پرچم باهماد آزادگان

83 ـ شانزده خواست آزادگان

پايگاه : از ميان نوشته ها و كوششهاي كسروي و باهماد آزادگان سه رشته از همه چشمگيرتر است. نخستين رشته دربارة دين مي باشد كه از سخن كنوني ما بيرونست. دوم ، كوششهايي در زمينة دموكراسي و نشر معني درست(كامل) آن. سوم ، نبرد با هياهوي « ادبيات» و شعرهاي بيهوده ، نبرد با كيشهاي سراسر زيانمندي مانند شيعيگري ، صوفيگري ، بهاييگري و گمراهيهايي همچون ماديگري و جبريگري.

اين رشتة سوم (نبرد با گمراهيها) كه برخي به او ايراد گرفته و از اين رهگذر او را « افراطي» ، « عاصي» و يا « دشمن تراش» ناميده اند
 از ارجدارترين كوششهاي او و يارانش مي باشد زيرا بي آن كوشش در راه دموكراسي بيسود و دوباره كاري است. چنين كوششي مانند آنست كه دهقاني زميني را كه مي خواهد بكارد علفهايش را نكنده دانه بكارد و آب و كود دهد كه جز بيراهي نيست.

خوانندگاني كه از آغاز با ما همراه بوده و مضمون بيست گفتار نخست كه در زمينة مشروطه بود (همچنين پستهاي31 تا 33) را بياد دارند ، اين معني براي آنها ناآشنا نيست. با اينحال اگر گفتار پايين با باريك انديشي خوانده شود اين معني در آن نيز بنيكي روشن است. زيرا براي مثال در اين گفتار به اين موضوع مي رسيم كه پشتيبان دموكراسي انديشه هاي ميهن پرستي و نگهداري كشور است و شما مي دانيد كه امروز باورهاي پراكندة بيشماري در مغزها بضد ميهن پرستي خوابيده و تا حقايق در اينباره روشن نگردد و معني هر يك از دموكراسي و ميهن پرستي دانسته نگردد و آنگاه با اين باورهاي متضاد نبردي نرود اميد به پاگرفتن دموكراسي در ايران جز خام انديشي نيست.

اينست راز آنكه نبرد با بدآموزيها مي بايد با كوشش به ياد دادن معني دموكراسي همراه باشد تا نتيجه بدست آيد. به سخن ديگر نبرد با بدآموزيها و آموزش دموكراسي دو روي يك كوشش است. آن كساني كه نبرد با گمراهيها را كه درفشدارش كسروي و يارانش هستند « افراط» خوانده اند از حقايق بدورند.

شانزده بندي كه از آن در اينجا سخن مي رود بندهاي اساسنامة باهماد آزادگان است كه پرچم زبان آن بوده. در اين گفتار تنها به بند يكم و دوم كه دربارة دموكراسي است پرداخته شده.

خواننده خواهد دانست كه در آموزشهاي رسمي ، معني دموكراسي هرگز به اين درستي شرح داده نمي شود.

اين گفتار و كوشش پرچم به بازنمودن معني دموكراسي در زماني انجام مي گيرد كه محمدرضاشاه هنوز نيرويي نيندوخته تا ديكتاتوري كند ولي او و پيرامونيانش در كار صاف كردن راه خودكامگي اند. نخستين نشانة اين كوششها نزديك به يكماه بعد در 17 آذر 1321 بنام آشوب نان در دورة نخست وزيري قوام خود را مي نماياند.

ديباچه

اگرچه اين شانزده خواست را يكبار آقاي واعظپور شرح كرده اند ( و بخواهش بسياري از همراهان آن تاريخچه و شرح ، جداگانه نيز بچاپ خواهد رسيد) ولي چون اين شانزده بند هر يكي در زمينة اصلاح يكي از كارهاي مهم زندگاني است بايد بارها آنها را شرح كرد و در پيرامون هر يكي كتابي نوشت از اينرو فزوني نخواهد بود اگر من نيز شرح هايي بهر يكي از آنها بيفزايم.

نخست بايد ديد معني « باهماد» (جمعيت) چيست و راه كار آن چه بايد بود. درخور افسوسست كه در ايران انبوه مردم اين را نيز نميدانند و اينست به پرسشهاي و ايرادهاي شگفتي مي پردازند. مثلاً چندي پيش يكي از تبريز ايراد گرفته چنين مينويسد : « آزادگان تاكنون چه خدمتي بايران كرده اند؟! چه كمكي باقتصاد نموده اند؟!» اين ايراد دليل است كه اين مردم بسيار بيمايه شده و معني كمتر چيزي را مي دانند.

