پرچم باهماد آزادگان

101 ـ سال 1322

سال كهن 1321 بپايان رسيده سال نو 1322 آغاز يافت. ...

اگر بايران و مردمش نگريم ، چه گذشته و چه آينده ، جز نوميدي پديدار نيست. اين توده سررشته را گم كرده و صد دردش بهم آميخته. آن ملايان ، آن روزنامه نويسان ، آن بازرگانان ، اينمردم انبوه ... با كدام يكي دل شاد توان كرد؟!.. بكدام يكي اميدي توان بست؟!.. ما دربارة اين كشور بارها گفته ايم و بار ديگر ميگوييم : « يكمردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نخواهند ديد». ...

در اينهنگام مردم بيكديگر « خجسته باد» ميگويند. ولي من چنين پيامي بياران نمي فرستم. خجستگي سال و زمان با سخن نتواند بود. با آرزو نتواند بود. اينمردم تا چنينند روي خجستگي نخواهند ديد. بجاي اين پيام بايد بكوشيم و باين آلودگيها چاره كنيم. من بجاي آن ، بياران بويژه به جوانان پيام فرستاده ميگويم :

بكوشيد اي نيكمردان ، بكوشيد و نوميدي بخود راه ندهيد. بكوشيد و بدانيد كه فيروزي با ماست. بكوشيد اي جوانان و جربزه و نيروي جواني خود را در اين راه خدايي بكار بريد. بكوشيد و با كوششهاي خود سالها را بكشور و تودة خود ـ بلكه بسراسر جهان ـ خجسته گردانيد.

بدانيد اي نيكمردان و اي جوانان ، اين يكراه ورجاوند خداييست كه ما پيش گرفته ايم. اين سرماية خداداديست كه در دست ما ميباشد. شما مي بينيد ما در اينهمه سخنان يك جمله بناراست نميگوييم ، در اينهمه كوششها يك گام بهوس يا بدلخواه برنميداريم. مي بينيد دشمنان ما تاكنون نتوانسته اند يك پاسخي ، بما گويند ، يا يك ايرادي بگفته هاي ما گيرند. با آنراه و با اين مايه چه سزاست كه نكوشيم؟!.. چه سزاست كه خاموش نشينيم؟!.

گاهي برخي از جوانان كه از گفته هاي ما بتكان مي آيند مي پرسند : « حالا وظيفة ما چيست؟..» ، ‌ميگويم : وظيفة شما همراهي كردن با ما و كوشيدن برواج حقايق و نبرد كردن با گمراهيها و پراكندگيهاست. امروز در ايران چهارده كيش هست ، صوفيگري و فلسفة كهن يونان و خراباتيگري هست ، ماديگري و بي همه چيزي هست ، ‌انديشه هاي نارسا و پراكندة اروپايي هست. بايد همة اينها را براندازيم و بجاي آنها معني درست جهان و زندگاني را بفهمانيم ، حقيقت دين را روشن گردانيم ، يك شاهراه رستگاري باز كرده همگي را بآن بياوريم. شما نيز در اين كوششها با ما همراه و همدست باشيد.

ميگويند : چكار كنيم و چگونه همراهي نماييم؟...

ميگويم : نخست خودتان نوشته هاي ما را ـ چه دربارة دين و چه دربارة زندگاني ـ بخوانيد و بينديشيد و با خرد خودتان داوري كنيد ، و چون نيك فهميديد و پذيرفتيد آنها را بكار بنديد ، بدينسان كه در گفتار و كردار راستي كرده گرد دروغ و دغل نگرديد. از سوگند خودداري كنيد ، زبان بدشنام نيالاييد ، رمان ننويسيد و نخوانيد ، شعر بيهوده نگوييد ، ديوان هاي شاعران و ديگر كتابهاي زيان آور را نگه نداريد ، از روضه خواني و واعظي بپرهيزيد ، بكارها و پيشه ها[يي] كه بزندگاني توده سودي ندارد ـ از روضه خواني و واعظي و رمالي و جنگيري و دعانويسي و دست بدست گردانيدن كالا و مانند اينها ـ نپردازيد. آفريدگار راستين را شناخته خود را آفريده و زيردست او شماريد ، از ايستادن برابر اين گنبد و آن گنبد و حاجت خواستن دوري گزينيد ، بجهان با ديدة بينش نگريسته اين بدانيد كه هيچ كاري در اينجهان بي انگيزه و جز از راهش نتواند بود ، بكشور و تودة خود دلبستگي نموده اين بدانيد كه هر توده اي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نخواهند ديد ... اينها و مانند اينهاست كه ما از هر كسي ميخواهيم.

