پرچم باهماد آزادگان

45 ـ چرا خردها از كار افتاده

روزنامة كوشش كتابي از فرانسه زير عنوان « سه سال در ايران» ترجمه ميكند كه نويسندة آن كنت گوبينو در آغاز پادشاهي ناصرالدينشاه بعنوان سفارت فرانسه بايران آمده سه سال در اينجا مانده ، و چون مرد دانشمندي بوده كتابهايي دربارة ايران نوشته كه يكي از آنها همينست. كنت گوبينو دربارة ايران چنين مي نويسد :
" اصول استدلال و روش تنقيد اروپايي بهيچوجه در ايران مورد توجه نيست و هواخواه ندارد. شما اگر با يك نفر صوفي ايراني صحبت كنيد و بنيروي استدلال و روش علمي اروپاييان بطلان عقيدة او را ثابت نماييد و نيز با يكنفر علي اللهي صحبت نماييد
 و بقوة منطق باو بفهمانيد كه عقيده اش غلط است و دلايل مخالف او را يكي بعد از ديگري رد نماييد بطوريكه ديگر در جواب شما در بماند و قادر بايراد يك كلمه نباشد ... آيا بعد از اين موفقيت تصور ميكنيد كه مطيع عقيدة شما شده و حرف شما را باور كرده است؟

من كه مدتي با اين ملت آميزش كرده و بافكار دروني آنها پي برده ميدانم كه طرف شما ممكن است سكوت نمايد و ديگر ايرادي نگيرد ولي باطناً خود را مغلوب نميداند و فرضاً بشما حرفي نزند ولي در قلب خويش شما را يك كودك نفهم مي پندارد زيرا وي عقيده و مذهب را چيزي ميداند كه دليل و منطق در آن بدون تأثير است.

ما اروپاييها معتقديم كه در ماوراي عقل و دليل چيزي نيست و همين كه قدم از سرحد عقل و استدلال بيرون گذاريم هرچه هست نيستي است.

ولي ايرانيها و بطور كلي ملل خاور زمين معتقدند دنياي حقيقي از آنجايي شروع ميشود كه عقل را در آن راه نيست و بهمين جهت است كه حتي اختراعات و اكتشافات ما اروپاييان نيز در نظر آنها ناچيز است."

تا اينجاست نوشتة كنت گوبينو. بايد گفت راست نوشته. ايرانيان پس از صد سال امروز نيز بهمان درد گرفتارند. ما هر روز اين درد و درماندگي را در يكدستة بزرگي از ايشان مي بينيم. همين هياهوي شعر و شاعري كه برخي روزنامه ها برانگيخته اند يك نمونة نيكي از آن درد ميباشد.

چنانكه خوانندگان ميدانند ما در پرچم يك بحثي را آغاز كرديم در اين زمينه كه ايرانيان چرا درمانده شده اند؟ چرا بدينسان گرفتار بدبختي هستند؟.. باين پرسش پاسخ داده گفتيم : سرچشمة همة اين درماندگيها و بدبختي ها بدآموزيهاي گوناگون و انديشه هاي پراكنده و گمراهيست كه از هزار سال باينسو در اين كشور رواج داشته و اينها عزمها را سست و فهمها و خردها را ناتوان گردانيده.

اين يك بحثي بود كه در پيرامونش بيست گفتار بيشتر نوشتيم و دليلهاي دانشمندانة استوار آورديم. با اينحال مي بينيم يكدسته همة آن گفته ها را ناديده و ناشنيده انگاشته و بهياهو ميپردازند كه پرچم بشعرا توهين كرده.

جاي بسيار شگفت است : پس آن سخنان بكجا رفت؟!. پس آن دليلها چه شد؟!.. چگونه است كه شما همة آنها را ناشنيده مي انگاريد و بچنين هياهو مي پردازيد؟!..

شما اگر آن سخنان را نمي پذيريد بايد بگوييد من فلان جمله ها را نمي پذيرم و ايراديكه داريد بگوييد ، و اگر مي پذيريد با ما همراهي كنيد تا اين بدآموزيها را از مغزها بيرون گردانيم. اين معني آدميگريست ، اين شرط خردمنديست. يك آدمي نميتواند از دليل گردن پيچد. بگفتة كنت گوبينو در آنسوي عقل و دليل چيزي نيست.

