[دنبالهی پست شمارهی 208]
سپس آقاي ستوان 1 هاشميزاده بسخن پرداخته چنين گفت : من در جواني بكتابهاي شعري دلبستگي بسيار ميداشتم و شبها در رختخواب نيز بآنها ميپرداختم سپس خودم نيز شعر ميگفتم. از سوي ديگر بكيش شيعي ارج بسيار ميگزاردم و دلبستگي ميداشتم. اين بود كه در نخست بار كه در بندر گز براهنمايي آقاي گرجي با پيمان آشنا شدم نوشتههاي آن چه دربارهي شعر و چه در زمينهي دين بمن ناگوار افتاد.
ولي چون سخناني بادليل ميبود فهم و خرد مرا واداشت كه آنها را بپذيرم و اكنون چند سالست كه بپاكديني درآمدهام و از اين پيشامد خشنود و سپاسگزار ميباشم. ولي شگفت دارم كه كساني خودشان كه اين آميغهاي روشن را نپذيرفتهاند ميكوشند كه از ديگران نيز جلو گيرند. امروز كه من باينجا ميآمدم يكي از افسران كه ميدانست بگفتگو درآمده چنين گفت : «مگر آقاي كسروي را پارسال بجهت همين كتابسوزاني توقيف نكردهاند و كساني هم با او توقيف نشدند؟!..» گفتم : چرا؟!. توقيف شدند! گفت : «با اينحال باز هم بخانهي او ميروي؟!.» اينان گمان ميكنند كه ما از توقيف خواهيم ترسيد و نميدانند كه در اين راهي كه پيش گرفتهايم از كشته شدن نيز باك نميداريم.