باز مثل
ديگري ياد كنم : روزنامهنويسي با ما آشناست. چندي پيش با آقاي فرهنگ بخانهي او
رفتيم. نشستيم و چايي خورديم و سخن از روزنامه بميان آمد. گفت : « بملاها و روضهخوانها
حملهي بسيار ميكنيم». گفتم : « ولي ديدم خودتان هم روضه نوشته و حديثها آورده
بوديد». گفت : « بلي در اصل مذهب كه حرف نيست. دولت بايد از مزخرفاتش جلو گيرد». گفتم
: «چيزهايي را كه شما مزخرفات ميناميد در اصل مذهب است. آن دستگاهي كه ملايان
برپا گردانيدهاند ، آن روضهخوان بازيها ، آن افسانهي مهدي ، همه در اساس مذهب
جا ميدارد».
كمي در اين زمينه سخن راندم. روزنامه نويس يكباره چنين گفت : « بلي
من از همان وقت كه در مدرسه درس ميخواندم فهميده بودم كه اين مذهب همهاش
مزخرفاتست». گفتم : « اين هم نيست. دين چيز ديگر است و مذهب چيز ديگر است. بايد
جدايي ميانهي آنها گزاشت. دين پايهاي براي خود دارد ...» نگزاشت سخنم بپايان رسد
و گفت : « بلي ديگر ، دين رابطهي آدميست با يك مبدأ. هر كسي خودش ميداند ما چكار
داريم». من ديگر خاموشي گزيدم. زيرا ديدم نيم ساعت نگذشت كه در يك زمينه سه گونه
سخن آخشيج هم گفت. راستي هم آنست كه همهي اين چيزها در مغز او جا ميداشت و هر
زمان يكي را بيرون ميريخت.
اينها نمونههايي
از گيجسري اين مردم است و اينكه بيشترش را از روزنامه نويسان مثل آوردم براي آنست
كه بدانيد چه كساني روزنامه مينويسند. بدانيد كه كساني با اين گيجسري و آشفتهانديشي
از روزنامههاشان جز زيان سودی نتواند بود. هنوز اين سخن از نيكانست. بمانند آن
بداني كه روزنامه را براي دشنام دادن و پول گرفتن ، و يا افزار بيگانگان شدن و سود
جستن برپا گردانيدهاند.
چيزهايي در
اين كشور هست كه مايهي شگفت هر كسي باشد. اگر ديده باشيد در بسياري از روزنامهها
در بالايش مينويسد : « اين روزنامه بهيچ حزب و يا جمعيتي بستگي ندارد و روزنامهي
آزاد است». معني اين جمله چيست؟... معني اين جمله آنست كه آن روزنامه راهي براي
خود برنگزيده و نتيجهاي را دنبال نميكند. زيرا كسي كه راهي برگزيده ناچاريست كه
نامي بروي آن گزارد و حزبي و يا جمعيتي گرداند و براي رسيدن بنتيجه بگرد آوردن
همراهان و همدستان كوشد. « روزنامهي آزاد» جز آنكه هرچه دلش خواست بنويسد چه
معني تواند داشت؟!.[1]
اكنون چند
سخني هم از حزبها برانم. هر آنچه دربارهي روزنامه گفتم دربارهي حزب نيز هست. در
اين باره هم نه معني حزب را ميدانند و نه راستي نتيجهاي را از آن بديده ميگيرند.
اگر راستش بخواهيم حزب ساختن كه پس از مشروطه در ايران رواج يافته يكي از
رسواييهاي اين كشور است.
بايد دانست
حزب سازي امروز بسه گونه است : يكي حزبهاييست كه بيگانگان براي پيشرفت سياست خود
پديد ميآورند. ديگر حزبهاييست كه كساني تنها براي وكيل شدن و رئيس اداره گرديدن
برپا ميگردانند. اينها از سخن ما بيرونست. سخن ما از آن حزبهاست كه جواناني يا
مرداني از روي سهشهاي[= احساسات] ايرانيگري پديد ميآورند.
