1ـ کوششهای کسروی در پیراستن زبان فارسی
علیرضا مناف زاده
بی بی سی
به روز شده: 13:23 گرينويچ - 11 مارس 2012 - 21 اسفند 1390
پس از انتشار رسالۀ نامدار احمد کسروی زیر عنوان "آذری یا زبان باستان آذربایگان" (۱۳۰۴)، محمد قزوینی در دیماه ۱۳۰۵ گفتار ستایشآمیزی بر آن نوشت که با این جمله آغاز میشود : "در این رسالۀ صغیرةالحجم عظیمةالفایده مؤلف فاضل آن آقای سیداحمد کسروی تبریزی یک موضوع بدیع دلکشی را انتخاب نموده و در اطراف آن تحقیقات علمی فاضلانۀ خود را تمرکز داده است و آنموضوع عبارتست از حل این دو مسئلۀ ذیل:..."
محمد قزوینی در دو سوم گفتارش به تصدیق و ستایش کار کسروی پرداخته، اما در یک سوم آن از شیوۀ نوشتن او سخت گله کرده و گفته است: "هرطور خواننده این رساله را زیر و رو کند و مکرر بخواند و مکرر فکر کند، حدس نمی تواند بزند که اصل و مبدئی که وجهةالعین مؤلف درین شیوۀ انشا بوده چه بوده است و مقیاس و سرمشق و هادی و امام ایشان درین اسلوب عجیب چه و کیست و چون لفظ را غالباً بلباس و معنی را ببدن تشبیه کردهاند و چون در تحریرات مؤلف فاضل معانی در حد کمال و جمال است و اگر قصوری باشد بشرح مذکور فقط در طرز تعبیر است در نظر خواننده بلااراده این تشبیه مجسم میشود زنی بسیار صبیحالمنظر ملبس بلباسی بسیار عجیب...."
قزوینی درپایان گفتارش افزوده است: "راقم سطور چندی پیش قصۀ "قهوهخانۀ سورت" تألیف برناردن دوسنپیر فرانسوی را که مؤلف فاضل از زبان اسپرانتو بعربی ترجمه کردهاند و در مطبعۀ "العرفان" در صیدا به طبع رسیده است مطالعه کردم و تا آنجا که معلومات ناقصۀ من از عربی اجازه میدهد دیدم که در نهایت خوبی از عهده برآمدهاند و عربی امروزه را بدون اینکه خود را محتاج باستعانت از کلمات وحشیۀ جاهلین مانند دردبیس و خیتعور و جعندل و نحوذلک بدانند در کمال فصاحت و سلاست مینویسند خوب چه خوب میبود اگر ایشان زبان مملکتی را هم که در آن متولد شده و درآنجا نشو و نما کردهاند و این همه مقالات فاضلانه راجع بتاریخ و جغرافی و لغت و سایر علوم و فنون متعلقه بآن مینویسند...بهمین درجه از سلاست و انسجام مینوشتند و در حق آن تا این اندازه اظهار بیمرحمتی و بیقید و بندی نفرموده اصل "عجمی فالعت ["قالت" باید باشد] به ما تشاء" را دربارۀ آن اجرا نمینمودند."
این چند جمله را از مقالۀ محمد قزوینی به همان صورتی آوردیم که در "بیست مقاله" ( چاپ ۱۹۳۵، بمبئی) آمده است. اکنون دو نمونه از نثر کسروی را از کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایگان" میآوریم تا ببینیم گله و آزردگی قزوینی از چه بود: "پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست. زیرا چون ابوسعید در سال ۷۳۵ درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول کشاکش افتاد که هریکی پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یکسال از مرگ ابوسعید نمیگذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش میرفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون میبودند زیر پا لگدمال میشدند." یا: "دربارۀ زبان آذری هم میباید گفت: زبان مادان است که پس از درآمدن ایشان به آذربایجان و این پیرامونها با زبان بومیان پیشین آذربایگان درآمیخته و رنگ و شیوۀ دیگری پیدا کرده. میخواهیم بگوییم: این، پدیدآمده از زبان مادان است و خود آن نیست."
1
آزردگی و گلۀ قزوینی از نثر کسروی به سبب ناروشنی و نارسایی آن نبود، زیرا با ستایشی که از کار او کرده، پیداست همۀ آنچه را که او در آن کتاب نوشته نیک فهمیده است. خردهای که به کسروی گرفته این است که او با چنین نثری "درحق زبان فارسی اظهار بیمرحمتی و بیقید و بندی" میکرده و فارسی را مانند عربی با "سلاست و انسجام و فصاحت" نمینوشته و گویا فارسی "سلیس و منسجم و فصیح" همان بود که قزوینی مینوشت.
محمد قزوینی میپنداشت که خود فارسی را نرم و هموار و روان مینویسد.[حروف را ما درشت گردانیده ایم.] البته از جهتی حق داشت. زیرا نثر پسندیدۀ بسیاری از ادیبان در آن زمان همان بود که قزوینی مینوشت و با همین نثر بود که کسروی سر جنگ داشت.
قزوینی در پی آن نبود که نوشتههایش را همه بخوانند و بفهمند. مخاطبان او کسانی بودند که میبایست معنای همۀ واژهها و جملههای عربی را که او بیدریغ در نوشتههایش بهکار میبرد از پیش بدانند. اما کسروی میخواست زبان نوشتار را از انحصار کاست ادیبان درآورد و در دسترس همۀ مردم قرار دهد.به عقیدۀ کسروی، درآمیختگی بیحساب زبان فارسی با عربی، چنانکه در نثر قزوینی میبینیم، آسیبهای جبرانناپذیر به این زبان زده و آن را بهکل سترون کرده است.
در واقع، آنچه قزوینی زبان فارسی مینامید، آمیزهای بود از دو زبان فارسی و عربی، چنانکه مردم عادی برای فهمیدن آن میبایست هم فارسی بدانند و هم دستور زبان و صرف و نحو عربی بیاموزند.
چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی چنان بود که وقتی سرآمدان فرهنگی و سیاسی ما میخواستند برای نخستین بار واژههای فرنگی مانند کنفرانس و کمیته و کمیسیون را به فارسی ترجمه کنند، ناگزیر بودند بگویند: هیأت مشاوره، هیأت اجرائیه، هیأت تفتیش و جز اینها که مردم چیزی از آنها سر در نمیآوردند.
۲
کسروی خواهان پیراستن زبان فارسی از همۀ واژههای عربی نبود. او میگفت: واژههایی مانند جمله، کتاب، جلد، فهم، طلب و جز اینها تا زمانی که از هنجارهای زبان فارسی پیروی میکنند، آسیبی به آن نمیرسانند. زیرا نیازی نیست که از روی دستور زبان عربی واژههای دیگری از آنها بسازیم. یعنی به جای تجلید عربی به سادگی میگوییم جلد کردن یا به جای تفهم و تفهیم و مطالبه میگوییم فهمیدن و فهماندن و طلبیدن.
البته او میکوشید هر چه بیشتر از شمار مصدرهای مرکب در زبان فارسی بکاهد و فزونی این مصدرها را نیز بیش از هر چیز نتیجۀ بیدر و پیکر بودن زبان فارسی و جاخوش کردن واژههای عربی در آن میدانست. زیرا در گذشته هنگامی که نویسندگان و چامهسرایان واژههای عربی را میگرفتند و برای هنرنمایی در گفتارها و چامههاشان بهکار میبردند، با استفاده از همکردهای فارسی (فعلهای کمکی) مصدرهای مرکب از آنها میساختند، مانند: تقاضا کردن، تناول نمودن، میل کردن، تضرع نمودن، توجه کردن و جز اینها. سپس همین رفتار را با واژههای فارسی میکردند و، برای مثال، بهجای آنکه بگویند: نالید و زارید و گریست و پراکند و زیست، میگفتند: ناله کرد و زاری نمود و گریه کرد و پراکنده ساخت و زندگی کرد.
به عقیدۀ کسروی، مصدرهای ساده بر توان زایندگی زبان میافزایند.(*) مشتقها (بهگفتۀ کسروی: جداشدهها) را از مصدرهای ساده آسانتر و بسامانتر میتوان ساخت. از همین رو، تا جایی که میتوانست مصدر ساده میساخت. مانند کوتاهیدن و درازیدن و ازانیدن (به معنای: از آن خود کردن، تملک) و داورزیدن (به معنای قضاوت کردن) و جزاینها.
دلیری کسروی در ساختن مصدرهای به اصطلاح "جعلی" مایۀ دلگرمی برخی از نویسندگان و اهل علم شد تا با اعتماد بهنفس برای بعضی از ترمهای علمی، مصدر ساده بسازند، چنان که مصدرهایی مانند یونیدن و کهرباییدن ساختند.[مثالهای دیگر : جداییدن ، خرداییدن ، پایستن ، آبیدن ، قطبیدن]
۳
به عقیدۀ کسروی، درآمیختگی بی حساب زبان فارسی با عربی در میان سرآمدان فرهنگی ما عادتهای زبانی ناسازگار با طبع زبان فارسی پدید آورده، چنان که اکنون برای ترمها و نامهایی که از زبانهای فرنگی میگیرند، خود به خود معادلهای عربی میسازند، مانند دارالشوری، استیضاح، تصویب، دارالمجانین و جز اینها که بسیاری از مردم معنای درست آنها را نمیفهمند و ناگزیرند همه را نفهمیده به یاد بسپارند. درحالی که معنای معادلهای فارسی مانند مهمانخانه، راهآهن، ایستگاه، آزمایشگاه، دوربین، دوچرخه و جزاینها را میفهمند و بهآسانی یاد میگیرند.
به گفتۀ کسروی، زبان زنده زبانی است که بتوان در آن برای معناهای تازه از مایههای خود زبان و نه زبانی بیگانه، واژههای نو ساخت. میگفت: کسانی که زبان را پدیدهای مقدس میانگارند و گمان میکنند زبان فارسی نباید از حد و مرزی که حافظ و سعدی برای آن تعیین کردهاند، فراتر برود، از کارکرد زبان چیزی جز سخنبازی نمیفهمند و میخواهند ایرانیان به همان حال زمان حافظ و سعدی بازبمانند. ما امروز به صدها معنی تازه نیاز داریم که به فکر سعدی و حافظ نمیرسید.
او میگفت: پیشینیان ما چندان بهفکر معنای دقیق واژهها نبودند. از همین رو، بیشتر وقتها واژهها را بهجای هم بهکار میبردند و بسیاری از آنها را از معنای اصلیشان تهی میکردند. درحالی که ما امروز نیازمند معنای دقیق واژهها هستیم. برای مثال، اگر به واژۀ "ستیز" در برهان قاطع بنگرید میبینید آن را چنین معنی کرده است: جنگ و خصومت و سرکشی و لجاجت و خشم و کین و عناد و تعصب و ناسازگاری. حتی بعضی از واژهها معناهای دور از هم دارند. برای مثال، در برهان قاطع ذیل واژۀ "راد" چنین آمده است: "راد بر وزن شاد، کریم و جوانمرد و صاحبهمت و سخاوت را گویند و به معنی شجاع و دلاور هم هست و حکیم و دانشمند را نیز گفتهاند و بهمعنی سخنگوی و سخنگزار و قصهخوان هم آمده است."
کسروی معتقد بود که با چنین زبانی سخن دقیق و جدی نمیتوان گفت و پیشنهاد میکرد هر واژهای را جز در معنای ویژه و بیآلایش آن نباید بهکار برد. میگفت: چه چیزی جز سخنبازی فارسیزبان را وامیدارد مصدر "نمودن" را که به معنای "نشان دادن" است، به معنای "کردن" بهکار ببرد و بگوید: "با اینهمه جفا که دلم را نمودهای...." معتقد بود واژهها در اصل برای بیان معناهای دقیق پدید آمدهاند. برای مثال، فرق است میان گرفتن و ستاندن، ترسیدن و هراسیدن، شنیدن و نیوشیدن، توانستن و یارستن، شایستن و سزیدن، شرم و آزرم، پند و اندرز، جهان و گیتی و جز اینها. اما در زبان فارسی بنا بهعادت فرقی میان آنها نمیگذارند.
۴
کسروی معتقد بود که چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی و فزونی گرفتن مصدرهای مرکب سبب فراموش شدن بسیاری از زمانها شده است.(*)[1] از همینرو فارسیزبانان امروز نمیتوانند بسیاری از حالتها و معناها را بفهمند و بفهمانند. آنگاه از متنهای کهن فارسی مثالهایی میآورد و نشان میدهد که در گذشته از برخی زمانها در زبان فارسی استفاده میکردهاند و اکنون نمیکنند.
برای مثال، در سفرنامۀ ناصرخسرو آمده است: "و هر روز در بصره به سه جای بازار بودی. اول روز در یک جا داد و ستد کردندی که آن را سوقالخُزاعه گفتندی و میانۀ روز به جایی که آن را سوق عثمان گفتندی؛ و آخرِ روز به جایی که آن را سوقالقَدّاحین گفتندی. و حال بازار چنان بود که آن کس را که چیزی بودی به صراف دادی و از صراف خط بستدی...."
