1ـ
بهنگام چاپ اين شماره گفتاري از آقاي علي باستاني از خوزستان رسيد كه چون در اين شماره جا باندازهی آن نمانده چاپش را بشمارهی ديگر ميگزاريم ولي ميبايد در پيرامونش چند سخني بنويسيم :
در يكي از شماره هاي « آموزش و پرورش» كه مهنامهی رسمي وزارت فرهنگست گفتاري بخامهی دكتري (دكتري كه ما نامش را ندانسته ايم ولي پيداست كه با همهی عنوان دكتري از خرد بي بهره است) زير عنوان « دفاع از ادبيات ايران» بچاپ رسيده كه آقاي دكتر بهواداري از شعر و شاعران پرداخته ، و يكرشته سخنان پوچ و شعرهاي بيفرهنگانه اي را از اين شاعر و از آن شاعر گنجانيده از جمله در برابر گفته هاي ما و ايرادهايي كه بشاعران ميگيريم چنين گفته است :
« بايد يقين داشت كه در باب شعر و ادب در اشتباهند و هنوز به تفاوت طرز فكر و بيان شاعرانه با روش و گفتار فلسفي و ديني و اخلاقي و عملي پي نبرده اند»
و باين سخن آقاي دكتر است كه ميخواهيم پاسخي نويسيم :
ما چون بگفته هاي شاعران و بياوه گوييهاي آنان ايراد گرفته ميگوييم : « سخن چه نظم و چه نثر بهنگام نياز بايد بود و سخنيكه از روي نياز نباشد یاوه گويي بشمار است و دور از خرد ميباشد» ، ميگوييم : « اينكه كساني تنها بنام قافيه بافي بشعر سرايي پرداخته عمر خود و ديگران را هدر گردانيده اند کار بیخردانه كرده اند» ، ميگوييم : « چيزيست بسيار آشكار : هركسي در اين زندگانی بكوشد نتيجه خواهد برد و با سرفرازي خواهد زيست ، و هر كسيكه نکوشد تهيدست و زبون خواهد گرديد ، و سعدي و حافظ و ديگر شاعران ايران چیزی باين آشكاري را در نيافته اند و در شعرهاي خود كه تنها براي قافيه جفت كردن سروده اند آشكاره دم از جبريگري زده ميگويند كوشش را نتيجه نتواند بود» ، ميگوييم : « اين گفته هاي سعدي و حافظ و خيام كه سراپا بدآموزيست گذشته از اینکه نشان ناداني و نافهمي ايشانست ياد دادنش بجوانان جز كشتن غيرت و جربزهی ایشان نتيجه ندارد و اين كه امروز ميكنند دشمني آشكار با تودهی ايرانست».
اين ايرادها و مانند اينها كه گرفته ايم در برابر آنست كه آقاي دكتر آنجمله ها را نوشته و مقصودش آنستكه اين سخنان خردمندانه كه شما ميگوييد و آن ايرادها كه از ديدهی سود و زيان توده ميگيريد آنها انديشه هاي فلسفی و دينيست. شاعر « طرز فكرش» جداست و از پابستگي بسود و زيان توده و از پيروي بخرد آزادست. اينست خواست آقاي دكتر و اين خواست را ديگران نیز بارها برخ ما كشيده اند.[1]
اينست ما ميپرسيم : دليل اين سخن چيست؟!.. چرا بايد شاعر از پيروي بخرد و از پابستگي بسود و زيان توده آزاد باشد؟!.. چشده كه چنين شده است؟!.. آنچه ما ميدانيم اينست كه خدا براي شناختن نيك و بد و سود و زيان ، خرد بآدميان داده است كه همگي بايد پيروي از آن كنند. نيز كسانيكه در يك توده اي زندگي ميكنند بايد پابستگي بسود و زيان آن توده داشته خود را در هوسبازيها آزاد ندانند. اينها چيزهاييست كه ما تاكنون دانسته ايم و اكنون ميشنويم كه آقاي دكتر و ديگران ميگويند شاعر از اين بندها آزاد است. اينست ميپرسيم چرا؟!.. بچه دليل؟!..
زماني سيدها چنين ادعا ميداشتند كه خود را از هر بندي آزاد ميشماردند و هرچه دلشان خواستي ميكردند اكنون مانند آن دعوي را از شاعران ميشنويم.
من از دكتر ميپرسم : اگر مانند همين بهانه را كه شما آورده ايد ديگر بدكاران نيز بياورندـ مثلاً آندسته از كردهاي رضائيه[=ارومیه] كه هر زمان كه فرصت بدست آوردند بديه هاي بي پاسبان ميريزند و مي چاپند و ميكشند و پستانهاي زنان را ميبرند ، و ما بايشان ايراد گرفته ميگوييم : « اين رفتار شما زشت است و شما دشمنان اين آب و خاك هستيد» آنان نيز زبان باز كرده بگويند : « شما هنوز بتفاوت فكر و اعمال كردانه با گفتار و كردار فلسفي و ديني و اخلاقي و علمي پي نبرده ايد» يا بگويند: « كرد بايد در تاخت و تاز و پستان بريدن آزاد باشد ، كرد نتواند پابستگي بسود و زيان توده كند و يا پيروي از خرد نمايد» آيا شما باين پاسخ كردهاي دژخوي كه درست مانند پاسخ شما شاعرانست چه خواهيد گفت؟!.
چرا دور ميرويم و كردان رضائيه را مثل ميآوريم. اگر همين پاسخ شما را قماربازان بگويند ، ولگردان خيابانهاي تهران بگويند ، انبارداران بازار بگويند ـ آيا شما چه پاسخي توانيد داد؟!. فراموش نميكنم هنگاميكه در سال 1302 در خوزستان ميبودم و عدليهی نيرومندي برپا نموده به پيرامونيان خزعل و بيدادگران لر و بختياري فشار ميآوردم كه براي پاسخدادن بدادخواهيهاي مردم بدادگاه بيايند ، بيدادگران بزبان آمده چنين ميگفتند : « عدليه چيست؟!. اينجا مگر فرنگستان است؟! هرجايي يك مقتضياتي دارد. ما اگر به عدليه برويم بايد تمام دارایي خود را بمردم واگزاريم» ، كه اگر نيك سنجيم آنان نيز همدرد ادبا و شعراي هوسباز و سودجوي وزارت فرهنگ ميبودند ، همين سخني را كه آقاي دكتر ميگويد بزبان مي آوردند.
رويهمرفته هر دسته اي كه ميخواهند بداوري خرد و بقانون و بدادگري گردن نگزارند و از راه مفتخواري يا چپاول و راهزني نان خورند اين بهانه را ميآورند و همگيشان بيك درد گرفتار ميباشند ، و ما بهمگيشان نيز يك پاسخ ميداريم ، و آن اينكه : « بيهوده دست و پا ميزنيد و بايد گردن بداوري خرد و بآميغها گزاريد».
(پرچم نیمه ماهه ، شمارهی دوازدهم ، نیمهی دوم شهریور 1322)
[1] : از روزی که نوشته های کسروی منتشر شده ، این یکی از گیراترین بهانه های « ادیبانی» بوده که به گمان خود خواسته اند به ایرادهای او به اینگونه شاعری و شعرسرایی که باید آن را سخنبازی و بیهودهگویی نامید پاسخ گویند.
برای نمونه پاسخ یکی از این « ادیبان» را که در سالهای اخیر نوشته ببینیم :
« آنچه دربارهی نقد ادبی و بررسی شعر شاعران ایرانی ، بخصوص ادب و شعر صوفیه بویژه حافظ و مولوی ، نوشته از نوعی خامی و سادگی و عدم آگاهی از جوهر هنر و زیباییهای آثار ادبی سرچشمه گرفته است و بر روی هم دیدگاه نقد او با اینکه دیدگاهی اجتماعی و واقع بینانه است ، نمایندهی ضعف تشخیص او در شناخت آثار ادبی است.» (سپانلو ، نویسندگان پیشرو ایران ، 1371 ص55 و 56)
با آنکه از دکتر یادشده انصاف بیشتری نموده ولی دیده می شود او نیز بهانهای مانند دکترآورده :
« با اینکه دیدگاه [کسروی] اجتماعی و واقع بینانه است» اگر « آگاهی از جوهر هنر و زیباییهای آثار ادبی» داشت باید می دانست که این گونه داوریها شامل « آثار ادبی» نمیشود.
اگر راستی را بخواهیم خواست بیپردهی او اینست : آثار ادبی را نباید با دیدگاه واقع بینانه و اجتماعی نگاه کرد.
