پرچم باهماد آزادگان

در پیرامون حزب


راه را گم كرده ايد


از روزيكه پرچم را آغاز كرده ايم بارها مي بينيم يك كسي گفتاري آورده در اين زمينه كه بدولت فلان پيشنهاد را كند يا فلان ايراد را گيرد. اين رسميست كه از سالها در كشور ما پيدا شده. كسان بسياري بخود حق ميدهند كه در كارهاي كشور « اظهار نظر» كنند و در پيشرفت زندگاني توده دخالتي نمايند.

ما باين دخالت يا اظهار نظر ايراد نداريم. زيرا معني مشروطه همينست : ما چون مشروطه را معني ميكنيم مي گوييم : حكومت يا سررشته داري ازآن‌ِ توده است ، ولي چون توده نخواهد توانست خود رشتة كارها را در دست گيرد ، كساني را از ميان خود بنمايندگي برمي گزينند كه مجلسي كنند و بنشينند و دربارة كشور و كارهاي آن گفتگوهايي كنند و قانونهايي گزارند و تصميمهايي گيرند و سپس بچند تني از وزيران اعتماد كرده بكار بستن آن تصميمها و قانونها را بايشان سپارند.

پس راستي را چه مجلس شورا و چه دولت هرچه مي گويند و هرچه ميكنند بنمايندگي از توده ميباشد و از گفتن بي نياز است كه خود توده حق ديده باني دارد و ميتواند اظهار نظر كند يا خرده گيرد.

ولي از چه راه؟!. گفتگو در راه آنست. اين ترتيبي كه امروز در ميانست و هر كسي هرچه
مي فهمد و به انديشه اش ميرسد به تنهايي ايراد ميگيرد يا پيشنهاد ميكند نتيجة درستي نتواند داد و خود چند عيب دارد.

زيرا نخست اينها چيزهاي ناسنجيده ايست و در پيرامون آنها دقت بكار نرفته و رسيدگي درستي نشده. چيزهاييست كه خود گوينده پس از چندي فراموش خواهد ساخت و يا پشيمان خواهد گرديد. بسياري از آنها كلياتيست كه همه ميدانند.

دوم اگر چنين باشد كه هر كس به تنهايي پيشنهادي كند چه بسا ديگران آن را نپسندند ، و چه بسا يك كس ديگري پيشنهادي بضد آن نمايد. چنانكه بارها ديده ميشود كه يكچيزي را كه يكي پيشنهاد ميكند مردم ريشخند مي نمايند و يا ايراد گرفته ضد آنرا پيشنهاد ميكنند.

پس چگونه ميتوان باين پيشنهاد يا يادآوريها ترتيب اثر كرد؟!. خود شما اگر رشتة حكومت را بدست گيريد چگونه توانيد باين پيشنهادها توجه كنيد؟!.

خواهيد گفت : پس چه كار كنيم؟.. آيا خاموش باشيم و هيچي نگوييم؟!.. مي گويم : نه ! خاموش نباشيد. ولي راه ايراد گرفتن يا پيشنهاد كردن را ياد گيريد. شما راه آنرا گم كرده ايد.

در كشور مشروطه يك تن (يا يك فرد) در حكم هيچست. زيرا در كشور مشروطه همه با هم يكسانند ، و اگر چنين باشد كه هر يكتني اظهارنظر كند ميليونها اظهار نظر درميان خواهد بود ، و چنانكه گفتيم نتيجة اين جز درهمي كارها و آشفتگي زندگي نخواهد بود.

پس راه آنست كه خردمندان و نيكخواهان باهم يكي گردند و دسته اي باشند ، و آنگاه بنام آن دسته هر پيشنهاد دارند بكنند ، هر ايرادي دارند بگيرند. اين از چند جهت بهتر و سزاوارتر است.

از يكسو چون تنها نيستند مطالب را بشور گزارند و سنجيده و پخته گردانند و يك پيشنهاد ارجداري بيرون دهند. از يكسو چون يكدسته اي هستند بسخنشان اهميت دهند و ترتيب اثر كنند و كسي هم بضد آن برنخيزد. بالاخره اگر دولت گوش نداد ، چون پيشنهاد كننده يكدسته ايست ، توانند پافشاري كنند و پيشرفت آنرا بخواهند.

اگر مقصود كوشيدن و نتيجه بردنست راهش اين است و بس. شما اگر روزنامه ها را بخوانيد سي و اند سالست در ايران مشروطه برخاسته و روزنامه ها بنياد يافته و هميشه ستونهاي آنها پر از اينگونه پيشنهادها و يادآوريها بوده. ولي آيا چسودي داده؟!.

چيزهاي فرعي بماند. امروز اساس زندگي متزلزلست. چنانكه گفته ايم در اين كشور رنجها كشيده شده و خونها ريخته گرديده و مشروطه اي بنياد يافته است. چنين چيزي كه اساس زندگاني توده ايست ما مي بينيم دسته هاي بزرگي با آن دشمني مي نمايند و بيزاري ميجويند ، و چون ما به سخن درآمده علت را مي پرسيم مي بينيم پاسخي نمي توانند ، و چون نيك ميجوييم مي بينيم سرچشمة اين دشمني ها و بيزاريها جز هوسبازي نيست. يك سخناني از اين كشور و آن كشور رسيده و كسان ناآزموده اي بي آنكه نيك بفهمند مقصود چيست بآنها گراييده و باين نمايشها برخاسته اند ، و داستاني باين بزرگي و باين اهميت باري آن نميكنند كه بنشينند و گفتگو كنند و آنرا بجايي رسانند. آن نمي كنند كه در اساس زندگاني انديشه و سخن يكي گردانند آيا اين نقص نميباشد؟




در شمارة پريروز پرچم نوشتة مفصل آقاي دادپرور را دربارة آذربايجان بچاپ رسانيديم. نويسندة نامبرده از بدي حال آذربايجان شكايت ميكند : ايمني از آذربايجان برخاسته ، به بهداشت آنجا
نمي پردازند در شهرها آبادي و خيابان كشي بجايي نرسيده ، در شهر تبريز كه كرسي يك استان بزرگيست بيش از يك دبيرستان نيست.

اينها همه راست است. به آذربايجان در بيست سال گذشته بي پرواييها شده و ستمها رفته و كنون هم گرفتاري پشت سر گرفتاري مي آيد. ولي من بآقاي دادپرور پاسخ داده ميگويم : چارة اين دردها گفتن نيست. نمي گويم نگوييد و ننويسيد. ميگويم اگر چاره ميخواهيد راهش اين نيست.

در آذربايجان غيرتمندان و آزادگان دست بهم دهيد و يك جمعيتي گرد آوريد و باهم پيمان بنديد كه پشتيبان و نگهدار آن باشيد و با گفتگو و شور دردها را بشناسيد و سرچشمه اش را بدانيد و چاره اش را بفهميد و آنگاه يكدل و يكزبان بدولت پيشنهاد كنيد و در اجرايش پافشاري نماييد. اينست راهي كه مي تواند به نتيجه اي رساند.

در همان تبريز گروهي آزادگان و غيرتمندان باينكار ميكوشند. شما نيز همراهي كنيد و يك دستة آبرومندي باشيد و از سرزمين خود پشتيباني كنيد. آنجا سرزمين شماست مسئول نگهداري و آبادي آنجا مي باشيد. برادرانه همدستي نماييد و وظيفة خود را پيش گيريد.

تنها از اين راهست كه به نتيجه توانيد رسيد وگرنه نه تنها بسخنانتان گوش ندهند و گوش نتوانند داد خودتان نوميد و فرسوده گرديده بكنار رويد.

در جهان هرچيزي يك راهي دارد كه اگر از آن راهش نباشد پيش نتواند رفت. دولت نه اينكه نميخواهد بآذربايجان توجهي كند ولي چون كارها از راهش نيست نتيجه بدست نمي آيد.

همين اكنون گفته ميشود كه براي آذربايجان يك استانداري بفرستند ولي هر كسي را بديده ميگيرند نمي پذيرد. زيرا يكرشته دشواريها در كار مي بينند و در اين هنگام آشفتگي جهان بزير بار چنان كار سختي نمي رود. در چنين هنگامي يك استاندار يا هركس بايد از مردم پشتيباني و راهنمايي بيند تا بتواند بدشواريها غلبه كند. كو آن جمعيت شايسته اي كه چنين پشتيباني تواند؟!..

در يك شهري يا در يك استاني مسئول كارها پيش از همه خردمندان آنجايند ، و اين خردمندان هنگامي توانند كاري كنند كه باهم انديشه و دست يكي دارند. شما در آذربايجان بيش از هر كاري بچنين همدستي و هم انديشي نيازمنديد.

شما كه از دردها و گرفتاريها ميناليد اگر در سراسر آذربايجان ده هزار تن باهم گرديد بهمة آنها چاره توانيد كرد ، و نميدانم چرا در انديشة چنين كاري نيستيد؟.. نميدانم در جاييكه چاره در دست خودتانست چرا بديگران اينهمه فشار مي آوريد؟..

براي اين سخن بهيچ دليلي يا گواهي از بيرون نياز نداريم. تاريخ خود آذربايجان بهترين دليل و گواه است. در سي و اند سال پيش كه سالهاي نخست مشروطه جريان داشت در تبريز يك جمعيتي بنام آزاديخواهان و مجاهدان نه تنها همة كارهاي آذربايجان را پيش مي بردند بجنبش تهران و ديگر جاها نيز پشتيباني نشان ميدادند ، و هيچ كشاكشي در ميان دربار قاجاري و آزاديخواهان رخ نميداد كه آذربايجان در آن دخالت نكند و با يك پافشاري قضيه را بسود آزاديخواهان بانجام نرساند. آنهمه نامي كه آذربايجان در تاريخ مشروطة ايران پيدا كرده و همان ماية احترامش شده جز نتيجة آن يك جمعيت نبود.

شايد صد تن بيشتر از پيشروان و كاردانان نبودند كه دست بهم داده و ديگران را در پشت سر انداخته و آن يگانگي و همدستي را پديد آورده بودند و آن كارهاي بزرگ را انجام ميدادند.

كنون شما بايد همان را كنيد و همان راه را رويد ، و چنانكه نوشتم زمينه نيز آماده گرديده و اگر نمي توانيد از اين راه پيش آييد در آنحال بايد گفت : كوتاهي از خودتانست و جاي گله از هيچ كس نيست.[1]




اگر نيك انديشيده شود و حقايق روشن گردد ، اساساً اينگونه پيشنهادها يا يادآوريها بدولت بيهوده و بيجاست ، و براي آنكه سخنم روشن باشد بايد « دولت» را معني كنيم :

چنانكه گفتيم در كشور مشروطه دارالشورا نمايندة توده است ، و اين دارالشورا چون تصميماتي ميگيرد و قانونهايي مي گزارد بايد بكساني اظهار اعتماد كند و از آنان هيئتي پديد آورد و اجراي تصميمات و قانونها و راه بردن كشور را از ايشان بخواهد.

اين معني دولت است و خود يكچيز ساده فهميده ميشود. ولي در عمل اشكالهايي پيدا شده ترتيب ديگري پيش مي آيد. باين معني اگر در كشوري اختلاف عقيده نيست و مردم با يكديگر كشاكش و مجادله ندارند ، يك هيئت دولت ، تا بكارهاي بي رويه اي نپرداخته مورد اعتماد دارالشورا و مردم باشد و با اطمينان و آسودگي بكار پردازد. ولي اگر در كشوري اختلاف عقيده و دسته بندي بود ، بايد يك حزب نيرومندي پا پيش گزارد و دولت را او برگزيند و خود پشتيبان آن باشد.

اينست راهيكه قرنها در كشورهاي مشروطه آزموده شده و مجري بوده. كنون شما بگوييد حال ايران كدام يك از اين دو است؟. آيا آن نخست است و در ايران اختلاف عقيده نيست؟!. آيا مي توان چنين سخني گفت؟!. بيگمان نتوان گفت. اين كشور پر از اختلاف عقيده است و در سراسر آن هزار تن با يك فهم و انديشه بآساني نتوان يافت.

پس ميماند دوم ، كه يك دستة نيرومندي پديد آيد و بيك دولتي اظهار اعتماد كند و خود پشتيبان آن باشد و پيشرفت كارها را از آن بخواهد.

