پرچم باهماد آزادگان

82 ـ خود را بشناسيد

يكي از ياران ميگويد : دو گفتاريكه در پرچم دربارة خرد نوشتيد بس نبود. انبوه مردم خرد را نمي شناسند و اين را باور نميكنند كه مي توان براهنمايي خرد حقايق زندگي را دريافت و يك زندگاني آسوده و خوشي پيش گرفت و همينكه گفتگو ميشود ميگويند : « با اين عقلها؟! ، با اين عقلها ميخواهي ما حقايق را درك كنيم؟!.» از اينگونه ايرادها بسيار مي گيرند. آن دو گفتاري كه شما نوشتيد كساني آنرا يك « بحث علمي» مي شمارند و چنان ميدانند كه
 يك گفتگوي تفنني است اينست شما بايد بارها در اين زمينه گفتار بنويسيد تا مردم مقصود شما را بفهمند.

ميگويم : راست ميگوييد. اين يكي از شگفتيهاي جهانست كه خدا چنان گوهري بمردمان داده و آنان قدرش نميدانند بلكه از بودنش ناآگاهند. يكي از شگفتيهاي جهان است كه با بودن مليونها راهنما و پيشوا در ميان مردمان ، چنين گمراهي اي نيز درميانست. مردم نه تنها خرد را نمي شناسند از گوهر خود ناآگاهند شما همينكه با كسي بسخن مي آييد كه بايد اين جنگ و خونريزي از ميان برخيزد ، آدمي براي بديها آفريده نشده ، سرش را بلند ميكند و با يك سردي چنين ميگويد : « بشر با حرص و طمعي كه دارد بهتر از اين نتواند بود». آنگاه شما ناگزير هستيد كه از گوهر آدمي سخن رانيد و داستان « جان و روان» را براي او روشن گردانيد تا نشان دهيد كه آدمي اگر داراي آز و خودخواهيست داراي خويهاي گرانبهاي ديگري بنام نيكخواهي ، غمخواري ، جانبازي ، از خود گذشتگي نيز هست ، كه اگر تربيت ببيند اين خويهايش بر آز و خودخواهي چيرگي نموده آنها را از ميان ميبرد. ناگزير هستيد بيادش آوريد كه در ميان آدميان كسان بسياري هستند كه اگر يكي را در خطر بينند خود را بخطر انداخته او را رها ميگردانند ، كسان بسياري هستند كه داراك خود را به بينوايان داده تهيدست مي مانند. پس چرا شما اينها را نمي بينيد؟!

بسياري از اينان دردشان تنها نادانستن نيست. ناآگاهي از ناداني خودشان درد ديگريست. اينان با آن بيمايگي هر يكي خود را دانا مي شمارند و هيچ كمي در خود سراغ ندارند ، و اينست سخناني را كه ميگوييم با يك بي پروايي تلقي ميكنند ، و خود را نيازمند شنيدن و فهميدن آنها نميدانند. اينان بگمراهي خود گردن نخواهند گزاشت مگر هنگاميكه سرشان بديوار خورد. داستان اينان داستان آن نابيناييست كه بيك كوچة بن بستي درآمده و گام بگام پيش ميرود و هنگامي بگمراهي خود پي خواهد برد كه سرش بديوار آيد.

بارها ديده ام در گفتگو مي كوشند كه گردن بهيچ دليلي نگزارند و شكستي بخود راه ندهند و تا در يك جايي بگير نيفتند زبان از سخن باز نميدارند. دوسال پيش از تبريز باز ميگشتم در اتومبيل با مردي همراه بودم كه چون زماني فقه و اصول خوانده خود را « عالم» مي شمرد و دربارة خرد چنين ميگفت : « عقول مختلف است. هركسي بطور ديگر[ي] مي فهمد ...» من بخاموشي گراييدم ، چون بزنجان رسيديم و براي خوابيدن بمهمانخانه اي رفتيم و شب را بسر برده فردا خواستيم راه افتيم او با مهمانخانه دار بكشاكش پرداخت كه ديشب خوابگاه من ناراحت بود و لحاف كم داشتم ، و چون راه افتاديم با من بسخن پرداخته چنين گفت :

« من نمي فهمم مگر اينها عقل ندارند. چرا نمي فهمند كه اگر وسايل آسايش مسافر را بهتر آماده گردانند از مسافر نيز بيشتر پول توانند گرفت. بعلاوه آمد و شد بيشتر ميگردد ...» گفتم : « پس شما مي گفتيد عقول مختلف است و هركسي بطور ديگري ميفهمد ... با آن گفته تان ، چه جاي اين نكوهش است؟!..» گفت : « آخر اينها كه از واضحاتست». گفتم : « در نظر تو از واضحاتست. چون ميگويي عقول متفاوتست در نظر او واضح نبوده». از پاسخ درماند و همانا اندكي بنافهمي خود پي برد كه تا تهران ديگر بجدل نپرداخت.

