پرچم باهماد آزادگان

چگونه نیک باشیم؟!

يك مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نبينند
پايگاه : درپي پيشامدهاي شهريور1320 لشكرهاي دو دولت انگليس و روس به كشور ما درآمدند و در بهمن ماه همان سال پيماني ميان ايشان با دولت ايران بسته شد و دو سو تعهداتي را تا پايان جنگ بگردن گرفتند. دربارة اين پيمان ، خوانندگاني از روزنامة پرچم پرسشهايي كرده اند كه پاسخ كوتاهشدة او را در پايين مي بينيم :
... كنون بايد كاري كرد كه ديگر دچار چنين پيماني نشد. آنچه مي بايد كرد اينست ، و اين كار با آه و ناله ، و گله و فرياد ، و بدگويي از اين و از آن نشود. از گوش دادن به راديو برلين نتيجه اي نباشد ، از فرياد « يا مرگ يا استقلال» كشيدن شاهرخ بهرام [مجري همان راديو] سودي بدست نيآيد. اينها همه باد هوا شود و از ميان رود و درد و گرفتاري همچنان بماند.
اينها چيزهاييست كه از چهل سال باز مي آزماييد. تاكنون چسودي ديده ايد كه پس از اين توانيد ديد؟!.
بدانيد اي ايرانيان ، از اكنون كه اين پيمان بسته شده دو راه بروي شما باز است كه مي توانيد هركدام را كه ميخواهيد پيش گيريد : يكي آنكه همچنان كه هستيد باشيد ، و چند روزي از پيمان بد گوييد و گله كنيد ، و بخشم آييد و تندي نشان دهيد و ... دل خوش گردانيد. چند روزي با اينها بسر دهيد و بگفتة روزنامه ها « اظهار احساساتي» كنيد و پس از آن فراموش گردانيد و پي كار و هوس خود باشيد ، و شاعر بقافيه سازي و رمان نويس بافسانه بافي ، و آخوند بمردم فريبي ، و روزنامه نويس بسودجويي ، و بازرگان به انبارداري ، و كرد بتاراجگري ، و شاهسون براهزني پردازيد.

ديگري آنكه نيك بحال خود بينديشيد ، و اين ذلّت و خواري كه گرفتاريد نيك دريابيد ، و ريشة درد و سرچشمة آنرا بدست آورده از امروز درپي چاره باشيد و يك آيندة اميدواري براي خود تهيه كنيد.

اين دو راه بروي شما باز است. كنون بگوييد كه شما كدام يكي را مي پذيريد؟. نيك انديشيد كه كدام يكي را پيش ميگيريد.

اگر ميخواهيد چنانكه هستيد باشيد و تنها بگله و ناله و بدگويي بس كنيد ، نتيجه همين خواهد بود كه هست ، بلكه بدتر از اين گرديده يك آيندة بيمناكي در پيش خواهيد داشت.

يكچيزي بشما بگويم : اين جهان كه ما در آنيم از روي يك « آييني» مي گردد ـ آيين بسيار استواري ـ آييني كه هيچگاه ديگر نگردد. اين طبيعت يا بفارسي گويم « سپهر» يكدستگاه بسيار استوارِ بسامانيست و هيچ كاري در آن بي انگيزه يا بيرون از قاعده نيست.

شايد شما اين گرفتاري و خواري را كه در آنيد « تصادفي» ميپنداريد ، و يا ديگران را گناهكار ميشماريد ، و يا مي خواهيد شاعرانه سپهر را « كجرو» و « دون پرور» شناسيد و اين ذلت و خواري را دليل نيكي و ستودگي خود دانيد. ولي اينها همه بي پاست ، و اين گرفتاري و خواري جز نتيجة رفتار و كردار خودتان نيست. و تا چنينيد كه هستيد چنين خواهيد بود كه هستيد.

من نيك ميدانم اين سخنان به بسياري از شماها خوش نخواهد افتاد. اين يكي از ناتوانيهاي شماست كه هميشه مي خواهيد گناه را بگردن ديگران اندازيد. شما كسي را دوست ميداريد كه در داد و فرياد با شما هم آواز گردد و هرچه بيشتر تندي نمايد. هم ميدانم كساني بزباندرازي پرداخته مرا هوادار و خواهان « پيمان» خواهند خواند. با آنكه من انديشة خود را آشكار مينويسم از چنان گستاخي باز نخواهند ايستاد. ولي اينها ما را از راه نخواهد برگردانيد.

ما درپي چاره هستيم و بايد جز درپي حقايق نباشيم. ما اين درفش افراشتيم و پرچم گشاديم كه يكراهي بسوي رستگاري نشان دهيم و اين باياي[=وظيفه] ماست كه در هر گامي جز درپي راستي ها نباشيم و جز خشنودي خدا را نجوييم.

يكتودة خردمند بايد از گذشته پند آموزد. اين بار سوم است كه ايرانيان چشم باز كرده خود را در برابر يك چنين پيماني مي بينند و با داد و غوغا بجلوگيري و ايستادگي ميكوشند. يكي در سال 1325 ( 1907 ميلادي ) بود ... ديگري در سال 1337 (1919 ميلادي ) بود ...

نميخواهم اين پيمان 1320 را با آن دو پيمان پيش بيك ترازو گزارم. در اين زمينه گفتگو ندارم خواستم آنست كه چنانكه از هياهوها دربارة آن دو نتيجه اي نشد و گوش نداند و پس از بيست و اند سال شما همانيد كه بوديد و باز خود را در برابر يك چنان پيماني مي بينيد ، از هياهو و فرياد و گله و نالة امروزي نيز هيچ نتيجه نخواهد بود.

شما از چه مي ناليد؟!.. از دست كه گله مي كنيد؟! سرچشمة همة گرفتاريهاي شما در ميان خودتانست. شما خود بديد كه دچار بدي گرديده ايد.

دوباره ميگويم : گردش اين جهان از روي يك آيين استواريست ، و من اينك يك بندي را از آن آيين براي شما مي نويسم : " يك مردمي تا خود نيك نباشد از جهان نيكي نبينند".

كنون شما آيا اين را مي پذيريد و از درون دل باور مي كنيد يا نه؟.. اگر نمي پذيريد بايد گفت : معني جهان و زندگي را نمي شناسيد. بايد گفت : از راستيها بسيار دوريد. اگر مي پذيريد و از درون دل باور مي كنيد در آنحال بايد بجاي اين گله و ناله هاي بيجا در انديشة نيكي باشيد تا بتوانيد از نيكي هاي جهان بهره ور گرديد.

شگفت است كه در همين روزها در نشستي اين گفتگو ميكردم و چون كساني بگله و ناله پرداخته بودند بايشان پاسخ داده ميگفتم : " شما بديد كه از جهان بدي مي بينيد" ، يكي از آنان فرياد برآورد : " آقا چگونه ما بديم؟! ديگران بما زور ميگويند و ظلم مي كنند". گفتم : " آنهم از بديتان است. شما اگر نيك باشيد كسي نتواند زور بگويد. اين زورگويي از آنست كه ناتوانيد و ناتواني از آنست كه آلودة انديشه هاي پراكنده و خويهاي پستي هستيد".

ديگري گفت : " تا مردم بيايند نيك شوند فرصت از دست رفته. بايد هرچه زودتر كاري كرد".

گفتم : چكار توانيد كرد؟!.. شما گله و هياهو را كار مي شماريد و همين نشان نافهمي شماست. شما با اين حالي كه هستيد چه توانيد كرد؟!.. جز آنكه فلان وكيل با صد بدنامي كه دارد در مجلس نطق بسيار درازي كند و از روزنامه ها نيز توقع درج آنرا داشته باشد. و بهمان وكيل كه ما ميدانيم جز پول بهيچ چيزي پابندي ندارد برويه كاري ايرادهايي كند ، و فلان شاعر شعرهايي گويد و بدست اين و آن دهد؟!... آيا از اينها چه سودي تواند بود؟!.. همين كسان تا چه اندازه بجانفشاني آماده اند؟. جانفشاني بماند ـ تا چه اندازه بزيان پولي تحمل توانند كرد؟..

چه شده است كه هر زمان نام نيك گرديدن ، بميان مي آيد شما مي رميد؟.. چه شده است كه نميخواهيد از راهش بچاره كوشيد؟.. ميگويند : " تا آن زمان فرصت از دست رفته". ميگويم : نرفته و شما هر زمان نيك شويد و اين آلودگيها را از خود دور ساختيد فرصت در دست شما خواهد بود. بالاخره راه جز اين دو نيست. يا بايد باين ذلت و خواري تن دردهيد و ديگر آوازي از خود در نياوريد ، و يا به نيكي خودتان و توده تان بكوشيد. اينكه ميخواهيد خود را نيك نگردانيد و با آنهمه آزاد و سرفراز زندگي كنيد ، آرزوي بسيار خاميست بلكه بايد گفت : با طبيعت جنگيدن است.
...
بايد گفت : در زندگاني دو راه هست : يكي راه هوس و ديگري راه خرد. راه هوس آنست كه بچگان دارند ، زنان دارند ، جوانان ناآزموده دارند. هرچه دلشان خواست ميكنند. انديشه بكار نمي برند ، جز درپي خوشيهاي خود نباشند ، و چون در نتيجة كارهاي ناستودة خود گرفتار گردند آن زمان هم به گريه و ناله بس كنند و دل سرد گردانند ، راه خرد آن است كه مردان آزموده و خردمند دارند ، و در هرچيز جستجوي ريشه و سرچشمة آن كنند و بهيچ كاري جز از روي انديشه در نيايند ، و از هر كوششي دربند نتيجه باشند ، و بهر دردي از راهش چاره جويند.

امروز بسياري از ايرانيان راه هوس را پيش گرفته اند و از انديشه و خرد كمتر بهره ور ميگردند. ولي ما در نوشتن پرچم و در كوششهايي كه خواهيم بكار برد يكسره راه خرد را پيش خواهيم گرفت.

اما اينكه نيكي چيست و ما چگونه نيك باشيم زمينه ايست كه در شماره هاي آينده گفتارهاي بسيار در پيرامون آن خواهيم نوشت. اين راهي كه ما ميرويم همان راه نيكي توده است.
(پرچم روزانه شمارة 4 ، پنجشنبه 9 بهمن ماه 1320)

چگونه نيك باشيم؟.

بايد هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها بپيرايد

از گفتار ديروزي نتيجه اين را گرفتيم كه اگر ميخواهيم از اين خواري و درماندگي رها گرديم همه بايد نيك باشيم تا از جهان نيكي بينيم.

كنون ميخواهيم از راه « نيكي» گفتگو كنيم و ميخواهيم بگوييم نيكي چيست و چگونه ميتوان يك توده را نيك گردانيد.

