پرچم باهماد آزادگان

248 ـ بايد جدايي ميانه‌ی نيك و بد گزاشت (1)

يك مرده با يك زنده فرقهايي دارد و يكي از آن فرقها اينست كه زنده نيك و بد فهمد و جدايي ميانه‌ی خوشي و ناخوشي گزارد. مثلاً اگر كسي باو احترام كرد يا نوازش نمود يا در روز درماندگي دستگيري دريغ نگفت ازو خشنود ميگردد و مهر او را بدل سپارد. برعكس اگر كسي باو بي احترامي نمود و يا زباندرازي كرد و يا خيانتي نشان داد او را دشمن دارد و كينه اش را در سينه جا دهد.
اينها خاصيت يك زنده است. ولي مرده هيچ جدايي ميانه‌ی نيكي و بدي نتواند گزاشت. كسي اگر دلش باو سوخت و بالا سرش ايستاده گريست ، و ديگري بي احترامانه او را لگد مال ساخت ، هر دو يكي باشد و از مرده خشنودي و ناخشنودي پديدار نگردد.
در توده‌ها نيز چنين است. در توده‌ها برخي زنده‌اند و خواص زندگاني توده اي را دارا ميباشند و برخي مرده‌اند و خواص چنان زندگي از ميانشان برخاسته.
يكتوده‌ی زنده فرق ميان نيكيها و بديها گزارد. كسي را كه نيكي كرد اگرچه يكفرد گمنامي باشد بزرگ گرداند و آنكه بدي نمود خوارش دارد و نابودش گرداند.
يكي از حالات غم انگيز در توده‌ی ايران همينست كه حس فرق گزاري ميانه‌ی نيك و بد بسيار ضعيف گرديده ، و اين يكي از علاماتست كه اين توده‌ی بدبخت بيمار است و حس زندگاني در آن كمتر گرديده.
ما مي بينيم كساني باين كشور خيانت كرده و از راه خيانت پول اندوخته‌اند و مردم با آنكه سياهكاريهاي آنان را ميشناسند باز با آنان آمد و شد دارند ، در مجالس راهشان ميدهند.
مي بينيم كساني كه ديروز در زمان شاه گذشته در ستايشگري اندازه نمي شناختند و صد چاپلوسي ميكردند همينكه او رفت بيكبار زبان برگردانيده بدگويي آغاز كردند ، و چنين شناعتي از صدها كسان سرزده ، ولي مردم پروا نمي نمايند و هيچ نميخواهند از اين بدكاران بازخواستي كرده بگويند : آن ستايشگري ديروزي چه بود و اين نكوهشگري امروزي چيست؟!..
مي بينيم كساني از سركردگان سالها از وزارت جنگ حقوقهاي گزاف گرفته و هميشه بنام سرلشكري يا سرتيپي يا سرهنگي رياست كرده ، و هميشه با اتومبيلهاي شيك دولتي در گردش بوده، و هميشه در خيابانها و مجلسها بمردم برتري فروخته‌اند ، و چون پس از سالياني يك آزمايش پيش آمد و هنگام آن رسيد كه اين سربازان عاليمقام انجام وظيفه نمايند بيكباره همه چيز را فراموش كردند و با يك رسوايي فراموش نشدني رو بسوي تهران آورده بگريختند؟
آن سرلشكر محتشمي بود كه از خراسان گريخته كه آدم از شنيدن داستان آن شرمنده ميگردد. آن سرلشكر مطبوعي و سرهنگ صفوي [درباره‌ی سرهنگ صفوي اشتباه از گزارشگر رخ داده و دو شماره بعد در روزنامه پوزش خواهي شده و نوشته شده كه او نه تنها از گريختگان نبوده بلكه ايستادگي نموده و دستگير گرديده بود كه اخيراً با ديگران آزاد گرديده] بود كه از تبريز با آن شرحيكه بارها نوشته ايم رو بگريز آوردند ، آن سرتيپ قادري بود كه همينكه خطر رو نموده عده را بافسران زيردست سپرده و خود از ميان دررفته و از اردبيل رو بتهران آورده. آن سرتيپ پوريا بود كه بسربازان دستور داده اسلحه را بريزند و بگريزند و خود نيز رو بگريز آورده.
