پرچم باهماد آزادگان

126 ـ مردگان بجهان باز خواهند گشت؟!


بتازگي در تبريز كتابچه اي بنام « رساله فصول المهمه في مسئله الرجعه» بچاپ رسيده كه از نامش پيداست در چه زمينه است و نويسنده‌اش از كدام دسته مي باشد. نسخه‌اي از اين كتاب را آقاي آژير براي دفتر پرچم فرستاده و چنانكه ايشان نوشته اند ملايان كه از نوشته هاي شمارة نهم پيمان شوريده بودند و نشستها بر پا ميكردند ، نتيجة آن نشست و برخاست اين شده كه رساله اي در پاسخ گفته ها و ايرادهاي ما نويسند و بچاپ رسانند ، و اين همان رساله مي باشد.
ليكن ما در اين كتابچه چيزيكه پاسخي بگفته هاي پيمان شمرده شود نمي بينيم تنها چيزي كه در اين باره مي يابيم آنستكه در يكجا مي بينيم نوشته شده : « بايد دانست هر آن مسئله كه علماء ملت بصحت آن اتفاق نمود مستلزم ضرورت ميشود. دانشوران عالم اسلام آمدن حضرت مهدي و آمدن عيسي عليه السلام را بعد از ظهور آنحضرت بآخر زمان محول و اتفاق نموده اند ... پس ظهور مهدي عجل الله فرجه و آمدن عيسي ضروري دين ميشود و انكار ضروري مستلزم كفر است ...»