در سخن اينرا هركسي خواهد پذيرفت كه بايد نيك بود ، ولي چون بكار پردازيم و بخواهيم گامي در اين راه برداريم با دو اشكال بزرگي دچار خواهيم گرديد : زيرا نخست نيك و بد دانسته نيست و يك پايه اي و يا قاعده اي براي نيك و بد در ميان نمي باشد. اينست هركسي چيزهاي ديگري را نيك يا بد ميشمارد و از روي عقيدة خود داوري ميكند.

ميدانم بسياري از خوانندگان اين را نخواهند پذيرفت و اين بدانشمندي و پيشوايي كساني خواهد برخورد كه ميگوييم نيك و بد دانسته نيست. ولي اين يك حقيقتي است كه انكار ناپذير ميباشد و ما آنرا با دليل روشن خواهيم گردانيد. در اينجا چون سخن از اين زمينه نيست دليلش را هم ياد نميكنم.

دوم در نيكي هركسي چشمش بديگرانست. هركسي نيكي را از ديگران ميخواهد و خود را فراموش ميكند. شما اگر در انجمني باشيد و گوش بسخنان باشندگان دهيد ، خواهيد ديد همه گفتگو از عيبهاي ديگران يا از بديهاي توده است و هيچكس توجه بخود ندارد و هيچكس نميگويد بياييد ما عيبهاي خود را رفع كنيم. بلكه راستي اينست كه هركسي خود را در آن حالي كه هست آراسته و پيراسته ميشمارد و گمان عيب يا بدي بخود نمي برد.

يكدسته از اين بالاترند و كارهايي را كه از ديگران بد ميشمارند و ايراد ميگيرند ، خود مي كنند و عذرهايي مي آورند. مثلاً كسيكه ايراد بنادرستي ديگران ميگيرد اگر پايش افتاد و يك ميداني براي دزدي برايش باز شد خودداري نمي كند و آنزمان چنين عذر مي آورد : " مگر ميشود در اين زمان درستكار بود؟!.. منهم مجبورم مثل ديگران دزدي كنم".

همين يك سنگ بزرگي در پيش پاي ماست. بلكه بايد گفت : يك سد آهنيني است. سدي كه بايد بشكنيم و پيش رويم وگرنه بهيچ جا نخواهيم رسيد.

راه نيكي يك توده آنست كه هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها پيراسته گرداند و سپس روي بديگران آورد و آنان را بنيكي وادارد. از اينراه است كه مي توان يك نتيجه اي گرفت. آن ترتيبي كه امروز هست بيكبار بي نتيجه است و شما اگر بخواهيد همان را دنبال كنيد همة كوششها بي نتيجه خواهد گرديد.

سخن را با مثلي روشن گردانم : چنين انگاريد صد تن انجمني پديد آورده ايد ميخواهيد براي كمچيزان و بينوايان پولي گرد آوريد. اين كار بدو گونه تواند بود : يكي آنكه هركسي متوجه خود باشد و دست بكيف برد و پولي بيش يا كم بيرون آورد و روي ميز گزارد. پيداست كه يك مبلغي گرد خواهد آمد و يك دستگيري از بينوايان خواهد بود. ديگري اينكه هركسي خود را فراموش كند و پول دادن را از ديگران خواهد و خود تنها بسخن و پندآموزي اكتفا كند و هريكي بنوبت خود زبان باز كرده بديگران اندرز گويد : " برادران بينوايان را فراموش نكنيد. خدا بشما پاداش خواهد داد ..". هر يكي همين را كند. پيداست كه هيچ پولي بدست نخواهد آمد و نتيجه اي جز هدر شدن وقت در ميان نخواهد بود.

اين مثل از هرباره راست است. در نيكي نيز تا كسي بخود نپردازد و از بديها بيرون نيايد از سخن و گفتگو نتيجه نخواهد بود. بهمين دليل كه سي و اند سالست اين گفتگو در ميانست و كنون هزارها راهنما و پندآموز در اين توده كار ميكنند و اين حال مردم است كه روز بروز بدتر ميگردند.

اين يك راستي است. يك حقيقتي است كه پوشيده نتوان داشت. از آنسوي اين بسيار دشوار است كه مردم هركسي بخود پردازد. در گفتار اينرا ميپذيرند. ولي در كردار بسيار دشوار است.

ديو سركشِ خودخواهي بآساني گردن بچنين كاري نخواهد گزاشت. هركسي ميخواهد بديگران ايراد گيرد و برتري فروشد و لذت برد ، اين دليلها كه ما ياد ميكنيم درو كارگر نخواهد بود.

بلكه كساني چنان سرمستند كه نيك ميدانم همين را نيز دستاويز براي اندرزگويي و خودنمايي خواهندگرفت. باز خود را فراموش ساخته اين را از ديگران خواهند خواست كه بخود پردازند و بنيكي خود كوشند.

در اين جا داستاني هست كه بايد بنويسم : از روزيكه ما پرچم را آغاز كرده ايم كساني گفتارهايي مي آورند و يا ميفرستند. بيشتر از همه جوانان در اين زمينه در تلاشند و برخي از آنان مي آيند و يك مقدمه مي چينند از اين گونه : "ستاره از من مقالاتي خواسته بود و من هم نوشتم ، ولي چون آن توقيف شده بهتر است بياورم شما چاپ كنيد" براي هوسبازي خود چنين بهانه هايي ميسازد.

چند روز پيش جواني آمد و گفتاري آورد. گفتم : ما اين گفتارها را نپذيريم. راه ما اينست كه هركسي نخست بخود پردازد و آن نيكيهايي را كه از ديگران ميخواهد نخست در خود پديد آورد. بيدرنگ گفت : " ميخواهيد در همان زمينه بنويسم و بياورم؟" !

من در شگفت شدم و بياد آوردم آنرا كه در هفت سال پيش كه سال دوم « پيمان» را مي نوشتيم و بشاعران نكوهش كرده ميگفتيم : " اينان بيهوده گويند. هرچه از كسي شنيدند يا خود بخاطر آوردند برشتة نظم كشند و بيرون ريزند" ، ناگهان ديدم كساني همين را شعر كردند و بنزد ما آوردند. يكي از ياران گفت : " مضمون تازه اي بدست شاعران داديد".

در اينجا هم ديدم عنوان تازه اي بدست گفتارنويسان و خودنمايان ميدهيم. ما ميگوييم : بخودتان پردازيد ، آنان از همين گفتارهايي ساخته بدست مردم خواهند داد يا در انجمنها نشسته بهمين عنوان سخناني خواهند راند.

امروز اين يكي از بدترين گرفتاريهاست. آن « تربيت» كه نامش بزبانها افتاده ، معناي درست آن اينست كه هركس خود را از بديها بپيرايد ، و كميهايي كه دارد از خود دور گرداند ، و نادانسته ها را بداند و بحقايق آشنا گردد ، و معني جهان و زندگي را بفهمد. ولي امروز « تربيت» آن شده كه هركس بديگران برتري فروشد و زبان به پند و اندرز گشايد. هركس در هرحالي كه هست خود را دانا و درست شمارد و تنها بديگران ايراد گيرد. اينست معناييكه از « تربيت فهميده شده. ولي اين معني بيكبار غلط است و بايد گفت : اين خود از « تربيت» بي بهره بودنست.

اين در ايران باندازة رسوايي رسيده و بيكبار زشتيش از ميان رفته. گاهي داستانهايي رخ ميدهد كه ماية سرافكندگي هر بافهم و باخردي باشد. كساني آشكاره بديهاي ميكنند و سپس بيباك و بي پروا همان را بديگران ايراد ميگيرند. دو تن با همديگر ، هركدام سعيش بآنست كه عيبهاي آن يكي را شمارد و آنچه را كه خود كرده و دارد عيب نداند.

در اينجا هم يكدستاني ياد خواهم كرد : خوانندگان فراموش نكرده اند كه چون در شهريورماه ، شاه گذشته از ايران رفت آقاي دشتي در مجلس بيك رشته بدگوييهايي از آنشاه برخاست ، و بآقاي اورنگ و ديگران ايراد گرفت كه چاپلوسيها مي كردند و ستايشگري مي نمودند.

اورنگ پاسخ داد كه خود دشتي از ستايشگران بود. سپس دربارة خود گفت چاپلوسيهايش را شمرده و دويست و سي و شش سطر بوده و آنرا هم در راه « تهذيب اخلاق !» كرده.

اين داستان مجلس بود. در همان روزها من به تبريز رفتم ، و در آنجا يك داستان شگفتتر ديگري شنيدم. يكي از كاركنان دولتي چنين گفت : " آقازاده مديرِ شاهين [شاهين : يكي از روزنامه هاي آن زمان] نزد من آمده بود و از تهرانيان بدگويي كرده مي گفت : آنها بي حقيقتند.

مي گفت : آقاي دشتي ديروز آن ستايشها را مينوشت و امروز اين پرده دريها را ميكند. گفتم : خود شما نيز همين كار را كرديد. شما نيز ديروز ستايشگري مينموديد. گفت : من مجبور بودم". اين داستانيست كه آن كاركن دولتي گفت.

كنون شما نيك بسنجيد كه چگونه سه تن ، كه هر سه يك كار بدي را كرده اند هر يكي كردة خود را فراموش ميكند و يا يك عذر بيجايي براي آن مي آورد ، و تنها كردة ديگران را برخ او ميكشد و ايراد ميگيرد. اينان از پيشروان و بزرگان توده اند ... ببينيد ديگران در چه حالند.

اين به هر سه ايراد است كه در زمان شاه گذشته آن ستايشگريهاي گزافه آميز را ميكردند ، باز ايراد است كه همينكه او رفت بيكبار عقيده و سخن ديگر ساختند ، باز ايراد است كه اكنون هركدام خود را فراموش ساخته و با اين بي پروايي بديگران ايراد ميگيرند. من نميدانم نام اينرا چه بگزارم. هرچه هست يك خوي بسيار زشتيست.

بهانه هايي كه مي آورند عذر بدتر از گناه است ، چه اجباري در ميان بود؟ كِي در زمان شاه گذشته كسي را ناگزير از ستايشگري ميكردند؟!.. مگر ما نبوديم يا باين زودي آن روزها را فراموش كرده ايم؟!. آري در آن روزها بروزنامه ها يا بسخنرانان اين دستور داده ميشد كه از كارهاي آنشاه و از آبادي كشور و مانند اينها سخن رانند. ولي اين جز از چاپلوسي و ستايشگري بود. از اين گذشته مگر كسي ناگزير بود روزنامه نويسد و يا از « سخنرانان پرورش افكار» [1] باشد؟!.. شما اگر نميخواستيد ستايشگري كنيد باري مي توانستيد از اينها دست برداريد.

اين يكي از بهانه هاييست كه بزبانها افتاده و هرگز نبايد پذيرفت.

از زمينة خود دور نيفتيم : ديروز از پيمان ايران با انگليس و روس گفتگو آغاز كرده گفتيم : اين پيمان بسته شد و گذشت و شما اگر ميخواهيد ديگر دچار چنين پيماني نگرديد بايد يك تودة نيكي باشيد.