ما می گوییم اگر شاعران توانند این بهانه را پیش کشند چرا دیگران نتوانند؟! مثلاً همان قماربازان نیز توانند بگویند :
« آن نکوهشها که از بازیهای بر سر پول بخصوص پوکر و بلک جک کردید ، از نوعی خامی و سادگی و عدم آگاهی از جوهر قمار و کشش شگفت آن سرچشمه گرفته است و بر روی هم با اینکه دیدگاهی اجتماعی و واقع بینانه است ، نمایندهی ضعف تشخیص شما در شناخت این ابداعات بشری است.»
اینکه یک گروهی خود را از پابستگیهای اجتماعی آزاد ولی دیگران را بسته به آن بدانند آیا جز خودخواهی و بی پروایی به توده و میهن است؟!
دکتر و او هر دو می پندارند با گزاردن یک نام مثلاً « طرز فکر و بیان شاعرانه» یا« آثار ادبی» بر روی پوچگوییها و زشتگوییهای « ادبی» ، دیگر شاعر از بند خرد و اخلاق و سود توده رها می گردد و آزادست هرچه خواست بگوید. اگر ما این دو تن را پاکنهاد و سادهدرون هم گیریم باید دانست که بهانهی ایشان سخت بیمناک است. چه اگر اندیشهی ایشان راست باشد در آنحال ، بسیاری از بدآموزیها و زشتکاریها ، برای مثال شعرهای بچه بازی ، را هم بنام آنکه آثار ادبی یا طرز فکر و بیان شاعرانه است باید کاری نداشته باشیم و جلو نگیریم.
نمونهی دوم را از « منتقدی» بنام پارسی نژاد می آوریم :
« تلقی انتقادی کسروی از ادبیات و التزامی که او برای اخلاق در شعر و هنر قائل است یادآور عقاید گذشتگان ، از سقراط و شاگردش افلاطون گرفته تا تولستوی ، است که شعر و هنر را از نظرگاه اخلاق مینگریسته اند و در نقد شعر بر بنیاد اصول اخلاق و مصالح جامعه داوری میکرده اند».
می بینید این نویسنده هم همان پندار را بزبان می آورد : در زمینهی ادبیات با « اصول اخلاق و مصالح جامعه» داوری نکنید!
همو پس از سخنانی اینبار آن ادعا را با رنگ و روی دیگری اینچنین پیش می کشد :
« اما کسروی از آنجا که به « اصالت تعقل» خود سخت پابند است ، ذهن و زبان عارفانهی حافظ را درنمی یابد و نمی داند که عارفان استدلال عقلی و قیاسات منطقی را که بر بنیاد حواسِ خطاکار استوار است ، مقرون به خطا می بینند و عشق را تنها [راه] وصول به حقیقت می شناسند. از این روست که شاعرِ عارف عقل و خرد را قید و بندی بر آزادی و ارادهی انسانی خود می داند و آن را انکار میکند. ...
ما را به منع عقل مترسان و می بیار کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست»
ادیب نامبرده باور خود را آشکار نمی سازد و مثلاً نمی گوید که آیا او هم از عارفان است یا نه ولی با گفتن اینکه « عارفان چنین و چنان می اندیشند» چیستان کهنی را بدینسان برایمان می گشاید و آن اینکه باری در می یابیم که عارفان کیانند و عرفان چیست ، البته به شرط آنکه ادیب دیگری خط انکار بر گفتهی او نکشد. آری ، درمییابیم که به باور یک عارف : استدلال عقلی و قیاسات منطقی بر بنیاد حواس است (!) و چون حواس دچار خطا می گردد اینست او می پندارد با عقل و منطق به حقیقت دست نخواهد یافت ولی با عشق ( که لابد بر پایهی حواس خطاکار نیست!) می توان دست یافت. همچنین عارف می پندارد پیروی از خرد مایهی کاسته شدن از آزادی است و اینست ادیب نامبرده گفتهی شاعر را بگواهی می آورد : پیروی از خرد نکن که نکوهش باده میکند زیرا که او را دستی در کارهای ما نیست.
این « قید و بند بر آزادی» که می گوید چندان گزافه نیست. راستی را پیروی از خرد کردن از آزادی بی مرز و اندازه می کاهد. اگر آدمی همچون بسیاری از جانوران تنها زندگانی می کرد شاید ناروا نبود از هرچه که مایهی کاهش آزادی است بپرهیزد. لیکن در جاییکه آدمیان باهم می زیند و ناچارند جز خود دربند آسایش دیگران نیز باشند آیا نتیجهی پیروی نکردن از خرد چه خواهد بود؟!.
راستی آنستکه نیایان ما که غارها را رها کرده زندگی با همجنسان خود در آبادیها را والاتر یافته اند با آنکه می فهمیدند که بخشی از آزادیشان را در این راه از دست می دهند ، این را آزادانه (طبیعی) و بی هیچ زور و فشاری کرده اند. از اینجا می توان دریافت که این راه یک سویه است و آن را بازگشتی نیست. این نشان می دهد که آدمی در نهاد خود کششی بسوی « باهم زیستن» دارد و این برایش آن اندازه گرامیست که حاضر است در ازای آن از بخشی از آزادیش که آنهم بسیار گرانمایه است چشم بپوشد.
ولی باهم زیستن که بایسته اش پیروی از آیین زندگی و قانون است جز با پیروی از داوریهای خرد به آسایش و خرسندی نخواهد رسید و این خود جای شگفتست که کسی بگوید : خرد را رها کن تا آزادی را دریابی!.
آیا جز خرد چه چیز دیگر است که ما را وا دارد دربند آسایش و خرسندی دیگران نیز باشیم؟!. اگر دیگران نیز به عرفان گراییده تنها از « عشق» (با چشم پوشی از خرد) پیروی کنند آیا زندگی سامان گرفته همه بکام دل می رسند؟! آیا این « کشف» را که کرده و کی کرده؟! و اگر راه اینست چرا بدستیاری خرد اینهمه قانون و مقررات و پیماننامه در کشورهای جهان و نیز در سازمانهای جهانی گزارده می شود؟!
وانگهی مگر تنها خرد است که داوریهایش از آزادی آدمی می کاهد؟! بسیار چیزهاست که از آزادی ما می کاهد و چون آنها از رازهای آفرینش است ناچار به گردن نهادن به آنهاییم. مثلاً نیازهایی همچون خوراک و پوشاک و جفت و نشستنگاه ، ما را وادار بکوششهایی می کند که اینها نیز از آزادی ما می کاهد. اکنون آیا این درست است که کسی به بهانهی بازیافتن آزادیِ خود ، پی کار و کوشش نرفته و از زن گرفتن و خانه برپا ساختن بگریزد و بناچار رو به گدایی آورد؟!
اگر باریکتر بینیم ، فرزند و خویش و آشنا و حتا بیگانه نیز از آزادیها می کاهند. ولی چه باید کرد؟! در زندگی اجتماعی یکه ها (افراد) باید کار کنند و سرپرستی همسر و فرزند و نیز بایاهای اجتماعی دیگری را بگردن گیرند. کسی که از این بایاها می گریزد و خواهان چنان « آزادی» ای است که ادیب نامبرده از زبان « عارف» می گوید ، جایش در میان مردمان نیست. او باید به غارها و جنگلها بازگردد. اینکه هم در میان مردمان باشد و از دستاوردهای شهریگری بهره مند گردد و هم از داوری خرد و دیگر بایاها گریزان باشد جز یک بام و دو هوا نیست.
اینها بیاد می آورد « هیپیگری» را که در دههی 1960 پیدایش یافت و چارهی همهی گرفتاریهای جهان را با « love» می دانست. ایشان از آنچه « آزادی» شان را میکاست « خسته» شده بودند و می خواستند بیازمایند زندگانی آزاد از هر بندی را ، و ده سال بیشتر نیز آزمودند. ولی آیا هیپی ها توانستند گره ای از گره های آدمی بگشایند؟! آیا گرفتاری ای را چاره کردند؟!
اندیشه هایی که ادیب نامبرده سخن از آن می راند به شیوهی زندگانیای می انجامد که بهتر از زندگی هیپیها یا کولیها نیست.
اگر براستی آنهایی که « عارف» خوانده می شوند چنان اندیشه هایی بسر و چنان شیوهی زندگانی ای در پیش دارند باید گفت عرفان چیزی جز مالیخولیا نیست و عارفان بیگمان آنهمه کوشش توده ها و دولتهای جهان را ، از گذشتگان و آیندگان ، برای نگاهداری میهنشان به دیدهی خواری می نگرند. به سخن دیگر ، پنداربافیهای ایشان با یک نادانی و نافهمی بیمناکی درهم آمیخته و در همانحال که خود را از دیگران برتر شمرده اند به گمراه گردانیدن مردم کوشیده اند. پس بیجا نخواهد بود که چنان باورهایی را زهرآلود و بدآموزیهای مرگآور شمرده و هرگونه دشمنی با آنها را روا دانیم.
