پرچم باهماد آزادگان

99 ـ چه بسيار دشوارها كه بآساني پيش رفته

كساني ميگويند : اين راه كه شما پيش گرفته ايد راه بسيار دوريست. ميگويم : همانا كه نيك نينديشيده ايد ، و خواست ما را نميدانيد. ما ميگوييم : جهانيان بايد معني راست زندگي را بشناسند ، و بآيين خرد زندگي كنند ، و براي اينكار يكراه بيشتر نيست : بايد معني زندگي را روشن گردانيم ، گمراهيها را براندازيم ، خردها را بتكان آوريم ، يك آيين بخردانه بنياد گزاريم. بايد آميغها[حقايق] را بازنماييم، خردمندان و پاكدلان را از دور و نزديك با خود همدست گردانيم. اينست راه و جز اين نيست.

برخي ميگويند : پيش نرود. ميگويم : آن انديشة پست شما است.
ديگران ميگويند : كار بسيار دشواريست. ميگويم : چه بسيار دشوارها كه بآساني پيش رفته ، بويژه در كاريكه خواست خدا پشتيبان است. مي گويند : از نكوهشها كه بشاعران و صوفيان ميكنيد ، و از خرده ها كه به كيشها ميگيريد بسياري ميرنجند.

ميگويم : ما را از رنجش آنان چه باكست؟!. آنان اگر بخرد و پاكدرون بودندي از آميغها نرنجيدندي ، و چون نيستند چه بهتر كه برنجند و از ما كناره جويند.

يكم ديماه و داستانش

چنانكه خوانندگان ميدانند ما يكم ديماه (يا روز يكم زمستان) را عيد گرفته در آنروز در همه جا كتابهايي را ميسوزانيم. اين كار را چرا ميكنيم؟.. كتابها را چرا ميسوزانيم؟..
براي اينكه آنها را سرچشمة بدبختيها مي شناسيم و بياري خدا و بخواست او بخشكانيدن آن سرچشمه ميكوشيم.

كساني بما ايراد گرفته رنجيدگي مينمايند. ميگويم : از رنجيدگي چه برخيزد؟!. بهتر است بسخنان ما گوش دهيد و با ما بداوري بنشينيد كه اگر حق با شماست ما دست از اين رفتار برداريم. وگرنه شما نيز با ما همدستي كنيد.

ما باينكار بيمقدمه برنخاسته ايم. ما سالهاست در اينراه ميكوشيم و تاكنون صد گفتار بيشتر نوشته اين نشان داده ايم كه ماية بدبختي اينمردم انديشه هاي پريشان و بدآموزي هاي فراوانيست كه در كتابها و مغزها جا گرفته. اين را با دليل هاي بسيار ، روشن گردانيده ايم.

سپس چون بكوشش پرداخته ميخواهيم بياري آفريدگار جهان ريشة آن بدآموزيها را براندازيم در آن راهست كه بنابود كردن كتابها ميكوشيم و هرچه را بدست آورديم بآتش ميكشيم. دوباره ميگويم : اينكار را با خواست خدا ميكنيم.

كنون شما هر سخني داريد بگوييد. آيا اين توده را بدبخت و گرفتار ميدانيد؟!. اگر ميدانيد انگيزة آن چيست؟!. چرا بيست مليون مردم نميتوانند بسرفرازي و آسودگي زندگي كنند؟!. چرا نميتوانند اين سرزمين باردهي را كه خدا بآنان داده نگه دارند و آباد گردانند و از آن بهره جويند؟!.. چرا هميشه توسري خور و لگدمالند؟!. چرا از هر حادثه اي شكست يافته بيرون مي آيند؟!.. آيا ايرانيان چه چيزشان كمتر از ديگرانست؟!.. ساختمان تنيشان ناتوانتر است؟! ، نيروهاي مغزيشان كمتر است؟!.. آخر از چيست كه بدينسان زبون و درمانده اند؟!..