اساس چاره آنست كه با اختلاف عقيده نبرد كنيم و آنرا از ميان برداريم. ولي چون باين زودي و آساني نتواند بود چاره جز آن نيست كه غيرتمندان و باخردان چه در تهران و چه در ديگر جاها به يك جمعيتي درآيند و يك دستة نيرومندي پديد آورند و با پشتيباني از يك دولتي كه خود مي شناسند باين گرفتاريها و دردها درمان كنند.

امروز يگانه راه اينست و بايد اين را پيش گرفت. وگرنه يكدولتي كه بروي كار بيايد چند نقص بزرگي در آن جمع خواهد بود :

نخست : چون از يك جمعيتي بيرون نيامده اند هر يكي از وزيران عقيده و انديشة جدائي خواهد داشت و با آن ديگران نخواهد ساخت. بجاي همدستي با يكديگر بدشمني خواهد پرداخت.

دوم : چون يك مقصد و مرام معيني ندارند ، هر يكي با سليقة خود بكارهائي خواهد پرداخت و چه بسا خطاهاي بزرگي از آنان سر خواهد زد.

سوم : چون پشتيبان ندارند از روز نخست متزلزل بوده و نخواهند دانست كه آيا بنگهداري خود كوشند و يا بكارها پيشرفت دهند. بالاخره يكدولتي اگر نيك باشد بدان با او دشمني نموده به برانداختنش خواهند كوشيد ، و اگر بد باشد نيكان بضديت پرداخته ريشه اش را خواهند كند.

اگر ميخواهيد بآيين مشروطه زندگاني كنيد و از سودهاي آن بهره مند گرديد راهش اينست و بايد شما نيز اينراه را پيش گيريد وگرنه در كنار ايستادن و از دور يك پيشنهادي كردن يا يك ايرادي گرفتن و يك چيز « من در آوردة» شماست و نتيجة آن همين تواند بود كه مي بينيد : هر روز صد پيشنهاد و يادآوريست كه در روزنامه ها بچاپ ميرسد و بهيچ يكي كوچكترين اثري داده نميشود. هميشه مردم از دولت ناله ميكنند و دولت از مردم شاكي ميباشد.

اين سخنان را بايستي از سي سال پيش بگويند و در دلها جا دهند تا پيشرفت كند و امروز اين گرفتاريها و آوارگيها درميان نباشد. راست است از زمانيكه جنبش مشروطه پديد آمد در ايران حزبهايي نيز پيدا شد و برخي از آنها كارهاي تاريخي كرد و نامي از خود در تاريخ گزاشت (همچون دستة مجاهدان تبريز و گيلان). ولي رويهمرفته مردم نه معني مشروطه را درست فهميدند و نه اين موضوع را نيك دريافتند ، و سي و اند سال همه بغلط راه رفته و زندگي كرده اند و كنون ديگر عادت شده. ولي بايد اين عادت را بهم زد و اين غلط را از ميان برداشت.

يك كلمه بايد گفت : شما با حال كنوني و با اين بيراهي و پراكندگي [به] هيچ جا نتوانيد رسيد. چنانكه از سي سال پيش هميشه پس رفته ايد ، از اين سپس نيز پس خواهيد رفت. مگر اين حال را تغيير دهيد و شما نيز راهي را پيش گيريد. ميدانم كساني چون اينرا بخوانند بياد حزب سازيهاي بيست و چند سال پيش افتاده بمن ايراد خواهند گرفت كه مردم را بچنان كارهايي دعوت مي نمايد. ولي چنين نيست و من خود از آن كارهاي ناستوده سخت بيزارم. ما اگر مي نويسيم بايد غيرتمندان دست بهم دهند هيچگاه مقصودمان آن دسته بنديها نيست و خود در شماره هاي آينده روشن خواهيم گردانيد كه كدام جمعيت را مي گوييم و چه راهي را پيشنهاد مي كنيم.

ما امروز ناگزيريم بچنان كاري برخيزيم. اگر پست نهاداني در بيست سال پيش باين نام كارهاي ناستوده اي كرده اند دليل نخواهد بود كه ما در انديشة زندگاني نباشيم و بهمدستي و همراهي نكوشيم.

يك توده را هميشه خردمندان ايشان راه مي برند ، و من نيز روي سخنم با ايشانست. با ماجراجويان و پول اندوزاني كه دخالت در كارهاي توده را وسيلة استفاده گيرند سخني ندارم و آنان را بنادانيهاي خودشان واميگزارم.

[1] : از زمان محمدرضاشاه تاكنون بارها خوانده و شنيده ايم كه دولتها خواسته اند خيابانها را از گدايان پاك گردانيده ساماني بكارشان دهند. از فرداي آن روز دولت به گدايان سخت گرفته و چند روزي با هايهوي و بگير و ببند گذشته و سپس اين رشته رها گرديده و همان شده كه بوده.

اكنون كه هزاران صندوق « كميتة امداد امام» ، بنياد فلان و جمعيت بهمان در سراسر كشور سر برآورده و همگي دعوي كمك به بينوايان مي كنند باز هم اين گوشه و آن گوشه گدايان راه بر رهگذران و خودروها مي بندند. اين درماندگي در كار گدايان تنها در شهر تبريز است كه ديده نمي شود. زيرا در اين شهر از پنجاه سال بيشتر ، نيكوكاراني دست بهم داده و با كارداني به دستگيري از بينوايان و تنگدستان آبرومند پرداخته اند و كمكهاي مردم را يكسره به آنها ميرسانند و چون اينكار با يك سامان و درستكاري پيش رفته اينست جايي براي گدايان باز نمانده و اگر كسي خيره رويي كرده به گدايي برخيزد از مردم شهر پولي درنخواهد يافت.

كار به جايي رسيده كه بسياري آرزو كرده اند نيكوكاران تبريز به گدايان تهران نيز پرداخته و اين كار را در اينجا هم بساماني رسانند.

اين يك نمونه است كه مردم چه كارهاي ارجمند و بزرگي انجام توانند داد. افسوسمندانه مردم ما به بيماري نوميدي دچار شده و هر كاري را از دولت چشم دارند. همين چشمداشت از دولت يك نتيجه اش اميد از خود بريدن است. حال آنكه يك مردمي كه در يك زمينه اي هم انديش گرديده دست بهم دهند نيروي بس بزرگي خواهند داشت و كارهاي بزرگي توانند كرد. ليكن گام نخست آنست كه به چنان نيرويي باور دارند و نوميد نباشند.

(پرچم روزانه شماره هاي 27 ، 28 و 29 سه شنبه ، چهارشنبه و پنج شنبه 5 ، 6 و 7 اسفند ماه 1320)

يك تاريخچه

در شهريور ماه كه در ايران تبدلاتي رخ داد و شاه گذشته از ميان رفت من در سفر شيراز و بوشهر بودم. چون بازگشتم و با برخي از ياران ديدار كردم چنين گفتند : " كنون وقت كوشش است. ما نيز بايد بكوشيم بايد يك حزبي باشد".

گفتم : هميشه وقت كوشش است. در زمان شاه گذشته هم ما ميكوشيديم و بيكار نبوديم. اما حزب ، نخست بايد معني آنرا دانست. در ايران معني حزب را هم ندانسته اند.

در ايران از حزب جز اين معني را نمي فهمند كه چند تني از دوستان و آشنايان گرد هم آيند ، چند جمله اي را بهم بسته و آنرا « مرامنامه» خوانند و يك نامي نيز براي خود گزارده « حزبي» باشند ، و اين پست ترين معناييست كه بحزب داده ميشود. حزب اگر اينست گو هرگز مباد.

نخست اين كسان اغراضشان بسيار پست است. اينان دلهاشان بمردم نميسوزد و درپي كوششهايي براي اين مردم نيستند. حزب را جز براي خودنمايي و هوسبازي يا براي پيشرفت كارهاي خودشان نميخواهند.

دوم سرماية اينان جز سخن نيست. آنچه در مرامنامة خود مي نويسند بهمان لفظ آن قناعت ميكنند مثلاً مي نويسند : « ترويج زراعت» اين يك جملة دلفريبيست. رواج كشاورزي را همه ميخواهند. ولي شما از آنكسان بپرسيد : از چه راه ميخواهيد بكشاورزي رواج دهيد؟!. چه كوششهايي را در اين باره به انديشه گرفته ايد؟!. اينها را بپرسيد و خواهيد ديد كه پاسخي نتوانستند و درماندند ، خواهيد ديد كه هيچگاه در انديشة معني نبوده اند و نتيجه اي نخواسته اند ، و تنها بهمان نوشتن در مرامنامه بس كرده اند.

و چون قدري بيشتر فشار آوريد و بيشتر پرسيد خواهيد ديد بخشم آمده چنين گفتند : "مرامنامه اينطور ميشود ديگر. پس ميخواستيد چه بنويسيم؟!." يا ميگويند : "ما اينها را نوشته ايم كه مردم را بر سر خود گرد آوريم ، مردم را كه بر سر خود آورديم همه كاري ميتوانيم كرد".

همان رواج « كشاورزي» ، ما اگر بخواهيم صورت عمل پيدا كند بايد بسيار چيزها را تغيير دهيم. بايد ببينيم چه چيز باعث ويراني ديه ها شده و كشاورزان را از پا انداخته تا از ميان برداريم. روشنتر گويم بايد نخست آنچه روستايي ميكارد و محصول برميدارد در دست خود او بماند و ديگران برسرش كوفته از دستش نگيرند. دوم جلو ستمگران گرفته شود و اين نباشد كه يك تابين امنيه [ژاندارمري] يا يك مأمور دارايي ماية ويراني دهي گردد. سوم در ديه ها پزشك باشد داروخانه باشد ، دبستان
باشد ، دادگاه باشد تا يك كشاورز بتواند به آسودگي زندگي كند. چهارم بايد قانون زندگي تغيير يابد و جلو مفتخوري گرفته شود تا مردم تن برنج كشاورزي دهند.

آنكسان از هيچيكي از اينها آگاه نيستند و تنها يك جملة « ترويج زراعت» را مينويسند و دل بهمان خوش ميگردانند.

يا مي نويسند « وحدت ملي». در اينجا هم اگر بپرسيد : « وحدت ملي» چيست و چگونه تواند بود درمانند و پاسخي نتوانند. زيرا هيچ نينديشيده اند و كنون هم درپي آن نيستند كه براستي يك كوششي در اين زمينه كنند. عبارتهاييست شنيده و نافهميده بدل سپارده اند و بروي كاغذ ميآورند و افزار مقاصد خود ميگردانند.

آري امروز يكي از بدترين گرفتاريهاي ايران پراكندگيهاست كه درميان افتاده و ما اگر بخواهيم اين توده بجايي رسد بايد بآن پراكندگيها چاره كنيم ، ولي چگونه و از چه راه؟. از اين راه كه يكايك آن پراكندگيها را بشناسيم و يكايك آنها را از ميان برداريم.

يكرشته پراكندگي از راه كيشهاست. در ايران چهارده كيش هست و هر كيشي براي خود سياست ديگري و مقصد ديگري دارد.

يكرشته ديگر از راه زبانست. در اين كشور هفت يا هشت زبانست و اينها با يكديگر همچشمي و دو تيرگي دارند.

يكرشته ديگر از راه مسلكهاست ، چندين مسلك رواج يافته و بهر يك كساني گراييده اند و دنبال ميكنند.

اينها چيزهاييست كه آشكار است و بچشم برميخورد و همه ميدانند. يكرشته پراكندگيهاي نامحسوس ديگري نيز هست. مثلاً شهري دستة ديگري و روستايي دستة ديگريست. زنان دستة ديگري و مردان دستة ديگريست. جوانان خود را از ديگران جدا ميگيرند. اروپاديدگان خود را از ديگران برتر شمرده جدا مي ايستند. مانند اينها بسيار است كه بشمردن نيآيد.

كنون ما اگر « وحدت ملي» يا « يگانگي توده» ميخواهيم بايد با همة اينها نبرد كنيم و همة اينها را از ميان برداريم. گذشته از اينها بايد انديشه و آرمان يكي باشد. مردم را بهمديگر جز انديشه و آرمان نبندد.