امروز نيز از نيكي بگفتگو پرداخته گفتيم : بايد هركسي نخست بخود پردازد ، و راه نيكي جز از اين نيست. گفتيم ولي اين يك كار دشواريست و مردم بآساني نخواهند پذيرفت. اينست بايد كوششهايي كنيم و اين دشواري را از ميان برداريم. در شماره هاي آينده باز اين زمينه را دنبال خواهيم كرد. ما تا اين سد را نشكنيم به نتيجه اي از كوششهاي خود نخواهيم رسيد.
(پرچم روزانه شمارة 5 ، شنبه 11 بهمن ماه 1320)

[1] : پرورش افكار سازماني بود در حكومت رضاشاه كه خواستهاي دولت (مثلاً برداشتن چادر) را در باشگاههايي بهمين نام در ساية جشن و شعرخواني و سخنراني به دلهاي مردم سراسر كشور ميرساند.

همگي از اين توده اند

ما ميگوييم : شما اگر ميخواهيد يك تودة سرفراز و نيكنامي باشيد و در جهان به آسايش و آزادي زندگي كنيد راهش آنست كه بكوشيد و نيك باشيد. مي گويم : از گله و ناله و فرياد نتيجه اي نتواند بود.

اين گفته هاي ما بكساني گران مي افتد و خوش نمي آيد. اينان ميخواهند كه هميشه گناه را بگردن ديگران اندازند و با ناله و زاري و بدگويي خشم خود را فرو نشانند و ديگر درپي چاره نباشند. ميخواهند ما نيز در پرچم موافق ميل ايشان تندي نويسيم و باين و آن تعرض كنيم. ميگويم : چنين كاري آسانست ولي نتيجه نخواهد داشت بايد كاري كرد كه باين دردها چاره شود.

ببينيد امروز همگي از وضع گذشته مي نالند ولي علت آنرا جستجو نميكنند و درپي اين نيستند كه ديگر آن وضع باز نگرد.

امروز در روزنامه ها يكرشته گفتارهايي دربارة زندان و شكنجه هاي آن نوشته ميشود. كساني كه گرفتار زندان بوده اند و آزاد گرديده اند آنچه را كه ديده و دانسته اند مينويسند و از مختاري رئيس پيشين شهرباني شكايتهاي بسيار ميكنند.

اينها همه راست است. مختاري نيز بيگفتگو گناهكار است و بايد بكيفر خود برسد. ولي من ميپرسم : مگر مختاري از آفريقا آمده بود؟! مگر از ميان همين مردم نبود؟!..

من مختاري را نمي شناسم و هيچگونه آميزش با او نداشته و يكبار هم او را نديده ام. ولي نيك ميدانم كه او نيز پيش از آنكه بآن مقام برسد همچون ديگران دم از وجدان ميزده و نيكي از خود نشان ميداده و از ستم و مردم آزاري نفرت مينموده. ولي چون بآن مقام رسيده از ضعف نفس خودداري نتوانسته و خوي درندگي آشكار ساخته.

شكايت از بدرفتاري پاسبانان زندان ميشود ، اينها همه راستست. ولي آيا آن پاسبانان از كشور ديگري آورده شده؟!.. آيا از ميان همين توده برنخاسته؟!.. آنها همان كساني هستند كه مي آيند و مي نشينند و آنها نيز همان سخناني را كه بزبانهاست ميگويند. آنها نيز دم از نيكي ميزنند. چيزيكه هست چون ضعيف نفسند همين كه اختيار بدستشان مي افتد همچون درندة خونخواري گرديده آن دژرفتاريها را ميكنند.

پس بدانيد توده آلوده است. بدانيد كه بايد بچارة اين توده كوشيد. چاره نيز همان است كه هركس نخست بخود پردازد و خود را آراسته گرداند.

داستان محاكمة 53 تن را در سه سال پيش خوانندگان فراموش نكرده اند. من در آن محاكمه كه بودم خدا ميداند آنروز يكي از روزهايي بود كه من پيش خود كوچك گرديدم : روز نخست كه 48 تن را آورده و در سالن فتحعليشاهي بروي نيمكتها نشانده و در پيرامونهاشان پاسبانان و ديده بانان گمارده بودند ، و از يكسو قاضيان و كاركنان دادگاه و از يكسو وكلاي مدافع ، براي محاكمه آماده ميشدند من نگاه ميكردم ديدم همة كسانيكه در اينجا هستند جز دربند خودنمايي نيستند. بهر يكي مينگريستم ميديدم گردن راست گرفته ، و سينه پيش آورده و با يك تفاخري ايستاده كه تو گويي يك فوج سربازند و شهري را فتح كرده اند. يا تو گويي اين 53 تن دشمنان قهاري بوده اند و اينان با دليري و زور بازو آنها را دستگير ساخته اند. يك نگاههاي خشم آلودي بسوي آنها مي انداختند كه بتصور نيآيد.

مخصوصاً مي نگريستم « داديار» كه در دست راست دادگاه بروي يك بلندي مي نشست يكتن ضباط در پشت سر او مي ايستاد كه پرونده ها را يكايك باو بدهد. همان ضباطِ هيچكاره چنان گردن مي افراشت و سينه جلو ميداد كه تماشا داشت.

دادستان كه يا از كمي نطق و بيان و يا بملاحظة ديگري خود بدادگاه نيامده دستيارش را فرستاده بود ، با اينهمه از خودنمايي باز نمانده پياپي مي آمد و ميرفت و دستورها ميداد و دخالتها ميكرد. اگر از يكايك كسان سخن رانم ماية رنجش خواهد بود.

بالاخره محاكمه آغاز يافت. « ادعانامه» خوانده شد. من نمي دانم آنرا كه تدوين كرده بود كه در مقدمه اش زور خود را بكار برده و چنين خواسته بود كه جرم را هرچه بزرگتر نشان دهد. از جمله عبارت « مقدمين بر عليه استقلال كشور» را بكار برده بود كه من همين را ايراد گرفته گفتم : " اقدام بر عليه استقلال كشور در قانون مادة جداگانه دارد كه شما در اين ادعانامه بآن استناد نكرده ايد و كيفر آن « اعدام» است كه شما نخواسته ايد. با اينحال چرا اين عبارت را گنجانيده ايد؟!.." از اينگونه ايرادهاي بسياري داشت.

محاكمه چند روز امتداد يافت. پس از بازپرسها و رسيدگيها نوبت دفاع بوكلاء رسيد. يكي از آنان كه اروپا ديده و در آنجا درس خوانده بود بجاي مدافعه از متهم بستايش از اروپا پرداخت و ايران و ايرانيان را نكوهش بسيار كرد. ديگري كه سفري باروپا كرده دو يا سه ماهي در شهرهاي آن گرديده بود او نيز سفر خود را گفت و داستاني از آنجا ياد كرد.
ديگري چون از دستة ديگري بود بمناسبت روز رمضان يك حديثي خواند و قدري موعظه كرد. همچنين هر يكي بيش از همه خود را و دانش خود را نشان داد و جز دو سه تني بدفاع حسابي نپرداخت.

سپس نوبت دفاع بخود متهمان رسيد. دفاعهاي اينها شنيدني بود. هريكي بنوبت خود سخنان مغزداري گفتند و به بيگناهي خود دليلها ياد كردند. جز از دو يا سه تني كه بگفته هاي بيهوده اي پرداختند ديگران رفتار بسيار متيني كردند. يكدسته از شاگردان دانشكده ها تنها گناهشان آشنايي پيدا كردن با دكتر اراني و گوش دادن بسخنان او بود.

اينان با دليل بيگناهي خود را برخ دادگاه كشيدند ، و از سختيهاي زندان سخنها راندند ، و از بيتابي و ناآرامي مادران و خواهران خود شرحها سرودند. برخي از اينان چنان دفاع كردند و سخنان مؤثر گفتند كه بيشتر شنوندگان را بگريه انداختند.

بيگناهي اين دسته چندان روشن ، و اين دفاعهاشان چندان مؤثر بود كه من يقين داشتم اينها را رها خواهند كرد. ميدانستم محاكمه ساده نيست ، با اينحال گمان محكوميت به بيشتر از پانزده يا شانزده تن نميدادم مي گفتم : براي بازمانده چون هيچ عنواني نيست تبرئه خواهند كرد. ولي برخلاف اين تصور دو روز ديگر چون حكم دادند ديده شد بيش از دو تن را تبرئه نكرده اند.

كنون شما ببينيد آيا تنها مختاري گناهكار است؟!.. آيا آن قاضياني كه چنين رأيي داده اند گناهكار نيستند؟ آيا چه گناهي بدتر از اين كه كساني بروي ميز داوري نشينند ولي گوش بسفارش يا دستور ديگران دارند؟!..

از آنسوي مي پرسم : آيا اين قاضيان از حبشه آمده اند؟ آيا نه از ميان همين توده برخاسته اند؟! آيا نه از رديف ديگران ميباشند؟! آيا شما مي پنداريد كه اگر ديگران بجاي آنان گمارده شوند بهتر خواهد بود؟!.

اگر چنين مي پنداريد اشتباه كرده ايد. آن قاضيان از همين توده اند و تنها آنان نيستند كه پا بروي حق مي گزارند ، اگر ديگران را بجاي آنان گماريم همان رفتار خواهند كرد. از هزاران تن يكي پيدا ميشود كه گوش بهوا و هوس ندهد و بخاطر شغل يا باميد ترفيعِ رتبه از راه راستي برنگردد.

بالاخره نتيجه آنست كه توده آلوده است. از چنين توده اي قاضي ، و وكيل ، و سرشهرباني و زندانبان و پاسبان بهتر از اين درنيايد. اينست بايد به نيكي توده كوشيد ، و آن نيز با بدگوئي از مختاري و آه و ناله از شكنجه هاي روزهاي زندان و مانند اينها بدست نيايد. بايد از راهش وارد شد ، و راهش همينست كه ما پيش گرفته ايم.

نميگويم : بايد بديهاي مختاري يا ديگران را ننوشت. مي گويم : آنها را كه مي نويسيد نتيجه اين را بگيريد كه توده آلوده است و با ما همراهي كنيد كه بچارة اين آلودگي كوشيم.
(پرچم روزانه شمارة 13 دوشنبه 20 بهمن ماه 1320)

بايد نيكان جدا گردند

براي نيكي يك توده گذشته از آنكه بايد نيك و بد دانسته شود و آنگاه هركسي بخود پردازد ، يك شرط بزرگ ديگر اينست كه بنياد زندگي بروي نيكي باشد كه اگر كسي نيكو بود قدرش دانند و پاسش دارند ، و اگر بد بود خوارش گيرند و پستش شمارند. اين خود عامل بزرگي در نيكي توده است.