ما انگيزة اينها را روشن گردانيده ايم. دوباره ميگويم : بنياد بدبختي اينمردم آن بدآموزيهاست كه از كتابها و يا از روزنامه ها ياد ميگيرند. اينست گمراه گرديده از دانستن حقايق زندگاني و از هر چيزيكه ماية پيشرفت توده و نيرومندي كشور ، [و] بالاخره وسيلة آسايش تواند بود بي بهره ميمانند.

مثلاً در نتيجة آن كتابهاست كه مي نشينند و سخن از پيشامدهاي هزار و سيصد سال پيش بميان مي آورند و بر سر اينكه ابوبكر خليفه بايستي بود يا علي باهم كشاكش ميكنند ، در نتيجة آنهاست كه خدا و آيين او را نشناخته در سختيها از فلان گنبد گشايش كار ميطلبند ، در نتيجة آنهاست كه هر زمان كه در ساية نادانيهاي خود گرفتاري پيدا ميكنند گستاخانه گناهان را بگردن خدا انداخته چنين وامي نمايند كه خدا خشم گرفته و آن گرفتاري را فرستاده و ميخواهند با لابه و زاري خدا را از سر خشم فرود آورند ، در نتيجة آنهاست كه دلها پر از جبريگريست ، در نتيجة آنهاست كه زندگي را خوار داشته چنين ميدانند كه آبادي آنجهان جز در ويراني اينجهان نتواند بود ، در نتيجة آنهاست كه بمشروطه كه بهترين شكل حكومت است ريشخند ميكنند ، ميهن پرستي را كه وظيفة هر غيرتمنديست نكوهش مينمايند ، ماليات دادن و بسربازي رفتن را حرام ميشمارند ، در نتيجة آنهاست كه از يكتوده سني و شيعي و صوفي و شيخي و كريمخاني و متشرع و علي الهي و ازلي و بهايي و اسماعيلي و زردشتي و كليمي و مسيحي پديد آمده ... اگر بخواهم همه را بشمارم بايد صد صفحه بيشتر را پر گردانم.

ما ميگوييم : انگيزة درماندگي و زبوني مردم اينهاست. اينهاست كه توده را از هم پراكنده و دسته دسته بجان يكديگر انداخته ، اينهاست كه خونها را از جوش انداخته و پستي و زبوني بار آورده ، اينهاست كه انديشه ها را گمراه گردانيده و از حقايق زندگاني پرت ساخته ، اينهاست كه فهم ها و خردها را بيكاره گردانيده ، اينهاست كه خويهاي ستوده را از ميان برده.

شما اگر گفته هاي ما را نمي پذيريد هر سخني داريد بگوييد. بگوييد تا بدانيم. اينكه خود را كنار گيريد و تنها رنجيدگي نشان دهيد بسيار بيهوده است. از رنجيدگي شما ما را چه باكست؟!. اين خود گناهي از شماست كه در چنين زمينة بسيار ارجداري بي پروايي نماييد و كنار ايستيد ، و آنگاه از يك نتيجة روشني كه ما از گفتگوهاي خود برميداريم برنجيدگي پردازيد.

بما ايراد ميگيرند كه ديوان حافظ را ميسوزانيم. با يك سوز دلي بزبان آورده ميگويند : آقا ديوان حافظ؟!.. رواست كه شما آنرا بسوزانيد؟!.. در جاييكه ما بارها از حافظ و شعرهايش سخن رانده نشانداديم كه گفته هاي او سراپا زيان ميباشد. مثلاً

بگير طرة مه طلعتي و غصه نخور              كه سعد و نحس ز تأثير زهره و زحل است

بر عمل تكيه مكن خواجه كه در روز ازل      تو چه داني قلم صنع بنامت چه نوشت

ما را بمنع عقل مترسان و مي بيار               كاين شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست

جهان و هرچه درو هست هيچ در هيچست    هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق

اينها و صد مانند اينها آيا راستست؟!.. آيا نكوهش كوشش ، و گفتن اينكه نيك و بد از تأثير ستاره هاست ، يا نيك و بد را بنام هر كس در روز نخست نوشته اند ، و نكوهش خرد و خوار گردانيدن جهان زيان ندارد؟!. آيا نتيجة اين سخنان بيپا نيست كه مردم ايران بدينسان سست و تنبل و بي پروا بار آمده اند؟!.

