پرچم باهماد آزادگان

102 ـ پولداران و آزمندان

در تبريز مثلي هست ميگويند : « درد را كه ميكشد؟... دردمند» در آشوبهاي جهاني نيز يك توده كه ناتوانترند بيش از ديگران رنج كشند و آسيب بينند ، و اينك گواه آن اين جنگ جهان‌آشوب و حال تيرة ايرانيانست.

در اين جنگ كه دولتهاي بزرگ باهم ميكنند ، ايران گذشته از اينكه پا در ميان نميدارد از ميدانهاي جنگ نيز بدور ميباشد ، و با اينحال بيش از خود كشورهاي جنگنده گزند و آسيب مييابد ، چرا ؟.. زيرا كه ناتوانست ، زيرا كه بهم بستگي در ميان مردم آن بسيار كمست.

ببينيد : در اينهنگام كه توده ها بيك تلاش بزرگي افتاده ، و هر توده اي در راه آيندة خود بجانفشاني هايي ميپردازد ، در اين كشور آينده و گذشته بيكبار فراموش گرديده ،
و سود و زيان توده يكسره در كنار افتاده ، و يكدسته پولداران تو گويي راهزنانند كه بيك كاروان بي پاسباني زده اند ، و يا گرگانند كه بيك گلة بي شباني افتاده اند ، با صد آز و هوس سرگرم لخت كردن خانمانها و اندوختن گنجينه هايند. هفته اي نميگذرد كه اينان بروي نرخها نكشند.

يكي نمي پرسد : اينهمه گراني از كجاست؟!.. اين بالا رفتن روزافزون نرخها تا كي خواهد بود؟!.. اگر از شهريور1320 بگيريم در اين يكسال و نيم بيشتر كالا ها پنج يا شش بر يك ، بلكه برخي تا ده بر يك گرانتر گرديده ، آيا انگيزة آن چه ميباشد؟!..

كساني ميگويند : چون دولت اسكناسهاي فزوني بچاپ رسانيده و پشتوانة بانكي كمتر گرديده پول ايران از ارزش افتاده. ديگران ميگويند : جنگست و بسيار چيزها كه بايستي از اروپا برسد نميرسد ، و آنچه از خود كشور است براي آوردن آن نيز اتومبيل و كاميون پيدا نميشود. باز ديگران ميگويند : چون گروه انبوهي از بيگانگان در كشور مايند و پول فراوان ميدارند هر كالايي را ببهاي گران ميخرند و ماية گراني ميشوند.

اينها سخنانيست كه بزبانها افتاده. ولي اينها هيچيكي ماية اين گراني بي اندازه نتواند بود. اگر راستي را خواهيم سرچشمة اين گرانيِ بيرون از اندازه چيز ديگري ميباشد. يكدسته پولداراني در تهران و ديگر شهرها پيدا شده اند كه دلبستگي بكشور و توده نمي دارند و هر يكي جز درپي پول اندوزي نميباشند و چون فرصت يافته اند سنگدلانه پياپي بنرخ كالاها مي افزايند.

اينان يكدسته شان جهودانند كه از همة سرفرازيها و خوشيهاي جهان تنها پول اندوختن را ميشناسند و در راه آن ، پروا از هيچ كس و هيچ چيزي نكنند.

يكدسته شان بي همه چيزانند كه در اين سي سال (در نتيجة نادانيهاي برخي روزنامه نويسان) در اين كشور پديد آمده اند ، و زندگي را جز كوشيدن بپول اندوزي ، و آسايش و خوشي را جز خوردن و خوابيدن و كامگزاردن نمي شناسند.

يكدستة انبوه ديگر حاجيها و مشهدي هاي نمازخوانند كه از قانون و كشور و توده و دولت و همة اين چيزها بيزار مي باشند و بهمة اينها خنديده كمترين ارجي نمي گزارند ، و از روي كيش و آيين خود چنين مي پندارند كه از هر راهي كه پول دربياورند درآورده اند ، و هر پوستي كه از مردم بكنند كنده اند ، تنها بايد « وجوه شرعي» خود را بپردازند ، و براي « احتياط» بملايان « رد مظالم» كنند ، و گاهي نيز روضه خوانانند و يا در اتومبيل نشسته بزيارت روند.

داد و ستد كالاها بيش از همه در دست اين سه دسته است ، و اينان چنانكه گفتيم ، تشنة پولند ، و چون هيچگونه جلوگيري از درون خود نمي دارند و از بيرون نيز ـ چه از سوي دولت و چه از سوي مردم ـ با يك گستاخي و دلگرمي بلخت كردن خاندانها ميپردازند.