جواناني بجوش
ميآيند و فراهم مينشينند و حزبي پديد ميآورند. چكار ميكنند؟... نخست ده دوازده
جمله را فهرست ميكنند : «حفظ استقلال ايران ، وحدت ملي ، مبارزه با خرافات ،
ترويج شعائر ديني ، اجراي تعليمات اجباري ...». اين «مرامنامهي حزب» است. پس از
آن جايي را ميگيرند و تابلويي بالاي آن ميزنند. اين هم كانون حزبست. پس از آن
روزنامهاي آغاز ميكنند. اينهاست آنچه از حزب و كارهاي آن شناختهاند.
اكنون اگر
شما گامي فرا پيش گزاريد و بآزمايشهايي پردازيد بچيزهاي بسيار شگفتي خواهيد
برخورد. چنين انگاريد كه چند تن از آن جوانان در يكجا هستند و شما نيز ميباشيد.
شما ميپرسيد : « اين مبارزه با خرافات كه شما در مرامنامه نوشتهايد خواستتان
چيست؟... شما چه چيزهايي را خرافه ميدانيد؟...». بيگمان خواهند گفت : «خرافه ديگر
، مگر بايد خرافه را هم معني كرد؟.». ولي اگر شما از ميدان در نرويد و بگوييد : «خواهشمندم
خرافهها را براي من بشماريد» در آنجاست كه خواهيد ديد يكي گفت : « دين ، مذهب ،
خدا ، پيغمبر ، امام ، همهي اينها خرافه است و بايد از ميان برود». ديگري بايراد
پرداخت : « آقا خواهش ميكنم بدين و مذهب توهين نكنيد. دين و مذهب خرافه نيست». بدينسان
در ميانهشان كشاكش پديد آمد. سومي خشكه فيلسوف شده چنين گفت : « نه آقاي فلان ،
شما خيلي تند ميرويد ، آقاي بهمان هم كم لطفي ميكنند. اين مذاهب اساسش خرافه
نيست. ولي بايد اصلاح شود». خواهيد ديد نه ميدانند «خرافه» چيست و نه در ميانشان
همباوري هست. خواهيد ديد خودشان در توي «خرافات» غوطه ميخورند و هر يكي بيك رشتهي
ديگري گرفتار است.
اكنون
برفتارشان بياييم. حزبي برپا ميكنند ولي چون راه روشني در جلو نميدارند رشتهي
اختيار خود را بدست هوسبازيها و خودنماييها و پندارهاي كودكانه ميدهند. مثلاً حزبي
بسيار تندرو هم هست ، ميخواهد « ايران را كه عقب مانده هرچه زودتر بقافلهي تمدن
برساند». ولي يك روز ميبيني در خيابانها آواز روزنامهفروشها بلند است : «معجزهي
خانهي خديجه تُركه». در شگفت ميشوي و يك نسخه ميخري و ميبيني روزنامهي « ارگان»
همان حزب تندرو است. داستاني مينويسد كه « ديروز كه بيست و يكم رمضان بوده يك مرد
كه با يك زن كه در شهرنو باهم درآميخته بودهاند بهم چسبيدهاند كه نتوانستهاند
آنها را جدا گردانند. اينست آنان را برداشته ببيمارستان بردهاند. مردم براي تماشا
گرد آمده بودند ...».
در شگفت ميشوي
كه اين افسانه چيست؟!. آنگاه چنين نوشته كجا و يك روزنامهي حزبي كجاست؟!. پس شما
ميخواستيد با «خرافات» نبرد كنيد؟!. آيا اين بوده نبرد شما؟!.
فردا ميبيني
دولت داستان را « تكذيب» كرده. ولي همان روزنامه دست برنداشته. باز گفتار نوشته كه
« با آنكه دولت تكذيب كرده داستان راست بوده. از نظر علم نيز قابل قبولست. مانندهي
آن در فرانسه هم اتفاق افتاده بود».
