اينها چارهی گرفتاريهاست
اينهاست آنچه ما مي گوييم و مي خواهيم. اينها سخنان مفت و پا در هوا نيست. اينها بزندگي بستگي دارد و چارهی گرفتاريهاست. براي آنكه مقصودم روشن گردد مي گويم امروز در جهان گرفتاريهايي هست كه چارهی آنها جز اين گفته ها و كوششهاي ما نيست. براي مثل يكي را ياد مي كنم :
همه مي دانيد كه از صد سال پيش در سايهی فزوني دانشها يك رشته افزارهايي براي زندگاني اختراع يافته است : راه آهن ، اتومبيل ، هواپيما ، تلگراف ، تلفن ، راديو ، ماشينهاي كارندگي و ريسندگي و بافندگي و سازندگي و بسيار مانند اينها كه در سراسر جهان بكار مي رود. اين افزارها مايهی آساني كارهاست. مثلاً ما راهي را كه با اسب در بيست روز مي پيموديم امروز با اتومبيل در يك روز و با هواپيما در دو سه ساعت مي پيماييم. خبري را كه با پست در چهار و پنج روز مي رسانيديم اكنون با تلگراف در چند دقيقه مي رسانيم.
اين اختراعها هر يكي از راه ديگري مايهی آساني كارهاست. كساني كه اينها را اختراع كرده اند جز انديشهی نيكي به مردمان نداشته و جز كاستن از رنجهاي آنها نخواسته اند.
در حاليكه در بيرون نتيجه به وارونهی اينهاست. به اين معني از روزي كه اين اختراعها پيدا شده و تغييرها در زندگاني پديد آمده بجاي كاسته شدن از رنج مردم ، بآن افزوده گرديده. اين چيزيست كه همه كس مي داند.
در اروپا كه كانون اين اختراعهاست سختي زندگاني و رنج مردم تا به حدي بوده كه گروهي از اروپاييان را با تمدن بدشمني برانگيخته. دسته هايي پديد آمده اند كه تمدن يا پيشرفت زندگاني را مايهی بدبختي مردمان شناخته خواسته اند بكوشند و مردمان را به حال وحشيگري چند هزار سال پيش بازگردانند.
اين خود چيستاني گرديده و كساني راز آنرا نمي دانند. ما راز آنرا مي دانيم و با گفته ها و خواسته هاي خود راه چاره اش را هم نشان مي دهيم. ما در همين زمينه گذشته از نوشته هاي ديگر ، كتابي جداگانه نوشته ايم.(1) در اينجا هم اگرچه فرصت سخنِ گشاده و دراز نيست بكوتاهي آن را شرح مي دهم :
در زندگاني امروزي ما دو رشته نبرد مي كنيم : يك رشته با طبيعت ، يك رشته در ميان خودمان با همديگر باين معني ما از يكسو با كاشتن و درويدن و پختن و بافتن و ساختن و مانند اينها مي كوشيم كه دربايستهاي زندگاني خود را از منابع طبيعي بدست آوريم و از يكسو در ميانهی خودمان يك رشته كشاكشها هست كه هر يكي از ما مي خواهد از ديگران پس تر نماند و بهرهی او از خوشيهاي زندگاني كمتر از ديگران نباشد.
مَثَل ما مثل يك دسته مسافر است كه با هم مي زيستند ولي يكبار رنج برده ناهاري مي پختند و يكبار هم بر سر تقسيم آن با هم گلاويز مي شدند و رنجهاي ديگري مي بردند.
اين حال زندگانيِ غلط امروزيست و بايد دانست سرچشمهی سختيها و بدبختيها اين كشاكش است كه در ميان خودِ مردمانست. نبرد با طبيعت به اين سختي نيست و در نتيجهی اختراعها روز بروز آسانتر گرديده.
كنون سخن آنست كه در آن جنبشي كه دانشها و اختراعهاي اروپايي در جهان پديد آورده اگرچه نبرد با طبيعت آسان گرديده كشاكش خود مردمان ، هم بيشتر و هم سخت تر گرديده. انگيزهی آن هم دو چيزست :
1) اين جنبش اروپايي با رواج ماديگري و بدآموزيهاي آن توأم بوده و اين بدآموزيها خودخواهي و آز و ديگر خيمهاي ناستودهی آدمي را نيرومندتر گردانيده و پيداست كه هرچه آز و خودخواهي در ميان مردمان بيشتر باشد كشاكش در ميان آنها فزونتر خواهد بود. همان جملهی « زندگاني نبردست» و مانندهاي آن كه با هايهوي بسياري در جهان رواج يافته خدا مي داند كه چه تأثير بسيار بدي در زندگاني مردمان داشته.