اين بدرفتاري تنها امروز نيست. اينان دسته هايي اند كه پديد آمده اند و اگر جلوگيري نشود هميشه ماية دردسري براي اين مردم خواهند بود. از آنسوي اين بدرفتاري از آنان يكريشة ژرفي ميدارد و خود يك جُستار[= مبحث] ارجداري ميباشد ، اينست بيجا نميدانم در اينجا از آن بگفتگو پردازم. كسانيكه « حقوق» يكماهة خود را ببازار برده يكجفت كفش بپانصد ريال و يكجفت جوراب به بيست ريال و يك كلاه بسيصد ريال خريده ، بادلي پردرد و دستي تهي بخانه برميگردند ، كساني كه هزار ريال ماهانه ميگيرند و بايد هزار و پانصد ريال كرايه خانه پردازند ، كساني كه سه يا چهار فرزند ميدارند و بايد بهر يكي هزار و پانصد ريال داده يكدست رخت بخرند ، اينها را نيك خوانده بدانند كه انگيزة اين بدبختيها چيست.

بايد دانست مردميكه در يكجا ميزيند و يك توده اي پديد مي آورند ، اين يك كار ساده اي نيست و شرطهايي دارد :

نخست بايد آرمانهاي همگاني[= اهداف مشترك] در ميان باشد كه آنان را بيكديگر بستگي دهد و يك توده شان گرداند. هر گروهي كه در يكجا گرد آيند توده شمرده نشوند. توده آنرا گويند كه در ميانه شان بهمبستگي باشد.

دوم بايد معني راست زندگي را بشناسند و يكراهي را همگي پيش گيرند.

با اين شرطهاست كه يك مردمي زندگاني توده اي توانند داشت و از زيستن با همديگر بهره از آسايش و خرسندي توانند يافت. يكمردمي ، بيست مليون يا بيست تن ، چون در سرزميني گرد آمده‌اند نخست بايد آن سرزمين را خانة خود شناخته اين بدانند كه هرچه آنرا آبادتر گردانند بهره از آسايش و خرسندي بيشتر خواهند يافت و دست بهم داده بآبادي آن كوشند ، و با يكديگر پيمان بسته بنگهداري آن از چيرگي بيگانگان آماده ايستند. با اين همدستي و پيمان بنديست كه آنان بيكديگر پيوسته يك توده توانند بود. سپس بايد اين بدانند كه آسايش هر يكي از آنان جز در آسايش همگان نتواند بود ، و هر يكي هميشه دربند آسايش همگان باشد ، و اگر يكايك مردم اين فهم را نداشتند و اين پروا را نكردند قانونهايي در ميانشان روان باشد و هر كس را بمرز خود آشنا گرداند ، و خردمنداني از ميان ايشان مردم را به پيروي از آيين و قانون برانگيزد.

اگر يك مردمي اينها را نداشتند از گرد آمدن ايشان در يكجا جز رنج و آسيب پديد نخواهد آمد. زيرا هر يكي همچون مار و كژدم ديگران را خواهد گزيد و يا همچون گرگ و سگ همديگر را خواهند دريد.

ببينيد : كردان تاراجگر اگر بسر خود باشند چه رفتاري با يكديگر كنند ، شاهسونان اگر آزاد باشند چه آسيب و گزندي بيكديگر يا بمردم رسانند. اينها مثلهاي نيكيست و مردمي كه در ميان خود آرمانهاي همگاني نميدارند و هر يكي در رفتار و كردار دربند آسايش همگان نيست حال آنان بهتر از كردان و شاهسونان نتواند بود ، و اگر اينجا نتوانستند كه همچون آنان تفنگ بدوش اندازند و بر اسب نشينند به ديه ها تازند و كشتار و تاراج كنند ، در بازارها نشسته نام خود را بازرگان گزارده بنام داد و ستد دار و ندار خاندانها را از دستشان گيرند. اين نتيجة ناگزير آن حاليست كه ميدارند ، اگر راهزني و چپاولگري نتوانستند از اينراه بتاراج و آزار پردازند.