چند سال پيش روزي بيكي از دادگاهها رفتم. يكي از قضات كه شنيده ام از هواخواهان خاص سعديست مرا چون ديد چنين گفت : « شما چرا از شعرا بد ميگوييد؟!. شما شعر را دوست نميداريد من دوست ميدارم. در سر سفره شما فلان خوراك را نميخواهيد من ميخواهم ...» گفتم : مثل خوراك سفره پرتست. موضوع خوراك چيز ديگريست. اما اينكه شما شعر را دوست ميداريد و من نميدارم بايد خرد در ميان ما داور باشد. گفت « تازه عقل هم كاري نميتواند ، عقل شما يك جور ميفهمد عقل من يكجور مي فهمد» ... گفتم : پس اينكه در عدليه دزدها را مي آورند و محاكمه ميكنند براي چيست؟!.. اگر در جهان نيك و بدي نيست و كسي نبايد بديگري ايراد گيرد پس براي چه شما دزدها را دنبال مي كنيد؟!.. اگر يك دزدي همان سخنان شما را برختان كشيده بگويد : « براي چه مرا دنبال ميكنيد؟!. شما اگر از دزدي بدتان مي آيد من خوشم مي آيد؟!» .. شما چه پاسخي باو خواهيد داد؟!.. خواهيد گفت : قانون چنين دستور داد[ه]. خواهد گفت : قانون شما دزدي را بد ميداند ولي قانون ما دزدي را خوب ميداند ما حق خود ميدانيم كه دارايي توانگران را بدزديم ـ آيا بآن چه خواهيد گفت؟!. از پاسخ درماند و بخاموشي گراييد.

از زشتكاريها جلو بايد گرفت

در شمارة 214 در آخر گفتار راجعه به داوري توده دربارة رمان كه مرقوم گرديده يك كار زشت ديگري دربارة دختران كار آنمردان پليد است كه بنام صيغه چند شبي با دختري آميزش ميكنند و سپس بيرونشان ميفرستند ...

براي استحضار دارندة پرچم مينويسم : عمل صيغه نمودن را در شمارة بالا به طبقة آخوندهاي پولدار و حاج آقاها تخصيص داده بوديد ، اخيراً دستة ديگري هم باين طبقه افزوده شده و آن دستة سيم از مأمورين اعزامي از مركز به ولايات مي باشند. چون در اين قسمت بخصوص از موقعيكه در سال 1318 در مراغه مأموريت داشتم و يكنفر از رؤساي ادارات كشوري كه از مركز آمده بود به قسمت صيغه عشق مفرطي داشتند و در عرض مدت چنديكه در مراغه بودند چند نفر دخترهاي معصوم و باعفت و بي چيز را در نتيجة تطميع پدران و مادران آنان بمال دنيا ، صيغه نموده و پس از گرفتاري بانواع امراض رهاشان ميكردند و اين كارها را هم در اغلب مجالس با آب و تاب زيادي صحبت كرده و براي خود رشادت ميدانستند كه در يك مجلس معايب اينكار ناپسند را نيك بر روي او كشيدم و لكن چون باز از حركات خود دست بردار نبود بوسيلة يكي از آشنايان آقاي كسروي كه فعلاً از ذكر نام او خودداري ميشود مراتب بعرض استانداري استان چهارم رسيده و شر او از سر اهالي بيچارة آن سامان دور شد و لكن اخيراً يكعدة ديگري در آنجا پيدا شده اند كه آنها يك پله هم بالاتر رفته و از صيغه گذشته مَترِس[= معشوقه] نگاهداري مينمايند.
رضائيه ـ نوتاش

پرچم : اينها همه نتيجة بيراهي توده است. در يكتوده كه راه نبود هركس بهوس و دلخواه خود رخت ديگري پوشانيده بكار مي بندند. مثلاً بجاي آنكه زن بگيرند و فرزند آورند يكدسته از جوانان شبها دركافه شهرداري با دختران برقص پردازند و كام رانند و نام آنرا « تمدن» گزارند. يكدستة ديگري بنام صيغه دخترهاي بينوا را بسوي خود كشيده با اندك بهايي سرماية زندگانيشان را از دستشان گرفته نامش « شريعت» خوانند. يكدستة ديگري زنهاي جوان خود را در خانه گزارده بناپاكيهاي زشتي پردازند و نام آنرا « عشق افلاطوني» يا « عشق سعدي» نهند.