سخت درميماني
كه اين چه روزنامهايست ، اين چه حزبيست. اين چه پافشاري بر روي يك افسانه است.
آنگاه اگر رَوي و بپرسي آيا گمان ميكني لغزش خود را بگردن خواهند گرفت؟... بيگمان
نخواهند گرفت. بيگمان چنين خواهند گفت : «ما مقصودمان افزودن بفروش روزنامه بود.
عجالتاً بايد از هر راه باشد مردم را بدور خود جمع كرد و قوه را بدست گرفت. آن وقت
هر كاري ميشود كرد». اين هم بهانهايست كه بدهانها افتاده.[2]
آن روز كساني
از شما در دفتر پرچم ميبوديد كه آقاي عبدالحسين بيات كه از بروجرد آمده بود ميگفت
در محرم گذشته حزبي در آنجا دسته درآورده بود كه جوانان سينه ميزدند و نوحه ميخواندند.
در مسجد هم بمنبر رفتند و مرثيه خواندند. اينها كسانيد كه ميخواهند با «خرافات»
مبارزه كنند.[3]
در اين باره
چندان داستانهاست كه اگر بگويم بايد يك ساعت بيشتر سخن رانم. تنها بيكي دو داستان
بس ميكنم :
يكي از ياران
ميگويد : روزي مرا بنشستي خوانده بودند. رفتم ديدم ده دوازده تن از جوانان نشستهاند
و گفتگو از پديد آوردن يك حزبست. مرا نيز براي آن خواندهاند. چون مرامنامه مينوشتند
يك جمله را هم چنين نوشتند : «مبارزه با خرافات». من فرصت بدست آورده گفتم : اگر
مقصود شما مبارزه با خرافاتست پس چرا نميخواهيد بدستهي آزادگان يا پاكدينان كه
نبرد بسيار اساسي با خرافات ميكنند و پياپي كتابها مينويسند پيوسته با آنان
همراهي كنيد؟. ديدم بدشان آمد و يكي از ايشان با اخم چنين گفت : ما با آنها چكار
داريم. ما ميخواهيم خودمان يك كاري كنيم. گفتم : مگر شما درپي نتيجه نيستيد؟. كسي
كه درپي نتيجه است بايد بسنجد و بينديشد كه از چه راهي تواند بنتيجه زودتر رسد.
شما اگر راست راستي مقصودتان مبارزه با خرافاتست بايد مغتنم شماريد كه يك چنان دستهاي
هست كه كوششهايي كرده گامهاي بسياري در آن راه برداشتهاند و مغتنم شماريد كه
بآنها پيونديد. چون ديدم خاموشي گزيدند و پاسخي ندادند از راه ديگري درآمده
چنين گفتم : شما بافزايش شمارهتان خواهيد كوشيد يا بهمين ده دوازده تن بس خواهيد
كرد؟. گفتند : اين چه فرمايشيست؟! ما بايد شمارهمان را بهزارها و ده هزارها
برسانيم. گفتم : ولي بچنين چيزي موفق نخواهيد شد. زيرا چنانكه شما از پيوستن
بآزادگان سر باز ميزنيد و ميگوييد : با آنان چكار داريم؟!. ما ميخواهيم خودمان
كاري كنيم ، ديگران با شما همين رفتار را خواهند كرد. آنها نيز سر باز زده خواهند
گفت : ما ميخواهيم خودمان كاري كنيم.
ديدم از اين
سخن بيشتر رنجيدند و يكي گفت : با آقاي فلان نميشود صحبت كرد. او دربارهي آقاي
كسروي متعصب است. گفتم : متعصب شماييد كه نميخواهيد بمنطق گوش دهيد.
