پایگاه : از آغاز جنبشی بنام وال استریت در آمریکا شش ماه بیشتر می گذرد. این جنبش همچنان دنباله دارد و به کشورهای اروپایی نیز کشیده. جنبندگان خود را ستمدیدگان 99 درصدی خوانده و علت رکود اقتصادی و بیکاری در کشورشان را از یک در صد بانکداران و سرمایه داران بزرگی می دانند که تصمیمهای اقتصادی دولت زیر نفوذ ایشان گرفته می شود.
بحرانهای اقتصاد سرمایه داری از دهها سال پیش آغاز شده و هر چند سالی یکبار نمایان گردیده. یکی از سختترین آنها « بحران بزرگ» بود که از نزدیک سال 1929 آغاز گردید و کمابیش تا آغاز جنگ جهانی دوم بدرازا کشید. در آن بحران تنها در آمریکای 130 ملیونی ، یازده ملیون تن بیکار بود.
بیست و اندی سال پیش از آن ، ایرانیان چشم باز کرده آیین کشورداری اروپاییان را بهتر از خودکامگی پادشاهان قاجار یافته و اینست دل به مشروطه بستند ، هم پیشرفت دانشها و شکوه زندگی اروپایی و نیرومندی دولتهای ایشان و هم بدبختیها و درماندگیهای خود را دیده به جستجوی چاره افتاده و در این جستجو خود را در برابر گزینش بزرگی یافتند : یا زندگی بشیوهی اروپاییان پیش گیرند و در هر زمینه ای پیروی از ایشان کرده دست از هرچه با آن ناسازگارست بشویند یا چشم از دانشها و زندگی اروپایی و هرچه از ایشانست بپوشند و بهمان شریعت و آیین زندگی خود بسنده کنند.
یک دسته که شریعت را پایبند بلکه جلوگیر مشروطه ، میهنخواهی و پیشرفت می دیدند به این نتیجه رسیدند که ایرانیان ناگزیر به پذیرفتن شیوهی زندگی اروپاییان و گرفتن هر چیزی از ایشانند. دستهی دیگر که دانشها و شیوهی زندگی اروپایی را با شریعت و عادات خود ناسازگار یافتند ، بیکبار از هر چیز نوی رو گردانیده بلکه برخی دشمنی نیز دریغ نگفتند. انبوه ملایان از این دسته بودند. دشمنی ایشان با دانشها ، مدرسه ها ، اداره ها ، دادگستری ، ارتش ملی و نظام وظیفه ، دشمنی با نوآوریها و اختراعات همه نتیجهی چنان باورهایی بود. همین بود دشمنی با خوراک خوردن با قاشق و چنگال ، عینک زدن ، روباز نمودن زنان و رخت اروپایی پوشیدن. بسیاری از واعظان ایران تا دههی سی خورشیدی از میکروفن در مسجد و تکیه ها بهره نمی جستند زیرا ساختهی دست « کفار» بود.
کسروی ، فرزند جنبش مشروطه و دلبستهی آن ، بیگمان سالهایی را به سنجش باورهای آن دو دسته گذرانده جویای یافتن راه درستی در این زمینه می گردد و چون در هر زمینه ای تیزبینی و پژوهشگری ویژهی خود را بکار می بندد اینست بی آنکه فریفتهی زندگی اروپاییان گردد میتواند نیک و بد زندگی ایشان را دریابد.
در آن سالها یکی از غوغاهایی که هواداران اروپا برپا کرده بودند هایهوی « تمدن» بود :
« بگفتهی اینان اروپا معدن هر نیکی و بهی است و اروپاییان از مرد و زن فرشتگان روی زمینند. سراسر جهان از تمدن بیبهره و این نعمتِ زندگانی خاص اروپاست که باید از آنجا همراه اتومبیل و سینما و تئاتر بدیگر سرزمینها پا بگزارد. هرچه در اروپا هست از قوانین و اخلاق و عادات ، ایرانیان باید بگیرند و بشیوهی اروپاییان حزبهایی نیز ساخته دشمن جان یکدیگر باشند. دیگر چه گویم که این فرومایگان چها گفته اند.
سرانجام سخن بدانجا رسیده که هرچه در اروپاست ستوده و نیکو و هرچه در شرق است نکوهیده و بد. یکی هم پرده از روی مقصود برداشته و بیباکانه گفته : ایرانیان باید از تن و جان و از درون و بیرون اروپایی شوند!» (آیین بخش یکم ، ص54 و 55)
جستجو از حال غربیان و یافتن پاسخ به پرسشهایی که درپیاش بود به نوشتن کتاب « آیین» در سالهای2ـ1311 (1933م) انجامید.
کسروی کسی که بفریب آن هیاهوها استقلال اندیشهی خود را از دست دهد نبود. او نیک دریافته بود که در پشت آن شکوه و آرایش دلفریب زندگی اروپایی ، گرفتاریهای ریشه داری نهفته :
« در جایی که توانگران سوداگری و سرمایه داری را اصل و زندگی مردم را فرع آن بگیرند ، در جاییکه ملیون ملیون جوانانِ نیرومند بیکاره و ولگرد باشند و زنان بکارهای مردانه بپردازند ، در جایی که دستور زندگانی این باشد که باید بگرد آوردن پول کوشید و پروای کسی را نکرد و از هیچ کاری باز نایستاد ، از چنین جایی تمدن فرسنگها گریزان است!» (همان ص70)
« این چه برابری است که کسانی غرق کامرانیند و گروه انبوهی از همهی خوشیها بیبهره می باشند؟! یا چه برادریست که یکی کوشکهای سی طبقه برافراشته و دیگری از بینوایی خانه برچیده و زن و فرزند را بکوچه سر داده است؟!» (آیین بخش دوم ص 60)
« اما آزمندی ، این پتیاره آتش بر اروپا زده و بیگفتگوست که مایهی نابودی اروپاییان بیش از هر چیز این پتیاره خواهد بود. در جایی که کسانی از ماشین و کارخانه کرورها دارایی می اندوزند و پروای برافتادن کرورها خاندانها را ندارند و تا می توانند نمی گزارند چاره به این درد اندیشیده شود ، در سرزميني كه كساني فروش ابزار جنگ را پيشهی خود ساخته اند و پياپي آتش فتنه را دامن ميزنند تا جنگي برخيزد و بازارِ آنان گرمتر گردد ، در چنين جايي خود شگفت است كه سراغ نكوخويي گرفته شود.» (همان 76)
پرسشی که پیش می آید اینست : درد آزمندی را درمان چیست؟! آیا نه اینست که این « پتیاره» اگر بحال خود بماند هر روز زورآورتر گردد و آزمندان خوی درندگان گیرند؟!
او چنان که خود شرح می دهد اینها را بخواست نکوهش به غربیان نمی گوید. بخشی برای آنست که شرقیان بیدار گردیده ارج خود بدانند و کورکورانه از اروپاییان پیروی نکنند.