كنون من ميپرسم : آيا تودة شما اين شرط را داراست؟.. اگر بگوييد داراست راست نگفته ايد. ما خود ميدانيم كه در اين توده چنان حالي نيست. در اين توده نيكان قدري ندارند و از بدان هم تنها كساني شكايت ميكنند كه از بدي آنها صدمه كشيده اند وگرنه ديگران معنايي ببدي آنان نميدهند و خوارشان نميدارند.

از مختاري اينهمه شكايت نوشته ميشود. اين شكايت را كيها مي نويسند؟.. تنها آن كساني كه گرفتار چنگال او بوده اند. ديگران پروايي ندارند. اگر في المثل مختاري بازگردد و همچنان سرشهرباني شود از قدرش نخواهند كاست و باين بيدادهايش ترتيب اثر نخواهند كرد. مختاري را براي مثل مي نويسم. با هر بدي رفتارشان اينست.

از آنسوي اگر فرض كنيم بجاي مختاري يك سرشهرباني دادگر و نيكويي بود و شب و روز ، خود را برنج انداخته بآسايش مردم ميكوشيد آيا از او قدرداني ميشد؟!..

همان قاضيان كه ديروز ياد كردم و گفتم در محاكمة پنجاه و سه تن چشم رويهم گزارده رأي دادند ، نظاير آنها بسيار است. اساساً امروز قضاوت يك پيشه ايست. يك قاضي بيش از همه در انديشة نان و زندگاني خود ميباشد و اينست در رأي دادن تنها ملاحظة آن ميكنند كه مبادا يك زورمندي را برنجانند و نانشان بريده شود. اين چيزيست كه پوشيده نتوان داشت.

ولي من ميپرسم : اگر قاضياني براستي قضاوت ميكردند و در دادن رأي تنها حق و عدالت را منظورميداشتند ـ چنانكه از همينگونه قاضيان هستند و هميشه بوده اند ـ آيا مردم يا تودة انبوه از آنها قدرداني مينمودند؟!.. يك جدايي ميانة آنان با ديگران ميگزاردند؟!.. اگر بگوييد جدايي ميگزاردند راست نگفته ايد.

من خود اين را آزمودم كه اگر يك قاضي دليري از خود نشان دهد و پرواي اين و آن نكرده تنها در پي حق و عدالت باشد و باين گناه از سر كار برداشته شود ، بيشتر مردم بجاي قدرداني ازو بآزارش پردازند. يكدسته ملامتش كنند كه چرا تهور نموده؟.. يكدسته بد گويند كه خشك و ديوانه است. يك دسته حسد برند و آشكاره خوارش دارند. كساني كه خشنودي از كار او نمايند و بستايش پردازند آنان نيز چنين گويند : " آدم نيكيست. ولي اهل اين زمان نيست. در اين زمان آن كارها را نميشود كرد".

بويژه اگر چنان قاضي دليري كمچيز باشد و پس از بيرون افتادن از اداره كار ديگري براي خود پيدا نكند كه زبانها برويش تندتر گردد و خواري و موهوني بيشتر باشد.

اين حال مردم است. در اين كشور جنبشي بنام مشروطه برخاست و نيكمرداني پا به پيش گزارده و در راه اين كشور جان باختند و گزندها ديدند ، مردم نه تنها قدرشان نشناختند ، يك دستة انبوهي هميشه بدگوي آنان بودند و به هر يكي عيب ديگري بسته آنرا دستاويز زباندرازي ميگرفتند.

هنگاميكه من تاريخ مشروطه را نوشتم آشكاره ديدم كساني بخشم آمده اند و از نزديك و دور چنين ميگويند : " نبايستي اينقدر تعريف كرد" يا بمن رسيده مي پرسند : "حقيقتاً اينها براي كشور ميكوشيده اند و خودشان اغراضي نداشتند؟ ". اگر آن تاريخ را ديگري آغاز كرده بود با همين سخنان از ميدانش درمي بردند.

همين چند روزه كه ما درپرچم عكسهاي پيشروان آزادي را بچاپ ميرسانيم و شرحهاي مختصري دربارة هريكي مينويسيم ، اين ماية دلتنگي يكدسته اي گرديده و بارها گله و شكايت ميشنوم.

بهبهاني چند سال كوشيد و خود را بخطر انداخته و براي اين كشور مشروطه و قانون درست كرده و سرانجام جان در اين راه گزارده. ما از او يادي ميكنيم و فلان آخوند دغل حسد برده و ميكوشد مگر دروغهايي به بهبهاني بندد و اينكار ما را بيجا وانمايد.

نتيجة اين سخنان يك چيز است ، و آن اينكه در اين توده رشته از هم گسيخته و براي نيك و بد بنيادي نمانده ، و چون آرماني يا مقصود مشتركي نيست زندگاني بروي شخصيت [فرديت] رفته. انبوه مردم درپي نيكي نيستند و آنرا نميخواهند ، اين شكايتها كه از بدي مختاري يا از كس ديگري ميشود براي آنست كه شكايت كنندگان خود صدمه ديده اند. وگرنه مردم درپي دنبال كردن بدان نيستند.

اين درد است. اما چاره : بايد يكدسته آزادگاني جدا گردند و دست بهم داده نخست خود نيك گردند و سپس بنيكي ديگران كوشند و بنيك و بد تقيد نمايند و بي پروا نباشند ـ يكراهي را پيش گيرند و يك مقصدي را دنبال كنند. اينست چاره و بس. هم اينست آنچه ما ميخواهيم و در راهش ميكوشيم.

اينكه مي گويم « يكدسته» براي آنست كه همگي نيكي پذير نميباشند. ما اين را آزموده ايم و ميدانيم دسته هاي انبوهي از اين توده درخورِ نيك بودن نيستند. از آنسو بنيكي همگي نيازي هم نميباشد و ما نبايد معطل آن باشيم.
(پرچم روزانه شمارة 14 سه شنبه 21 بهمن ماه 1320)

پايگاه : در گفتار ديگري پس از شرح كوششهاي توده هاي درگير در جنگ دوم جهاني ، چنين نوشته :
...
كنون گفتگو در آنست كه ما نيز بايد در انديشة آيندة خود باشيم. ما نيز بايد بكوششهايي برخيزيم. كنونكه چنين هنگامه اي در جهان پديد آمده و ما هم زيان آنرا مي كشيم باري يك نتيجه اي براي خود بديده گيريم. اينگونه بي پروا نشستن و لگام خود را بدست حوادث دادن كار خردمندان نيست.

يك چيز بسيار بدي كه من در ايرانيان مي بينم چشم دوختن بدست اين بيگانه و آن بيگانه ميباشد. دسته هاي انبوهي گرفتار اين درد بيدردي شده اند ، و بيخردانه از فيروزيهاي ديگران براي خود سهمي اميد مي بندند. اين بدتر كه هردسته اي بيك سوي ديگري گراييده اند و چشم بسوي ديگري مي دارند.

از اين بدتر آنستكه چون كسي را در اين راه ناداني با خود همراه نمي بينند با او دشمن مي شوند و تهمت مي بندند. در نزد اين بيخردان آدمي بايد يا طرفدار اينسو باشد و يا طرفدار آنسو. اينست چون كسي را همچون خودشان هوادار فلان بيگانه نمي يابند مي گويند پس هوادار آن سوي ديگر است.

هنگامي اين گرفتاري را در زمينة مذهب داشتيم ، كه همينكه ايراد بخرافه هاي شيعيگري ميگرفتيم ميگفتند : "پس شما سني هستيد". هنگامي تهمتْ بابيگري بود كه هركسي را كه با خود همراه نمي يافتند ميگفتند : « بابيست» اكنون هم تهمت اينگونه چيزهاست.

ما را باين كسان هيچ سخني نيست و اينان را بحال خود ميگزاريم. روي سخن ما با آزادگان و خردمندانست كه ميگوييم : هر توده اي بايد خود بكوشد تا بجايي برسد. به آنانست كه مي گوييم در اين جهان پرآشوب هيچ توده اي را دل بديگري نخواهد سوخت. هيچ مردمي بخاطر ديگران از منافع خود چشم نخواهد پوشيد.

ميگوييم : بايد بكوشيم و بجايي برسيم ، وگرنه اين سالهاي سخت نيز خواهد گذشت و اين توده همان خواهد بود كه هست.

ما نميدانيم پايان جنگ چه خواهد بود. اين ميدانيم كه پايان جنگ هرچه باشد و جهان بهرحالي بيفتد براي يك تودة پريشان و آلوده جز خواري و درماندگي سرنوشتي نيست.

يكدسته ميخواهند تنها باظهار احساسات بس كنند : بنالند و گله كنند ، و چون از اين دسته رنجيده اند دل بدستة ديگري بندند ، و هواداري تندي از آنان نمايند. معني « ميهن پرستي» همين را شناخته اند و اين بدتر كه ميخواهند هر روزنامه اي نيز پيروي از رفتار آنان كند.

يكدستة ديگري خود را باين يا بآن [به انگليس ، به روس ، به آلمان و ...] بسته اند و گرايش آشكاري از خود نشان ميدهند و كوششهايي بكار ميبرند.

اينها همه از درماندگيست ، همه ضعف نفس است. يكدستة باخرد اين ميداند كه تنها از اظهار احساسات هيچ نتيجه اي نتواند بود. چهل سالست اين احساسات اظهار ميشود و اين ناله ها و گله ها درميانست. آيا تاكنون چسودي داشته كه پس از اين داشته باشد؟!.. اين ميدانند كه ما بايد خود بكوشيم و براي خود بكوشيم. از گرايش بديگران جز زيان نخواهيم ديد.

اگر كساني براستي علاقه بكشور دارند و آرزومند كوشش در راه آن مي باشند يك راه بيشتر بروي آنان باز نيست ، و آن اينكه خود دست بهم دهند و آلودگيهاي توده را بديده گيرند و بچارة آنها كوشند. اينست راه و جز اين نيست.

چنانكه گفته ايم ما پرچم را براي همين بنياد نهاده ايم. براي همين بنياد نهاده ايم كه اكنون كه اين هنگامه در جهان برخاسته و توده ها در راه زندگاني سخت ترين نبرد را ميكنند ، در ايران نيز مردان باخرد و غيرتمندي دست بهم دهند و يكراهي را پيش گيرند و بكوششهايي پردازند.

چنانكه در عنوان گفتار شرح داده ايم تا جنگ درميانست ما سالهاي سختي را خواهيم گذرانيد و چون جنگ بپايان رسد سختي هاي ديگري پيش خواهد آمد. اينست بايد به آمادگيهايي كوشيده هيچگاه منتظر حوادث ننشست.
(پرچم روزانه شمارة 17 شنبه 25 بهمن ماه 1320)

چشم پوشي از بدان تلخترين ميوه ها را خواهد داد
در شمارة پريروز نوشتيم : « از بدان چشم نبايد پوشيد». اين زمينه بسيار مهم است و اينك دنبالة آنرا مينويسيم :

اگر از بدان چشم پوشيده شود چند نتيجة زشتي را درپي خواهد داشت ، زيرا از يكسو همان بدان جري گرديده ترك آن بديها نخواهند گفت ، و از اين گذشته صدها كسان ديگري پيروي از آنان خواهند نمود. از يكسو هم نيكان نوميد گرديده بنيكي كمتر خواهند گراييد.