اين جمله هاست كه اندك ارتباطي با نوشته هاي پيمان تواند داشت. ميخواهد بگويد داستان امام ناپيدا كه در پيمان بآن ايراد گرفته ميشود از « ضروريات» دينست و علماي شيعي بآن « اتفاق» دارند ، و اينست مردم بايد بپذيرند چه با فهم و خردشان بسازد و چه نسازد ، و چه دليلي باشد و چه نباشد ، و اگر نپذيرفتند كافر خواهند بود. اينست كوتاهشدة سخن او.
چون نويسنده خود را از پيروان قرآن شمارده (در حاليكه نيست و دروغ ميگويد) و از آيه هاي قرآن دليل آورده (در حاليكه از همان جمله هاي غلط عربي كه نوشته پيداست كه عربي را نميداند و قرآن را نمي فهمد) ما نيز پاسخ او را با يك آيه از قرآن داده ميگوييم : « ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان»
آري آقاي نجمي خويي ، اين نامگزاريها را شما و پيشينيان شما خودتان كرده ايد و خدا از آن ناآگاهست. فلان داستان را چون علما همگي پذيرفته اند « ضروري دين» است و كسي كه « ضروري دين » را نپذيرد از دين بيرونست. اينها را شما از خودتان ساخته ايد و بيكبار بي پايه و بنياد مي باشد. شما و آن علماتان كه برخ مردم ميكشيد هيچ ندانسته ايد دين چيست و بهر چيست؟! آنچه را كه با پندارپرستي هاي خود سازگار يافته و سود خود را در آن ديده ايد از « ضروريات دين» شمرده ايد. شما اگر معني دين را ميدانستيد ، مي دانستيد كه خدا را در راهبردن اينجهان آييني هست – آيين بسيار استواري كه هيچگاه ديگر نگردد ، اين ميدانستيد كه داستان امام ناپيدا و آن « عجايب و غرائب» كه بآن داستان بسته ايد :
« دجال از چاه بيرون خواهد آمد ، آفتاب از مغرب سر خواهد زد ، عيسي از آسمان فرود خواهد آمد ، توپ و تفنگ از كار خواهد افتاد ، مردگان زنده خواهند گرديد ...» همه با آيين خدا ناسازگار است. ولي چون از ناداني معني دين را نميدانيد اينست گستاخانه بخداي آفريدگار چنين دروغهايي مي‌بنديد. آنگاه شرم نكرده ميگوييد : « اينها از ضروريات دينست هر كس اينها را نپذيرد بيدنيست». در حاليكه بيدين و خداناشناس شما ملايان هستيد كه اينگونه كارهاي خرد ناپذير را بخدا مي بنديد ، بيدين شماييد كه از آيين خدا ناآگاهيد ، بيدين شماييد كه جز شكم پرستي آرزويي در جهان نداريد. ببينيد : شما تا چه اندازه نادانيد كه چون ما ميگوييم يكمردي هزار سال زنده نتواند ماند ، شما پاسخ داده ميگوييد : « از قدرت خدا چه بعيد است؟!..» و از بس نافهميد اين نميدانيد كه خدا براي توانايي خود مرزي پديد آورده و براي كارهاي خود آييني گزارده. اين نميدانيد كه هرچه تواند بود نبايد بود.
ما اين را بارها نوشته ايم : كارهاي اين جهان همه شگفت است و هر يكي نشان ديگري از توانايي آفريدگار مي باشد. همان كارهاييكه ما هر روز آنها را مي بينيم و با يك نگاه عادي مينگريم اگر نيك انديشيم هر كدام كار شگفت ديگري ميباشد. شما اگر اكنون بيك باغي رويد و در برابر يك درخت زردآلو ايستاده ببرگها و ميوه هاي آن تماشا كنيد در شگفت مانيد : اين برگهاي سبز و ميوه هاي زرد در كجا ميبوده؟.. چگونه بيرون آمده؟.. از يك هستة كوچكي درخت باين بزرگي چگونه روييده است؟.. همچنين در ديگر چيزها.
پيداست آفريدگاري كه از يك هستة كوچكي درخت اينچناني پديد آورده تواند هر كاري كند و هر چيزي پديد آورد. كسي نبايد در توانايي آفريدگار بچون و چرايي پردازد.
