پرچم باهماد آزادگان

42 ـ چند سخني با آقاي فرامرزي

چند روز پيش يكي گفت : "روزنامه كيهان نشر ميشود و همة روزنامه ها يادي از آن كردند ولي شما نكرديد". گفتم : " ما از هيچ روزنامه اي ياد نميكنيم و از اين « تعارف» بركناريم. ولي آقاي فرامرزي چون دوست ماست آرزومنديم روزنامة او باين توده و كشور سودمند افتد". اين پاسخيست كه بآن گوينده دادم. ولي ميخواهم در اينجا چند سخني با‌ آقاي فرامرزي برانم.
 ميخواهم حق دوستي را با وي بجا آورم.

آقاي فرامرزي ، در اين هنگام گرفتاري ايران يك روزنامه اگر از راهش درآيد ميتواند دستي از اين مردم سرگردان بگيرد ، ميتواند نيكيهاي بسيار بهاداري را انجام دهد ، ميتواند نام خود را در تاريخ جاويدان گرداند ـ ولي كدام روزنامه و از چه راه؟.. بهتر است قدري با شما گفتگو كنيم. بهتر است سخناني را كه گاهي با شما نشسته گفته ايم بروي كاغذ بياورم.

امروز خواه و ناخواه يك ميدان نبرد بزرگي ميانة شرقيان با غربيان پديد آمده. امروز توده هاي شرقي بيكرشته كوششهاي سختي نياز دارند ـ ولي كوششهايي كه از روي فهم و بينش باشد و آنانرا بيكجايي رساند.

آقاي فرامرزي ، در آخرهاي قرن پانزدهم ميلادي كه در اروپا تكانهايي آغاز مي يافت اروپاييان چون دارايي و توانگري هندوستان و ديگر سرزمينهاي شرقي را شنيده بودند يگانه آرزوشان اين بود كه يكراه نزديكي بشرق پيدا كنند و با كشورهاي شرقي بداد و ستد و بازرگاني پرداخته بهره هايي يابند ، و براي اين مقصود بود كه كريستف كلمب رو بسوي غرب اروپا كشتيراني كرد و ناگهان و نابيوسان [غير منتظره] بآمريكا رسيد و آن سرزمين گمشده را پيدا كرد ، و واسكو داگاما با كشتي گرد آفريقا را گرديده و از دماغة اميد پيچيده يكراه دريايي براي هند باز نمود ، و ماجلان با كشتيهاي خود بسوي غرب سفر كرد و پس از چهار سال يارانش از راه شرق بازگشتند و براي نخستين بار گرد جهان گرديدند.

آري آنروز دولتهاي اروپا يگانه آرزوشان راه داشتن بشرق بود و در اين باره بكوششهاي سختي برميخاستند. ليكن امروز همان دولتها يكايك كشورهاي شرقي را زيردست خود گردانيده سررشتة آنها را در دست خود ميدارند. اين حقيقتي است كه پوشيده نتوان داشت.

چرا چنين شده؟.. چرا شرقيان زبون گرديده اند؟.. پيداست كه يك علتهاي آشكاري دارد ، در اين پانصد سال هميشه اروپا در پيشرفت بوده كه از يكسو افزارهاي بس شگفتي براي زندگاني ـ از راه آهن و كشتيهاي بخاري و تلگراف و تلفن و برق و مانند اينها اختراع يافته ، و از يكسو تغييرهاي بسياري در فن جنگ رخ داده و دولتهاي اروپايي افزارهاي بسيار كاري و نويني ـ از توپ و تفنگ و خمپاره و مانند اينها ـ در دست داشته اند كه از رويهمرفته اينها دو نتيجه بدست آمده :

يكي آنكه فاصله از ميانة شرق و غرب برداشته شده و تكه هاي پنجگانة زمين بهم پيوسته.
ديگري اينكه دولتهاي اروپا بسيار نيرومند شده اند و شرقيان را تاب ايستادگي در برابر آنها نبوده.

اينها علتهاي آشكار زبوني و بدبختي شرقيانست. ولي تنها اينها نيست و يك علت بزرگ ديگري درميان ميباشد و آن بيگمان ناشايستگي خود مردمانست.