مثلاً در همان داستان شهريور ماه چنانكه نوشتيم يكدسته از افسران نه تنها خود را فراموش كرده و از گام نخست جز در انديشة گريز نبوده اند ، بيباكانه در چنان هنگام گرفتاري بسودجويي پرداخته بنادرستيهايي دست زده اند.

چنانكه ميگويند : آقاي سرلشكر مطبوعي فرستاده در همان هنگام از بانك 180 هزار ريال [كمابيش بهاي يك خانة بزرگ در تهران بوده] پول گرفته و با خود آورده و در چنان هنگامي او و چند تن ديگر از سركردگان جز در انديشة حمل اثاثية خود نبوده و كاميونهاي سپاه را باينكار خود تخصيص داده اند.

ولي چند تني از سركردگان از سرهنگ هاشمي و سرهنگ جان پولاد و ديگران غيرتمندانه بوظيفة خود پرداخته و در نتيجة آن گزندها ديده و زيانها كشيده اند. يكدسته از افراد نظامي غيرتمند ايستادگي نشان داده و كشته شده اند.

از مأمورين ديگر آقاي استاندار و فرماندار و رئيس شهرباني كه وظيفه شان نگهداري شهر [تبريز] بود همان روز نخست گريخته جان بدر برده اند. پيداست وقتيكه آنان نبودند كلانتريها و پاسبانان نيز نبوده اند و در چنان هنگامي شهر بيكبار بي نگهدار مانده ، و چون بيم تاراج و آشوبهاي ديگري ميرفته دو سه تني از آقايان محمدعلي آذر و محمدعلي اخباري ، جوانمردي نموده و بيرون آمده و براي ايمني و آسايش بگفتگوهايي پرداخته اند. آقاي بلوري ناگزير شده رئيس شهرباني گرديده. آقاي صلحي بجاي بازرگاني باداره كردن شهر پرداخته همچنين ديگران كه هركسي باندازة خود جوانمردي كرده و كارهايي را كه بگردن استاندار و فرماندار و سرشهرباني گريخته بوده بعهده گرفته اند.

آيا بايد از اينها چشم پوشيد و آن بدان و اين نيكان را بيك ديده ديد؟!.. داستان گريز سرلشكر محتشمي را از خراسان بشكلي ميگويند كه آدم از شنيدن آن سرافكنده ميگردد. مسئوليت لشكر يك استان بزرگي را عهده داشته و همينكه خطر رو نمود جز در انديشة جان و دارايي خود نبوده و باري در آن باره هم متانتي از خود نشان نداده.

در مراغه چنانكه نوشتيم يك يا دو روز پيش از آمدن سپاه مهاجم ، فرماندار و شهردار شهر را گزارده و گريخته. رئيس شهرباني بازمانده و بروي وظيفة خود پافشاري نموده. ولي كلانتر گريخته و از ميان رفته و پاسبانان پراكنده شده اند.

اين كار رئيس شهرباني ، سيداسدالله فقري ، دليل غيرت و مردانگي اوست. با آنكه در مراغه خانه يا زن و فرزند نداشته كه پا بستة آنها باشد محض بنام وظيفه شناسي ايستاده و به نگهداري شهر كوشيده ولي جاي افسوس و دريغ است كه پس از رسيدن سپاه مهاجم كشته شده.

در چنان هنگامي كه در شهر بيم تاراج ميرفته ، آقايان ضياء و وثوق و ديگران پيش افتاده اند و كميسيوني برپا كرده اند و پولها براي پرداختن بپاسداران بازار از ميان خودگرد آورده اند. باين ترتيب آن روزهاي سخت را گذرانيده اند تا پس از آرامش دوباره فرماندار و ديگران برگشته اند.

آيا بايد از اينها چشم پوشيد؟!.. آن كسانيكه اين وظيفه ناشناسي ها را كرده اند چون در مجلسي مي نشينند بيشتر از ديگران خودستايي مينمايند و هميشه از بدي توده شكايت ميكنند. آيا نبايد گفت : پس اين رفتار شما چيست؟!..

اگر نگوييد و از اينان بازپرسي نكنيد گذشته از آنكه خود گستاختر گردند و همين رفتار پست را شيوة خود گيرند ، هزاران ديگران پيروي از ايشان نمايند ، و ديگر مرد غيرتمندي همچون اسدالله فقري كه در راه انجام وظيفه خود را بكشتن داده پيدا نشود.

شگفت است كه كساني ميگويند : "پس نبايستي جان خود را حفظ كنند؟! ".

بيخردي را نگريد. اينان نميدانند كه كسي كه بكار توده مي پردازد نبايد از جان خود بترسد. نبايد بنام نگهداري جان از وظيفه گردن پيچد.

بكسيكه فرمانداري داده و هزاران كسان را زيردست او گردانيده اند ، بكسي كه فرماندهي داده و اختيار جان هزارها سپاهي را بدست او سپرده اند ، اين رتبه و جايگاه را مفت باو نسپرده اند. اين برابر جانفشاني هاييست كه او بايد كند و اگر نياز افتاد از جان خود نترسد. شما از يك فرد نظامي ، از يك تابين[= سرباز ساده] فداكاري ميخواهيد. در حاليكه او هميشه زيردست است و كمترين حقوق را ميبرد. ولي خودتان با آن رتبه و آن حقوق گزاف خود را مكلف بفداكاري نمي شناسيد؟..

برخي هم ايراد ديگري گرفته ميگويند : از گفتن و نوشتن چه نتيجه تواند بود؟!.. باينها كه كيفر نميدهند.

ميگويم : همين نوشتن و گفتن خود يك كيفريست. بزرگترين كيفر همينست كه شما جدايي ميانة آنان با نيكان گزاريد و آنان را خوار داريد و از احترامشان بكاهيد. شما در نوبت خود اينكار را بكنيد و دربند آن نباشيد كه كيفري ميدهند يا نميدهند.

امروز يكدرد بزرگي در تودة ايران همينست. همينست كه حس نفرت از بديها و قدرداني از نيكيها سست گرديده. ما نوشتيم كه نيك و بد از ميان رفته. كنون بايد بگوييم : حس دريافت نيك و بد نيز از ميان رفته.

ما مي بينيم كساني صد پستي ميكنند و باز در ميان مردم با سرفرازي زندگي مينمايند و از كسي بي احترامي نمي بينند. از روزيكه ما بنوشتن پرچم آغاز كرده ايم يكي از گرفتاريهاي ما همينست. مي آيند و مي گويند " از فلانكس بد نوشته ايد خوب نشده" ، آنوقت سري تكان داده ميگويند : "دوست ماست". يا ميگويند : "شما بد مينويسيد او هم برميدارد دشنام ميدهد". يا ميگويند : " امروز مردم باين چيزها مقيد نيستند. شما هم خود را بزحمت نيندازيد".

اينهاست سخنانيكه هر روز ميشنويم و ما براي همة آنها يك پاسخ داريم ، و آن اينكه آيا ميخواهيد در اين جهان سرفراز و آزاد زندگاني كنيد و از اين ذلت و بدبختي رها گرديد يا نه؟.. اگر نميخواهيد بيكبارگي برويد درپي خوشيهاي خود باشيد ، و اگر ميخواهيد بايد راهش را پيدا كنيد. راه آن اين نيست كه پيش گرفته ايد.

براي آزاد زيستن و سرفراز بودن شرطهايي هست و يكي از مهمترين آنها اينست كه جدايي ميانة نيك و بد گزاريد و از بدان نفرت كنيد. رفيق بازي كردن و عاطفه هاي بيهوده بخرج دادن با زندگاني شرافتمندانه نخواهد ساخت.

يكدسته هوسبازاني را كه بدنهادانه دشمني با كشور و توده خود ميكنند بايد بد دانست و بد نوشت. اگر آنان دشنام دهند اين بدنهادي ديگري از آنان خواهد بود. دشنام بخود دشنام دهنده باز گردد نه بديگران. بالاخره مگر بايد از ترس دشنام از خيانت هاي ايشان چشم پوشيد؟!.. مگر بايد از ترس دشنام گردن باسارت و بدبختي داد؟!..

بهرحال شما نخواهيد توانست در زندگاني يك قاعدة تازه اي بگزاريد. نخواهيد توانست با طبيعت مخالفت ورزيده بآن غلبه كنيد. اين يك قاعدة طبيعيست كه مردميكه جدايي ميان نيكان و بدان نگزارند و از بدان و خيانتكاران نفرت و بيزاري ننمايند روي رستگاري نخواهند ديد.
(پرچم روزانه شمارة 20 سه شنبه 28 بهمن ماه 1320)

بهار در كار فرا رسيدنست
زمستان گذشت و بهار در كار فرا رسيدنست. يك بهاريكه خدا ميداند چه ها رو خواهد داد. چنانكه ميدانيم اين زمستان را همة دولتها بتداركات جنگي پرداخته اند كه از بهار بكار جنگ برخيزند. و اينك بهار نزديك گرديده.
...
ما اگر آرزومند باشيم كه در چنين زماني بيكبار آسوده بمانيم آرزوي خامي كرده ايم. از آنسوي ايران بارها جنگ ديده يكبار ديگر نيز ببيند. اينها باكي ندارد.

آنچه باك دارد و ماية نگراني ميباشد حال خود كشور است. از اين رهگذر است كه ما در ترس هستيم و بنوشتن اين گفتار برخاسته ايم.

پيشامدهاي شهريور ماه يك نمونه اي بود كه در اين كشور چگونه بنياد اجتماعي سستست ، و چگونه پاية اخلاقي پست است. از آن پيشامدها بايد عبرت گرفته و براي آينده بي باك و بي پروا ننشست.

در آن داستان ما ديديم بسياري از كاركنان عاليمقام دولت پابندي بوظيفة خود ننموده و تو‌گويي در يك كشور بيگانه اي مأموريت داشتند كه همينكه خطر نمودار شد مردم را گزاردند و خود بگريختند. افسران بزرگ و سران لشگر ، هم گريختند و هم نادرستي كردند و همة اسلحه و افزار بدست اشرار دادند.

اينها بماند. اينها را بارها گفته ايم. ما در تهران ديديم همينكه خبري رسيد كه جنگي رخ داده در اندك زماني نان كمياب گرديد. قند و شكر و نفت و ذغال و ديگر دربايستهاي زندگي ناياب شد. دكانهاي سَقَط فروشان[خرده فروش چاي و قند و ادويه و پاره اي از خشكبار] و بقالان و قنادان تهي گرديد. نرخها دو برابر بالا رفت. مردان و زنان در جلوي دكانها ازدحام كردند و همديگر را لگدمال ساختند ، اتوبوسها از كار افتاد و آمد و شد بريده گرديد.