کسروی زمان این جملهها را "گذشتۀ همیشگی" [کاری که پیاپی، همواره و بنا به عادت انجام گیرد] مینامد. امروز به جای کردندی، گفتندی، بودی، دادی و بستدی میگویند: میکردند، میگفتند، میبود (یا بود)، میداد و میستاند. درحالی که زمان این فعلها گذشتۀ استمراری ناقص (یا بهگفتۀ کسروی: گذشتۀ همانزمانی) است و آن را در جایی به کار میبرند که همزمان با وقوع فعل، فعل دیگری نیز واقع شود، مانند: هنگامی که رسیدم کاغذ مینوشت. یا: من مینوشتم که معلم آمد. کسروی برای نشان دادن فرق این دو زمان (گذشتۀ همیشگی و گذشتۀ همانزمانی) باز از سفرنامۀ ناصرخسرو مثال میآورد، در آنجا که میگوید: "کودکان بر در گرمابه بازی میکردند، پنداشتند که ما دیوانگانیم؛ در پی ما افتادند و سنگ میانداختند و بانگ میکردند. ما به گوشهای بازشدیم و به تعجب در کار دنیا مینگریستیم." در اینجا فعلهای میانداختند، میکردند و مینگریستیم، گذشتۀ استمراری ناقصاند و نباید آنها را بهجای گذشتۀ همیشگی بهکار برد.
کسروی میخواست زمانهایی مانند آینده در گذشته (یا بهگفتۀ خودش: گذشتۀ آیندگی) را نیز در فارسی باب کند. این زمان، چنانکه از نام آن پیداست، وقوع فعلی را در آیندۀ نزدیکی نسبت به فعلی دیگر در گذشته (ماضی مطلق) نشان میدهد. مانند "خواستی گفت، خواستمی نوشت، خواستندی رفت." چنانکه ناصرخسرو میگوید: "آن روز که بامداد سلطان به فتح خلیج بیرون خواستی شد، ده هزار مرد به مزد گرفتند...." تا پیش از کسروی کسی به اینزمانها در متنهای کهن فارسی با این دقت توجه نکرده بود.
کسروی چون زبان پهلوی میدانست و چندین زبان خارجی را از عربی و انگلیسی و ارمنی نیک آموخته بود، تواناییهای زبانهای گوناگون را باهم میسنجید و گیر و گرفتاریهای زبان فارسی را بهتر تشخیص میداد. میخواست حتا برخی زمانهای رایج در زبانهای دیگر را که در فارسی معادلی ندارند، وارد زبان فارسی کند. (*) به همین سبب[2]، بعضیوقتها جملههایش مایۀ شگفتی خوانندۀ فارسیزبان میشود. بنابراین، بهتر است خوانندگان نوشتههای او نخست با دیدگاههایش در زمینۀ زبان آشنا شوند.
کسروی نخستین کسی بود که به حالتهای گوناگون مصدر "بایستن" در جمله، مانند باید، بایستی، میبایست و جز اینها سروسامان بخشید و پس از او بود که دستورنویسان در این باره سخن گفتند و پیشنهادهای او را بیآنکه نامی از او ببرند ، بهعنوان هنجار دستوری در کتابهاشان گنجانیدند. بگذریم از اینکه هنوز هم بسیاری از فارسیزبانان این مصدر را نادرست بهکار میبرند.
۵
کسروی برای ساختن واژههای نو بر اهمیت پسوندها و پیشوندهای فارسی بسیار پای میفشرد. میگفت: دو راه اساسی برای ساختن واژههای نو در زبان فارسی وجود دارد. یکی بههم پیوستن دو کلمه است، مانند پیشرفت، پسرفت، بداندیش، شهرنشین، بدخواه و جز اینها، و دیگری استفادۀ هرچه بیشتر از پسوندها و پیشوندهای فارسی است که بسیاری از آنها به حال خود رها شدهاند و کسی توجهی به آنها نمیکند. بهعقیدۀ او، از بسیاری از این واژههای نو مصدر هم میتوان ساخت. برای مثال، میتوان گفت: ما در این چند سال پیش رفتهایم. اما اکنون فارسیزبانان بهعادت کهن میگویند: "پیشرفت کردهایم" که از نظر دستوری غلط است. او از پیشوندهایی مانند "پاد"، "دُژ"، "فرا"، "نا"، "بر" و جز اینها و پسوندهایی مانند "گان"، "آک"، "آد"، "گری"، "کده"، "دیس" و جز اینها، واژههای فراوان ساخت که بسیاری از آنها اکنون جزو سرمایۀ واژگانی زبان فارسیاند.
نثر کسروی کم و بیش در همۀ نوشتههای گرانقدری که از خود بهیادگار گذاشته، روشن و روان و ساده است. او نه تنها کوشید تا گریبان زبان فارسی را از واژگان و نحو عربی برهاند، بلکه با خودداری از سخنبافی و جملهپردازی و سجع و درازنویسی، فارسی نوشتاری را از انبوه اصطلاحها و عبارتهای ناهموار و بیهودهای که درطی قرنها، منشیان و قافیهبافان و چامهسرایان بر آن بار کرده بودند، پیراست.
سبک او در همۀ نوشتههایش یکسان نیست. شاید به این سبب که تا پایان زندگانیاش دربارۀ زبان و بهبود آن میاندیشید.[3]
کسروی انبوهی از واژههای فراموش شدۀ فارسی مانند خودکامگی و انگیزه و شوند و جز اینها را از متنهای کهن بیرون کشید و دوباره در زبان فارسی باب کرد. در بعضی از نوشتههایش اثر زبان مادریاش را میتوان دید(*) بهویژه در نوشتههایی که از روی سخنرانیهایش نوشتهاند.[4] اما از این عیب [؟] میتوان چشم پوشید و نباید آن را بهانه کرد و خدمتی را که او به زبان فارسی کرده، نادیده گرفت.
پیش از او، سرهنویسانی مانند جلالالدین میرزا قاجار کوششهایی برای پیراستن زبان فارسی از واژههای عربی کرده بودند، اما کار و کوشش کسروی بر بنیاد برنامهای سنجیده و اندیشیده استوار بود. درست است که از سبک ویژۀ کسروی کسی پیروی نکرد، اما نثر فارسی، بهویژه نثر رسالهنویسی، پس از او در راهی گام برداشت که او گشود و در جهتی دگرگون شد که او نمود. امروز بسیاری از ایرانیان در بارۀ زبان فارسی و گرفتاریهای آن از ایدههایی دفاع میکنند که همه را برای نخستین بار کسروی مطرح کرده است. دریغ است که از او نامی نمیبرند.[5]
در بارۀ پیشنهادهای کسروی برای پیراستن و پروراندن زبان فارسی بسیار میتوان سخن گفت. بیشک بعضی از پیشنهادهایش پذیرفتنی نیستند [6] اما مخالفان او تاکنون جز تکرار سخنان ادیبان نیمۀ اول قرن گذشته، سخن تازهای در رد پیشنهادهای او نگفتهاند.
اینک چند نمونه از نثر کسروی:
"شورشیان گیلان چون قزوین را بگشادند، میبایست بیدرنگ آهنگ تهران کنند و از آنسوی، سردار اسعد که هم اینزمان به اسپهان درآمده بود، با سپاه بختیاری بیرون شتابد. ولی چنانکه دیدیم، آنان تا دیری در قزوین بماندند. سردار اسعد نیز در اسپهان بیکار روز میگذاشت. انگیزۀ اینکار تلاش کارکنان روس و انگلیس و دودلی بلکه دوگروهی خود آزادیخواهان بود." (از تاریخ هیجدهسالۀ آذربایجان)
"پس از پیدایش اسلام و برافتادن پادشاهی ساسانیان که سرتاسر ایران از رود فرات تا رود جیحون و از خلیج فارس تا قفقاز و دربند بهدست تازیان افتاد، در رشتهکوهستان البرز مردمانی که عمدۀ ایشان دیلمان و تپوران بودند، تازیان را به سرزمین خود راه نداده یوغ بندگی آنان را به گردن نپذیرفتند و با همۀ زور و توانایی که در آن وقت کشورگشایان تازی را بود، و کوه و دشت از سهم و هیبت ایشان میلرزید، مردم این یک قطعه کوهستان رام و زبون ایشان نشده، استقلال و آزادی خود را از دست ندادند." (از شهریاران گمنام)
"دین، شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است. دین آن است که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی را که خدا بهایشان داده، چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دهی ویرانه نماند و زمینی بیبهره نباشد." (از شیعیگری)
پایگاه : از شرحهایی که آقای مناف زاده آورده اند خشنودیم. ایشان گله کرده اند کسانی بی آنکه نامی از کسروی برند همان راهی که او نموده را در زبان پیش گرفته اند. این گله بجاست بلکه باید گفت : این زشتکاریست. اینان کبکی را می مانند که سر در برف کرده و می پندارد چون او کسی را نمی بیند ، کسی نیز او را نخواهد دید.
آکهایی (=عیبهایی) که کسروی در فارسی یافته به رفع آنها کوشیده دوازده تاست که آقای مناف زاده در این گفتار به برخی از آنها اشاره کردهاند. فرهنگستان که جز در برابر کسروی و به خواست کارشکنی در کوششهای او پدید نیامد (نک. گفتار در پیرامون زبان در همین پایگاه) ، از میان آنها تنها آک درآمیختگی با واژههای بیگانه را یافته بود و کاری جز واژهسازی نمی دانست.
او از سال 1313 در اینباره گفتار نوشته و این راه را گام بگام پیموده. همچنانکه آقای مناف زاده بدرستی نوشته اند : « امروز بسیاری از ایرانیان دربارهی زبان فارسی و گرفتاریهای آن از ایدههایی دفاع میکنند که همه را برای نخستین بار کسروی مطرح کرده است». اینست رفتار شرم آوری که با بزرگان و دانشمندان خود می کنیم.
با سپاس از آقای مناف زاده که همچون گفتار پیشین خود به روشن گردانیدن گوشه ای دیگر از کوششهای آن دانشمند راستین پرداخته اند لغزشهایی در گفتارشان هست که ناگزیر از یادآوری می باشیم.
(*) : این نشانه را بدان معنی گزارده ایم که ما جایی را که کسروی چنان چیزی نوشته باشد یا آن معنی را خواسته باشد نیافتیم.
[1] : چنان علتهایی برایش یاد نمی کند جز آنکه می نویسد : « بشوند آسیبی که بزبان رسیده»... ولی دو صفحه پس از آن باز می نماید که پیش از مغول هنوز برخی گونه های کارواژهها از کار نیفتاده بوده.
[2] : این ادعای کوچکی نیست و اینست نیاز به آوردن نمونه دارد. کاش آقای مناف زاده باری یک نمونه می آورد.
چیزی که « می خواست» وارد زبان کند (ولی هنوز نکرده بود) چگونه مایهی شگفتی خواننده تواند شد؟!.
آن شگفتی « به همین سبب» است یا به سببی که خود شما نوشته اید : ناآشنا بودن خواننده با زبان پاک؟(« بنابراین ، بهتر است خوانندگان نوشتههای او نخست با دیدگاههایش در زمینۀ زبان آشنا شوند.»)
[3] : سخن نویسنده روشن نیست. آیا بدان معنی است که کسروی هر چند گاه یکبار شیوهی نویسش عوض می کرده؟ یا اینکه در هر گامی به آرمان زبان پاک نزدیکتر و از زبان عادی دورتر می گردیده؟ این دومی که راست نیست زیرا برای مثال اگر کتاب ورجاوند بنیاد (1322) را با ماهنامه های سال 1324 به سنجش کشیم این درمییابیم که زبان ماهنامههای آنسال که بازپسین سال زندگانی او بود بزبان عادی نزدیکتر است.
اگر آن یکمی است باز روشن نیست که این تغییر شیوه از چه بوده. برای روشنی جستار ، تکه ای از صفحهی یکم کتاب زبان پاک می آوریم :
« آراستن زبان ایرانی یکی از خواستهای ما بوده و می باشد. ... و از گام نخست که در راه کوشش برداشتیم همین را نیز بدیده گرفتیم. ولی این کار یک دشواری پدید آورد ، و آن اینکه بسیاری از خوانندگان از دیگرگونی زبان رمیده از خواندن کناره جستند ، و بسیاری زبان بگله گشادند. ...
ولی ... آراستن زبان هر زمان که رخدادی این دشواری پیش آمدی.
یگانه چاره این می بود که در این راه بسیار آهسته پیش رویم ، و آنگاه کتابهای خود را بیک زبان ننوشته برخی را برای یاران[= هواداران و پاکدینان] با زبان آراسته شده ، و برخی را برای دیگران با زبان نزدیک بفهم آنان گردانیم ، و تاکنون این رفتار را کرده ایم.»
ماهنامهی اخلاقی ـ دانشی پیمان (که مخاطبش مردم کوچه و بازار نبود) در سال 1312 با زبانی ناآشنا ولی مخاطب ـ فهم که در همان حال گوشنواز و خواندنی می نمود آغاز گردید و واژه های نو را کمکم در نوشته ها بکار برد و چون فرصت فراخی نیز داشت یکایک معنی های آنها را شرح میداد و با خوانندگان همگام می گردید. نیز دانستنی است که برخی از واژه های نو پیشنهاد خود خوانندگان بود.