كسانيكه گناهي باين بزرگي كرده‌اند مردم چندان پروايي نميكنند و چندان جدايي ميان آنان با آن افسران غيرتمندي كه ايستاده و كشته و يا دستگير گرديدند نميگزارند.
دريغا يك افسر و گريختن از جنگ؟!.. يك افسر و اسلحه دادن بدست راهزنان؟!.. دريغا! صد دريغا!
اينها چيزهاييست كه اگر مي شنيديم بآساني باور نميكرديم. ولي آمد روزيكه با ديده‌ی خود ديديم. كنون از آن بدتر این را مي بينيم كه مردم باين سياهكاريها با ديده‌ی عادت مي نگرند و چندان پروايي نمي نمايند. در اينجاست كه مي فهميم اين توده سخت بيمار است و خواص زندگاني توده اي را از دست داده.
ما ميشنويم در اين پيش آمدها در پيرامون مراغه شرارتهايي پيدا شده و كساني در اينجا و آنجا سواراني بگرد سرآورده براهزني پرداخته‌اند و پس از آنكه مدتها مايه‌ی شرارت بوده‌اند و دارايي مردم را برده‌اند ، امنيه بر سر آنها رفته و با جنگ دستگيرشان گردانيده ولي شبانه رهاشان كرده و چنين شهرت داده كه گريخته‌اند.
مي‌شنويم صفرنامي را كه چون امنيه اقدام نميكرده خود مردم سواراني ترتيب داده و بر سرش رفته و پس از جنگ و كشته شدن كسان او را شكسته‌اند كه ناگزير گرديده تسليم شود و اسلحه سپارد ولي در همان هنگام ، ناگهاني رئيس امنيه‌ی مراغه خود را بآنجا رسانيده و بدخالت پرداخته و بنام آنكه صفر بمن ملتجي گرديده و ديگر شرارت نخواهد كرد سواران را باز گردانيده و بدين سان راهزن را از دست مردم گرفته و آزاد گردانيده.
يك چنين خيانت آشكاري از يك مأمور دولتي سرزده ، و اين بدتر كه مردم نيز بخاموشي گراييده‌اند و در برابر چنين زشتكاري اي جز بي پروايي از خود نشان نميدهند.
من ناگزيرم در اينجا بيك داستان تاريخي پردازم. خوانندگان نام اسپارت و آتن و يونان باستان را شنيده و داستان جنگهاي آنان را با دولت هخامنشي دانسته‌اند ، اين خود يك داستان شگفت آوريست كه يك كشور كوچكي در يونان با دولت جهانگير بزرگي همچون دولت هخامنشي جنگ كرد و در برابر آن ايستادگي توانست. اين داستان چون شگفت است بسياري از دانشمندان را واداشته كه درباره‌ی زندگاني يونانيان باستان رسيدگي و جستجوي بسياري كنند و راز اين فيروزي را بدست آورند. اينست در اروپا تاكنون هزارها كتاب درباره‌ی تاريخ يونان و قانونهاي يوناني و اخلاق و عادات مردم آنجا نوشته شده و رويهمرفته بسياري از كارها و رفتارهاي يونانيان دستور و سرمشق اروپاييان ميباشد.
اينك من در اينجا رفتاري را كه در اسپارت با گريختگان از جنگ كرده ميشده مي آورم تا دانسته شود توده‌هاي زنده با بدكاران چه رفتاري ميكرده‌اند.