ليكن همان آفريدگار براي توانايي خود مرزي پديد آورده و كارهاي او همه از روي آيينيست. باين معني همان آفريدگار تواند كه بي آنكه هسته اي كاشته شود درخت پديد آورد و ميوه دهد ، تواند در يكدم يك هسته اي را درخت تناوري گرداند. ليكن اين را نميكند و اين تاكنون نبوده كه بي آنكه هسته اي كاشته شود درختي رويد ، و يا از يك هسته در يكدم درختي پديد آيد. چنين كاري بيرون از آيين خداست.
از اينجاست اگر كسي مدعي شود كه در باغ او بي كاشتن هسته يا فرو بردن نهال درخت روييده ، يا يك هسته اي در يك دم يا در يك روز درخت گرديده ما او را دروغگو شناسيم ، و اگر بگويد : « از قدرت خدا چه بعيد است؟!.» نافهم و بيدينش شمارده پاسخ دهيم كه رشتة توانايي خدا در دست اين و آن نيست. پاسخ دهيم كه بسيار كارهاست كه خدا تواند ولي نكند. زيرا بيرون از آيين اوست. از اينجاست كه ما ميگوييم : نه هرچه تواند بود بايد بود. ميگوييم : مردم بايد آيين خدا را بشناسند و در زندگاني پيروي از آن نمايند. شناختن آيين خدا در پاكديني يك پايه اي مي باشد. بهرحال مردم عامي و پيروان كيشها از اين حقايق ناآگاه مي باشند. زيرا آنان از يكسو اين جهان و كارهاي آنرا كه سراپا شگفت و سراپا نشان توانايي خداست با ديدة عادي نگريسته ارجي نگزارند ، و تنها چيزهاي ناهميشگي و بيمانند است كه ماية شگفتي آنها باشد. مثلاً اينهمه درختها كه در بهار گل ميدهد در پيش آنها ارج ندارد. ولي اگر درختي در پاييز گل دهد آن هنگامست كه بياد توانايي خدا افتند و چنين گويند : « قدرت خدا را تماشا كن. درخت در پاييز هم گل داده»
اينهمه مرغها تخم كنند و در انديشة آنها ارجي پيدا نكند. ولي اگر مرغي يك تخم دو زرده گزاشت در آن هنگامست كه ياد توانايي خدا كنند.
اين شيوه ايست كه عاميان دارند و ملايان نيز كه خود سردستة همان عاميان مي باشند و در خداناشناسي آموزگار ايشانند همان شيوه را دنبال ميكنند ، و اينست بكارهاي بيرون از آيين خدا (از داستان امام ناپيدا و افسانة خضر و معراج و شق القمر و مانند اينها) دلبستگي مي نمايند و ما چون ايراد ميگيريم ميگويند : « از قدرت خدا چه بعيد است؟..» كه تو گويي ما گفته ايم خدا نتواند كه چنين پاسخي بما ميدهند. در آن كتاب گذشته از گفتگوي امام ناپيدا از « رجعت» نيز سخن رفته است. بلكه چنانكه از نامش پيداست خود كتاب در همان زمينه است. « رجعت» چيست؟. « رجعت» بمعني بازگشت است. ملايان ميگويند : چون امام ناپيدا پیدا گرديد و كارهاي خود را كرد و كشتني ها را كشت و گزاشتني ها را گزاشت ، آنگاه نوبت بامامان ديگر خواهد رسيد كه باين جهان باز گردند و هر يكي دشمني را كه در زمان زندگي خود داشته زنده خواهد گردانيد و ازو كينه خواهد جست و هر يكي از آنان روزگاري بجهان فرمان خواهد راند. اينست معني بازگشت يا « رجعت». در آن كتاب بيشتر از همه در اين باره سخن ميراند.
آدم نميداند باينها چه نامي دهد و چه گويد. يكروزي در عربستان دربارة خلافت كشاكش بسيار سختي ميرفته است. سه خاندان بزرگي از بني اميه و بني عباس و علويان در آنراه ميكوشيده اند و ريشة همديگر را ميكنده اند. سپس چون بني عباس فيروز درآمد خلافت را از دست بني اميه بيرون آورده اند و علويان از كوششهاي خود نتيجه نبرده و در خانه نشسته اند و براي آنكه پيروان نوميد نگردند و رو نگردانند پياپي دروغها ساخته و بيرون ریخته اند. گاهي مهديگري را عنوان ساخته چنين گفته اند : مهدي از ما خواهد بود. زماني از بازگشت سخن رانده چنين سروده اند : ما دوباره بجهان آمده از دشمنان خود كينه خواهيم جست. هنگامي