پس آنان که با پیمان گام بگام همراه بودند بزبان پاک آشنا شده رمشی از آن رهگذر نمی داشته اند. لیکن کسانی که برای نخستین بار با آن روبرو می گردیدند بیگمان دشواریهایی داشته اند. کوتاهسخن :
نخست ، زبان پاک از آغاز از زبان عادی چندان دور نبود و در سالهای درازی و بآهستگی دگرگون گردید. دوم ، کسروی زبان پاک را برای همگان بکار نمی برد و آنجاها که تودهی مردم را مخاطب خود داشت بزبان ایشان نزدیک می آمد. برای نمونه می توان بزبان پرچم روزانه و نیز سه کتاب سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ ، امروز چاره چیست؟ و از سازمان ملل متحد چه نتیجه تواند بود؟ اشاره کرد.
[4] : کتابهایی که از روی سخنرانی هایش فراهم آمده را کسی تندنویسی یا پسنویسی نمی کرده و همگی بخامهی خود او بوده.
[5] : کسروی این زبونان را نیک شناسانده :
« مرد آزاده كه راه را گم كرده اگر گمراهيش را باز نمودي سرفرازانه آنرا پذيرفته بشاهراه بر ميگردد و هرگز آنرا عار خود نمي شمارد. « راه را گم كردن عار نيست در گمراهي پا فشاردن عار است.» ولي مرد زبون و نادان چون گمراهيش را باز نمودي بجاي آنكه براه برگردد بفريبكاريها بر ميخيزد و همچنان راه گمراهي را مي پيمايد تا هنگامي كه از چشم شما ناپديد شود و آنزمان دزدكي بشاهراه برگردد.» (پیمان سال دوم شمارهی دهم ، نخستین صفحه)
[6] : ما خواهانیم آقای مناف زاده همچنان که شیوهی دانشورانست ، نوشته هاشان را با مثالها و دلیلها بیارایند.
2ـ دعوت سفارت آمريکا از استاد علی اکبر دهخدا برای مصاحبه با راديو صدای آمريکا
19 دیماه 1332 تهران
آقای محترم ـ صدای آمريکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ايرانی، در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک پخش نمايد. اين اداره جنابعالی را نيز برای معرفی به شنوندگان ايرانی برگزيده است. در صورتی که موافقت فرماييد، ممکن است کتباً يا شفاهاً نظر خودتان را اعلام فرماييد تا برای مصاحبه با شما ترتيب لازم اتخاذ گردد .
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نيز از جديدترين آثار منظوم يا منثور شما پخش گردد.
بديهی است صدای آمريکا ترجيح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جديد و قبلاً در مطبوعات ايران درج نگرديده باشد. چنانچه خودتان نيز برای تهيه اين برنامه جالب، نظری داشته باشيد، از پيشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.
با تقديم احترامات فائقه :
سی. ادوارد. ولز
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
پاسخ استاد علی اکبر دهخدا
جناب آقای سی. ادوارد. ولز،
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
نامه مورخه 19 ديماه 1332 جنابعالی رسيد و از اينکه اين ناچيز را لايق شمرده ايد که در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک، شرح حال مرا انتشار بدهيد متشکرم .
شرح حال من و امثال مرا در جرايد ايران و راديوهای ايران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگليسی اين کار می شد، تا حدی مفيد بود؛ برای اينکه ممالک متحده آمريکا، مردم ايران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکررات خواهد بود، و به عقيده من نتيجه ندارد ...
و چون اجازه داده ايد که نظريات خود را دراين باره بگويم و اگرخوب بود، حسن استقبال خواهيد کرد، اين است که زحمت می دهم :
بهتر اين است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا به زبان انگليسی، اشخاصی را که لايق می داند، معرفی کند و بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که در خانه های روستاها و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوقها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد ...
يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای«پنج دلار» دو بار زعفران يا ابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگر آن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.
و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چند ميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند، معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود.
اينهاست که شما می توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند ...
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقديم می دارد.
علی اکبر دهخدا
3ـ به یاد کسروی
رادمردی که گناهش پرخاش به شریعت بود (۱)
محمد امینی
بی بی سی
پنجشنبه ۴ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۴ مارس ۲۰
«آقای نواب گفت ما که دستمان به کسروی نمی رسد، بهتر است حالا که از دادگستری بیرون می آید قالش را بکنیم ... آن دوتن [برادران امامی] از جلو و بقیه از پشت سر وارد دادگستری شدند ... خدا رحمت کند آقا جواد مظفری را، زیر صندلی میرود و با اسلحه سرد قال قضیه را می کنند ... از دادگستری که بیرون می آمدند، همه الله اکبر می گفتند.» (حسین اکبری مدّاح، حلبی ساز پیشین و از مدّاحان سرشناس در جمهوری اسلامی)۱
«نمونه های دیگری نیز می توان برشمرد که چگونه افراد سبّاب و مفتری جزایشان قتل بوده است... ارتداد یعنی روی برگرداندن از اسلام ...مجازات مرتد فطری طبق نظریه فقه شیعه امامیه، قتل است.... [فتوای خمینی برکشتن سلمان رشدی] فتوایی که مثل شمشیری از شجره مقدسه فقه اسلامی رویید و چشمان فتنه را از کاسه بیرون انداخت.» (سیّد عطاءالله مهاجرانی، روشنفکر دینی و نویسنده نقد توطئه آیات شیطانی)۲
شست و پنج سال پیش، در روز بیستم اسفند ۱۳۲۴، شادروان احمد کسروی تبریزی، پژوهشگری سرکش، مصلحی جسور و انسانی پارسا، به همراه منشی وفادارش حداد پور، به دست آدمکشان فداییان اسلام در کاخ دادگستری کشته شد. مگر کسروی جز از راه خامه توانایش، نگاه موشکافانه اش و تیزبینی پژوهشگرانه اش، گزند و آسیب دیگری به ملایان و خرافه پرستان رسانده بود که جزایش کشته شدن به تیغ درنده کسانی شد که حاج مهدی عراقی، از یاران نواب صفوی و آیت الله خمینی، با سربلندی و خودستایانه، آن ها را «اوباش و عربده کش های محلات»۳ می خواند؟
پاسخ را باید در همان گفته های یادشده از سید عطاءالله مهاجرانی یافت که اینک در سِلک شیفتگان حقوق بشر و گاه در کنار کافران فطری به سیر و سیاحت و سخنوری در سرزمین کفّار حربی مشغول اند و در همان حال شادمان، که کتاب «نقد توطئه آیات شیطانی» شان در پشتیبانی از «فتوای تاریخی امام خمینی» برکشتن سلمان رشدی، اینک به چاپ بیست و پنجم رسیده است! پاسخ را باید درآن اندیشه تباه فقهی جُست که کشتن مسلمان زاده ای را که فقیهان بگویند از دین برگشته و کافر فطری شده، روا می دارد و به کافر ملی (کافر زاده ای که مسلمان شده و سپس از دین برگشته) سه روز برای توبه زمان می دهد و پس از آن کشتن او را واجب می داند! دراین دیدگاه فقهی، هرمنبری «حاکم شرعی» که چند برگ از تلخیص المفتاح و بخش هایی از مختصرالنافع، شرایع و مکاسب خوانده باشد، می تواند داوری کند که فلان بخت برگشته ای که از نگاه او به ساحت مقدّس پیامبر اسلام و امامان شیعی اهانتی کرده، شاینده مرگ است.۴
شوربختا که برخی از «روشنفکران دینی» و نوآوران مسلمانی که از مدرنیته و دموکراسی هم سخن می گویند، دستکم تا امروز پشتیبان و توجیه گر چنین اندیشه و رفتار فرومایه ای بوده اند. شوربختا کسی از میان ایشان، بی پرده و آشکار نگفته که کشتن کسروی جنایت بوده و کشندگان کسروی، دسته ای تروریستی و آدمکش بوده اند؛ و بدون توسّل به «احتجاجات فقهی» و بی آنکه سخن را در ترمه «ضرورت های زمان» بپیچاند، ننوشته که برانگیختن مردم، یا فتوا به کشتن انسان ها دادن به پادافراه* برگشتن از دین، جنایتکارانه و بشرستیزانه است.٥
آن اندیشه فقهی که کشتن کسروی را به بهانه از دین برگشتن یا کفر و الحاد شاینده می دانست، سده ها پیش ازآن منصور حلاج را بردار کرده و عین القضات همدانی را در بوریایی سوزانده بود. همان اندیشه ای است که به چرخش خامه فقیهی که رحمت اسلامی را از زیرسایه درخت سیبی نوید داده بود، به کشتن هزاران جوان زندانی فرمان داد؛ همان است که جهانی را به کشتن نویسنده ای که آیاتی شیطانی نگاشته بود برانگیخت و شرمساری به ایرانیان ارمغان آورد. درباور به این داوری فقهی، کم یا بیش همه فقیهان و مجتهدان شیعی، از پشتیبانان ولایت مطلقه فقیه تا پرخاشگران به آن، هم رای اند. اگرهم زاویه ای در باورهایشان باشد، در اصل «واجب القتل» بودن مرتد یا از دین برگشته نیست، که در پذیرش توبه او است! آیت الله اسدالله بیات زنجانی از مراجع تقلید هوادار اصلاحات و مخالف ولایت فقیه درباره کسی که از دین برگشته باشد می نویسد: «اگر مرتد فطری مرد باشد، به محض کافر شدن، همسرش از وی جدا میشود و احتیاجی به طلاق ندارد ... اموال و دارایی او نیز پس از پرداخت بدهی ها بین ورثه تقسیم میشود و اگر حاکم شرع مطّلع شد و ارتداد وی با طرق معتبر در محکمه به اثبات رسید، او را به اعدام محکوم میکند... پس از آنکه ارتداد مرتد فطری نزد حاکم شرع ثابت شد، حاکم نباید او را توبه دهد و توبهاش را قبول کند و حکم قتل را درباره وی صادر نکند؛ مانند حدّ زنا که اگر به وسیله شهود به اثبات برسد حاکم نمیتواند از آن بگذرد.»٦
پایان این اندیشه تباه فقهی که ریختن خون از دین برگشتگان یا پرخاشگران به برداشت رسمی از دین را برحق می شمارد، چگونه رقم خواهد خورد؟ دراین شست و پنج سال، از تندروترین فقیهان و مجتهدان شیعی، تا مداراجوی ترین شان، از کشتن این دانشمند فرزانه با واژگانی چون «ختم غائله کسروی»، «اجرای حدّ شرعی به دست برادران فدایی اسلام»، «به درک واصل شدن سبّاب به دین و طاهرین» یادکرده و می کنند. من نه خوشبینم و نه خودرا می فریبم که شاید سیّد محمّد خاتمی که با لبخند همیشگی خویش و در مقام رئیس جمهور پیشین دولت اصلاحات در مراسم بزرگداشت نواب صفوی شرکت کردند و در ردیف جلو نشستند، و یا کسانی از هم اندیشان ایشان، نقدی به این حکم فقهی فرومایه بنویسند و واکنشی به کشتن کسی چون کسروی بکنند و بگویند که کشتن یک انسان، تنها و تنها به گناه برگشتن از آیین خانواده اش که خود گزیری در پذیرش آن نداشته، تبهکارانه است. از مجتهدانی چون آیت الله دستغیب هم که بنا به مصلحتی یا باوری، امروز با «ولایت فقیه جائر» سر ناسازگاری دارند، چنین امید و انتظاری ندارم. امّا چشم امید داشتن از دوستان روشنفکر دینی و آن رهبران سیاسی که برخودکامگی دینی شوریده اند، دوراز انتظار نیست. امروز نمی توان هم از حقوق بشر سخن گفت و هم در برابر کشتن فرزانه ای چون کسروی خاموش بود. نمی توان خویشتن را با خانواده فکری دموکراسی و دولت غیر دینی همپیوند و همپیمان دانست و از سوی دیگر از «مجاهدات برادران فدایی اسلام» یاد کرد و در سوگ ایشان اشک ریخت. درهر دوسوی این میدان اندیشه نمی توان بازی کرد.{ حروف را ما درشت گردانیده ایم}
اینک پس از شست و پنج سال، زمان آن فرا رسیده که نواندیشان مسلمان شیعی که با اندیشه های کسروی و از جمله با خرده گیری های او به شیعی گری، همآوایی ندارند، خامه خویش را در اندوه مرگ هولناک آزاداندیش فرهیخته ای به دست اوباش فدایی اسلام، لختی بگریانند و بیافزایند که با هیچ حکم فقهی و عقلی نمی توان انسانی را به گناه برگشتن از دین یا درگیری با دین رسمی، یا به چالش کشیدن باورهای چیره، آن هم درمیان غلغله هوراکشان منبری و بازاری از پی {پا} درآورد؛ آن هم نه هر انسانی، که یکی از مفاخر تاریخ ایران را. {1}
کسروی که پیشتر درس دینی خوانده بود و رخت ملایی برتن داشت، کار بازبینی در داوری های چیره بر ایرانیان شیعی را از کتاب آیین (۱۳۱۱)، ماهنامه پیمان (از یکم آذر ۱۳۱۲) و نامه همایون (از مهرماه ۱۳۱۳) آغاز کرد. در شماره نخست نامهی همایون که به سردبیری علی اکبرحکمی زاده فرزند شیخ مهدی پایین شهری در قم منتشر می شد٧، مقاله ای از کسروی با اندرزی به ایرانیان به چاپ رسید که «دین را بنیاد زندگانی ساخته، از یکسو هم با بیدینی که بدترین آسیب جهان می باشد نبرد نماید و از سوی دیگر خرافات و گمراهی های دینی را که خود شکل دیگر بیدینی است از ریشه براندازد».