اكنون از گفته هاي خود نتيجه بگيريم : در ايران در ميان توده اين آرمانهاي همگاني نيست. آنچه دلبستگي بآبادي كشور و آمادگي به نيكيِ آنست بسيار بي ارج و خوار گرديده. چنانكه بارها گفته ايم امروز در اين كشور هزاران و صد هزاران كساني هستند كه باينگونه چيزها ريشخند ميكنند. يكدسته بهانه شان نوميديست و همينكه گفتگو ميشود چنين ميگويند : « كار از آنجا گذشته. اين كشور نخواهد بود» انديشة پست خود را باين قالب ميريزند. يكدسته دستاويزشان ماديگريست كه بهر كجا نشسته ميگويند : « آدم بايد در انديشة خوشي خودش باشد. بمن چه كشور آباد شده يا نشده». يكدسته افزارِ دست ديگرانند و از پستنهادي به آزادي و جداسري[= استقلال] ارج نميگزارند. پس از همگي يكدستة بزرگ ديگر پيروان كيشهايند كه بدستاويز كيشهاي خود آشكاره با توده و كشور دشمني مينمايند ، و بقانون و دولت ريشخند ميكنند ، و بدستور پيشوايان خود با هر كوششي كه در راه آبادي كشور و نيرومندي دولت كرده شود كارشكني نشان ميدهند.

در نتيجة همين گمراهيها و نادانيهاست كه در اين كشور هر كس جز در انديشة خود نميباشد و جز بسود خود نميكوشد.

در نتيجة همينهاست كه اكنون كه پولداران فرصت يافته اند با يك تشنگي بگرد آوردن پول ميپردازند و پرواي هيچكسي و هيچ چيزي نمي نمايند.

ايرانيان مردم شگفتي هستند. اينان زندگي را شوخي ميشمارند و هيچگاه نميخواهند از راهش بزندگي پردازند. ما سالهاست مي نويسيم كه ماية بدبختي ايران بدآموزيها و پراكنده انديشي هاست. وليمي بينيم جز بي پروايي و خونسردي نشان نميدهند. ليكن اكنون كه بيكي از صدها آسيب آن بدآموزيها گرفتار شده اند در اينهنگامست كه بدست و پا مي افتند و بگله و ناله ميپردازند.

اكنون كه اين گفتار را مي نويسم نامه اي در جلوم باز است كه يكي از آشنايان نوشته و سراپاي آن گله از تعدي و پولدوستي بازاريان و سنگدلي آنانست. مينويسد : « ... مقدار هنگفتي لامپ و اسباب الكتريك خريده و انبار كرده و با آنكه امروز ده بر يك نفع دارد نميفروشد ... با آنكه از ملاكين است انباري را پر از كاغذ و اسباب الكتريك و روغن و قند و شكر ساخته و بقيمت هاي گزافي ميفروشد ... سبحان الله مگر اينها قائل بمعاد نيستند». در پايان نامه خواهش ميكند كه چون پرچم پراكنده گرديد گفتارهايي در اين باره بنويسيم.

ميگويم : از اينكه ما يك گفتاري بنويسيم چه نتيجه خواهد بود؟!.. چرا هنگاميكه ما ريشة درد را نشان داده بكندن آن ميكوشيم شما همراهي ننموده دشمني هم ميكنيد ، ولي اكنون كه بيكي از نتيجه هاي آن دچار شده ايد باين ناله و زاري ميپردازيد؟!.. شگفت تر آنكه اين نويسنده از هواداران كيشهاست و در اين نامه اش نيز مينويسد : « بجاي تعرض بمذاهب و عرفاي حقه اين مطالب را شرح دهيد».

اين نميداند كه هركاري يك انگيزه و سرچشمه اي دارد كه ما اگر ميخواهيم جلوگيري كنيم بايد از آن سرچشمه آغاز كنيم. نميداند كه چنانكه گفتيم دستة انبوهي از پولداران و گرانفروشان از پيروان كيشها هستند و همانا سرچشمة اين رفتار سنگدلانه شان همان كيش شان ميباشد. زيرا يك كيش كه توده و كشور و دولت را خوار ميشمارد ، و دلبستگي بآبادي كشور و آسايش توده را بد ميداند ، يك كيش كه ميگويد : شما تنها « وجوه شرعي» (خمس و مال امام) را بپردازيد بس است ، يك كيش كه ميگويد : از هر راه كه پول بدست آوريد بياوريد ولي براي « تطهير» آن « رد مظالم» بعلما بدهيد ، يك كيش كه مي گويد : « پول دولت و كاركنان دولت بشما حلالست و اگر بدستتان افتاد مي توانيد باجازة علما تقاص كنيد» ـ چنين كيشي جز ماية سنگدلي نتواند بود. شما مي نويسيد : « سبحان الله مگر اينها قائل بمعاد نيستند» و هيچ بياد نمي آوريد كه آنان راه معاد را هموار گردانيده اند ، زيرا « من بكي اوابكي اوتباكي وجبت له الجنه» [1] و « حب علي حسنة لايضر معها سيئه».[2]

از همه شگفتتر آنكه نويسندة اين نامه يادي هم از قانون كرده ميگويد « تعجب از دولت است كه قانون خود را اجرا نميكند». ميگويم : شگفت از شماست كه در اينجا بياد قانون و دولت افتاده ايد در حاليكه هميشه دولت را « جائر» و اين قانون را « بدعت» ميشمارديد ، بهمان گرانفروشان و انبارداران ياد ميداديد كه تا بتوانند گردن باين قانونها نگزارند.