صد تن هزار تن كه در يكجا گرد آمده اند شما اگر بخواهيد آنانرا يكي گردانيد با زنجير يا طناب كه بهم نخواهيد بست ، و بايد همة ايشان را داراي يك انديشه و يك آرمان (مقصد) گردانيد. وگرنه از هم جدا و پراكنده اند ، اگرچه در يكجا باشند و اگرچه با زبان دعوي يگانگي كنند.

آنكساني كه حزب مي سازند و عبارت « وحدت ملي» را در مرامنامة خود مي نويسند از اينها كمترين آگاهي ندارند ، و خود چندان نادان و نافهمند كه مي بيني از يكسو در مرامنامه شان اين عبارت را مي نويسد و از يكسو در بيرون در اين مجلس و آن مجلس دعواي ترك و فارس راه
مي اندازند.

اينست حال حزب و حزب سازان در ايران. در بيست و چند سال پيش يكي از رسواييها همين بود. ماجراجويان چون دستشان بچيز ديگري نميرسيد ، چند تن گرد هم آمده حزب ميساختند و كار بجايي رسيد كه همگي نفرت كردند و يكي از چيزهايي كه زمينه براي ديكتاتوري شاه پيشين آماده گردانيد اين موضوع بود. اينست مي گويم : در ايران معني حزب را نميدانند.

معني درست حزب آنست كه يكدسته از مردان بافهم خرد ، و پاكدل و علاقمند ، نيازمندي هاي كشور را بديده گيرند ، و دردها را تشخيص داده راه چاره پيدا كنند و باهم نشسته و با گفتگو انديشه و سخن يكي گردانند ، و آنوقت بكوشش برخاسته از يكسو ديگر مردان بافهم و باخرد را بسوي خود خوانند و بجمعيت خود بيفزايند ، و از يكسو در راه چاره سازي گامهايي بردارند.

اين معني درست حزبست ، چنانكه مي بينيد اساس آن سه چيز است : 1ـ فهم و خرد كه دردها و چاره ها را نيك فهمند و حقايق را درك كنند. 2ـ پاكدلي و علاقه مندي كه مقصود جانفشاني و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبي نكنند. 3ـ كوشش بفزوني جمعيت كه نيرو بيشتر گردد و پيشرفت آسان باشد.

يك چنين حزبي موفق بكار بزرگي تواند بود و از خود نامي در تاريخ تواند گزاشت. در سالهاي اخير در اروپا و آسيا بيشتر كارها با دست اين حزبها پيش رفته و تاريخ بيش از همه كارهاي آنان را ياد ميكند.

امروز در آلمان كارها در دست كيست؟!.. در روسيه اين كارهاي شگرف را كه انجام ميدهد؟. در تركيه سررشتة كارها را كه در دست دارد؟!. در همة اينها ، و همچنين در بسياري از كشورهاي ديگر رشتة كارها در دست حزبها مي باشد.

مي توان مثلهاي نزديكتري ياد كرد. حزب « اتحاد و ترقي» عثماني فراموش نگرديده كه در آن كشور مشروطه بنياد نهاد و تا سالياني سررشتة همة كارها در دست آنان بود ، و امروز كه آن حزب از ميان رفته نامهاي پيشروان آنها ـ از انورپاشا ، و نيازي بيك ، محمود شوكت پاشا و ديگران ـ با احترام برده ميشود و در تاريخها عكسهاي آنان بچاپ ميرسد.

در مصر آن كارهاي تاريخي را « حزب وفد» انجام داده و ما با آنكه از ايشان دوريم نامهاي مصطفي كامل و سعد زغلول پاشا و ديگران را شنيده ايم و هميشه با احترام بزبان مي آوريم.

در خود ايران جنبش مشروطه چگونه برخاست و چگونه پيشرفت؟. نه آنست كه شادروانان بهبهاني و طباطبائي بهمدستي كساني از ملايان و بازرگانان در تهران بكوشش برخاستند ، و بي آنكه نام حزب درميان باشد خود حزبي براي مشروطه طلبي پديد آوردند و همين حزب بي نام بود كه مشروطه گرفت و پارلمان بنياد نهاد.

سپس در تبريز چند تني از بازرگانان و ديگران ـ از حاج رسول صدقياني و حاجي علي دوافروش و علي مسيو و جعفرآقاي گنجه اي و آقاميرباقراستانبولچي و مانند اينهاـ يك انجمني نهاني بنام
« مركز غيبي» برپا كرده و با دست آن دستة مجاهدان را بنياد نهادند و در نتيجة كوششهاي اين دسته بود كه مشروطه در ايران ريشه گرفت.

اينان همگي نامهاشان در تاريخ بازخواهد ماند و شما مي بينيد كه ما تاريخ مينويسيم و از كارهاي جوانمردانة آنان ستايش مي كنيم و عكسهاي آنان را از اينجا و آنجا بدست آورده كليشه ميكنيم و بچاپ ميرسانيم.

هركاري چون از راهش بود و پاكدلانه بود اين نتيجه ها را دهد كه ما در اينجا ياد مي كنيم و ستايش و خشنودي دريغ نميگوييم و چون از راهش نبود و پاكدلانه نبود همچون حزبسازيهاي بيست سال پيش ايران باشد كه ما چون بياد ميآوريم از نفرت خودداري نمي توانيم.

كنون شما كدام يكي از اين دو رشته را ميخواهيد؟ آيا حزب را بآن معني كه در ايران فهميده و عمل ميكنند طالبيد يا درپي معني درست آن هستيد؟

اينها را با ياران و همراهان ميگفتم كه گوشهاشان باين مطالب چندان بيگانه نبود و خود ميدانستم كه مقصودشان حزب بمعني درست است. اين بود چون پاسخهايي دادند و پاره اي گفتگوها رفت و قرار نهاديم در پيرامون نيازمنديهاي ايران جستجوها و گفتگوها كنيم و زمينه براي پديد آوردن يك جمعيتي آماده گردانيم.

من در اين باره چنين گفتم ، چنانكه همه ميدانيم در ايران در سي و شش سال پيش يك جنبشي بنام مشروطه خواهي برخاست. در بارة آن جنبش بايد چند نكته را از ديده دور نداشت.

1) آن جنبش نتيجة غمخواري ها و كوششهاي دلسوزانة مردان ارجمند و بزرگي بود. از زمان حاجي ميرزا حسينخان سپهسالار اين انديشه در ايران پيدا شده و كوششها بكار رفته بود تا سرانجام زمينه آماده گرديده و يك جنبش بزرگي برخاست.

2)  آن جنبش با نتيجه اي كه داد براي ايران پيشرفت بزرگي بود. بايستي گفت : ايران بيكبار صد گام بسوي پيش رفت زيرا گذشته از اينكه رهايي از استبداد خود يك فيروزي يا پيشرفتي بود اساساً مشروطه يا دموكراسي يا اگر بفارسي بگويم « سررشته داري توده» ، خود بهترين شكل حكومت ميباشد. ايران از بدترين حكومتي به بهترين حكومتي انتقال يافت.

3)  كسانيكه در آغاز كار پا درميان جنبش گزاردند و بكوششها برخاستند چه از دستة علما و چه از گروه بازرگانان و چه از طبقة عوام ، رويهمرفته جانفشاني و جوانمردي پر ارزشي بخرج دادند و شايستگي و مردانگي شاياني از خود ابراز نمودند.

گزارش مشروطه يكي از بخشهاي پرافتخار ايرانست و مي توان آنرا ماية سرفرازي گرفت و ميتوان از آن گزارش خشنود و خرسند گرديد.

با آن كوششها و جانفشاني ها كه پيشروان آزادي بكار بردند ، مشروطه در ايران پيش نرفت و ناانجام ماند و اين بدو علت بود : يكي آنكه توده آماده نبود و يك كوششهاي پر زوري ميخواست كه توده را آماده گرداند. اساساً مردم معني مشروطه را ندانستند تا براي پذيرفتن آن آماده گردند. در آن روز كسان جانفشاني ميخواست كه بميان توده افتاده معني درست مشروطه را بمردم بفهمانند و توده را آمادة آن گردانند.

فرق مشروطه با استبداد تنها در بودن و نبودن قانون و يا در شكل حكومت نيست. يك فرق بزرگ در شايستگي و ناشايستگي توده است.

در حكومت مشروطه مردم آزادند و كسي نميتواند بآنان فرمان راند و يا بسرشان كوبد. ولي از آنسوي يكايك مردم وظايفي در قبال كشور بگردن دارند كه بايد آنرا انجام دهند. يك توده هنگامي كه شورش كرده و با پادشاه مستبد خود به نبرد برخاسته در واقع بآن پادشاه چنين گفته : " تو دست بردار ما خودمان كشور را راه خواهيم برد" و آنوقت خودشان يك پيماني با هم بسته اند كه دست بيكديگر داده كشور را راه برند و آنرا نگهدارند.

در حقيقت معني شورش اينست. ولي در ايران اين معني را كمتر فهميدند ، و اينست كه شايستگي در توده پيدا نشد ، و اين خود علتي براي ناانجام ماندن آن كوششها گرديد. نيز دخالت بيگانگان در كارهاي ايران بود كه ناگزير ماية اختلال ميگرديد و از پيشرفت مانع ميشد.

در نتيجة اينها كم كم جنبش آزاديخواهي مبدل به هوچيگري و هياهو گرديد. آن جانفشانيها و دلسوزيها رفته سودجويي ها و دسته بنديها جاي آنرا گرفت. ده سال در ايران جز هرج و مرج نبود تا شاه پيشين (رضاشاه) برخاست و اين نيز بجاي هرج و مرج ديكتاتوري و استبداد را برقرار گردانيد.

كنون كه آن پادشاه رفته و شما ميخواهيد بكوششهايي برخيزيد كار بسيار بزرگ و بسيار سودمند آنست كه دست بهم دهيد و آن كوششها را بانجام رسانيد.

باين معني كه يك حزبي برپا كنيد كه از يكسو معني درست مشروطه را بهمة مردم بفهماند و با عقيده هاي پراكنده اي كه بضد آن در ميان توده پيدا شده مبارزه كند ، و رويهمرفته توده را براي حكومت آزاد شايسته و آماده گرداند ، از يكسو نيز از بازگشتن استبداد يا ديكتاتوري جلوگيري كند.

اين خود بهترين وسيله ايست كه شما يك جمعيت صالحي پديد آوريد و مردان غيرتمند و
علاقه مند را از هر سوي كشور با خود همدست گردانيد و يك ماية اميدي براي توده باشيد.

مشروطه چون در ايران بشكل ناقص مجري گشت و چندان نتيجه اي از آن بدست نيامد در
ديده ها خوار شد ، و امروز شما مي بينيد يكدسته هنوز هم با آن دشمني مي نمايند و از ريشخند و توهين باز نمي ايستند. و از آن سوي دسته هايي از جوانان مشروطه را كهنه شده مي پندارند و دلسردي از خود نشان ميدهند.

اينها همه از دانسته نبودن معني درست مشروطه است. اينان نميدانند كه حكومت ملي يا سررشته داري توده كه معني مشروطه است بهترين طرز حكومتهاست. نميدانند كه اگر در ايران مشروطه مجري شده بود امروز اين كشور با كشورهاي متحدة آمريكا همسنگ شمرده ميشد.

هر مردمي بايد باساس حكومت كشور خود علاقه مند باشند و از روي عقيده آنرا مجري دارند. امروز اين اختلال بزرگيست كه ايرانيان باساس حكومت خود علاقه ندارند و هر دسته اي تمايلات ديگري از خود نشان ميدهند.

از اين بدتر آنست كه آنكساني كه دشمني با مشروطه ميكنند شما چون با آنان گفتگو كنيد خواهيد ديد اساساً دربند كشور و توده نيستند و هيچگونه وظيفه اي براي خود در قبال كشور
نمي شناسند و زندگاني را بيش از اين نميدانند كه بخورند و بخوابند و پول اندوزي كنند و با خوشي روز گزارند. حقيقتاً بايد گفت بدرجة پست حيواني تنزل كرده اند.

اينان چندان تيره درونند كه فرقي ميانة استقلال كشور و آزادي زندگاني با زيردستي بيگانگان و بندگي آنان نميگزارند و اينست چون گفتگو از كوشش دربارة كشور ميشود با صد گستاخي بي پروايي ميكنند و اين گفتگوها را بيهوده ميشمارند.

