پرچم باهماد آزادگان

277 ـ‌ بهمنماه 1323 (2)

امروز مي‌خواهم برخي دشمنان نهان خودمان را بشما نشان دهم. اينست دو داستان خواهم گفت.
نخست ، اين گدايان كه بدم در مي‌آيند و يا شما در بيخ ديوارها با حال شكسته و گردن كج مي‌بينيد ، باشد چنين پنداريد كه آنان فروتنند و از خودخواهي و گردنكشي و همچشمي[=رقابت] و رشک و خشم بركنار مي‌باشند. ولي نچنانست. بلكه آنان همه‌ي اين خيمها را مي‌دارند ، بلكه فزونتر هم مي‌دارند ، ليكن در ميان خودشان.
آنان خود را از شما پايينتر گرفته‌اند و با شما همسري نمي‌دارند و همچشمي نمي‌كنند. بهتر گويم : آنان براي خود پايگاه پستي برگزيده‌اند. ولي در آن پايگاه پست در ميان خود همه‌ي خيمهاي خودخواهي و گردنكشي و رشک و خودفروشي[= خودنمایی فزون] را بكار برند.

نخست بار كه من باين نكته هوش داشتم پانزده سال پيش بود : در آن زمان در دم در عدليه دو گدا ، يكي زن و ديگري مرد ، ايستادندي كه ما روزانه چند بار آنها را ديديمي. اين دو گدا هميشه با هم در كشاكش مي‌بودند. يكي كه صد دينار از كسي گرفتي آن ديگري رشک بردي و بآواز درآمدي : «پررو باز هم پيش افتادي و گرفتي».
آن همه مردان با رختهاي آراسته در درشكه‌ها و اتومبيلها آمدندي و رفتندي و آن مرد رشک نبردي و هيچي نگفتي. آن همه زنان با چادرهاي كرپ دوشين[1] و كفشهاي برقي گذشتندي و آن زن نگاهي بافسوس بروي آنها نكردي. ولي در ميان خودشان هميشه كشاكش و گفتگو مي‌بودي و بهمديگر برتريها فروختندي و رشکها بردندي. روزي ديدم آن مرد بزن مي‌گويد : «مي‌خواستي بمن سلامي دهي اقلاً ده سال از تو بزرگترم». بار ديگر آن زن خودفروشانه چنين مي‌گفت : «مگر من مثل توام كه بهر كسي دست دراز كنم؟.».
شنيده‌ام اين گدایان نشيمنگاهها مي‌دارند. فلان كاروانسراي ويران را گرفته‌اند و هر يكي اتاقي ازآنِ خود گردانيده. اكنون اگر يكي از شما بآنجا برود خواهيد ديد براي خود توده‌اي پديد آورده‌اند. در ميانشان بزرگ و كوچك و نيك و بد مي‌دارند. با يكديگر دوستي و دشمني مي‌نمايند. همه چيزها كه در ميان ديگرانست در ميان آنان هم هست.
اين را مثل آوردم. در ميان توده‌ها نيز گاهي چنين حالي پيدا شود. توده‌ي ناتوان خود را از ديگران پست‌تر گرفته همسري با آنان را با خود سزا نشمارد و در آن پايگاه پست براي خود ببنيادگزاريها پردازد.
اين يك بيماري زشتيست كه توده‌ها گرفتار آن توانند بود ، و اگر بدتان نيايد خواهم گفت توده‌ي بدبخت ما باين بيماري نيز گرفتار است.
سالها ايران توسري‌خور همسايگان بوده. خود نيز كشوري پس افتاده و بي‌بهره از دانشها و هنرها [=صنعت]ست اينها نتيجه داده كه بيشتر مردم خود را و توده‌ي خود را پست‌تر از ديگران مي‌گيرند و بآن پستي خرسند مي‌باشند. مي‌خواهند در همان پستي بمانند و در برابر بيگانگان فروتني نمايند ، و در همان حال در ميان توده بيكديگر خودنماييها كنند ، همچشميها نمايند ، رشکها برند ، بزرگيها فروشند ، روزنامه نويسند ، حزب سازند ، بپيشوايي رسند ، وزارت پيدا كنند ، پرفسور باشند ، فيلسوف خوانده شوند ... همه‌ي اين چيزها را در آن پايگاه پست مي‌خواهند.