2) اين افزارها كه اختراع شده تنها در نبرد با طبيعت و تهيهی دربايستهاي زندگاني بكار نرفته بيش از همه در نبرد خودمان با يكديگر بكار مي رود. مثلاً ماشين پارچه بافي تنها در اين راه بكار نمي رود كه ما به دستياري آن پارچه ها بافته در راه نيازمنديهاي خود بكار مي بريم ، در اين راه هم بكار مي رود كه سرمايه داران هر يكي يك يا چند ماشين راه انداخته روزانه هزارها متر پارچه بيرون مي ريزند و سودهاي گزاف مي برند و دست و پاي بي سرمايه ها را مي بندند. در واقع اين اختراعها افزارهاي بُرنده اي در دست آزمندان و پول اندوزان مي باشند.
مي بايد گفت جنبش اروپا از يكسو با بدآموزيهاي خود به آتش آز و خودخواهي كه در نهادهاست باد مي زند و آنها را سركش تر و نيرومندتر مي گرداند و از يكسو افزارهاي برنده بدست آزمندان و خودخواهان مي دهد كه در نبردي كه دارند بحريفان خود چيره درآيند و آنها را بخاك نشانند.
اينست راز آنكه در سايهی اختراعهاي اروپايي و تغييرهايي كه آنها در زندگاني پديد مي آورند رنج و سختي بيشتر مي گردد. آمديم كه چاره چيست و چه بايد كرد؟. در اين باره هم ما گفتني هاي ارجداري داريم. بايد دانست كه چاره دو چيزست :
1) جلوگيري بدستياري قانونها : بايد ميدان سرمايه و ماشين را تنگ تر گردانيد. چيزهايي كه كارل ماركس و ديگران دربارهی سرمايه و كار گفته اند دلسوزانه و نيكخواهانه بوده. ما نيز در آن باره سخناني داريم و ميتوان گفت ما يك سيستم آسانتر و طبيعي تر را برگزيده ايم.(2)
2) تكان دادن به خردها و فهمها : بدانسان كه گفتيم بايد مردمان حقايق زندگي را دريابند. دريافتن حقايق زندگاني اثر بسيار در جلوگيري از آز و خودخواهي تواند داشت. چنانكه گفتيم اينها از خيمهاي گوهر جانيست و روانها و خردها هرچه نيرومندتر باشد اينها ناتوانتر خواهد گرديد.
يكي از موضوعهاي مهم دين است
خوانندگان شايد ندانند كه امروز يكي از گرفتاريهاي بزرگ جهان موضوع دينست. در قرنهاي گذشته مرداني پيدا شده جنبشهايي پديد آورده اند و بنياد گزارده اند كه هنوز از ميان نرفته و از هر يكي دستگاهي بازمانده : زردشتيگري ، دين يهود ، مسيحيگري ، اسلام كه هر يكي دسته هايي ـ بيش يا كم ـ پيروان دارد.
در حاليكه جنبشهاي اروپايي با اينها از چند راه ناسازگارست. زيرا از يكسو دانشها با تعبيرات آنها دربارهی آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستاره و ديگر چيزها منافيست. مثلاً داستان آفرينش آسمانها و زمينها در شش روز يا داستان آدم و حوا از چيزهاييست كه با دانشها سازگار نيست و نمي تواند بود.
از سوي ديگر آيينهايي كه آنها براي زندگاني اجتماعي نهاده اند ، دستورهايي كه مي دهند با حال امروز جهان راست نمي آيد. مثلاً موضوع خلافت در اسلام با دمكراسي يا سررشته داري خود توده كه امروز در سراسر جهان رواج يافته راست نمي آيد. دستورهاي مالي كه آن دين داده با انديشه هاي سوسياليستي و جلوگيري از سرمايه سازش پيدا نمي كند.
