پرچم باهماد آزادگان

97 ـ چه كتابهايي را مي سوزانيم؟..

چنانكه گفته ايم روز نخست ديماه براي كتابسوزانيست. در آنروز بايد كتابهاي ناپاك و زيانمند را به بخاري انداخته سوزانيد. من ميشنوم كساني اينرا براي ما ايراد ميگيرند و چنين ميگويند : « او ! اينها كتاب مي سوزانند! » ميگويم : آري ما كتاب مي سوزانيم. ولي كدام كتاب؟..

آن كتابي كه يك شاعرك بي ارجي با خدا بيفرهنگيهايي ميكند : « در فابريك خدا بسته شود».

آن كتابي كه يك جوان بدنامي بآفرينش خرده ميگيرد : « خلقت من از ازل يك وصلة ناجور بود».

آن كتابي كه يك شاعرك ياوه گوي مفتخواري دستگاه باين بزرگي و آراستگي را نمي پسندد : «جهان و هرچه در او هست هيچ در هيچست».

آن كتابي كه يك مرد ناپاكدلي بديگران درس ناپاكي ميدهد : « در ايام جواني چنانكه افتد و داني با نوجوان پسري سري و سري داشتم .. »

آن كتابي كه عربيهاي مغلوط ميبافد و آنرا بخداي آفريدگار نسبت ميدهد : « و كان من عند ربك منزولا».

آن كتابي كه يك پدر درمانده بيك پسر درمانده نامه مينويسد و با صد بيشرمي چنين عنوان ميكند : « كتاب من الله العزيز الحكيم الي الله الحميد المجيد».

آن كتابيكه بخدا دروغ بسته بمردم ياد ميدهد در بيماري دعا بخوانند : « و من كان به صداع فليقراء هذا الدعاء».

اينگونه كتابهاي ناپاك و مانندهاي اينهاست كه آتش ميزنيم و نابود ميگردانيم نافهم آن كسانيكه بما ايراد ميگيرند.

ميدانم كساني خواهند پرسيد : نام خدا كه در آن كتابهاست چه بايد كرد؟.. ميگويم : سوختن براي نام ورجاوند خدا ناپاسداري نيست. شما پيروي از مسلمانان آغاز اسلام كنيد كه چون قرآن چند نسخة گوناگون شده بود تنها يكي را نگه داشته و آن ديگرها را سوزانيدند. سوزانيدن در اينجا و دربارة اينها براي از ميان بردن است. شما چگونه خرسندي ميدهيد كه نام پاك خدا در آن كتابهاي ناپاك باشد؟!.. چگونه خرسندي ميدهيد كه بخدا آنهمه زبان درازي شود و شما بكاري نپردازيد؟!.. اين را براي خود سنگ راه نگردانيد.
(پرچم روزانه شمارة 253 دوشنبه شانزدهم آذرماه 1321)

بهائيان پاسخ داده اند

آقاي كسروي
چندي پيش جوان بهائي ( آقاي رضواني ) بنزد من آمد گفت اگر اجازه بدهيد ميخواهم قدري با شما گفتگو نمايم ـ گفتم بسيار خرسندم بفرمائيد.

گفت من شما را نيك مي شناسم چند سال در ميان ما بوديد و ميدانم از كيش ما و كتابهاي ما اطلاع كافي داريد ولي سه سال است بعلت مجهولي رفته ايد محفل روحاني هم از حقيقت امر ما را مستحضر نكرده بلكه قدغن اكيد كرده است با شما معاشرت و گفتگو ننمائيم اكنون مي بينم در پرچم شرحي نوشته و اظهار داشته ايد كه بگفته ها و نوشته هاي پرمغز و با حقيقت كسروي گرويده و از بهائيت برگشته ايد آمدم ببينم آقاي كسروي چه گفته و چگونه شما را قانع كرده است. من كتاب راه رستگاري را باو دادم گفتم ببريد و با دقت بخوانيد و با كتابهاي باب و بهاء مقايسه نمائيد بعداً تشريف بياوريد مذاكره نمائيد.

چند روز پيش آمده بود ميگفت واقعاً اين كتاب سراسر راستي و درستي است من تاكنون مانند اين كتاب را نديده ام هرچه بعقلم فشار آوردم كه مغلوبش كنم نوشته هاي آنرا نپذيرد ديدم ممكن نيست ولي چيزيكه مرا دربارة آقاي كسروي باشتباه انداخته اينستكه چند نفر از بزرگان و مبلغين بهائي ميگفتند آقاي كسروي و يارانش ازلي ميباشند هرگز بدور آنها نگرديد.

گفتم پيش از اينكه پاسخ اين حرف را بدهم داستاني برايت نقل ميكنم.