اين گام نخست است ، و گام دوم آنست كه بكوشيد و خاندان خود را با حقايق آشنا گردانيده در اينراه پاكديني و پاكدلي همراه خود سازيد. اين بسيار زيانكاريست كه همسر و مادر و خواهر و برادر شما در گمراهي باشند و شما برستگاري آنان نكوشيد.

در گام سوم بدوستان و آشنايان خود پردازيد و هركه را كه شايندة حقايق ميدانيد بخواندن كتابها و نوشته هاي ما واداريد.

در گام چهارم با ما همراهي نموده با گمراهي ها و پراكندگيها به نبرد پردازيد. ما براي آنكه ايران را از اين پراكندگيها برهانيم و بنياد گمراهيها را براندازيم گفتارهاي بسيار نوشته بيپايي هر يكي از كيشها و راههاي پراكنده را روشن گردانيده ايم و بهر يكي ايرادهاي بسيار نوشته ايم. شما بنوبت خود آنها را دنبال كنيد و به نتيجه رسانيد. هركه را از بهائيان و صوفيان و ديگران آشناييد آن ايرادها را برخشان كشيد و بپرسيد : چرا پاسخ نمي دهند؟!. چرا رو پنهان مي كنند؟!.. اگر ناداني و گمراهي خود را بگردن مي گيرند پس چرا برنمي گردند؟!.. اگر نميگيرند پس چرا به پاسخ نمي پردازند؟!..

بگوييد : اي نافهمان زندگاني بازيچه نيست كه هر گروهي با هوس و دلخواه راهي گيرند و دستگاه بازيچه اي برپا گردانند. يكمردمي كه گروه گروه و دسته دسته گردند لگدمال ديگران باشند و در زير پا لگدمال شوند. اين بدبختي كه امروز گريبانگير ايرانيان گرديده نتيجة همان پراكندگيهاست.

بگوييد : شما آزاد نيستيد كه هر كيشي را دلتان خواست بگيريد. شما چون در اين توده زندگي ميكنيد بايد دربند رستگاري اين توده باشيد. كيش يا مذهب يا دين يا هر ناميكه شما ميدهيد بايد از روي دليل باشد. بايد با دانش و خرد راست آيد. اين كيشها كه شما گرفته ايد « قاچاق» است. باين دليل كه ايرادها ميگيريم خود را بناشنيدن مي زنيد ، پرسشها ميكنيم رو پنهان ميكنيد. اي مردان شوم چرا دست از اين نادانيها برنميداريد؟!..

شما ديديد كه ما در پرچم از ملايان پرسشهايي كرده و يكماه مهلت داده پاسخ خواستيم.[1]گفتيم : شما كه بمردم عامي ميگوييد : « بدولت ماليات ندهيد و بسربازي نرويد» ، و دولت را «جائر» و « غاصب» شمارده حكومت را حق خود ميدانيد آيا امروز ميتوانيد اين كشور را اداره كنيد؟!.. وانگاه از اينهمه ملايان كه در نجف و كربلا و شهرهاي ايران و ديگر جاها هستند و هر يكي خود را «مجتهد» ميخواند شما كدام يكي را بپادشاهي برميگزينيد؟!.. گفتيم باينها پاسخ دهيد تا ما نيز با شما همدست گرديم.

شما ديديد كه هيچ پاسخي ندادند و خود را بناشنيدن زدند. ولي شما آنانرا بحال خود نگزاريد و هر كجا كه يكي را يافتيد اين پرسشها را به رخش كشيد و پافشاري كنيد و پاسخ خواهيد. بگوييد : اي مردان شوم چرا نميگزاريد مردم زندگي كنند؟!.. چرا براي خود كاري يا پيشه اي برنميگزينيد كه ناگزير شده براي پركردن شكم خود يكتوده را بدبخت گردانيد. بگوييد : اي خدا ناشناسان ، خدا از شما نخواهد گذشت و سزاي اين سياهكاريهاي خود را خواهيد يافت.