يك « باهماد» يا جمعيت كه برپا مي گردد براي آنست كه كساني يكرشته انديشه هاي سودمندي را برمي گزينند و چاره هايي براي دردهاي كشور بديده مي گيرند و خود در پيرامون آنها دسته بندي كرده سپس در ميان توده پراكنده مي گردانند كه ديگر غيرتمندان و خردمندان نيز با آنان همراهي مي نمايند و بدينسان از يكسو انديشه ها روشن گرديده و زمينه براي اصلاح آماده شده و از يكسو يكدسته غيرتمندان دست بهم داده اند كه خواهند توانست آن انديشه ها و چاره ها را بكار بندند. اينست معني باهماد و راه پيشرفت آن.

ما چون پس از شهريورماه 1320 گرفتاريهايي براي ايران در ميان ديديم بهتر دانستيم كه يك باهمادي پديد آوريم و يكرشته از راستترين و سودمندترين انديشه ها را در ميان شانزده بند گنجانيده پراكنده گردانيديم و گروهي از مردان گزيده در تهران و تبريز و ديگر جاها دست بهم داده بنشر آنها پرداختيم و يك روزنامه اي براي پشتيباني از آنها بنياد نهاديم. خدا را سپاس كه زمان بزمان در پيشرفت مي باشيم و بايد بكوشيم تا چون انديشه ها تا حدي كه مي بايد روشن گردد و زمينه براي برگردانيدن آيين زندگاني آماده شود آنگاه دست بهم داده همة اين شانزده ماده را روان گردانيم.

پس كسانيكه بدانسان ايراد مي گيرند نخست بايد گفت خود گناهكار و بدكردارند كه در برابر چنين انديشه هاي بسيار گرانبهايي بركناري نشان مي دهند و از همراهي خودداري مي نمايند ، دوم بايد گفت معني باهماد را نمي دانند و كسان بسيار بيمايه اي مي باشند.

اينگونه كسان در ايران فراوانند كه چون يكدسته بكوششهايي در راه كشور پردازند آنان بيدردانه در كنار مي ايستند و همراهي نمي نمايند ، و سپس زبان بريشخند و خرده مي گشايند كه شما تاكنون چه كرده ايد؟!. در مشروطه همين رفتار پست را از خود نمودند و جنبش بآن بزرگي را از نيرو انداختند و سپس بيشرمانه زبان بسرزنش باز كرده چنين گفتند : « پس چه شد آن مشروطه كه مي خواستيد؟!. ديديد كه نمي شود؟!» مردان پستنهاد بوظيفة مردي و مردمي رفتار نمي كنند ، بس نيست كه بزباندرازي هم مي پردازند. جاي حيرتست كه آدمي تا باين پستي فرود آيد. جاي حيرتست كه كسي آسايش و خرسندي يك تودة بزرگي را فداي رشك و كينة خود گرداند.

مقصود از اين ديباچه آنكه ما اكنون در مرحله اي هستيم كه بايد بنشر اين انديشه ها پردازيم و در توده وظيفة آموزگاري را انجام دهيم.

بند يكم ـ هواداري از مشروطه و قانون اساسي و ايستادگي در جلو بازگشت استبداد

مردمي كه در يكجا مي زيند بايد در ميان ايشان يك حكومتي باشد باين معني يك نيرويي باشد كه بكشور ايمني داده دست دزدان و راهزنان و آدمكشان را كوتاه گرداند ، و كشور را از هجوم يا تاخت و تاراج بيگانگان نگه دارد ، دادگاهها برپا گردانيده بدعاوي فيصله دهد و جلوگيري از ستمگران و آزمندان كند ، از هر راه بآبادي و نيرومندي كشور و توده بكوشد.

چنين نيرويي را « حكومت» يا « سررشته داري» مي نامند ، و اين سررشته داري بچند گونه تواند بود ، يكي آنكه اختيار آن بدست يكتن سپرده شود كه بدلخواه و خودكامگي و يا از روي قانون [مثال : نظام تكحزبي ، ايتاليا و آلمان زمان جنگ ، ولايت فقيه] فرمان راند و كشور را راه برد. ديگري اينكه نمايندگاني از سوي توده برگزيده گردند و رشتة كارها را بدست گرفته در زير نظر توده آنها را پيش برند.