از اينسوي جوانان كه دلسردي از مشروطه نشان ميدهند اگر بپرسيد خواهيد ديد علتي براي اينكار نيست و اگر بگوييد چه ايرادي بمشروطه داريد بيش از اين نخواهند گفت كه مشروطه كهنه شده.

اينها دردهاي كوچكي نيست. اكنون كه شما ميخواهيد نيازمنديهاي كشور را بديده گرفته براي چاره سازي بآنها دست بهم دهيد اينك يكي از آن نيازمنديها را من بشما نشان دادم.

بدينسان سخنان خود را بپايان رسانيدم ، و چون گفتگوهايي شد چنين قرار داديم كه يك جمعيتي پديد آوريم كه در گام نخست بموضوع مشروطه و نشر معني آن درميان توده پردازد و خود هوادار آن بوده باستواري بنيادش كوشد. نيز به نشستهاي خود ادامه دهيم كه در ديگر زمينه ها نيز گفتگو رود.

اين بود بخشي از تاريخچة پيدايش يك جمعيت ـ يك جمعيتي كه پرچم زبان آنهاست. اين تاريخچه را تا اينجا نوشتيم و بازمانده را بهنگام ديگري ميگزاريم.

(پرچم روزانه شماره هاي 32 ، 33 و 34 دوشنبه 11 (دو نوبت) و سه شنبه 12 اسفند ماه 1320)

يگانگي بسته بآنست كه انديشه ها يكي باشد

بارها مي بينم يكي گفتاري براي چاپ در پرچم آورده ، و چون باز ميكنم و ميخوانم مي بينم موضوعي را عنوان ساخته ولي تنها بستايشها يا نكوهشهاي شاعرانه اكتفا كرده.

مثلاً يكي گفتاري نوشته و آورده دربارة « اتحاد» و تنها بستايش آن بس كرده : " اگر ما ميخواهيم از اين گرداب فلاكت نجات يابيم بايد دست اتحاد بهم دهيم ... دشمنان سنگ تفرقه بميان ما انداخته اند". سي يا چهل تا از اينگونه جمله ها را بهم بافته.

من در شگفتم كه از اينگونه گفتارها چه نتيجه تواند بود؟!. از ستاش يگانگي و از نكوهش پراكندگي و مانند اينها چسودي بدست آيد؟!.. اين مثل آنست كه كسي بالا سر بيماري نشيند و براي او پياپي تندرستي را ستايش كند و از بيماري و ناتندرستي نكوهش سرايد. آيا از ستايش و نكوهش نتيجه تواند بود؟!. آيا بيمار باختيار خود بيمار گرديده كه چون ستايش تندرستي را شنيد از بستر بيماري برخيزد و تندرست گردد؟!..

نيكي اتحاد يا يگانگي را هر كسي ميداند. ولي يك كار اختياري نيست كه مردم خود توانند آنرا داشته باشند. اتحاد يا يگانگي بسته بآنست كه انديشه ها يكي باشد ، و يكي بودن انديشه ها بسته بآنست كه حقايق بميان آيد و اين انديشه هاي پراكنده كه مغزها را پر كرده از ميان برخيزد.

بسياري از مردم اين را نميدانند و چنين مي پندارند كه يگانگي يك امر اختياريست. من بارها ميشنوم فلان جوانان يك حزبي ساخته اند يا فلان دسته اتحادكرده اند. اينها دليل است كه در اين كشور نه معني حزب دانسته شده و نه معني اتحاد را ميدانند.

چنين فرض كنيد كه صد تن در يكجايي گرد آمده ميخواهند باهم يگانگي كنند و همدست باشند. اين كار بسته بدو چيز است.

نخست آنكه انديشه ها و باورهاي اينها يكي باشد. وگرنه يگانگي صورت نخواهد گرفت و دير يا زود كشاكش و اختلاف درميان آنان خواهد درگرفت.

دوم بايد يك مقصودي را دنبال كنند و در راه آن بكوشش برخاسته گام بگام پيش روند ، وگرنه پس از اندكي سست و دلسرد گرديده پراكنده خواهند شد.

يگانگي در يكجا گرد آمدن نيست. بيست يا سي نفر دست بهم دادن و يكنام حزبي بروي خود گزاردن نيست. اينها ببازيچه هاي كودكانه شبيه تر است تا بكارهاي خردمندانه.

امروز در اين كشور صد اختلافي هست. اين مرداني كه ميبينيد ، مغزهاشان آكنده از انديشه هاي گوناگون است. اساساً در اين كشور راه زندگي دانسته نيست. اگر يگانگي ميخواهيد بايد باينها چاره شود. بايد يكرشته حقايق روشن شود و يكراهي براي زندگاني باز گردد و يكدسته از مردم در پيرامون آنها دست بهم دهند و يك جمعيت شاينده اي باشند و اين همان كاريست كه ما بآن ميكوشيم. كساني اگر ميخواهند بكشور خود نيكي كنند در اين راه با ما همراهي نمايند ، اين حقايق را كه مينويسيم درميان مردم منتشر گردانند ، با انديشه هاي پراكنده نبرد كنند. وگرنه از تلاشهاي ديگر كمترين نتيجه نخواهد بود.

در اينجا داستاني هست كه بايد بنويسم : سه سال پيش يكي از آشنايان [كه] از تبريز آمده بود و بارها بنزد من مي آمد. يكروز گفتگو ميكرديم در ميان سخن چنين گفت : " شما با نوشته هاي خود عوام را آزرده ميگردانيد ، چيزهايي مي نويسيد كه مخالف عقيدة عوام است. آخر ما با اينها كار داريم. يكروز بايد از اينها استفاده كنيم.

سپس داستاني آغاز كرد كه چون پس از كشته شدن [شيخ محمد] خياباني تشكيلات دموكرات بهم خورده بود ، ما ميخواستيم دوباره آنرا درست گردانيم ، كساني ميرفتند و سخناني برخلاف عقيدة عوام ميگفتند و آنانرا مي رنجانيدند ، ولي من با ميل عوام رفتار ميكردم اين بود موفق شدم كه به تنهايي سي چهل حوزه برپا كنم.

گفتم پيش از آنكه پاسخ شما را بدهم بايد من هم يكداستاني نقل كنم : پانزده سال پيش از اين يكي از آشنايان من در تهران روزنامه اي بنام « انعكاس» بنياد نهاد و روزنامة آبرومندي بود. من آنزمان در زنجان بودم و براي من نيز مي آمد. ولي پس از سه ماه ديگر بريده شد و از ميان رفت و دانستيم كه تعطيل كرده.

پس از چندي كه به تهران آمدم با مدير آن ديدار كردم و گفتگوي روزنامه به ميان آمد. گفت :   " بكمتر روزنامه اي در ايران چنان اقبال كرده بودند. در ماه نخست ما هزار و هفتصد نفر مشترك داشتيم". گفتم : پس چرا تعطيل كرديد؟.. گفت : "پول ندادند كه..."

دانسته شد مرد ساده روزنامه را بهمة آشنايان و دوستانش فرستاده و آنها گرفته اند و خوانده اند ولي بهنگام مطالبة پول رو برگردانيده اند.

اين داستان پاسخ شماست. بگو ببينم آن سي و چهل حوزه چه شد؟!.. خنديد و گفت : " هيچي پس از مدتي پراكنده شدند و رفتند پي كارشان".

گفتم : خوب شد كه خودتان گفتيد. تفاوت در اينجاست كه شما ميخواهيد حوزه درست كنيد ولي ما ميخواهيم يك توده را از گرفتاري و بدبختي رها گردانيم. شما ناگزيريد عوام را نرنجانيد ، ولي ما ميخواهيم مغز او را از انديشه هاي پست و بيهوده پاك گردانيم و از رنجيدن و نرنجيدنش باك نداريم. شما بهمان گرد آمدن و فراهم نشستن قيمت ميدهيد ولي ما ميدانيم كه هيچ سودي ندارد و كمترين نتيجه اي از آن نتوان برداشت.

اين داستان ازآنِ سه سال پيش است و من مي بينم امروز بار ديگر بآن سخنان نياز افتاده. بيشتري از مردم يگانگي را تنها در يكجا گرد آمدن ميشمارند و اينست چنين ميدانند كه اگر گفتارهايي نويسند و بمردم پند دهند اتحاد بدست خواهد آمد. ولي چنانكه گفتيم اين يك انديشة بسيار خاميست ، و اين دسته بنديها و حزب بازيها كه شما امروز مي بينيد درست از رديف سي و چهل حوزة آن آشناي تبريزي ماست و هر يكي پس از زماني پراكنده خواهند شد و از پي كار خود خواهند رفت.

ما اگر ميكوشيم ـ بيكي گردانيدن انديشه ها ميكوشيم ، با گمراهي ها و عقيده هاي پراكنده نبرد ميكنيم. ما پرچم را بنياد نهاديم كه بدستياري آن يكرشته حقايق را ـ دربارة كشورداري و زندگاني توده اي ـ نشر نماييم و خود از اينراه است كه به نتيجه اميدواريم.

(پرچم روزانه شمارة 40 دوشنبه 18 اسفند ماه 1320)

بجوانان چه حمايتي بايد كرد؟..


از پست ديروز از تبريز گفتاري رسيده زير عنوان : « از تودة جوانان حمايت كنيد». نويسندة گفتار از جوانان ستايشهايي نوشته اظهار افسوس ميكند از اينكه قدرداني از آنان نميشود.

مي گويم : امروز چه از جوانان و چه از پيران ، جاي هيچ ستايشي نيست. امروز اين توده سخت آلوده است : انديشه هاي گمراه و پراكنده ، خويهاي پست و دور از هم ـ و خود نتيجة اين آلودگيهاست كه چنين خوار و زبون مي باشيم.

آفريدگار جهان ستمگر نيست. يكتوده را براي زبوني و زيردستي و ديگري را براي سرفرازي و فرمانروايي نيافريده. در اين جهان هر مردمي چه نيك و [چه] بد سزاي خود را يابد.

ما نيز از بدي چنين خوار و زبونيم. از بدي زيردست و لگدمال شده ايم. همين خواري و زبوني دليل است كه خود آلوده ايم. بايد بجاي ستايش كه دروغ است و سودي هم ندارد ، بديها را بدانيم و بشناسيم و بچارة آنها كوشيم ، بايد بجاي لاف زدن از نيكي ، براستي نيك باشيم و اين آلودگيها را از خود دور گردانيم.

گرفتم كساني خود نيكند. از نيكي آنان چسودي تواند بود؟!.. بايد كوشيد تا ميتوان توده را نيك گردانيد. اساساً يك دليل نيكي كوشيدن باصلاح توده است. آن چه نيكيست كه كسي توده اش چنين آلوده باشد و بچاره نكوشد؟!.

دو سال پيش در همان تبريز دبيري جشني براي خود گرفت و شاگردان زيردست را واداشت كه در روزنامه « خدمات سي سالة او را بفرهنگ» ، بنويسند و ستايشها نمايند. من چون در تبريز بودم از اين كار او دلتنگ گرديدم. در اين توده چه جاي جشن است؟!.. با اين گرفتاريها چه جاي شاديست؟!. كدام فيروزي بدست آمده؟!. كدام پيشرفت رخ داده؟!.

جشن ما آنروزي خواهد بود كه باين آلودگيها چاره كنيم. اين انديشه هاي پراكنده را از ميان برداريم ، اين خوي پست را از ريشه براندازيم ، وگرنه يكتن يكتا دانشمند جهان باشد چون توده اش خوار و زبونست او نيز ارج نخواهد داشت.