با آنكه در اينجا خطر كم بود بلكه خطري نبود خاندانها بكوچ پرداختند. توانگران سوار اتومبيلها (اتومبيل هاي اداري يا شخصي) گرديده رو باسپهان و شيراز نهادند. كجا ميرفتند؟ ـ و چرا ميرفتند؟... خودشان نيز نمي دانستند. سراسيمه وار رو بگريز نهاده بودند.

در تهران هر روز دروغهاي رنگارنگي ساخته پراكنده مي گردانيدند ، هر كسي به پيشامد معناي ديگري ميداد و پيرايه هاي ديگري مي بست. همچون وحشيان دست و پا گم كرده نمي دانستند چه بايد كرد. اگر جنگ بيست روز امتداد مي يافت در تهران مردم از گرسنگي ميمردند و صد حادثة ناگوار رخ ميداد.

اين در پايتخت كشور بود. از اينجا پيداست كه بيرونها چه حالي داشته. در جاييكه مردم پايتخت اين رفتار را ميكردند چه شگفتي داشته كه در بيرونها بيكبار رشته گسيخته گردد و هرج و مرج رخ نمايد؟! چه شگفتي داشت كه روستائيان گرمرود براه آهن ريزند و چوبها و تخته هاي آنرا كشيده ببرند؟!.. چه شگفتي داشت كه لران و شاهسونان بيدرنگ بتاراج و راهزني پردازند؟!.. چه شگفتي داشت كه كردان بكشتار و خونريزي برخيزند؟!.
اين حالي است كه من نميدانم آنرا چگونه تصوير نمايم. و از زشتي آن با چه زباني سخن رانم! تو گويي در ميان اين مردم كمترين رابطه اي باز نمانده و هر كسي جز دربند خود نيست. تو گويي اين كشور مال اين مردم نميباشد و هيچگونه دلبستگي بآن ندارند. تو گويي يك گروه پراكندة ويلگرديند كه از راه باين سرزمين رسيده اند و هيچ رابطه اي درميان نميباشد.

اين چيزيست كه بايد باكش داريم و درپي چاره اش باشيم. شما چنين انگاريد بهاري رسيده و خدا نخواسته جنگ تا بايران رسيده. آيا با اين كسان و با اينحال سرنوشت اين كشور چه خواهد بود؟!. ديگر چيزها بكنار آذوقه و خواروبار چه صورتي پيدا خواهد كرد؟!. داستان كوچ و گريز توانگران و اتومبيل داران چه رنگي پيدا خواهد نمود؟!

اينها چيزهاييست كه بايد انديشيم و درپي چاره اش باشيم ـ چه جنگ بكشور ما برسد و چه نرسد يك سالهاي پر تكان و آشوبي را در پيش داريم و بايد خود را آمادة آن گردانيم. خواهيد گفت چگونه خود را آماده گردانيم؟ من در شمارة آينده پاسخ اين پرسش را خواهم نوشت.

آينده را جز خدا نميداند. ما بيقين نميدانيم در بهار يا در تابستان آينده چه خواهد بود. ولي يكسال بيمناكيست. جنگ دولتها بيك دورة بسيار سختي خواهد رسيد و آتش آن گام بگام بما نزديكتر خواهد گرديد. بلكه اگر بسخنان راديوي ويشي [1] گوش دهيم يكي از ميدانهاي جنگ « آسياي ميانه» [خاورميانه؟] خواهد بود.

اين بيمها در ميانست و از آنسوي حال خود كشور بيشتر بيم آور است. زيرا گذشته از سستي تشكيلات دولت و پابند نبودن بيشتري از مأمورين بوظيفة خود كه ديديم و آزموديم ، در خود توده مرض نوميدي پيدا شده و هر يكي از راه ديگري نسبت بكشور و ميهن خود بيعلاقگي نشان ميدهند ، و هر كسي برآنست كه جز در انديشة خود نباشد.

اين بدترين درديست كه در يك توده پيدا ميشود. چنين توده اي ، آنهم در چنين زماني ، سرنوشتش جز لگدمالي و نابودي نتواند بود.

اين نوميديها و بيعلاقگيها علتهاي گوناگون دارد كه ما در اينجا مجال گفتگو از آنها نداريم. اينها يكرشته دردهاي كهنه ايست كه از بس درمان نشده و مانده جايگير گرديده. كساني سرچشمة بداخلاقي ها و آلودگيهاي مردم را در بيست سال گذشته جستجو ميكنند. ولي اين خود لغزشيست و اين آلودگي ها بسيار كهنست و در بيست سال گذشته يك چيزهاي كمي بآنها افزوده گرديده.[2]

هرچه هست ما در اينجا مجال گفتگو از آنها نداريم ، و از آنسوي چارة آنها نيز باين آساني و باين زودي نشدنيست. امروز با اين حاليكه جهان پيدا كرده و با اين آيندة بيمناكي كه ما داريم راه چاره تنها يك چيز است و آن اينكه نيكان و علاقه مندان بكشور و توده در هر كجا كه هستند جدا گردند و دست بهم داده دسته اي پديد آورند و مقصد و راه يكي گردانند و نگهداري كشور و توده را بگردن گرفته در آنراه پاكدلانه جانفشاني نمايند.

اينان بايد از يك سو بيك دولتي اعتماد پيدا كنند و از او پشتيباني نمايند و بنگهداري او كوشند و با دست او اساس تشكيلات دولتي را استوار گردانند ، و از يكسو به بيدار كردن مردم و چاره بمرض نوميدي كوشند و تا بتوانند بيشتري از آنان را بر سر خود گرد آورند.[3]

امروز تنها يك چنين جمعيتي است كه خواهد توانست دستي از اينمردم بگيرد و كاري از پيش برد و بايد هرچه زودتر باين كار برخاست.

امروز مردم بدو دسته اند : يك آنانكه بتوده و كشور بيكبار بيعلاقه اند و جز دربند نگهداري خود نيستند ، ديگري آنانكه علاقه بكشور و توده دارند ولي پراكنده و بيراهند. اينان هر دو بيهوده اند و هر دو بيكاره اند. آنچه بيعلاقگانند حال آنان گلة گاوان و گوسفندانيست كه در مرغزاري مي چرند و كمترين علاقه بآن پيدا نميكنند ، و هر زمان كه يك گرگي يا شيري يا درندة ديگري پديدار گرديد تنها درپي گريز باشند و هر يكي رو بسوي ديگري آورند و گريخته جان بدر برند.

اين بيخردان نه معني كشور را ميدانند ، نه قدر آزادي را مي شناسند. از همة اينها ناآگاهند و زندگاني را تنها خوردن و خوابيدن و كامگزاردن ميشمارند. آنچنان پست نهادند كه كمترين علاقه بميهن خود نشان نميدهند و برآنند كه اگر خطري پيش آمد با گريختن خود را رها گردانند و چندان گستاخند كه مي نشينند و آشكاره دم از بيعلاقگي ميزنند و بكسان ديگري كه علاقه دارند ريشخند دريغ نميگويند.

اما علاقه‌مندان ، آنان نيز بيراه و پراكنده اند و با اينحال هرچه بكوشند نتيجه اي در دست نخواهند داشت. تنها علاقه بكشور كافي نيست. از احساساتِ تنها نتيجه نتواند بود. بايد نخست دست بهم داد و يكي بود و دوم راه كوشش را پيدا كرد.

من در شماره هاي آينده در اين باره سخنان روشنتري خواهم نوشت. بايد توضيح دهم كه راهيكه ميگوييم كدام است و چگونه ميتوان بآن درآمد و آن را دنبال كرد.

در اينجا در پايان يك نكته اي را علاوه ميكنم و آن اينكه پيشامد شهريورماه و آن رفتاريكه از برخي افسران و كاركنان دولتي سر زد بسيار ننگين بود و ما براي آنكه در آينده بمانند اين دچار نگرديم بايد از بديهاي آن مأمورين چشم نپوشيم و آنان را همچنان دنبال كنيم.

ما در پرچم از چند تن نام برديم و بديهاشان نوشتيم و مي بينيم كساني ميانجيگري مينمايند و گاهي چنين مي گويند : « آنها ديگر گذشت و رفت». ميگويم : نگذشته و نرفته : ما بايد آنها را هميشه بد بدانيم و در توده خوارشان داريم. اين گذشته از آنكه سزاي پستيهاي ايشانست براي آينده بسيار مؤثر ميباشد. زيرا در آينده اگر باز يك چنان داستاني رخ داد نيكان چون ديده اند كه قدرشان مي شناسيم با دلگرمي خواهند كوشد و از جان نخواهند ترسيد. بدان نيز از ترس همين رسوايي تا توانند ايستادگي نموده وظيفة خود را بكار خواهند بست.

اينها چيزهاي بسيار روشنيست كه ما بنوشتن و گفتن نياز نمي بينيم. يك تودة زنده بايد جدائي ميانة نيكان و بدان گزارد. در كارهاي توده پرواي دوستي و آشنايي نتوان كرد ، بايد هزاران فرد را فداي توده گردانيد.

ما چون در اين هنگام براي رهايي اين توده بكوششهايي برخاسته ايم در اين راه جز خدا و خشنودي خدا را بديده نخواهيم گرفت ، و اين بنام پيشرفت مقصود است كه آنكسان را دنبال ميكنيم و آرزومنديم اين نوشته هاي ما تنها نقشي بروي كاغذ نباشد و در دلها جايگير گردد. آرزومنديم اين نامردان بدكاره در نزد هر علاقه مندي بتوده و كشور خوار و بي قدر گردند. براي اين نتيجه است كه بد آنها را مي نويسيم.
(پرچم روزانه شماره هاي 30 و 31 آدينه 8 و شنبه 9 اسفند ماه 1320)

[1] : حكومت فرانسه در دورة جنگ كه پس از شكست از آلمان هيتلري زيردست او بود.
[2] : در بيشتر نوشته هاي كسروي تاريخچة اين آلودگيها و بدبختيها نوشته شده. خواننده براي نمونه مي تواند به كتاب ما چه ميخواهيم؟ نگاه كند.
[3] : در آن زمان روزنامه ها و نمايندگان مجلس همچون كسي كه روي بام شنيد : "عقب برو نيفتي" آن اندازه عقب رفت كه از سوي ديگر افتاد ، پس از فراهم شدن زمينة يك آزادي موقتي ، آن را جز هياهو براه انداختن و باين و آن تاختن ندانسته ميدان را بدولت تنگ گردانيده و هر چند گاهي سخن از تغيير دولت و كابينه پيش مي آوردند و اين را از دربايستهاي آزادي مي شماردند ، چندان كه دولت درگير چنان كشاكشهايي مي بود و كار مؤثري نمي توانست.
چون اين نوشتار در روزهايي نوشته شده كه بارها سخن از تغيير دولت بميان آمده بود و چند روز بعد هم فروغي افتاده سهيلي جاي او را گرفت ، چنان مي نمايد كه روي سخن او به اين پيشامد است ، در حاليكه خواست نويسنده كلي تر است. آن « نيكان و علاقه مندان بكشور و توده» كه نام مي برد اعضاي يك جمعيت « ايرانخواه» و آن« دولت» هم همانست كه آن جمعيت به او اعتماد كرده و يا خود پديد آورده ـ چنانكه نوشتارهاي بعدي مي نماياند و ما نيز در آينده آنها را خواهيم آورد.