اسپارت يك شهري بود ولي خود كشوري شمرده ميشد و سپاهيان او هميشه در جنگها فيروز درآمدندي تا آنجا كه « سپاهيان شكست ناپذير» پنداشته ميشدند و علت اين ، گذشته از ديگر موجبات ، آن سختگيري اي بود كه قانون درباره‌ی گريختگان از جنگ داشت ـ زيرا از روي قانون اسپارت كسيكه از جنگ مي گريخت از بسياري از حقوق قانوني محروم بود. مردم او را سخت خوار ميگرفتند. دختر دادن باو و دختر گرفتن ازو ننگ شمرده ميشد. اگر كسي در كوچه باو برميخورد از روي قانون حق داشت او را بزند و آزار دريغ نگويد ، و او حق دفاع از خود نداشت. ميبايست خود را نشويد و پاكيزه نباشد و رختهاي خوب در بر نكند ، و بجامه‌هاي خود وصله‌هاي رنگارنگ ناجور زند و نيمي از ريش خود را تراشيده و نيمي را باز گزارد تا شناخته باشد و هر كس بتواند كينه از او جويد. اين بود دستور قانون اسپارت درباره‌ی گريختگان از جنگ. كنون شما این را با حال توده‌ی خود بسنجيد.

(دنباله دارد)
بخش تاریخ
تاریخ مشروطه و شوندهای پیراستگی آن
پایگاه : کتاب « تاریخ مشروطه‌ی ایران» همراه شماره‌های ماهنامه‌ی پیمان از سال دوم آن (دیماه 1313) و نخست بنام « تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان» تکه تکه بیرون آمد و تا بازپسین شماره‌ی آن ، شماره‌ی نهم سال هفتم (پاییز 1321) ادامه یافت. این کتاب در شش بخش و هر بخش در یک دوره‌ی یکساله‌‌‌ی ماهنامه بیرون آمد. در چاپ دوم که از زمستان سال 1319 آغاز شد دو بخش نخست گشاده‌تر نوشته و بخش دیگری که به پیشامدهای جنبش در تهران و شهرهای دیگر می‌پرداخت به آن افزوده گردید. اینبود دو بخش نخستِ تاریخ هجده ساله اینبار در سه بخش ولی با نام « تاریخ مشروطه‌ی ایران» چاپ گردید (1319 ، 1320 و 1322). چهار بخش بازمانده (سوم ، چهارم ، پنجم و ششم چاپ یکم) در زمان نویسنده بچاپ دوم نرسید ولی سپس در یک جلد جداگانه و با نام کهن آن ، « تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان» ، بچاپ رسید.
در گفتار زیر شرحی درباره‌ی این کتاب می‌خوانیم :
 « این کتاب را بنام « تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان» آغاز کردیم و بر آن سر بودیم که پیشامدهای آذربایجان را از آغاز مشروطه تا پایان شورش کردان دنبال نموده بدانسان که در اصل عربی بوده به پیشامدهای تهران چندان نپردازیم. ولی چون جزوه‌هایی را چاپ و پراکنده نمودیم بسیاری از خوانندگان خواستار شدند که پیشامدهای تهران و برخی شهرهای دیگر را نیز بدرازی برانیم. هم کسانی از فرستادن روزنامه‌ها و یادداشتها و پیکره‌ها باز‌نایستاده با این یاوریها کار را بر ما آسان گردانیدند.
