پرچم باهماد آزادگان

41 ـ چرا حقايق را نمي پذيرند؟..

يكي از آشنايان چنين ميگويد : " بسياري از مردم اين سخنان شما را نميپذيرند. بارها شده كه در مجلسي گفتگوي نوشته هاي پرچم بميان آمده و كساني بهياهو پرداخته چنين گفته اند : « ما اينها را نمي پذيريم»".
ميگويم : پذيرفتن حقايق اختياري نيست. هر آدمي بايد حقايق را بپذيرد. يكي از فرقهاي بزرگ آدميان با چهارپايان همينست كه خدا بآدميان نيرويي بنام « خرد» براي شناختن حقايق و پذيرفتن آنها داده ولي بچهارپايان چنين نيرويي نداده. پس كساني كه با حقايق نبرد ميكنند بايد گفت : چهارپاياني بصورت آدمي ميباشند بايد گفت : از آدميگري بهره اي ندارند.
از آنسو اينها چارة دردهاست و اگر نپذيرند در اين خواري و بدبختي خواهند ماند. بايد گفت : شما مي توانيد اينها را نپذيريد ، ولي از اين بدبختي رهايي نخواهيد داشت. مي توانيد نپذيريد ولي لگدمال گرديده از ميان خواهيد رفت. اينجهان پياپي ميگردد و مردمان ناشايست را از ميان ميبرد و شما نيز يكي از آنان خواهيد بود.
تو گويي جهان ناز آنان را خواهد كشيد كه بدينسان در برابر حقايق نازفروشي و بي نيازي مينمايند. اين بدان ميماند كه كسي بيك بيماري پستي گرفتار باشد و چون
 يك پزشكي چاره و درماني نشان داد سر برآورده بگويد : « من اينها را نمي پذيرم». بسيار خوب نپذيريد ، ولي با اين بيماري پست جان خواهي سپرد و چيزي از جهان كم نخواهد شد.

اين پاسخيست كه بآن كسان بايد داد ، و اگر راستي را بخواهيم امروز ايرانيان بدو دسته اند : يكي آنانكه فهم و خرد و ديگر نيروهاي خدادادي را از دست داده اند و درونهاشان تيره گرديده. ديگري آنانكه فهمها و خردهاشان بحال درستي ميباشد. ايندو دسته در برابر حقايق از هم جدا خواهند گرديد. اين كوششهاي ما و اين سخنانيكه ميگوييم يك آزمايشي ، يك محكي براي آنان خواهد بود.

اين ناگزيريست كه يكدسته اينها را نپذيرند. زيرا وسيلة پذيرفتن اينها را ندارند. كسيكه كر گرديده نخواهد شنيد. كسيكه كور شده نخواهد ديد.كسيكه فهم و خردش بيكاره شده حقايق را نخواهد پذيرفت. ولي از اينسوي مردان بافهم و خرد نه تنها اينها را خواهند پذيرفت در راهش بكوشش و جانفشاني خواهند برخاست.

اين چيزيست كه ما با ديده مي بينيم : يكدسته آن دشمنيها را با ما ميكنند ، و يكدسته اين كوشش و همراهي را. آيا اين تفاوت از كجاست؟.. يكرشته سخناني چرا گروهي را بدشمني برانگيخته و گروهي را بهمراهي و پشتيباني وا ميدارد؟.. آيا جز از آنست كه اين دو دسته از هم جدايند و اگر هم در بيرون يكسان مينمايند از درون يكسان نيستند؟!..

يك نكتة ديگري كه بايد گفت اينست كه بسياري از مردم ماهيت گفته هاي ما را در نيافته اند برخي از ايشان خود نمي خوانند و از زبانها چيزهايي ميشنوند. برخي ديگر راهي را رفته اند كه مخالف گفته هاي ماست (مثلاً فلسفه خوانده اند يا در ادبيات كار كرده اند) و آن پرده اي در برابر چشمهاي آنان ميگردد و از درك حقايق مانع ميشود.