اين يك نمونه ايست كه چگونه اينمردم سركلافه را گم كرده اند. اين يك مرد درسخوانده ايست كه بدينسان سخنان آخشيج[= ضد] هم مينويسد. اين يكي از درماندگيهاي ايرانيانست كه سرچشمة بدبختيهاي خود را نميفهمند.

از سخن دور نيفتيم ، اين يكدسته پولداران و آزمندان كه در سالهاي اخير در ايران پيدا شده ، و در اين چهار سال جنگ سرمايه شان هرچه فزونتر گرديده ، خود يك گرفتاري براي ايران مي باشند ، و چنانكه گفتيم دستاويز ايشان بيش از همه گمراهيهاي كيشي يا ماديگري ميباشد.

اينست ما تنها نكوهش و بدنويسي را كارگر نمي شماريم و ميبايد چنانكه با ديگر دسته هاي زيانكار نبرد ميكنيم با اين دسته نيز به نبرد پردازيم و از راهيكه مي شناسيم به برانداختن اينان نيز بكوشيم.

بارها گفته ايم : اين توده چند دردش بهم آميخته و سركلافه گمشده. همين داستان پولداران و آزمندان و رفتار زشت آنان در اين هنگامِ گرفتاري توده يك گواه نيكي بگفته هاي ما ميباشد. زيرا ما چون ميخواهيم اين رفتار زشت ايشان را بريشه رسانيده سرچشمه و انگيزة آنرا بدانيم تا راه چاره را نشان دهيم ، ‌در اين يك زمينه بچند درد بزرگي از توده برميخوريم. كساني اينرا يك موضوع ساده اي ميشمارند و چنين ميدانند كه اگر در روزنامه ها گفتارهايي نويسند و نكوهشهايي بآن آزمندان و پولداران كه ماية گراني كالاها هستند دريغ نگويند چارة كار خواهد بود و آزمندان و سرمايه داران در جاي خود خواهند نشست. ولي موضوع باين سادگي نيست ، و اين زشت‌رفتاري از پولداران ريشه هائي در ميان گرفتاريها و دردهاي توده دارد ، و من اينك آن ريشه ها را نشان ميدهم.

نخست : در اين توده نيك و بد را قاعده اي نيست. در يك توده بايد نيك و بد شناخته ، و قاعده براي آنها در ميان باشد ، ولي در اين توده نيست ، و هر كسي آنچه را كه با هوس و سود خود سازگار مييابد « نيك» ميشمارد ، و آنچه را كه نچنانست « بد» ميخواند.

اين يك موضوع بسيار ارجداريست و ما در جاهاي ديگري نيز از اين زمينه سخن رانده ايم.[3]

ما بارها از ايرانيان پرسيده ايم و اكنون هم ميپرسيم : در يك توده راه نيكي چيست؟..

آيا اينست كه هر كسي آنچه را كه نيك دانست بكار بندد ، و يا آنكه براي نيك و بد يك قاعده اي هست؟.. اگر مي گوييد راه آنست كه هر كسي نيك و بد را خود شناسد و هرچه را كه نيك دانست بكار بندد ، اين همانست كه امروز در ايران هست و ما نميدانيم شما بهر چه گله ميكنيد؟.. همان پولداران و آزمندان كه كالاها را دست بدست ميگردانند و هر يكي چند برابر بهاي آنها را برويش كشيده ميفروشند ، اينكار خود را جز نيك نميدانند. اگر ميخواهيد بيازماييد ببازار رفته با چند تني از آنان بگفتگو پرداخته بپرسيد. بپرسيد تا ببينيد چه پاسخي ميدهند ...

در تودة ايران گذشته از آنكه يكراهي نيست ، بدانسان كه شرح دادم هر دسته اي از اين پولداران و آزمندان دستاويز ديگري براي اين رفتار زشت خود در دست ميدارند. گذشته از آنكه هيچكس از اينان بكشور و توده كمترين دلبستگي را نميدارند ، آن جهودانند كه در هر كجا باشند خود را از مردم بيگانه شمارند ، و اين حاجيها و مشهديهاي مقدسند كه آشكاره با توده و كشور دشمني مي نمايند. اساساً در ايران يك آئين يا يك قانوني كه جلو اينگونه داد و ستدها را بگيرد نيست.