از آنسوی دیدیم تاریخ مشروطه را کسی در ایران ننگاشته. آنهمه « فضلا و ادبا» که دست اندر کار مشروطه بودند و بسیاری از ایشان هنوز زنده‌اند و چه بسا دارایی از آن راه اندوخته‌اند یکی این نکرده که تاریخی برای آن جنبش بنگارد. تنها کتابی که بفارسی در این زمینه نگارش یافته یکی « بلوای تبریز» است که بیش از جنگهای چهارماهه را ننگاشته. دیگری « تاریخ بیداری ایران» که جنبشهای پیش از زمان مشروطه را می‌نگارد و بداستان خود مشروطه نرسیده. پیداست که اینها را تاریخ مشروطه نمی‌توان شمرد بویژه کتاب بیداری ایران که جز داستان آغاز بیداری را نمی‌راند. ... »
باید دانست که چاپ نخست تاریخ مشروطه (آنکه در پیمان تکه تکه بنام « تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان» و در شش بخش چاپ گردید) با چاپ دوم آن که امروز همگی آن را در دو جلد (جلد نخست بنام تاریخ مشروطه و جلد دوم بنام تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان) می‌بینیم و از سال 1320 جداگانه چاپ گردید تفاوت بسیار دارد. یکی از تفاوتهای آن اینست که در چاپ دوم پیشامدهای تهران با گشادی بیشتر سروده گردیده و چند صد سات به آن افزوده شده.
در گفتار پایین دیده میشود چگونه این تاریخ به یاری خوانندگان از لغزشها تا جایی که بود پیراسته گردید و آگاهیهای دست اندرکاران به پرباریش افزود. بیگمان یکی از چیزهایی که به گرانبهایی این کتاب افزوده از همین راه است :
در بخش سوم تاريخ هجده ساله داستان سفر شادروان ستارخان را باردبيل و آن پيشامدها را آورده‌ايم. آقاي دكتر شمس از اردبيل يادآوريهاي پايين را كرده‌اند.
سردار در آخرهاي شعبان 1327 قمري باردبيل درآمد پيشواز بسيار باشكوهي شد و چون مجاهدان آن شهر از مردم پولهايي گرفته و آزار فراوان رسانيده و هفت هشت تن از كسان بنام را از اردبيليان كشته بودند سردار از ايشان بازخواست كرده و از برخي تفنگ و فشنگ بازگرفت و اين بر اندازه‌ي دلبستگي مردم بر سردار افزود. چند تني از سران شاهسون نزد سردار بودند ولي بازماندگان پيش او نيامدند. (سپس شرحي از تندرويهاي خود سردار و مردم آزاريهاي همراهانش مي‌نگارد تا مي‌گويد) در آغازهاي شوال شاهسونان به آباديهاي پيرامون شهر درآمدند و رحيم‌خان در گلخوران در نيم فرسخي شهر از سمت شمال نشيمن گرفت امير عشاير و ديگران هر يكي در سمتي جا گزيدند. در پيرامون شهر سنگربندي آغاز گرديد و به برجهاي قلعه توپ كشيدند نيز بالاي مسجد جمعه كه در جاي بلنديست توپ كشيدند چند روز گفتگوي آشتي ميانه‌ي رحيم‌خان با نمايندگان انجمن و بزرگان شهر مي‌رفت. آنان مي‌گفتند حاكمي از سوي رحيم‌خان در شهر باشد و مردم نيز صدهزار تومان پول گرد آورده به رحيم‌خان بدهند. نيز ستارخان را گرفته باو سپارند. اگر چنين كردند رحيم‌خان و همراهان او از گرد شهر برخاسته براي گرفتن زنجان يا جاي ديگري روند. چند روز اين گفتگو در ميان بود تا روز آدينه 13 شوال پس از ظهر جنگ آغاز شد و روزهاي شنبه و يكشنبه از آغاز روز تا انجام آن جنگ برپا بود. شب دوشنبه چهار ساعت از شب رفته فتح‌السلطان حكمران اردبيل و رييس عدليه و شش تن همراهان ايشان ببهانه‌ي اينكه برويم با قونسول ديدار كنيم و گفتگو نماييم بقونسولخانه رفتند و پس از گذشتن دو ساعت و نيم (شش ساعت و نيم از شب رفته) سردار نيز از قلعه بيرون و از بيراهه روانه‌ي تبريز گرديد.