زبان بگزافه باز كرده چنين گفته اند : « خدا ما را از يك گوهر والايي آفريده و پيروان ما را از آن گوهر پديد آورده» در راه پيشرفت سياست خود پرواي هيچي نداشته اند. پاكمردي كه با آن جايگاه ، خود را يكتن از ديگران مي شمرد بازماندگان او بچنين ستايشهايي از خود بر ميخاسته اند. اينها هرچه بوده گفته شده ، و نتيجه اي كه ميبايست از آنها گرفته شده و زمانه گذشته و خلافت از خانداني بخانداني افتاده و سرانجام بيكبار ناپديد گرديده ، ولي هنوز ملايان دست برنداشته اند ، و امروز كه نه علويان هستند و نه از عباسيان نشاني بازمانده ، هنوز آنسخنان را رها نكرده اند و پياپي تازه ميگردانند.
بآنان بايد گفت :
نخست : اين سخنان دروغست و اين هيچگاه نشده و نخواهد شد كه مرده اي بجهان باز گردد. اين از آيين خدا بيرونست.
دوم : بازماندگان پيغمبر اسلام اگر هم نزد خدا گرامي بوده اند جدا از ديگران نبوده اند اگر بكساني از آنان ستمي رفته چون ديگر ستمديدگان بوده اند اينهمه بسرگذشت آنان پرداختن و بداستانهاشان ارج گزاردن بيمعني است. داستان كربلا هرچه بوده يكداستان بوده. در جهان داستانهايي از آنگونه كم نبوده است. خونريزيهاي چنگيزخان و تيمور لنگ در ايران دلگدازتر از آن ميباشد. اين گستاخي با خداست كه بگوييد خدا بازماندگان پيغمبر را جدا از ديگران گرفته و رفتار خود را دربارة آنان ديگر گردانيده است. سوم : گرفتم كه گفته هاي شما راستست. در يكزماني كه دانسته نيست كي خواهد بود امام ناپيدا پيدا خواهد شد و سپس امامان ديگر بجهان باز خواهند گشت و هر يكي از ايشان از دشمن خود كينه خواهد جست ـ اينها همه راستست و رو خواهد داد ، تازه بمردم چه كه آنها را بدانند؟!. بمردم چه كه كارهاي زندگاني را رها كرده باين داستانها كه هيچ سودي بحال آنان نميدارد و نخواهد داشت بپردازند؟!.اگر ميگوييد : از پرداختن مردم باين داستانها و در ياد داشتن اين پندارها خدا خشنود گردد و بمردم پاداش دهد ، بايد گفت : بسيار نادانید و از زور نادانيست كه چنين دروغهايي را بخدا مي بنديد. اي بيخردان شما خدا را چه مي شناسيد كه چنين كارهايي را ازو شاينده مي شماريد؟! مگر خدا اسكندر مكدونيست كه زبون هوسهاي پست خود باشد و چون يكي از دوستانش مرد مردم را ناچار گرداند كه چهار ماه باو بگريند ، دستور دهد كه دمهاي اسبها را ببرند و ديوارهاي شهر را براندازند؟!.. شما خدا را چه انديشيده ايد كه اينگونه هوسبازيهاي بيهوده را باو مي بندید؟!.
بیش از اين بسخن دامنه نميدهيم. نتيجة گفتگو آنست كه ملايان يكرشته از پندارهاي بيهوده و بيپايي را كه نه با خرد سازگار ميباشد ، و نه سودي را در بر ميدارد ، و نه بخدا و آيين او شاينده است ، و نه دليل برايش در ميان ميباشد ، گرفته اند ، و ميگويند : اينها از « ضروريات» دينست ، و هر آنچه از « ضروريات» دين باشد بايد پذيرفت ، و اگر كسي نپذيرد « كافر» خواهد گرديد ، و ما در پاسخشان ميگوييم : اينها نامگزاريهاييست كه خودتان كرده ايد و نزد ما كمترين ارجي نميدارد و نخواهد داشت. كه گفت اینها « از ضروريات دينست»؟!. كه گفت : آنچه « از ضروريات دين» باشد بايد پذيرفت؟!. كه گفت : اگر كسي نپذيرفت « كافر» گردد؟!..اينها چيزهاييست كه شما براي گرمي دكان خود پديد آورده ايد و همه بيپا ميباشد. « كافر» شماييد كه آيين خدا را نمي شناسيد و با آفريدگار چنين گستاخي و ناداني مينماييد. رويتان سياه باد كه با خداي جهان مي نبرديد.