آنچه يك توده را زيردست ديگران گرداند جز ناشايستي خودشان نتواند بود. حوادث بسيار مي آيد و ميرود ولي هيچيكي مردمي را از پا نيندازد. آنچه مردمان را از پا اندازد جز آلودگيهاي خودشان نتواند بود.

امروز اگر نگاه كنيم تفاوتي كه درميان شرقيان و غربيانست درخور سنجش نميباشد : در دانشها آنان در كجايند و اينان در كجا؟. در پول و توانگري آنان در كجايند و اينان در كجا؟.. در صنعت و افزارسازي آنان در كجايند و اينان در كجا؟.. امروز در اين جنگ و كشاكش اروپاييان توانايي را تا بآنجا رسانيده اند كه در هر چند دقيقه يك ايروپلان بيرون ميدهند و ده هزارها و صدهزارها هواپيمابر تربيت ميكنند ، ده مليونها سرباز بميدان جنگ مي آورند. اينها چيزهاييست كه از انديشه بيرونست.

با اين نيرومنديها اگر شرقيان آلوده نبودند زبون اروپاييان نگرديدندي. اگر آلوده نبودندي بهمان اندازه نيرو تهيه كردندي. سخن كوتاه ميكنم : امروز شرقيان بدبخت و زيردستند. و ريشة اين بدبختي و زيردستي درميان خودشانست. اين مقدمه ايست كه بايد پذيرفت و بيچون و چرا شمرد. بايد اينرا پاية گفتگوهاي ديگري گردانيد.


اما از درماندگي و پريشاني شرقيان ـ بويژه از درماندگي ايرانيان ـ سخن بسيار رانده ايم و در اينجا نيازي بگفتگو از آن نداريم. ما علت و سرچشمة درد را شرح نموده و راه چاره اش را هم نشان داده ايم.

ايرانيان يا شرقيان در خلقت هيچ نقصي ندارند. چه ساختمان تنيشان و چه نيروهاي روانيشان كمتر از اروپاييان نمي باشد. آنچه نقص را پديد مي آورد و ماية پس ماندنشان مي گردد بيگمان انديشه هاي پريشان و گمراهيهاي سردرهم است كه از هزار سال پيش در اين سرزمين پيدا شده و در مغزها آكنده گرديده. اين چيزيست كه بايد بيچون و چرا پذيرفت. چاره نيز جز پراكندن حقايق و نبرد با اين گمراهيها نمي باشد. بايد بهر بهايي بسرآيد اين گمراهيها را دور رانده حقايق را جانشين آنها گردانيم.

در اينجاست كه مي گوييم يك روزنامه براي تودة خود كار بزرگي را انجام تواند داد. يك روزنامه كه هواداري از حقايق نمايد و در اين باره ايستادگي نشان دهد و بزيان پولي و بزباندارازيهاي مردم اعتنا ننموده از راه خود برنگردد نيكيهاي فراموش نشدني براي توده تواند كرد.

امروز انبوهي از زن و مرد روزنامه ميخوانند. اگر روزنامه ها بيكراه نيكي بيفتند و بهواداري از حقايق كوشند يقينست كه تكاني درميان توده پديد آورده يكراهي براي رهايي از اين درماندگي باز خواهند گردانيد. ولي انصاف بايد داد كه امروز روزنامه ها نيز بدرد توده گرفتارند و اينها خود بهتر از آن نمي باشند بماند آنكه يكرشته روزنامه هايي هست كه از اين سر تا آنسرش يك جملة پرمغزي را دربر ندارد ، بماند آن روزنامه هاييكه مقصودشان جز پول اندوختن نيست و براي اين كار بهر پستي آماده مي باشند ـ از آنها گفتگو نميكنم. مقصودم گفتگو از روزنامه هاي آبرومند و نيك ميباشد و بحال آنهاست كه افسوس ميخورم.