آقاي دكتر گريختن ستارخان را از نداشتن فشنگ و آذوقه نمي‌داند و مي‌گويد اگر در قلعه مي‌ماندند آذوقه و فشنگ باندازه‌اي كه مي‌بايست داشتند چيزي كه هست سردار هوادار نداشت و همگي بدشمني او مي‌كوشيدند با اينهمه خود وي خشنودي بگريختن نداشت ديگران او را واداشتند.
پس از رفتن سردار كساني از شاهسون كه در نارين قلعه [اصل : نادین قلعه که همانا اشتباه چاپی بوده] بند بودند رها شده بيدرنگ خود را بنزد امير عشاير كه در نيم فرسنگي شهر بود رسانيدند و چگونگي را آگاهي دادند. نيز به رحيم‌خان سفارش فرستادند.
شبانه هم در شهر خبر پراكنده شده مردم سراسيمه گرديدند و اينست بامداد دميده و ندميده نمايندگان انجمن ولايتي و آزاديخواهان و پاره علماء و دسته‌هايي از مردم رو بقنسولخانه آوردند و كساني در خود شهر نهان شدند. از آنسوي پس از برخاستن آفتاب مردم بدبخت ناچار شدند به پيشواز سران گردنكشان بروند و قرآنها بدست از شهر بيرون رفتند و بزرگان و علماء در باغي گرد آمدند و چون امير عشاير و ديگران بآنجا رسيدند پاره‌اي بگريه افتاده شكايت بيدادهاي مجاهدان را بايشان نمودند و ندانستند كه خود آنان بيدادگرتر خواهند بود. سواران دسته دسته بشهر درمي‌آمدند. نخست ايل رضابيك‌لو بتاراج پرداخت و پس از ايشان قره‌داغيان و پس از ايشان ديگران در سراسر خانه‌ها و دكانها و كاروانسراها هرچه بود بردند بكاروانسراي حاج احمد آتش زدند. سه روز تاراجگري رواج داشت. روز چهارم بدستور رحيم‌خان چنين جار كشيدند : « بازرگانان بكار خود پردازند و بكسي نسيه نفروشند!». روز 22 يا 23 شوال بود قنسول روس گفته بود شاهسونان را هر كجا ديدند بزنند. اين سخن بر دليري مردم افزود و هفت يا هشت تن از شاهسونان را كشتند و همين كه خبر پراكنده گرديد رحيم‌خان و پسرش بيوك‌خان و امير عشاير و ديگران از شهر رفتند و پس از پنج شش روز سپاه روس با توپخانه و قورخانه بشهر درآمدند (نخست صد و چهل و يا صد و پنجاه تن بودند سپس هزار تن كمابيش درآمدند) روز دوم ذيقعده رشيدالملك بحكمراني رسيد. آخرهاي ذيقعده بود خبر آمدن سردار محيي از تهران پراكنده شد. سردار محيي و برادرش عميدالسلطان با سيصد سوار صد و آمده قريب صد و هشتاد در چهار فرسخي گزارده و خودش با صد و بيست تن به دو فرسخي شهر آمد و در آنجا درنگ نمود و بشهر نيامد (گويا از تهران مي‌ترسيد) برادرش بشهر درآمد. دسته‌هايي از ايل فولادلو و ديگران همدست شده آن 180 تن را گرد فرو گرفته و ديه را آتش زدند كه تنها نه تن از آنان جان بدر بردند و ديگران همگي را با سختيهاي دلگداز كشتند كساني از روستاييان نيز نابود شدند. سردار محيي اين را شنيده ديگر درنگ ننمود و بازگشت.
آقاي دكتر در پايان اين را نيز يادآوري مي‌كند كه عظيم‌زاده از مردم اردبيل بوده. مي‌نويسد نامش محمدعلي پسر كربلايي عظيم كفشدوز بود و دو برادرش تا پارسال زنده بودند و پارسال درگذشتند.