« شرقیان هم که دنبال اروپا را گرفته اند بزودی گرفتار آن خویها گردیده از مردمی[=تمدن] سخت دور خواهند بود. از اینجاست که باید آموزگارانی برخاسته جهانیان را از این پس رفتن و گراییدن به پستی باز گردانیده براه خرد و مردمی درآرند.» (همان ص 96)
آدمی در زندگانی خود با دو گونه کوشش روبروست. یکی برای چیرگی بر طبیعت و بدست آوردن دربایستهای زندگی (نبرد با طبیعت) و دیگری کوشش در برابر همجنسان برای پیش افتادن از ایشان و بهرهی بیشتر بردن (نبرد آدمیان).
نبرد با طبیعت یا همان راه دانش ، هرچه جلوتر رفته بر چیرگی آدمیان و آسودگیشان در کارها افزوده. لیکن نبرد با همجنسان چون با آز و ستم درآمیزد به رنج و تلخی زندگانی انجامد و هرچه افزار کشاکش در دستها بیشتر ، سختی آن نبرد نیز فزونتر. آنچه زندگانی را تلخ می گرداند نه از سختی نبرد با طبیعت بلکه از کشاکشی است که آدمی با همجنسانش دارد.
« كساني اگر نيك انديشند ، بيشتر رنج هاي زندگاني يا گرفتاري هاي جهان ، نتيجهی اين پتيارهی نبرد با همجنسان است. اين همه جنگ ها و ويراني ها از آن برمي خيزد ، بينوايي و گرسنگي مليونها و صد مليونها كسان از آن پديد مي آيد ، كشاكشها در ميان خانواده ها از آن سر مي زند ، اين دويدن ها و كوشش هاي روزانه بيش از همه در راه آن مي باشد. كوتاه تر گويم : اگر رنج هاي زندگي را به صد بخش گردانيم ، نودش از اين پتيارهی نبرد آدميان بر مي خيزد.» (دین و جهان ص 7)
دانشها در این زمینه گرهگشا نیست. بلکه باید گفت در جایی که راه خردمندانهای در زندگی نیست ، دانشها با فراهم آوردن افزارهای بیشتر و کاراتر (که در کشاکشها نیز بکار می رود) خود بسختی آن نبرد می افزاید. گواه این سخن جز جنگ و کشتارها در سراسر جهان ، یکی هم « بحران های اقتصادی» است. اگر دانشها چنین گرههایی را گشودن می توانست ، تاکنون می بایست جلو جنگها و بحرانها را بگیرد.
« اين حال جهانست كه امروز مليونها مردان و جوانان خون همديگر را مي ريزند و دانشها بيش از همه در راه ويراني جهان و نابودي جهانيان بكار ميرود ، و چون اين جنگ فرو نشيند ناگزير كشاكش گرسنگان و سيران ، مليونداران و بيچيزان ، كارگران و كارداران ، خواهد درگرفت.» (ورجاوند بنیاد بخش یکم بند 8)
امروز دانشها بیدیده بانی دین میدانداری می کنند و اگر نیک اندیشید همین سرچشمهی گرفتاریهای کنونی جهانست. راستش را بخواهیم امروز جهانیان تاوان بیدینی را می پردازند.
ولی درد اینجاست که آنچه امروز بنام دین در جهان هست نه دین بلکه خود بیدینیست. دین باید با خرد بسازد و خود راهگشای دانشها بوده آموزاکهایش چنان باشد که برواج آنها بکوشد. دانش تنها هنگامی که همگام با دین باشد می تواند بحال جهانیان سودمند افتد. از سوی دیگر ، باید کوشش جدایی برای شناسانیدن معنی دین رود تا کیشها (یا کوره راههای پرزیان امروزی) از شاهراه دین باز شناخته شده و این مقدمه ای به برافتادنشان گردد.
حال امروز « جهان صنعتی» ، کشورهایی که دعوی جهانداری دارند ، خود گویای گرفتاری ایشان و بنبستی است که اقتصاد سرمایه داری هر چند گاه یکبار با آن روبروست.
« راستی اینست که اروپا در تنگنایی گیرکرده که نه راه پیش دارد و نه راه پس ... چه از یکسوی این بار سنگین که اروپا بدوش دارد همه میدانند که بمنزل نخواهد رسید. تیرهروزی ملیون ملیون بیکاران ، دوتیرگی و دشمنی بیچیزان با توانگران ، کساد بی اندازهی بازارها ، فزونی روز افزون ماشینها و کارخانه ها ـ اینها گرفتاریهایی است که باید هرچه زودتر علاج شود وگرنه اروپا روزگار بس واژگونی خواهد داشت.» (آیین بخش یکم ، ص39)
بحران امروزی غرب نشانگر عیبهای اقتصاد سرمایه داری است. ولی آیا آن عیبها خود ریشه در گرفتاری دیگری ندارد؟! آیا تصحیح آن به این آسانی است؟! آیا از دست دانشها به تنهایی کاری ساخته است؟!
اینکه سرمایه داری در راه خود زیانهای جبران ناپذیری به کمتوانان و ناتوانان می رساند نشان از پیروی آن شیوهی اقتصادی از قانون جنگل دارد. این هم از آنجاست که آدمیان و حق ایشان از بهرهمندی از زندگی اصل نیست. اصل تولید و بازرگانی و اینگونه جستارهاست. اینها نیز از آن روست که راه خردمندانه ای برای زیستن پیش پای جهانیان نبوده.
اینست باید گفت پیشگامان جنبشهایی مانند وال استریت اگر می خواهند از کوششهای خود نتیجهی درستی بگیرند باید ریشهی گرفتاریهای خود را که نه تنها کجپایگی سرمایه داری ، بلکه در همان حال بیدینی هم هست بدیده گیرند. این خود جستار دامنه داریست و نوشتار زیر بیک بخش از آن که همبستگی دین و دانش است می پردازد.
در پایان یادآوری این نکته بیجا نیست که نام دین در دورهی رضاشاه چندان خوار گردیده بود که برخی ملایان نیز دم از بیدینی یا بیپروایی به دین می زدند. راشد ، واعظی که سالهای دراز در رادیوی رژیم محمدرضاشاه سخنرانی داشت ، نمونهای از آن کسان پرشماری بود که در زمان رضاشاه دم از بیدینی می زدهاند.
پیداست در چنین روزگاری سخن از دین راندن ، دشمنان و بدخواهانی را پدید می آورد. با اینهمه کسروی دلیلهای بسیاری داشت که میبایست آن نام را از خواری بیرون آورد و معنی راستش را باز نماید و تفاوتش را با « کیش» شرح دهد تا کوره راههایی که بنام دین به گمراه گردانیدن مردمان می پردازند شناخته گردند و دکانهاشان یکایک برافتد.