به هر روی، کسروی از نواندیشی شیعی به نو اندیشی اسلامی و سرانجام به پاکدینی رسید. درست یا نادرست، برآن بود که دگرگونی ایران و بهبود زندگی مردم شدنی نیست مگر با پذیرش دگرگونی هایی در باورهای دینی توده و کنار نهادن ارزش های خرافی و آن چه را که او روش های بی بنیاد آیین چیره بر ایران می خواند. داوری کسروی پیرامون دین، اسلام و شیعی گری هرچه بود، دراین جای گفتگو نیست که او تاپایان زندگی پربارش، خداپرست ماند و در همه نوشته هایش و از جمله در شیعی گری که انگیزه کشتن او شد، قرآن را ستایش می کرد، از پیامبراسلام به نیکی سخن می گفت و اورا «پاکمرد عرب» می خواند و علی بن ابی طالب را به راستگویی و پاکدامنی می ستود. با این همه، پرخاشگری بی پروای او به باورهای هزارساله ای که هر روز از منبرها گسترده می شد و او آن ها را آلودگی های اسلام می نامید، آن درخت کهن اندیشه های واپسگرایانه را تکانید و به گفته یکی از پژوهشگران همشهری و همدوران کسروی «مرغکانی که بربالای آن درخت لانه دارند، به پرو بال زدن» واداشت و به گفته دیگری پلنگ خفته دین یا شاید دین مداران را بیدار کرد.٨
راهی را که کسروی برگزیده بود، واکنش دشمنانه ملایان و بهره مندان ازآن اندیشه های چیره را در پی داشت.
در آن دوران گشایش جامعه پس از شهریور ۱۳۲۲ که کارزار رضاشاه زدایی بر سپهر سیاست ایران چیرگی داشت، نخستین واکنش ها به نوشته های کسروی، واکنش هایی شهروندانه و اندیشه ای بود. شیخ سراج انصاری که پس از سال ها زندگی در عراق به تازگی به ایران بازگشته بود، همراه با فقیهی شیرازی، داماد و هم اندیش آیت الله کاشانی و آیت الله سید نورالدّین شیرازی پرچمداران برخورد به کسروی شدند و دیری نیانجامید که همان ها، زبان شهروندانه خویش را به کنار نهادند و در سودای خاموش کردن کسروی به دادگستری شکایت کردند و او را بیدین و از دین برگشته خواندند.
پس از چاپ کتاب اسرار هزار ساله حکمی زاده که در پیوست پرچم شماره ۱۲ در مهرماه ۱۳۲۲پخش شد، واکنش اهل منبر و بازار که سفر آیت الله قمی از نجف به ایران آن هارا برانگیخته و پرشور کرده بود، بالا گرفت. چندماه پس ازآن، در بهمن ۱۳۲۲ ، کسروی چاپ نخست و فشرده شیعی گری را در شماری اندک منتشر کرد. نخستین واکنش پرخاشگرایانه به کتاب حکمی زاده با نام کشف الاسرار به خامه روح الله موسوی (خمینی) در بهار سال ۱۳۲۳ در قم به چاپ رسید.٩ {2}
خمینی نخستین فقیه و مدّرسی در سال های پس از آغاز دوره پهلوی بود که در این کتاب مردم را به شورش برای خاموش کردن نویسندگان کتاب هایی مانند اسرار هزار ساله فرامی خواند و از «جوانان غیرتمند» می خواست «با مشت آهنین تخم این ناپاکان را از روی زمین براندازند». در اردیبهشت سال ۱۳۲۳، پس از پخش «بخوانید و داوری کنید» که بازچاپ گسترده شیعی گری کسروی با افزوده هایی بود، آیت الله خمینی در بیانیه «بخوانید و به کار بندید» که خطاب به مدرسان و فقیهان نوشت، باردیگر از کافر و مرتد بودن کسروی سخن گفت و نوشت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید كتاب های یك نفرتبریزی بی سروپا را كه تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا آن همه جسارت ها كرد و هیچ كلمه از شماها صادرنشد». او در پایان ان بیانیه با بازگوکردن آیه ۱٠٠ سوره نساء، سربسته به همان «جوان های غیور» پیغام می داد که مرگ در راه پیوستن به خدا و پیامبر، پاداشی نیک دارد.۱٠
شوربختا که مجلس شورای ملی هم که بنا بود سکولار و قانون مدار باشد، از وزیر دادگستری خواست که پیگرد قانونی کسروی را آغاز کند و از چاپ کتاب های او و نشریه پرچم جلوگیری نماید. کسروی در پیشگفتار «بخوانید و داوری کنید» {بخوانند و داوری کنند} نوشت: «چهارماه پیش کتابی درباره کیش شیعی به چاپ رساندیم و آن کتاب بدان سان که پیش بینی کرده بودیم، مایه هایهوی گردید... دولت بهانه پیدا کرده، کتاب را بازداشت و داستان را جرمی پنداشته به دادسرا فرستاد تا پرونده ای پدید آید و در دادگاه کیفری داوری شود.» تندروترها این روند «قانونی» را که در بستن زبان و شکستن خامه کسروی ناتوان بود، نمی پسندیدند. پس سیّد بی دانشی به نام مجتبی میرلوحی را که پس از شش ماه «درس» خواندن در نجف با رخت طلبگی و نام نواب صفوی به ایران بازگشته بود، به درگیری با کسروی برانگیختند. اگرچه کوشش نخست او برای کشتن کسروی در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمتیّه تهران { چهارراه حشمت الدوله}، فرجامی جز زخمی شدن کسروی و بازداشت نواب صفوی نداشت؛ آغازگر کارزاری شد که یک سوی آن پیدایش گروه تروریستی فداییان اسلام بود و سوی دیگرش خاموشی روشنفکران و کنشگران سکولار و واماندگی سران دولتی که بنا بود «قانونی» رفتار کند، در برابر این رفتار. خبرکوتاهی در یکی دو روزنامه تهران چاپ شد و حزب توده یکی از نویسندگان روزنامه رهبر را برای دیدار از کسروی به بیمارستان فرستاد و گزارش آن را چاپ کرد.
کجا بود آن واکنش گسترده و خشمگین به این رویداد؟ کسانی طلبه ای بی سروپا و ناشناخته را برانگیخته بودند تا در روز روشن با تیراندازی به یک قاضی پیشین، یک وکیل دادگستری سرشناس، یک پژوهشگر و نویسنده نامآور، زبان و خامه اورا در پرخاش به داوری های چیره بر فقه شیعی و رفتار ملایان برای همیشه خاموش کند. درپی آمد این رویداد شوم، دولت مدعی پاسداری از حقوق مردم، پرونده ای را ناگشوده بست و اپوزیسیون نوید دهنده عدالت و رستگاری، به گزارشی و واکنشی زودگذر بسنده کرد. کجا بود آن بانگ پرخروش و همآوای جامعه مدنی ایران به این تروریسم برهنه و آشکار؟ کجا بود واکنش گسترده و بی گذشت به این نخستین کوشش پس از مشروطه در خاموش کردن انسانی به پادافراه برگشتن از دین و نوشتن داوری هایی که خوشایند کسانی در قم و نجف نبود؟
کجا بودند روزنامه نگارانی که هر روز با خامه خشمگین و جسور خویش این رویداد را پی بگیرند و بنویسند که کوشش نافرجام در کشتن کسروی به دست طلبه ای، آن هم به بهانه مبارزه با بی دینی، جنگ خونریزانه با آزادی اندیشه و قلم است و تجاوز به حقوق شهروندی به نام دین؟ {3} مگرنه این است که در آن دوران روزنامه ها از آزادی های گسترده بهره مند شده بودند و روزنامه نگاران می توانستند با زنده نگاه داشتن این رویداد و پرداختن به پیآمد های آن، دولت را به واکنشی درخور این رویداد برانگیزند و پیگرد و محاکمه آن طلبه را که هنوز نامی نیافته و گروهی نساخته بود خواستار شوند؟ راستی این است که جز آن واکنش های پراکنده، سربسته و ترس آلود، بانگی از جایی برنخاست و کسی را پرخاشی نیاراست. با آزاد شدن نواب صفوی درپی آن گزارش شرم آور شهربانی و سپرده یکی از بازرگانان، آن طلبه بی دانش و پیرامونیانش گستاخ ترشدند و دریافتند که نه تنها کشتن کسروی شدنی است، که از برکت چنین کارهایی می توان دارودسته ای هم گِل هم کرد و با باج ستانی و ترور، ساختارهای سست پایه شهروندی و سکولار ایران را با پرخاشی لرزاند و جایگاهی بلند در آشفته بازار سیاست ایران یافت.
در خردادماه همان سال، وزارت فرهنگ علیه کسروی اعلام جرم کرد. درست خوانده اید، وزارت فرهنگ! بهانه اعلام جرم وزارتخانه ای که غلامحسین رهنما، ریاضی دان و دانشمند فرنگ رفته برآن وزیری داشت ، پخش «کتّب ضالّه وخلاف شرع» از سوی کسروی بود! {4} ناگفته پیدا است که رهنما این شکایت را با پشتیبانی و شاید دستور نخست وزیر محسن صدر (صدرالاشراف) که پرونده شکایت پیشین علیه کسروی نیز در دوران وزیری او بر دادگستری گشوده شد، انجام داده بود. یادمانده ای هم که اینک در دست ما است گواه براین دارد که فداییان اسلام از راه پدر بلیغ، بازپرس شعبه هفت دادگستری، از زمان حضور کسروی در روز بیستم اسفند در دادگاه { که می بایست پوشیده می ماند} آگاهی یافتند و اورا در کاخ دادگستری کشتند.۱۱
واکنش به این جنایت، شرم آورتر از واکنش به کوشش پیشین در کشتن کسروی بود. کشندگانی که دستگیر شده بودند، یک به یک از بازداشتگاه آزاد شدند و کسی به سزای کشتن مردی که فرهنگ ایران به او وامدار بود، زندانی نشد. در این جا نیز، دولت و جامعه مدنی ایران در برابر یک اصل شرعی دیگر که برمسلمان درکشتن کافر حدّ شرعی روا نیست، سپر انداخت.{5}
فردای کشتن کسروی، نوشته ای از سوی تبهکاران کشنده کسروی درتهران پخش شد که بخشی ازآن چنین بود: «ای مدیران جراید و زبان های ملت، آگاه باشید كه درباره این داستان قلمهای غرضآمیز به كار برده نشود! روز بیستم اسفند ساعت ۱۱، كسروی بیوطن، كسروی وكیل مردود و قاضی جنایتكاری كه پرونده جنایت آن در دادگستری موجود است و نویسنده روزی نامه توقیف شده پرچم و متخصص زبان تراشی و اسناد ناسزاگویی و فحاشی و مؤلف كتابهای ننگین و گمراه كننده و دشنام دهنده پیغمبر اسلام و پیشوایان دین و مردان علم و فرهنگ و سوزاننده قرآن مجید و كتابهای مفاخر علم و ادب و مدعی پیغمبری و سازنده دین جدید و بالاخره دشمن ایران و ایرانیان از طرف چهارصد میلیون مسلمانان روی زمین آشكارا كشته شد. آیا چنین روزی عید بزرگ نخواهد بود؟» {6}
ناگفته پیدا است که این ناسزاهای سراپا دروغ درباره پاکمردی که دیگر نبود تا به آن ها پاسخ گوید، از مغزهایی بیمار و جنایتکاری تراوش کرده بود که خویشاوندی دوری هم با راستی نمی داشت. از این سخنان فرومایه که بگذریم، هرآن بت شکنی که کسروی کرده بود، وی را سزاینده مرگی چنان دلخراش نمی ساخت. نه کسی را کشته بود، نه به ناموس یکی از فقیهان چشم دوخته بود نه کسی درباره پارسایی و پاکی اش، در آن روزگاری که ناپاکی و آلودگی روش پسندیده زمان بود، گفتگو می داشت. گناه او چه بود که پس از ده ها کار بی مانند پژوهشی که هنوز هم چراغ راه پژوهشگران دیگر است، باید خاموش می شد؟
گناه او، برگشتن از دین و آیینی بود که مراجع، ملایان و منبری ها از برکت آن سرور و سروی داشتند و به موهبت آن، خمسی و سهم امامی دریافت می کردند و پول های بازرگانان را حلال می نمودند و برای رستگاری آن دنیایی مؤمنان نادان، اسباب شادکامی، داراک و توانایی های این دنیایی برای خویش فراهم می ساختند. کسروی را کشتند تا نتواند به یاری منطق استوار و خردگرایی بی تزلزل اش و با آن چیرگی که بر زبان عربی و قرآن می داشت و آن شهامت و گستاخی{؟!} که گویی با شیرمادرش اندرون شده بود، زمانی بیشتر برای گستراندن تردیدها و پرسش هایش در میان مردم بیابد و آشیانه مرغکان بر درخت دین و خرافات نشسته را بیش از پیش تکان دهد و زندگانی این دنیایی را برآنان دشوار سازد. گفت آن یار کزاو گشت سردار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.