بايد جدايي ميانة نيك و بد گزاشت
يك مرده با يك زنده فرقهايي دارد و يكي از آن فرقها اينست كه زنده نيك و بد فهمد و جدايي ميانة خوشي و ناخوشي گزارد. مثلاً اگر كسي باو احترام كرد يا نوازش نمود يا در روز درماندگي دستگيري دريغ نگفت ازو خشنود ميگردد و مهر او را بدل سپارد. برعكس اگر كسي باو بي احترامي نمود و يا زباندرازي كرد و يا خيانتي نشان داد او را دشمن دارد و كينه اش را در سينه جا دهد.

اينها خاصيت يك زنده است. ولي مرده هيچ جدايي ميانة نيكي و بدي نتواند گزاشت. كسي اگر دلش باو سوخت و بالا سرش ايستاده گريست ، و ديگري بي احترامانه او را لگد مال ساخت ، هر دو يكي باشد و از مرده خشنودي و ناخشنودي پديدار نگردد.

در توده ها نيز چنين است. در توده ها برخي زنده اند و خواص زندگاني توده اي را دارا ميباشند و برخي مرده اند و خواص چنان زندگي از ميانشان برخاسته.

يكتودة زنده فرق ميان نيكيها و بديها گزارد. كسي را كه نيكي كرد اگرچه يكفرد گمنامي باشد بزرگ گرداند و آنكه بدي نمود خوارش دارد و نابودش گرداند.

يكي از حالات غم انگيز در تودة ايران همينست كه حس فرق گزاري ميانة نيك و بد بسيار ضعيف گرديده ، و اين يكي از علاماتست كه اين تودة بدبخت بيمار است و حس زندگاني در آن كمتر گرديده.

ما مي بينيم كساني باين كشور خيانت كرده و از راه خيانت پول اندوخته اند و مردم با آنكه سياهكاريهاي آنان را ميشناسند باز با آنان آمد و شد دارند ، در مجالس راهشان ميدهند.

مي بينيم كساني كه ديروز در زمان شاه گذشته در ستايشگري اندازه نمي شناختند و صد چاپلوسي ميكردند همينكه او رفت بيكبار زبان برگردانيده بدگويي آغاز كردند ، و چنين شناعتي از صدها كسان سرزده ، ولي مردم پروا نمي نمايند و هيچ نميخواهند از اين بدكاران بازخواستي كرده بگويند : آن ستايشگري ديروزي چه بود و اين نكوهشگري امروزي چيست؟!..

مي بينيم كساني از سركردگان سالها از وزارت جنگ حقوقهاي گزاف گرفته و هميشه بنام سرلشكري يا سرتيپي يا سرهنگي رياست كرده ، و هميشه با اتومبيلهاي شيك دولتي در گردش بوده، و هميشه در خيابانها و مجلسها بمردم برتري فروخته اند ، و چون پس از سالياني يك آزمايش پيش آمد و هنگام آن رسيد كه اين سربازان عاليمقام انجام وظيفه نمايند بيكباره همه چيز را فراموش كردند و با يك رسوايي فراموش نشدني رو بسوي تهران آورده بگريختند؟

آن سرلشكر محتشمي بود كه از خراسان گريخته كه آدم از شنيدن داستان آن شرمنده ميگردد. آن سرلشكر مطبوعي و سرهنگ صفوي [دربارة سرهنگ صفوي اشتباه از گزارشگر رخ داده و دو شماره بعد در روزنامه پوزش خواهي شده و نوشته شده كه او نه تنها از گريختگان نبوده بلكه ايستادگي نموده و دستگير گرديده بود كه اخيراً با ديگران آزاد گرديده] بود كه از تبريز با آن شرحيكه بارها نوشته ايم رو بگريز آوردند ، آن سرتيپ قادري بود كه همينكه خطر رو نموده عده را بافسران زيردست سپرده و خود از ميان دررفته و از اردبيل رو بتهران آورده. آن سرتيپ پوريا بود كه بسربازان دستور داده اسلحه را بريزند و بگريزند و خود نيز رو بگريز آورده.

كسانيكه گناهي باين بزرگي كرده اند مردم چندان پروايي نميكنند و چندان جدايي ميان آنان با آن افسران غيرتمندي كه ايستاده و كشته و يا دستگير گرديدند نميگزارند.
دريغا يك افسر و گريختن از جنگ؟!.. يك افسر و اسلحه دادن بدست راهزنان؟!.. دريغا! صد دريغا!

اينها چيزهاييست كه اگر مي شنيديم بآساني باور نميكرديم. ولي آمد روزيكه با ديدة خود ديديم. كنون از آن بدتر اينرا مي بينيم كه مردم باين سياهكاريها با ديدة عادت مي نگرند و چندان پروايي نمي نمايند. در اينجاست كه مي فهميم اين توده سخت بيمار است و خواص زندگاني توده اي را از دست داده.
ما ميشنويم در اين پيش آمدها در پيرامون مراغه شرارتهايي پيدا شده و كساني در اينجا و آنجا سواراني بگرد سرآورده براهزني پرداخته اند و پس از آنكه مدتها ماية شرارت بوده اند و دارايي مردم را برده اند ، امنيه بر سر آنها رفته و با جنگ دستگيرشان گردانيده ولي شبانه رهاشان كرده و چنين شهرت داده كه گريخته اند.

ميشنويم صفرنامي را كه چون امنيه اقدام نميكرده خود مردم سواراني ترتيب داده و بر سرش رفته و پس از جنگ و كشته شدن كسان او را شكسته اند كه ناگزير گرديده تسليم شود و اسلحه سپارد ولي در همان هنگام ، ناگهاني رئيس امنية مراغه خود را بآنجا رسانيده و بدخالت پرداخته و بنام آنكه صفر بمن ملتجي گرديده و ديگر شرارت نخواهد كرد سواران را باز گردانيده و بدين سان راهزن را از دست مردم گرفته و آزاد گردانيده.

يك چنين خيانت آشكاري از يك مأمور دولتي سرزده ، و اين بدتر كه مردم نيز بخاموشي گراييده اند و در برابر چنين زشتكاري اي جز بي پروايي از خود نشان نميدهند.

من ناگزيرم در اينجا بيك داستان تاريخي پردازم. خوانندگان نام اسپارت و آتن و يونان باستان را شنيده و داستان جنگهاي آنان را با دولت هخامنشي دانسته اند ، اين خود يك داستان شگفت آوريست كه يك كشور كوچكي در يونان با دولت جهانگير بزرگي همچون دولت هخامنشي جنگ كرد و در برابر آن ايستادگي توانست. اين داستان چون شگفت است بسياري از دانشمندان را واداشته كه دربارة زندگاني يونانيان باستان رسيدگي و جستجوي بسياري كنند و راز اين فيروزي را بدست آورند. اينست در اروپا تاكنون هزارها كتاب دربارة تاريخ يونان و قانونهاي يوناني و اخلاق و عادات مردم آنجا نوشته شده و رويهمرفته بسياري از كارها و رفتارهاي يونانيان دستور و سرمشق اروپاييان ميباشد.

اينك من در اينجا رفتاري را كه در اسپارت با گريختگان از جنگ كرده ميشده مي آورم تا دانسته شود توده هاي زنده با بدكاران چه رفتاري ميكرده اند.

اسپارت يك شهري بود ولي خود كشوري شمرده ميشد و سپاهيان او هميشه در جنگها فيروز درآمدندي تا آنجا كه « سپاهيان شكست ناپذير» پنداشته ميشدند و علت اين ، گذشته از ديگر موجبات ، آن سختگيري اي بود كه قانون دربارة گريختگان از جنگ داشت ـ زيرا از روي قانون اسپارت كسيكه از جنگ مي گريخت از بسياري از حقوق قانوني محروم بود. مردم او را سخت خوار ميگرفتند. دختر دادن باو و دختر گرفتن ازو ننگ شمرده ميشد. اگر كسي در كوچه باو برميخورد از روي قانون حق داشت او را بزند و آزار دريغ نگويد ، و او حق دفاع از خود نداشت. ميبايست خود را نشويد و پاكيزه نباشد و رختهاي خوب در بر نكند ، و بجامه هاي خود وصله هاي رنگارنگ ناجور زند و نيمي از ريش خود را تراشيده و نيمي را باز گزارد تا شناخته باشد و هر كس بتواند كينه از او جويد. اين بود دستور قانون اسپارت دربارة گريختگان از جنگ. كنون شما اينرا با حال تودة خود بسنجيد.

از اسپارتيان يكداستان ديگري بنويسم : در يونان هر شهري استقلال داشت و حكومت باين معني كه ما امروز مي گوييم و در سراسر كشور يك حكومتي برپاست نزد يونانيان شناخته نبوده. در ميان آن شهرها آتن و اسپارت از ديگران بزرگتر بود و هر كدام بيكرشته شهرها نفوذ داشت و چنانكه گفتيم اين دو شهر شايستگي بسياري از خود نشان داده و با دولتي همچون دولت هخامنشي جنگ كردند و ايستادگي نمودند.

تا سالياني اين دو شهر رشتة اختيار همة يونان را در دست داشتند. ولي چون با يكديگر بجنگ و دشمني برخاستند و سي سال كمابيش كشاكش و خونريزي در ميان آنان ميرفت در نتيجه هردو ناتوان افتادند. و در اين ميان يك شهر ديگري بنام ثبيس سر برافراشت كه با اسپارت بدشمني سختي برخاست.

در اسپارت در اين زمان رشتة اختيار در دست آكيسيلاوس پادشاه آنجا بود كه خود يكي از سرداران جنگ آزموده و بنام شمرده ميشد. سپاه ورزيدة اسپارت با چنين سرداري گمان شكست باو نميرفت ولي آپامينونداس سردار ثبيس تغييراتي در صف بنديهاي جنگي داده و درساية اين اختراع جنگي خود بسپاه اسپارت چيره درآمده آنان را بشكست ، و اين ماية شهرت او در سراسر يونان گرديد.

شكست اسپارت بر آن گران بسرآمد. زيرا آپامينونداس لشكر برداشته بر سر شهر آمد ، و اين نخستين بار بود كه زنان اسپارت دشمن را در كنار شهر خود ميديدند ، و آنچه ترس آنان را بيشتر مي كرد اين بود كه اسپارت بارويي در دور خود نداشت و شهر بي ديوار و مانع در برابر دشمن مي ايستاد. اسپارتيان از غروري كه داشتند و خود را شكست ناپذير مي شماردند به بارويي در دور شهر خود نياز نديده و نكشيده بودند.
باري ثبيسيان هجوم آوردند و جنگ درگرفت. اسپاتيان جانبازانه ميكوشيدند و از اين كوچه بآن كوچه دويده دشمن را بيرون ميراندند. آكيسيلاوس خود كوشش بسيار ميكرد و در نتيجة دليري و از جانگذشتگي او و زيردستانش ثبيسيان كاري نتوانسته و از شهر بيرون رفتند.