در روزگاري كه ديگران سخت ترين كوششها را در راه زندگاني ميكنند ، و توده ها از جوانان خود هوانورد و چترباز پديد مي آورند ، آيا آموختن چنين درسهاي بي غيرتي بجوانان ايران ريشة خود را كندن نيست؟!..

بارها اينها را نوشتيم و پاسخ خواستيم ، و از شما جز بي پروايي و خاموشي از يكدسته ، و زباندرازي و بيفرهنگي از دستة ديگري نديديم ، و اكنون كه بكار برخاسته بنابود كردن آن كتابهاي سراپا زيان ميكوشيم اين ايراد و رنجيدگي را ميشنويم. در اينجاست كه درمانده نميدانيم بشما چه نامي دهيم؟!.. در اينجاست كه مي بينيم شما سود و زيان زندگي را نمي شناسيد و جز درپي هوسبازي نيستيد. در اينجاست كه ناگزير ميشويم شما را يكدسته كودكان چهل ساله و پنجاه ساله شماريم.

برخي از اينان بهانه آورده چنين ميگويند : « حالا چه هنگام اينكار است؟!.. مردم از گرسنگي ميميرند. اكنون بايد در انديشة نان بود»[1] ميگويم : چه خوش بهانه اي بدستتان افتاده. چون گرسنگيست بايد از هر كاري دست برداشت. بسيار خوب ، بگوييد ببينيم اين گرسنگي از كجا آمده؟!.. آيا از آسمان نباريده؟!.. يا از زمين نروييده؟!.. يا سن و ملخ كشت را نابود گردانيده؟!.. آيا نه آنست كه شما يك تودة ناتوان و لگدمال مي باشيد و نمي توانيد خواروبار خود را نگه داريد و بخوريد؟!.. آيا اين ناتواني و لگدمالي از كجاست؟!.. نه از همين كتابهاست؟!.. نه از ندانستن معني زندگاني و راه آنست؟!..

ميگويند : « اكنون بايد در انديشة نان بود». ميگويم : چه انديشه خواهيد كرد؟!.. بگوييد ما نيز بدانيم. آيا جز ناله و فرياد و هايهوي چكاري خواهيد توانست؟!.. شما آن بيخرداني هستيد كه ناله و فرياد و هايهوي را چارة دردها ميدانيد و ميخواهيد ما نيز با شما همراه باشيم.

از اين گذشته ، اگر گرسنگيست پس چرا ديگران دست از كار خود برنميدارند؟!.. چرا پياپي ديوان حافظ و سعدي بچاپ رسانيده بدست مردم ميدهند؟!.. چرا در چنين هنگام تنگدستي ، دولت     000/250 ريال براي چاپ رباعيات سراپا زهر خيام در بودجه ميگزارد؟!..[2] پس چرا بدخواهان در كار خود آزاد باشند ولي ما كه برهايي اين تودة بدبخت ميكوشيم بنام گرسنگي و گراني دست از كار برداريم؟!..

كساني اگر نيك انديشند ، اينان مردانيند سست نهاد و بي پروا و راستي آنست كه بدبختي توده را در نمي يابند و در جستجوي چاره اي نمي باشند. از بيدردي و پستي ميخواهند چنين كه هستند بسر برند و تكاني بخود ندهند. اينست خرسندي نميدهند كه ما نيز بكوشيم و اين بهانه ها را مي آورند.