آن گونه حكومت كه يكتن فرمان راند آزموده گرديده كه زيانهاي بسياري دارد. زيرا يكتن ـ چه بنام پادشاه و چه بنام خليفه ـ اگر ستمگر و آزمند باشد بجاي راه بردن كشور ، تودة مردم را زير دست گردانيده بستم و آزار خواهد كوشيد و اين به كسان و پيرامونيان او سرايت كرده يكدستگاه بزرگ بيدادگري برپا خواهد شد. و اگر پرهيزكار و نيكوخواه باشد اينزمان نيز يكتن از عهدة چنان كار بزرگي برنيامده كوتاهيها پديدار خواهد گرديد.

بويژه كه در زمانهاي آخر كارهاي سررشته داري بسيار فزونتر گرديده. امروز حكومت گذشته از كارهاي ديگر بايد يك ادارة بزرگي بنام فرهنگ داير گرداند كه به فراهيخت[=تربيت] بچگان و جوانان كوشد ، بايد مواظبت به تندرستي مردم داشته بيماريها را از كشور دور گرداند. بايد سپاه و افزار جنگ آماده سازد ، در سياست يك راه بخردانه پيش گيرد. اينها و مانند اينها چيزهاييست كه در زمانهاي پيش نبوده. زمانهاي پيش زندگاني ساده تر از اين بوده. از اينرو امروز ديگر فرمانروايي يكتن ـ اگرچه پرهيزكار و نيكوخواه باشد و پابندي بيك قانون يا شريعت نمايد ـ نيك نيست. امروز را با آغاز اسلام يكسان نتوان گرفت.

از آنسوي فرمانروايي يكتن ، مردم را برده مي گرداند و انديشه هاشان پست مي سازد. جدايي ميانة برده و آزاد همين بوده كه برده اختيارش در دست ديگري[بوده] و خود مي بايست فرمانبرداري ازو نمايد و دربارة هيچ چيزي پرسشي نكند و كوركورانه زندگي بسر دهد.

در سررشته داري يكتن نيز مردم هيچگونه اختياري دربارة كارهاي كشور (بلكه دربارة كارهاي ديگر نيز) نداشتند و هيچگونه آگاهي از حال كشور و از سياست آن نمي يافتند و هيچ پرسشي نمي توانستند كرد. بايستي سر پايين اندازند و كوركورانه فرمان برند و بارها رخ مي داد كه بكشوري دشمن بيمناكي رو مي آورد و پادشاه پرواي مردم نكرده و آنان را آگاه نگردانيده خود بچاره هايي ـ از سودمند و زيانمند ـ برمي خاست ، و چون نتيجه اي بدست نمي آمد خود گريخته مردم را بدست دشمن مي داد كه بهترين مثل اين ، داستان دلگداز مغول و رفتار سلطانمحمد خوارزمشاه است.

ولي در سررشته داري توده ، مردم اختيار را در دست خود دارند و خودشان با آزادي و سرفرازي كشور را راه مي برند. پاية اين سررشته داري بر آنست كه يك مردمي كه بيست مليون يا كمتر يا بيشتر در يك سرزميني زندگي مي كنند مي دانند كه آن سرزمين را خدا بايشان سپرده كه در آن زندگي كنند و بوسيلة كشت و كار روزي خود و فرزندانشان را آماده گردانند و تا مي توانند بآبادي آنجا كوشند و آن سرزمين خانة آنهاست كه بايد دلبستگي داشته بنگهداريش كوشند.

نيز آن بيست مليون چون سود و زيانشان بهم بسته است همگي خود را از يك خاندان شناسند و هر يك از ايشان دربند آسايش همگي باشند. از آنسوي چون براي راه بردن كشور يك نيرويي بنام حكومت لازم است و آن چنانست كه همگي نمي توانند بآن پرداخت از اينرو بايد كساني را از ميان خود برگزيده رشتة كارها را بدست ايشان بسپارند كه آنها خود نمايندگان توده اند نه فرمانروايان بايشان ، و بايد توده نگهباني بكارهاي آنان نمايد.

اينست معني حكومت مشروطه و اينست ما آنرا بهترين شيوة حكومت مي شماريم.

اين نتيجة پيشرفت جهانست كه چنين حكومتي پيدا شده و در بيشتر كشورها پاگرفته. در ايران هم بايد مردم ارج آن را بشناسند و بنگهداريش كوشند كسانيكه دهان باز كرده بمشروطه بد مي گويند يا ريشخند مي كنند اين دليل ناداني ايشانست. اين دليل است كه خردهاشان بيكاره گرديده.