از روي قانونهايي كه در دست است و از روي كيشهايي كه رواج ميدارد هر كسي حق دارد يك كالائي را بخرد و دست بدست گرداند و سود از آن بردارد. هر كسي حق دارد كالائي را بهر بهايي كه ميخواهد بفروشد. يك قانوني كه جلو اينها را بگيرد نيست.

در ايران همگي مردم داد و ستد و بازرگاني و ديگر پيشه ها و كارها را جز براي روزي درآوردن و دارائي اندوختن نمي شناسند ، و اينست به آن آزمندان نيز جاي ايراد باز نميماند. در جاييكه داد و ستد براي پول درآوردنست آنان نيز پول درمي‌آورند و كسي نميتواند نكوهش بآنها نمايد.

ما ميگوييم : داد و ستد يا بازرگاني يا هر پيشه ديگري براي پول درآوردن نيست. بلكه براي گرديدن چرخ زندگاني توده ايست. ميگوييم : دست بدست گردانيدن كالا كه امروز در ميان بازرگانان رواج ميدارد يك كار نامشروعيست و پوليكه از آن راه بدست آيد حرامست. ميگوييم : يك كالايي را كه كسي يا كارخانه اي ساخته و پديد آورده بايد يكسره بخاندانها فروخته شود كه از آن بهره جويند ، و اگر بدست ميانجي نياز هست بيش از اندازة نياز نبايد بود.

در اين بازرگاني ها همين اندازه بسست كه يك كس كالاها را از اروپا بخواهد و يا از فلان كارخانة اسپهان و يزد بخرد. ولي او بايد جز بخاندانها نفروشد و بيش از اندازة نياز و رنج خود بروي آن نكشد. ميگوييم : پول اندوزي خود يكي از گناهان بزرگست و كسي كه بپول اندوزي ميكوشد بايد او را پست شمرد و از ارجش كاست ، بايد با او پاسداري ننمود.

اينها يكرشته حقايق بسيار ارجداريست كه ما ميگوييم. ولي ايرانيان كه از اينها آگاه نميباشند. بلكه ما مي بينيم هنگاميكه اين گفته ها را از ما ميشنوند بيخردانه رو ترش ميكنند. بي پروايي مينمايند. بلكه برخي از آنها خود را به فيلسوفي زده چنين ميگويند : « اينها پيش نرود جلو حرص و آز مردم را نميشود گرفت ...». خوب اي بيخردِ پستنهاد ، اگر اينها پيش نرود ديگر چه جاي گله و ناله است؟! اگر اين راستست كه جلو آز مردم را نميتوان گرفت ديگر چه جاي رنجش و فرياد است؟!..

دوباره ميگويم : يكدسته از آنها جهودانند و شما اگر دلهاي آنها را بشكافيد و بكاويد خواهيد ديد اين انديشة آنهاست : « در جهان بهتر از پول چيست؟!. ، بايد از هر راهست پول درآورد. شرافت چيست؟! آبرو چيست؟!.. اينها همه حرفست».

يكدستة ديگر حاجي ها و مشهديهاي مقدسند ، و شما اگر بآنها ايراد گرفته بپرسيد ، خواهند گفت : « ما چكار كرده ايم كسب حلاليست ميكنيم ، و وجوهات شرعي خود را ميپردازيم ، بخيريه ها اعانه ميدهيم ، بزيارت ميرويم ، روضه خواني برپا مي گردانيم ... اگر مردم گرسنه اند ما چكار كنيم؟!.. ما كه  ضامن روزي آنها نيستيم». اگر بيشتر فشار بياوريد خواهند گفت : « بيائيد برويم از علما بپرسيم. آيا اين كسب ما حرامست؟!..».

يكدستة ديگر آنهايند كه از خواندن روزنامه و كتابها گرفتار فلسفة مادي گرديده اند و در انديشة آنان هر كسي بايد زيرك باشد و پول درآورد و با خوشي زندگاني كند ، و پرواي كسي و چيزي ندارد. اگر شما بيكي از آنان خرده گرفته بگوييد : « چرا باين خاندانهاي بينوا رحم نمي كنيد؟!.. چرا هر روز نرخها را بالا ميبريد؟!..» شما را يك آدم خامي شناخته ميگويند : « آقا چه ميفرمائيد؟!.. مگر ما خانه و زندگاني نمي خواهيم؟!.. مگر ما زن و بچه نداريم؟!.. امروز جنگست و در همه جاي جهان مردم سختي مي كشند ، ما چكار كنيم؟!..» ، يا اگر باسواد باشند بدليلهاي فلسفي پرداخته چنين گويند : « آقا زندگي مبارزه است ديگر! پس آنهمه مردم در اروپا مليونر ميشوند بد ميكنند؟!.. من اگر صد ريال پول از شما بخواهم مجاني بمن ميدهيد؟!..».