من كمتر ميخواهم در نوشته هايم يادي از خود كنم و كارهاي خود را شمارم ـ ولي اين داستان چون گواه معتبري دارد مينويسم : دو سال پيش روزي آقاي اميرخيزي (حاجي اسمعيل آقا) در اتوبوس مرا ديد و چنين گفت : " فلان آقا از اروپا آمده. رفتم بديدنش. شما را مي پرسيد و تقريباً ده دقيقه توصيف شما را ميكرد. ميگفت : " در اروپا ميان دانشمندان معروف است. كتابهايش در انجمن علمي قيمت دارد." [1]

مقصودش اين بود كه من بديدن آن تازه وارد بروم. گفتم : نه تنها بديدنش نخواهم رفت ، اگر او از من نيك گفته من هميشه ازو بد خواهم گفت. زيرا او اگر با خود من دوستي نشان ميدهد با توده ام دشمني مينمايد و بكندن ريشه اش ميكوشد. شما او را « يك اديب علامة فاضل» ميشناسيد ولي من نيك ميدانم كه افزاريست براي آنكه كتابهاي سراپا پستي و زبوني دورة مغول را در ميان ايرانيان و شرقيان رواج دهد و با اين ترتيب نگزارد از پستيهاي زمان مغول پاك گردند. نگزارد اين انديشه هاي پوچ و بيهوده كه در آن كتابهاست از ميان برخيزد. با چنين كسي مرا چه دوستي تواند بود؟. مرا چه سود دارد كه خودم در ميان اروپاييان شناخته و ارجمند باشم در جاييكه توده ام خوار و بي ارج است؟!.

چنانكه گفته بودم آن كس آغاز بكار كرد و با پشتيبانيهايي كه ميديد به نشر كتابهاي زمان مغول پرداخت و كسانيكه باو نزديك رفتند سودهاي بزرگي بردند ، و من تاكنون روي او را نديده ام و اميدمندم كه نخواهم ديد.

از سخن خود دور نيفتيم : از جوانان جاي هيچ ستايشي نيست ، تا توده چنين آلوده و گرفتار است به نيكي يكتن يا يكدسته قيمتي نبايد گزاشت. از آنسوي امروز جوانان داراي نقيصه هاي بسياريند و بايد بجاي ستايش كوشيد و اين نقيصه ها را رفع نمود.

اين جوانان درسهايي را كه در دبيرستانها و دانشكده ها خوانده و آگاهيهاي پراكنده اي را كه از روزنامه ها و كتابها ياد گرفته اند يك سرماية مهمي ميشمارند و بغرور آن در كارهاي توده دخالت ميكنند و اظهار عقيده مي نمايند ، و چون خود را از حيث دانش و آگاهي درحد كمال مي شناسند بسخن ديگران گوش نميدهند و سر بياد گرفتن چيزي فرو نمي آورند.

در حاليكه آن آموخته هاي اينان جز چيزهاي ناقصي نيست و هرگز سرماية زندگي نتواند بود. آنان خود از اين حقيقت غفلت دارند و بآساني نخواهند پذيرفت.

در بيست سال گذشته ، يكي از سياستها اين بوده كه جوانان را در دبيرستانها و دانشكده ها گيج گردانند و مغزهاي آنان را با تاريخچة فلان شاعر ، و يا يادگرفتن فلان قصيده ، و با خواندن فلان فلسفه و مانند اينها فرسوده ساخته از كار اندازند. اين را بقصد كرده و از روي يك نقشه اي پيش برده اند .

در اينجا از آن زمينه گفتگو نخواهم كرد. در اينجا ميخواهم بگويم : جوانان بي آنكه خود بدانند و بي آنكه مقصر باشند گرفتار اين نقيصه اند و ما بايد بجاي ستايش از آنها برفع اين نقيصه پردازيم.


اين يك نمونه اي از نقص جوانانست كه ميآيند و بايرادهايي ميپردازند و همينكه چند پرسشي ميكنيم در ميمانند. چندي پيش بارها مي شنيدم جوانان حزبي درست كرده اند و سه هزار نفر جمعيتند. مي گويند : ما بكسي اعتماد نداريم بايد مملكت را خودمان اداره كنيم.

اين سخنان را مي شنيدم. روزي هم يكمرد دلسوزي گفتگو از آنان كرده چنين گفت : " اينان راه را گم كرده اند و بسيار پرت ميروند. بايد بآنان يك پندهايي دهيم".

گفتم : من نمي شناسم. گفت : من چند تن را مي شناسم. وعده بخانة خود مي گيرم. شما نيز بياييد.

دوبار با آنان ديداركرديم. بجاي سه هزار نفر بيش از پنج و شش تن نديديم. من پرسيدم شما كه حزبي برپا كرده ايد از چه راه آغاز بكار خواهيد كرد؟!.. دردهايي كه تشخيص داده ايد چيست و چه چاره اي براي آنها در انديشه داريد؟!..

بپرسش من پاسخ نداده چنين گفتند : " مملكت بجوانان بيشتر از ديگران تعلق دارد و اينست جوانان بايد بكوشند". از اينگونه بسيار سرودند.

گفتم : گرفتم كه سخنتان راست است و كشور بشما بيشتر تعلق دارد تا بديگران ، من ميپرسم : چه كار خواهيد كرد؟!..

باز پاسخي نداده چنين گفتند : " ما ميخواهيم هستة اين جمعيت از جوانان باشند و اساسش را اينان بگزارند ..."

گفتم باز ميگويم : آن كارهايي كه خواهيد كرد چيست؟!..  ديدم درمانده اند و بروي هم نگاه ميكنند و پاسخي نمي توانند. پس از زماني يكي گفت : " بايد بكوشيم و بكشور ترقي دهيم و جامعه را اصلاح كنيم". گفتم : چگونه خواهيد كوشيد؟!.. چه كارهايي خواهيد كرد؟!... ديدم باز پاسخي نميتوانند. لحن سخن را تغيير داده گفتم : براي پيدايش يك جمعيتي بايد نخست يك مقصودي درميان باشد كه همگي آنرا بخواهند و براي رسيدن بآن بكوشند. دوم بايد انديشه ها يكي باشد و همگي از يك راه بكوشند. اينهاست كه ميخواستم شما روشن گردانيد و نظر حزب خود را بگوييد.

با اينهمه تكرار پاسخي نتوانستند و ما ناگزير شديم كه سخن را بپايان رسانيده برخيزيم. اين نمونة رفتار جوانانيست : آن غرور ايشان كه خود را برتر از ديگران ميدانند و بآنها درآميختن را كسر شأن خود مي شمارند و اين نارسايي انديشه شان كه در پاسخ پرسشها در مي مانند و راستي اينست كه هيچگاه باين چيزها توجهي نداشته و هيچگاه در اين باره ها نينديشيده اند.

يك سخناني شنيده اند و بي آنكه معنايش را بفهمند بدل سپارده اند. بسياري از اينان جمعيت يا اتحاد را همان گرد آمدن در يكجا ميشمارند و اينست همينكه ده يا بيست تن در يكجا گرد آمدند آنرا حزب يا جمعيت مينامند و آنرا در بيرون انتشار ميدهند.

در جاي ديگر نوشته ايم كساني از اينان مي آيند و با من گفتگو كرده ايراد ميگيرند كه چرا هواداري از مشروطه مي نمايم. مي پرسم : ايرادتان چيست؟. مي گويند : "مشروطه ديگر كهنه شده" يا مي گويند : " ديگر هواداري ندارد" يا ميگويند : " در اين مدت آزموده شد اين مردم لايق مشروطه نيستند" و چون ميگويم : "حقايق كهنه نميشود" ، يا مي گويم : " ما را با ديگران چكار است. اگر آنان هواداري نمي كنند نكنند ، ‌ما يك چيزي را كه بسود كشور خود ميشناسيم بايد هوادارش باشيم" ، يا مي پرسم : " اين آزمايش را كه كرده؟. در اين مدت در ايران مشروطه اجرا نگرديده تا دانسته شود مردم شايسته يا ناشايسته اند"ـ اين پاسخها را كه ميدهم بخاموشي ميگرايند و ديگر سخني نميتوانند.

اينها همه نقيصة جوانانست. اينها دليل است كه از حقايق بسيار دورند ـ دليلست كه سرمايه شان بسيار كمست ـ كنون بايد اين نقص را دريابند و بگردن گيرند و تكاني بخود داده بفرا گرفتن حقايق پردازند. ميدانم اين به بسياري از آنان گران خواهد افتاد. ولي چه بايد كرد؟!. راستي اگر هم تلخ است بايد گفته شود. اگر هم سخت است بايد پذيرفته گردد.

اگر ميخواهند بارزش خود بيفزايند بايد اين را بپذيرند. اگر ميخواهند بكشور و تودة خود نيكي توانند بايد از اين گردن نپيچند وگرنه با حال كنوني ، خود تباه گرديده و بتوده نيز جز زيان نتوانند رسانيد.

شما ببينيد : اين نمونة كردار ايشانست كه خود را از پيران و سالمندان جدا ميگيرند و با يك گستاخي مي گويند : " ما بديگران اعتماد نداريم". اين در كجاي جهانست كه جوانان خود را بدينسان جدا گيرند؟!. در كجاي جهانست كه بدينسان از بزرگتران بي نيازي نمايند؟!. آيا اين سخن جز نتيجة نارسايي انديشه هاست؟!

دوباره مي گويم : اينها گناه آنان نيست. گناه آن كسانيست كه در بيست و چند سال گذشته به گيج گردانيدن جوانان كوشيده اند ، گناه آنكسانيست كه روانهاي اينان را فرسوده گردانيده ، و از آنسوي با ياد دادن يكرشته تعليمات پراكنده و بيهوده مغرورشان ساخته با اين حال بميان توده فرستاده اند.

ما كنون بايد بچاره پردازيم. كنون بايد بجبران گذشته كوشيم. نويسندة گفتار از تبريز مي گويد : " بتودة جوان حمايت كنيد" ، مي گويم : بهترين حمايت ما اينست كه نقيصه هاي آنان را رفع كنيم و اينك بهمان ميكوشيم.

يكي از مقاصد ما همانست كه جوانان را با حقايق آشنا گردانيم و از معني درست زندگاني آگاهشان سازيم. اين گفتارهاي پياپي براي همينست. ما از يكسوي اين حقايق را براي ايشان روشن ميگردانيم و ازيكسو يكراهي براي كوشش و همدستي ـ چه در تهران و چه در تبريز ـ بروي ايشان باز كرده ايم.

(پرچم روزانه شماره هاي 42 و 43 چهارشنبه و پنجشنبه 20  و 21 اسفند ماه 1320)

[1] : كسي كه از آن ياد شده محمد قزويني است. چون پرفسور ادوارد براون و همدستانش (محمدعلي فروغي ، علي اصغر حكمت ، حسن تقيزاده و كساني ديگر) به زنده گردانيدن كتابهاي دورة پستي ايران ـ دورة مغول ـ كه مي رفت تا براي هميشه فراموش گردد (همچون ديوان شاعران ياوه گو و كتابهايي كه سراسر پستي و بيغيرتي را مي آموزد) آغاز كردند ، كسي كه از ايران به ياري پرفسور فرستاده شد همين محمد قزويني بود. اين همانست كه به همدستي براون تاريخ ادبيات ايران براي ما نوشتند. او سي و شش سال در اروپا زيست و جز تصحيح و چاپ جهانگشاي جويني كه كتاب تاريخ است ارمغانهايش به ايران تصحيح ، حاشيه نويسي و چاپ دوبارة كتابهايي به شرح زير است : لباب الالباب (شرح حال شاعران ، وزيران و فرمانرواياني كه به فارسي شعر سروده اند) ، تذكرة الاولياء (كتابيست دربارة صوفيان و پر است از داستانهاي دروغ و رسوا) ، شدالازار (دربارة زندگاني و تعيين محل قبر علما و فرمانروايان بخاك سپرده در شيراز) ، المعجم في معايير الاشعار العجم (دربارة فنون شعري و نقد شعر) ، چهار مقالة عروضي (بخشي از آن دربارة شعر و شاعري است).

محمد قزويني دربارة كتاب آذري (يا زبان باستان آذربايجان) نوشتة كسروي « تقريظي» هم نوشته. چه بسا آرزو داشته كه كسروي هم به دستة ايشان بپيوندد. ليكن چنانكه كسروي يادآوري
مي نمايد سود توده ارجمندترين چيزيست كه مي بايد در زندگاني هميشه بديده داشت. آن تقريظها و صد ستايش ديگر نمي توانست او را از راه و پيمانش دور گرداند.

دستة ايشان كيها بودند و چه ها مي كردند؟ و چرا كسروي با چنان ماية دانشي از ايشان دوري مي جسته؟ پاسخ به اين پرسش در همين گفتار به كوتاهي آمده. براي آگاهي بيشتر كتاب در پيرامون ادبيات ديده شود.



ما از مردم چه ميخواهيم؟..