گاهي كساني از جوانان چنين مي گويند : « مشروطه كهنه گرديده ديگر در اروپا آن را نمي پسندند» بايد گفت : مشروطه كفش و كلاه نيست كه كهنه گردد ، حقايق هميشه تازه است. اينان چون شنيده اند در اروپا برخي حزبها راه ديكتاتوري پيش گرفته اند بي آنكه بدانند انگيزه اش چه بوده ، و آنگاه آيا نيك است يا بد ، در اينجا هم بهوس افتاده اند كه اينان از مشروطه بد گويند و آن را نپسندند. اينست نمونه اي از بيمايگي جوانان ايران. آنهمه رنجها برده شده و سررشته داري توده بنياد يافته ، هنوز پا نگرفته و بجايي نرسيده اين جوانان آن را نمي پسندند و كمي خود مي شمارند كه بمشروطه سر فرو آورند.

گاهي هم كساني از راه ديگر آمده مي گويند : « در اينمدت آزموده شده كه مشروطه براي اين كشور مناسب نيست. بايد اين كشور را با مشت اداره كرد».

بايد گفت : اين را كه آزموده؟!. هنوز در ايران مشروطه پا نگرفته ، هنوز يكي از هزار تن معني مشروطه را نمي داند ، چيزيكه روان نشده چگونه آزموده گرديد؟! آنكه مي گويد : « بايد با مشت راه برد» بگويد با مشت كه؟! اين نادانان چون شنيده اند در اروپا ديكتاتورهايي پيدا شده كه كشورهاي خود را راه مي برند هر يكي بآرزوي ديكتاتوري افتاده و اينكه مي گويد : « بايد با مشت اداره كرد» هر يكي مشت خود را مي گويد و از بس سبكمغز است مي پندارد كه با اينسخن به ديكتاتوري خواهد رسيد.

ببينيد با چه نادانيهايي با مشروطه دشمني مي نمايند. اينان درسخواندگان اين كشورند.

بند دوم ـ نشر معني مشروطه در ميان توده و آماده گردانيدن مردم براي آن

هنگامي كه در ايران جنبش مشروطه خواهي برخاست مي بايست كساني بميان مردم افتند و معني درست مشروطه را كه همان « سررشته داري توده» است بآنان بفهمانند. زيرا مشروطه نچيزي است كه مردمان بخودشان آنرا بفهمند و از چگونگيش آگاه گردند. ولي اين كار در ايران كرده نشد ، بلكه تنها ببردن نام مشروطه اكتفا رفت و اينست انبوه مردم معني درست آنرا ندانستند و از اندازة ستودگي آن آگاهي نيافتند. بلكه مي توان گفت كه شادروانان طباطبايي و بهبهاني كه در اين راه از پيشگامان بودند خود معني درست مشروطه را نمي دانستند و تنها خواست آنان اين بود كه پادشاه خودسر نباشد و كارهاي كشور در يك مجلس بشور آيد ، و آنگاه در ميان دربار و توده يك قانوني حكمروا باشد. آنان از مشروطه بيش از اين نمي فهميدند و نمي خواستند. ديگر پيشروان نيز چنين مي بودند و اينست چون مي خواستند مشروطه را به نيكي ستايند از سودهاي « شور» سخن ميراندند و آية « و امرهم شوري بينهم» بدليل ياد مي كردند.[1] همچنان مجاهدان كه آنهمه جانبازي در راه مشروطه نمودند انبوه آنان از معني درست آن ناآگاه مي بودند و آن جانفشاني را در راه « دادگري» (عدالت) و بآرزوي سرفرازي كشور و توده مي نمودند وگرنه مشروطه را بمعني سررشته داري توده نمي شناختند.

اين گناه ايشان نبوده. چنانكه گفتم كساني مي بايست معني درست اين را بفهمانند و چنين كساني نبوده اند و اگر بوده اند سود خود را در چنين كوشش نديده اند. اينست نام مشروطه يكي از كلمه هاييست كه جز يك معناي مبهمي از آن در دلهاي ايرانيان نتوان يافت و خود در نتيجة همان است كه ارجشناسي از آن نمي نمايند. بلكه كساني تا مي توانند از ريشخند و زباندرازي باز نمي ايستند. هنوز بسياري از ملايان و ديگران در دشمني با مشروطه و زباندرازي بآن پافشاري مي نمايند.