لیکن در این راه با دشواریهایی روبرو بود : یکی ادارهی سانسور مطبوعات ، دوم دامنه داری خود جستار دین ، سوم ناسازگاری ای که دانشها و فلسفهی مادی با دینها (یا بهتر بگوییم با کیشها) در آن روزگار پیدا کرده بود و رمش درسخواندگان آن زمان از این نام و سرانجام جدا نبودن معنی کیش و دین که به بدفهمی هایی می انجامید (همان رمش و بدفهمیهایی که امروز نیز در میانست و بیش از همه سی و اندی سال فریبکاری و سودجویی ملایان از نام اسلام و دین را باید از انگیزههای اصلی آن شمرد).
از اینرو او ناگزیر گردید زمان درازی با گامهای آهسته به باز نمودن آن معنیها و اینکه خواستش از دین چیست بپردازد. پیداست از یکسو کهنه اندیشان با معنی دین که ماهنامهی پیمان باز می نمود دشمنی می نمودند و از سوی دیگر نواندیشانی که تاب شنیدن نام دین را نداشتند. تنها کسانی به آن سخنان نزدیک آمدند که مغزشان را از تبلیغات ضد دینی مستقل نگاه داشته و خود جویای راستیها بودند.
این نوشتار که از شمارهی یازدهم و دوازدهم سال پنجم پیمان (مهر و آبان 1318 برابر با سپتامبر تا نوامبر 1939) آورده می شود یکی از گرانمایه ترین نوشتارهاست. در اینجا خواننده با همبستگی دین و دانش و زمینه های کار هر یک آشنا می گردد. همچنین از این نوشتار کوشش او به روشن گردانیدن معنی دین و ارجمندی دانش و برانداختن اندیشهی کهنه پرستان نمایان است.
دين و دانش
امروز دانشمندان دربارهی جهان ميگويند : « خورشيد با كره هاي نه گانهی خود كه زمين ما يكي از آنهاست نخست تكه ابري فروزاني بوده كه بگرد خود ميچرخيده و در اين چرخيدن تكه هايي از آن جدا گرديده و هر يكي از آنها نيز كره اي شده كه هم بگرد خود و هم بگرد خورشيد چرخيدن گرفته است و بدينسان كره ها پديد آمده. مي گويند : زمين ما زمانهاي بس درازي را گذرانده تا پوست بيرونی آن سرد گرديده و كم كم رستنيها در آن رسته و درختها سر بر[ا]فراشته ولي هنوز نشاني از زندگي در ميان نبوده ، و اين پس از گذشتن زمان بس دراز ديگري بوده كه زندگي در آن پيدا شده ، كه نخست جانوران پديد آمده اند و از آدمي نشاني نبوده ، و بار ديگر پس از گذشتن زمان بسيار درازي بوده كه آدمي پيدا شده است. بدينسان آفريدگان هر دسته اي پس از ديگري پيدا شده و آدمي واپسين همگي بوده.
مي گويند : آدمي نيز چون پيدا شده لخت و بي چيز بوده كه نه رخت ميپوشيده و نه خانه ميداشته و نه افزاري يا كاچالي در ميان بوده و همچون چهارپايان و ددان در جنگلها ميزيسته و با ميوه هاي درختها و يا با گوشت چهار پاياني كه شكار ميكرده شكم خود را سير ميساخته. صده ها و بلكه هزاره ها گذشته كه جز بسنگ دسترس نميداشته و همهی افزارهاي خود را از تير و تبر و كارد و چوب سوراخ كن و مانند آن از سنگ ميساخته. در همين روزگار است كه بآتش پي برده و راه افروختن آن را ياد گرفته و اين گام بزرگي در راه پيشرفت بوده و زيست آدمي را روشن و باشكوه گردانيده. هم در آن روزگار است كه بكشاورزي پرداخته ، بدينسان كه دانگيهايي را كه از بيابان گرد مي آورده و ميخورده برآن شده كه در نزديكي نشيمنگاه خود بكارد ، نيز درختهايي را كه ميوه اش را ميخورده بكارد و بپرورد. همچنين در آن روزگار است كه پارهای جانوران را از گاو و گوسفند و بز و شتر و خر و اسب و سگ رام خود گردانيده و در راه زيست خود بكار انداخته و نيز با مرغاني از ماكيان و خروس و مانند اينها آن رفتار را كرده. همچنين از پوست و برگ رخت بتن كرده و از گل و سنگ خانه ساخته. اين را در تاريخ « روزگار سنگي» مينامند و خدا آگاهست كه چند هزار سال كشيده.
پس از آن آدميان سفالكاري ياد گرفته اند و از پختن گل ظرفها پديد آورده اند. نيز از پختن گل آجر پديد آورده و در ساختمان خانهها بكار برده اند. روزگاري نيز با اين گذشته.
پس از آن بمس و آهن و ديگر فلزها پي برده اند و از آنها افزارها و كاچالها ساخته اند و اين هنگام بوده كه پس از صدهزارها سال زندگاني آدمي نيك پيش رفته و رونق ديگري بخود گرفته است.
دربارهی زبان و دانش و هنر و آيين زندگاني نيز آدمي گام بگام پیش آمده. در روزهاي نخست هيچيك از اينها را نداشته است و سپس كم كم آنها را پيدا كرده. مثلاً دربارهی زبان ميگويند نخست هيچ زباني در ميان نبوده است و آدميان براي فهمانيدن يك چيزي به باز گردانيدن آواز آن بسنده مي كرده اند. مثلاً اگر درختي ميشكسته و يا آبي ميچكيده و يا آسمان ميغريده براي فهمانيدن آنها آواز « شك» و « چك» و « غر» از گلو بيرون ميآورده اند كه از همانها كلمه هاي شكستن و چكيدن و غريدن پيدا شده است و مانند اين بسيار فراوان ميباشد. نخست تا دير زماني جز بفهمانيدن اينگونه معنيها توانا نبوده اند و باشد كه روزي هر زباني بيش از چند صد كلمه را دارا نبوده ولي كمكم كلمهها رو بفزوني نهاده است و براي فهمانيدن معني هاي ديگر نيز راه پيدا شده.
اينها چيزهاييست كه ميگويند و ما را ـ از راه دين ـ برآنها خرده گيري نيست. « دين را با دانش جنگ نبايد». ولي ما بايد چند سخني برآنها بيفزاييم.
نخست اينها گفتگو از آغاز آفرينش نيست. اينها گفتگو از يك جهان آماده و برپاييست كه بوده و اينان از چگونگي پيدايش خورشيد و زمين ما كه بخش كوچکي از آن جهان بزرگست سخن ميرانند. چنانكه بارها گفته ايم براي گفتگو از آغاز آفرينش راهي نيست.
دوم داستان اينكه « خورشيد تكه ابري فروزاني بوده است و بگرد خود ميچرخيده و تكه هايي از آن جدا گرديده و هر يكي كره اي شده ...» دليل استواري براي خود ندارد بلكه لاپلاس و ديگران چنان انگارده اند و چون خودشان آن را انگار (يا تئوري) مينامند ما را بر ايشان نكوهشي نيست چيزي كه هست نخواهيم توانست آنها را دانش ناميم و بي چون و چرا بپذيريم.