اين بيماري كه من نمي‌دانم چه نامي بآن دهم گريبانگير ايرانيانست. شما نشانه‌هاي آن را در رفتار و گفتارشان توانيد ديد. وزيران كه آن رفتار بدخواهانه را با كشور مي‌كنند انگيزه‌اش بيش از همه اين بيماريست. اين توده را در پايگاه پستي مي‌گيرند و حق همسري با توده‌هاي نيرومند بآن نمي‌دهند و اينست هرآنچه دلخواه بيگانگانست بيچون و چرا مي‌پذيرند و داوطلبانه بكار مي‌بندند ، و بچنين رفتار بسيار پست و شوم «سياست» نام مي‌دهند.[2]
در انديشه‌ي آنان ايران بايد بسود ديگران گردد. اينست تنها سود آنها را بديده مي‌گيرند و پستنهادانه بيست مليون توده را لگدمال بيگانگان مي‌گردانند.
آن دشمني كه كسان بسياري با ما مي‌دارند بيش از همه از اين راه است ، بيش از همه نتيجه‌ي آن بيماريست. روسياهان نه تنها رشک مي‌برند و گردنكشي مي‌نمايند ، اين بآنان گران مي‌افتد كه چنين سخنان بسيار ارجداري در ايران گفته مي‌شود و چنين كوششهاي بسيار نيك از ايران آغاز شده. اين با آن انديشه‌هاي پست آنان نمي‌سازد. آن بيماري درونيشان را بتكان مي‌آورد.
بارها ديده شده همان را بزبان مي‌آورند : « اين حرفها خيلي بزرگست ، اينها را انگليسيها يادش مي‌دهند» ، « آقا اينها نمي‌شود ، مگر ما مي‌توانيم بضد اروپا حرف بزنيم؟!...».
باشد شما ميدانيد كه يك مهنامه‌نويسي در تهران از پارسال در نوشته‌ها خود بما نيش مي‌زند و واژه‌هايي را كه ما گزارده‌ايم و كارهايي را كه در راه آراستن زبان كرده‌ايم بريشخند مي‌گزارد. ما مي‌جستيم كه درد اين مرد چيست؟. چرا از راه ريشخند و نيش زني پيش آمده؟.[3] اگر بكارهاي ما ايرادي دارد چرا با زبان ساده و دانشمندانه نمي‌نويسد؟. بتازگي دانسته‌ايم درد آقاي دانشمند آنست كه آراستگيها كه ما در زبان فارسي پديد مي‌آوريم هنوز در زبانهاي اروپايي بكار بسته نشده. اين گستاخي بزرگيست كه ما كرده‌ايم و از اروپاييان جلوتر افتاده‌ايم. آري درد آقاي دانشمند اينست و خود او بزبان آورده. در جايي كه وزيران چنان باشند چرا دانشمندان چنين نباشند؟!.
آن رفتار پستي كه شش سال پيش در آغاز جنگ اروپا از بسيار ايرانيان درباره‌ي هيتلر ديده مي‌شد جز نتيجه‌ي اين بيماري ناپاك نمي‌بود.[4] آنان بر اين گمانند كه رهايي ايران بايد از بيرون بيايد. از خود ايران نتواند بود.[5] مردان بي‌ارج با كوششهايي كه ما مي‌كنيم دشمني مي‌نمايند و كارشكني مي‌كنند ، و چون سراغ يك جاسوس آلماني را گرفتند بديدن او مي‌شتابند و بنقشه‌هاي كودكانه‌اي مي‌پردازند.
در اين باره داستانهاي بسياري هست كه اگر بگويم سخن بدرازي خواهد كشيد. نخست بار كه من بودن چنين بيماري را در ايرانيان دريافتم هنگامي بود كه در ميان جستجوهاي تاريخي گاهي لغزشهايي از شرقشناسان پيدا كرده گفتارهايي در آن باره در روزنامه‌ها مي‌پراكندم. كساني آن را گناهي بزرگ از من مي‌شناختند و زباندرازيها مي‌كردند.
هنگامي كتابي را كه لي استرينج شرقشناس انگليسي درباره‌ي «خلافت شرقي» نوشته بدست آورده يك بخش آن را كه درباره‌ي خوزستان است با انديشه خواندم. ديدم لغزشهاي بسياري پديدار است. اين بود آنها را گفتاري گردانيدم كه در مهنامه‌ي «آينده» بچاپ رسد. كساني ناخرسندي نموده بآقاي دكتر افشار (دارنده‌ي آينده) گفته بودند : «معقول نيست يك ايراني بيك اروپايي ايراد پيدا كند. مسلماً نويسنده‌ي اين مقاله انگليسي را خوب نمي‌فهمد و اشتباه از خود اوست». چون دكتر اين را با من گفت ناچار شدم جمله‌هاي خود لي استرينج را بانگليسي در پاي ساتها[= صفحه‌ها] بنويسم كه اگر كسي را درباره‌ي معني آنها ايرادي هست بگويد.