پانزده سال پيش در اردبيل ملايي بود بنام « ميرزاعلي اكبر» بسيار خودخواه و جاه طلب مسجد بزرگي ساخته و دستگاهي براي خود برپا نموده بود و اردبيليان هم دلباخته اش بودند او را ميپرستيدند و گفته هاي خردناپذيرش را حجت پنداشته با دل و جان مي پذيرفتند من غالباً در ايام كودكي با پدرم نزد او ميرفتم نيك بخاطر دارم روزي دكتري كه از روسيه آمده و در اردبيل مطلب داير كرده بود در حضور آقا بود و راجع بخدا و دين سئوالاتي ميكرد ـ ميگفت در كتابها براي اثبات وجود خدا دليل منطقي ديده نميشود و اين دلايلي هم كه ملايان ميگويند آدم را قانع و مذعن [متقن؟] بوجود خدا نميكند بنابراين من در بودن خدا ترديد دارم آقا يك سطر عربي خواند و ترجمه كرد كه امام موسي كاظم عليه السلام فرمود : هركس خدا را نپذيرد بجهنم ميرود پس بترس از آتش جهنم خدا را قبول كن. دكتر گفت اين دليل نشد كه من خدا را بپذيرم.

آقا ناگهان برآشفت پرخاش كرد فرياد زد اي لامذهب بابي معلوم ميشود تو بموسي ابن جعفر آن امام برحق معتقد نيستي و بفرمايشاتش ايمان نداري بسيدها و طلبه ها كه در اطرافش بودند امركرد دكتر را كتك زده از مسجد بيرون راندند.

آقايان رؤسا و مبلغين بهائي هم همينطور هستند بجاي آنكه پاسخ ايرادهاي ما را بدهند باين عنوانهاي خنك و لوس متمسك شده و خود را دل آسوده كرده پي گمراهيهاي خود ميروند.

اينجا بايد روي سخنم را بآن آقايي كه از مشهد نامه نوشته و ميگويد پاسخ شما را مركز تهران خواهد داد [نك. پست شمارة 93] گردانيده بگويم ملاحظه نمايد آقايان مركز نشينانشان بچه سخنان كودكانه و پوچي برخاسته اند.
محمد باقر رحيمي

پرچم : يك بدبختي[اي] گريبانگير ايرانيان گرديده و آن اينست كه كسانيكه بيك كيش ـ چه بهايي و چه شيعي و چه صوفي و چه هر كيش ديگري ـ گرويده چنين مي پندارد كه بايد آنرا هيچگاه رها نكند و اگر رها كرد يك گناهي كرده است ، اين را بيكبار فراموش كرده اند كه خدا بهر كسي خرد داده كه بايد براهنمايي آن نيك و بد و راست و دروغ را بشناسند و در كيش نيز بايد آنرا با خرد سنجيد و راست و كجش را دانست. آري از بدبختي اين را فراموش كرده اند و اينست ما چون بيك كيش ايراد ميگيريم گروندگان آن كيش بجاي اينكه گفته هاي ما را با فهم و خرد بسنجند و چون ديدند ايرادهاي ما راستست كيش بيپاي خود را رها كنند ايرادهاي ما را كه مي شنوند بدست و پا ميفتند كه از يكراهي پرده پوشي نمايند يا از در دشمني درآيند يا بپاسخهاي مغالطه آميز پردازند. اين همان « بيكارگي خرد» است كه هميشه گفته ايم و جاي افسوسست كه ايرانيان گرفتاري چنين دردي شده اند. اين نشان پستي حال يكتوده مي باشد. بهايي چه كند كه نگويد : « فلان و فلان ازليند» چون كيش بهايي بگردنش افتاده و آن توانايي كه دست بردارد و براه راست بيايد درو نمانده. از اينسوي بايرادهاي ما نيز پاسخي ندارد. پس ناگزير است كه بهمان بهانه برخيزد. و مانندة همين رفتار را ملايان ميكنند ، صوفيان ميكنند ، هواداران شعرا ميكنند. همگي از آنجاست كه خرد را از دست داده اند.

شانزده خواست آزادگان

7ـ[دنبالة گفتاري كه در پست 83 آمده]

بندسوم : نظارت باجراي قوانين و اعتراض بهر نقض قانوني كه رو دهد
اين ماده بشرح درازي نياز ندارد و معناي آن روشن است. يك باهمادي كه بمشروطه و قانونهاي آن دلبستگي دارند ناگزير بايد بنگهداري آنها كوشند و راه نگهداري اينست كه از هر كاريكه با بنياد سررشته داري توده ناسازگار است و قانون اساسي را مي شكند رنجيدگي نشان دهند و بجلوگيري از آن كوشند.