ما ديديم كه دروغهايي نيز ساخته و پراكنده ميگردانند ، و براي شورانيدن مردم عامي چنين ميگويند : « اينها قرآن را آتش ميزنند». اين دروغ را امسال در تهران و مراغه و در اهواز پراكنده گردانيدند. از اهواز يكي بي دستينه نامه اي فرستاده چنين مينويسد : « ديدم جوانان بكتابخانه ريخته قرآن و مفتاح الجنان ميخرند. پرسيدم براي چيست؟.. گفتند شب جشن كتابسوزان ماست». اين اندازة فهم يكمرديست كه قرآن را با مفتاح الجنان در يك رديف مي شمارد و چون ميخواهد دروغ بسازد هر دو را بيكرشته ميكشد. يكي نميگويد : اي نافهم قرآن كجا و مفتاح الجنان كجا؟!.. قرآن كتاب آسماني يك پيغمبر بزرگواريست و مفتاح الجنان ساختة يك آخوند مفتخوار ميباشد. اين دو را چگونه يكي مي شماري؟!..

همين دروغسازي نشان دغلكاري آنهاست. چون پاسخي بگفته هاي ما ندارند و از آنسوي نميخواهند گردن بحقايق گزارند اينست دست بدامن دروغ سازي ميزنند.

ما تاكنون صد گفتار نوشته نشانداده ايم كه كدام كتابهاست كه زيانكار ميدانيم و به نابود كردنش ميكوشيم ، و چندي پيش نيز زير عنوان « چه كتابهايي را بسوزانيم» گفتاري در پرچم نوشتيم كه اينك آنرا بدانسان كه نوشته شده در پايين مي آوريم :

« چنانكه گفته ايم روز نخست ديماه براي كتاب سوزانيست. در آنروز بايد كتابهاي ناپاك و زيانمند را به بخاري انداخته سوزانيد. من مي شنوم كساني اينرا براي ما ايراد ميگيرند و چنين ميگويند : « او! اينها كتاب ميسوزانند!» ميگويم : آري ما كتاب مي سوزانيم. ولي كدام كتاب؟..

آن كتابي كه يك شاعرك بي ارجي با خدا بيفرهنگيهايي ميكند : « در فابريك خدا بسته شود».

آن كتابي كه يك جوان بدنامي بآفرينش خرده ميگيرد : « خلقت من از ازل يك وصلة ناجور بود»

آن كتابي كه يك شاعرك ياوه گوي مفتخواري دستگاه باين بزرگي و آراستگي را نمي پسندد : « جهان و هرچه در او هست هيچ در هيچست».

آن كتابي كه يك مرد ناپاكي بديگران درس ناپاكي ميدهد : « در ايام جواني چنانكه افتد و داني با نوجوان پسري سري و سري داشتم..»

آن كتابيكه عربيهاي مغلوط ميبافد و آنرا بخداي آفريدگار نسبت ميدهد : « و كان من عند ربك منزولا».

آن كتابيكه يك پدر درمانده بيك پسر درمانده نامه مينويسد و با صد بي شرمي چنين عنوان ميكند : « كتاب من الله العزيز الحكيم الي الله الحميد المجيد»

آن كتابيكه بخدا دروغ بسته بمردم ياد ميدهد در بيماري دعا بخوانند : « و من كان به صداع فليقراء هذا الدعاء». اينگونه كتابهاي ناپاك و مانند هاي اينهاست كه آتش ميزنيم و نابود ميگردانيم. نافهم آن كساني كه بما ايراد ميگيرند».

شگفت تر آنكه آقاي اهوازي مينويسد : جوانان كتاب ميخريدند كه ببرند و بسوزانند. ما اگر اينكار را كنيم كه بنويسندگان كتابهاي زيانمند و بچاپ كنندگان آنها كمك رسانده ايم. ما خواستمان اينست كه آنان را از نوشتن و چاپ كردن اينگونه كتابها باز داريم و راهمان اينست كه هر كسي كه از اينگونه كتابها در خانة خود دارد بآتش بكشد و ديگران را نيز باين كار وادارد ، نه آنكه از كتابفروش خرد ، و بالاتر از اين آنستكه جوانان كتابهاي رمان و شعر كه خود پرداخته اند بيارند و پاكدلانه بآتش اندازند و از آن كار بيهوده بازگرديده نيروهاي خدادادي خود را در چيزهاي سودمند بكار اندازند.