ببينيد اينان چه بيدينند : اين توده را بدبخت گردانيده اند و اكنون ميخواهند گناه را بگردن خدا بيندازند. بمنبر ميروند و بزنان چنين ميگويند : « ديديد روهاتان باز گرديد و بيجوراب بيرون آمديد خدا غضب كرد و قطحي فرستاد!». اينان ميخواهند بگويند : همين گرسنگي كه امروز در ايران پديد آمده و در پايتخت كشور روزانه گروهي از گرسنگي و از بدي خوراك ميميرند نتيجة خشم خداست زنان چون روهاشان باز كرده اند خدا بخشم آمده و اين گرسنگي را فرستاده. يكي نمي پرسد : اي بيشرمان خدا چه كرده كه گرسنگي فرستاده؟!.. آيا از آسمان نباريده؟!.. آيا از زمين نروييده؟!.. آيا سن و ملخ آمده؟!.. اي بدنهادان مگر خدا اين اندازه كينه جويست كه بگناه رو باز كردن زنان هزاران كودكان بيگناه را از گرسنگي بكشد؟!.. اي خيره رويان ، اگر رو باز كردن زنان گناهست و ماية خشم خدا ميگردد پس چرا اين خشم را با زنان انگليس و آمريكا كه از هزاران سال روبازند نميكند؟!..

ببينيد با چه شيادي پرده بروي بدكاريهاي خود ميكشند. ببينيد با چه گستاخي از خدا سخن ميرانند. شما اينها را برخ آنان بكشيد. بگوييد : خدا باين مردم سرزميني باين بزرگي و باردهي داده و اين شما مردان شوميد كه براي نان خود مردم را گرفتار گمراهي و پندارپرستي گردانيده نميگزاريد معني زندگي را بفهمند و از روي فهم و خرد زندگي كنند. اين گرسنگي را خدا نفرستاده. اين را بيش از همه شما مردان شوم پديد آورده ايد. شما كه دولت را «جائر» و « غاصب» شمارده مردم را بخيانت با دولت و بي پروايي واداشته ايد ، اين بدبختي و گرفتاري امروزي بيش از همه نتيجة آنست.

بگوييد : زكات و مال امام « ماليات اسلام» بوده. اسلام يك حكومتي داشته كه سپاه ميگرفته و حكمرانان ميفرستاده و قاضي ميگمارده و « شحنه و شرطه» برمي گزيده و يك كشور بسيار بزرگي را اداره كرده و مسلمانان را نگهداري مينموده ، و در برابر آن از مردم مال امام و زكات ميگرفته. بهرحال اين يك مالياتي بوده كه بحكومت اسلامي پرداخته ميشده.

اكنون كه حكومت اسلامي بيكبار برافتاده و هر توده و نژادي از مسلمانان خود را جدا گردانيده و يك حكومت نژادي بنياد گزارده اند و با قانونهاي اروپايي زندگي ميكنند و مالياتها بدولت خود ميپردازند ، ديگر آن زكات و مال امام كه شما از مردم ميگيريد براي چيست؟!..[2] آيا اين مردم را فريب دادن و پولهاشان گرفتن نيست؟!.. شما مگر سپاه ميداريد ، پاسبان نگه ميداريد؟ اداره ها برپا كرده ايد كه از مردم ماليات ميگيريد؟!..

بسيار شگفت است دولت كه اينمردم را نگه ميدارد و اداره ميكند شما ميگوييد بآن ماليات ندهند ولي خودتان كه هيچكاري بمردم نميكنيد و هيچ مسئوليتي بگردن نميگيريد از آنان ماليات ميطلبيد. آري بسيار شگفت است.

بسيار شگفت است كه اگر شب دزدي بخانه تان بيايد و اندك چيزي ببرد بامدادان بكلانتري مي تازيد و فرياد بلند كرده مال خود ميخواهيد ، ولي از آنسوي پاسبانان شب بيدار و ديگر كاركنان شهرباني را « ظلمه» شناخته ميگوييد پولشان حرامست.