براي آنكه مقصودم روشن گردد بايد مثلي ياد كنم. چنين انگاريد در يك خاندان يك بيماري هست و سه تن پزشك براي معالجه او آمده اند. اكنون اين پزشكها دو گونه كار توانند كرد : يكي آنكه هر سه تن باهم بيمار را ديدن كنند و دربارة درد و بيماري جستجو بكار برند و با شور و گفتگو بيماري را شناخته و همگي يكدل و يكزبان درمان و دستور براي بيمار و كسان او بدهند. ديگري آنكه هر يكي از ايشان جدا و تنها بر سر بيمار آيد و هر يك درد را چيز ديگري تشخيص دهد و بدستورهاي ديگري پردازد. اين دو رفتار تفاوت بسيار باهم دارد. در آن رفتار كه هر سه در يكجا بيمار را ديده اند اطمينان بكشف حقيقت بيشتر تواند بود. و آنگاه بيمار و كسان او تكليفشان روشن است و بيدرنگ آن دستورها را بكار مي بندند و بيماري چاره مي پذيرد. ليكن در اين رفتار چون هر يكي تنها تشخيص داده بهيچكدام اطمينان نتواند بود و از آنسو چون سه گونه تشخيص و سه رشته دستور داده شده بيچاره بيمار و كسانش درمانده نخواهند دانست بسخن كدام يكي كار بندند و چه بسا نتيجه آن خواهد شد كه بهيچكدام كار نبندند و همه را بكنار بگزارند.

در اينجاست كه ما هميشه ميگوييم : نيكي ای كه از راهش نباشد بديست. اين سه پزشك گرفتم كه هرسه دلسوز [و] نيكخواه بوده اند چون از راه غلطي پيش رفته اند باعث مرگ بيمار شده اند بي آنكه خود بخواهند و بدانند بيك بدي مبادرت كرده اند.

دربارة روزنامه ها همين را توان گفت : گرفتم كه هر يك از نويسندگان آنها بتوده و كشور دلسوز و علاقه مندند و مقصودشان پند و راهنمايي بمردم ميباشد ، ولي راهي را كه مي پيمايند جز زيان نتيجه نتواند داد. زيرا هر يك از آنها بضد سخنان آن ديگري مي نويسد. بلكه بسياري آنچه امروز نوشته فردا متناقض آنرا بچاپ ميرساند و پيداست كه در نتيجة اين تناقض نويسيها مردم نه تنها سودي نميتوانند برداشت بلكه با زيانها مصادف ميباشند. زيرا آن پراكندگي انديشه ها و درماندگي مغزها كه گفتيم سرچشمة همه دردهاست ، با اين رفتار روزنامه ها فزوني مي يابد و پريشاني و درماندگي بيشتر ميگردد.

بسياري از روزنامه نويسها و نويسندگان از اين نتيجه ناآگاهند و چنين سخني را تاكنون نشنيده و ندانسته اند. من بارها مي بينم كسي گفتاري نوشته مي آورد كه ما در روزنامه بچاپ رسانيم. و چون ميگويم : ما خودمان ضد اين را نوشته ايم ميگويد : " چه عيب دارد ، بگزاريد مطالب متنوع باشد" يا ميگويد : « آن نظر شما بود اينهم نظرية منست». ولي اينها همه نادرست است و اين روزنامه نويسان و نويسندگان بي آنكه خود بدانند و بخواهند بديها با تودة خود ميكنند و در اين روز درماندگي بار دوش آنان را هرچه سنگينتر ميگردانند. در جاييكه ميتوانند بسيار سودمند باشند و نيكيها نموده نامي از خود بيادگار گزارند بدينسان زيانمند درمي آيند.

در اين سخن نظرم بيك روزنامه هاي خاصي نيست و اساساً تنها روزنامه هاي ايران را نميگويم. روزنامه هاي بسياري از كشورهاي شرقي اين حال را دارد و بجاي سودمندي زيانمند ميباشد.


در جهان كمتر رخ دهد كه كسي دانسته و از روي قصد بديگري يا بخود زياني رساند. چنين كاري جز در هنگام دشمني نتواند بود. بيشتر زيان از اين راه پيش مي آيد كه يك كسي بهوس بيك كاري پردازد و يا آن كار را از راهش دنبال نمي كند. مثلاً فلان بازرگاني كه ورشكست ميشود نچنانست كه قصد ورشكستگي داشته و دانسته و فهميده سرماية خود را از دست داده. بلكه چنينست كه در داد و ستد هوسبازي كرده و انديشه بكار نبرده و يا بداد و ستد خود نپرداخته بعهدة شاگردان واگزارده و در نتيجة اينها سرمايه اش را از دست داده. يكدسته كودكان بيك كشتزار وارد ميشوند و آنرا لگدمال ميكنند نه آنست كه قصد نابود كردن كشت را دارند. بلكه بهوس بازي اينسو و آنسو ميدوند و در نتيجة آن زيان بكشت ميرسانند.