اين يكي از درماندگيهاي ايرانيان شده كه هر چيزي را كه مي دارند و يا از ديگران مي گيرند بمعني درست آن پي نمي برند و تنها بيك معني تاريكي از آن بس مي كنند. براي مثل تربيت ، تمدن ، اخلاق ، ادبيات ، عقل[ ، يا جامعة مدني] را ياد مي كنم. شما هر يكي از اينها را بگيريد و از مردم دربارة آن پرسشهايي كنيد خواهيد ديد يك معني روشني از آن نمي فهمند. مثلاً اگر پرسيد : تربيت چيست ، خواهيد ديد پاسخ مي دهند : تربيت ديگر ، تربيت هم پرسيدن دارد؟!.

اگر نيك بسنجيد خواهيد ديد هر كس دلخواه خود را تربيت مي نامد ، مثلاً خواهر بزرگ بكوچكتر مشت مي زند و مي گويد : بايد ترا تربيت كنم ، فلان نويسنده بمردم برتري مي فروشد و مي گويد بايد اين توده را تربيت كرد. فلان مرد در اتوبوس از دادن دهشاهي خودداري مي كند و مي گويد : مقصود پول نيست مي خواهم شما را تربيت كنم.

معني درست مشروطه آنست كه مردم ، كشوري را كه در آن مي زيند خانة خود شناخته اين بدانند كه خوراك و نوشاك و پوشاك و ديگر دربايستهاي زندگانيشان از آن بدست مي آيد ، و اينست ارج آنرا بدانند و همگي دلبستة آن باشند و كوشش بآباديش كنند و نگهداري آن را بايا[=وظيفه]ي خود شناسند. در كشور مشروطه هر كس بايد بداند كه اين بيست مليون مردم يا بيشتر يا كمتر كه در آن سرزمينند با يكديگر پيمان همدستي دارند و اينست هر يكي بايد نه تنها دربند آسايش خود و خاندان خود ، بلكه دربند آسايش همة توده باشد.

يك مردمي هنگامي كه بپادشاه خودكامة خود مي شورند و ازو مشروطه مي خواهند معناي اين جنبش و شورش آنست كه آن مردم بيدار شده اند و معني درست سررشته داري (حكومت) را فهميده اند و اينست از يكسو بآن پادشاه ميگويند : « تو برو ما خودمان اين كشور را راه خواهيم برد ، خودمان آنرا نگاه خواهيم داشت» و از يكسو با يكديگر پيماني مي بندند كه دست بهم دهند و بنگهداري كشور و بآبادي آن كوشند و گذشته از كوششي كه هر يكي در راه تهية زندگاني براي خاندان خود ميكند ، يك كوشش نيز در راه كشور بگردن گيرند و همة كارهاي سررشته داري را از تهية سپاه و برپا كردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اينها ، خودشان انجام دهند.

راستي را بيست مليون مردم پيمان همدستي مي بندند كه در سود و زيان و سختي و آسودگي و جنگ و آرامش شريك باشند و مثلاً اگر روزي دشمني از شمال هجوم آورد جنوبيان نگويند « بما چه» بلكه بياري هم ميهنان خود شتافته دشمن را پس زنند ، همچنين اگر دشمني از جنوب رخ نمود شماليان بياري شتابند. اگر يك گوشة كشور گرفتار آسيبي ـ از زمين لرزه و خشكسالي و مانند آن ـ گرديد از ديگر جاها همدردي كنند و دست ياري بسوي آنان يازند.

اينست معني درست مشروطه و اساس آن دو چيز است : يكي آنكه مردم يك كشوري رشد پيدا كرده و معني درست سررشته داري را دانسته و از خودكامگي كه در واقع بردگيست بيزار گرديده اند و اينست مي خواهند با آزادي و سرفرازي زيند و خودشان كارهاي كشور را راه برند. بدينسان كه نمايندگاني از ميان خود برگزيده رشتة قانونگزاري و ديگر چيزها را بدست آنان سپارند. ديگري آنكه همگي با يكديگر يك پيماني براي دست بهم دادن و بنگهداري و آبادي كشور كوشيدن مي بندند و راستي را اين « پيمان ورجاوند» است كه ما بنام « ميهن پرستي» مي خوانيم و آن را يك چيز گرانمايه اي مي شماريم.