بويژه كه آن قانونشكني بروية قانون گزاري باشد. باينمعني يك قانونهايي بگزارند كه با بنياد سررشته داري توده ناسازگار مي باشد كه بايد از رنجيدگي و كوشش بجلوگيري خودداري ننمود.

بند چهارم : هواداري از تعقيب يك سياست روشن
اين ماده بسيار مغزدار و پرمعني است. از ساليان دراز در ايران دولتها با همسايگان سياست روشني نداشته اند. باينمعني هميشه در پرده سياست ديگري دنبال كرده در بيرون براي فريب مردم سياست ديگري نشان داده اند.

از صد سال باز تاريخ ايران پر از پيشامدهاييست كه نتيجة اين سياست دو رنگ سررشته داران بوده ولي چون جاي گفتگو از آنها نيست گزارده مي گذرم. بهر حال اين يكي از خواستهاي ماست كه سياست دولت هميشه روشن باشد و مجلس شورا و مردم از آن آگاهي يابند و هيچگاه كاري در نهان پيش نرود.

بند پنجم : جلوگيري از تقليدهاي بيجا كه از حزبهاي اروپا ميشود
در ايران از روزي كه مشروطه برخاست ايرانيان چنين دانستند كه هرچه در اروپاست نيكست و بايد گرفت و بايد در هر كاري پيروي از اروپاييان نمود. اينست در حزبسازي نيز پيروي از اروپاييان مي كنند.

مثلاً در ايران « حزب سوسياليست» برپا مي كنند تنها بنام آنكه در اروپا هست و يكي از حزبهاي بنام آنجاست ، يا « حزب اتحاد و ترقي» برپا مي كنند بنام اينكه در عثماني چنين حزبي بوده و بيك كار بزرگي برخاسته ، يا آرزوي « حزب ناسيونال سوسياليست» مي كشند تنها باين جهت كه در آلمان چنين دسته اي هست. در جاييكه همة‌ اينها نادانيست. زيرا هر كشوري نيازهاي ديگري دارد و آلودگيهايش جدا از آلودگيهاي ديگران مي باشد و اينست بايد يك باهمادي از روي نيازها و گرفتاريهاي خود توده و كشور پديد آيد.

يك ناداني ديگري در ايران اينست كه از حزب يا باهماد تنها بصورت آن بس مي كنند. مثلاً ده تن يا بيست تن باهم مي شوند و نام حزب بروي خود ميگزارند و چند ماده اي از اينجا و از آنجا گرفته فهميده و نافهميده بهم بسته آن را « مرامنامه» ميخوانند ، و اگر يك گامي بالاتر گزارند اين خواهد بود كه يك روزنامه اي نيز برپا كنند و سخنان پرت و پراكنده اي را بنويسند و اين رويه كاري را « حزب» مي شمارند و بهيچ كوشش ديگري جز كشاكش با حزبهاي ديگر يا همچشمي و چخش در ميان خودشان نياز نمي بينند. معنايي كه از حزب فهميده اند اينهاست. اينهاست كه مي گوييم بايد بجلوگيري كوشيم.

جداسري و گردنكشي

چنانكه خوانندگان ميدانند ما باين دستگاهي كه « فرهنگ» ناميده ميشود ، و باين دبيرستانها و دانشكده ها ايرادهايي داريم و تاكنون چند بار بگفتگو از آن پرداخته ايم. اين دستگاه با اين پهناوري و بزرگي نتيجه اي را كه بايستي داد نميدهد و زيانها نيز از آن پديد مي آيد. دبستان و دبيرستان و دانشكده براي آنستكه بجوانان خواندن و نوشتن آموزد ، و دانشها ياد دهد ، و از حقايق زندگي آگاهشان گرداند. اين دستگاه خواندن و نوشتن ياد ميدهد ، و اندك دانشهايي نيز مي آموزد ، ولي در زمينة حقايق زندگاني چيزي ياد نميدهد. از آنسوي در ساية درسهاي بيهودة بسيار مغزهاي جوانان را ميفرسايد ، و از اين بدتر آنكه نيروهاي سادة خدادادي و خويهاي ستودة آنان را بسيار ناتوان ميگرداند.

امروز ما اگر بينديشيم كه اين فرهنگ آيا سودش بيشتر است يا زيانش ، از روي فهم و بينش بايد بگوييم : زيانش فزونتر ميباشد. باين دليل كه شما اگر يك جوان درسخوانده و دانشكده ديده را با يك روستايي سادة بيسواد بسنجش گزاريد و اين بينديشيد كه آيا كداميكي بزيستن شاينده تر است؟.. كداميكي بتوده سودمندتر ميباشد؟.. اگر از روي فهم و بينش بسنجيد بايد بگوييد : آن روستايي شاينده تر و سودمندتر ميباشد.