هنگامي كه درباره‌ي تاريخ مازندران جستجوهايي مي‌داشتم چهار كتاب را برسيدگي گزاردم كه يكي هم ترجمه‌ي كوتاهشده‌ي كتاب ابن اسفنديار بود كه مستر براون كرده. در يك خواندن در آن ترجمه چهل و دو لغزش پيدا كردم. لغزشهاي بسيار آشكار كه همه را در دفتري گرد آورده بنزد آقاي [محمد]قزويني كه دوست و همكار براون مي‌بود فرستادم كه باو برساند كه اگر كتاب را دوباره چاپ كنند از آن لغزشها پيراسته باشد. آقاي قزويني ايراد گرفتن مرا ببراون «دور از نزاكت» دانسته آن را نرسانيده بود كه براون مُرد و از آن آگاه نگرديد.
يك مثل ديگر درباره‌ي این بيماري پليد زندگاني كوليان است. كوليان يا قرشمالان چنانكه در آسيا هستند در اروپا نيز مي باشند ، و در همه جا شيوه‌ي زندگيشان يكيست. در همه جا خود را جدا گرفته پايگاه پستي براي خود برگزيده‌اند. در ايران مي‌بينيد كه چادرنشين و كوچايند[کوچا = کوچ کننده] و كارشان سبت فروشي[ سبت ، گویش دیگری از سبد است.] ، فالگيري ، جادوگري ، دزدي ، گداييست. در تبريز كوچه‌ي ويژه‌اي مي‌دارند و كارهاشان همه زشتست.
در اروپا نيز همين حال را مي‌دارند. خود را جدا گرفته بكارهاي پستي مي‌پردازند. پديدآورده‌هاي اروپاييان را ـ از تياتر و سينما و مانند اينها ـ گرفته يك نمونه‌ي پستي از آن براي خود درست كرده‌اند.
در ايران يك دسته از آنان «سوزماني» ناميده مي‌شوند كه در كردستان زندگي مي‌كنند. آنان نيز بهمان حالند و پيشه‌شان زدن و رقصيدنست. بجايي كه خوانده شوند زنان و مردان باهم رفته مردان تار و دف و مانند اينها نوازند و زنها برقصيدن پردازند. اگر خواهنده‌اي باشد زنان از زشتكاري نيز باك ندارند.
در يك كتاب تركي كه در استانبول بچاپ رسيده درباره‌ي اين سوزمانيها تكه‌ي شگفتي خواندم. مي‌نويسد : « به هر كجا كه خوانند زنان و مردان باهم روند. زنان رقص كرده مردان بخواندن و نواختن پردازند. اگر كسي زني را به نهانگاه خواست با خوشي پذيرند و بي‌آنكه از شوهرانشان پنهان دارند بهر كاري تن دردهند و پولي كه گيرند بشوهرانشان دهند. ولي در ميان خودشان غيرت زنها را بسيار نگه دارند. اگر كسي با زن ديگري درآميخت از كشتن او باز نايستند».
اين نمونه‌ايست كه آدمي در پستي تا كجاها تواند رسيد. اين داستان شاينده‌ي اينجا نمي‌بود. من ناچار شده بازگفتم. براي آنكه اين بيماري پست را كه دامنگير بسياري از مردمست نشان دهم ناچار شدم آن را ياد كنم. آن پيشواي حزب يا آن نماينده‌ي مجلس كه دانسته و فهميده بزيان كشور خود مي‌كوشد تنها براي آنكه در نزد بيگانگان ارجمند باشد بسيار پستتر از آن مردان سوزمانيست. آن وزير و نخست‌وزير كه يك توده را لگدمال مي‌گرداند بسيار بي‌رگتر از ايشانست. مردك وزير است و آشكاره بملايان رو مي‌دهد و كشوري را برسوايي مي‌كشاند ، و چون پرسيده مي‌شود بهانه آورده مي‌گويد : « سياست چنينست ما گناه نداريم». كدام سياست اي مردك؟!.