كوتاه سخن آنكه هر يكي از آنان يكرشته انديشه هايي در دل دارند كه از روي آنها اين رفتار زشت را نيك ميدانند و روا ميشمارند و خود را گناهكار نمي پندارند. اين پاسخها كه ما از زبان آنان نوشتيم همه راست است. اگر اينها را بزبان هم نياورند در دلهاشان هست.

اكنون ما بايرانيان ميگوييم : اگر نيكي يك توده آنست كه هر كسي آنچه را كه خود نيك ميداند بكند ، ديگر شما چه ايرادي باين پولداران و آزمندان داريد؟!.. آنان هر يكي آنچه را كه خود نيك ميداند ميكند. اگر ميگوييد : راه نيك بودن يك توده اين نيست ، بلكه نيك و بد قاعده اي دارد ، ميگويم آن قاعده كدامست؟!.. در كجاست؟!. آيا ميتوانيد آنرا بما بگوييد؟!..

بارها گفته ايم : در اين كشور چهارده كيش هست و هر يكي از اينها چيزهاي ديگري را نيك و چيزهاي ديگري را بد ميدانند. در پشت سر آنها ماديگري و بيديني هست كه آدمي را از هر بندي آزاد ميشمارد. اينست در ايران هر كس اختيار دارد هر يكي از آن كيشها را كه با هوسها و آرزوهاي خود سازگار مييابد بگيرد و همان را دستور زندگاني خود سازد. مثلاً اگر كسي باده خوار است و از باده خواري لذت ميبرد ميتواند پيرو خراباتيان گردد و شعرهاي خيام و حافظ را كه در ستايش باده سروده اند دستاويز خود گرداند و در اينجا و آنجا بنشيند و بديگران كه باده نميخورند بد گويد. كسي اگر بيعار است و از سخنبازي و ياوه بافي خوشش مي آيد ، ميتواند خود را هوادار « ادبيات» خواند و شب و روز با قافيه بافي و غزلسازي و چرندگوئي بسر برد ، و آنگاه بديگران كه بادبيات نمي پردازند ارج نگزارده آنان را « بيذوق» خواند و يك عمر با اين بيدردي سرفرازانه بسر برد. اگر كسي بيحس و تنبل است و از پنداربافي لذت ميبرد ميتواند خود را بدرياي « عرفان» زند و خود را صوفي ناميده از قيد هاي زندگاني آزاد گرداند و در اين مجلس و آنمجلس نشسته مفت خورد و مفت گويد و يكعمر با اين پستي بسر برد ، و با اينحال بمردم بد گويد و آنانرا « قشري» نامد. كسي اگر آزمند و بي پرواست ميتواند خود را بماديگري زند و بهر بدي برخاسته از دزدي و دغلكاري نيز پرهيز نكند و عنوانش اين باشد كه زندگاني نبرد است و آدم بايد زيرك باشد و پول درآورد. كسي اگر خودخواه و پستنهاد است و ميخواهد خود را از توده كنار كشد و هميشه بمردم زباندرازي كند ، ميتواند خود را بيك ملاي مفتخواري ببندد و ديندار و « مقدس» گردد ، و در اين مجلس و آنمجلس بنشيند و از قانون و مشروطه بد گويد ، ميهن پرستي را (بت پرستي) نامد ، پول دولت را حرام خواند و كاركنان ادارات را فاسق شمارد ، و بدينسان حس خودخواهي خود را بكار اندازد. بهرحال براي هر گونه پستي دستاويز هست ، براي هر گونه هوسبازي يك راهي باز است. تا آنجا كه اگر كسي بيناموس باشد و بخواهد زن نگيرد و با بيناموسيها زندگي كند ميتواند بنام « ذوق ادبي» با هر گونه بي پروايي خواستِ خود را پيش برد و كسي هم ايراد نگيرد.