جوانان سر از زناشويي باز زده و فلسفه هايي برايش بافته در روزنامه ها گفتار مي نويسند كه چون هزينة زندگاني فزون شده ما زن نمي گيريم. دوباره مي نويسيم اينها همه از بيراهيست. آقاي نوتاش نيز بما ياوري كند كه چنانكه ميكوشيم ، راهي براي زندگاني اين توده پديد آوريم وگرنه از اين گفتن ها سودي نخواهد بود. كسيكه مغزش پر از پندارهاي پوچ كيش خود ميباشد و « صيغه» را علامت خاص تشيع مي شمارد و ثوابي هم برايش چشم ميدارد با گفتن جلوي او را نتوان گرفت.

چرا گفتار آقاي صفري را چاپ نكرديم؟!..

يك نويسنده اي در تهرانست كه پياپي چيزها مينويسد و بچاپ ميرساند و گويا در يكجا نيز چنين نوشته : « آذربايجانيها خسيس و ساده دلند» و آقاي صفري مستشار دادگاه استان آذربايجان گفتاري در پاسخ او نوشته و نزد ما فرستاده اند كه بچاپ رسانيم ولي ما از چاپ آن خودداري نموديم و اينك علت آنرا شرح ميدهيم :

آن نويسنده لذتي كه از زندگاني فهميده همينست كه خامه بدست گيرد و گفتارها نويسد و باين و آن تعرض كند كه ايشان هم بپاسخ پردازند و از اينجا دوباره زمينة گفتار نويسي براي او باز شود. اين شيوه ايست كه براي خود برگزيده كه بايد گفت جز هوسبازي نيست.

از سوي ديگر او و بسيار كسان ديگري از دويي انداختن بميان ايرانيان خودداري نمي نمايند و زيان آنرا نميدانند و يا دانسته پرهيز نميكنند. نتيجة آن نوشتة او اينست كه آذربايجانيان هم بتهرانيان و ديگران بد نويسند و بدينسان آتش تعصب و تفرقه سرفرازد.

از اينجهت پاسخي كه آقاي صفري باو داده اگر بچاپ رسانيم خود ماية تشويقي برايش خواهد بود و از اينرو ما از چاپ آن خودداري نموديم و بايد آشكار بنويسيم كه امروز با اين خواري و زبوني كه ايرانيان گرفتارند چه آذربايجاني و چه ديگر جايي ، حق بخود باليدن يا خود را ستودن ندارند. اين دليل بيدردي يك توده است كه در چنين هنگام گرفتاري از گرفتاريهاي خود غفلت كنند و درپي آن باشند كه من بهترم يا تو بهتري. چنين گفتگوئي جز ننگ نيست. ما از آقاي صفري خواهشمنديم از چاپ نشدن گفتار خود نرنجند.
(پرچم روزانه شمارة 232 پنجشنبه بيست ويكم آبان ماه 1321)


پايگاه : آنروز را بدرستي نمي دانيم ولي امروز را بنيكي مي دانيم كه هنوز ما ايرانيان به ارج باهمي و هم پيماني يك توده پي نبرده ايم. با افسوس و درد بسيار بايد گفت هنوز يكه هاي اين توده با هم برادرانه و پاسدارانه رفتار نمي كنند. هنوز بسيارند كساني كه با فرو كردن نيش خود بتن « شمالي» و « ترك» و ديگر تيره ها تخم كينه مي پاشند و از اين ننگين كاري خود لذت مي برند.

از هر باره كه بنگريم نمي توان اين را چيز ساده اي انگاشت. چگونه است كه دولتهاي اروپايي شرقشناساني را مي پرورند تا براي ما كتابهاي زمان مغول را زنده گردانيده دمادم برواجش بيفزايند؟ و يا به استوار گردانيدن كيشها كوشيده اند (مثال : هانري كُربَن فرانسوي و ادوارد براون انگليسي) تا پراكندگي در اين كشور هرچه بيشتر گردد؟ و آنگاه در زمينه اي همچون « ترك و فارس» يا « شمالي» و ... كه آنهم به پراكندگيها دامن مي زند كاري نكرده باشند؟! اينست مي توان گمان داشت كه دست هايي نيز از بيرون در كار بوده.