محمد امینی
چهارشنبه ٣ فروردين ۱٣۹۰ - ۲٣ مارس ۲۰۱۱
m_amini@cox.net
۱. حسین اکبری حلبیساز، معروف به آهنكوب، فرزند علیاكبر، از نخستین یاران نواب صفوی و فداییان اسلام بود که پس ازانقلاب اسلامی به جایکاه مدّاحی رسید. پس از کشته شدن کسروی، نواب صفوی با نام ساختگی سید حسین خراسانی در منزل همین حسین اکبری می زیست. آقا جواد مظفری پس از کشته شدن کسروی ناپدید شد و چندسالی پس از آن مغازه ساعت فروشی در خیابان ری تهران گشود. برادرش رخت دینی برتن داشت و هردو در سال های پس از انقلاب اسلامی درگذشتند.
۲. عطاءالله مهاجرانی، نقد توطئه آیات شیطانی را در سال ۱۳٦۸ چند ماهی پس از فتوای تاریخی آیت الله خمینی برکشتن سلمان رشدی نوشت. این کتاب کوشش نویسنده در پشتیبانی عقلی و نقلی از آن فتوای ضد بشری است. نویسنده، تابه امروز نیز این کتاب را در تارنمای خود، مکتوب، تبلیغ می کند و ازاین رو می توان گمانه زد که هنوز به آن داوری های واپسگرایانه خویش پایبند است.
۳. به گفته حاج مهدی عراقی (ناگفته ها ، خاطرات حاج مهدی عراقی، ص ۲٦، تهران، ۱۳٧٠)، « سيد مجتبی ميرلوحی وقتی از زندان بيرون می آيد به فکر اين می افتد که يک محفلی، يک سازمانی، يک گروهی، يک جمعيتی را به وجود بياورد برای مبارزه ، اين فکر به نظرش می آيد که از وجود افرادی بايد استفاده بکنم که تا الان اين افراد مُخِل آسايش محلات بوده اند ، مثل اوباش ها که توی محلات هستند ، گردن کلفت ها ، لات ها ، به حساب آن ها که عربده کش های محلات بوده اند ... اين ها بودند دوستانی که به دور مرحوم نواب جمع شده بودند ، اکثر آن ها مرحله اول [تا آخر!] از اینجور افراد بودند...» عراقی انگیزه گزینش اوباش محلات را در این می بیند که آن ها «متدين بودند.»۴ خود عراقی هم یکی از این گونه آدم های لات متدین بود که خواندن خاطراتش، سیمایی از سازماندهی و رفتار این گروه ترسیم می کند، که ترسناک است. نه درسی خوانده بود و نه با آموزش های دینی آشنایی داشت. درشانزده سالگی به عضویت شورای مرکزی فداییان اسلام درآمد و باور داشت که «چاقوکشی دیگر دوره اش تمام شده، حالا دیگر دوره هفت تیر کشی است!»
۴. از امام جعفر صادق روایت است که «المُرتَد یستَتاب فَإِن تَابَ وَ إِلاَّ قُتِلُ وَ المِراة تستَتاب فَإِن تابَة وَ إِلاَّ حَبسَة فِي السِّجْنِ وَاضرِبُوها» (مرد مرتد را به توبه وامی دارند، ورنه كشته مى شود. زن نیز به توبه واداشته می شود، ورنه درزندان گرفتار مى شود و به او آزار می رسانند [تا توبه کند]. بسیاری از فقیهان و راویان را باور این است که «مرتد لایستتاب»، یعنی توبه مرتد اورا از مرگ نمی رهاند. آیت الله خمینی همین را درفتوایش درباره سلمان رشدی گفته است که اگرهم توبه کند هنوز باید به قتل برسد!
٥. حجت الاسلام محسن کدیور از شمار نخستین فقیهان شیعی ایران است که درباره نادرستی این اصل فقهی نوشته و به ناخوانی آن با حقوق بشر پرداخته است. از جمله بنگرید به دکتر محسن کدیور: حقوق بشر و روشنفکری دینی، ماهنامه آفتاب (واترلو)، شماره های سوم و چهارم سال اول، مرداد تا آبان 1384
٦. توضیح المسائل آیت الله اسدالله بیات زنجانی، مسئله 3630
٧. شیخ مهدی حکمی، نام آور به پایین شهری، رئیس مدرسه رضویّه واز نزدیکان شیخ مهدی حائری، پایه گذار حوزه علمیّه قم بود. فرزند او شیخ علی اکبرحکمی زاده، هم حجره و داماد سیدابوالحسن طالقانی (پدر آیت الله سید محمود طالقانی) بود و در روضه خوانی های مدرسه رضوی منبر می رفت. او با همکاری همایون پور، مجله دینی – انتقادی نامه همایون را در قم منتشر می کرد. یکی ازنویسندگان و پایه گذاران نامه همایون، آیت الله سید حسین بدلا (درگذشته به سال ۱۳۸۲)، از نزدیکان آیت الله بروجردی و خمینی است که با کسروی آشنا بود و با حکمی زاده به زیارت مشهد رفته بود. حکمی زاده پس از چند سالی به سلک نزدیکان کسروی درآمد و با نوشتن دفترچه اسرار هزارساله که دربرگیرنده سیزده پرسش درباره شیعی گری بود، نام آور شد.
٨. ناصح ناطق و جعفر راعد.
٩. شگفت این که در هیچ یک از تارنماهای رسمی و نیمه رسمی که در برگیرنده «آثار امام خمینی» اند، نشانی از کشف الاسرار نیست. رسول جعفریان، فرازهای دستچینی از این کتاب را در جلد اول «رسائل سیاسی اسلامی دوره پهلوی» بازگو کرده؛ امِّا این نخستین کتاب فارسی پایه کذار جمهوری اسلامی، در سی و اندی سال گذشته هرگز بازچاپ نشده است. پاسخ به این معمّا شاید در پشتیبانی ایشان در این کتاب از ساختار پادشاهی ایران باشد.
۱٠. وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.
محسن فرزانه، واپسین روزهای کسروی، مجله خاطرات وحید، شماره ۲٦، تهران، ۱۳٥۲.
* پادافراه = مکافات، مجازات
یادداشتهای پایگاه :
آنچه در میان دو ابرو {} نوشته ایم از ماست.
{1} : سخن نویسنده خردپذیر و یک « حداقل» است. او می گوید : آنهایی که درفش روشنفکری برافراشته ولی هنوز دم از کیش شیعیگری میزنند باید داوری خود را دربارهی این جنایت آشکار گردانند.
شیعیگری کیشیست که در آن یک فقیهی می تواند به بهانهی ارتداد ، حکم مهدورالدم بودن کس یا کسانی را بیرون دهد و یک عده هم که « مقلد» اویند باور دارند که پیروی از آن حکم ، پیروی از شریعت و بایستهی دینی ایشانست. بدینسان چنین باوری بنیاد قانونها و پایهی دادگستری را سست گردانیده ، آنها را از ارجمندی و در نتیجه از کارایی می اندازد.
ما می گوییم این نکته یکی از زیانهای بزرگ آن کیش را نمایان می سازد. زیانهای دیگر آن کیش را در کتاب داوری توان خواند و دانست. در آن کتاب به روشنی باز نموده شده که شیعیگری جز از اسلام است ، با بدیده گرفتن معنی درست دین ، شیعیگری نه دین بلکه سراپا بیدینیست ، از دیدگاه تاریخ جز یک کوشش سیاسی برای دست یافتن به خلافت نبوده و سپس که رنگ کیش بخود گرفته یک گمراهی سراپا زیانمندی از آن پدید آمده. همچنین ناسازگاری آن کیش با زندگانی و سد راه دموکراسی و دانشها بودنش آشکار گردیده و سرانجام روشن گردیده که یک مردمی با چنان کیشی جز توسری خوری و زیردستی سرنوشتی نخواهند داشت.
آیا بهتر نیست آنهایی که خود را « روشنفکر مذهبی» یا هوادار « مردمسالاری دینی» می شناسانند در گام نخست این بازنمایند که آیا اینها راست است یا نه. اگر نیست چه پاسخی به ایرادهای آن کتاب به کیششان دارند؟!
کسانی گویا می پندارند این یک موضوع « سلیقه ای» و مانند خوش آمدن از فلان رخت و بهمان کفش است و کسروی که آن کتاب را نوشته و در آن دهها ایراد به کیششان گرفته ، سلیقهی خود را بازنموده و ایشان می توانند نادیده گیرند و بیپاسخ گزارندش.
اینگونه رفتارها در ایران از بس تکرار شده زشتیش از میان برخاسته. تو گویی حقیقت می تواند جز یکی باشد که ایشان بجای آنکه با چنان ایرادهای بزرگی روبرو شوند بیپروایانه از کنارش می گذرند. اگر پای خرد در میان باشد ایشان باید یکی از این کارها را کنند : یا از روی شرم سر بزیر افکنده دیگر زبان و قلم در این زمینه ها بکار نگیرند و یا بهتر از آن اینکه از آگاهیهایی که یافته و نادانسته هایی که دانسته اند خشنودی نمایند و به شناسانیدن آن کتاب و پراکندن حقایق آن پردازند. ولی اگر هیچکدام از آنها را نمی کنند باید به ایرادهای آن کتاب پاسخهای روشن و یکسره دهند.
اگر نوشته های آن را ناراست یافته و خوانندگانش را در پرتگاه گمراهی می دانند آیا وظیفه ندارند که ایشان را هرچه زودتر از چنان آسیبی برهانند؟! اگر نوشتند دانسته می شود که اندیشه شان چیست. وگرنه خاموشی ایشان دیواریست که ایشان را از پاکدلان و دلسوزان بتوده جدا می گرداند.
{2} : شیعیگری در مرداد 1322 در چاپخانهی پیمان چاپ و نخست همراه با شمارهی دهم پرچم نیمه ماهه (مرداد 1322) به مشترکان فرستاده شد. ماه بعد هم کتاب اسرار هزار سالهی حکمی زاده همراه با شمارهی دوازدهم چاپ و پراکنده گردید. پس از این پرچم نیمه ماهه بازداشت شد و دیگر بیرون نیامد. لیکن باهماد آزادگان در دیماه همان سال چاپ گردیدن کتاب شیعیگری را در دفتر « یکم دیماه 1322» آگهی کرده به فروش همگانی گزارد. کمابیش پنجاه روز پس از این بود که ملایان و دیگر گمراهان در شهرهای آذربایجان به هایهوی و وحشیگریهای پستی برخاسته به یاران کسروی و باهماد آزادگان آسیبهایی رسانیدند. کوتاه زمانی پس از آن ، دولت بهانه یافته شیعیگری را بازداشت. با اینهمه چهار ماه بعد کسروی آن کتاب را با فزونیهایی ، اینبار با نام « بخوانند و داوری کنند» چاپ کرد. آنجا چنین می نویسد :
« بهتر دانستيم گفتههاي خود را در اين باره با زبان روشنتر و بهتري ، به رشتهي نوشتن کشيم و نسخههاي کمي از آن به چاپ رسانيده به کساني که به خردمندي و نيکخواهي آنان اميد توان بست براي خواندن فرستيم».
{3} : سخن نویسنده سهاننده است و از لابلای آن افسوس از دست رفتن همبستگیهای اجتماعی ، ارجمندی قانون و دستاوردهای مشروطه بچشم می خورد. اینکه نویسنده در جستجوی دو جنایت سال 1324 از روزنامه های آن روزگار انتظار پادآواز درخور می دارد بسیار طبیعیست. جز اینکه روزنامه ها (پایهی چهارم دموکراسی) می باید به جلوگیری از سست گردیدن پایه های دموکراسی بکوشند ، از دیگر سو بیشتر « کوشندگان سیاسی» ما یا خود روزنامه داشتهاند یا بدستیاری آن اندیشه هاشان را به توده می رسانیدهاند. پس طبیعیست که از این دسته در ایستادگی در برابر قانونشکنی ، پایمال کردن امنیت ، انکیزیسیون و همچنین پرخاش به خودکامگان انتظار بیشتری رود.
لیکن باید دانست در توده ای که راه زندگانی را نشناخته همچنان در نادانیهای هزارساله و بدآموزیهای مادیگری غوطه خورده دچار دهها دسته بندی در میان خود هستند و کوتاه سخن هنوز « نیک نگردیدهاند» ، تنها روزنامه نویس نیست که وظیفهی خود را نمی داند و به کار نمی بندد ، بلکه نمایندگان مجلسش ، وزیران و نخست وزیرانش ، استانداری و شهربانی اش ، « روشنفکرش» ، سران حزبهایش و همچنین دیگران هیچیک رفتارشان با دموکراسی سازگار نیست (نک. پست شمارهی 7 این پایگاه ، گفتار « همگی از این توده اند» و نیز صفحهی « چگونه نیک باشیم؟»).
خوانندگان نوشته های کسروی پافشاری او بر « نیک گردیدن» توده به عنوان تنها راه چاره به درماندگی کشور را می دانند.