مخصوصاً در مورد توده بسيار كم رخ دهد كه كساني نابودي آنرا خواهند. چنين بدخواهي جز در نتيجة كينه و دشمني سختي پديد نيايد. بيشتر زيانها و آسيبها بتوده از رهگذر كساني رسد كه دخالت بكارهاي آن كنند بي آنكه شايستة چنان دخالتي باشند ، و يا در آن دخالت سود و هوس خود را نيز مخلوط گردانند.

دربارة روزنامه ها نيز گلة ما از اين راه است. شما اگر امروز فهرستي از روزنامه هاي ايران بگيريد و يكايك آنها را از انديشه گذرانيد خواهيد ديد ، يكدسته از آنها روزنامه نويسي را پيشه اي ميشمارند و جز درپي پول درآوردن نيستند. اينست هميشه فزوني فروش روزنامه را در نظر ميگيرند و گفتارهايي كه بچاپ ميرسانند مقيدند كه خوشآيند مردم باشد. جز اين نتيجة ديگري نميخواهند. بلكه برخي از اينان به تشبثهاي نامشروع برميخيزند (مثلاً از فلان بازرگان بدگوييها ميكنند و پنجهزار ريال گرفته رها مي نمايند). يكدستة ديگري درپي نام و شهرت ميباشند و از احترامي كه در برخي مجالس و ادارات بيك روزنامه نويس ميگزارند دلخوشي دارند يا بنوشتن گفتار علاقه مند ميباشند و از آن لذت مي برند. يكدستة ديگري چون شنيده اند در اروپا روزنامه ها هست و روزنامه را يكي از لوازم زندگاني متمدنانه شناخته اند تنها از اين راه بآن درآمده اند.

اينها هيچيكي با ايران دشمني ندارند و زيان آنرا نمي خواهند. ولي كارشان چنانست كه خواه ناخواه زيان بتوده مي رسانند. زيرا چون راهي براي خود نگزيده اند هريكي بضد سخن آن ديگران ـ بلكه بضد سخنان ديروزي خود ـ مينويسند و اين گيجي و سرگشتگي مردم را فزونتر ميگرداند.

يك روزنامه اگر ميخواهد بمردم سودمند افتد نخست بايد بينديشد و تصميم گيرد كه آيا چه ميخواهم؟.. چه نتيجه را از اين كار چشم دارم؟.. اگر مقصود پول پيدا كردن و يا نام و آوازه بدست آوردنست بيكبار خودداري نمايد ، اگر مقصود راهنمايي بمردم و تكان دادن بانديشه ها و احساسات است اين نيت بسيار نيك است و روزنامه نويسي با اين قصد يك كار شايسته و بزرگي ميباشد. ولي كسي كه روزنامه را با اين قصد مينويسد بايد خود او پيروي از يكراهي نمايد. بايد يكراهي را برگزيند تا بتواند آنراه را بمردم نيز بنمايد. كسيكه خود راهي نمي شناسد چگونه خواهد توانست بديگران راه نمايد؟!.. كدام راه را خواهد نمود؟!..

نميخواهم در اينجا از راه سخن رانم و بگويم چه راهي بايد پيش گرفت. اين گفتگو بسيار دراز است و من نميخواهم در اينجا بآن درآيم. همين اندازه ميخواهم بگويم كه هر روزنامه اي نخست بايد زمينه هايي را براي گفتگوهاي خود برگزيند كه از آنها بيرون نرود و يك آرماني را در انديشه گيرد كه هميشه درپي آن باشد و گام بگام پيش رود. ما اگر بتوانيم همين شرط را در روزنامه هاي ايران اجرا گردانيم اين خود يك گامي در راه پيشرفت روزنامه نويسي در اين كشور خواهد بود. اگرچه چنين تقيدي براي يك روزنامه سخت خواهد بود و بيگمان زيانهايي را در برخواهد داشت و دشمناني پديد خواهد آورد. ليكن از آنسوي يك جايگاهي براي روزنامه باز خواهد كرد و بارزش آن در نزد خردمندان و بافهمان خواهد افزود و چه بسا در تاريخ يك نام جاوداني براي آن تهيه خواهد كرد.