اینکه بسیاری از شاعران عشق را در برابر خرد گرفته ستایشها به آن و نکوهشها به این بار کرده اند خود از بیخردی برخاسته. عشق هرچه میخواهد باشد ، خرد گرانمایه ترین چیزیست که آفریدگار به آدمی داده. بی(بودن) خرد آدمی به جانوران چگونه برتری یافتی؟! راستی اینست که این کسان در زندگی هر روز دهها بار داوری خرد را بدیده می بینند و از دیگران چشم دارند که گردن بداوری آن گزارند ولی بدفاع از « ادبیات» که می رسد انکارش می کنند و بهانه ها می آورند. اینکه ادیب دومی می گوید : استدلال عقلی و قیاسات منطقی بر بنیاد حواس است ، بهانه ای بیش نیست. اینان جدایی میان هوس و پندار با خرد نمیگزارند. خرد در داوریهای خود جداسر (مستقل) است و پروای سود و زیان کس را نمیکند. ولی کسی که داوری خرد را نمی پذیرد بیگمان نه از خرد بلکه از هوس یا کینه یا رشک یا پندار و کوتاهش آنکه از خودخواهی پیروی می کند.
این زمینه چون در کتاب در پیرامون خرد بگشادی بازنموده شده در اینجا به آن نمی پردازیم. ولی چون در برابر خرد از« عشق» نام می برد و عشق در « ادبیات» فارسی معنی روشنی ندارد و این خود چیستانی گردیده اینست می باید چند سخنی هم از آن برانیم.
عشق یک واژهی عربی است و معنی آن در فارسی « دلباختن» است. پیداست که دلباختن باید به کسی یا چیزی بود. اگر کسی بگوید : « من دلباخته ام» ، ولی نداند به که یا به چه ، بیگمان مایهی خنده خواهد بود.
جای افسوس است که شاعران هزار سال گرفتار این بوده به چنان سخن خندهآوری زبان گشوده اند. گرچه در آغاز ، باور آن دشوار می نماید ولی نمونه های فراوانی از این عشق خنده آور یا عشق « پا در هوا» می توان در شعرها یافت. بلکه باید گفت در بیشتر جاها عشقی که شاعران بکار برده اند همین عشق پادر هواست.
از اینجا معنای این واژه بتاریکی گراییده ، سخنان پوچ در آنباره بسیار گفته شده و دامنهها یافته ، مایهی گیجسری مردم و خود شاعران و « عارفان» گردیده. بلکه از بس از معنی خود دور افتاده مضمون سخنان بیپا و بیخردانه ای گردیده که باید آن را دامی زیر پای دلبستگان به « ادبیات» شمارد. اینست کتاب در پیرامون ادبیات یک نشست از هفت نشستش تنها در این باره گفتگو کرده تا معنایش را از تاریکی بیرون کشد و آن دام را به آشکار آورد.
ما نمی توانیم همهی آن سخنان را در اینجا بیاوریم. خوانندگان خود توانند جداگانه بخوانند. ولی کوتاهشده آنکه واژهی عشق را در « ادبیات» فارسی در معنیهای گوناگونی بکار بردهاند. یکی از آنها که طبیعیاش می باشد ، دلدادگی و دلباختگی به یک « معشوق» است و او زنی است که دل از عاشق برده. در این باره شعرهای بسیاری هست ، مثلاً :
عاشق آندم كه بدام سر زلف تو فتاد گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند
در اینجا معشوق « گیسودار» و همانا زن است ، گو که پنداری باشد و شاعر تنها برای شعرسرایی پدیدش آورده. لیکن در جاهای دیگر چنین نیست :
عشرت شبگير كن مي نوش كاندر راه عشق شبروان را آشناييهاست با مير عسس
زان باده كه در میکدهی عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
بسي شديم و نشد عشق را كرانه پديد تبارك الله از اينره كه نيست پايانش
بحريست بحر عشق كه هيچش كناره نيست آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
بعزم مرحلهی عشق پيش نه قدمي كه سودها بري ار اين سفر تواني كرد
در شعرهای بالا معنی عشق دانسته نیست و هرآینه هیچ معنی ندارد. هر « صاحب نظری» برای آنکه اعتراف نکند اینها بی معنی است از خود معنی پرتی برای آنها می تراشد و از اینجاست که « تفسیر» هریک از دیگری جداست.
معنی دیگری که شاعران از عشق خواسته اند به پیروی از صوفیان « عشق به خدا» ست. باشد که دربارهی شعرهای بالا نیز بگویند خواست شاعر عشق به خدا بوده. لیکن عشق بخدا با می و باده و ساغر چه سازگاری دارد؟! از آنسو معنی شعرها نیز با عشق بخدا نمی سازد. بماند که شاعر آنها اساساً صوفی نبوده.
عشق بخدا که بدعت صوفیان بوده و خود معنی روشنی ندارد ، جز پندارپرستی و مایهي دسته بندی و « جدا از دیگران زیستن و به آن بالیدن» نبوده. هرچه در دینها سخن از سپاسگزاری از آفریدگار و بایای آدمی به نیایش است در صوفیگری سخن از عشق بخدا بلکه عشقبازی با خداست. برانگیختگان که پرمغزترین سخنان را گفته و اینهمه از آراستگیهای آدمی از نیکوکاری ، خوشخویی ، راستگویی ، درستکاری و اینگونه خویها ستایش کردهاند که مایهی رهنمونی آدمی براه راست ، راهی که خواست خداست ، می باشد و رستگارش میگرداند ، دیده نشده که سخنی هم از « عشق به خدا» برانند. ولی صوفیان ویلگرد و دریوزه دمادم سخن از آن رانده چنین وانموده اند که برترین سخنان و معنیها را ایشان می دانند.(برتری طریقت به شریعت)
« سپس كساني در اين اندازه نايستادهاند و عشقبازي با پسران خوشرو را سزا شمارده چنين گفتهاند : « ما آن زيبايي خدا را در روي اینها تماشا ميكنيم» بگفتهی خودشان « جمال مطلق را در صور مقيدات ديده اند» آن جملهی عربي « المجاز قنطره الحقيقه» كه شناخته گرديده در اين زمينه است. يك چنين معناي بيشرمانه اي زير آن خوابيده.
از اينجاست كه در شعرهاي صوفيان عشق بخدا و عشق با پسران سادهرو درهم مي بوده. عشق گفته گاهي آنرا مي خواسته اند و گاهي اينرا.
... سپس شاعران آنرا گرفته يك گام بزرگ ديگر نيز اينان برداشته اند. بدینسان كه عشق را يك چيز پا در هوا گردانيده در بافندگيهاي خود بكار برده اند. عشق گفته اند بي آنكه دانسته شود بكه و بچه ؟.. نيازي بچنان چيزي نديده اند.
اگر شما شعرهايي را كه از حافظ خواندم بياد آوريد خواهيد ديد عشق گاهي درياست ـ دريايي كه هيچش كرانه نيست ، گاهي راهست ـ راهيكه بايد سفر كرد و پيمود ، گاهي « مصبطه» است ـ مصبطه اي كه بر روي آن باده مي فروشند.
الا يا ايها الساقي ادر كاساً و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها
نمونه های دیگر اینهاست :
از شبنم عشق خاك آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
در اینجا عشق سرچشمهی فتنهها نیز شناسانیده شده. ولی بیت زیر :
سر نشتر عشق بر رگ روح رسيد يك قطره فروچكيد و نامش دل شد
جز یک مضمون بافی پادرهوای شاعرانه نیست که شاعر خواسته با همرده گردانیدن واژههای عشق و روح و دل از یکسو و نشتر و رگ از سوی دیگر هنرنمایی کند. ولی از آنسو در دو بیت زیر :
گر باقليم عشق رو آري همه آفاق گلستان بيني
هرچه داري اگر بعشق دهي كافرم گر جوي زيان بيني
زمینه ، ستایشهای شاعرانه از عشق است بی آنکه معنی یگانه ای از آن دانسته شود و شاعر به اینکه مردم از آن چه معنی ای برداشت می کنند پروایی نداشته. اینگونه عشق که در شعرهای شاعران فراوان یافت می شود « هرکه هرچه برداشت» می باشد.