اين ايرادها را بآنان گرفته پاسخ خواهيد ، و از هايهوي و فريادشان نترسيد. اگر ميخواهيد اين گمراهيها بيكسو رود و اين پراكندگيها از ميان برخيزد بايد اين كوششها را بگردن گيريد. بايد نيروهاي جواني خود را در اين نبرد و تلاش بكار بريد.

ببينيد جوانان در ديگر توده ها چگونه ميكوشند و چه نبردها با دشمنان خود ميكنند. دشمنان شما در گام نخست اينهاست. شما هم بايد با اينها بكوشيد.

شما اگر خشنودي خدا را ميخواهيد ، اگر فيروزي و آسايش تودة خود را مي طلبيد ، اگر در آرزوي نيكنامي و سرفرازي ميباشيد ـ همة آنها جز در نتيجة اين كوششها نتواند بود.

شما اگر ميخواهيد سال و زمان براي شما « خجسته» باشد از اين كوششهاست كه تواند بود. ...
(پرچم نيمه ماهه شمارة يكم نيمة نخست فروردين 1322)

[1] : پرچم روزانه شماره هاي 219 تا 222 از چهارشنبه ششم تا يكشنبه دهم آبان ماه 1321 (نك. پست 76 اين پايگاه : خرده گيري و پاسخ آن)

[2] : اين ايراد در آن زمان بوده ولي افسوسمندانه هنوز پا برجاست. زيرا دولت كه مالياتها از مردم مي گيرد ، و تا ميتواند به هواداران خود و ملايان هرگونه بهره مندي دريغ نمي دارد ، اين ملايان ـ يا زالوهاي توده ـ باري اكنون ديگر بايد دست از پول گرفتن از مردم بازدارند ولي تو گويي آزمندي ايشان هيچ سيري ندارد و هنوز از مردم ساده و از « مقدس نما»ها پولها گيرند و زندگي با كامراني بسر برند.

چكامة‌ ميهن

پايگاه : ما كمتر به شعر ميگراييم ولي با آن دشمني هم نداريم. ما شعر را سخن مي دانيم و سخن بايد از بهر نياز باشد. اينست به شعري كه از بهر نياز سروده شده بويژه كه از روي احساسات پاك باشد (نه آنكه از دلهاي سرد و ناپاك تراود يا آنكه بيهوده و بيمعني باشد) ارج مي نهيم. شعر پايين از دل پراحساسي تراويده و خود بامعني و از روي نياز سروده شده. اينست در اينجا مي آوريم. سراينده ديگر در ميانمان نيست ولي چون مرد آزاده اي بوده يادش هميشه در دلهامان گراميست. روانش شاد باد!

گَوَن بوته ايست خاردار كه كتيرا را از آن مي گيرند. زَغَن پرنده ايست كه برخي آن را همان زاغ دانسته اند. بَن ، باغ و كشت و خرمن است (فرهنگ دهخدا).

چكامه از : ميهن دوست


شبنمي بي‌سرا جهان‌ميهن

بر نشست در کوير به شاخِ گَوَن

گفت اي بيچاره‌ي کوير نشين

زچه وابسته‌اي به مام وطن

همچون من برگُذَر به هر جايي

بر بيابان ، به باغ و دشت و دَمَن

ناز بفروش بر همه گيتي

بوسه ميده تو بر لبان دهن

خوب ميخور به هر کجا هر کس

لانه‌ات بهر چيست همچو زَغَن

با خِرَد با نگاه و با لبخند

آن گون گفت با جهان‌ميهن

تو چو خورشيد بَرزَنَد از کوه

مرده‌اي چون نباشدت يک بَن

ريشه و پي چو نيست پايه‌ي تو

يکدمي بيش نيستي به خانه‌ي من

من هميشه هماره جاويدم

گرچه در شوره‌زار کرده وطن

ريشه‌ام در زمين هميشگيست

در کوير و به دشت و يا به دَمَن

در همينجا خوشم دلم آرام

که باشدي مرا يکي ميهن.