در اين جنگ يكداستان شگفتي رخ داد : اساداس نامي از جوانان نه تنها بي زره و سپر بلكه با تن نيمه لخت جنگ كرد و دليريها از خود نشان داد : چه او بشيوة آنزمان روغن بتن ماليده و درخانه نشسته بود كه ناگهان هياهوي جنگ برخاست. اساداس نايستاد. با همان حال شمشير بيكدست و نيزه اي بدست ديگر گرفته بي باك و بيم بيرون شتافت و از گرد راه بجنگ پرداخت كه هركه را ميديد شمشير برسرش مي نواخت يا نيزه بسينه اش فرو ميبرد. بدينسان دليريها از خود نشان داد و اين شگفت كه هيچ زخمي برنداشت.

پلوتارخ مي نويسد : " اين يا از آن جهت بود كه خدايان به نوجواني و دليري او بخشودند و نگهداري نمودند و يا از اينجهت كه چون تازه جوان خوشروي و نيك اندامي بود دشمنان زيبايي او را ديده و از آن لختي و بي سپريش در شگفت شده از زخم زدن خودداري نمودند".

مي نويسد : "پس از پايان جنگ ايفوران بپاداش آن دليري تاجي از گل باو دادند. ولي در همان هنگام بگناه اينكه بي زره بجنگ شتافته هزار درهم جريمه ازو گرفتند".

گواه سخن اين جمله هاي آخريست. يكتن جواني چون جانبازي كرده كار او را بي پاداش نمي گذارند و يك تاج گلي كه براي گردان (قهرمانان) ميدادند باو ميدهند. ولي از آنسوي چون قانون را شكسته و بي زره بجنگ برخاسته بود اين گناهش را فراموش نكرده از كيفرش چشم نمي پوشند. چون گفتيم يك تودة زنده اي بودند خواستم اين يكداستان را هم از آنان بگواهي آورم.

كنون شما حال تودة خود را با اين بسنجيد. رفتاري را كه در اين توده با نيكوكاران و بدكاران ميشود بياد آوريد و با اين داستان در ترازو گزاريد. آنان چكار ميكردند و در اين توده چه كار ميكنند.

در اينجا نميخواهم از دولت و رفتار او با بدكاران سخن رانم. آن بماند بگفتار ديگري. از مردم و رفتار آنان با بدكرداران پرسش ميكنم. اين خود توده است كه حس نفرت از بديها و خشنودي از نيكيها را فراموش ساخته. اين توده است كه مي بينيم سخت بيمار است و همچون يك مرده پرواي نيك و بد نمي نمايد.

در چند شماره از پرچم كه ما از خائنان و از كسانيكه در پيشامد شهريور گريخته بودند سخن رانديم مي بينيم كساني آمده وساطت ميكنند و چنين ميگويند : " اينها باعث ميشود كه از نان خوردن بيفتند". يكتوده بايد نابود گردد و بزيردست بيگانگان بيفتد براي آنكه يكمشت خائن نان بخورند.

در اينجاست كه مي بينيم اين بدبختان معني درست هيچ چيز را نمي دانند. در بيرون چنين ديده ميشود كه اينان چشم دارند و گوش دارند و فهم دارند و خرد دارند و همه چيز را مي فهمند ولي چون پاي آزمايش بميان ميآيد مي بينيم بيچارگان فهم و خرد خود را باخته اند و گيج و سرگردان زندگي ميكنند.

بدبختان اين نمي دانند كه كارهاي دولتي براي نان خوردن نيست براي انجام وظيفه است. يك سرهنگ يا سرتيپ را ميگيرند نه براي آنكه نان خورد بلكه براي اينكه كشور را از دزدان و راهزنان و از دشمنان بيگانه نگه دارد و اگر نياز افتاد جان خود را دريغ نگويد. همة كارهاي دولتي چنين است و هيچيكي براي نان خوردن نيست. آن حقوقي كه بكاركنان دولت ميدهند براي اينست كه گرسنه نمانند نه آنكه تنها درپي اين حقوق و ديگر استفاده ها باشند.

اگر اين سخن را از يك كس و دو كس شنيده بوديم پروا نمي كرديم. اين عقيدة بسياري از مردم است و شما چون نگاه كنيد اساساً در ايران هر كاري جز براي پول درآوردن و نان خوردن نيست.

كارهاي دولتي بماند. واعظ كه خود را رهنما ميشمارد و بمردم پند ميدهند آنرا يك شغلي براي خود گرفته و تنها درپي دخل ميباشد. روزنامه نويسان كه خود را مربيان توده ميشمارند جز فزوني فروش روزنامه هاي خود را نمي خواهند و جز در بند پول نمي باشند.

نمايندگي در مجلس يك كسبي گرديده و تنها براي ماهانه داوطلب نمايندگي ميشوند. بلكه بمسائل علمي نيز سرايت كرده. مردك تاريخ مينويسد براي آنكه اين و آنرا خشنود گرداند و پول درآورد. كتابي بنام اخلاق مينويسد و تنها مقصودش آنست كه از فروش آن استفاده برد.

ولي اينها همه غلط است. بايد پيش از همه كوشيد و اين انديشه هاي غلط را از مغزها بيرون گردانيد. بايد نخست با اينها به نبرد پرداخت. بايد در همه جا آشكاره گفت : كارهاي دولتي براي نان خوردن نيست براي خدمت كردن بتوده است. روزنامه نويسي براي پول اندوزي نيست. براي نوشتن حقايق و آگاه گردانيدن مردم است.

بايد اينها را گفت و بروي آنها ايستادگي نشان داد. بايد آن فلسفة غلط را از ميان برداشت. اين نتيجة آن فلسفة غلط و آن عقيده هاي پست مردم است كه يك رئيس امنيه راهزنان را دستگير ساخته و پولي براي خود گرفته رها ميگرداند. اين نتيجة آنست كه يك سرلشكر يا يك سرتيپ همه چيز را با پول ميفروشد و در اندك زماني ثروت هنگفتي مي اندوزد.

آقاي سرتيپ از روزيكه رسيده جز در انديشة پول اندوزي نبوده و بدينسان انبارها آكنده است. اينها همه نتيجة آن انديشة غلط است.
(پرچم روزانه شماره هاي 38 و 39 ، شانزدهم و هفدهم اسفند ماه 1320)
سال نو فرا مي رسد
سال كهن 1320 بپايان آمده سال نوين 1321 فرا ميرسد.
سال نوين فرا ميرسد چنين پيداست كه يكسال پرآشوب و رنجي خواهد بود و ما نيز در سهم خود رنجهايي خواهيم ديد و سختيهايي خواهيم كشيد.

شيوة همگانيست كه در اين هنگام بدوستان و آشنايان دعا گويند و پيام « شادباش» فرستند. ما بجاي شادباش و دعا مي گوييم : بياييد اي ايرانيان ، اين سال را براي خود سال نيكي و فيروزي گردانيم.

با اين گرفتاريها ما را جاي « شادي» نيست. دعا هم از ما نخواهند پذيرفت. ولي در دست خود ماست كه در اين يكسال چند گامي بسوي پيش رويم و بدينسان آنرا سال نيكي و فيروزي سازيم.

با اين آشفتگيها كه در جهانست ، و با اين جنگها و خونريزيها كه در شرق و غرب درگرفته ، ناگزير است كه با سختيهايي دچار خواهيم بود. و سال ديگر در چنين روزي اگر پشت سر برگرديم و نگاهي كنيم خواهيم ديد يكسال پررنجي را گذرانيده ايم و هيچ نتيجه اي در دست نداريم. ولي اگر به نيكيها كوشيم نتيجه اي را در دست خواهيم داشت و از رنج كشي چندان افسوس نخواهيم خورد ، و اين يك ماية سرفرازي براي ما خواهد بود كه در چنان هنگام پرآشوبي به پيشرفت پرداخته چند گامي را بجلو برداشته ايم. من بجاي « شادباش» اين پيام را ميفرستم.

بدانيد اي ايرانيان ، ما بديم كه از جهان بدي مي بينيم. در اين دستگاه جدايي ميان اين و آن نيست. خدا يكدسته را براي زبردستي و يكدسته را براي زيردستي نيآفريده. اين نتيجة حال و كار خود توده است كه گرفتار گرديده.

بياييد در اين يكسال بنيكي كوشيم و چند گامي در اين راه پيش رويم. بياييد از راهش بچارة دردها كوشيم.

خواهيد گفت : نيكي چيست؟.. مي گويم : نيكي در اينجا نخست دانستن حقايق زندگاني و دوم دست بهم دادن و در راه آنها تلاش بكار بردنست.

درد بزرگ ايرانيان ندانستن حقايق زندگانيست. چون حقايق را نميدانند از هم پراكنده اند ، در كارها سستند ، بكشور خود علاقه كم دارند ، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس ميكنند و در كوشش به تقليدهاي صوري كه از اروپائيان مينمايند اميد مي بندند ، هر كسي خود را راهنما ميشمارد ، هر كسي پيشنهادها ميكند. اينها همه نفهميدن معني زندگانيست.

نمي گويم : دردهاي ديگري نيست ، دردهاي ديگر فراوان است. ولي پاية جملگي اين ، ناآشنايي بحقايق است.

من مي گويم : بياييد اين يكسال را بياد گرفتن حقايق زندگاني كوشيم ، بياييد يكرشته قواعدي را براي زندگاني بگفتگو گزاريم ، و نيك بدانيم ، و در پيرامون آنها يكدل و يكزبان باشيم. اين باشد گام هايي كه در اين يكسال پرشور تاريخي بسوي پيش برداريم.

من ميدانم بسياري از اين سخن من خواهند رنجيد ، و اينكه مي گويم نميدانند و نمي شناسند بغرور آنها خواهد برخورد. ولي حقيقت از ميان نخواهد رفت. دوباره ميگويم : اين توده راه زندگاني را گم كرده. اين مردم حقايق زندگاني را نميدانند. دوباره درخواست ميكنم : بياييد اين يكسال را بباز كردن يك راهي بكوشيم.

آنانكه بخود مغرورند و اين گفته هاي ما بآنان سنگين مي افتد بركنار مانند. روي سخن ما بآن كسانيست كه از غرور دورند و گرفتاري اين توده را ديده و دل پر از درد ميدارند. باين غيرتمندان است كه پيام ميفرستم ، از آنانست كه چشم همراهي ميداريم.
(پرچم روزانه شمارة 50 آدينه 29 اسفند ماه 1320)