تا چه اندازه از آميغها دورند!

یكي از آشنايان چون شنيده است كه من بپاكديني گرويده ام ، نامه اي فرستاده كه من جمله هايي از آنرا در اينجا مي نويسم :
« چرا باستناد كتابهاي آقاي كسروي پشت پا بمذهب اجدادي خود زده اي. ما بايد از پدرانمان پيروي كنيم آنها كه عاقلتر و فهيمتر بودند».
نوشتم اين سخن ناسنجيده است ، چه دليلي براي اين گفته ات ميداري؟ مثلاً پدران ما دربارة كرة زمين باورهاي بيپائي مانند افسانة گاو ماهي ميداشتند امروز كه دانشها پيش رفته آيا بايد نپذيريم؟. آيا اينها با خرد و دانش سازگار است؟!
دربارة دين نيز چنين است : كنون كه بدست دارندة پرچم راستيها از پرده بيرون افتاده جاي چون و چرائي باز نمانده است. ما آزادگان و پاكدينان كه در پيرامون معني درست جهان و زندگي بالاترين حقايق را ياد گرفته و بمعني درست دين پي برده ايم اين نسزاست كه بتقليد كوركورانه از پيشينيان پرداخته و پندارهاي بيپاي آنها را در دل و مغز خود جايگزين سازيم.» اين خلاصة پاسخي است كه باو نوشتم. خيال ميكنيد قانع شده است؟ همانست كه در نامه هايش پياپي ريشخند ميكند و بد مينويسد!
ديگري كه تازه از تهران آمده با من ميگويد : « كتابهاي آقاي كسروي را ديدم ، تاريخ مشروطه را خواندم ، حافظ چه ميگويد را با چند شماره پيمان خواندم. بالاخره چيزي نفهميدم رفتم از ديگران تحقيق كردم معلوم شد آقاي كسروي ميكوشد خود را از اين راهها مشهور كند.» من در اينجا باو پاسخ داده ميگويم : نافهم تيره درون! فهم و خردت كجا رفته؟؟
آخر كسي هم بهوس شهرت خود را برنج و زيان بي پايان اندازد؟!
آقاي كسروي كه اينهمه کوشش بكار برده و اينهمه رنج و زيان بخود هموار ميگردانند تنها خواست ايشان يكي است و آن سرفرازي شرقيان و آسايش جهانيان مي باشد و بس اين چيزيست آشكار ، چيزيست كه هر خردمند آميغ پژوهي بآن گواهي تواند داد.
برخي ديگر نيز نوشته هاي بي ادبانة روزنامه ها را برخ ما ميكشند : نمي بينيد فلان روزنامه چه نوشته؟! باينان بايد گفت : شما را بنوشته هاي زشت و بيشرمانة ديگران چكار است؟! برويد كتابها و نوشته هاي دارندة پرچم را بگيريد و بخوانيد و از روي خرد داوري كنيد. اگر راست يافتيد بپذيريد و همراهي دريغ نگوئيد وگرنه ايرادتان را بگوئيد و يا بنويسيد تا پاسخ داده شود ديگر بهر چه گفته هاي بيشرمانة ديگران را تكرار ميكنيد؟!
آري اينان ـ اين تيره درونان چون در برابر دليل مانده و از بيماري روان و پستي خرد گردن بآميغها نميتوانند گزاشت ، پياپي دهان پليد خود را ببدگويي باز كرده و بدينسان بدلهاي حساس ما جوانان زخمها ميزنند. اما اينها نه هميشگيست. آري اينها نه هميشگيست. گرچه آقاي كسروي راست ميفرمايند :
« امروز درافتادن با بدان از سختترين كارهاست.» و اين با ماست كه بدستور راهنماي ارجمند خود همة اين سختيها را بكشيم و تاب آوريم تا روزش برسد و بدخواهان و بدگويان سزاي پستيهاشان يابند.
كاشان ـ هادي نراقي
پرچم : يكي از سخنان بسيار پوچي كه بدخواهان ما ياد گرفته اند و بزبان ميدارند همينست كه بگويند دارندة پرچم در آرزوي شهرتست و اين كوشش را در راه بدست آوردن نام و آوازه ميكند. اين يكي از دستاويزهاييست كه براي خود پيدا كرده اند. بتازگي از اهواز مينويسند كه سلطاني نمايندة بهبهان بآنجا رفته بوده و در يك نشستي كه سخن از ياران ما پيش آمده او نيز همين دستاويز را بميان آورده و چنين گفته كه خواست ما شناخته گرديدنست ، و اين سخن نمونه ايست كه بدخواهان ما بچه دستاويزهاي سست و پوچي دست مي يازند. پاسخ اين سخن سه چيز است.
يكي آنكه آقاي هادي داده و بسيار بجاست. اينان اگر خرد داشتندي و يا از روانشناسي آگاه بودندي اين دانستندي كه هيچ كسي در جهان بآرزوي نام و آوازه ده سال خود را دچار اينهمه گزند نگرداند.
پاسخ دوم آنستكه گرفتم سخن شما راستست و آنچه دارندة پرچم را باين كوششها برانگيخته آرزوي نام و آوازه است ليكن بهر حال ايرادهاي گيرايي بكيش شما و بانديشه هاتان ميگيرد كه شما بايد بآنها پاسخ دهيد. مثلاً همان آقاي سلطاني چنانكه شنيده ايم شيخيست و ما نيز در نوشته هاي خود ايرادهاي آشكار بشيخيگري گرفته ايم. اكنون بايد گفت بسيار خوب آقاي سلطاني برانگيزندة دارندة پرچم باين ايرادها آنست كه ميخواهد نام و آوازه پيدا كند. ليكن سخناني هم ميدارد و بكيش شما ايرادهايي ميگيرد ، شما كه حافظ پرست مي باشيد نشان ميدهد كه حافظ بدآموزيهاي زهرآلود بسياري داشته كه شماها تاكنون نفهميده ايد ، آيا باينها پاسخي نبايد دهيد؟.. انگيزة ايراد هرچه بوده باشد شما اگر كسان بافهم و حسابي هستيد ، بايد بايرادهاي او پاسخ دهيد.[1]
پاسخ سوم آنكه دارندة پرچم روزي كه باين كار برخاست در ميان همة مؤلفان و نويسندگان ايران بنامترين و شناخته ترين كسي بود. زيرا از همة ايران تنها او ميبود كه بكتابهايش در اروپا ارج گزارده بزبانهاي اروپايي ترجمه ميكردند و در ساية همان كتابها در پنج انجمن دانش كه يكي از آنها آكادمي آمريكا و ديگري انجمن همايون آسيايي لندن ميبود ، عضويت ميداشت كه چون بكوشش آغاز كرد از همة آنها چشم پوشيد و آن گفتة شما بسيار بيخردانه است.
(پرچم نیمه ماهه شماره‌ی نهم ، نیمه‌ی یکم مرداد ماه 1322)