«... شاعران ايران گذشته از آنكه اين واژه را در آن معني پا درهوا گرفته هزارها بيت دربارهی آن سروده عمرهاي خود تباه گردانيده اند ، با همان واژه شُوند[= باعث] گيجسري مردم نيز بوده اند.
چيزيست آزموده : واژه هايي كه معنايي روشن نمي دارد چون در ميان مردم رواج گيرد و بگوشها رسد شوند گيجسري آنان گردد.» (همانجا)
یکی دیگر از زمینه هایی که واژهی عشق را بکار برده اند در برابر خرد است. بگمان ایشان این دو باهم نتواند بود. چون از خرد بیزار بوده اند هواداری از عشق کرده اند. مولوی گفته :
عشق آمد عقل او آواره شد صبح آمد شمع او بيچاره شد
همو از خرد ، نه به عشق بلکه به دیوانگی پناه می برد! :
زين خرد جاهل همي بايد شدن دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را بعد از اين ديوانه سازم خويش را
همچنانکه دزد از مهتاب گریزان است ، روشنست که چه کسی از خرد می گریزد : این فلسفه فریبکاران را همچون دو چشم بینا برای نابیناست.
از اینجا دانسته می شود که عارفان « خردگریز» بوده اند و شما این را ببینید که ادیب نامبرده خود استاد دانشگاه است و در پرورش جوانان که فردای این سرزمین بدست آنان سپرده خواهد شد سهم دارد ولی کوشش او جز این نتیجه نخواهد داد که ایشان هم همچون عارفانی که یادشان می کند از خرد گریزند و خراباتی بار آیند. دنبالهی سخنان او خود گواه دیگری بر این گفته است.
او در دنباله می افزاید :
« کسروی نمی داند که در منطق و مذهب عارفان ، عشق و خرد دو عالمِ متقابل است. از نظر عارفان بینایی و بصیرت عشق بیش از خرد است ، تا آنجا که عشق می تواند مسائل و مشکلاتی را که خرد از حل آن ناتوان است حل و شرح کند :
دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد عشق می گفت بشرح آنچه بر او مشکل بود»
چنانکه گفتیم او از زبان عارفان که باورشان فلانست و بهمانست سخن می راند و باور خود را آشکار نمی گرداند. ولی ما ناگزیریم اینها را که چندین هوادارانه سروده باور خود او بدانیم و ایرادها را یکسره به او بگیریم. این سخنان اخیر او را در اینجا میشکافیم.
کسروی می نویسد :
« در كتابهاي صوفيان اينگونه جمله ها فراوانست : « چون عقل راه به جايي نمي برد ، پاي در راه سير و سلوك نهاد و طالب كشف و شهود گرديد». يا « چون به ناخن خرد گره از كار نمي گشود دست در دامن عشق زد» ، يا « چون عشق در دل رخت انداخت ، عقل خانه پرداخت»
مولوي مي گويد :
عشق آمد عقل او آواره شد صبح آمد شمع او بيچاره شد
نيز مي گويد:
پاي استدلاليان چوبين بود پاي چوبين سخت بي تمكين بود
ديگري گفته:
از این تکه نخست روشن می شود کی « نمی داند» ولی می پندارد که « می داند». دوم ، صوفیان خرد را خوار گرفته ولی عشق را در برابر آن ستوده اند. ادیب نامبرده نیز همین را نوشته تنها بجای صوفیان ، عارفان آورده!
سپس می افزاید :
« کلید پیوندها و همبستگیها عشق است. اما این کلید معنوی ابزاری مادی هم دارد و آن شراب است ، زیرا شراب است که پرده از راز درون و غیب انسان برمی دارد و راز درون را آشکار میکند. شراب هم پرده از راز درون و غیب انسان برمی دارد و هم راز دهر را به انسان می نمایاند ، زیرا انسان در حالت تعقل و هشیاری روزانه پایبند معاش است و پایبند مسائل اجتماعی ، و عقل او را در قفس روابط اجتماعی گرفتار کرده است و شراب است که او را از این عقل می رهاند تا بتواند آزادانه در فضایی باز و آزاد سیر کند. ...» ( ایراننامه ، سال 11 شمارهي 3 ص481 تا 505)
در آغاز سخن واژهی عشق را در جمله ای بکار می برد که هیچیک از معنیهایی که تاکنون گفته ایم ندارد : آنچه « کلید پیوندها و همبستگیها» باشد نه عشق به یک « دلبر» است ، نه عشق بخداست نه عشق پلید به ساده رویان است. گمانمان آنست که نویسنده بجای « پایه» ، « کلید» نوشته و معنی را نارسا گردانیده. اگر از نارسایی آن جمله چشم پوشیم ، نزدیکترین واژه به عشق که بتواند معنایی به آن دهد « مهرورزی» و مهربانی است. آنگاه می توان گمان کرد که خواسته بگوید : مهرورزی دلها را بهم پیوندد و همبستگیها را استوار دارد. اگر این خواست اوست به آن ایرادی نیست. خرد هم نه تنها با این مخالف نیست بلکه آن را راست و نیک می داند! ولی جای افسوس آنکه پس از این جمله ، دیگر سخنان او هیچ همبستگی به مهرورزی ندارد زیرا ناگهان پای باده را به میان آورده و گیریم که هرچه دربارهی آن گفته درست باشد ، دانسته نیست چرا خرد جلوگیر مهرورزی است و باده می باید تا آن را از کار اندازد تا عشق بتواند پیوندها و همبستگیها را پدید آورد!
ادیب نامبرده چنان سخن از رهایی از خرد می راند تو گویی گفتگو از رهایی از زندان است! یا آنکه این خرد است که جلوگیر آدمی از دستیافتن به خرسندی است و باید همچنانکه دزد « اتر» را در بیهوشی نگهبان بکار می برد باید با باده خرد را از کار انداخت تا به خرسندی دست یافت!
به همهی اینها ادعایی را نیز افزوده : باده راز دهر را به انسان می نمایاند.
شما ببینید استاد دانشگاه را ، اینهمه دانشمندان در سراسر جهان روز و شب نیاسوده می کوشند که رازهای دهر را بیابند و او مدعی است که با اندکی باده این مهم دست یافتنی است. نتیجهی دیگر آنکه مردمی که باده نمی نوشند از عشق بیبهره اند. اینهاست که گفتیم به رواج خراباتیگری نیز می کوشد.
2ـ
احمد کسروی از سال 1313 در ماهنامهی پیمان در پیرامون شعر و شاعری گفتار نوشت و آن ماهنامه چنان بود که هر جستاری را آغاز می نمود تا چندی ایرادهای خوانندگان را چاپ کرده به آنها پاسخ می گفت تا آنکه زمینه نیک روشن می شد و جای تاریکی بازنمی ماند ، سپس جستار دیگری آغاز می یافت. همچنین شبهای پنجشنبه و روزهای یکم هر ماه نشستهایی در پیرامون جستارهای پیمان برگزار می کرد که تا سال 1324 همچنان ادامه داشت. در این نشستها آشنایان و خوانندگان پیمان و بویژه آنانکه ایرادی به نوشته های پیمان داشتند می آمدند و گفتگوها می رفت.
کتاب در پیرامون ادبیات از هفت نشست از چنین نشستهایی در زمستان سال 1323 فراهم آمده. در این کتاب به همهی ایرادهایی که تا آن روز در پیرامون ادبیات به گفته های نویسنده گرفته شده بود پاسخهای بُرنده و خردپذیر می دهد. نکته اینجاست که در این شصت و اندی سال که از چاپ و پراکندن آن گذشته ما ندیدهایم خرده گیران ایراد تازهای پیدا کرده آن را عنوان خرده گیری کنند. آنچه دیدهایم یا همان ایرادهایی استکه در آن کتاب عنوان و پاسخ داده شده ، نهایت رنگ و روی تازه ای به ایرادهای کهن زده اند ، یا یک مشت لاف و ادعای بی دلیل است چنانکه در این یادداشت چند تا از آنها را دیده و باز خواهید دید. برای آنکه این سخن بی دلیل نماند اینک نمونه هایی را در پایین می آوریم.
ادیب (و نیز استاد دانشگاه) دیگری چنین نوشته :
« آنچه دربارهی سعدی و حافظ ، تصوف و تشیع گفت نه تنها به نفع ایران نبود بلکه صریحاً بگویم ، مغرضانه بود».