ولي اينكه « زمين هزارها بلكه صدهزارها سال تهي بوده و پس از آن پيشتر گياه و درخت روييده و زمان بس درازي گذشته تا چهارپايان پيدا شده اند و باز زمان بسيار درازي گذشته تا آدمي پيدا شده» ، اينها از روي دليل است و ميبايد كه اينها را بپذيريم و باور داريم ، و ما از اينجا بيك آگاهي بس گرانمايه اي مي رسيم و آن اينكه جهان گام بگام پيش ميرود و زمان بزمان بهتر و باشكوه تر مي گردد ، و آدمي از نداشتن و ندانستن و نتوانستن آغازيده و بسوي داشتن و دانستن و توانستن آمده و گام بگام گرانمايه تر و آراسته تر گرديده. اين يك آيين خداييست كه ما اكنون ميشناسيم و بيشتر كسان آن را نشناخته اند.
اين خواست خداست كه آدمي روزي همه لخت و تهيدست بوده و اكنون هزار افزار در زندگاني خود بكار برد. روزي ناتوان و زبون طبيعت بوده و امروز توانا گردد و بر طبيعت چيره درآيد. روزي نه جهان را ميشناخته و نه معني زندگي را ميدانسته و اكنون بهترين آگاهيها را دارد و بخردانه ترين راه را پيش گيرد.
ما چنانكه هستي خدا را از سنجيدن اين جهان و گردش آن بدست مي آوريم ميبايد خواست او را هم از آن راه بدست آوريم. بدانسان كه دربارهی هستي خدا بافندگيهاي بلهوسانهی بيجا بوده دربارهی شناختن خواست او نيز بافندگيهايي كه شده بيهوده است. ما در اين باره گشاده تر و روشنتر سخن خواهيم راند.
جدايي دين با دانش در چگونگي آبادي زمين و پيدايش زندگي و زندگان نميباشد و رفتار آن با دانش دشمنانه نيست تا اينها را نپذيرد. آن كساني كه اين گونه دانستنيها را نمي پذيرند[1] ميبايد پرسيدشان آيا پيشرفت دانشها و نتيجه هايي كه از آنها بدست آمده با خواست خدا نبوده؟! اگر با خواست خدا بوده پس چگونه ميخواهيد اينها را نپذيريد؟! چگونه ميخواهيد دين با اينها دشمني نمايد؟! اين چيزيست كه جز بيخرداني بآن نخواهند گراييد.
دين با دانش پشتيبان همند و جدايي آنها از يكديگر در جاهاي ديگر ميباشد. چيزهايي هست كه دانش آنها را نتواند و بايد دين انجام دهد. در همان تاريخچهی تمدن يا پيشرفت زندگاني داستاني هست كه مثل نيكي براي اين گفتگو تواند بود و من اينك آن را يادآوري ميكنم.
چنانكه گفته شد آدمي لخت و تهيدست باين جهان آمده و بدانسان كه تاريخدانان مي گويند روزگار بس درازي همچنان لخت و تهيدست زيسته تا كمكم پيش رفته ، و چه در دانش و چه در افزارسازي و چه در ديگر چيزها مايه اندوخته. ولي چسودي از اينها ميبرده در جايي كه همچون درندگان بنياد زيستش زورآزمايي و چيرگي ميبوده است و هر دستهی تواناتري آهنگ ناتوانان كرده و بر سر آنان رفته و مردان را كشته و فرزندان را بيغما ميبرده است (2) و در نتيجهی اين رفتار هيچ دسته اي در يكجا نشيمن نميگرفته اند و همواره آمادهی گريز ميايستاده اند تا اگر دشمني از دور رو نمود بگريزند و خود را رها گردانند و بدينسان نه آبادي پديد مي آمده و نه كشاورزي رونق ميگرفته و نه مردمان روي آسايش و خشنودي ميديده اند و اينگونه ميزيسته اند تا كسي يا كساني برخاسته اند و بآنان ياد داده اند كه بنياد زيست آدمي نه زور آزمايي بلكه همدستي و پشتيباني بايد بود.
بيگمان تا قرنها مردمان اين را درنمييافته اند و چنين ميدانسته اند راه زندگي همانست كه ميدارند و بهتر از آن نتواند بود و خود را در آن كشاكش و تاخت و كشتار بيگناه ميشمارده اند تا كساني ـ يا بهتر گويم برانگيختگاني ـ برخاسته اند و بآنان ياد داده اند كه آدميان بايد در يكجا زيند و براي اين كار بايد هر كسي نه تنها دربند آسايش خود بلكه دربند آسايش همگان باشد و توانا دست ناتوان را گيرد و دارا ياوري بنادارا كند و بدينسان دست بهم داده دربايستهاي زندگي را آماده گردانند.
اينها امروز آسان مينمايد و شايد همه آن را ميدانند. ولي بيگمان هزارها سال گذشته كه آدميان نميدانسته اند تا كساني بآنان آموخته اند و زندگاني را بروي يك آييني بنياد نهاده اند و از همين زمان بوده كه خاندانها بيكديگر ايمني يافته اند و هر دسته اي در جايي كه بوده اند نشيمن گرفته اند و در آنجا خانه ها ساخته اند و باغها و كشتزارها پديد آورده اند و بدينسان آباديها پديد آمده و كم كم شهرها پيدا شده و افزارسازي رونق گرفته و داد و ستد و بازرگاني آغاز يافته. يك كلمه بگويم آدميان از بيابان نشيني و گريزاني رها گرديده و بزندگاني شهري كه معناي تمدن هم آنست [3] رسيده اند. از اينجاست كه ما ميگوييم مغز تمدن همدستي مردم است و چنانكه گفتيم اين آموزگاري كه بيگمان از سوي برانگيخته يا برانگيختگاني رخ داده گام نخست دين بوده.
از اين مثل معني درست دين و پيوستگي ای كه ميانهی آن با دانش بايد بود نيك روشن مي شود. اكنون نيز دين را جز آن كاري نيست كه معني زندگي را روشن گرداند و راه آسايش و خرسندي را بمردمان نمايد. پيشرفت هايي كه دانش را رو داده دين بآنها با ديدهی خشنودي مينگرد.
دين ميگويد : جهان دستگاه بيهوده اي نيست. از سامان و آراستگيای كه در آنست پيداست كه آفريدگاري آن را پديد آورده و خواستي از اين آفرينش داشته. مي گويد : آنچه شما دربارهی پيدايش كره ها مي گوييد ، و آنچه دربارهی آبادي زمين و پديد آمدن رستنيها و جانوران و آدميان پي يكديگر ، از جستجو و آزمايش بدست آورده ايد ، اينها همه بجاي خود ، ولي ميبايد دانست كه هيچيكي بخود و بي پيشينه رخ نداده و همگي از روي خواست آفريدگار بوده.