پيمان : اين يادآوريها بسيار بجاست تاريخ را بايد از اين راه بدست آورد. آنچه ما درباره‌ي فشنگ و آذوقه نداشتن سردار نوشته‌ايم از روي پرسشهاييست كه از همراهان او از جمله از آقاي يكاني كرده‌ايم و چون دوباره پرسيديم ايشان باز همان را مي‌گويند. چيزي كه هست مي‌گويند خود ستارخان براي تفنگ خود فشنگ بسيار داشت ولي آن فشنگ بتفنگهاي ديگر نمي‌خورد و اينست ديگران تهيدست مانده بودند. هرچه هست اين اندازه بيگمانست كه ستارخان و همراهانش در فشار بوده‌اند و هرگاه مي‌ماندند همگي كشته مي‌شدند. در جايي كه حكمران و ديگران بگريزند و بقنسولخانه‌ي روس پناهنده شوند پيداست كه بيمِ بي‌اندازه در كار بوده است. درباره‌ي عظيم‌زاده هم تبريزي بودن او را از كساني شنيده بوديم ولي بيگمان درست نبوده است.
درباره‌ي روزها نيز نوشته‌ي ما با نگارش آقاي دكتر دوگونه است. از جمله ما بيرون رفتن ستارخان را از اردبيل در بيست و دوم شوال (15 آبان) آورده‌ايم ولي ايشان آن را در شانزدهم شوال مي‌نگارند. چيزي كه هست ما در اين باره آگاهي درستي نداشته‌ايم و اينست آن را با كلمه‌ي « گويا» آورده‌ايم. اگر آقاي دكتر درباره‌ي نگارش خود بيگمانند و بيم فراموشكاري نمي‌رود بايد آن را پذيرفت.[اصل : نپذیرفت]
اينكه نام عظيم‌زاده برده شده ما دوست مي‌داريم اگر كساني علي‌اكبر يار عظيم‌زاده را مي‌شناسند كه از كجا بوده و تاريخچه‌ي زندگيش چه بوده بنويسند. ما او را زنجاني مي‌شناسيم. ليكن در پاي پيكره‌اي كه بنام اوست اسپهانيش نوشته‌اند. مي‌خواهيم راستي را بدانيم. همچنين درباره‌ي غلامحسين‌خان كه در قزوين كشته شد و ما نام او را ياد كرده و پيكره‌اش چاپ كرده‌ايم هر كسي آگاهي دارد بنگارد.
اين جوانمردان همه از خاك ايرانند و ما از كساني نيستيم كه جدايي ميانه‌ي شهرها بگزاريم. چيزي كه هست مردانگيهايي كه آنان كرده‌اند درخور آنست كه خويشان و بازماندگانشان مايه‌ي سرفرازي گيرند.
در وارونه‌اش چنين نيست. آنانكه در آن روز جوش و جنبش سستي نموده‌اند و يا بدشمني آزادي برخاسته‌اند گناه آنان پاپيچ بازماندگان ايشان نخواهد بود اگرچه به هر حال مايه‌ي سرافكندگي شمرده مي‌شود ليكن اينان مي‌توانند با نيكيهاي خودشان آن را جبران نمايند و نام بد را از خاندان خود دور سازند.
چيز ديگري كه مي‌خواهيم يادآوري كنيم اينست كه بزودي در تاريخ مشروطه بداستان جنگ تبريز و روس خواهيم رسيد و همي‌خواهيم كساني كه در آن ميدان جانبازي پا در ميان بودند شناخته گردند. بويژه آنان كه در جنگ كشته شدند و يا سپس با دست روسيان يا با دست صمدخان بيجان گرديدند. اينست خواستاريم هر كسي كه از خويشان و آشنايان خود يكي را از اين رده مي‌شناسد يادآوري كند و تا اندازه‌اي كه آگاهي دارد سرگذشت او را بنگارد آنانكه خودشان در آن جنگ بوده‌اند باز از يادآوري بازنايستند و هر اندازه آگاهي در ياد دارند يادداشت كرده بفرستند.

(409573)