در اروپا هنگامي كه دانشها تازه رو برواج مي نهاد كشيشها بدستاويز دين با آنها بنبرد سختي برخاستند و بدانشمندان گزندها و آزارهاي بسيار رسانيدند. بلكه يك رشته خيانت ها در تاريخ به يادگار گزاردند. ولي كم كم نيروي حقايق فيروز درآمد و دانشها از پيشرفت باز نماند. كشيشها شكست خورده به خاموشي گراييدند. اين بار بآن بس كردند كه دستگاه شكست خوردهی خود را نگه دارند.
همانحال در شرق با ملايان اسلامي رخ داده. در اينجا هم ملايان ساليان دراز با دانشها و انديشه هاي نوين اروپايي به پيكار پرداختند. با مشروطه كار را به جنگ و خونريزي كشانيدند. اينجا هم به نگهداري دستگاه شكست خوردهی خود پرداختند.
اين حال دينها با دانشها و انديشه هاي نوين است. نكته اي كه هست آنست كه چنانكه دينها نتوانسته اند جلو دانشها را گيرند ، دانشها هم نتوانسته اند و نمي توانند دستگاه هاي كشيشان و ملايان و حاخامان و مؤبدان را از ميان بردارند.
اساساً اين آزموده گرديده كه دانشها با همهی ناسازگاريِ آشكار كه با آموزاكهاي[=تعليماتِ] ديني دارد آنها را از ميان بر نمي دارد. سست مي گرداند ولي از ريشه نمي كند. در برابرش آموزاكهاي ديني نيز دانشها را سست مي گرداند و اثرهاي آنها را كمتر مي سازد.
نتيجه اين مي شود كه كسي كه درس مي خواند مغز او آكنده از انديشه هاي سستِ متناقض مي گردد. در اين باره در ايران داستانهاي شگفت آور بسيار ديده ايم. اين در اين چند روزه رخداده كه جوان درس خوانده اي با من سخني مي رانَد و مي گويد : « شما چه دليل داريد كه حكومت فردي كه اسلام معين كرده بهتر از دموكراسي نيست؟!. ما عقلهامان وافي به تشخيص مصالح نيست» اين را مي گويد و پس از چند دقيقه بازگشته مي پرسد : «مسئلهی روح كه مسلماً درست نيست. شما چه دليل داريد كه معاد راستست؟!.» از اينها هزار داستان توان ياد كرد.
مردمان امروز در ميان تناقض زندگي مي كنند : از يكسو در دانشكده ها آن درسهاست و از يكسو در كليساها اين آموزاكهاست. فلان جوان ، دانشهاي طبيعي مي خواند و رتبهی دكترا پيدا مي كند و در همانحال كشيش گرديده تورات و انجيل را با آن سخنانش كه سراپا به آخْشيج [=ضد] دانشهاست زير بغل مي زند و براي موعظه و سخنراني به اينجا و آنجا ميرود. فلان پرفسور كه كمترين باوري بتورات و انجيل ندارد و عيسا و موسا را نمي پذيرد در جاي خود كه خدا را بدانسان كه ستودهی آن كتابهاست باور نمي كند و در همانحال ناچار ميشود در روزهاي يكشنبه يا در عروسيها و سوگواريها به كليسا رود و آواز به آواز كشيشها انداخته دعا بخواند و چون مي ميرد بايد كشيشي با دعاي خود او را پاك گرداند و روانهی بهشت سازد. اينست حال جهان.
ما مي گوييم اين گرفتاريست. چرا بايد جهانيان دچار چنين حالي باشند؟ چرا بايد در هر زمينه اي حقايق بميان نيايد؟
از همه بدتر آنستكه بسياري از دولتها اينها را افزاري براي پيشرفت سياست خود گرفته اند ، و چون در آن باره سخن درازست نمي خواهم در اينجا بآن درآييم.
ما در اين باره هم گره از كار گشاده ايم.
ما در اين باره هم گره از كار گشاده دشواري را از ميان برداشته ايم : دربارهی دين ما سخنان درازي رانده(3) اين روشن گردانيده ايم كه دينها براي نبرد با گمراهيها و ناداني ها بوده. آدميان قرنهاي درازي را گذرانيده اند كه جهان يا دستگاه طبيعت را نمي شناخته اند و در راه زندگاني يكباره گمراه بوده اند.