{4} : ممنوعیت کتابهای کسروی در زمان محمدرضاشاه نیز ادامه داشت. در فهرستی که از ساواک بدست آمده و کنفدراسیون دانشجویی آن را نشر کرده بود ، همین عنوان(کتب ظاله) دربارهی آنها بکار برده شده.
{5} : اینکه آیا دولت سپر انداخت یا خود خواهان همان بود را باید از سندهای معتبر تاریخی جستجو کرد. به عنوان نخستین گمان ، ما در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران ، از روی رفتار قوام السلطنه داوریهایی کرده ایم که می توان در آنجا خواند. چه بسا سندهای دیگری بتوان یافت که داوریهای استوارتری را نتیجه دهد.
{6} : دور می نماید که این نوشته از مغز یک جوان بیست و دو سالهای تراویده باشد که تا سال پیش از آن از نوشته های کسروی ناآگاه بوده. همانا اینها سخنان استادانی در تهران یا نجف است که به او (به گفتهی آقای امینی) « درس» می داده اند.
2ـ دعوت سفارت آمريکا از استاد علی اکبر دهخدا برای مصاحبه با راديو صدای آمريکا
19 دیماه 1332 تهران
آقای محترم ـ صدای آمريکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ايرانی، در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک پخش نمايد. اين اداره جنابعالی را نيز برای معرفی به شنوندگان ايرانی برگزيده است. در صورتی که موافقت فرماييد، ممکن است کتباً يا شفاهاً نظر خودتان را اعلام فرماييد تا برای مصاحبه با شما ترتيب لازم اتخاذ گردد .
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نيز از جديدترين آثار منظوم يا منثور شما پخش گردد.
بديهی است صدای آمريکا ترجيح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جديد و قبلاً در مطبوعات ايران درج نگرديده باشد. چنانچه خودتان نيز برای تهيه اين برنامه جالب، نظری داشته باشيد، از پيشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.
با تقديم احترامات فائقه :
سی. ادوارد. ولز
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
پاسخ استاد علی اکبر دهخدا
جناب آقای سی. ادوارد. ولز،
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
نامه مورخه 19 ديماه 1332 جنابعالی رسيد و از اينکه اين ناچيز را لايق شمرده ايد که در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک، شرح حال مرا انتشار بدهيد متشکرم .
شرح حال من و امثال مرا در جرايد ايران و راديوهای ايران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگليسی اين کار می شد، تا حدی مفيد بود؛ برای اينکه ممالک متحده آمريکا، مردم ايران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکررات خواهد بود، و به عقيده من نتيجه ندارد ...
و چون اجازه داده ايد که نظريات خود را دراين باره بگويم و اگرخوب بود، حسن استقبال خواهيد کرد، اين است که زحمت می دهم :
بهتر اين است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا به زبان انگليسی، اشخاصی را که لايق می داند، معرفی کند و بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که در خانه های روستاها و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوقها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد ...
يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای«پنج دلار» دو بار زعفران يا ابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگر آن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.
و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چند ميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند، معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود.
اينهاست که شما می توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند ...
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقديم می دارد.
علی اکبر دهخدا
3ـ به یاد کسروی
رادمردی که گناهش پرخاش به شریعت بود (۱)
محمد امینی
بی بی سی
پنجشنبه ۴ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۴ مارس ۲۰
«آقای نواب گفت ما که دستمان به کسروی نمی رسد، بهتر است حالا که از دادگستری بیرون می آید قالش را بکنیم ... آن دوتن [برادران امامی] از جلو و بقیه از پشت سر وارد دادگستری شدند ... خدا رحمت کند آقا جواد مظفری را، زیر صندلی میرود و با اسلحه سرد قال قضیه را می کنند ... از دادگستری که بیرون می آمدند، همه الله اکبر می گفتند.» (حسین اکبری مدّاح، حلبی ساز پیشین و از مدّاحان سرشناس در جمهوری اسلامی)۱
«نمونه های دیگری نیز می توان برشمرد که چگونه افراد سبّاب و مفتری جزایشان قتل بوده است... ارتداد یعنی روی برگرداندن از اسلام ...مجازات مرتد فطری طبق نظریه فقه شیعه امامیه، قتل است.... [فتوای خمینی برکشتن سلمان رشدی] فتوایی که مثل شمشیری از شجره مقدسه فقه اسلامی رویید و چشمان فتنه را از کاسه بیرون انداخت.» (سیّد عطاءالله مهاجرانی، روشنفکر دینی و نویسنده نقد توطئه آیات شیطانی)۲
شست و پنج سال پیش، در روز بیستم اسفند ۱۳۲۴، شادروان احمد کسروی تبریزی، پژوهشگری سرکش، مصلحی جسور و انسانی پارسا، به همراه منشی وفادارش حداد پور، به دست آدمکشان فداییان اسلام در کاخ دادگستری کشته شد. مگر کسروی جز از راه خامه توانایش، نگاه موشکافانه اش و تیزبینی پژوهشگرانه اش، گزند و آسیب دیگری به ملایان و خرافه پرستان رسانده بود که جزایش کشته شدن به تیغ درنده کسانی شد که حاج مهدی عراقی، از یاران نواب صفوی و آیت الله خمینی، با سربلندی و خودستایانه، آن ها را «اوباش و عربده کش های محلات»۳ می خواند؟
پاسخ را باید در همان گفته های یادشده از سید عطاءالله مهاجرانی یافت که اینک در سِلک شیفتگان حقوق بشر و گاه در کنار کافران فطری به سیر و سیاحت و سخنوری در سرزمین کفّار حربی مشغول اند و در همان حال شادمان، که کتاب «نقد توطئه آیات شیطانی» شان در پشتیبانی از «فتوای تاریخی امام خمینی» برکشتن سلمان رشدی، اینک به چاپ بیست و پنجم رسیده است! پاسخ را باید درآن اندیشه تباه فقهی جُست که کشتن مسلمان زاده ای را که فقیهان بگویند از دین برگشته و کافر فطری شده، روا می دارد و به کافر ملی (کافر زاده ای که مسلمان شده و سپس از دین برگشته) سه روز برای توبه زمان می دهد و پس از آن کشتن او را واجب می داند! دراین دیدگاه فقهی، هرمنبری «حاکم شرعی» که چند برگ از تلخیص المفتاح و بخش هایی از مختصرالنافع، شرایع و مکاسب خوانده باشد، می تواند داوری کند که فلان بخت برگشته ای که از نگاه او به ساحت مقدّس پیامبر اسلام و امامان شیعی اهانتی کرده، شاینده مرگ است.۴
شوربختا که برخی از «روشنفکران دینی» و نوآوران مسلمانی که از مدرنیته و دموکراسی هم سخن می گویند، دستکم تا امروز پشتیبان و توجیه گر چنین اندیشه و رفتار فرومایه ای بوده اند. شوربختا کسی از میان ایشان، بی پرده و آشکار نگفته که کشتن کسروی جنایت بوده و کشندگان کسروی، دسته ای تروریستی و آدمکش بوده اند؛ و بدون توسّل به «احتجاجات فقهی» و بی آنکه سخن را در ترمه «ضرورت های زمان» بپیچاند، ننوشته که برانگیختن مردم، یا فتوا به کشتن انسان ها دادن به پادافراه* برگشتن از دین، جنایتکارانه و بشرستیزانه است.٥
آن اندیشه فقهی که کشتن کسروی را به بهانه از دین برگشتن یا کفر و الحاد شاینده می دانست، سده ها پیش ازآن منصور حلاج را بردار کرده و عین القضات همدانی را در بوریایی سوزانده بود. همان اندیشه ای است که به چرخش خامه فقیهی که رحمت اسلامی را از زیرسایه درخت سیبی نوید داده بود، به کشتن هزاران جوان زندانی فرمان داد؛ همان است که جهانی را به کشتن نویسنده ای که آیاتی شیطانی نگاشته بود برانگیخت و شرمساری به ایرانیان ارمغان آورد. درباور به این داوری فقهی، کم یا بیش همه فقیهان و مجتهدان شیعی، از پشتیبانان ولایت مطلقه فقیه تا پرخاشگران به آن، هم رای اند. اگرهم زاویه ای در باورهایشان باشد، در اصل «واجب القتل» بودن مرتد یا از دین برگشته نیست، که در پذیرش توبه او است! آیت الله اسدالله بیات زنجانی از مراجع تقلید هوادار اصلاحات و مخالف ولایت فقیه درباره کسی که از دین برگشته باشد می نویسد: «اگر مرتد فطری مرد باشد، به محض کافر شدن، همسرش از وی جدا میشود و احتیاجی به طلاق ندارد ... اموال و دارایی او نیز پس از پرداخت بدهی ها بین ورثه تقسیم میشود و اگر حاکم شرع مطّلع شد و ارتداد وی با طرق معتبر در محکمه به اثبات رسید، او را به اعدام محکوم میکند... پس از آنکه ارتداد مرتد فطری نزد حاکم شرع ثابت شد، حاکم نباید او را توبه دهد و توبهاش را قبول کند و حکم قتل را درباره وی صادر نکند؛ مانند حدّ زنا که اگر به وسیله شهود به اثبات برسد حاکم نمیتواند از آن بگذرد.»٦
پایان این اندیشه تباه فقهی که ریختن خون از دین برگشتگان یا پرخاشگران به برداشت رسمی از دین را برحق می شمارد، چگونه رقم خواهد خورد؟ دراین شست و پنج سال، از تندروترین فقیهان و مجتهدان شیعی، تا مداراجوی ترین شان، از کشتن این دانشمند فرزانه با واژگانی چون «ختم غائله کسروی»، «اجرای حدّ شرعی به دست برادران فدایی اسلام»، «به درک واصل شدن سبّاب به دین و طاهرین» یادکرده و می کنند. من نه خوشبینم و نه خودرا می فریبم که شاید سیّد محمّد خاتمی که با لبخند همیشگی خویش و در مقام رئیس جمهور پیشین دولت اصلاحات در مراسم بزرگداشت نواب صفوی شرکت کردند و در ردیف جلو نشستند، و یا کسانی از هم اندیشان ایشان، نقدی به این حکم فقهی فرومایه بنویسند و واکنشی به کشتن کسی چون کسروی بکنند و بگویند که کشتن یک انسان، تنها و تنها به گناه برگشتن از آیین خانواده اش که خود گزیری در پذیرش آن نداشته، تبهکارانه است. از مجتهدانی چون آیت الله دستغیب هم که بنا به مصلحتی یا باوری، امروز با «ولایت فقیه جائر» سر ناسازگاری دارند، چنین امید و انتظاری ندارم. امّا چشم امید داشتن از دوستان روشنفکر دینی و آن رهبران سیاسی که برخودکامگی دینی شوریده اند، دوراز انتظار نیست. امروز نمی توان هم از حقوق بشر سخن گفت و هم در برابر کشتن فرزانه ای چون کسروی خاموش بود. نمی توان خویشتن را با خانواده فکری دموکراسی و دولت غیر دینی همپیوند و همپیمان دانست و از سوی دیگر از «مجاهدات برادران فدایی اسلام» یاد کرد و در سوگ ایشان اشک ریخت. درهر دوسوی این میدان اندیشه نمی توان بازی کرد.{ حروف را ما درشت گردانیده ایم}
اینک پس از شست و پنج سال، زمان آن فرا رسیده که نواندیشان مسلمان شیعی که با اندیشه های کسروی و از جمله با خرده گیری های او به شیعی گری، همآوایی ندارند، خامه خویش را در اندوه مرگ هولناک آزاداندیش فرهیخته ای به دست اوباش فدایی اسلام، لختی بگریانند و بیافزایند که با هیچ حکم فقهی و عقلی نمی توان انسانی را به گناه برگشتن از دین یا درگیری با دین رسمی، یا به چالش کشیدن باورهای چیره، آن هم درمیان غلغله هوراکشان منبری و بازاری از پی {پا} درآورد؛ آن هم نه هر انسانی، که یکی از مفاخر تاریخ ایران را. {1}
کسروی که پیشتر درس دینی خوانده بود و رخت ملایی برتن داشت، کار بازبینی در داوری های چیره بر ایرانیان شیعی را از کتاب آیین (۱۳۱۱)، ماهنامه پیمان (از یکم آذر ۱۳۱۲) و نامه همایون (از مهرماه ۱۳۱۳) آغاز کرد. در شماره نخست نامهی همایون که به سردبیری علی اکبرحکمی زاده فرزند شیخ مهدی پایین شهری در قم منتشر می شد٧، مقاله ای از کسروی با اندرزی به ایرانیان به چاپ رسید که «دین را بنیاد زندگانی ساخته، از یکسو هم با بیدینی که بدترین آسیب جهان می باشد نبرد نماید و از سوی دیگر خرافات و گمراهی های دینی را که خود شکل دیگر بیدینی است از ریشه براندازد».