[1] : تا کسروی زنده بود کسانی از « بزرگان» کشور ، از « ادبا» و « علما» و « فضلا» و « حکما» و « عرفا»ی آنروز با همه‌ی دشمنی که با او داشتند در برابرش سخن گفتن نمی یارستند و به سخنانش ایرادی نمی یافتند. اینبود چاره‌ی دیگری جز پیش کشیدن همین بهانه های کودکانه نداشتند : « اینها را در آرزوی « شهرت» می نویسد» یا مانندهای آن. ولی ده و اند سالی که از کشته شدن او گذشت دیده شد اینجا و آنجا به سخنرانی ها و قلم دوانیها پرداخته اند.


این کار ایشان که جز درماندگی نامی بر آن نمی توان گزارد آن روز از چشم دانایان پنهان نماند و چون ایشان را « بیهوده گویان» دانستند بخود بازگزاردند. ولی از آنسو چون برخی از ایشان پاسخی نشنیدند دیگران میدان را تهی پنداشته دروغها و کجیهای دیگری به ناراستهای گفته شده افزودند. اینجا بود که پاسخهایی درمی بایست و خاموشی اشتباه بود. زیرا این ناکسان دست به نیرنگها یازیده پیشامدها و تاریخ را بدروغ آلودند و از آنسو ساده‌دلانی آنها را بدلهاشان راه میدادند.

پس بیجا نیست بنام دفاع از تاریخ هم که شده راست از دروغ و داوری کینه جویانه از نیکخواهانه جدا گردد. بویژه آنکه اینجا پای کشور و سرنوشت هفتاد ملیون مردم نیز درمیانست. چگونگی آنکه امروز پس از سی و اند سال از روی کار آمدن ملایان بسیار کسان که بیاد جنبش سال 57 می افتند سخت افسوس میخورند که چرا با بودن « راه» مردم پا به کوره‌راه گزاشتند. زیرا اگر « روشنفکران» در همان سالهای ارتجاع پروری (1320 به بعد) « هشیار» بودند و دست یکی کرده از نیرومند گردیدن آن جلو می گرفتند کار این کشور امروز به اینجا نمی کشید. و ما ناچاریم به ایشان این را یاد آوریم که این برآمدن و پا گرفتن ارتجاع علتهایی داشته و یکی از آنها اینکه « برجستگان» (یا « روشنفکران») توده‌ی ما دربند و گرفتار اندیشه های زهرآلودی بودند و نه تنها در آن زمان حساسیت موضوع را در نیافته از همدستی با مخالفان ارتجاع سر باز زده و در جاهایی خود آب به آسیاب او ریخته اند بلکه امروز نیز در کار تکرار کردن همان اشتباهاتند و این علت دیگری ندارد جز اینکه در کارهایی که می کنند نه سود توده بلکه هوسها و دلخواسته های خود را بدیده می گیرند.

بماند که همین راستیها را باز نمودن ، دروغگویان را رسوا کردن و بهانه گیران را شناساندن خود استوار گردانیدن بنیادهای دادگری در یک کشور نیز می باشد و یک مردمی که می خواهند با سربلندی بزیند باید کیفر و پاداش را بجا در دست نابکار و نیکخواه بگزارند تا از یکسو نابکاران به سیاهکاری دلیر نگردند و از سوی دیگر نیکمردان پای خود را در کوششهاییکه برای توده می کنند سست نیابند.

بسیار جدایی هست میان کسانی که سود توده را جلوتر از سود خود گیرند با آنها که در هر گامی جز دربند هوس و بهره مندی خود نباشند. آن دسته در کارهایی که می کنند چه بسیار زیانها دیده ولی دست از کوشش برندارند و این دسته تا سودی در کاری نباشد به آن نزدیک نیایند. باشد که اینها هر دو از برجستگان و « روشنفکران» باشند ولی پیداست آنانکه از دسته‌ی دوم اند گرچه عنوان « روشنفکر» داشته باشند زیانهای بزرگی از ایشان برخیزد. چنانکه تاریخ صد سال اخیر ما گواههای بسیار از این دست دارد.

این بیادمان می آورد یکی از سخنان پرمغز کسروی بزرگ را :
آدمی را بیدانش ماندن و پاکدل بودن بهتر که دانش اندوختن و دزد و دغل گردیدن.این دسته‌ی دوم را با آنکه از گروه « ادیبان» کشور بوده اند ما بیدرد ، یاوه گو و دروغپرداز می شناسیم و چون بازنمودن ناراستهای گفتار و ناراستیهای کردارشان چند گفتار نیاز دارد اینجا بیش از این به آن نمی پردازیم و این جستار را به گفتارهای دیگری وامی گزاریم.