مثلاً بت پرستي مي كرده اند. اين يكي از گمراهيهاي همگاني آن زمان و مايهی گرفتاري مردمان بوده. شايد كساني معني بت پرستي را ندانسته از ارتباطي كه آن با زندگاني داشته آگاه نيستند ، اينست شرح داده مي گوييم :
بت پرستي اين بوده كه مردمان ، جهان را يك دستگاه ندانسته و كارها را از يك سرچشمه نشناخته در آن دستهاي بسياري را در كار و هر رشته از كارها را به يك منشاء ديگري نسبت مي دادند ، از اينرو به خدايان بسياري باور داشته آنها را راه برندهی جهان مي شناختند : خداي برف و باران ، خداي تگرگ ، خداي درياها ، خداي شهرها ، خداي رويانيدن ، خداي ميرانيدن .. از پستي انديشه ، چهارپايانِ هيچ ندان را بخدايي برگزيده مي پرستيدند.
آن بدتر كه اين خدايان را داراي خشم و رشك و كينه مي پنداشتند كه اگر كسي توانگر گردد و يا داراي چند فرزند با هوش و تندرست باشد و يا سرداري از جنگ فيروز بازگردد خدايان به او رشك مي برند و گزندش مي رسانند. از اينرو دلهاشان ناآسوده مي بود. كسي كه توانگر مي شد بايستي مقداري از داراييش را براي خدايان جدا گرداند ، كسي كه داراي چند فرزند بود بايستي يكي از آنها را براي پرستاري در پرستشگاه خدايان فرستد ، سرداري كه از جنگ ، فيروز باز مي گشت بايستي از تاراجهايي كه آورده بود رَسَدي[=سهمي] براي خدايان جدا گرداند. ناداني تا به آنجا مي كشيد كه از ترسِ رشك خدايان دختران و پسران خود را قرباني گردانيده در زير پاي بتها سر مي بريدند.
هنوز اين نادانيها يكباره از جهان برنيفتاده و در آمريكا و هند و هندوچين و ديگر جاها نشان آنها را توان يافت. در هندوستان تا اين آخرها دخترها را وقف بتخانه ها مي گردانيدند كه در آنها زيند و در دسترس زائران باشند. در هندوچين هنوز هم از ميوه ها و غله ها سهمي براي خداي دريا جدا ميگردانند و در خوانچه اي چيده به حساب خدايان آنرا به ميان رود برده غرق مي سازند.
اين بوده حال گرفتاري مردمان. اين بوده معني بت پرستي و زيان هاي آن بزندگاني. زردشت و ديگران برخاسته با اين گمراهيها نبرد كرده اند. مردمان را از ناداني بيرون آورده اين حقيقت روشن ساخته اند كه جهان سراسر يك دستگاه و كارها همه از يك سرچشمه است. خدا بيش از يكي نيست و آن هم بيرون از اين جهانست و داراي كينه و رشك و مانند اينها نمي باشد.
دانشمندان اروپا چنين وا مينمايند كه آدميان دچار گمراهيها و نادانيها بوده اند تا كم كم دانشها آنها را از نادانيها بيرون آورده و دينها را نيز دنبالهی آن نادانيها مي شمارند. در حاليكه داستان وارونه است و دينها نه دنبالهی نادانيها ، بلكه آغاز دانشهاست. نخستين نبرد را با نادانيها دينها آغاز كرده اند. اينها هر يكي در زمان خود ، مردمان را به يك رشته حقايق در زمينهی شناختن جهان و زندگاني آشنا گردانيده اند.
آمديم كه آنها امروز كوچك مي نمايند و با دانشها و همچنان با آيين زندگاني نمي سازند ، در اين باره انگيزه دو چيزست :
1) گذشت زمان. گذشت زمان اثر بسيار تواند داشت. براي مثل مي گويم : يك روز بوده كه يك مرد جنگي چون خود را با خود و زره مي آراست و تير و كمان به دوش انداخته نيزه بدست مي گرفت دلها از ترس او پر مي شد و همه به او پاس مي داشتند. ولي امروز اگر چنان مردي در خيابانها پديد آيد همه به او خواهند خنديد و پاسش نخواهند داشت. اين مثل است ولي يك حقيقت ارجداري را نشان مي دهد.
2) از دست دادن گوهر. اين دينها هر يكي گوهر خود را از دست داده و يكباره وارونه گرديده. اينها كه براي نبرد با گمراهيها بوده هر يكي اكنون پر از گمراهيها شده.
(1) : بخش يكم آيين
(2) : كتاب « كار و پيشه و پول» ديده شود.
(3) : كتاب «ورجاوند بنياد» ديده شود.