به هر روی، کسروی از نواندیشی شیعی به نو اندیشی اسلامی و سرانجام به پاکدینی رسید. درست یا نادرست، برآن بود که دگرگونی ایران و بهبود زندگی مردم شدنی نیست مگر با پذیرش دگرگونی هایی در باورهای دینی توده و کنار نهادن ارزش های خرافی و آن چه را که او روش های بی بنیاد آیین چیره بر ایران می خواند. داوری کسروی پیرامون دین، اسلام و شیعی گری هرچه بود، دراین جای گفتگو نیست که او تاپایان زندگی پربارش، خداپرست ماند و در همه نوشته هایش و از جمله در شیعی گری که انگیزه کشتن او شد، قرآن را ستایش می کرد، از پیامبراسلام به نیکی سخن می گفت و اورا «پاکمرد عرب» می خواند و علی بن ابی طالب را به راستگویی و پاکدامنی می ستود. با این همه، پرخاشگری بی پروای او به باورهای هزارساله ای که هر روز از منبرها گسترده می شد و او آن ها را آلودگی های اسلام می نامید، آن درخت کهن اندیشه های واپسگرایانه را تکانید و به گفته یکی از پژوهشگران همشهری و همدوران کسروی «مرغکانی که بربالای آن درخت لانه دارند، به پرو بال زدن» واداشت و به گفته دیگری پلنگ خفته دین یا شاید دین مداران را بیدار کرد.٨
راهی را که کسروی برگزیده بود، واکنش دشمنانه ملایان و بهره مندان ازآن اندیشه های چیره را در پی داشت.
در آن دوران گشایش جامعه پس از شهریور ۱۳۲۲ که کارزار رضاشاه زدایی بر سپهر سیاست ایران چیرگی داشت، نخستین واکنش ها به نوشته های کسروی، واکنش هایی شهروندانه و اندیشه ای بود. شیخ سراج انصاری که پس از سال ها زندگی در عراق به تازگی به ایران بازگشته بود، همراه با فقیهی شیرازی، داماد و هم اندیش آیت الله کاشانی و آیت الله سید نورالدّین شیرازی پرچمداران برخورد به کسروی شدند و دیری نیانجامید که همان ها، زبان شهروندانه خویش را به کنار نهادند و در سودای خاموش کردن کسروی به دادگستری شکایت کردند و او را بیدین و از دین برگشته خواندند.
پس از چاپ کتاب اسرار هزار ساله حکمی زاده که در پیوست پرچم شماره ۱۲ در مهرماه ۱۳۲۲پخش شد، واکنش اهل منبر و بازار که سفر آیت الله قمی از نجف به ایران آن هارا برانگیخته و پرشور کرده بود، بالا گرفت. چندماه پس ازآن، در بهمن ۱۳۲۲ ، کسروی چاپ نخست و فشرده شیعی گری را در شماری اندک منتشر کرد. نخستین واکنش پرخاشگرایانه به کتاب حکمی زاده با نام کشف الاسرار به خامه روح الله موسوی (خمینی) در بهار سال ۱۳۲۳ در قم به چاپ رسید.٩ {2}
خمینی نخستین فقیه و مدّرسی در سال های پس از آغاز دوره پهلوی بود که در این کتاب مردم را به شورش برای خاموش کردن نویسندگان کتاب هایی مانند اسرار هزار ساله فرامی خواند و از «جوانان غیرتمند» می خواست «با مشت آهنین تخم این ناپاکان را از روی زمین براندازند». در اردیبهشت سال ۱۳۲۳، پس از پخش «بخوانید و داوری کنید» که بازچاپ گسترده شیعی گری کسروی با افزوده هایی بود، آیت الله خمینی در بیانیه «بخوانید و به کار بندید» که خطاب به مدرسان و فقیهان نوشت، باردیگر از کافر و مرتد بودن کسروی سخن گفت و نوشت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید كتاب های یك نفرتبریزی بی سروپا را كه تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا آن همه جسارت ها كرد و هیچ كلمه از شماها صادرنشد». او در پایان ان بیانیه با بازگوکردن آیه ۱٠٠ سوره نساء، سربسته به همان «جوان های غیور» پیغام می داد که مرگ در راه پیوستن به خدا و پیامبر، پاداشی نیک دارد.۱٠
شوربختا که مجلس شورای ملی هم که بنا بود سکولار و قانون مدار باشد، از وزیر دادگستری خواست که پیگرد قانونی کسروی را آغاز کند و از چاپ کتاب های او و نشریه پرچم جلوگیری نماید. کسروی در پیشگفتار «بخوانید و داوری کنید» {بخوانند و داوری کنند} نوشت: «چهارماه پیش کتابی درباره کیش شیعی به چاپ رساندیم و آن کتاب بدان سان که پیش بینی کرده بودیم، مایه هایهوی گردید... دولت بهانه پیدا کرده، کتاب را بازداشت و داستان را جرمی پنداشته به دادسرا فرستاد تا پرونده ای پدید آید و در دادگاه کیفری داوری شود.» تندروترها این روند «قانونی» را که در بستن زبان و شکستن خامه کسروی ناتوان بود، نمی پسندیدند. پس سیّد بی دانشی به نام مجتبی میرلوحی را که پس از شش ماه «درس» خواندن در نجف با رخت طلبگی و نام نواب صفوی به ایران بازگشته بود، به درگیری با کسروی برانگیختند. اگرچه کوشش نخست او برای کشتن کسروی در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمتیّه تهران { چهارراه حشمت الدوله}، فرجامی جز زخمی شدن کسروی و بازداشت نواب صفوی نداشت؛ آغازگر کارزاری شد که یک سوی آن پیدایش گروه تروریستی فداییان اسلام بود و سوی دیگرش خاموشی روشنفکران و کنشگران سکولار و واماندگی سران دولتی که بنا بود «قانونی» رفتار کند، در برابر این رفتار. خبرکوتاهی در یکی دو روزنامه تهران چاپ شد و حزب توده یکی از نویسندگان روزنامه رهبر را برای دیدار از کسروی به بیمارستان فرستاد و گزارش آن را چاپ کرد.
کجا بود آن واکنش گسترده و خشمگین به این رویداد؟ کسانی طلبه ای بی سروپا و ناشناخته را برانگیخته بودند تا در روز روشن با تیراندازی به یک قاضی پیشین، یک وکیل دادگستری سرشناس، یک پژوهشگر و نویسنده نامآور، زبان و خامه اورا در پرخاش به داوری های چیره بر فقه شیعی و رفتار ملایان برای همیشه خاموش کند. درپی آمد این رویداد شوم، دولت مدعی پاسداری از حقوق مردم، پرونده ای را ناگشوده بست و اپوزیسیون نوید دهنده عدالت و رستگاری، به گزارشی و واکنشی زودگذر بسنده کرد. کجا بود آن بانگ پرخروش و همآوای جامعه مدنی ایران به این تروریسم برهنه و آشکار؟ کجا بود واکنش گسترده و بی گذشت به این نخستین کوشش پس از مشروطه در خاموش کردن انسانی به پادافراه برگشتن از دین و نوشتن داوری هایی که خوشایند کسانی در قم و نجف نبود؟
کجا بودند روزنامه نگارانی که هر روز با خامه خشمگین و جسور خویش این رویداد را پی بگیرند و بنویسند که کوشش نافرجام در کشتن کسروی به دست طلبه ای، آن هم به بهانه مبارزه با بی دینی، جنگ خونریزانه با آزادی اندیشه و قلم است و تجاوز به حقوق شهروندی به نام دین؟ {3} مگرنه این است که در آن دوران روزنامه ها از آزادی های گسترده بهره مند شده بودند و روزنامه نگاران می توانستند با زنده نگاه داشتن این رویداد و پرداختن به پیآمد های آن، دولت را به واکنشی درخور این رویداد برانگیزند و پیگرد و محاکمه آن طلبه را که هنوز نامی نیافته و گروهی نساخته بود خواستار شوند؟ راستی این است که جز آن واکنش های پراکنده، سربسته و ترس آلود، بانگی از جایی برنخاست و کسی را پرخاشی نیاراست. با آزاد شدن نواب صفوی درپی آن گزارش شرم آور شهربانی و سپرده یکی از بازرگانان، آن طلبه بی دانش و پیرامونیانش گستاخ ترشدند و دریافتند که نه تنها کشتن کسروی شدنی است، که از برکت چنین کارهایی می توان دارودسته ای هم گِل هم کرد و با باج ستانی و ترور، ساختارهای سست پایه شهروندی و سکولار ایران را با پرخاشی لرزاند و جایگاهی بلند در آشفته بازار سیاست ایران یافت.
در خردادماه همان سال، وزارت فرهنگ علیه کسروی اعلام جرم کرد. درست خوانده اید، وزارت فرهنگ! بهانه اعلام جرم وزارتخانه ای که غلامحسین رهنما، ریاضی دان و دانشمند فرنگ رفته برآن وزیری داشت ، پخش «کتّب ضالّه وخلاف شرع» از سوی کسروی بود! {4} ناگفته پیدا است که رهنما این شکایت را با پشتیبانی و شاید دستور نخست وزیر محسن صدر (صدرالاشراف) که پرونده شکایت پیشین علیه کسروی نیز در دوران وزیری او بر دادگستری گشوده شد، انجام داده بود. یادمانده ای هم که اینک در دست ما است گواه براین دارد که فداییان اسلام از راه پدر بلیغ، بازپرس شعبه هفت دادگستری، از زمان حضور کسروی در روز بیستم اسفند در دادگاه { که می بایست پوشیده می ماند} آگاهی یافتند و اورا در کاخ دادگستری کشتند.۱۱
واکنش به این جنایت، شرم آورتر از واکنش به کوشش پیشین در کشتن کسروی بود. کشندگانی که دستگیر شده بودند، یک به یک از بازداشتگاه آزاد شدند و کسی به سزای کشتن مردی که فرهنگ ایران به او وامدار بود، زندانی نشد. در این جا نیز، دولت و جامعه مدنی ایران در برابر یک اصل شرعی دیگر که برمسلمان درکشتن کافر حدّ شرعی روا نیست، سپر انداخت.{5}
فردای کشتن کسروی، نوشته ای از سوی تبهکاران کشنده کسروی درتهران پخش شد که بخشی ازآن چنین بود: «ای مدیران جراید و زبان های ملت، آگاه باشید كه درباره این داستان قلمهای غرضآمیز به كار برده نشود! روز بیستم اسفند ساعت ۱۱، كسروی بیوطن، كسروی وكیل مردود و قاضی جنایتكاری كه پرونده جنایت آن در دادگستری موجود است و نویسنده روزی نامه توقیف شده پرچم و متخصص زبان تراشی و اسناد ناسزاگویی و فحاشی و مؤلف كتابهای ننگین و گمراه كننده و دشنام دهنده پیغمبر اسلام و پیشوایان دین و مردان علم و فرهنگ و سوزاننده قرآن مجید و كتابهای مفاخر علم و ادب و مدعی پیغمبری و سازنده دین جدید و بالاخره دشمن ایران و ایرانیان از طرف چهارصد میلیون مسلمانان روی زمین آشكارا كشته شد. آیا چنین روزی عید بزرگ نخواهد بود؟» {6}
ناگفته پیدا است که این ناسزاهای سراپا دروغ درباره پاکمردی که دیگر نبود تا به آن ها پاسخ گوید، از مغزهایی بیمار و جنایتکاری تراوش کرده بود که خویشاوندی دوری هم با راستی نمی داشت. از این سخنان فرومایه که بگذریم، هرآن بت شکنی که کسروی کرده بود، وی را سزاینده مرگی چنان دلخراش نمی ساخت. نه کسی را کشته بود، نه به ناموس یکی از فقیهان چشم دوخته بود نه کسی درباره پارسایی و پاکی اش، در آن روزگاری که ناپاکی و آلودگی روش پسندیده زمان بود، گفتگو می داشت. گناه او چه بود که پس از ده ها کار بی مانند پژوهشی که هنوز هم چراغ راه پژوهشگران دیگر است، باید خاموش می شد؟
گناه او، برگشتن از دین و آیینی بود که مراجع، ملایان و منبری ها از برکت آن سرور و سروی داشتند و به موهبت آن، خمسی و سهم امامی دریافت می کردند و پول های بازرگانان را حلال می نمودند و برای رستگاری آن دنیایی مؤمنان نادان، اسباب شادکامی، داراک و توانایی های این دنیایی برای خویش فراهم می ساختند. کسروی را کشتند تا نتواند به یاری منطق استوار و خردگرایی بی تزلزل اش و با آن چیرگی که بر زبان عربی و قرآن می داشت و آن شهامت و گستاخی{؟!} که گویی با شیرمادرش اندرون شده بود، زمانی بیشتر برای گستراندن تردیدها و پرسش هایش در میان مردم بیابد و آشیانه مرغکان بر درخت دین و خرافات نشسته را بیش از پیش تکان دهد و زندگانی این دنیایی را برآنان دشوار سازد. گفت آن یار کزاو گشت سردار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.
محمد امینی
چهارشنبه ٣ فروردين ۱٣۹۰ - ۲٣ مارس ۲۰۱۱
m_amini@cox.net
۱. حسین اکبری حلبیساز، معروف به آهنكوب، فرزند علیاكبر، از نخستین یاران نواب صفوی و فداییان اسلام بود که پس ازانقلاب اسلامی به جایکاه مدّاحی رسید. پس از کشته شدن کسروی، نواب صفوی با نام ساختگی سید حسین خراسانی در منزل همین حسین اکبری می زیست. آقا جواد مظفری پس از کشته شدن کسروی ناپدید شد و چندسالی پس از آن مغازه ساعت فروشی در خیابان ری تهران گشود. برادرش رخت دینی برتن داشت و هردو در سال های پس از انقلاب اسلامی درگذشتند.
