پرچم باهماد آزادگان

85 ـ از گله و ناله چسودي تواند بود؟!.

دراين هفته بار ديگر ، يكرشته نامه ها و تلگرافهاي گله و ناله از سختي خواربار و از گرسنگي و بدبختي مردم رسيده. در آذربايجان بيكبار نرخها رو ببالا نهاده هي ميرود و هنوز در جايي نايستاده. از شرفخانه تلگراف كرده اند كه نوزده تن از گرسنگي ناتوان گرديده از خود رفته اند. در تبريز در نتيجة سختي زندگي در اين روزها آدمكشيها و خودكشيهايي رخ داده است.

اين نامه ها پياپي ميرسد و ما نميدانيم چكار كنيم. زيرا از يكسو مي بينيم اينها راستست و يك گراني بي اندازه اي بمردم رو آورده. در خشكسالي تنها گندم و جو و خوراك كم باشد و گران گردد. امروز هر چيزي از اندازه بيرون رفته. از يكسو هم ميدانيم كه از چاپ آنها در روزنامه هيچكاري نخواهد بود و جز سياه كردن كاغذ نتيجه نخواهد. از اين ناله ها نه آن كردان نامرد كه خواربار را خريده قاچاق ميبرند دست خواهند كشيد ، نه آن دلالان پستنهاد كه براي بيگانگان خواربار خريده انبار ميكنند بخود خواهند آمد ، نه همسايگان (يا مهمانان ما) كه پرواي گرسنگي اينمردم را كمتر ميكنند ترتيب اثري خواهند داد.[1]

اين يكي از نادانيهاي ايرانيانست كه بنوشتن در روزنامه اهميت بي اندازه ميدهند و چنين ميپندارند كه اين يك راه چاره اي ميباشد.

از آنسو ما يك نكتة بزرگتر ديگري را رعايت ميكنيم : چنانكه بارها گفته ايم ايرانيها شيوة خود قرار داده اند كه چون آسوده اند بيباك و بي پروا روز گذرانند و گمان كمي و آلودگي بخود نبرند و اگر كسي كميهاي آنانرا يادآوري كرد بي پروايي نمايند ، بلكه بآزارش كوشند ، با صد درماندگي دم از « غرور ملي» زنند و خود را يكي از توده هاي بنام جهان شمارند ، و همينكه روز گرفتاري رسيد بناله و فرياد پردازند و بزاري و فغان كوشند.
اين يك شيوه ايست كه از سالها گرفته اند و در اين راه بسيار ورزيده گرديده اند كه ما مي بينيم همينكه يك گرفتاري پيش مي آيد بي هيچ درنگي آواز بناله و فرياد بلند ميكنند ، و چون آن ميگذرد چنان به بي پروايي ميگرايند كه تو گويي هيچي رخ نداده و آن كساني كه ديروز مي ناليدند اينها نبوده اند.

بارها گفته ايم اين پست ترين شيوة زندگانيست و ما مي بينيم كه اگر امروز اين نامه ها و تلگرافهاي گله و فرياد را كه ميرسد بچاپ رسانيم ، راستي كمك بآن ناداني و گمراهي نموده ايم و اينان را در شيوة ناستودة خود گستاختر و دليرتر گردانيده ايم ، اينست سزا نمي بينيم كه آنها را چاپ كنيم ، سزا نمي بينيم كه در برابر چنين ناداني خاموش باشيم.

اين مردم در ناداني نچندان فرو رفته اند كه جاي خاموشي باشد. اينان خود در پي كوشش نيستند و نميگزارند ديگران نيز بكوشند. داستان آنان داستان آن دردمندان نافهم ميباشد كه نه تنها پرواي دردمندي و بيماري خود نمي نمايند ، نه تنها بدرمان نميكوشند ، بكسانيكه درپي درمانند زباندرازي مينمايند ، به پزشكاني كه ميكوشند آزار و بدرفتاري دريغ نميگويند.