ميگويد : آنچه داروين و پيروان او دربارهی پيدايش رستنيها و جانوران و جدا شدن آنها از يكديگر گفته اند درست است نيز آنچه دربارهی نبرد زندگاني ميانهی رستنيها و جانوران نوشته اند بجاست! چيزي كه هست آدمي را بپاي آنها نتوان برد. آدمي اگرچه از روي جان و تن با جانوران يكسانست ولي او تنها جان و تن نيست و يك دستگاه ديگري درو بنام روان و خرد هست كه ارج آدمي از آنست و اين دستگاه از نبرد و خودخواهي بيزار و هميشه خواهان نيكي و غمخواري ديگران است.
مي گويد : بايد زيست آدميان از روي يك آيين بخردانه باشد وگرنه از آسايش و خرسندي بهره نخواهند ديد. اين كجراهي بسيار بزرگيست كه آدمي را بپاي ديگر جانوران ميبرند و راه زندگي او را نيز نبرد و كشاكش مي انگارند. آدمي را بنبرد هيچ نيازي نيست و ميبايد ـ چنانكه درخواست روان و خرد است ـ راه زندگاني او غمخواري و نيكخواهي باشد.
اينهاست آنچه دين ياد مي دهد ، و اينها چيزهاييست كه دانش بآنها نميرسد و ناگزير بايد از دين ياد گرفت.
ميدانم اين بر بسياري گران خواهد افتاد و بآساني آن را نخواهند پذيرفت. زيرا خواهند گفت يك رشته از دانشهاي امروزي گفتگو از زندگاني و راه آن ميباشد. دانشوران غرب چيزي را فرو نگزارده اند و از سياست و بازرگاني و دارايي و مانند اينها از هر يكي جداگانه گفتگو داشته اند و صدها دانشمندان در نتيجهی كتابهايي كه در پيرامون زندگاني (علوم اجتماعي) نوشته اند بنام گرديده اند. پس چگونه توان گفت كه راه زندگي را ندانند و آن را از دين ياد گيرند.
ليكن ما هم بآساني پاسخ توانيم داد. زيرا حال كنوني جهان بهترين گواه سخن ماست. امروز جهان بهمان حالست كه هزارها سال پيش در آغاز تمدن بوده. روشنتر گويم امروز نيز بسيار پيش رفته ولي راه بهره مندي از آن پيشرفت را نميداند.
اين پيشرفتي كه در سيصد سال آخر ، جهان را بوده در هزارها سال نبوده. امروز آدميان صدها افزارهاي سودمند ميدارند كه پيشينيان نداشته اند و صدها آگاهي در ميانست كه آنان را نبوده با اين همه در بهره وري از آسايش و خرسندي از آنان كمتر ميباشند.
اين را بارها گفته ايم كه اختراعهاي بسيار شگفتي كه اروپاييان كرده اند هر يكي بخودي مايهی آساني كارهاست و رويهمرفته رنج آدمي را ده بر يك (بلكه بيشتر) كمتر مينمايد. آن راهي را كه پيشينيان ده روزه ميپيموده اند ما امروز در يك روز بلكه گاهي در يك ساعت مي پيماييم. آن آگاهيای را كه با دست پيك بيست روزه مي رسانيده اند ما امروز در يك دقيقه مي رسانيم. آن بافتني يا كاشتني يا رشتني كه آنان با دست ده روزه انجام مي داده اند ما امروز يك روزه انجام ميدهيم. از اين رو بايستي رنج ما امروزه ده يك رنج گذشتگان باشد. نيز با دانش و آگاهيای كه آدميان راست امروز بايستي دشمني و زيانكاري در ميانه بسيار اندك گردد. ولي آيا چنين است؟! آيا امروز رنج مردم كمتر و دشمني و زيانکاري اندكتر ميباشد؟!. همه مي دانند كه پاسخِ وارونه ميبايد داد. در اين روزگارِ ماشين مردم سختيها مي بينند كه در روزگار سنگي نديده بودند. تاريخ چنين چيزي را سراغ ندارد كه در سالي كه از آسمان باريده و از زمين روييده هزاران كساني از گرسنگي ميرند و یا خود را كشند.
اين چيزيست كه خود اروپاييان خَستوانند و همواره از آن مينالند. تا چند سال پيش اين خود چيستاني بود كه چگونه آن همه افزارها مايهی آسودگي نشده و بلكه بر رنج و گرفتاري افزوده است. كساني انگيزهی آن را در پسيكولوژي ميجستند. برخي تمدن را گناهكار گرفته آن را نكوهش مي كردند و براي آدمي بازگشت بزندگاني سادهی بياباني را آرزو ميكردند. بلكه بسياري دسته بسته و با شيوه اي كه براي زيست خود برگزيده بودند بآن بازگشت مي كوشيدند.
در اينجاست كه بايد دانست دانش همه چيز را درنيابد. آنان كه اين را نمي پذيرند بگويند آيا دانشمندان اروپا در اين باره چه نوشته اند و اين چيستان را چگونه باز كرده اند؟! آنچه ما مي دانيم همه درمانده و همه نكوهش از تمدن مي كرده اند.
اگر فراموش نشده اين سخنان بشرق نيز رسيده و كساني در اينجا هم بنكوهش از تمدن برخاسته بودند. اينان بي آنكه معني تمدن را بدانند در آغاز جنبش مشروطه هر چيز تازه اي را كه از اروپا گرفته ميشد از تمدن خوانده و ستايش سروده و بخود و بديگران نويد داده بودند كه ما چون اينها را مي گيريم همه نيك خواهيم بود و كشور رو به پيشرفت خواهد نهاد. سپس كه ديده بودند آن نويدها درست در نيامد و از آنسو ديده بودند اروپاييان از تمدن گله مي نمايند اين زمان زبان بنكوهش باز كرده بودند كه هر بدي يا سختي كه ميديدند چنين مي گفتند : « چه بايد كرد؟! اينها همه نتيجهی تمدن است». بارها رخ ميداد كه يكي چون بگفتاري مي پرداخت ستايش از تمدن و نكوهش از آن را بهم ميآميخت بي آنكه وارونه گويي خود را دريابد (4).
بسياري هم اين را مايهی برتريفروشي گرفته بودند و چون انبوه مردم تمدن را ميستودند و سر هر سخني نامش را بزبان مي آوردند اينان با نكوهش آن خود را از مردم جدا مي گرفتند و همينكه گفتگو ميشد فيلسوفانه بسخناني برميخاستند.
ولي اينها همه گمراهيست. تمدن يا پيشرفت زندگاني بد نيست و افزارهاي نوين اروپايي نيز بجاي خود سودمند است. ولي براي زندگي آيين بخردانه اي مي بايد و اين از نبودن آنست كه اين سختيها پیش آمده. ما اين زمينه را در جاي خود بسيار گشادتر نوشته ايم (5) و در اينجا به كوتاهي از آن خواهيم گذشت.