ببينيد چه داستانيست : بتازگي آقاي عبدالحسين بيات از بروجرد بازگشته مي‌گويد : « در آنجا همه‌ي گرمابه‌هاي نمره بسته شده و خزينه‌ها باز گرديده ، حكم عدليه اجرا نمي‌شود ، زني روباز بيرون نمي‌آيد ... چرا كه حاجي‌آقا حسين[ کسی که سپس «آیت الله بروجردی» بنام گردید] حكم كرده اينها خلاف شرعست».
اين حاجي‌آقا حسين همان ملاييست كه تا يكماه پيش در تهران در بيمارستان فيروزآبادي مي‌بود و شنيده‌ايد كه دولت چه پذيراييها ازو مي‌كرد و چه كساني بديدن او مي‌رفتند.[6] شنيده‌ايد كه چه پيشوازي در قم باو نمودند. خوانديد آن روزنامه‌ي آزاديخواه را كه چه ستايشها ازو كرده و چه اميدها بكارهاي آن «حجه الاسلام بزرگ» كرده بود.
رشته را كوتاه گردانيم : اين بيماري در ايرانيان هست. يكي از چيزهاييست كه ما بايد چاره كنيم. اين بيماري ، بدي بيشترش در آنست كه كسي كه بآن گرفتار است بگردن نخواهد گرفت. نشانه‌هاي بيماري از گفتار و كردارش پيداست. ولي اگر بگوييد خواهد رنجيد و انكار خواهد كرد.
بهر حال ما بايد اين طلسم را بشكنيم. ايرانيان بايد خود را همسر ديگران شناسند. چيزي كه هست اين كار با لاف و گزاف نتواند بود. بايد خود را شاينده‌ي همسري گردانند. بايد آلودگيها را از خود دور گردانند و دانشها و هنرهاي اروپايي را در كشور خود رواج دهند. اين كوششها كه ما مي‌كنيم آن نتيجه را دربر خواهد داشت.
[1] : گونه ای از پارچه‌ی گرانبها
[2] : در آن سالها اندیشه‌ی مردم و نیز نواندیشان این بود که کسی که به وزارت می رسد نمی تواند خلاف خواست روس و انگلیس گامی بردارد ، یا باید به روس گراید یا به انگلیس. از آنسو کفه‌ی انگلیس را سنگینتر میدانستند و اینبود وزیران بی‌غیرت همین اندیشه که بر بیشتر مردم چیره شده بود را دستاویز کرده هرکاری میخواستند می کردند و آنگاه می گفتند امروز سیاست چنین اقتضاء میکند. این گفته به چشم مردم خاک می‌پاشیدند. ولی نویسنده در چند گفتار بضد این سخن رانده می گفت که اگر بفرض انگلیس و روس از بزرگان ما درخواستی بزیان کشور بکنند و ایشان زیر بار نروند هیچ کسی آنان را نمی تواند وادار به خیانت به کشور کند. این تنها پستی ایشان است که به زیان کشور تن میدهند مثلاً به ارتجاع میدان داده ملایان را دلگرم میگردانند. اینها را بیگانگان از بزرگانمان نخواسته خودشان آماده‌ی بگردن گرفتن چنین پستیهایی هستند.
[3] : ریشخند و دشمنی نمودن به «زبان پاک» کمابیش تا سال 57 دیده می‌شد و از قلم برخی نویسندگان می‌تراوید. ولی از آن پس چون مردم گرایش بیشتری به زبان فارسی نشان دادند و واژه‌ها و عبارتهای بسیاری را که در زبان پاک بکار میرود خود بکار بردند امروز مخالفت یا دشمنی با این شیوه‌ی نویسش نه تنها دیده نمی‌شود بسیاری نیز به آن گراییده اند.
[4] : در آغاز کار هیتلر ایرانیان بسیاری او را منجی نژاد آریایی (ایرانیان) می پنداشتند. برخی نیز او را هوادار اسلام بشمار می آوردند. یکی از آنها آیت الله کاشانی بود. اینگونه کسان را سپس گرمنوفیل یا آلمانوفیل نامیدند.
[5] : فراموش نمی کنیم که چون بوش پسر ایران را بیم جنگ میداد بسیاری از ایرانیان در آن زمان از اینکه آمریکا با ایران جنگی خواهد کرد و در نتیجه «گشایشی» خواهد شد خوشحالی می نمودند!
[6] : یکی از آنها محمدرضاشاه بود.

دنباله‌ی این گفتار در شماره‌ی دیگر آورده خواهد شد.