در ايران يكرشته كلمه هايي هست كه معناهاي نيكي داشته ، ولي چون بدست بدان افتاده بد گرديده و كلمه ها نيز موهون شده كه آدم چون ميخواهد در گفتن و يا در نوشتن يكي از آنها را بكار برد سختش مي آيد.

يكي از آن كلمه ها « حزب» است كه از بس موهونست ما بسختي آنرا بكار ميبريم ، و آنگاه در ترديد مي مانيم كه آيا خوانندگان چه معنايي را از آن فهميدند ـ آيا آن معناي درست و نيكش را يا اين معناي آلوده و موهونش را؟..

من چون در نوشته هايم اين كلمه را بكار ميبرم اينست بايد در اينجا معني درست آنرا روشن گردانيده بگويم ما از اين كلمه چه معنايي را ميخواهيم. نخست بايد اندكي از تاريخچة حزبها در ايران بنويسيم.

سي و چند سال پيش چون در ايران مردم بيدار شدند و جنبشي بنام مشروطه خواهي برخاست خواه ناخواه حزبها پيدا شدند. نخستين حزب در ايران دستة مجاهدان بودند.

تاريخچة اين دسته بكوتاهي آنست كه دوسال پيش از زمان مشروطه گروهي از ايرانيان در باكو ، گرد آمده يك حزبي بنام « اجتماعيون و عاميون» پديد آوردند و رئيس ايشان نريمان نريمانوف بود كه سپس يكي از كسان بنام گرديد.

اين جمعيت تازه بكار پرداخته بود كه در ايران داستان مشروطه پيش آمد و آنان كساني را از اعضاي خود برگزيده براي شركت در شورش [= انقلاب] بشهرهاي ايران فرستادند كه هنوز چند تن از آن كسان در تبريز و ديگر جاها زنده اند.

ولي در تبريز در همان ماههاي نخست شورش ، چند تن از سردستگان دست بهم داده در خود آنجا جمعيتي بنام « مجاهد» پديد آوردند كه چنانكه گفتيم نخستين حزبي در ايران بود.

اين حزب با سادگي بسيار تشكيل يافت و با يك نظم و تندي پيش رفت. نخست تنها در تبريز بودند. سپس در تهران و گيلان و شهرهاي ديگر آذربايجان نيز پيدا شدند ، و چنانكه در تاريخ نوشته شده همين حزب بود كه با محمد عليميرزا نبردها كرد و سپس بخونريزيها پرداخت و سرانجام او را از تخت پايين آورد و از ايران بيرون راند. اين حزب بود كه پاية مشروطه را در ايران استوار گردانيد ـ اين حزب بود كه قهرماناني همچون ستارخان و باقرخان و حسين خان باغبان و يفرمخان و سردار محيي و يارمحمدخان و حيدرعمواغلي و عظيم زاده و ميرزا علي اكبرخان و ديگران بيرون داد.

سپس چون محمد عليميرزا برافتاد و اندك آرامشي در ايران رخ داد برخي از ايرانيان كه از اروپا بازگشته بودند در تبريز و تهران حزب دموكرات را بنياد نهادند. آنچه ما مي دانيم اين بنيادگزاران
سوء نيت داشتند و
مقصودشان اين بود كه جدايي درميان آزاديخواهان پديد آورند و يك حزبي ساخته با دست آن مجاهدان را از ميان برند.

با اينحال چون كسانيكه دعوت آنان را پذيرفته بدموكراتي درآمدند از آزاديخواهان خونگرم بودند آن حزب هم در اندك زماني در همة شهرهاي بزرگ ايران تأسيس يافت و خود يك جمعيت كوشندة بزرگي شد. چون در سال 1329 محمد عليميرزا دوباره به ايران بازگشت و بار ديگر خطر براي آزادي رخ داد ، اينان در برابر پيشآمد دليري و ايستادگي نشان داده پشتيباني مهمي بدولت نمودند.

اگرچه اين بار نيز جنگ را مجاهدان و بختياريان كردند و با دست اينان بود كه ارشدالدوله سردار محمد عليميرزا دستگير و كشته گرديده و خود محمدعلي شكستهاي پي درپي يافته به استرآباد گريخت ليكن در پارلمان و در تهران ايستادگي دموكراتها در برابر بدخواهان و پشتيباني آنان بدولت اثر بزرگي داشت.

سپس چون در همان سال روسيان التيماتوم داده سپاه تا بقزوين آوردند و ايران در برابر يك خطر بزرگي واقع شد ، در اين پيشآمد نيز دموكراتها در اظهار احساسات و ايستادگي شايستگي از خود نشان دادند. اگرچه بيك كاري موفق نشدند (و خود نمي توانستند شد) ليكن زبوني ننمودند.

در اهميت اين حزب آن بس كه روس و انگليس نبودن آنان را ميخواستند ، و چون پس از پذيرفته شدن التيماتوم مجلس بسته گرديد ناصرالملك و وزيران او كه فرصت يافته بودند بكندن ريشة اينان كوشيدند ، از آنسوي در تبريز روسيان چند تن از اينان را كه ميرزا احمد سهيلي و آقا محمد ابراهيم و ديگران بودند بدار كشيدند.

سپس چون در سال 1332 جنگ جهانگير اروپا برخاست و در ايران نيز تبدلاتي رخ داد [و] مجلس بار ديگر باز شد در اين هنگام نيز دموكراتها جوش و جنب بزرگي از خود نشان دادند و بيك كار بزرگي برخاسته براي جنگ با دو دولت همسايه از تهران مهاجرت كردند ، و با آلمان و عثماني همدست شده با دسته هاي سپاه روس ، جنگ و خونريزي نمودند و دولت مركزي را بنام آنكه با روس و انگليس همدست ميباشد برسميت نشناخته خود ، در كرمانشاهان دولت ديگري بنياد نهادند. اينها نيز كارهاي حزب دموكراتست. اينها نيز در تاريخ ايران مؤثر افتادند و نامي از خود در آن يادگار گزاردند.


ولي در داستان مهاجرت يك چيزهاي ناستوده اي رخ داد ، زيرا آلمان براي پيشرفت مقاصد خود در ايران از دادن پول مضايفه نميكرد و ليره هاي بسياري سكه زده همراه خود آورده بودند. كساني از سران مهاجران بپول گرويده رفتار ناستوده اي كردند و اين ماية تنفر ديگران شد و در ميانه اختلافها رخ داد.

از آنسوي خود مهاجرت نتيجة نيكي نداد. يكدستة بزرگي از ژاندارم ايران و مهاجران در جنگ كشته گرديدند و آخرين نتيجه آن شد كه مهاجران پس از دو سال رنج و آوارگي از خاك ايران بيرون رفته در عثماني و ديگر جاها پراكنده گرديدند.

اين نافيروزيها نتيجة آنرا داد كه بيشتر آزاديخواهان نوميد گرديده كناره جويي كردند. بخصوص مردان پاكدامني كه جز رهايي اين كشور و توده را نميخواستند و درپي سود شخصي نبودند. اينان بيكبار دلسرد شده بكناري رفتند.

اين دلسردي و كنارجويي آنان نيز نتيجه آنرا داد كه ميدان براي كسان سودجو و آلوده دامن باز گرديد كه بنام آزاديخواهي يا دموكراتي بميان افتادند و بخودنمايي و سودجويي پرداختند. بايد گفت يك « تحولي» در عالم آزاديخواهي پديد آمد و دستگاه تغيير يافت.

اينزمان ده سال بيشتر از آغاز جنبش مشروطه ميگذشت. در آن ده سال بيشتر كم كم در تهران كساني پيدا شده بودند كه شيوة سودجستن و پول درآوردن را ـ از راه دسته بندي و روزنامه نويسي و هياهو و دخالت در كار كابينه ها و هواداري از اين وزير و از آن وزير و مانند اينها ـ  نيك ياد گرفته بودند.

در آن ده سال و بيشتر اين قبيل سودجويان از اين شهر و از آن شهر بتهران آمده و در اينجا مانده كم كم يكدستة بزرگي شده بودند.

بسياري از نمايندگان پارلمان از شهرها بتهران آمده و پس از پايان دورة وكالت باز نگشته و در اينجا مانده و از آن راهيكه گفتيم بپول اندوزي و خوشگذراني پرداخته بودند. اين كسان را در آن زمان « هوچي» ناميده اند ما نيز بهمان نام ميخوانيم.

آزاديخواهان غيرتمند و جانفشان از ميان رفته و اين هوچيان جاي آنانرا گرفته بودند.

در اين ميان در سال 1335[قمري = 1296 خورشيدي] شورش روسيه رخ داد ، و اين شورش بزرگ كه در همة جهان تكاني پديد آورد در ايران نتيجه اش اين شد كه دولت بيكبار ناتوان گرديد و درهمه جا آزاديخواهان ـ يا بهتر گويم سرجنبانان بتكان آمدند و بيكرشته كارها پرداختند.

چنانكه گفتيم در تهران ميدان براي اين هوچيان باز مانده بود و اينان از پيشآمد استفاده جسته بيكرشته كارهاي ناستوده اي شروع كردند.

از همان آغاز شورش روسيه تا هنگاميكه رضاشاه رشتة اختيارات كشور را بدست گرفت ، كه نزديك به ده سال است يكدورة خاصي از تاريخ ايران ميباشد و در اين يكدوره اين هوچيان يك عامل مؤثري در كشور بودند و آسيبهاي بزرگي رسانيدند.

من اگر كارهاي اينان را بنويسم بايد يك كتاب جداگانه پردازم. در اينجا بي آنكه از كسي نامي برم بياد دو رشته از كارهاي ننگين ايشان مي پردازم :

نخست اينان دخالت در سياست (يا بهتر بگويم هوچيگري) را پيشه اي براي خود گرفته از آنراه نان ميخوردند. بلكه دارايي مي اندوختند. هرنخست وزيري كه ميخواست كابينه تشكيل دهد ميبايست پولي در ميان اينان تقسيم كند و بكساني از آنان در ادارات كار دهد ، وگرنه بهياهو پرداخته نميگزاردند كابينه پا گيرد و بكار پردازد.

اين يك رسمي شده بود و خود وزيران بآن عادت داشتند و دادن پول سختشان نمي آمد. بلكه اگر كسي ميخواست كابينه درست كند خود از پي اينان ميفرستاد و نويد پول ميداد و براي برانداختن كابينة حاضر بكارشان واميداشت. اين معاملة رايجي بود.

از اين رو يك كابينه نميتوانست بيش از دو يا سه ماهي دوام كند. زيرا اينان پولي را كه ميگرفتند و ميخوردند و تمام ميكردند بايستي اسبابي فراهم كنند كه دوباره پول گيرند. از اينرو بايستي بسراغ يك خريدار تازه اي روند و يا او بسراغ اينان بيايد.

اينكه نوشتم كه در بيست و چند سال پيش چون در يكسال چهار كابينه عوض شد آنها را
« كابينه هاي چهار فصلي» ناميدند ، يكي از علل آنها دخالت همين دستة هوچيان بوده.

از اينان در اين زمينه ها كارهاي بسيار زشتتر هم سرزده كه مي بينم اگر بنويسم بغيرت ايرانيگريم خواهد برخورد و اينست خامه را نگه مي دارم ـ از آنسوي براي آنكه گفته هايم بيكبار
بي دليل نباشد تنها يكداستاني را ياد ميكنم.

از رضاشاه پهلوي يادداشتهايي در دست است كه خود اسناد گرانبهاييست. در آن يادداشتها از بسياري از اين هوچيان نام برده و خيانتهايي را كه از هر يكي سرزده ذكر كرده از جمله دربارة يكي از آنان چنين مي نويسد.

اين مرد طماع در داستان جمهوريت[1] بنزد من آمد و پول خواست. من چون ندادم رفت پيش محمد حسن ميرزا و از او پولي گرفت و با من بمخالفت پرداخت.

در همان يادداشتها يك تلگراف رمزي را كه محمد حسن ميرزا ببرادرش احمد شاه فرستاد و كليدش بدست افتاد و كشف گرديده نقل ميكند.

احمد شاه در پاريس بوده محمد حسن ميرزا باو تلگراف ميكند : " سي هزار تومان كه فرستاديد و باطرافيان داديم كمست. اينها بطمع پول براي ما كار ميكنند. زود حوالة ديگري بفرستيد".      