آذربايجاني و رشتي در جنبش مشروطه پا در ميان داشته و كوششهاي بسيار بكار برده و دور نيست كه تيره دلاني با اشارة بيگانگان براي تيره گردانيدن يادشان ، برواج بيهوده گوييهايي دربارة ايشان دست زده باشند.

حال چه بيگانگان دست در اينكار داشته و چه نداشته اند ، ما بايد خود هشيار بوده آلودة نفاق نگرديم.

آيا جوكهاي « زشت و اهانت آميزي» كه ساخته مي شود يا در اين نشست و آن نشست زبان بزبان گفته مي شود ننگين كاري نيست؟! آيا ما روا مي داريم دربارة خواهر و برادر يا نزديكان خود چنين جوكهايي بشنويم؟!.. پس اينكه بيدرداني مي گويند : « شوخي همينست ديگر!» نيك بينديشند كه چه پرت است اين سخنشان.

بهرحال ايراني اي كه پرواي كشور و تودة خود دارد بايد به اين چيزها نيز پروا كرده جلوي بيدردان را بگيرد.

اين سخن با برتري فروشي اين تيره به آن ديگري ، يكباره جداست. آن ننگين كاري ديگري است و زمينة گفتار بالا در آنباره مي باشد.
داوري پاكدلانه

آقاي كسروي دارندة محترم مهنامة پيمان و پرچم
نگارنده يكي از شاعران و رماننويسان بودم ولي اخيراً بوسيلة دوست خود آقاي رحيمي با نوشته هاي سراسر حقايق شما مربوط شده ام و آنها را مطالعه مي كنم بعمر گذشته تأسف مي خورم كه چگونه با حفظ اشعار[؟] هاي پوچ يك مشت مردمان بيكار و بيعار بهدر رفته و چگونه از حقايق بدور بوده ام و چگونه با كيش بيهودة تقليدي بسر مي بردم و آن را حقيقت مي انگاشتم و در نگهداريش تعصب بخرج مي دادم. سابقاً كه اسم شما را مي شنيدم كه بكيشها و شعرا ايراد مي گيريد متغير مي شدم و دلتنگ مي گرديدم و بدون اينكه گفته هاي شما را بخوانم و بينديشم بايراد نابجا بر مي خاستم ولي پس از آنكه كتاب راه رستگاري ، كتابي كه تاكنون نظير آن ديده نشده ، كتابيكه حقايق را با زبان ساده و دليل گيرا بيان نموده خواندم و بانديشه سپردم ، فهميدم كه قضيه باين سادگي نبوده كه ما تصور كرده بوديم. شما براي هر يك از گفته هاي خويش دليل آورده ايد و آنها را با موازين عقلي و علمي باثبات رسانيده ايد و مردم را به پيروي از فهم و خرد دعوت كرده ايد. بنابراين هر كسي اگر در نوشته هاي شما اندكي تعقل نمايد مطلب برايش روشن مي شود و پاكدلانه پا بجلو نهاده و پشتيباني نشان مي دهد. همة كسانيكه نيروي خدادادي خرد را از دست داده و سست خرد گرديده اند يا منافع شخصي را به مصالح اجتماعي ترجيح مي دهند و از پراكندگي و آلودگي توده استفاده مي كنند و فكرشان درپي شكم چراني و پول اندوزي مي باشد بديهي است از پذيرفتن نوشته هاي شما كه جزئي ترين سودي بحال آنان ندارد سر باز خواهند زد و مخصوصاً گروهي كه با نشر خرافات و ترويج موهومات ، يكعده مردم را بدور خود جمع كرده و دستگاهي براي خود آماده نموده و شرافت وجدان را زير پاي گذارده و از دستمزد ديگران زندگي كرده و نان ميخورند با شما مخالفت خواهند كرد. چون دليلي در برابر گفته هاي استوار شما ندارند ناگزير بياوه گويي و هوچيگري متمسك خواهند شد بطوريكه مي بينيم و مشاهده مي كنيم. ولي اين ها عمرشان كوتاه است و از بدگويي نتيجه نتوانند گرفت و نخواهند توانست در برابر كوششهاي پاكدلانة پيمانيان كه ارادة خدا را اجرا مي گردانند مقاومت نموده و به دغلكاري خود ادامه دهند. عنقريب بساطشان بهم خورده و بكيفر اعمال ناشايست خود خواهند رسيد و فيروزي با پيمانيان خواهد بود. در پايان اضافه مي كنم نويسنده افتخار دارم كه در شمار پيمانيان و پاكدينان مي باشم.
عقيلي

دربارة شعر و رمان
ديگر ننويسند

بكسانيكه براي پرچم گفتار ميفرستند آگاهي ميدهم كه گفتارهاي بسياري دربارة شعر و رمان در نزد من گرد آمده كه بايد آنها را بچاپ رسانيم و ديگر اين زمينه را به پايان آوريم. اينست ديگر دربارة شعر و رمان چيزي ننويسيد.