راست است آن روستائي خواندن و نوشتن نمي داند ، از آگاهيهائي كه براي هر كس در زندگاني دربايست است بي بهره ميباشد ، بيشتر آنها هنوز زمين را روي گاو ماهي مي شناسند ، هنوز زمين لرزه را نتيجة تكان گاو مي شمارند ، اگر از مرزهاي ايران بپرسيد آگهي درستي ندارند ، از درياها و از رودها و كوههاي جهان چيز درستي نميدانند ، نافهميهاي ديگري هم بسيار ميدارند ـ اينها همه كميهاي آنهاست ، عيبهاي ايشان است. ليكن با اينحال بدرد زندگاني بهتر ميخورند ، بفرا گرفتن حقايق زندگاني نزديكتر مي باشند. زيرا يك روستايي راه زندگاني را جز كوشيد ن نميداند ، و اينست هميشه ميكوشد. از آنسوي با همة دژآگاهي دريافت ساده و نيروهاي خداداديش بحال خود ميباشد اينست ، اگر بخواهيم حقايق را به او ياد دهيم خواهد پذيرفت و در برابرش ايستادگي نخواهد كرد پذيرفتن حقايق بكسي از آنان نخواهد برخورد.

ليكن اين جوانان درسخوانده بيشترشان ( نه همگيشان ) بكوشش آماده نمي باشند ، و چون درس خوانده اند بگندم كاري ، و درخت نشاني ، دامپروري ، پشم ريسي ، پارچه بافي ، رخت دوزي ، خانه سازي ، و مانند اينها كه كارهاي اساسي زندگيست گردن نميگزارند و آنها را كمي خود ميشناسند. بلكه بسياري از آنان داد و ستد و بازرگاني را نيز ننگ مي شمارند. تنها كاريكه براي خود شاينده مي شناسند پشت ميز اداره ها نشستن و آموزگاري و روزنامه نويسي و اينگونه پيشه هاست. جواني درس كشاورزي خوانده بود من گفتم بهتر است زميني را بگيري و از روي دانسته هاي خود بكاري. گفت : من كشاورز نيستم كه .. من بايد در ادارة كشاورزي « مستخدم» باشم. اينست ناشايستي آنان دربارة كار و كوشش.

از آنسوي اينان ـ چنانكه گفتيم ـ دريافتهاي سادة خدادادي را كه بسيار گرانبهاست و ماية ارزش آدمي جز همانها نيست ، از دست ميدهند. مثلاً « راستي پژوهي» ، يكي از خويهاي بسيار گرانبهاي آدميست. هر آدمي كه روان درستي دارد هميشه در جستجوي راستيهاست ، و چون بيك راستي ( يا حقيقت) برخورد همچون تشنه اي كه بآب برسد با خشنودي آنرا فرا ميگيرد و مي پذيرد و در راه پيشرفت آن بجانفشاني ميپردازد.

همة پيشرفتها در جهان نتيجة اين خوي گرانمايه است. آيا مشروطه در جهان چگونه پيش رفته؟... نه آنست كه هر پاكدلي چون آنرا شنيده و معنايش را دانسته بهواداري و پشتيباني برخاسته است؟!. ديگر نيكيها نيز همين حال را دارد.

ولي آن جوانان بيشترشان اين خوي را از دست ميدهند. چون در دبيرستان يا در دانشكده درسهايي ميخوانند كه آنها را سرماية زندگي مي شمارند ( در حاليكه نيست و بيشتر آنها پوچ و بيهوده است) ، اينست چون از آموزشگاه بيرون مي آيند گمان كمي بخود نميبرند و نيازي بآنكه حقايق زندگاني را جستجو كنند نمي بينند ، بلكه اگر حقيقتي را از كسي شنيدند كه نميدانستند بآنان برميخورد ، و اينست بجاي پذيرفتن به چخش و ستيزه ميپردازند و از آنكس ميرنجند. اينان از بدبختي بهتر ميدانند كه ايران در همين حال آلودگي و گرفتاري بماند ، و هيچ كس بچارة دردها برنخيزد زيرا برخاستن يك كسي را كه فهم و دانشش بيش از آنها باشد شكست خود مي شمارند و اينست خرسندي بآن نميتوانند داد. اين همان خوي پست جداسري و گردنكشي است كه بدبختانه اين جوانان گرفتار آن شده اند.
(پرچم روزانه شمارة 254 سه شنبه هفدهم آذرماه 1321)

پايگاه : دربارة خويها و خيمها و دردهايي كه توده گرفتارش مي باشند خوانندگان مي توانند كتاب دردها و درمانها را بخوانند.