ببينيد كار بكجا كشيده كه فلان مرد پستنهاد از گوشة سنقر بوزارت فرهنگ شكايت مينويسد كه من حزبي برپا كرده ام. تو گويي بيك گناه بزرگي برخاسته ام. بدبخت نمي فهمد كه امروز در همة كشورها حزب هست و كارها در دست حزبهاست. نمي فهمد كه همان روسها كه يكسال و نيم است در برابر دشمن بيمناكي همچون آلمان ايستاده اند اين ايستادگي نتيجة كوششهاي يك حزب ميباشد. نمي فهمد كه همان انگليسها كه امروز بيك نيم جهان فرمان ميرانند كشورشان با حزب راه ميرود. نميداند كه در هر كشوري بايد خردمندان و علاقه مندان دست يكي كنند و يكراهي را براي اداره كردن كشور پيش گيرند ، و اگر چنين دسته اي نباشد آن كشور دچار بدبختي خواهد گرديد. ببينيد تا چه اندازه در ناداني گستاخند ، ببينيد چه بيشرم و خيره چشمند.

اين بتازگي شنيده ام كه از آقاي معراجي كه در آمل نمايندة پرچم است يكي از سران آنجا بهمان عنوان شكايت كرده. دريغا تو گويي نمايندگي يكروزنامه گناهست. دريغا تو گويي اين روزنامه از كشور بيگانه مي آيد كه نمايندگي آن عيب كسي باشد.

ببينيد ناداني و نافهمي تا كجا رسيده ببينيد درگمراهي تا كجا پيش رفته اند. بجاي قدرداني از كوششهاي يكجوان ميخواهند نان او را ببرند. دريغ از اين درماندگيها !!

ما بايد امروز اين نادانيها را برخ ايرانيان بكشيم تا بدانند و بفهمند و بتكان آيند. بايد بگوييم : شما حق گله و ناله از پيشامد نداريد. زيرا اين گرفتاريها نتيجة آن نادانيهاي خودتانست ، نتيجة آن بي پروايي هاست. بايد بفهمانيم كه از اين گله ها و فريادهاي شما كمترين نتيجه در دست نخواهد بود. بايد بفهمانيم كه شما اگر ميخواهيد از اين گرفتاريها رها گرديد بايد بخود آييد و بآن آلودگيهاي خود چاره كنيد. بايد بفهمانيم كه اگر در آرزوي زندگاني هستيد بايد همچون ديگران با ما همدستي نماييد و اين پاشيدگي و بيراهي را از ميان برداريد.

[1] : براي آگاهي بيشتر از اوضاع كشور و وضعيت خواربار به يادداشت پايگاه ، زير گفتار « يك راه چاره بيش نيست» در پست شمارة 79 نگاه كنيد.

ما ميخواهيم از ايرانيان بپرسيم : چشده كه شما بدينسان خوار و زبون گرديده ايد؟!. چشده كه ديگران خواربارتان را ميخورند و شما بايد گرسنه بمانيد؟!. آيا علت اينرا ميدانيد؟!.

ملاي روسياه ميرود بالاي منبر و رو بزنها گردانيده با زبان شماتت ميگويد : « هان! ببينيد چطور قحطي آمده؟!. باز هم روهاتان را باز مي كنيد؟!...»

اين بيدين خداناشناس ميگويد : « علت اين نايابي خواروبار و سختي زندگاني رو باز كردن زنهاست». ميخواهد بگويد : « چون شما زنان روهاتان را باز كرده ايد خدا بخشم آمده و كينة رو باز كردن شما را از خاندانهاي بينوا و بچه هاي بيگناه مي كشد». ببينيد مردك بيدين چه دروغي بخدا مي بندد؟!. ببينيد چگونه خدا را « يك ستمگر بيباكي» نشان ميدهد!