اکنون شما داوری کنید ، آیا سخن به دلیل نیاز ندارد؟! ، آیا جلو قلم نویسنده را گرفته بوده اند که برای سخن خود دلیلی نیاورده؟!.. او که ده سال پس از کشته شدن کسروی این را نوشته دیگر باک از چه داشته که دلیلی برای سخنش نیاورده؟! اگر بگویید : در آن گفتار بکوتاهی کوشیده ، درست نیست زیرا این جمله خود در یک گفتار درازی ازو آمده. دیگر اینکه دربارهی صوفیگری و شیعیگری که مدعی است نوشته های کسروی به نفع ایران نبوده چرا در همان سالهای میان 1313 تا 1324 که کسروی زنده بود دفاعی نکرده؟! مگر در برابر میهنش احساس مسئولیت نمی کرده؟!
بماند که ما علت دیگری برای خاموشی او در آنسالها می دانیم که اینجا جای سخن راندن از آن نیست.
نمونهی دیگر ( از ادیب چهارم) :
« کسروی سرمایهی کافی از ادبیات و شعر ایران در دست نداشت» (ادعا که خناق نیست گلوی مدعی را فشرده خفه گرداند. گیریم که سخن تو درست است ، آنهمه دلیلها با یک چنین سخنی پاسخ داده می شود؟!..)
ادیب شمارهی دوم که سخنانش را بگشادی آوردیم در جای دیگر از همان گفتار خود چنین آورده :
« کسروی ... از چندگانگی و تغایری که به ظاهر در اندیشهی غزلهای حافظ نهفته است سر در نمی آورد ... »
این همان کسی است که « کسروی نمی داند» او را در بالا دیدیم. اکنون هم « سر در نمی آورد» می سراید. استاد دانشگاه را بنگرید : گیریم کسی که کتابهای کسروی را نخوانده و خود کنجکاو و جویای حقایق نیست ، این سخنان آمیخته بدروغ را پذیرفت و استاد دانشگاه به خواست خود رسید ، در نزد کسانی که خوانده اند و یا جسته درخواهند یافت ، جز این نیست که آبروی خود را می برد.
برای آنکه این سخنش نیز بی پاسخ نماند مثال از صفحات نخستینِ کتاب حافظ چه میگوید؟ می آوریم. در آنجا در بخش جدایی (حافظ چها می دانسته؟) از دانسته های حافظ سخن رانده شده که هشت رشته است و رشتهی چهارم آن خراباتیگری است. جز این او در هر دو کتاب در پیرامون ادبیات و حافظ چه میگوید؟ شرح می دهد : با آنکه حافظ خراباتی بوده از باورهای صوفیان ، جبریان ، افسانه های تاریخی ایرانیان ، فلسفهی یونان ، قرآن و تفسیر و دیگر مضمونهای هشتگانه سود جسته و در شعرهایش بکار برده. حتا در همانجا با صراحت گفته شده : « حافظ هر رنگی بخود توانستی گرفت» پس اینکه « سر در نمی آورد» اگر دروغش هم ندانیم ، جز زباندرازی و قیاس بنفس نیست.
« کسروی از آنجا که از چندگانگی و تغایری که به ظاهر در اندیشهی غزلهای حافظ نهفته است سر در نمی آورد ، ساده اندیشانه گاهی آن را ضرورتی برای قافیه پردازی او می داند و نهانی (؟) آن را انعکاسی از اندیشه های « خراباتیان» می شناسد و حافظ را منسوب به ایشان میکند (مگر کسروی همچون شما بی دلیل سخن میگفت؟!. برای شناسانیدن خراباتیان و باورهاشان و اینکه شعرهای حافظ و خیام از آنگونه باورها برخاسته ، مگر کم دلیل و نمونه آورده؟!) و به این ترتیب ثابت می کند که از شناخت درست عناصر فکری و فرهنگی روزگار حافظ که در آن فرهنگ اسلامی و ایرانی و علم کلام و حکمتهای الهی و مادی و دهری و طبیعی و عرفانی درهم آمیخته اند عاجز است» (شما بخوانید : این « عناصر فکری» را کسروی نمی دانسته ولی من می دانم.)
اینها نمونه هایی از « دعوی» های بی دلیل و گاه گستاخانهی ادیبان است و شگفت اینجاست که ایشان گمان می کنند با اینگونه دعویها می توانند در برابر سخنان توأم با دلیل بایستند یا آنها را از کار بیندازند.
همین نویسنده در سراسر نوشته اش بارها یکسره یا در پرده خواسته بفهماند که اشکال کار کسروی در اینست که از « ادبیات» آگاه نبوده. برای آنکه پرده بروی سیاهکاریهای شاعران و بدآموزیهای ایشان بکشد و از پذیرفتن سخنان توأم با دلیل سر باز زند ، پیاپی این زیرکی را بکار بسته. این شیوه را دیگران نیز بکار برده اند. ایشان همه درپی آنند که با چنین ادعاهایی خواننده را از موضوع گفتگو دور کرده و گمراه گردانند. وگرنه از چیست که بجای پاسخ به شیوهی دانشی دست به چنین سخنانی می یازند؟!...
اکنون که آن مرد بزرگ زنده نیست ایشان میدان را باز دیده چنین ادعاهایی بزبان می آورند. ما هم درپی دانش سنجی نیستیم زیرا این زمینه که ما در آنیم میدان دلیل و خرد و داوری آنست نه جای دانشسنجی یا دانشفروشی. ولی چون این کسان ممکنست نه از روی بدخواهی بلکه از آنجا که جایگاه خود را ندانسته به چنان سخنانی برخاسته اند پیشنهاد می کنیم جستارهای دو نشست نخست کتاب در پیرامون ادبیات (1ـ معنی ادبیات و تاریخچهی آن واژه 2ـ شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد) را گرفته از روی دانسته ها و یافته های خود گفتاری در آنباره نویسند تا از یکسو این دو زمینهی ارجدار با نوشته ها و برداشتهای ایشان (نه با اندیشه های کسروی) شکافته شده و روشن گردد. بویژه جستار دوم که چکیدهی اندیشه های کسروی در این زمینه است را با باور خود برشتهی نوشتن کشند و به ایرادهای او یکایک پاسخ دهند. از دیگر سو آنچه در این میانه روشن خواهد گردید ، اندازهی دانش ایشان بر خوانندگان و خودشان است.
مغز سخن جز این نیست که « شعر سخن است و سخن باید از روی نیاز باشد».
از پیش از درآمدن مغولان به این سرزمین شعر و شاعری در ایران رواج بی اندازه گرفته و شاعران بی آنکه نیازی در کار باشد به شعرسرایی یا بهتر گوییم به « سخنبازی» پرداخته اند. این بینیازانه سخن راندن و شعر سرودن زیانهای بسیار در این هشت قرن اخیر به ایران رسانیده که شرحش در کتاب در پیرامون ادبیات آمده است.
این ادیبان با آنکه سالهای درازی ادبیات مغول را درس خوانده و درس گفته اند پی به بدآموزیها و آسیبهای آن نبرده اند یا اگر برده اند سود خود را در دلیرانه برخاستن و حقایق را به گوش مردم رساندن ندیده اند. بدتر و زیانکارانه تر اینکه اکنون که مردی برخاسته آنها را روشن گردانیده بجای آنکه دریافته بپذیرند و از دانستن آن خشنود گردیده دست از ستیزهکاری بردارند ، بجای همهی اینها برای پرده کشی به زشتکاریهای شاعران سخنان شگفت و پیچیده ای را سر هم می کنند تا بر خواننده چیره گردند و از دلیل آوردن و نقد دانشی (با دلیل و با آوردن نمونه و مثال ، نه زیرکی نمودن و دست به نیرنگ یازیدن) سر باز زنند.
اینان چون ادیب بشمار می آیند تو گویی وظیفهی خود این می دانند که با سخنانی بکوشند عیبهای ادبیات مغول و شاعران ایران را رفع کنند ، اگرچه با نادیده گرفتن دلیلها و راستیها باشد. به گفتهی یکی از آشنایان ایشان آن کاری را میکنند که عکاسان با « رتوش» پیکرهها می کنند. آنها با رفع عیبهای رخسار ، دارندهی پیکره را زیبا یا دست کم بی عیب نشان می دهند. ولی آیا حقیقت نیز دیگر خواهد گردید و آن رخسار از عیبها پیراسته خواهد شد؟!