بهرحال اين جشن از چند سال باز در تهران در خانة دارندة پرچم گرفته ميشد. ليكن امسال در شهرهاي ديگري ـ از مراغه و تبريز و اهواز و لار و كاشمر ـ نيز گرفته شد. در تبريز آقاي مسعود مقدم و همراهانش گرفتند. در مراغه آقاي ضياء مقدم در خانة خود جشن باشكوهي برپا گردانيد. در كاشمر آقايان مهندس شريعت و ثقفي بآن برخاستند. در لار آقاي آگاه و همراهانش بآن پرداختند. در اهواز باشكوه تر از همه جا بود و چنانكه فهرست فرستاده اند 188 كتاب زيانمند را سوزانيده و يا بكارون انداخته اند. يك چيز بهتر آنكه چند تني از جوانان شعرهاي خود و يا رماني كه نوشته بودند آورده نابود گردانيده اند. دانستني تر آنكه در ميان اين يكصد و هشتاد و هشت كتاب كه فهرستش فرستاده شده « مفتاح الجنان» نيست (درجاييكه ما آنرا درخور سوزاندن مي شناسيم) و اين دليلست كه آن نوشتة آقاي اهوازي جز دروغ بيشرمانه نبوده.

در تهران گذشته از خانة دارندة پرچم خانوادة پسيان[نجفقلي پسيان برادر شادروان كلنل محمدتقي خان] در شميران جشن برپا كردند و دختران درسخوانده و بافهم آنخاندان هرچه كتابهاي رمان اندوخته بودند با يك ديوان حافظ بآتش كشيدند.

در خانة دارندة پرچم نيز با بودن بيست تن يا بيشتر گفتاري رانده شده يك رشته كتابهايي به بخاري انداخته شد و در آن ميان يكداستاني رخ داد كه بايد جداگانه بنويسيم. بنويسيم تا در تاريخ پاكدينان بماند.[3]
(پرچم نيمه ماهه شمارة يكم ، نيمة يكم فروردين 1322)

[1] : در 1321 ، يكسال پس از اشغال متفقين ايران را ، خواربار بويژه گندم كمياب گرديد چنانكه دولت دست بكار پخت و فروش« نان سيلو» كه نان پستي بود گرديد تا مرهمي بزخم گرسنگي تنگدستان و بيچيزان باشد. در ماههاي پاييز آنسال اين موضوع سختي بيشتر يافت و گرسنگي ملموسترين گرفتاري گرديد. سپس در 17 آذر آشوبي در تهران در پردة موضوع نان براه انداختند تا بدولت قوام السلطنه ضرب شستي نشان دهند. بدستور حكومت نظامي همة روزنامه ها بازداشت شد كه پرچم نيز يكي از آنها بود.
بهانة گرسنگي و گراني را در همان روزها پيش مي كشيده اند.

[2] : براي آنكه بدانيم اين پول چه ارزشي در آن روزها داشته بايد دانست كه حقوق كارمندان شصت هفتاد تومان و ازآن‌ِ آموزگاران صد تومان در ماه بوده. (نك. پست 44 ، گفتار « يكي از دشواريها»). ليكن آنچه اين بدخواهي هاي وزارت فرهنگ را بهتر آشكار مي سازد آنست كه اين در زماني رخ مي دهد كه دولت از تنگدستي به چاپ بيحساب اسكناس دست يازيده بدينسان به گراني و سختي زندگاني مردم بسيار افزوده بود.

آن روز وزارت فرهنگ لانة بدخواهي بود و اينگونه كتابها را براي رواج آنها چاپ مي كرد ولي سپس فريبخوردگان نيز خود به چاپ آنها پرداختند و از بودجة بدخواهيهاي دولت كاستند.

[3] : ما دنبالة اين گفتار را در دفتري با همين نام در پايگاه گزاشته ايم : دفتر يكم ديماه و داستانش