اين يك نمونه اي از كارهاي آن ناكسانست. نيك بينديشيد كه يك مردي در كشور پيدا گرديده و ميخواهد رئيس جمهوري باشد. و يك جنبشي در توده بنام اين موضوع پديد آمده. آيا يك ايراني چه بايد كند؟... نه آنست كه اگر آنرا بسود توده ميداند بايد ياري كند ، و اگر نمي داند بايد بجلوگيري پردازد؟!..

ببينيد تا چه اندازه بيشرميست كه در چنان پيشآمدي كساني تنها در انديشة پول گرفتن باشند و رو باينسو و آنسو آورده آشكاره پول بخواهند.

آيا ميتوان پنداشت كه رضاشاه تهمت زده؟!.. آيا ميتوان گفت كه دروغ باو بسته؟!. من از رضاشاه هواداري نميكنم. ولي بآن جايگاه باور نكردنيست كه بيك هوچي پست تهمت بندد. رضا شاه را اگر هم بد بدانيم چنين گماني باو نخواهيم برد.

از اين گذشته ما خود آن كسان را مي شناسيم. ما خود ميدانيم كه كارشان اين بوده و براي پول گرفتن بوسيله هاي بسيار زشتتر از اين دست ميزده اند.

همان كسي را كه رضاشاه مينويسد او خود گفتاري در يكي از روزنامه هاي آن زمان نوشته بمناسبتي چنين ميگويد :

"بعضي بمن ميگويند از سياست بركنار باش. ولي من اينرا صلاح نميدانم. زيرا اديب الممالك چون از سياست دست برداشت از گرسنگي مرد".

همين دو جمله كافيست كه او را بشناسيد. نخست ببينيد سياست چه چيز را مي گويد. اديب الممالك يك شاعري بود اينرا ستايش ميكرد و پول ميگرفت و او را هجو ميكرد و پول ميگرفت. اين رفتار زشت يا هوچيگري او را دخالت در سياست مي شمارد. دوم دخالت در سياست را يك كسبي ميداند و آشكاره ميگويد : اگر دست بردارم گرسنه خواهم ماند.


دوم : اينان حزب يا جمعيت درست كردن را يك بازيچه اي گردانيدند. نخست در ايران حزب بزرگي بود « حزب دموكرات» ، و چون آنان را تندرو مي شماردند يك دسته در برابر آنان خود را« اعتدالي» ميناميدند. ولي در زمان اين هوچيان آن ترتيب هم بهم خورد و بسياري از آنان نظيره سازي كرده خود حزبهائي پديد آوردند و كم كم اينكار رواج گرفته تا بآنجا رسيد كه حزب سازي از آسانترين كارها شمرده شد كه هر كسي همينكه مي خواست ، با چند تن از آشنايان فراهم نشسته يك چند جمله اي را بهم بافته و آنرا « مرامنامه» مي ناميدند و يك نامي بروي خود گزارده يك مهري نيز ميكندند و با اين چند مقدمه اي حزبي پديد مي آوردند.

كم كم كار برسوايي كشيده و نامهاي موهون بسياري از « كميتة آهن» و « تجدد ايران» و
« جامعة تبليغ» و « دموكرات نصرت» و « دموكرات مستقل» و « كميتة اتحاد شرق» و « اتحاد بشر» و « اصلاح طلبان» و بسيار مانند اينها بيرون ريخت.

اساساً حزب سازي يك افزاري در دست هوسبازان و طمعكاران گرديد. مثلاً فلان السلطنه يا بهمان الدوله ميخواست نخست وزير گردد و ميفرستاد ستاد يكي از سردستگان هوچيان را بنزد خود مي خواند و با او بشور مي نشست كه از چه راه وارد شود و آن سر دسته پاسخ داده چنين مي گفت : " بايد يك حزبي درست كنيم". اين يكي از كارهاي رايج آنزمان بود و بسياري از وزيران براي خود حزبي مي ساختند.

يكي از زمانهاييكه بازار حزبسازي گرم ميگرديد هنگامي بود كه انتخابات آغاز مي يافت. در اينجا بود كه رسواييها از اندازه ميگذشت و چند نام موهون ديگري بيرون مي آمد و هرروز برگهايي براي نشان دادن كانديدهاي اين حزب انتشار مي يافت.

براي آنكه سخنم بي دليل نباشد برخي جمله ها را از سر مقالة « عصر جديد» كه در سال  1335 بهنگام انتشار آگهي انتخابات دورة چهارم مجلس نوشته در پائين مي آورم. عنوان گفتار « تجهيزات براي انتخابات» است و در زير آن پس از جمله هايي مي نويسد :

" دوباره مي بينيم در محيط سياست طهران جنب و جوشهايي تولد و هركس و هر دسته در صدد تأمين آتيه است. احزاب سابق تشكيلات منحل شدة خود را تأسيس و قواء خود را تجهيز مينمايد ـ احزاب تازه در شرف تشكيل ـ حكاكان مشغول كندن امهارـ مطبعه ها مشغول طبع اعلانها، پروگرامها ، مرامنامه ها ميباشند.

از قراري كه ميشنويم يك فرقه بنام سوسيال دموكرات ، يك فرقه بنام حاميان برزگران ، يك فرقه بنام وداديون يا اتحاد ملي تشكيل شده. فرقة سوسيال دموكرات ( و مطابق مهر فرقه كه ديده شد سوسياليست دموكرات) چندان بي سابقه در ايران نبوده. بعلاوه با بودن آن در ممالك ديگر محتاج بتوضيح نيست. فرقة طرفداران بزرگ[؟] نيز بطوريكه شنيده ايم از سه چهار نفر تجاوز نميكند. حزبي كه ميگويند فعلاً داراي چهل و پنجاه نفر جمعيت شده است فرقة وداديون يا اتحاد ملي است ..."

از سخن خود دور نيفتيم : يكدسته در بيست و چند سال پيش ، با رفتار زشت خود « جمعيت» يا « حزب» را رسوا گردانيده اند.

اين كلمه ها امروز موهون است و ما كه آنها را بكار ميبريم نفرتي در خود احساس ميكنيم. از آنسو ميترسيم خوانندگان چنين دانند كه مقصود ما از اين نامها همان بازيچه هاي خنك و زشت بيست و چند سال پيش ميباشد. اينست براي جلوگيري از نافهميدگي باين گفتار پرداختيم و مقصودمان در اينجا دو چيز است :

يكي آنكه رفتار زشت هوچيان و بدكرداران و حزب سازيهاي خنك آنان دليل بدي حزب يا جمعيت نيست. در جهان بسيار چيزهاست كه خود نيك است ولي بدنهاداني آنرا بازيچة اغراض خود ساخته اند. در جهان موضوعي گرانمايه تر از دين نيست و شما ميدانيد كه هميشه دسته هاي انبوهي از دين نان خورده اند و آنرا در راه غرضهاي خود بكار برده اند.

همچنين اگر برخي حزبها بد بوده اند دليل روگرداني ما از آن نتواند بود. بگفتة يكي از آشنايان شما اگر ده تا تخم مرغ بخريد و چون يكي بشكنيد تباه درآيد ، و همچنين دوم و سوم و چهارم يكي پس از ديگري فاسد باشد آيا از اينجا همة تخم مرغها را فاسد دانسته ديگر آرزوي تخم مرغ خوردن نخواهيد كرد؟.

كشور مشروطه بي حزب نتواند بود. امروز شما به هر كشوري از كشورهاي آزاد جهان نگريد همه را حزبها راه ميبرند. آيا آلمان را كه راه ميبرد؟.. روسيه را كه اداره ميكند؟.. در انگلستان رشته در دست كيست؟!.. در تركيه سررشته داران كيانند؟.. اينها را بينديشيد تا بدانيد چه نيازي به حزب يا جمعيت هست.

ديگري اينكه ما اساساً باين زمينه ها نزديك نميشويم. ما نه تنها حزب و جمعيت را بآن معنايي كه هوچيان فهميده بودند و بكار ميبردند نميخواهيم و از آن كارها بيكبار بيزاريم با حزب يا جمعيت بمعني اروپاييش نيز چندان كاري نداريم ما مقصودمان بالاتر از اينهاست. ما چون كلمه يا نام ديگري پيدا نكرده ايم اينها را ميآوريم. وگرنه خواست ما چيز ديگري ميباشد.

ما ميگوييم : آيا اين كشور را بايد نگه داشت يا نه؟.. اگر ميگوييد نگه نبايد داشت. آشكاره بگوييد تا بدانيم. همچنين اگر تصور ميكنيد نيازي به نگه داشتن ما نيست و خدا نگه ميدارد و يا خودبخود ميماند آنرا هم بگوييد.

اگر ميگوييد نگه بايد داشت پس بايد يكدسته اي باشند كه آنرا نگه دارند و در اينراه بكوشش پردازند ، و اينهم پيداست كه آن دسته بايد راهشان يكي باشد و همگي دست بهم دهند و يكدل و يكزبان بكار پردازند.

اين چيزيست كه هيچكس انكار نتواند كرد و ما نيز شما را باين كار ميخوانيم. ما اين روزنامه را بنياد نهاده و اين كوششها را بگردن گرفته ايم براي آنكه يكراهي براي نگهداري اين كشور باز كنيم و يكرشته حقايق را در زمينة زندگاني توده اي روشن گردانيده ، انديشه ها را در پيرامون آنها يكي سازيم و بدينسان يكدسته اي از غيرتمندان و پاكدلان پديد آوريم كه نگهداري اين كشور را بعهده گيرند.

اين مقصود ماست و براي اين ميكوشيم وهمة غيرتمندان و آزادگان را بهمدستي در اين مقصود ميخوانيم و هيچگاه دربند مراسم و آيين حزبها نمي باشيم. ما بيش از همه يكي شدن دلها را ميخواهيم بيش از همه بروشني حقايق ميكوشيم.

(پرچم روزانه شماره هاي 44 ، 45 و 46 بيست و دوم ، بيست و سوم و بيست و چهارم اسفند ماه 1320)

[1] : پيش از برافتادن خاندان قاجار و آغاز پادشاهي پهلوي ، سردارسپه خواهان برپايي جمهوري شد ليكن ملايان با آن ناهمداستاني نشان دادند و هياهو برانگيختند. سرانجام نمايندگان مجلس كه مخالف جمهوري بودند و سردارسپه به توافقي بدينسان رسيدند : سردار سپه دست از جمهوري خواهي كشد و آنان هم از پادشاهي قاجاريان هواداري نكنند.



بايد از دور و نزديك دست بهم داد

در يكرشته گفتارهاي گذشته مقصود خود را روشن گردانيدم و اينك ميخواهم روشنتر از آن گردانم :

امروز ايران در يك حاليست كه اگر كسي نيك انديشد و حال گرفتاري اين توده را بديده گيرد بايد رويش نخندد و هميشه دلتنگ و ناآرام باشد. بايد شبها خوابش نبرد و هميشه دل پر از درد دارد.

ببينيد كشوريست ما داريم : داراي هواي خوش ، آبهاي گوارا ، زمينهاي بارده ، كشوري پر از نعمت و بركت. در اين كشور زندگي ميكنيم و درپي نگهداري آن نيستيم ، در انديشة آباديش نميباشيم ، بهره اي كه از آن توان برداشت برنميداريم.

امروز يكدستة بزرگي در اين كشور ببهانة مذهب خود را كنار كشيده مي گويند ما كاري بكشور نداريم.[1] اينان پول دولت را حرام مي شمارند. كوشش در راه كشور و نگهداري آنرا گناه مي پندارند. تا ميتوانند ماليات نميدهند ، بسربازي نميروند.

اينان تا حدي پافشارند كه ماها را كه بنگهداري كشور علاقه منديم دشمن ميدارند و آشكاره بد ميگويند و ريشخند ميكنند ، و هر زمان كه روز سختي بكشور پيش ميآيد بشماتت مي پردازند.

دسته هاي كوچك ديگري با اين كشور دشمن مي باشند و نابودي آنرا ميخواهند. چون مذهبشان يا نژادشان جداست دل پر از كينة ايرانيان دارند و براي كينه جويي بدبختي آنانرا ميخواهند. در اين كشور زندگي ميكنند و از خوشيهاي آن بهره ميبرند و از درون دل دشمن آن ميباشند.