يكي نميگويد : اين بيدين گردن شكسته مگر خدا تنها بايران خدايي ميكند؟!. اگر رو باز كردن زنان ماية خشم اوست پس چرا بآمريكائيان خشم نميگيرد؟!. پس چرا بدختران روس كه رخت سربازي پوشيده و هميشه با مردان در آميزشند نمي نگرد؟!. چرا از آنان كينه نميجويد؟!. پس چرا آنها خواربار و همه چيز را بفراواني پيدا ميكنند و با خوشي زندگي را بسر ميدهند؟!. ببينيد اين بيدينان چسان فريبتان ميدهند. ببينيد چسان گمراهتان ميگردانند.

شما اگر ميخواهيد علت زبوني و بدبختي خود را بدانيد من آنرا شرح ميدهم. شما آيا ميدانيد كه در اين كشورتان در ميان بيست مليون مردم چند گونه پراكندگي و دسته بندي هست؟!. از يكسو دسته بندي كيشها ، از يكسو دسته بندي زبانها و نژادها ، از يكسو دسته بندي ايلها. در يك كشور كوچكي چهارده يا پانزده كيش هست. پنج يا شش زبان و نژاد هست ، هفت يا هشت ايل بزرگ هست ، و هر يكي از اينها براي خود آرمان جدايي و سياست جدايي ميدارند و هيچگاه دل با ديگران پاك نميدارند.

سني ، شيخي ، متشرع ، بهايي ، علي اللهي ، كريمخاني ، صوفي ، جهود ، مسيحي ، زردشتي ، اسماعيلي ، كرد ، آسوري ، ارمني ، تركمن ، بختياري ، قشقايي ، عرب ، لر ، بوئراحمدي ، شاهسون ، هزاره هر يكي ناميست كه زير آن يك سياست و يك آرمان جدايي خوابيده است.

شما اگر اينها را نميدانيد كه بايد گفت از حال تودة خود ناآگاهيد ، و اگر ميدانيد بايد دريابيد كه يك علت بزرگ زبوني و بدبختي شما همين ميباشد. يك تودة پراكندة اينچناني ناگزير است كه زبون و لگدمال باشد. بيگانگان اين دريافته اند كه شما يكمردم پراكنده اي ميباشيد و هيچگاه نخواهيد توانست دست بهم داده يك نيرويي پديد آوريد اينست پروايي از شما نمي نمايند و در زير پا لگدمالتان ميگردانند.

ما سالهاست اين گرفتاري را بشما يادآوري ميكنيم و شما جز بي پروايي نشان نداده ايد ، و اكنون كه به نتيجة آن دچار گرديده ايد ميخواهيد با داد و ناله آنرا از سر باز كنيد. ولي افسوس كه نخواهيد توانست ، افسوس كه آسيب و رنج فراوان خواهيد ديد.

از تبريز مينويسند : كردها از هر سو بخريد خواروبار ميكوشند كه از راه قاچاق بعراق برند و دانسته نيست اينهمه اسكناس را از كجا آورده اند ، دانسته نيست چرا تا اين اندازه بدي ميكنند؟!. ميگويم : اين كردها كي نيكي كرده اند كه امروز كنند؟!. كي از بدي خودداري مي نمودند كه امروز نمايند؟!. كرد چون نامش ديگر و كيشش جداست انبوهي از آنها خود را از اين توده نميدانند و هميشه در آرزوي فرصتي هستند كه بدشمني پردازند و گزند و آسيب رسانند. اين نتيجة همان جدايي و دو تيرگيست. نتيجة آن « تولي و تبري» [2] است كه از « فروع دين» شيعه ميباشد. تنها كرد نيست ، آسوري نيز چنينست ، بهايي نيز چنينست ، زردشتي نيز چنينست. چنانكه گفتيم هر دسته اي براي خود آرمان و سياست جدايي دارد و هر يكي جز كينة ديگران در دل خود نمي پروراند. چيزيكه هست آن كردها وحشي و بيابانيند و بدخواهي خود را بدانسان بآشكار مي آورند و ديگران در دل نگاهداشته برو نمي آورند. اين نتيجة ناگزيري پراكندگيست.

ديگران بمانند. اين ايلها كه زبان و نژادشان جز ايراني نيست هر يكي براي خود سياست و آرمان ديگري دارند و ميخواهند تا ميتوانند از آن دست برندارند ميخواهند هميشه با حال ايلي بمانند و شيوة ناستودة ديرين خود را از دست ندهند.