اينگونه بيناموسان در همين تهران ميبودند و هستند و مردم نيز آنان را ميشناسند ، و شگفتتر آنكه ايرادي هم نميگيرند ، بلكه هر يكي از آنها كه ميميرند بنام يك « اديب بزرگوار » بالايش ميبرند و بزرگش ميگردانند و در روزنامه ها و راديو ياد او ميكنند. ( چنانكه يكي از آنان چند هفته پيش مرد و ديديم كه چه ستايشها ازو كردند و چه جايگاهي برايش درست كردند.) اينها نمونه هاييست كه چگونه در اين توده نيك و بد درهم گرديده و هر كس هرچه را كه ميخواهد ميتواند جامة نيكي بآن بپوشاند و با پيشاني باز انجام دهد. بلكه براي بيگانه پرستي و كوشش بنابودي توده و كشور نيز بهانه هست و ميتوان بنام (حزبسازي) با بيگانگان درآميخت و افزار دست آنها گرديد و سودها جست.

دوم : آن حسي كه نيكي را دوست ، و بدي را دشمن دارد در ايرانيان از كار افتاده. اين درد ديگري در اين تودة بدبخت است. خدا بآدميان حس داده كه چون از كسي يك كار نيكي سر زد او را دوست دارند و ارجش گزارند ، و اگر كسي بدكاره بود او را دشمن دارند و پستش شمارند. اين حس خدادادي نيز در ميان اين توده بيكاره گرديده. اينان نه تنها براي شناختن نيك از بد يك قاعده اي ندارند آن چيزهايي را كه بد ميشمارند اگر از كسي سر زد دشمن نميدارند و از ارج آن كس نميكاهند.

براي اين صد گواه توان آورد. در زمان كشاكش مشروطه و استبداد يكدستة بزرگي از درباريان رفتارشان اين بود كه هر زمان كه استبداد چيرگي مينمود بآنسو ميگراييدند ، و هر زمان كه مشروطه فيروز درمي آمد رو باينسو مي آوردند. كار بجايي رسيد كه چون در سال 1288(1327) محمد عليميرزا بيكبار درمانده شده از تاج و تخت دست برداشت ، چند تن از آنانكه در باغشاه[پايگاه فرماندهي محمدعليميرزا] وزير بودند بي هيچ پروايي رو بآزاديخواهان آوردند ، و در اينجا نيز وزير شدند ، رئيس مجلس شدند ، و كسي بآنها ايراد نگرفت كه شما سيزده ماه بود كه در باغشاه بوديد و با توده جنگ ميكرديد. بلكه همان كسان سپس از « وجهاي ملت» گرديدند و هنوز يكي از آنها زنده است و با صد بي پروايي روز ميگزارد و كسي هم او را بدكاره نميشناسد.

آنروزها كساني در باغشاه در دادگاهي كه محمدعليميرزا براي محاكمة آزاديخواهان برپا گردانيده بود عضو بوده اند ، و سپس همان كسان بميان توده آمده اند و يكي از آنان اكنون نمايندة مجلس است و سالانه پول گزافي بجيب ميريزد و كسي هم او را بدكاره نمي شناسد.[4]

چرا دور ميرويم ، يكدستة بزرگي در همين تهران و در جاهاي ديگري در زمان رضاشاه گرد او را گرفتند و چاپلوسي و پستي با زبان و خامه ، دريغ نگفتند ، و چون آنشاه برافتاد بيكبار بازگشتند و بدگويي آغاز كردند ، و اين رفتار بسيار زشتي كه از آنان سرزد مردم نيز چندانكه مي بايست پروايي ننمودند و بآن كسان ايراد نگرفتند و از آن بيزاري نجستند.[5]

اين خود بيماري بزرگ ديگري در اين توده است. بيماري بزرگي كه به تنهايي ماية نابودي يك توده تواند بود. يكمردمي كه بدان را خوار نداشته بآنان با ديدة توهين ننگرند ، و نيكان را بزرگ نداشته بآنان ارج نگزارند در جهان روي رستگاري نخواهند ديد.

سوم : اينمردم از بس گيج و درمانده اند شما هرچه دردها را بشماريد و راه چاره را نشان دهيد بي پروايي مي نمايند ، بلكه ريشخند و آزار بشما دريغ نمي گويند ، ولي چون هنگامي ميرسد كه ميوة تلخ آن دردها و گرفتاريها را مي چشند ، در آنزمان است كه بتكان مي آيند ، و اين هنگام نيز يگانه چاره اي كه ميشناسند گله و ناله و فرياد است و ميخواهند از اين راه بلاي رسيده را باز گردانند.