سخنان ما تنها دربارة شعر و رمان نيست. ما زمينة بسيار ديگري نيز براي سخنراني باز كرده ايم :

ما در هر باره از كارهاي زندگاني : از كشاورزي ، بازرگاني ، كار و پيشه ، دانشها ، دبستان و دبيرستان ، ازانيدن (مالكيت) ، رخت ، خاندان ، زناشوئي سخناني داريم كه در توي شانزده بند خواستهاي خود بگنجانيده ايم و از هر يكي از آنها بگفتگو نيازمنديم. بايد بارها اينها را بنويسيم تا در دلها جا گيرد و انديشه ها به آن آشنا گردد.

يك نكته ديگري كه بايد يادآوري كنم آنست كه كساني را مي بينم خود را از آزادگان ميشمارند و با اينحال بعادت ديگران گفتارهاي پراكنده نوشته ميفرستند. مثلاً يكي دربارة رشوه گفتار ميفرستد و چنين ميگويد كه « تمام مفاسد از رشوه است». ديگري گفتار در نكوهش از « تعدد زوجات» ميپردازد و از من خواهش ميكند كه در اين زمينه چيز بنويسم ، ديگري براي اصلاح ادارات « پروژه» پيشنهاد مينمايد. بايد بگويم كه اينها از روي فهم و بينش نيست در يك باهماد بايد همة عزمها و انديشه ها را يكي گردانيد و همه در يكراه گام زد. ما امروز بايد بآن كوشيم كه شانزده خواست را كه هر يكي در زمينة ديگري از زندگانيست روشن گردانيم و گروهي را از مردم با اين حقايق آشنا سازيم تا برسد روزيكه اينها را روان گردانيم. اين راه و آرمان ماست و همگي بايد در اين راه بكوشند و در اين راه گام بردارند.

يكي از درماندگيهاي ايرانيان همينست كه اگر بخواهند تنها يك كاري را دنبال كنند و بپايان رسانند و بسخن يا انديشة ديگري نپردازند نميتوانند و حوصله شان تنگي ميكند چون اختيارشان در دست هوس است هوس نمي گزارد كه يك كاري را به نتيجه رسانند. شما اگر در مجلسي پيشنهاد كنيد كه بياييد يكساعت تنها در فلان زمينه (مثلاً در زمينة پايان جنگ و سرنوشت ايران) گفتگو كنيم و با انديشه و فهم آنرا بجايي رسانيم خواهيد ديد كه خواهشتان را نمي توانند پذيرفت. زيرا هوس نميگزارد. يكبار مي بيني يكي در ميانِ گفتگو ، از زمينه بيرون رفته ميگويد : « راستي ديشب يك رماني ميخواندم چنين نوشته بود ...» آن ديگري زبان باز كرده ميگويد : « امروز خوانديد كه فلان روزنامه نوشته بود ...» آن يكي بداستان مجادلة خود با فلان افسر ميپردازد ، اين يكي از كشاكش خود با فلان درزي يا يك كفش دوز قصه مي آغازد. اين رفتار درس خواندگان و برجستگان اين كشور است. بماند آنهائيكه عاميند و درس نخوانده اند.

در گفتارنويسي همان رفتار را ميكنند. ما هرچه ميخواهيم از پراكنده نويسي آنان جلوگيريم باز گاهي رشته از دست در ميرود. بدبخت اين توده. بدبخت اين توده.

ولي اينك تأكيد ميكنم كه از [اين] پس بايد گفتارها در زمينه هائي باشد كه در خود روزنامه بميان آمده و مربوط براه و خواست ما باشد. امروز با حال كنوني شماجلوگيري از رشوه نخواهيد توانست. با حال امروزي گفتگو از اصلاح ادارات جز هوسبازي نيست ، كه به پروژة شما گوش ميدهد كه پروژه پيشنهاد ميكنيد؟!. بارها گفته ام ما ميكوشيم كه جلو سيل ويرانكن را بگيريم و سيل زور آورده ميخواهد ما را با خود ببرد ، ما ميگوييم : بايد هوسبازيها را كنار نهاد. آنها ميخواهند ما را افزار هوسبازي خود گردانند.
(پرچم روزانه شمارة 234 يكشنبه بيست و چهارم آبانماه 1321)