اينك سخن را بپايان ميرسانم. ما براي روزنامه كيهان چنان جايگاه و چنان نام نيكي را درميان توده و در تاريخ آرزومنديم و براي شما آقاي فرامرزي فيروزي ميخواهيم. ما اميدمنديم پرچم و كيهان ارتباط و همراهي باهم خواهند داشت و در كوششهاي خود هردو يكراه را طي خواهند كرد.
(پرچم روزانه شماره هاي 114 ، 115 و 116 سال يكم ، شنبه 16 ، يكشنبه 17 و دوشنبه 18 خرداد ماه 1321)

از تبريز

كلمات : بنده و چاكر از كي بايران وارد شده؟!

اگر درست در مطلب وارد شويم خواهيم ديد كلمه هاي بنده و چاكر عيناً ترجمة تحت اللفظي عبد و غلام عربي و جانشين همان كلمات است و اين دو لفظ بردگي و بندگي كه از مرز كشورها گذشته و از صفات كدامين قوم بوده و كي بما سرايت كرده سخنانيست كه نظر دقت مورخين و نويسندگان را بيش از هر چيز جلب مينمايد.

اما در اينكه رواج دهندة اينگونه كلمات شعرا و ادباء ما بوده هيچ شك و شبهه نيست و اگر آقايان عصباني نشوند دلايل و علل آنها را شرح خواهم داد. (در اينجا مقصود نگارنده شعرا و ادبا و كسان ديگري كه سخن هاي سودمند گفته اند نيست و خدا نكرده قصد توهين و تحقير هم بهيچيك از آقايان ندارم كه فردا جامه چاك كرده و بگويند : بمفاخر ما توهين شده).

باري برگرديم بكلمات : بنده ، چاكر ، كنيز ، جان نثار ، خانزاد ، كمترين ، كمينه ، غلام و امثال و نظاير آن كه در سخنان روزمره و در نامه هاي عادي ما معمول است و توجهي هم به غلامرضا و غلامحسين و غلامعلي و عباسقلي و جعفرقلي و شاهقلي و نجفقلي و آقاقلي و حضرت قلي و خانقليها نمائيم.

آيا اينها ترجمه تحت اللفظي عبدالرضا و عبدالحسين و عبدالعباس و عبدالجعفر و غيره نيست؟ آيا معناي آقاقلي و حضرتقلي و خانقلي و بيك قلي غير از اينست كه صاحبان آنها بنده و بندگان آقا و حضرت و خان و بيك و ميرزا و غيره هستند.

خدايا اين داغ بردگي را ، كه به پيشاني ما زده؟ مگر لباس بندگي از روز نخست بقامت ايراني دوخته شده! و ما بايد تا عمر داريم در زير اين الفاظ بي معنا و موهون جان بسپاريم و كي بخود خواهيم آمد و باين كلمات فاتح خواهيم شد.

وقتي گفته شد اين كلمات را قبلاً ادباي ما از عربي ترجمه و با يك رنگ و روغني بجامعه تحميل و معمول نموده اند سخن درست و حقيقي است. توده اي كه قرنها در زير بار استبداد زندگي كند چاپلوسي يكي از اخلاق رايجه درميان ايشان باشد. ولي از انصاف نبايد گذشت كه در اين باره مسئوليت بيشتر بگردن شعراست زيرا آنان كه ستايشگري را پيشة خود ساخته اند در اين راه شديدتر از ديگران گامها برداشته اند.

من خود بسياري از شعرا را ميشناسم كه براي خوشآيند درباريان وقت نه اينكه خودشان را بنده خوانده اند بلكه عبيد (بندة كوچك)گفته و برخي بقدري در مداهنه تند رفته اند كه آدم خجالت ميكشد سخنان آنانرا بقلم بياورد مثلاً حاجي لطفعلي خان آذر در آتشكدة خود مينويسد از درباريان شاه عباس يكنفر شاعري كه خيلي هم شيرين زبان بوده تخلص خود را براي خوشآيند شاه « سگ» گذاشته بود و اين شعر هم از اوست :

سحرآمدم به كويت بشكار رفته بودي         توكه « سگ» نبرده بودي بچكار رفته بودي؟

شما را بخدا اي خوانندگان گرامي آيا اينگونه شعرا احساسات و غرور ملي را خفه نمينمايند ، آيا اشعار آنها سراسر تملق و چاپلوسي نيست؟ واقعاً بسوزد مداهنه اي كه عزت نفس ايراني را بباد فنا داده. شما اي خوانندگان هيچ ديده ايد دهاتيهاي صاف و بيسواد در سخنگوئي بگويند : چاكر جان نثار يا فدوي خاكزاد يا تصدقت شوم و قربانت برم.