ما ميگوييم : بسياري از شاعران (و همچنين از ديگر مؤلفان) مردم را به جبريگري و خراباتيگري دعوت كرده اند و شعرها و گفته هاي آنها را مي آوريم : « ميخور كه نداني زكجا آمده اي خوش باش نداني بكجا خواهي رفت» و « گر زمين را بآسمان دوزي ندهندت زياده از روزي» و « اگر تيغ عالم بجنبد زجاي نبرّد رگي تا نخواهد خداي» ، « تريدو اريدو مايكون الا مااريد». مي گوييم : جبريگري و خراباتيگري هر دو بسيار غلطست و مردمي كه باينها بگروند جز نابودي سرگذشتي نخواهند داشت.
اين سخنيست كه ما مي گوييم : كنون يك آدمي باخرد كه اينها را ميخواند يا بايد هر دو مقدمه را بپذيرد و با ما همراهي و همدستي كند و يا بگويد فلان مقدمه را نمي پذيرم و يا بفلان مقدمه ايراد دارم. و آنچه مي فهمد با دليل بگويد تا ما نيز با دليل پاسخ دهيم. اينست آنچه كه از يك آدمي باخرد انتظار توان داشت. اما اينكه كسي همة آنها را بكنار گزارد و پس از آنهمه دليلها باز بر سر ناداني خود ايستادگي نشان دهد و آنگاه به هياهو پردازد كه بشعرا توهين شده ، اين همان درماندگي خرد و فهم است كه كنت گوبينو اشاره كرده است.

بسيار شگفت است : يكي مي آيد بنزد من و ميگويد : شما به بزرگان توهين مي كنيد. ميگويم : بزرگي چيست و با چه كارهايي يك آدمي بزرگ تواند گرديد؟.. از پاسخ درميماند و خاموش مينشيند. من خودم پاسخ داده مي گويم : بزرگي آنست كه كسي يك كار سودمند و بزرگي را براي توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بكشور رو آورده اند يك كسي از جان بگذرد و جلو بيفتد و مردم را بتكان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند ، يا اگر خشكسالي و كميابي روي داده و فقرا دچار گرسنگي گرديده اند يك كسي خود از داراييش بگذرد و ديگران را نيز بپول دادن وادارد و بينوايان را از مرگ و نابودي نجات دهد ، و يا اگر گمراهي و ناداني بتوده چيره گرديده ، كسي بنبرد و كوشش برخيزد و رنج و آسيب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهي و ناداني ، برهايي رساند.

با اين كارها و مانند اينهاست كه كسي بزرگ تواند بود. آنكسان چه كرده اند كه بزرگ شده اند؟! آيا كسي با سخنان پريشان و پراكنده و ضد هم بزرگ ميشود؟! آيا كسي كه در زمان مغول زيسته و در آن روزگار اندوه و شيون خاندانها ، كمترين تأثري از خود نشان نداده بلكه همه دم از خوشي و يارپرستي زده و بالاخره زبان بستايش آباقاخان (ايلخاني) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اينگونه پرسشها ميكنيم درمانده ميگويد : اگر اينها بزرگ نيستند پس چرا شرقشناسان اينهمه تجليل آنها را مي نمايند؟! مي گويم :‌ شرقشناسان ميخواهند شما را اغفال كنند و نگزارند از آلودگيهاي زمان مغول بيرون آييد. شما بايد خودتان بينديشيد و بفهميد كه سود و زيانتان چيست. اين پاسخها را كه ميدهيم بيكباره خاموش ميگردد و ديگر هيچ سخني براي گفتن پيدا نميكند ولي با اينحال از نادانيهاي خود برنگشته ميرود و در بيرون چنين ميگويد : "خير نميشود صحبت فايده اي ندارد. اين با مفاخر ايران دشمنست". اينست آن درماندگي كه كنت گوبينو شرح ميدهد.