[2] : تولا ضد تبراست. تبرا نفرين و دشنام به ابوبكر و عمر است كه در ايران از زمان صفويان رواج گرفت. تولا دوستي با علي و خاندان اوست. براي آگاهي بيشتر به كتاب شيعيگري (داوري) نگاه شود.

اين جنگ چون در اروپا آغاز شد ايران راه بيطرفي گرفت ، سپس نيز كه روس و انگليس باينجا درآمدند و پيشنهاد پيمان كردند ايرانيان در آنجا نيز سود خود را در كناره جويي از جنگ دانستند و دامن برچيدند ، و چنين مي پنداشتند كه از گزند و آسيب جنگ در كنار خواهند ماند. ولي افسوس كه اكنون آسيب جنگ را با سختي بسيار ميكشند و گزندها از آن مي بينند. امروز كدام يكي از توده هاي جنگنده حال ايران را دارند؟... هم پيمانان ما دست بخريد خواربار باز كرده اند بي آنكه پرواي گرسنگي مردم كنند و باري باندازة نياز براي آنان منظور دارند. از سوي ديگر اسكناس چاپ كردن دولت يك گرفتاري ديگري گرديده و دانسته نيست پايان آن چه خواهد بود.

اينها گرفتاريهاييست كه براي ايران بسيار گران بسرخواهد آمد. خدا ميداند كه اين تودة ناتوان چه رنجهايي خواهد كشيد. چيزيكه هست يكمردم باخردي از زيانيكه مي بينند پند آموخته سودي برميدارند. ايرانيان نيز بايد از اين رنج و آسيب پند آموخته اين بدانند كه آلودگيهايي دارند و هرآينه در نتيجة آن آلودگيهاست كه بدينسان گرفتار گرديده اند.

ميشنوم كساني ميگويند : « ما گناهكاريم و اينها سزاي گناههاي ماست». ميگويم : راستست اينمردم گناهكارند كه بدينسان آسيب و گزند مي بينند ، ولي نه بآن معني كه شما مي پنداريد. گناه اينمردم نه آنست كه سينه نزده اند ، سر نشكافته اند ، گوش بسخنان ملايان نداده اند ، زنها روهاشان را باز كرده اند. اينها گناه نيست و ماية گرفتاري اينها نميباشد. گناه اين مردم آنست كه معني زندگاني را نمي شناسند ، آنست كه خرد را كنار گزارده پيروي از پندار و هوس و كينه و ناداني مينمايند ، آنست كه در يك كشوري بيست و سي دسته اند و هر دسته اي جز درپي دلخواه خود نيست ، آنست كه خدا سرزميني باين باردهي بايشان داده و ارج آنرا نمي شناسند. از يك سرزميني كه براي زندگاني سيصد مليون مردم كفايت دارد باندازة زندگاني بيست مليون استفاده نميكنند.

گناهشان آنست كه چون ملايي بمنبر مي رود مي گويد : « ماليات بدولت ندهيد ، بسربازي نرويد ..» يكي اين نميكند كه برخيزد و بپرسد كه اگر بدولت ماليات نپردازيم پس دولت از كجا پول بياورد كه امنيه و پاسبان و سپاهي نگه دارد و كشور را ايمن گرداند؟! اين پرسش را از آن فريبكار نمي نمايند.

گناهشان همان است كه از يكسو دولت را « جائر» ميدانند و ماليات دادن را حرام مي شمارند ، و از يكسو همينكه گرسنگي يا ناامني رخ ميدهد با تلگراف يا با نامه از دولت چاره ميخواهند ، و چندان بيخرد و نافهم گرديده اند كه هيچ نمي فهمند كه اين داستان يك بام و دو هواست.