نخست يك مثلي ياد مي كنم : چنين انگاريد صد تن مرد در زميني فرود آمده اند و ميخواهند آنجا را آباد كنند و نشيمن گيرند و افزار كار همه گونه در دست ميدارند. كنون اينان اگر تكه زمين هر يكي شناخته باشد و خود آنان همگي يكدل شوند و هركدام دربند آسايش همگان باشد در زمان اندكي زمينها آباد گردد. ولي اگر رسد هر يكي شناخته نباشد و هر كدام بر اين كوشد كه تكهی بزرگتري را براي خود گيرد ناگزير در ميانه كشاكش برخيزد و با هم بستيزه درآيند و آنچه يكي آباد كرده ديگران ويرانش سازند ، و بجاي كوشش با طبيعت با هم زد و خورد كنند و افزار هايي كه بايستي در كندن زمين و نشاندن درخت و افشاندن تخم بكار رود در شكستن سر و خستن رو و كوفتن تن بكار رود و بدينسان رنج ده بر يك بلكه صد بر يك فزونتر شود.
اين يك مثل ساده ايست و راستي آنست كه آدمي در زندگاني بدو گونه كوشش نياز دارد. يكي كوشش با طبيعت و براي بسيج دربايستهاي زندگاني ، و ديگري كوشش با يكديگر و براي نگهداري خود. روشنتر گويم آدميان بايد از يكسو زمين كارند و پارچه بافند و رخت دوزند و خانه سازند و با بيماريها بكوشند كه خود نبرد با طبيعت ميباشد ، و از يكسو نيز دشمنان را از خود دور كنند و خود را از فريب و نيرنگ نگهدارند و از همچشمان پس نمانند كه خود نبرد با همجنسان مي باشد. زندگاني هر كسي با اين دو نبرد بسر آيد.
ليكن از نبرد با طبيعت هيچ زياني نيست و كارش نيز آسانست. بويژه پس از اختراعهاي نوين اروپايي كه آدمي را هرچه نيرومندتر گردانيده است. آنچه زيان دارد و سخت است نبرد با همجنسان مي باشد. چنانكه بارها گفته ايم اين نبرد اگر در رستنيها و جانوران (بگفتهی دانشمند انگليسي داروين) ناگزيريست در آدميان ناگزيري نيست. در اينان ميتوان آن را هرچه كمتر گردانيد و باشد كه بيكبار بي نياز از آن گرديد. ولي امروز آن بسيار فزون گرديده و سختي گرفته ، و ما اگر رنج آدميان را صد شماريم تنها يكي از رهگذر كوشش با طبيعت مي باشد و بازمانده از رهگذر كشاكش با همجنسان است.
كنون بنتيجه مي آييم : اختراعهاي اروپايي اگر همه در راه كوشش با طبيعت بكار رفتي همه سودمند بودي و آن نتيجه اي كه دربارهی آسايش آدميان از آنها چشم مي داشتيم بدست آمدي. ولي درد اينجاست كه بيشتر آنها در كشاكش آدميان بكار مي رود و اينست بجاي سود و زيان از آنها برميخيزد.
نپنداريد سخن از جنگ و افزارهاي جنگي ميرانم. آنها بجاي خود. همان اتومبيل و تلگراف و تلفن و مانند اينها را مي گويم كه در راه كشاكش بكار ميرود. ببينيد يك بازرگاني همينكه مي بيند فلان كالا در تهران كم و گران شده تلگراف بنمايندگان خود در شهرهاي ديگر مي فرستد كه هرچه از آن كالا در آنجاهاست براي او بخرند و بدينسان سود را از دست بازرگانان همهی آن شهرها ميربايد و اينست يك بازرگاني اگر ميخواهد از ديگران پس نماند بايد هميشه نه تنها هوشيار شهر خود بلكه هوشيار همهی شهرها باشد و پيداست كه همين كار رنج را فزونتر مي گرداند.
اينكه در زمانهاي پيشين آسايش بيشتر بوده و پس از جنبش دانشها و پيدايش اختراعها كمتر شده اين در نتيجهی چند چيز است :
نخست پس از جنبش دانشها و پيدايش اختراعها راه آزمندي بازتر گرديده و نبرد سخت تر شده. در زمانهاي پيش اگر يك تن آزمند بودي بيش از آن نتوانستي كه باندازهی دو يا سه تن كوشد و باندازهی دو يا سه تن بهره برد. ولي اكنون در سايهی ماشينها يك كس مي تواند كار هزار كس را كند و باندازهی هزار كس بهره اندوزد.
دوم ميدان نبرد باين بزرگي نبوده. در آن زمان شهرها دور از هم ميبود و يك افزار ساز يا بازرگان تنها هوشيار شهر خود بايستي بود. ولي امروز همهی شهرها بهم پيوسته و يك كشور همچون يك شهر گرديده و اينست هر بازرگان و افزار ساز مي بايد هوشيار همهی شهرها باشد تا از ديگران باز پس نماند.
سوم در آن زمان بيشتر مردم ديندار مي بودند و دينها آييني براي زندگي بدست مردم ميداد. بويژه اسلام و مسيحيگري كه دستورها براي همدستي و غمخواري بسيار ميداشت و پيروان خود را براستي و درستي و نيكوكاري واميداشت و از آز جلو مي گرفت. اينها در مردم بسيار كارگر ميبود و از سختي كشاكش ميكاست. ولي چنانكه ميدانيم چون دانشها رواج گرفته دينها سست گرديده و مردم دسته دسته از آن رو گردانيده اند و ناگزير آيين همدستي بهم خورده و زندگي براه ديگري افتاد. سپس نيز فلسفهی داروين و فلسفهی مادي با تندي در همه جا پراكنده شده و اينها چنانكه ميدانيم بزندگي معناي ديگري ميدهد و آن را جز نبرد زندگان نمي داند و جدايي ميانهی آدميان و جانوران نگزارده بهمه درس چيرگي و ناتوانكشي مي دهد. اينها بيش از همه كارگر افتاده و خوي آز را در دلها بيدار گردانيده و چون كسي به پاسخ برنخاسته زيانش هرچه فزون تر گرديده.
اينهاست چيزهايي كه رنج زندگي را بيشتر گردانيده. چه از رويهم رفتهی اينها كار كشاكش ميانهی آدميان سختي گرفته و كنون بهنگامي كه مردم در شهرها آرام نشسته اند و بهم ميزيند سخت در نبردند و بزيان هم مي كوشند. هر كسي از ايشان مي كوشد بدارايي افزايد و از خوشيهاي جهان بهره بيشتر يابد و دربند ديگران نيست.
اينست راز آنكه در اين دو قرن آسايش در جهان كمتر گرديده. اينست درد ، و ما چون آن را دانستيم درمان را هم توانيم دانست. براي آنكه آسايش بيشتر گردد نخست مي بايد معني جهان و زندگي را روشن گردانيد و معني آدميگري را باز نمود و پندآموزيهايي كه فلسفهي مادي پديد آورده پاسخ گفت و خوي آز را سست گردانيد و از توانايي انداخت. دوم يك آيين بخردانه اي بنياد نهاد كه ميدان چيرگي و آزمندي را تنگتر گرداند و راه كوشيدن و زيستن را بروي هر كسي باز دارد. اينست چاره و اين كاريست كه مي بايد دين انجام دهد.