اينست معني درست مشروطه و سررشته داري توده و اين معني است كه مي گوييم بايد همگي بدانند و بفهمند و ارجش شناسند. اين معني است كه بايستي در دبيرستانها و دانشكده ها درس داده شود ولي افسوس كه در سراسر درسهاي فرهنگ ايران كمترين پرداختي به اين نشده است و همين نمونه ايست كه ارزش اين فرهنگ چيست.

اما شايسته و آماده گردانيدن مردم براي حكومت مشروطه ، چنانكه گفتيم در حكومت مشروطه هر يكي از توده يك بايايي در برابر كشور دارد هر كسي بايد بآبادي و استقلال كشور دل بندد و براي هرگونه كوشش و جانفشاني آماده باشد. امروز در ايران چنان آمادگي اي نيست. انبوهي از مردم اين كشور ارزشي براي استقلال نمي گزارند و بايايي براي خود در برابر توده و كشور نمي شناسند. آنان چنان مي دانند كه هر كسي تنها بايد بكوشد و نان و ديگر دربايستهاي زندگاني خود و خاندانش را بدست آورد و وظيفه اي جز اين براي خود سراغ ندارد بلكه بسياري از آنان « ميهن پرستي» و مانند اينها را ريشخند مي كنند. بلكه برخي از ايشان ناداني هاي بالاتر از آن نشان مي دهند.

اين يك نمونه ايست كه اين توده هنوز براي زندگاني دموكراسي آماده نگرديده. چرا كه تاكنون كساني در اين راه نكوشيده اند. در جايي كه معني درست مشروطه روشن نگرديده و انبوه مردم از آن ناآگاهند ناچاريست كه شايستگي و آمادگي نيز نباشد. شايستگي و آمادگي پس از دانستن و فهميدن معني مشروطه بايد بود.

اينست مي گوييم : بايد كوشيد و معني درست مشروطه را بهمگي فهماند و تا مي توان مردم را آمادة آن گردانيد. كساني مي گويند : ايرانيان از طبيعت خود شايندة زندگاني مشروطه نمي باشند. ولي اين سخن بسيار بيجا است. مگر ايرانيان طبيعتي جز طبيعت مردمان ديگر دارند ، طبيعت در همه جا يكي است. آنچه يك توده را شايسته و ناشايسته مي گرداند آن آموزاكهاست كه ياد مي گيرند. اگر آنها نيك و راست بود توده را شايسته مي گرداند و اگر پوچ و فريب بود ماية ناشايستي مي شود.

اينكه در ايران كساني تا باين اندازه پست گرديده اند كه به ميهن پرستي ريشخند مي كنند و يا باستقلال ارزش نمي نهند همين در ساية آن آموزاكهاي غلط و پستيست كه از راه كيش و يا از راه شعرهاي بيهودة شاعران و يا از گفتارهاي روزنامه ها در مغز او جاي گرفته است. اينست ما بايد چنانكه از يكسو معني درست مشروطه و ستودگي هاي آن را روشن مي گردانيم و سود استقلال و آزادي را باز مي نماييم ، از يكسو نيز با آن پندارهاي پست و غلطي كه در مغزها جا داده شده نبرد كنيم و مغزها را از آنها تهي سازيم.
(روزنامة پرچم شماره هاي 219 ، 222 ، 223 ، 236 ، 237 و 238 روزهاي چهارشنبه 6 ، يكشنبه 10 ، دوشنبه 11 ، سه شنبه 26 ، چهارشنبه 27 و پنجشنبه 28 آبانماه 1321)

[1] : اين معني كردن ناقص مشروطه همچنان امروز هم در «جمهوري اسلامي» به همان صورت دنبال مي شود : دموكراسي يعني شور ، يعني با مشورت كار كردن ، يعني مجلس داشتن (صرف نظر از اينكه نمايندگانش به شيوه هايي مانند زمان « رضاخان» برگزيده مي گردد).

بيجهت نيست با بودن شوراي نگهبان ، ولي فقيه ، نظارت استصوابي در انتخابات ، نبود حزبهاي رسمي ، آزاد نبودن جمعيتها و كوششهاي حزبي ، خفقان و سانسور ، زير نظر مقام رهبري بودن راديو و تلويزيون و چيزهايي از اينگونه ، همچنان پياپي گفته ميشود : ايران « بهترين دموكراسي جهان» را دارد ، و از « مظاهر» آن اينكه تاكنون بيش از بيست انتخابات برگزار كرده ايم!