اين گناههاست كه بدبختي و گرفتاري بار آورده. ايرانيان بايد باري اينها را بفهمند و بچاره كوشند كه در آينده بار ديگر دچار اينگونه رنجها و گزندها نگردند. ايرانيان بايد بدانند كه خدا در اينجهان مردمان را در كارهاي خودشان مختار گردانيده و اينست هر مردمي اگر معني زندگاني را دانست و دست بهم داد و بكار پرداخت با سرفرازي ميزيد ، و اگر پي هوسها و نادانيها را گرفت و براههاي بيخردانه گراييد ناگزير دچار سختيها ميشود و گزندها مي بيند و خدا نيز رحمي بآنان نخواهد كرد. اينكه ملايان و روضه خوانان ميگويند : كارها دست خداست ، بياييد بخدا التماس كنيم ، يك سخن بيخردانه ايست. خدا اختيار را بشما سپرده و از التماس هم كمترين نتيجه نخواهد بود. اينها را بفهميد تا تكليف خود را بدانيد.
(پرچم روزانه شماره هاي 237 ، 238 و 239 چهارشنبه بيست و هفتم ، پنجشنبه بيست و هشتم و جمعه بيست و نهم آبان ماه 1321)

نظر شما چيست؟

پايگاه : از ديرباز مثلي بوده : « رفيقت را در سفر بشناس». چرا در سفر؟ زيرا سفرهاي روزگار گذشته دشواريهاي بسياري داشته و در آن ميان خيم و خوي دوستان را ـ چه نيك و چه بد ـ نمايان مي ساخته.

نيرومندي يا نيكي يك توده نيز نه در روزهاي آسودگي بلكه در روزهاي سختي است كه بهتر شناخته مي گردد.

همينكه يك زمين لرزه اي ، سيلي ، يا جنگي روي دهد ، آنگاه سامان كشور ، كمك به هم ميهنان و تندي كارها نشان مي دهد كه آن توده چه اندازه نيك است.

آلمان ، كشوري كه در جنگ يكم جهاني شكست خورد و ناچار به پرداخت غرامت سنگيني گرديده جنگ دوم را آغاز كرد و از هشتاد مليون جمعيت ، شش مليون ـ بيشتر مردان جوانش ـ كشته داد و شهرهايش با خاك يكسان گرديد و صنايعش به تاراج رفت ، هشت سال پس از پايان جنگ اعلام كرد كه همة ويرانيها را بازساخته و امروز اقتصادش را همگان مي دانند كه در چه پايه ايست.

ژاپن نمونة ديگري است. امروز اقتصادش يكي از چند اقتصاد برتر جهانست. همين ژاپن در جنگ دوم شكست سختي خورد و با بمبهاي اتمي و تحميل ويرانيهاي بسيار ناچار به تسليمش گرداندند. آن كشور پاشيده و ويران ، آن مردم سرشكسته در زمان كوتاهي جبران گذشته ها كرده گردن افراشتند و چنان اقتصادي را پايه ريختند كه چشم جهانيان را خيره كرد.

اينها موضوعات ساده و پيش پا افتاده اي نيست كه بتوان به آساني از كنارش گذشت. بيگمان اينها علتهاي خود را دارد. كساني توانند به اين موضوعات پردازند و با جستجو در تاريخ ، مردم ، باورها ، وضعيت جغرافيايي و ديگر چيزها علت جهش چنين كشورهايي را باز نمايند. چنين پژوهشي را « نگاه نزديك و از درون» توان ناميد كه راه دانشي مي پيمايد و بس ارجمند است. ولي جز آن راه ديگر « نگاه دور و از بيرون» است و آن باريك بيني در پيشامدها و دنبال كردن خبرهايي است كه از اين كشورها مي رسد. اينها نيز پاية داوريهايي تواند بود. به سخن ديگر درخت را از ميوه اش مي شناسند.

ما در اين گونه نگاه به كشورها ، به ويژگيهاي مردمانش پرواي بيشتر داريم و رويهمرفته به اين نتيجه رسيده ايم كه : يك كشور پيش افتاده نمي تواند مردماني با انديشه هاي پست و بيخردانه داشته باشد. به وارونة آن مردم يك كشور عقب مانده بيگمان به انديشه ها و باورهاي پست و خويهاي ناستوده دچارند.