نکتهی دیگر پیچیدگیهایی است که در گفتار خود بکار می برند. افسوسمندانه این در ایران رواج دارد که هرچه معنی گنگتر و تاریکتر ، ارج نوشته در نزد مردم بیشتر است. از اینجا یکی از شگردهای این آقایان گردیده که از واژه ها یا عبارتهایی که معنی گنگی دارند بهره می جویند. مثلاً دیدید ادیب نامبرده ، از عشق سخن می گفت ولی آیا دانسته بود که چه می گوید؟ نمونهی دیگری را در پایین خواهیم آورد. نویسندهی آن نیز جز جملات پیچیده و معنیهای تاریک ، یکی هم از واژهی « ذوق» بهره جسته و خواهید دید با همین واژهی ناروشن خواسته پرده بروی حقایق کشد.
او همان مضمون یاد شده را بزبان دیگری بازمینماید :
« هیچوقت نباید شاعر را با حکیم اخلاقی ، رهبر اجتماعی و قانونگذار اشتباه کرد. (آری نباید چنین اشتباهی کرد!) چه ، شاعر قبل از همه چیز تحت تأثیر احساسات و انفعالات و تخیلات قرار دارد ، ( : از بند خرد آزادست) هرچه را دید اگر پسندید به بهترین و زیباترین صورت ها به قالب وزن و قافیه در می آورد (اینست تنها وظیفهی او ، و کسی نباید ازو پایبندی به اخلاقیات را ، برای مثال ، انتظار بدارد) ، هرچه را مکروه و زشت و ناروا مشاهده کرد با همان هنرنمایی و ذوق که دارد مذمت می کند. (مگر دیگران چه می کنند؟! می خواهد بگوید شاعر این کار را با هنر و ذوق می کند ، چیزی که دیگران ندارند.)
آنچه را اهل ذوق در کلام یک تن شاعر بیش از همه می پسندند و میستایند همان هنر و صنعتی است که او در نمایاندن عقاید و افکار خود بکار برده (: تنها وظیفه و مسئولیت او ، و تنها انتظار « اهل ذوق» از او) و بوسیلهی آن به کلام خویش جنبه ای از جمال و دلربایی داده است» (اقبال آشتیانی ، مجلهی یادگار سال 5 شمارهی 3 ص 1تا5)
آری ، شاعر همان که تحت تأثیر احساسات و انفعالات و تخیلات قرار گیرد و « ذوق» بکار برد کافیست که از بند اخلاق و مسائل اجتماعی آزاد باشد. ملاک اینست که او چیزی را پسندیده یا مکروه و زشت یافته. اگر پسندیده در زیباترین صورتها و اگر ناروا دیده آن را مذمت می کند و « اهل ذوق» نیز بیش از همه کلام او را که در آن هنر و صنعت نمودار است می پسندند و می ستایند (کاری به نیک و بد ، راست و کج یا پسندیده و زشت بودنش ندارند ـ اگر می خواهید « اهل ذوق» خوانده شوید بدینسان که می گویم شما هم کاری به این کارها نداشته باشید و اگر داشتید و چنین خطایی کردید دیگر اهل ذوق نخواهید بود).
اینهاست گزافهی « زورکی» ادیب یاد شده که انتظار دارد خوانندگان آن را بپذیرند. به سخن دیگر با براه انداختن هو می خواهد بگوید یا اینچنین است که می گویم یا آنکه تو « اهل ذوق» نیستی. ما هم برای آنکه زنجیر فریب را بگردن نگیریم می پرسیم : « ذوق» چیست؟ خواهشمندیم یکی از این ادیبان رنج بازنمودن آن را بکشند و این چیستان را برایمان بگشایند. زیرا آنچه تاکنون از این گوشه و آنگوشه جستجو کرده دانسته ایم آنکه این واژه با ذائقه هم ریشه است و آن حس چشایی و ذوق نیز « چشش» است. پس آیا می توان گفت باذوق یا اهل ذوق همانست که به خوردنیها دلبستگی بسیار دارد؟! یا مثلاً همچون کارشناس چای با نوشیدن نمونه های آن می تواند چگونگیها را دریافته رده بندی کند؟! آیا باید در فن آشپزی یا در دانش فیزیولوژی جستجوی معنی آن کنیم؟! اگر این درست است چه همبستگی به شعر و ادبیات دارد؟!.
ما خود هرچه بیشتر جستیم کمتر یافتیم. مثلاً در دانش روانشناسی ، حس یا ویژگی ای به این نام نیافتیم. تنها دیدیم برخی آن را ابزار شناخت هنر و زیباییها و چگونگی آن می شناسانند همچنانکه زبان ابزار چشیدن و شناخت مزه ها و چگونگی خوراکیهاست. ولی همان کسان در این باره که هنر چیست و رده بندی آن چه می باشد با یکدیگر همسخن نیستند. نهایت اینکه ایشان با پیش کشیدن چنین معناهایی بتوانند یک شعر را « از دیدهي هنر و زیباییشناسی» به دیگری برتری دهند یا شعر دیگری را سست و نااستوار بنامند. هیچیک از اینها موضوع گفتگوی ما نیست. گیریم ایشان با « ذوق» توانند « هنر» را دریابند و در چگونگی آن نیز با یکدیگر دوسخنی (اختلاف) ندارند ، سخن ما از سودمندی و زیانمندی ادبیات ، از پابستگی شاعران و نویسندگان به نیک و بد و سود و زیان توده است. این همان موضوعی است که آقایان ادیبان چنانکه دیدید شاعر را از آن « بندها» رها می پندارند.
کاش داستان ذوق اینجا بپایان می رسید. افسوس که این دستگاه ادبیات نام از پلیدیها نیز پاک نمی باشد. در جستجوی معنی ذوق بناچار به متنهایی که این واژه را بکار برده اند نیز برخورده دیدیم برخی کسان از این واژه معنی زشت و پلیدی را خواسته اند. مثلاً یکی از نویسندگان و استادان پیشین دانشگاه که به بیماری سعدی دچار بوده و بهمین علت از آموزشگاه وزارت جنگ با رسوایی بیرونش کرده بودند ، دیرزمانی پس از آن از سر گستاخی و پررویی که هنوز دست از اندیشه های بیمار خود برنداشته در یک گفتاری چنین می نویسد :
« كسانيكه خداوند خميرهی وجود ايشان را با لطف ذوق و صفاي قريحه سرشته و با اعطاي اين لطيفهی غيبي بمقام جليل پرستندگي مظاهر جمال و كمال ارتقاء داده و از ساير اجناس مردم مميزشان كرده است...»
آری ، آدم که گستاخ و بیشرم گردید ، مدعی تواند شد که خدا خمیره اش را از « لطف ذوق و صفای قریحه» سرشته و زشتکاریهایش « لطیفهی غیبی» می باشد.
نمونهی دیگر از پیشگفتار کتاب « حکمت» نوشتهی سقراط آورده می شود که محمدعلی فروغی « فیلسوف اجل» ، « نخست وزیر هر دو دورهی دیکتاتوری و نیز دموکراسی» ، « خرس جهود» ، « دستک پرفسور براون در ایران» ، « بنیادگزار لژ فراماسونری در ایران» ، « پناهگاه و پشتیبان ملایان و صوفیان» ، « برانگیزندهی هیاهوی « ادبیات» پس از التیماتوم روس» و « پایه گزار وزارت فرهنگ ایران» نوشته.
از یونانیان باستان سخن می راند و می گوید :
« در اینجا باید گوشزد کنم که یونانیان فوق العاده اهل ذوق بودند (بزودی دانسته خواهد شد یعنی چه) و هر نوع زیبایی ایشان را جذب می کرد و جوانان زیبا درمیان ایشان بسیار و زنها در خانه ها تقریباً محجوب بودند از اینرو بعضی اعمال ناشایسته میان ایشان شایع شده بود (با اینحال اهل ذوق بودند!) و عجب اینکه نه قانون آن را منع می کرد (عجب دیگر آنکه کسی که این را نوشته خود در جایگاه قانونی نخست وزیری برواج « عشق پاک» می پرداخته. نگاه کنید همان نشست پنجم از کتاب در پیرامون ادبیات را) و نه در انظار قباحتی داشت».
از اینجا شما دریابید چه کسانی بنیاد « وزارت فرهنگ» ما را گزاشتهاند.
باید به سخن خود باز گردیم. شما اگر پوشالها و لفافه ها را از سخنان پیچیده و قاچاق وار این ناکسان کنار زنید خواهید دید از ذوق معنی ای جز « هوس» نخواسته اند (تازه به فرض آنکه خواستشان پلید نبوده) لیکن چون آن را آشکار گفتن نیارسته اند بجایش ذوق گفته اند.