يكدستة انبوهي از اين توده چندان گيج و درمانده اند كه رابطة ميان پيشامدها را در نمي يابند و همچون كودك تنها رُوية[= صورت] بيرون كارها را مي بينند و اين گرفتاري كه امروز براي ايران پيش آمده و گراني و گرسنگي سختي كه رخ داده ، گروه انبوهي انگيزة آن را نمي دانند و هر كس از پيش خود علت ديگري مي انديشد. فلان ملاي نافهم ميگويد : زنها چون رو باز كردند خدا اين بلا را فرستاد ، فلان حاجي كهنه پرست ميگويد : از روزيكه مشروطه باين كشور آمد بلا از ما كم نيست. فلان جوان بيدانش ميگويد : همة اينها تقصير وزراء و نمايندگانست كه بكار نمي پردازند. هر يكي يك سخن بيپاي ديگري ميگويد.

يك گروه انبوه ديگري اين گرفتاري ايرانيان را يك چيز ساده و سرسري پنداشته چنين ميدانند كه تنها با گفتن و نوشتن چاره تواند بود. مثلاً در همان زمينة پولداران و آزمندان كه پياپي نرخها را بالا ميبرند و خاندانهاي بينوا را از پا مي اندازند كساني چنين مي پندارند كه اگر در روزنامه ها نكوهش كنند و يا پند و اندرز دهند چاره خواهد بود. و اينست برخي روزنامه ها گفتارها مينويسند. پاره اي نيز بنزد من آمده ميگويند : شما نيز چيزهايي بنويسيد.

برخي نيز چارة كار را قانون گزاردن ميدانند و چنين ميگويند : « بايد يك قانون سختي براي اينها گذرانيد و اجرا كرد» در اين همه سالها اينرا درنيافته اند كه از قانونهاييكه مي گذرد نتيجه اي بدست نمي آيد.

اينان آن نميدانند كه يكمردمي كه در يكجا مي زيند نخست براي آنها يك راهي لازم است كه همگي با آنراه زندگي كنند و همگي نيك و بد را از روي يك قاعده بشناسند و ديگر اين نباشد كه هر كسي به نيك و بد معناي ديگري دهد. دوم بايد آيين يا قانون خردمندانه اي در ميان باشد كه جلو بيدادگري آزمندان و بيدادگران را بگيرد.[6] سوم بايد همگي آن مردم بكشور و توده علاقه مند باشند و فيروزي كشور و آسايش توده را بخواهند. با اينهاست كه يك توده باهم توانند زيست ، وگرنه زندگاني آنان دچار سختيها خواهد گرديد.
( پرچم نيمه ماهه شمارة يكم  و دوم ، فروردين 1322) 
[1] : هر كه بگريد يا بگرياند يا خود را گريان نمايد بهشت برو بايا شود.
[2] : با دوستاري علي هيچ گناهي زيان نتواند رسانيد.
[3] : گفتارهايي از پستهاي شمارة 4 ، 8 ، 11 و 15 اين پايگاه و همچنين كتاب دردها و درمانها
[4] : يكي از آنان محسن صدر (صدر الاشراف) است كه در دستگاه محمدعلي ميرزا در باغشاه براي آزاديخواهان حكم ها مي داد و بهمين علت به او « قصاب باغشاه» لقب دادند ولي سپس در حكومت مشروطه براي خود جا باز كرد و در دستگاه عدليه (!) به مقامهاي بالا رسيد و وزير گرديد و سه دوره نمايندة مجلس(!) بود و سپس وزير دادگستري (!) گرديده دو سال و اندي پس از اين نوشته نخست وزير هم شد! يكي ديگر هم حاج محتشم السلطنة اسفندياري است كه سالها رئيس مجلس بود! اينها تنها دو تني اند نمونة ده ها تن ديگر.
[5] : مانندة اين در پيشامدهاي پس از سال 57 تكرار شد. يك مشت بدنهادان در پستي و تيره دلي تا آنجا پيش رفتند كه دستشان بخون بيگناهان آلوده گرديد ليكن از مردم چندان خواري و بي ارجي نديدند. كساني از برجستگان و بزرگان كشور به دستبوسي سياهكاران رفتند و هنر و قلم و سخن خود را بپايشان ريختند ولي از گرامي داشتگي در نزد مردم نيفتادند. وارونة آن نيز بدينسان رخداد : كساني كه هرگز دست ياري و همراهي به سياهكاران ندادند ارجمندي چنداني نيز از مردم نديدند.
[6] : تأثير اين هم به آن شرط نخست ـ روشن بودن راه زندگاني ، فهميدن مردم حقايق را و بودن قاعده اي براي نيك و بد ـ بستگي دارد.