درست است كه شكل حكومت ، پيشينة دموكراسي ، طبيعت ، كانها ، همسايگان و ديگر چيزها همگي مؤثر است ولي پايه گزاري و بهره برداري از آنها نيز به مردم بستگي دارد. اگر كشور را يك ديوار بينگاريم ، در اين انگاره مردم آجرهاي آنند. يك ديوار استوار از آجرهاي استوار پديد مي آيد و يك ديوار سست از آجرهاي سست.

همة اينها بار ديگر آن گفته را بياد مي آورد كه : هر مردمي شايستة همان حكومتشانند.

دربارة كشور كرة جنوبي و جهشهاي اخير اقتصادي آن ما بارها اين را شنيده ايم كه در زمان محمدرضاشاه ايران و كره در يك پايه بودند. برخي مثالي كه مي آورند بنياد گزاري همزمان صنايع خودروسازي مونتاژ در دو كشور است. سپس نتيجه مي گيرند كه آنها در ساية يك حكومت « مردمي» به اين پايه رسيدند و ما بازمانديم.

اينها موضوعات پيش پا افتاده اي نيست و بيگمان نيازمند جستجو و پژوهش مي باشد. شايد به اقتصاد دو كشور در زمان شاه كه بنگريم هر دو را در يك پايه بيابيم و در آن حال ما هم به اين انديشه بيفتيم كه همه چيز از حكومت سرچشمه مي گيرد. اين نه چيزيست كه جاي انكار بدارد. حكومت « رگ حساس» اجتماع است و بيگمان بر اقتصاد نيز تأثير مي گزارد. ولي آيا كسي فرهنگ دو كشور را نيز به سنجش گزارد تا بداند فرقي ميان ما و ايشان بوده يا نه؟. چبود (ماهيت) يك حكومت جدا از چبود مردمش نيست. زيرساخت اقتصاد يك كشور نيز همان فرهنگ يا روشنتر بگوييم : باورها ، انديشه ها ، كيشها ، خويها و اخلاقيات مردم آنجاست. (زماني بود كه اين معني با مخالفت بسيار روبرو مي شد. ولي ما دليلهايي براي سخن خود داريم و كسان بسياري نيز در سالهاي اخير اين را يك حقيقت بيچون و چرا يافته در نگارشهاشان به آن پرداخته اند.)

اينها با آنچه كساني از كره مي گويند همخواني دارد. يكي از آشنايان كه در اروپا ميزيد و چند ماهي در كره بود دربارة آنجا اينها را مي گفت : در كره همه جا پاكيزه است ، همه جا سبز و خرم. افزار رفاهي اي كه در آنجا يافت مي شود گاه در اروپا نيز ديده نمي شود. امنيتي كه در آنجا ديدم در اروپا نيست. ... مردم با هم بسيار مهربان و با احترام رفتار مي كنند.

بر اين باوريم كه جملة آخري فشردة ديگر نيكيهاييست كه در زمينة اجتماع و اقتصاد مي تواند روي دهد و روي داده. زيرا براي آنكه مردم با هم مهربان بوده و پاسدارانه رفتار كنند بايد ده ها درد و بيماري ديگر درمان گردد تا چنين ستودگي اي پا گيرد. اينست بايد گفت : همان ستودن احترام و مهرباني ايشان ما را از ديگر ستايشها بينياز مي گرداند.
در هر حال ما انديشة خود بازنموديم و اينك اين جستار را در ميان مي گذاريم و دوست داريم خوانندگان ، بويژه آنهاييكه در بيرون ايرانند ، به اين زمينه درآيند و آن را با گفتارهاشان روشن گردانند. ما بر اين باوريم كه هم ميهنانمان از اين رهگذر سود بزرگي به دست خواهند آورد. براستي اين زمينه ، كمك بزرگي به آن پرسش يگانه و پرارج مي كند : چرا و چگونه به اين روز افتاده ايم؟!