آخرین نمونه از یک ادیب بنام دیگر است. او چنین می نویسد :
« نقد کسروی از جهت مبادی و اصول شبیه نقد اجتماعی و اخلاقی حکمای یونان و پیوریتن های انگلستان است ... و حکایت از تقید زیاد نویسنده به مبادی اخلاق و دوری او از عوالم ذوق و هنر دارد». (زرین کوب ، نقد ادبی ، ص 654 تا 656)
از بخش آخری گفتهی او نتیجه همانست که دیگران برنگهای دیگر گفته اند : « عوالم ذوق و هنر» از « مبادی اخلاق» جدا است.
در پایان باید چند نکته را یاد آورد :
1ـ آنهایی که به سخنان روشن و ایرادهای آشکار به « ادبیات» گردن نمی گزارند ، رویهمرفته یا کسانیند که ادبیات برایشان دکانی است که بهره مندیها دارد یا فریبخوردگان آن هایهوی اند. آنهایی که شعر و ادبیات را راه روزی خوردن و زندگی کردن یا دستاویز برتریفروشی گرفته اند این به آنان بس دشوار است که از راهی که سالها در آنند باز گردند. اینان و مانندگان ایشان که در این گفتار چند نمونه از نوشته هاشان را دیدیم کسانی نیستند که بداوری خرد گردن گزارند. اگر ایشان بداوری خرد گردن گزاردندی همان کتاب در پیرامون ادبیات بس بودی. زیرا در آن کتاب از همهی گوشه و کنارهای ادبیات و پاسخهایی که مخالفان در برابر گفتارهای پیمان و پرچم نوشته و گفته بودند سخن بمیان آمده و یکایک بازنموده شده و جای تاریکی باز نمانده.
اینان از دکان ادبیات از دیرباز بهره مندیها داشته آوازه اندوخته اند. با چنین حالی دست شستن از آن تنها از خردهای توانایی ساخته است که بر هوس و خودخواهی ها چیره گردد و سود توده را از سود خود جلوتر گیرد ـ چیزی که ما در ایشان سراغ نداریم.
2ـ آنچه تاکنون از این کسان خوانده ایم همان ایرادهای پاسخ داده شده است که ایشان با رنگ و روی تازه تکرار می کنند.
3ـ بیشتر اینان با خواندن کتابهای کسروی دامنهی دانش او را در زمینهی ادبیات بنیکی می فهمند. با اینهمه این یک زیرکی از ایشان است که دمادم وامی نمایند که او از این زمینه ها آگاه نبوده. دیدیم که اینگونه زیرکیها برای طفره رفتن از پاسخ به خرده هایی است که به ادبیاتِ آلوده و به پیشهی زیانمند آنان گرفته شده. اساساً اینجا سخن راندن از اندازهی دانش ، آگاهی ، سلیقه ، « درک ادبی» یا مانندهی آن جز راه را کج کردن و بیراهه رفتن نیست. اگر کسی درپی نتیجه است می تواند نویسنده را نیز گمنام انگاشته تنها سخنانش را به داوری خرد گزارد. اگر پاسخی دارد به آنها بنویسد ، اگر ندارد مردانگی کرده دست از گمراه کردن مردم بکشد.
اگر هنوز کسانی باشند که بجای پرداختن به آن ایرادها ، بیباکی کرده به دانش کسروی در این زمینه خرده بگیرند ، ما به ایشان همان پیشنهاد را داریم (گفتار نوشتن در پیرامون دو جستار نشستهای یکم و دوم کتاب در پیرامون ادبیات) و این خود سنجهی نیکی خواهد بود که جایگاه خود شناسند. چنانکه در این گفتار هم دیدیم از دو واژهی « عشق» و « ذوق» بهره جویی های نابجا شده ، اینست از مدعیان ، پافشارانه می خواهیم اکنون که دانش ایشان در این زمینه دامنه دار و ژرف است این دو واژه را نیز برای مردم ، نیک روشن گردانند که خدمت بزرگی برای اکنون و آیندهی این مردم خواهد بود. اساساً یک تودهی خردمند نباید به شنیدن و خواندن واژه هایی که معنایش روشن نیست گردن نهند. زیرا اساساً فریبکاریها با معناهای تاریک انجام می پذیرد. فریبکاران چنانکه گفتیم از معناها و زمینه های روشن همچون دزد از مهتاب گریزانند.
4ـ « بسيار رخ ميدهد كه آدم بي آنكه بينديشد چيزهايي بيادش آيد و از دلش گذرد. مثلاً يك مهندس يك عمارتي ساخته و بپايان آورده شما اگر آنرا ببينيد اگرچه مهندس يا بنا نباشيد ، چيزهايي از دلتان گذرد و توانيد ايرادهايي گيريد و يا يك پيشنهادي كنيد. ولي يكمرد خردمند اين نكند و از يك چيزي تا آگاهي درستي نداشته باشد و در پيرامونش نينديشد بسخني درباره اش نپردازد.
يكي از عيبهاي ايرانيان همينست كه به « دلگذرهاي» خود ارزش دهند و درزمان آنها را بزبان آورند. شما اگر در مجلسي يك سخني بميان آوريد خواهيد ديد حاضران بي آنكه در پيرامونش بينديشند ، و بلكه بي آنكه مطلب را خوب بفهمند ، اظهار نظر ميكنند و خشك و تر هرچه از دلشان مي گذرد بزبان ميآورند.» (از گفتار « در پیرامون قانون اساسی» پرچم روزانه شمارهي 21)
جای افسوس است که به چنین رفتار زشتی خو گرفته و زیانش را درنمی یابیم. چه بسا یکی از علتهای رواج آن ، رفتار ملایان باشد. زیرا دهها سال بلکه قرنها در این کشور ، این شیوهی ایشان بوده که به منبر رفته و چون کسی در برابرشان به سخن یا ایرادی برنخاسته ، خود را « متکلم وحده» دانسته هرچه بیادشان آمده ـ از دلگذرها یا آسمان و ریسمان ـ بهم بافته اند. علت هرچه هست ، زمانی در این سرزمین ، سخن بهای زر داشته ولی امروز ارزش کاه را یافته.
شما اگر نیک نگرید امروز این نسنجیده و نیندیشیده « اظهار نظر کردن» ـ که از آسانترین کارهاست ـ در ایران رواج بسیار دارد. بدتر آنکه این خوی ناپسند به گفتارنویسی نیز راه یافته زیرا این اندیشه هرگز به مغز نویسندگان ما راه ندارد که پیش از نشر اندیشه ها یا دلگذرهاشان آن را با خردمندانی در میان گزارند و از رای ایشان نیز جویا شوند.
شما اگر با اینان به گفتگو برخاسته بپرسید : آیا نوشته ات را با کسان آگاهی درمیان گزاشته ای؟! ، سنجیده ترین پاسخی که دهند این باشد : « چه نیاز به اینکار هست؟. من می نویسم ، هر که ایرادی دارد هم بنویسد» !
در جایی که خواست از نوشتن نه نتیجه گرفتن بلکه هوسبازی کردن و آوازه یافتن و خودنمایی باشد ، باید به چنین سخنانی نیز دست یازند. اگر شما بگویید : خب ، اگر بنا باشد هر کسی همینکه چیزی به یادش آمد ، نسنجیده و نیندیشیده آن را بنویسد و نشر کند (چنانکه امروز هرکسی به آن تواند برخاست) ، این می شود ملیونها پیشنهاد و اظهار نظر در یک زمینه و این دامن زدن به پراکنده اندیشی است و خود با یگانگی (اتحاد) یک توده ناسازگار می باشد ، خواهید دید این جستاری نبوده که به آن اندیشیده باشد.
(باین زمینه در همین پایگاه ، در صفحهی« دموکراسی و میهنپرستی» ، گفتار« راه را گم کردهاید» پرداخته شده).
این بیپروایی تا به آنجاست که بسیار دیده شده دربارهی اندیشه های استوار نیز بیباکانه به اظهار نظر یا ایرادگیری برخاسته اند. شنیدنی آنکه در ایران که « اظهار نظر» در زمینه های اجتماعی و سیاسی از دیدهی بیشتر مردم به هیچ « تخصصی» نیاز ندارد ، برخی کسان پا را فراتر گزارده در زمینه های دانشی و « تخصصی» که مشت « مدعی» زودتر باز می شود نیز سخت بیباکانه گفتار می نویسند. روشنست که این نه از دلیری بلکه از بیخردی برمی خیزد.