مي بايد گفت دانش كار خود را كرده و كنون نوبت دين است كه كار خود را كند. يا مي بايد گفت غرب كار خود را انجام داده و كنون نوبت شرق است كه كار خود را انجام دهد. ما چون از آيين زندگي در جاي ديگري سخن رانده ايم و نيز خواهيم راند(6) ، در اينجا بآن نميپردازيم. در اينجا بعنوان مثل آن را ياد كرديم.
در اين گفتار مي خواهيم پيوستگي دين را با دانش روشن گردانيم و كوتاهِ سخن سه چيز است :
نخست دين را با دانش نجنگ بايد بود.
دوم دانش جهان را بينياز از دين نگرداند.
سوم جهان در پيشرفت است و دين هم بايد در پيشرفت باشد.
اين سه نتيجه است كه مي خواهيم و اينها هر يكي زمينهی بس ارجداريست. اگرچه بسياري اينها را نميپذيرند و از در ايستادگي ميآيند ولي راستي جز از اينهاست. ما دربارهی آن يكم و دوم تا كنون سخنان بسيار رانده ايم و اينجا نيازي به گفتار نيست ولي سوم را مي بايد روشن تر گردانيم.
مي دانم كساني از خواندن آن رنجيدگي خواهند نمود ولي بايد ديد چه مي گويند؟!. آيا جهان در پيشرفت نبوده و نيست؟! اين را چگونه توان گفت؟! گذشته از تاريخ كه مي نمايد آدمي از لختي و تهيدستي آغازيده و كم كم باين حال رسيده ما خود مي بينيم كه روز بروز زندگي آراسته تر مي گردد و افزارهاي نوين بسيار پديد مي آيد. آيا اينها را مي توان ناديده انگاشت؟!
شايد كساني اختراعهايي را كه در اين دو قرن شده و جنبشي در زندگي پديد آورده از خدا ندانند. آري چنين كساني فراوانند و چنان مي پندارند كه اينها بخود و بخيره پیش آمده و اينست آنها را دشمن ميدارند. ولي اين يك انديشهی عاميانه ايست. چنين تكاني در جهان بيخواست خدا چسان تواند بود؟!
نپنداريد مي گويم همهی كارها از خداست و همچون جبريان آدميان را در كارهاي خود ناچار مي شمارم. من در جاي ديگري نيز گفته ام آدمي در پذيرفتن نيك و بد آزاد است و بهر كاري كه مي خواهد تواند برخاست چيزي كه هست انجام آن در دست خودش نيست. مثلاً شما مي توانيد آهنگ سفر كنيد ولي چه بسا اتومبيل پيدا نشود و نتوانيد برويد و يا برويد و در راه برف آمده جلوتان را گيرد. اينست آنچه ما دربارهی چاره داري و ناچاري آدمي مي دانيم و ساده ترين و درست ترين سخن در آن باره مي باشد.
در اينجا هم آن ميخواهيم كه پيشرفت و جنبش جهان در چند صد سال آخر چيزي نيست كه از آن و اين توان شمرد و بيرون از خواست خدا دانست. اگر اين جنبش و پيشرفت در دست آدميان بودي از روز نخست بآن برخاستندي.
بارها گفته ايم در زمانهاي باستان انبوهي از مردمان در جهان دو دستي را در كار دانستندي. يكي براي نيكيها و ديگري براي بديها ، و هميشه در برابر يزدان اهريمني و يا در برابر روشنايي تاريكي و يا در برابر خدا بعلزبوبي[7] برپا داشتندي. بسياري نيز اين جهان را از خدا نشمردندي.
اين كهنه ناداني بهمهی كيشها راه يافته و در بيشتر دلها (دانسته و نادانسته) جا گرفته ، و اينست بسياري از آنان با اين جهان دشمني نمايند و گفتگو از آن را با دين و خداپرستي ناسازگار دانند و برخي چندان پافشاري در اين باره مي نمايند كه گفتگوهاي ما را كه از اين جهان و زندگاني در آن مي نماييم برنمي تابند و بيباكانه زبان بخرده گيري باز مي كنند. هم اينانند كه پيشرفتي را كه در زمينهی دانشها رو داده و افزار هاي نويني پيدا شده از خدا نمي شمارند. در همهی كشورها در آغاز پيدايش راه آهن و تلگراف و تلفن و اتومبيل و مانند اينها دينداران از آنها دوري جسته اند. راه آهن چون در اروپا رواج گرفت كشيشان آن را پديد آوردهی شيطان مي ستودند و هرگونه دشمني مي نمودند ، و آن را شنيده ايد كه يكي از ملايان تبريز از نشستن در اتومبيل خودداري ميكرده است.
ليكن اينها همه كجيست. مي بايد بيگفتگو همهی اين پيشرفتها را از خدا دانست و ما چون آنها را با آگاهيهايي كه از راه كاوشهاي تاريخي و از روي دانشها (آگاهيهايي كه در آغاز گفتار باز نموديم) بدست آورده ايم پهلوي هم ميگزاريم دو چيز را آشكار مي بينيم :
يكي اينكه آفريدگار جهانيان را به يك راه پيشرفتي انداخته و چنين خواسته كه آن راه را گام بگام پيمايند.
ديگري آنكه آيندهی جهان پرشكوه تر و ارجدارتر از گذشتهی آن خواهد بود.
اينها چيزيست كه ناگزير بايد پذيرفت و براي گريز از آنها راهي نيست و چون اينها پذيرفته شد نتيجه آن خواهد بود كه دين نيز در پيشرفت باشد ، زيرا دين دستور زندگانيست و ناگزير بايد با زمان همگام باشد. دوباره مي گويم : امروز جهان ديگر شده و صدها چيز نوين پيدا گرديده و چه دربارهی شناختن خدا و دانستن معني جهان ، و چه در پيرامون آيين زندگاني بگفتني ها و ياددادنيهاي ديگري نياز افتاده. ما اگر در اين زمينه بسخن پردازيم رشته بس دراز باشد و اينست تنها بيكي دو مثالي بس مي كنيم.
در هزار سال پيش كارها همه با دست بودي و دشواري از اين راه در ميان نبودي ولي اكنون كه ماشينها پديد آمده چند دشواري از آن پیش آمده. زيرا يك تن كه با دستياري ماشين كار هزار تن را انجام ميدهد نهصد و نود و نه تن بيكار و از زندگي بي بهره مي ماند و نتيجه آن ميشود كه مليونها كسان گرسنه ميمانند و دسته و سپاه مي بندند ، و از آنسوي گندم و ديگر خوردنيها خريدار پيدا نميكند و دارندگان ناگزير شده بدريا مي ريزند. اين زيان آشكار آنست و زيان نهانش اينست كه جربزه و شايستگي خدادادي از كار افتاده و ارج دارايي را شده ، و اين خود نابساماني بزرگي در كار جهانست و آسيب بزرگي را در بر ميدارد.
