اكنون
بداستان دوم ميپردازيم : در ايران بيشتر جوانان گيج و سرگردان ، و از سوي ديگر
گرفتار هوسهاي بد خود ميباشند و بهمان حال پا بميان گزارده بكارهاي تودهاي درميآيند
: روزنامه مينويسند ، حزب ميسازند ، كتاب بچاپ ميرسانند بديگر كارها ميپردازند.
اين هم
بيماري شگفت ديگري در اين تودهي بدبختست ـ يك بيماري كه من نميدانم چگونه
بازنمايم و چه نامي دهم.
نشان اين
بيماري در جوانان آنست كه بكارهايي كه برميخيزند بيشتر آنست كه معني آن را نميدانند
و نتيجهاي از آن بديده نميتوانند گرفت. آنگاه در ميان كار از راه پيچيده پي
هوسهاي خود را ميگيرند.