پس معلوم شد كه مروج اين كلمات منحوسه كيها هستند. و اگر واقعاً در موقع تكلم معناي حقيقي اين كلمات را در نظر بگيريم كه زهي بدبختي است چه آدم بمانند خود چگونه بندة ذليل ميشود و اگر اين كلمات تعارفات است و معناي حقيقي از آنها ملحوظ نيست اين چه سفاهت و تعصب جاهلانه است مگر نميشود بجاي « بنده» « من» گفت؟

روزي يكنفر بدوست خودش : قربانت شوم خطاب نمود. در همراهي نگارنده شخصي خارجي بود و زبان فارسي را هيچ نميدانست از من پرسيد او چه ميگويد : همينكه من بوي ترجمه نمودم خيلي تعجب نمود و گفت مگر در ايران سر آدم را بريده و زير پاي دوستان خود قربان مي نمايند؟!

گفتم نه ، آنهم از آن كلماتي است كه معني ندارد ولي معمول است.

خلاصه اينموضوع رشتة درازي دارد و همانطور كه وقتي در پيمان نوشته ميشد : « من از خان و ميرزا بيزارم» كنون وقت است كه در پرچم نوشته شود من از بنده و چاكر و امثال آن بيزارم تا يواش يواش مردم ببندگي خاتمه داده و در كلمات و مكاتبات عوض بنده « من» و عوض جنابعالي « شما» گفته و بنويسند و اولياء امور هم پيشنهادي بمجلس نموده و مانند القاب و عنوانها [ كه در زمان رضاشاه لغو شد] اينگونه كلمات بي معني را لغو نمايند.
از تبريز : ح ــ د

پرچم : بنويسنده سپاس مي گزاريم : اينگونه كلمات بسيار است و هر يكي يادگار دوره هاي زبوني و بدبختي مي باشد. مثلاً همان « قربانت شوم» يادگار زمانهاي بت پرستي است كه مردم ميپنداشته اند خدايانشان حسودند و بدارايي و خوشبختي مردم حسد مي برند و بآنان بلا مي فرستند اين بود براي جلوگيري قربانيهايي براي خدايان ميگزاردند : گوسفند سر مي بريدند ، عطريات ميسوزانيدند ، چيزهاي گرانبها در معبد آن خدايان مي آويختند. اين داستان قرباني از آنزمان باز مانده و خود يادگار يك عقيدة بسيار پست و شومي ميباشد و شما آنرا ببينيد كه درميان ايرانيان اينهمه رواج دارد : « قربانت بروم» « تصدقت شوم» « بلا گردانت باشم» « فدايت گردم».

عبارت « بچشم» يا « بروي چشم» يا « بروي سر» يادگار زمانهاييست كه چون در جنگ اسيري گرفته اند و آنها را نزد پادشاه يا سرگروه مي آورده اند پاي خود را بروي سر يا چشم آنها ميگزارده. چنان عادت پست و شومي يادگارش از ميان ايرانيان نرفته است و پياپي برسر زبان دارند : « قدم بروي چشم گزارديد» « بروي چشمم جا داريد». مانند اينها را بسيار توان پيدا كرد.

اما دربارة برانداختن آنها بجاي آنكه از دولت يا از مجلس درخواستي بشود خود ما با يك تكاني ميتوانيم اينها را از ميان ببريم. ما از سالها اينها را كنار گزارده ايم و اگر پافشاري كنيم ديگران هم كنارخواهند گزاشت. بهتر است در اين زمينه هم گفتارهايي فرستاده شود كه ما در پرچم بچاپ رسانيم.
(پرچم روزانه شمارة 115 سال يكم ، يكشنبه 17 خرداد ماه 1321)