اگر بشماريم اينگونه دشواري ها از ده بيشتر است و آيينهاي كهن چاره اي را براي اينها نميدارد و نمي بايست دارد. فرمانرواييها كه امروز كشورها نيازمند است با فرمانرواييهاي سادهی پيشين درخور سنجش نيست و امروز نشدنيست كه يك فرمانروايي با زكات كارهاي خود را راه برد.
زندگاني امروزي در برابر زندگاني هزار سال پيش همچون شهر در برابر روستا ميباشد و كساني كه ميخواهند جهان امروز با آيينهاي كهن راه رود درست مانند اينست كه كسي قانوني را كه براي آبادي و آسايش روستاها گزارده شده بخواهد در شهرها نيز روان گردد.
در نتيجهی همين نارساييست كه كساني چنين مي گويند : دين براي آبادي آن جهانست و براي اين جهان ، مردم خود هرچه ميخواهند بكنند. ولي اين سخن از چندين راه نادرست است :
نخست چنانكه گفته ايم اين جهان و آنجهان بهم پيوسته است و تا اين يكي آباد نباشد آن يكي آباد نخواهد بود. اين سخن بدان ماند كه يكي به پسر خود گويد : « تو در رفتار و كردار آزادي ، هرچه ميخواهي ميكن ، ولي نيكو باش» ، و اين نداند كه كسي كه در كردار و رفتار دلخواه خود را بكار مي بندد او چگونه نيك باشد؟!..
دوم اگر مردم مي توانند بسر خود نيك از بد و سود از زيان باز شناسند چرا يكباره از دين بينياز نگردند و اگر نميتوانند چگونه در كار اينجهان آزاد باشند؟! اينها همه از آنست كه كساني اين جهان را ازآنِ خدا نميشناسند.
سوم اين سخنيست كه دينها بويژه دين اسلام از آن بيزار ميباشد. در اينجاهاست كه مي گوييم : بچند دروغ دست مييازيد تا يك راست را نپذيرند.
بسخن خود باز مي آييم : اين نارسايي كمي آن آيينيها نيست و جاي هيچ ايرادي نميباشد. اين زمانست كه پيش رفته و همه چيز را ديگر گردانيده. اين خواست خداي آفريدگار است كه جهان را بدينسان راه ميبرد.
دوباره ميگويم : كساني از اينها خواهند رنجيد ، ولي آيا چه ميتوانند كرد؟!.. آيا جهان بدلخواه آنان ميگردد؟!.. آيا توانند جهان را بحال هزار سال پيش برگردانند؟!.. يا توانند از مردم جدا گرديده خود بآيين هزار سال پيش زيند؟!.. از رنجيدگي بي انگيزه و از گفتگوهاي بيهوده چه نتيجه بدست آيد؟!.. از ايستادگي بر ناداني چسود برخيزد؟!.. اگر اين راست است كه خدا بايد جهان را راه برد و جهانيان را درمانده و گمراه نگزارد چه جاي آن رنجيدگي ميباشد؟!.
ميگويند : شما سخن بزرگ ميرانيد. مي گويم : بنام خداي بزرگ مي رانم.
مي گويند : شما همه چيز را ديگر ميسازيد. نه دربند علم كلاميد و نه ارجي بباورهاي مردم مي گزاريد. مي گويم : اين راست است ، ولي آن سخني كه تاكنون براست نگفته ايم كدامست؟!..
در همين گفتار ما بچند زمينهی بسيار ارجداري درآمده ايم كه هم به نوانديشان (يا بگفتهی خود متجددين) و هم بكهنه پرستان (متقدمين) پاسخ داده ايم و بهيچ دسته نگراييده ايم با اينحال شما هرگز لغزشي پيدا نخواهيد كرد و هرچه گفته ايم همه راست ميباشد.
ما بسيار آرزومنديم كساني در اين زمينه چيزهايي نويسند و آنچه مي انديشند باز نمايند.[8] در جاهاي ديگري اين را در پاسخ بدخواهان و براي بستن زبان آنان مي نويسيم. ولي در اينجا خواستمان نه آنست و راستي را از خوانندگان ميخواهيم كه در اين زمينه انديشهی خود را باز نمايند. اگر گفته هاي ما را براست ميدارند بنام گواهي پاكدلانه و براي راه نمودن بديگران از نوشتن باز نايستند. اگر ايرادي مي انديشند بنام پرسش و براي آنكه پاسخ داده شود و هيچ تاريكي نماند از گفتن خودداري ننمايند. ما نه تنها نخواهيم رنجيد و خشنود نيز خواهيم گرديد.
[1] : در آغاز سخن گفتیم که ملایان و « متقدمین» برخی راستیهای بیچون و چرای دانشی را نیز نمی پذیرفتند. سنجهی ایشان در پذیرفتن یا نپذیرفتن آن بود که ببینند آیا پیشینیان از آنها خبر داده اند یا نه. اگر از ایشان خبری نرسیده پس پذیرفتنی نیست ـ همان شیوه ای که کلیسا در برابر دانشها پیش گرفته بود.
(2) : چنانكه اين گونه زندگاني تا زمان ما بازمانده بوده و ما ميتوانيم از مردمان آفريكا و آمريكا مثل هاي بسيار ياد كنيم.
[3] : پیمان پیشتر معنی تمدن را باز نموده. از روی آن همین شهرنشینی آسان پدید نیامده و پایهاش همان آموزاکهاییست که همدستی را به آدمیان آموخته و از دژرفتاریهاشان کاسته. تمدن در عربی و سیویلیزاسیون در زبانهای اروپایی و شهریگری یا مردمی در فارسی همه از ریشهی واژهی شهر می آید.
پرسش : آیا بنظر شما با این تعریف ، تمدن یونانی یا تمدن چینی یا تمدن غرب معنی دارد؟
(4) : در جاي ديگر آورده ايم كه يكي از اروپا ديدگان در انجمني كه براي گشايش بيمارستاني برپا شده بود سخن راند و نخست از پيشرفت پزشکي بسخن پرداخته ستايشهاي پياپي از تمدن نمود و سپس چون سخن از دغلكاريهاي پارهای پزشكان و داروفروشان راند اينها را نيز از تمدن دانست و ريشخند و نكوهش فراوان كرد.
(5) : بخش يكم آيين بيشتر در همين زمينه است.
(6) : كتاب راه رستگاري
[7] : (به زبر ب ، ع ، ز) خدای بتپرستان (فرهنگ دهخدا). در متن اصلی بعلزبول آمده که گویا اشتباه چاپی باشد.
[8] : اکنون نیز ما در این پایگاه همان را تکرار می کنیم. می خواهیم که خوانندگان به این زمینه درآیند و تا می توانند به روشنی این جستار بکوشند.