۲. عطاءالله مهاجرانی، نقد توطئه آیات شیطانی را در سال ۱۳٦۸ چند ماهی پس از فتوای تاریخی آیت الله خمینی برکشتن سلمان رشدی نوشت. این کتاب کوشش نویسنده در پشتیبانی عقلی و نقلی از آن فتوای ضد بشری است. نویسنده، تابه امروز نیز این کتاب را در تارنمای خود، مکتوب، تبلیغ می کند و ازاین رو می توان گمانه زد که هنوز به آن داوری های واپسگرایانه خویش پایبند است.
۳. به گفته حاج مهدی عراقی (ناگفته ها ، خاطرات حاج مهدی عراقی، ص ۲٦، تهران، ۱۳٧٠)، « سيد مجتبی ميرلوحی وقتی از زندان بيرون می آيد به فکر اين می افتد که يک محفلی، يک سازمانی، يک گروهی، يک جمعيتی را به وجود بياورد برای مبارزه ، اين فکر به نظرش می آيد که از وجود افرادی بايد استفاده بکنم که تا الان اين افراد مُخِل آسايش محلات بوده اند ، مثل اوباش ها که توی محلات هستند ، گردن کلفت ها ، لات ها ، به حساب آن ها که عربده کش های محلات بوده اند ... اين ها بودند دوستانی که به دور مرحوم نواب جمع شده بودند ، اکثر آن ها مرحله اول [تا آخر!] از اینجور افراد بودند...» عراقی انگیزه گزینش اوباش محلات را در این می بیند که آن ها «متدين بودند.»۴ خود عراقی هم یکی از این گونه آدم های لات متدین بود که خواندن خاطراتش، سیمایی از سازماندهی و رفتار این گروه ترسیم می کند، که ترسناک است. نه درسی خوانده بود و نه با آموزش های دینی آشنایی داشت. درشانزده سالگی به عضویت شورای مرکزی فداییان اسلام درآمد و باور داشت که «چاقوکشی دیگر دوره اش تمام شده، حالا دیگر دوره هفت تیر کشی است!»
۴. از امام جعفر صادق روایت است که «المُرتَد یستَتاب فَإِن تَابَ وَ إِلاَّ قُتِلُ وَ المِراة تستَتاب فَإِن تابَة وَ إِلاَّ حَبسَة فِي السِّجْنِ وَاضرِبُوها» (مرد مرتد را به توبه وامی دارند، ورنه كشته مى شود. زن نیز به توبه واداشته می شود، ورنه درزندان گرفتار مى شود و به او آزار می رسانند [تا توبه کند]. بسیاری از فقیهان و راویان را باور این است که «مرتد لایستتاب»، یعنی توبه مرتد اورا از مرگ نمی رهاند. آیت الله خمینی همین را درفتوایش درباره سلمان رشدی گفته است که اگرهم توبه کند هنوز باید به قتل برسد!
٥. حجت الاسلام محسن کدیور از شمار نخستین فقیهان شیعی ایران است که درباره نادرستی این اصل فقهی نوشته و به ناخوانی آن با حقوق بشر پرداخته است. از جمله بنگرید به دکتر محسن کدیور: حقوق بشر و روشنفکری دینی، ماهنامه آفتاب (واترلو)، شماره های سوم و چهارم سال اول، مرداد تا آبان 1384
٦. توضیح المسائل آیت الله اسدالله بیات زنجانی، مسئله 3630
٧. شیخ مهدی حکمی، نام آور به پایین شهری، رئیس مدرسه رضویّه واز نزدیکان شیخ مهدی حائری، پایه گذار حوزه علمیّه قم بود. فرزند او شیخ علی اکبرحکمی زاده، هم حجره و داماد سیدابوالحسن طالقانی (پدر آیت الله سید محمود طالقانی) بود و در روضه خوانی های مدرسه رضوی منبر می رفت. او با همکاری همایون پور، مجله دینی – انتقادی نامه همایون را در قم منتشر می کرد. یکی ازنویسندگان و پایه گذاران نامه همایون، آیت الله سید حسین بدلا (درگذشته به سال ۱۳۸۲)، از نزدیکان آیت الله بروجردی و خمینی است که با کسروی آشنا بود و با حکمی زاده به زیارت مشهد رفته بود. حکمی زاده پس از چند سالی به سلک نزدیکان کسروی درآمد و با نوشتن دفترچه اسرار هزارساله که دربرگیرنده سیزده پرسش درباره شیعی گری بود، نام آور شد.
٨. ناصح ناطق و جعفر راعد.
٩. شگفت این که در هیچ یک از تارنماهای رسمی و نیمه رسمی که در برگیرنده «آثار امام خمینی» اند، نشانی از کشف الاسرار نیست. رسول جعفریان، فرازهای دستچینی از این کتاب را در جلد اول «رسائل سیاسی اسلامی دوره پهلوی» بازگو کرده؛ امِّا این نخستین کتاب فارسی پایه کذار جمهوری اسلامی، در سی و اندی سال گذشته هرگز بازچاپ نشده است. پاسخ به این معمّا شاید در پشتیبانی ایشان در این کتاب از ساختار پادشاهی ایران باشد.
۱٠. وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.
محسن فرزانه، واپسین روزهای کسروی، مجله خاطرات وحید، شماره ۲٦، تهران، ۱۳٥۲.
* پادافراه = مکافات، مجازات
یادداشتهای پایگاه :
آنچه در میان دو ابرو {} نوشته ایم از ماست.
{1} : سخن نویسنده خردپذیر و یک « حداقل» است. او می گوید : آنهایی که درفش روشنفکری برافراشته ولی هنوز دم از کیش شیعیگری میزنند باید داوری خود را دربارهی این جنایت آشکار گردانند.
شیعیگری کیشیست که در آن یک فقیهی می تواند به بهانهی ارتداد ، حکم مهدورالدم بودن کس یا کسانی را بیرون دهد و یک عده هم که « مقلد» اویند باور دارند که پیروی از آن حکم ، پیروی از شریعت و بایستهی دینی ایشانست. بدینسان چنین باوری بنیاد قانونها و پایهی دادگستری را سست گردانیده ، آنها را از ارجمندی و در نتیجه از کارایی می اندازد.
ما می گوییم این نکته یکی از زیانهای بزرگ آن کیش را نمایان می سازد. زیانهای دیگر آن کیش را در کتاب داوری توان خواند و دانست. در آن کتاب به روشنی باز نموده شده که شیعیگری جز از اسلام است ، با بدیده گرفتن معنی درست دین ، شیعیگری نه دین بلکه سراپا بیدینیست ، از دیدگاه تاریخ جز یک کوشش سیاسی برای دست یافتن به خلافت نبوده و سپس که رنگ کیش بخود گرفته یک گمراهی سراپا زیانمندی از آن پدید آمده. همچنین ناسازگاری آن کیش با زندگانی و سد راه دموکراسی و دانشها بودنش آشکار گردیده و سرانجام روشن گردیده که یک مردمی با چنان کیشی جز توسری خوری و زیردستی سرنوشتی نخواهند داشت.
آیا بهتر نیست آنهایی که خود را « روشنفکر مذهبی» یا هوادار « مردمسالاری دینی» می شناسانند در گام نخست این بازنمایند که آیا اینها راست است یا نه. اگر نیست چه پاسخی به ایرادهای آن کتاب به کیششان دارند؟!
کسانی گویا می پندارند این یک موضوع « سلیقه ای» و مانند خوش آمدن از فلان رخت و بهمان کفش است و کسروی که آن کتاب را نوشته و در آن دهها ایراد به کیششان گرفته ، سلیقهی خود را بازنموده و ایشان می توانند نادیده گیرند و بیپاسخ گزارندش.
اینگونه رفتارها در ایران از بس تکرار شده زشتیش از میان برخاسته. تو گویی حقیقت می تواند جز یکی باشد که ایشان بجای آنکه با چنان ایرادهای بزرگی روبرو شوند بیپروایانه از کنارش می گذرند. اگر پای خرد در میان باشد ایشان باید یکی از این کارها را کنند : یا از روی شرم سر بزیر افکنده دیگر زبان و قلم در این زمینه ها بکار نگیرند و یا بهتر از آن اینکه از آگاهیهایی که یافته و نادانسته هایی که دانسته اند خشنودی نمایند و به شناسانیدن آن کتاب و پراکندن حقایق آن پردازند. ولی اگر هیچکدام از آنها را نمی کنند باید به ایرادهای آن کتاب پاسخهای روشن و یکسره دهند.
اگر نوشته های آن را ناراست یافته و خوانندگانش را در پرتگاه گمراهی می دانند آیا وظیفه ندارند که ایشان را هرچه زودتر از چنان آسیبی برهانند؟! اگر نوشتند دانسته می شود که اندیشه شان چیست. وگرنه خاموشی ایشان دیواریست که ایشان را از پاکدلان و دلسوزان بتوده جدا می گرداند.
{2} : شیعیگری در مرداد 1322 در چاپخانهی پیمان چاپ و نخست همراه با شمارهی دهم پرچم نیمه ماهه (مرداد 1322) به مشترکان فرستاده شد. ماه بعد هم کتاب اسرار هزار سالهی حکمی زاده همراه با شمارهی دوازدهم چاپ و پراکنده گردید. پس از این پرچم نیمه ماهه بازداشت شد و دیگر بیرون نیامد. لیکن باهماد آزادگان در دیماه همان سال چاپ گردیدن کتاب شیعیگری را در دفتر « یکم دیماه 1322» آگهی کرده به فروش همگانی گزارد. کمابیش پنجاه روز پس از این بود که ملایان و دیگر گمراهان در شهرهای آذربایجان به هایهوی و وحشیگریهای پستی برخاسته به یاران کسروی و باهماد آزادگان آسیبهایی رسانیدند. کوتاه زمانی پس از آن ، دولت بهانه یافته شیعیگری را بازداشت. با اینهمه چهار ماه بعد کسروی آن کتاب را با فزونیهایی ، اینبار با نام « بخوانند و داوری کنند» چاپ کرد. آنجا چنین می نویسد :
« بهتر دانستيم گفتههاي خود را در اين باره با زبان روشنتر و بهتري ، به رشتهي نوشتن کشيم و نسخههاي کمي از آن به چاپ رسانيده به کساني که به خردمندي و نيکخواهي آنان اميد توان بست براي خواندن فرستيم».
{3} : سخن نویسنده سهاننده است و از لابلای آن افسوس از دست رفتن همبستگیهای اجتماعی ، ارجمندی قانون و دستاوردهای مشروطه بچشم می خورد. اینکه نویسنده در جستجوی دو جنایت سال 1324 از روزنامه های آن روزگار انتظار پادآواز درخور می دارد بسیار طبیعیست. جز اینکه روزنامه ها (پایهی چهارم دموکراسی) می باید به جلوگیری از سست گردیدن پایه های دموکراسی بکوشند ، از دیگر سو بیشتر « کوشندگان سیاسی» ما یا خود روزنامه داشتهاند یا بدستیاری آن اندیشه هاشان را به توده می رسانیدهاند. پس طبیعیست که از این دسته در ایستادگی در برابر قانونشکنی ، پایمال کردن امنیت ، انکیزیسیون و همچنین پرخاش به خودکامگان انتظار بیشتری رود.
لیکن باید دانست در توده ای که راه زندگانی را نشناخته همچنان در نادانیهای هزارساله و بدآموزیهای مادیگری غوطه خورده دچار دهها دسته بندی در میان خود هستند و کوتاه سخن هنوز « نیک نگردیدهاند» ، تنها روزنامه نویس نیست که وظیفهی خود را نمی داند و به کار نمی بندد ، بلکه نمایندگان مجلسش ، وزیران و نخست وزیرانش ، استانداری و شهربانی اش ، « روشنفکرش» ، سران حزبهایش و همچنین دیگران هیچیک رفتارشان با دموکراسی سازگار نیست (نک. پست شمارهی 7 این پایگاه ، گفتار « همگی از این توده اند» و نیز صفحهی « چگونه نیک باشیم؟»).
خوانندگان نوشته های کسروی پافشاری او بر « نیک گردیدن» توده به عنوان تنها راه چاره به درماندگی کشور را می دانند.
{4} : ممنوعیت کتابهای کسروی در زمان محمدرضاشاه نیز ادامه داشت. در فهرستی که از ساواک بدست آمده و کنفدراسیون دانشجویی آن را نشر کرده بود ، همین عنوان(کتب ظاله) دربارهی آنها بکار برده شده.
{5} : اینکه آیا دولت سپر انداخت یا خود خواهان همان بود را باید از سندهای معتبر تاریخی جستجو کرد. به عنوان نخستین گمان ، ما در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران ، از روی رفتار قوام السلطنه داوریهایی کرده ایم که می توان در آنجا خواند. چه بسا سندهای دیگری بتوان یافت که داوریهای استوارتری را نتیجه دهد.
{6} : دور می نماید که این نوشته از مغز یک جوان بیست و دو سالهای تراویده باشد که تا سال پیش از آن از نوشته های کسروی ناآگاه بوده. همانا اینها سخنان استادانی در تهران یا نجف است که به او (به گفتهی آقای امینی) « درس» می داده اند.