از جمله زمینه های تخصصی ، اندیشه های احمد کسروی است که با آن نیز چنین بیباکی ای بسیار رفته. نوشته های کسروی از ردهی نوشته های دیگران نیست و بیشتر آنها حقایق تازه ای است که در دیگر جاها دیده نمی شود و همچنین با باور همگانی ناسازگار است ، همچون ادبیات و شیعیگری ، و کمتر خوانندهای در خواندن بار نخست ، به ژرفای جستار دست می یابد. اینست باید به یکبار خواندن بسنده نکرد و هربار آنها را با هوشداری و باریک بینی خواند. با اینهمه کسانی همینکه کتابی (بلکه چند صفحهای) از نوشته های او را سرسری خوانده و با باور خود ناسازگار یافته اند بیدرنگ دست به قلم برده و « اظهار نظر» کرده اند. بلکه شگفتآورتر آنکه این را در جاهایی که کمترین دانشی در آن زمینه ندارند بکار بسته اند.
برای آنکه گواهی از این رشته نوشته ها نیز در دست باشد خوبست گفتارهایی که پان ترکیستها در زمینهی کتاب زبان آذری نوشته اند بیاد آید. خوانندگان می دانند که آن کتاب هم در زمینهی زبانشناسی و هم تاریخ است و چون چاپ آن در چاپخانه شوروي ميبود ، نخست دانشمندان روسي خواهان آن شده و ايرانشناس روسي ميلر آن را بروسي ترجمه كرد. همچنين سر دنيسن راس كوتاهشدهی آنرا بانگليسي ترجمه كرد. اين زمان از همهی ايران تنها او مي بود كه بكتابهايش در اروپا ارج گزارده بزبانهاي اروپايي ترجمه مي كردند و در سايهی همان كتابها در پنج انجمن دانشي كه يكي از آنها آكادمي آمريكا و ديگري انجمن همايوني آسيايي لندن مي بود ، عضويت مي داشت. این کتاب مایه و پایهي بیست سی پژوهش دیگر گردید که پس از نوشته شدن این کتاب دانشمندان ایرانی دیگری به آن پرداختند و همگی آنها دلیلهای تازه ای به استواری آن کتاب شمرده می شود.
کتابی با این پربهایی و زمینهای که جز کسان کم شماری در ایران به آن درنیامده و پژوهشی نکرده اند ، در این سالها کسانی دست بقلم برده نوشته های بیمایه و خندهآور در آنباره نوشته اند بلکه برخی از اینان بیخردی را با بیشرمی درهم آمیخته پستی ها از خود نموده اند. با اینهمه ، جز نیشهای پیاپیی که اینجا و آنجا فرو بردهاند نتوانسته اند کمترین نادانسته ای را دانسته گردانند. اینان حتا این اندازه نفهمیده اند که اگر کمترین سستی در نوشته های آن کتاب و دلیلهای تاریخی و زبانشناسی اش بود ، در این هشتاد و اندی سال چرا هنوز در انجمنهای دانشی سخن از ارج آن می رود و پیاپی چاپ می شود. هیچ نیندیشیده اند که چرا هیچ کتاب دانشیای در پاسخ (یا رد) آن تاکنون بیرون نیامده است.
هنگامی که در زمینه ای همچون زبانشناسی یا تاریخ چنین بیباکیهایی رخ داده چه شگفت که مانندهی این رفتار در زمینه های ادبی ، اجتماعی یا سیاسیِ نوشته های او شده باشد.
5 ـ نکتهی شنیدنی و پروا کردنیِ دیگر آنکه در زمینهی ادبیات ، نوشته های او هنگامی که چاپ و پراکنده شد چون با باور ادیبان برخورد داشت هیاهوی بزرگی برخاست و بیگمان کسان بسیاری آرزوی پاسخنویسی در دل می پروردند. ادیبان بنامی همچون فروغی ، حکمت ، غنی ، قزوینی ، اقبال آشتیانی ، تقیزاده ، مینوی ، رشید یاسمی ، صدیق ، دشتی ، و بهار همگی زنده و دست بقلم بودند. با آنکه کسروی در پیمان و پرچم با شور و خواستاری دهها بار از همهی ادبا و فضلا خواست که هرکه هر ایرادی به نوشته هایش دارد بنویسد ولی دریغ از یک گفتار از این ادیبان که در پاسخ او نویسند.
تا آن روز سخنانی به این استواری که دلیلهای بسیاری همراه داشته و زمینه را بس روشن گردانَد شنیده نشده بود. بزودی دانسته شد که کسی را آن یارایی و توانایی که پاسخ آنها را با دلیل بدهد نیست و اینبود آرزومندان پاسخنویسی سر به لاک خود فرو بردند. از آنسو چون سیاست بدخواهانه ای که در ایران بود و صد افسوس هنوز هم هست پاسخ کسروی را با گلولهی داغ و دشنهی سرد داد و چند سالی از آن گذشت ، برخی از ادیبان که رونق بازار خود را پاک از دست رفته دیده می کوشیدند آب رفته زجوی را باز گردانند ، کم کم سر از لاک خود درآورده به بدگویی ها و دروغبافیهایی دربارهي سخنان و کتابها او پرداختند که چند نمونه از آن را در این گفتار آوردیم. هیچیک از ایشان مردانه و از راه دانشی پیش نیامدند.
آوازهی آن کتابها از اینجاست که در این شصت و اندی سال اینهمه گذشتگان و باشندگان از ادیب و حکیم و علامه و فاضل ایراد تازه ای به آنها نیافته اند. آنچه نوشته و ایرادی گرفته اند ، دست کم در زمینهی ادبیات ، همانهاست که در زمان او سخن از آنها رفته و در نوشتههایش به همهی آنها پاسخ گفته.
اینها هر بیباکی را به احتیاط وامی دارد و مایهی عبرت است با اینهمه دیده می شود امروز کسانی هنوز از این عبرت بیبهره مانده اند.
در پایان گفتار یکبار دیگر بایسته دیدیم به خرده گیران بپردازیم. کسانیکه هنوز اینجا و آنجا به ایرادگیریهایی برمیخیزند ، باشد که به یک یا چند شُوند زیر به اینکار برخاسته اند :
یکم ، از پیشینهی سخنان او و پادآواز آن در زمینهی ادبیات و هیاهویی که مخالفان برانگیختند و سپس خود ناچار از خاموشی گردیدند ناآگاه بودهاند ،
دوم ، سالهایی از عمر خود را بر سر ادبیات گزاشته و آن را سرمایهی برتری فروشی ساخته اند و چون کسروی بی ارجی بلکه زیانمندی اندوخته هاشان را نشان داده و به نابودی آن کوشیده اینست این را برنتافته به دشمنی برخاسته اند ،
سوم ، دلگذرهاشان را اندیشه های پرارجی پنداشته به پاسخ نویسی برخاسته اند. بیشتر ایشان فریبخوردگان « ادبیات» اند که جایگاه خود و کسروی را درنیافته اند ، کتابهای او را از ردهی کتابهای دیگران دانسته یا نخوانده و یا بسیار سرسری خوانده اند. اگر پیش از دست بقلم بردن یک بار هوشدارانه آنها را می خواندند پاسخ ایراد خود را در همانجا یافته از گفتارنویسی باز می گردیدند ،
چهارم ، خودنمایی و هوسبازی یا دلبستگی به آوازه در ایشان بسیار پرزور بوده که پروای نام و آبروی خود نکرده اند (زیرا برخی را می بینیم با آنکه ادعای دانشمندی هم دارند بجای پاسخ رو دررو ، دست به دروغسازی و مغالطه می یازند). باشد که برخی از اینان گمان داشته اند مایهی گفتارشان تازه و خود بلندآوازگی برایشان خواهد آورد. ولی باید گفت حسابهاشان غلط از آب درآمده زیرا نه تنها بنام و آوازهشان نیفزوده بلکه با نام خود قمار کرده اند ـ قماری که ایشان را جز باخت بهره ای نرسانده،
پنجم ، می پنداشته اند همینکه چند واژهی گنگ و تاریکی را گرفته جمله های پیچیده و پر هیاهویی سرهم کنند ، این خود پاسخ می باشد (زیرا افسوسمندانه در ایران سنجهی سخن ، دلیل و خردپذیری آن نیست تنها همانست که بگفتهی عامیان « کم نیاورند» ! ، بسیاری از این ادیبان همین را بس دانسته اند) ،
ششم ، میدان را تهی پنداشته گمان کرده اند کسی بپاسخگویی برنخواهد خواست ،
هفتم ، همان کوشش و برنامهی دستهي بدخواهان را که در کتاب در پیرامون ادبیات از آن سخن رفته همچنان دنبال کرده اند و از مأموران و کارگزارانند. از ایشان انتظار دلیل پذیرفتن از دیدهی کور بینش طلبیدن است.