يكدستة ديگر به بيگانگان گراييده بپيشرفت مقاصد آنان ميكوشند. حزبي ساخته اند ، روزنامه مينويسند ، خود را از توده ميخوانند ، ولي براي ديگران كار ميكنند.

گروه انبوهي از جوانان جز درپي هوسبازيها و خودنماييها نيستند و هر كسي بكارهاي هوسمندانة ديگري ميكوشند.

اينها شهرنشينانند. از آنسو روستاييان كه اكثريت با آنهاست بيكبار از اين مطالب ناآگاهند و بيچارگان از زندگي جز ستمكشي و توسري خوري نفهميده اند و كمترين علاقه را بكشور و اين مطالب ندارند. ايلها كه آنها نيز دستة بزرگي هستند از اين زمينه بسيار دورند و زندگي را جز كوچيدن و رفتن و برگشتن ـ و اگر فرصت يافتند ـ چپاول كردن نمي شمارند.

اينست اجمالي از حال توده. بگوييد چكار بايد كرد؟! آيا بايد پيروي از ديگران نمائيم و ما نيز
بي پروايي كنيم؟!. آيا بايد چشم براه حوادث دوخته بكاري نكوشيم؟!..

نگهداري از كشور و آزادي توده وظيفة آدميگري هر كسي ميباشد كه بهره از آدميگري دارد ، بايد بآزادي خود و كشورش بكوشد و از زيردستي بيگانگان دوري گزيند.

امروز ما اگر بنگهداري كشور خود نكوشيم آيندگان بما نفرينها خواهند فرستاد و نامهاي ما را ببدي خواهند برد. فرزندان ما دچار تيره روزي گرديده و ما را مسئول آن دانسته از بدگويي باز نخواهند ايستاد.

پس چگونه ميتوان به پيروي از ديگران بي پروايي نمود؟!.. چگونه ميتوان چشم براه حوادث دوخت و آسوده نشست؟!. چنين انديشه اي بسيار غلطست و ما نبايد بي پروايي كنيم. ديگران نميكوشند نكوشند ما بايد بكوشيم.

امروز يكراه بيشتري نيست و آن اينكه غيرتمندان جدا گردند و از دور و نزديك ، از پير و جوان ، از زن و مرد ، باهم مربوط گردند ، و يكراه پيشرفتي بانديشه گرفته همگي آنرا بپذيرند ، و براي كوشش در راه آن پيمان بندند و بدينسان يكدستة بزرگي پديد آورده مردانه بكوشش پردازند.

امروز با همة اين آلودگيها مردان آزاده و غيرتمند كم نيستند. كم نيستند ولي پراكنده و بيراهند. باين معني كه باهم مربوط نمي باشند و هر يكي در تنهايي اين گرفتاريها را مي بينند و مي سوزند و ناله و فغان بلند ميكنند از آنسوي راهي براي كوشش در پيش ندارند و جز از گله و ناله و يا اظهار افسوس و دريغ كاري نمي شناسند ، نه دردها را نيك ميدانند و نه چارة آنها را مي شناسند.

تنها چاره آنست كه اينان باهم مربوط گردند و يكتوده باشند و همدستي نمايند. از آنسوي يكراهي براي كوشش بروي آنان باز باشد.

يگانه راه اينست و ما نيز باين ميكوشيم. اگر حزب ميگوييم اين را ميگوييم. اگر جمعيت ميناميم اين را ميخواهيم.

ما براي اينكار زمينه آماده ميكنيم. زيرا از يكسو يكرشته حقايقي را برگزيده ايم و يكايك آنها را شرح ميدهيم تا زمينه براي يكي گرديدن انديشه ها باز شود.

آن گفتارها كه ما در پيرامون مشروطه نوشتيم مقدمة همين كار است. كساني اگر آنها را بخوانند همه راستي است. هر كسي كه از خرد بهره دارد و بدليل گردن ميگزارد بايد آنها را بپذيرد. آنها در زمينة يكي از مقاصد ماست. زمينه هاي ديگري را نيز يكايك بگفتگو گزارده حقايق را خواهيم نوشت.

از يكسو نيز ميكوشيم همة غيرتمندان از هر كجا هستند بما گرايند و با ما همدست گردند. و براي اينكار تلاشهايي بكار ميبريم.

اين روزنامه براي همان مقصود است. هركسي كه اينها را ميخواند و در دلش تكاني پديد مي آيد و بصدد مي آيد كه مردانه كوشش در راه كشور و توده كند بايد بما پيوندد و همراهي نمايد. اينست آنچه ما ميخواهيم ، اينست آنچه در راهش ميكوشيم.

(پرچم روزانه شمارة 52 آدينه 7 فروردين ماه 1321)

[1] : دسته اي كه نويسنده اشاره دارد همانهايي اند كه امروز براي خود « تاريخ كوششهاي سياسي» پديد مي آورند و مدعي اند كه نه تنها پس از شهريور 20 بلكه در زمان رضاشاه هم كوشش سياسي مي كرده اند. اينها همانهايي اند كه بالاي منبر سخناني از اين گونه گفته اند : " ما از خارجه مي ترسيديم كه مي آيند و بقبور مسلمين هتك احترام مي كنند. دولت گذشته (دولت [رضاشاه] پهلوي) قبرستانهاي ما را كند و سنگهاي آنها را در خيابانها در زير پا انداخت. ما ديگر چه ترسي از آمدن خارجه داريم ..." همانها كه روسيان را به هم ميهنان مشروطه خواه خود ترجيح داده در كندن ريشة مشروطه با آنان همدستي كردند. همانهايي كه تلگرافهاي خشنودي و سپاسگزاري از برانداختن مشروطه و كشتن آزاديخواهان به امپراتور نكولاي تزاري فرستادند (1290). همانهاييكه روز دهم محرم 1330 قمري همان هنگام كه روسيان هشت تن از آزاديخواهان تبريز را يكايك بدار مي كشيدند و حسن پسر علي مسيو با آواز بلند داد زد : « زنده باد ايران ، زنده باد مشروطه» ايشان در كوچه و بازارها سينه زده « داد از ظلم يزيد» مي سرودند.



« احزاب سياسي» يا چند دسته هوسمندان

در شمارة ديروز پرچم گفتاري را كه آقاي فهيمي  استاندار آذربايجان فرستاده بودند بچاپ رسانيديم. گفتاري پر از حقايق بود. امروز بايد بيش از همه در بند ايمني بود و رشتة آسايش را از هم نگسست.

در كشوري همچون ايران كه در هر گوشة آن تاراجگران خوابيده اند بهترين هواداري از رنجبران و روستاييان اين است كه رشتة ايمني از هم گسيخته نگردد و ميدان براي تاراجگران و خونريزان باز نشود.

ما از داستان آقايوف و مانندهاي آن آگاهي نداشته ايم. ولي در همين پرچم اين موضوع را دوبار تكرار كرده ايم كه شورانيدن روستاييان بهر نامي كه باشد جز توليد ناايمني نتيجه اي نتواند داد. جز خانه خرابي سودي براي روستايي نتواند داشت.

گفته ايم: نيكيها بايد از شهرها آغاز گردد. ما براي نيك شدن نيازمند تغييرات در همة رشته هاي زندگي مي باشيم : بايد انديشه ها ديگر گردد ، حقايق زندگي روشن شود ، اين باورها و پندارهاي پوچ و پراكنده كه مغزها را آكنده از ميان برود. قانونها عوض شود. خويهاي ستوده رواج يابد ـ صدگونه تغييرات روي دهد و يكي از آنها نيز اصلاح حال روستاييان باشد.

اينست راه نيك گرديدن توده. نه آنكه كساني همه چيز را فراموش كنند ، و حتي باستقلال كشور كه اساس همة نيكيهاست پشت پا زنند ، و يگانه شاهكارشان شورانيدن روستاييان و برانگيزانيدن آقايوفها و مانندگان آنها باشد. چنين رفتاري جز از روي هوس و ناداني نتواند بود. چنين كساني جز درپي خودنمايي نمي باشند.

ما از جناب استاندار گله منديم كه باينان نام « احزاب سياسي» ميدهند. اين نام بچنان كساني چه سزاست؟!.. كدام حزب؟!.. كدام سياست؟!.. مگر همينكه كساني چند تني دور هم نشستند و يك نامي بروي خود گزاردند و چند جمله اي را بنام مرامنامه بهم بافتند حزب مي باشند؟!. مگر همينكه چند روزي فرصت يافته بخودنمايي بدخواهانه پرداختند « سياسي» شمرده گردند؟!..

من نميخواهم در اينجا از آن دسته ها كه در همه جا فراوانند سخن رانم. در فرصت ديگر ، از اين زمينه گفتگوي بسيار خواهيم كرد. در اينجا دو نكته را يادآوري مينمايم :

نخست : اين كسان ديروز در كجا بودند؟!.. پس چرا نمي كوشيدند؟!.. پس چرا انديشة چاره نميكردند؟!. كسيكه علاقه بتوده يا كشور يا بيك مسلكي دارد هيچگاه بيكار ننشيند و هر زمان باقتضاي آن راهي پيدا كرده بكوشد. اينها ديروز در زمان رضاشاه كجا بودند؟!.. چه كوششي ميكردند؟!.. آيا جز از آنست كه بخاموشي گراييده با صد بيپروايي درپي كارهاي شخصي خود بودند؟!.

آيا اين دليل بيحسي و بيدردي آنان نيست؟!.. آيا اين نميرساند كه اين جنب و جوشهايي كه امروز مي نمايند تنها براي خودنمايي و يا از روي شيادي و بدنهاديست؟!.. آيا نميرساند كه اگر بار ديگر يك شاهي پيدا شد همگي بخاموشي خواهند گراييد و همچون موشاني كه سر گربه اي را ببينند و يا آواز پايي بشنوند هر يكي بسوراخ ديگري خواهند خزيد؟!..

آيا چنين كسان بي عزم و اراده اي را « احزاب سياسي» تواند ناميد؟!.. اينان كجا و چنين نامي كجا ؟!..

دوم : اينان كارهاشان جز تقليدهاي خنك و بيجايي از حزبهاي اروپايي نيست. چون در اروپا بسياري از حزبها را كارگران پديد آورده اند و آنان گاهي « گرو» [Grève = اعتصاب] ميكنند اينان در ايران هم تنها چيزيكه بخاطرشان ميرسد آنست كه يك اعتصابي يا گروي پديد آورده يك تقليدي از حزبهاي اروپا نمايش دهند.

اينان نميدانند كه هرتوده اي گرفتاريهايش چيز ديگر است و در هر كشوري بايد از روي مقتضيات آنجا بكوششهايي پرداخت. در اروپا يكي از گرفتاريهاي بزرگ داستان كارگر و كارخانه دار است در حاليكه ما در ايران آنرا هيچ نداريم. ما در ايران بجاي آن ، گرفتاريهاي پراكندگي انديشه و رواج پندارها و پستي خويها و مانند اينها را داريم كه بايد از راهش چاره كنيم.

ولي آنان از ناداني مي كوشند كه در ايران گام بگام حزبهاي اروپا راه روند و چون در اينجا كارخانه هاي بزرگي كه هر يكي داراي هزارها كارگر باشد نيست ناگزير مي چسبند بنانوايي ها و مانند آنها و براي آنكه مسمايي بعمل آورند آنانرا به اعتصاب وا ميدارند. اين نمونة ديگري از كوتاهي انديشه هاي ايشانست.

در ده و چند سال پيش كه تازه نام هيتلر پيشواي آلمان بايران ميرسيد كساني در اينجا بانديشه افتاده ميخواستند يك حزبي از روي ناسيونال سوسياليست پديد آورند و چون ميخواسته اند از هر باره تقليد بآنان نمايند گفتگو از بيرون كردن يهوديها بميان آورده اند. يكي هم ميگفته در ايران يهودي بسيار نيست ، ما بايد بجاي آنها سيدها را بيرون كنيم. اينست نمونة فهم و انديشة اين كودكان هوسباز چهل ساله. بچنين كساني و بدسته بنديهاي آنان نام « احزاب سياسي» نتوان داد. اينان جز هوسمنداني نيستند كه بيخردانه با آزادي و استقلال كشور بازي ميكنند.

(پرچم روزانه شمارة 49 سال يكم پنجشنبه 28  اسفند ماه 1320)