يكي از ياران كه خود مرد دانشمندي و اندازة حق شناسي او اينست كه چند روز پيش با من ميگفت : "سرهنگ جلالي كه در انجام وظيفه و غيرت آن آسيب را ديده بايد قدرداني ازو كرد بهتر است ما بديدن او برويم". مردي باين حقشناسي خود ميگويد : زمانيكه در خراسان بودم چون سخنان شما را ميشنيدم سخت دشمني مي نمودم كه اگر در آنجا بوديد بسراغتان آمده بمجادله مي پرداختم. ولي سپس بتهران آمدم و خودم نوشته هاتان را خواندم ، تكاني خورده با خود گفتم : " آيا با اين حقايقست كه من دشمني مي نمايم" ، و بسراغتان آمدم كه همراهي و پشتيباني خود را آگاهي دهم.

ديگري كه نيز مرد دانشوريست و بكتابهاي اروپايي بسيار پرداخته پارسال همين هنگام يكي از دشمنان ما بود و چنين عقيده داشت كه بايد تا بتواند بجلوگيري از پيمان و ديگر نوشته هاي ما كوشد و چون در يك اداره اي بود اين دشمني او بما سخت مي افتاد. همين مرد چند روز پيش با من ميگويد : " هيچ ترديدي نيست كه راه رهايي شرق اين كوششهاي شماست و بايد بپذيريم كه درد غرب ديگر است ، و درد شرق ديگر ، چارة دردهاي شرق همين است كه شما آغاز كرده ايد".

از اينگونه چندانست كه بشمردن نيايد. اينها خود دليلست كه چنانكه يكدسته نمي توانند حقايق را پذيرفت بلكه تاب شنيدن آنها را ندارند يكدستة ديگري بعكس ايشان نميتوانند از حقايق رو گردانند و بي اختيار آنها را پذيرفته در راهش بكوشش و جانفشاني ميپردازند.

امروز كاريكه ما داريم آنستكه هركسي در سهم خود اين حقايق را بينديشد و بپذيرد و در دل خود جا دهد و سپس بكوشد و از ديگران هركس را كه شايسته مي شناسد با اينها آشنا گرداند. چنانكه بارها گفته ايم اين حقايق بسيار مهم است و بزودي نتيجة اينها درميان توده پديدار خواهند گرديد امروز كار ما اينست.

شايد كساني در پيش خود چنين انديشند : " گرفتم كه من اين حقايق را پذيرفتم و بنشر آنها كوشيدم. از من تنها چه برآيد؟!.. با چنين كوششي كار يك توده بكجا رسد؟!..". ميگويم : شما تنها نيستيد و هزار كسان همچون شما با اين حقايق روبرو ميباشند كه چون هريكي از آنان بدانسانكه گفتيم بكوشند در اندك زماني اين چند هزار چند صدهزار خواهد گرديد و يك نيروي بزرگي پديد خواهد آمد.

كساني ميگويند : اين راه دور است و ما بزودي به نتيجه نخواهيم رسيد. ميگويم : يكراهي هرچه دور باشد با رفتن نزديك گردد. از اين گذشته ، يگانه راه همينست و بس. شما اگر ميخواهيد از اين درماندگي و بيچارگي بيرون آييد و همچون ديگران سرفراز و آزاد زندگي كنيد چاره جز اين نداريد كه اين انديشه هاي پراكنده را دور رانيد و گمراهيهاي گوناگوني را كه درميانست رفع كنيد ، و چنين كاري جز با شناختن حقايق و پذيرفتن آنها نخواهد بود.

شما همين را بينديشيد كه آيا راه ديگري داريد يا نه؟.. سخناني را كه ما دربارة انديشه هاي پراكنده و زيانهاي آنها نوشتيم دوباره بخوانيد و بسنجيد كه آيا جاي يك ايرادي هست يا نه؟..