گفتة كنت گوبينو راست است. ما هم امروز كسان بسياري را مي بينيم كه چون موضوعي را با ايشان بگفتگو مي گزاريم و دليلها مي آوريم و بيكايك پرسشها پاسخ ميدهيم بيكبار درمي مانند و خاموش ميگردند و پنداشته ميشود قانع گرديدند و حقايق را پذيرفتند. وليكن سپس مي بينيم اندك اعتنايي بآن حقايق و دليلها نكرده اند و باز برسر عقيدة بيپاي خود پايدار مي باشند.

اينگونه كسان بسيارند. ولي همگي نيستند. كنت گوبينو چنين فهميده كه همة ايرانيان بلكه همة شرقيان بچنين دردي گرفتارند. ولي اين اشتباهي از آن دانشمند ميباشد ، زيرا چنانكه بارها گفته ايم ايرانيان يا شرقيان ، نه در ساختمان تني و نه در نيروهاي رواني از اروپاييان كمتر نمي باشند ، و اين درماندگي فهم و خرد كه كنت گوبينو از كساني ديده طبيعي آنها نبوده. روشنتر گويم : اينگونه كسان كه كنت گوبينو ديده و ما نيز امروز مي بينيم از طبيعت چنين نبوده اند. بلكه سپس در نتيجة آنكه انديشه هاي پراكندة گوناگون را فرا گرفته و در مغزهاي خود آكنده اند ، ناگزير فهمها و خردهاشان از كار افتاده. بهرحال اين يقين است كه اين درماندگي در ايرانيان طبيعي نيست تا همگاني باشد.

از اين گذشته ما امروز صدها كسان را ـ از ميان آشنايان خود ـ ميشناسيم كه هريكي خود جوياي حقيقت ميباشد و همچون تشنه اي كه درپي آب باشد درپي حقايق است. ما در اين نه سال نيك آزموده ايم كه كساني چگونه مي آيند و نخست با گفته هاي ما مخالفت نشان ميدهند ولي سپس چون دليل مي شنوند رام گرديده آنها را مي پذيرند و اين بار بهمدستي و ياوري ميكوشند. ما از اينگونه كسان صدها داريم.

همين امروز كه يكدسته بنام هواداري از شاعران بهياهو پرداخته اند و چنانكه ديروز گفتيم بدلايل و مطالبي كه بشرح دراز نوشته ايم كمترين اعتنايي نميكنند در قبال آنها پياپي نامه ها ميرسد از پاكدلاني كه از دور و نزديك نوشته هاي ما را خوانده اند و بنام حقشناسي و گواهي چيزهايي نوشته مي فرستند ، برخي از اين نوشته ها را در پرچم بچاپ خواهيم رسانيد و در اينجا براي آنكه سخنم بيكبار بيدليل نباشد يكي از آنها را كه مختصر است در پايان گفتار مي آورم :

آقاي چهره نگار از اهواز نامه اي دربارة پرچم نوشته و در آن چنين ميگويد : " اين روزنامه توسط يكي از دوستان آقاي محمدعلي جزايري بمن معرفي شد. خود آقاي جزايري را كه بعد از يكماه و نيم ديدم ، بسيار درشگفت شدم. زيرا اين جوان براي خواندن رمان تقريباً پانصد تومان خرج كرده و بيش از هزار كتاب فراهم كرده بود. ليكن ديدم كه همة آنها را بگوشه اي گذاشته و خاك روي آنها را گرفته و شگفت تر اينكه بنام دوستي از رمان خواندن من هم جلو گرفت. چون انگيزة اين را پرسيدم گفتارهاي پرچم و پيمان را برايم بيان كرد. نه تنها دربارة رمان بلكه هرچه خوانده بود براي من بازگفت ، و من گرچه زاييدة شيراز و پرورش يافتة آنجا بودم ليكن چاره جز پذيرفتن بدي شعر و ساير چيزها نديدم ..." اينست نمونه اي از حقيقت پرستي ايرانيان. كنت گوبينو اينها را نشناخته است.
(پرچم روزانه شماره هاي 126 و 127 ، شنبه 30 و يكشنبه 31 خرداد ماه 1321)