اين بتازگي رخ داده كه يكي از آشنايان بنزد من آمده چنين ميگويد : " شما انديشه هاي پراكنده و گمراه را علت بدبختي ايرانيان ميشماريد. بعقيدة من اساس اخلاق است. اگر اخلاق توده را تصفيه كنيم بهمة دردها چاره خواهد شد". گفتم : تفاوت در آنجاست كه شما نافهميده سخن ميگوييد و ما فهميده. من از شما ميپرسم : اخلاق را چگونه تصفيه خواهيد كرد؟!.. آيا راه آن چيست؟!.. شما اين نميدانيد كه راه تصفية اخلاق نيز درست گردانيدن انديشه هاست. اين انديشه هاي پست و پراكنده. اينسخنان بيپا و بيخردانه كه كتابها و مغزها را پر كرده يكي از نتيجه هاي آنها پستي خويهاست. ما بيهوده نمي گوييم : سرچشمة بديها اينهاست.

اخلاق نيك و بد هر دو در نهاد آدمي نهاده شده و اينست آدمي نيكخو و بدخو هردو تواند بود. باين معني كه اگر كسي داراي انديشه هاي عالي بود و بحقايق زندگاني آشنا گرديد ناگزير اخلاق پست او ناتوان ميگردد و از آنسوي خويهاي نيكش نيرو گيرد ، و برعكس اگر كسي دچار انديشه هاي پست و بدآموزيهاي بيمغز گرديد ناچار خويهاي پستش نيرو يابد و خويهاي ستوده اش سست و ناتوان ميگردد. اين چيزيست كه با دليل علمي نشان توان داد ولي در اينجا فرصت چنان كاري نيست. اينكه ما تاكنون از اخلاق گفتگو نكرده ايم براي همينست كه نخواسته ايم آهن سرد بكوبيم. براي آنست كه دانسته ايم تا انديشه ها اينست كه مي بينيم اميدي به نيكي خويها نتوان بست.

بسخن بيش از اين ادامه ندهيم. ما بايد در اين راه خود پافشاري نماييم و از اينكه كساني گفته هاي ما را نمي پذيرند نوميد نگرديم. چنانكه گفتيم : مردم در برابر اين حقايق بدو دسته خواهند گرديد پاكان از ناپاكان جدا خواهند گرديد و اين خود يك نتيجه اي ميباشد. ما بايد اينها را نشر دهيم و بگوشها برسانيم. اگر كساني نپذيرفتند كسان ديگري خواهند پذيرفت.
(پرچم روزانه شماره هاي 108 و 109 سال يكم ، شنبه 9 و يكشنبه 10 خرداد ماه 1321)

پايگاه : در شمارة 109 زير عكس مشهدي صادقخان نوشته اي آمده. با آنكه از مسير گفتارهايي كه گرد آورده ايم كمي جدا مي افتد ليكن بي مناسبت نيز نيست و چون نكتة ارجمندي را دربر دارد اينست در زير مي آوريم :

يكي از داستانهاي شگفت تاريخ مشروطه ايران آنست كه در سال 1326[قمري] كه محمد عليميرزا مجلس را بتوپ بست و همة نمايندگان مجلس و ديگر پيشروان از ايران گريختند و يا نهان گرديدند و از آنسوي در تبريز ستارخان سر برافراشت و مجاهدان از هر سو بزير درفش او درآمدند بدينسان رشتة كارها بدست اين طبقه كه بيشترشان درس ناخوانده بودند افتاد و اينان يكسال بيشتر در برابر دولت كوشيدند و مشروطه را دوباره برگردانيدند در آن يكسال و بيشتر در ميانشان كشاكش و اختلاف نيز روي نداد و همگي با همديگر برادر وار راه رفتند. ولي سپس كه محمدعلي ميرزا برافتاد و مشروطه دوباره شكوهي يافت و باز همان پيشروان (ادبا و فضلا) بميان آمده رشته را بدست گرفتند در اندك زماني درميانشان دو تيرگي انقلابي و اعتدالي پديد آمد و اين بدتر كه آن مردان جانفشان را نيز بدو دسته گردانيده بجان همديگر انداختند.

چنانكه نوشته ايم در سال 1328 در تهران مجاهدان دو دسته بودند كه خون يكديگر ميريختند : يكدسته برسر حيدرعمواغلي هواداران انقلابي و يكدسته برسر مشهدي صادق هوادار اعتدالي ، آنان شادروان بهبهاني را كشتند و اينان ميرزا عليمحمدخان تربيت و سيد عبدالرزاق را.