سپس يكي سر
برافراشت و با يك خشم چنين گفت : آخر اين آقاي كسروي چطور ميخواهد همه را تابع
عقيدهي خود گرداند؟!... گفتم : آقاي كسروي هيچگاه نخواسته كسي را تابع عقيدهي
خود گرداند. او ميگويد در جهان حقايقي هست و همه كس بايد پيروي از حقايق كند. او
همه را بپيروي از حقايق دعوت ميكند. از اين گذشته مگر مردم را تابع عقيدهي خود
گردانيدن گناهست؟!. اگر آنطور است پس شما چگونه ميخواهيد مردم را بسر خود گرد
آوريد و با خود همعقيده گردانيد؟!. چگونه ميخواهيد عوام را كه گرفتار خرافاتند از
عقايدشان منصرف گردانيده بعقايد خودتان بياوريد؟!.
بجاي آنكه
باين پرسشها پاسخ دهند يكي گفت : آقا حقايق چيست؟!... مگر همهي مردم ميتوانند
داراي يك عقيده باشند؟!. اصلاً طرز تفكر هر كسي جداست. گفتم : پس در اين صورت شما
بخرافات پرستان چه ايرادي داريد؟!. چرا ميخواهيد با آنها مبارزه كنيد؟!.
سپس ديدم
گفتگو بيهوده است ، من نخواهم توانست آنان را با آن مغزهاي آشفته و هوسهاي چيره
براه آورم. برخاستم و خداحافظ گفتم بيرون آمدم.
يك داستان
ديگر هم گفته اين زمينه را رها ميكنم : سه سال پيش هنگامي كه روزنامهي پرچم را آغاز
كرديم چند تن از جوانان بنزد من آمدند و چنين گفتند : «ما ميخواهيم با شما باشيم
، ولي شما كند ميرويد. ما جوانيم و ميخواهيم تند برويم». مرا از سخن ايشان خنده
گرفت. ولي خود را نگه داشته گفتم : «خواستتان از تند رفتن چيست؟!. راستي را راهي
در جلوي پاي ما نيست كه بدويم و تند رويم. تند رفتن در اينجا تعبير مجازيست. شما
بگوييد چكار كنيم كه تند رفتن شمرده شود ...» از پاسخ درماندند. يكي گفت : « بايد
بدولت تند نوشت ، پدرش را درآورد». گفتم : «پس شما تندروي تند نوشتن بدولت را ميگوييد.
ميخواهم بدانم چه نتيجهاي از آن خواهد بود؟!.» باز درماندند و پاسخي نتوانستند.
سپس گفتم :
شما بسيار در اشتباهيد. ما امروز از همهي دستهها تندروتريم و بنتيجه نزديكتر ميباشيم.
زيرا ديگران راهي در زير پا نميدارند. در بيابان سرگرداني بتك و دوهاي بيهودهاي
ميپردازند. اينست اگر صد سال كوشند بهيچ جا نخواهند رسيد و كمترين نتيجهاي در
دستشان نخواهد بود. ولي ما راهي را پيش گرفتهايم و گام بگام پيش ميرويم و هيچگاه
باز نميايستيم. اينست بيگمان بنتيجه خواهيم رسيد.
يكي گفت :
«ولي شما همهاش مينويسيد ، حرف ميزنيد. بايد كار كرد. ببين لنين و استالين در
چند سال چه كردند و چطور روسيه را زير و رو گردانيدند».
گفتم : از
همين گفته پيداست كه شما بسيار پرتيد و هيچي نميدانيد. همهي جنبشها آغازش سخنست.
شورش فرانسه با آن بزرگي آغازش سخن بوده است. همان جنبش كمونيستي در روسيه
نخست جز سخن نميبوده. سخن بوده كه آن جنبش بزرگ را پديد آورده. اينكه ميگوييد در
چند سال روسيه را زير و رو كردند اين هم از ناآگاهي شماست. حزب سوسياليست و كمونيست
از شصت سال پيش ميكوشيدند و كشتهها ميدادند و گزندها ميديدند. خود همان لنين و
استالين ساليان دراز رنج برده گزند كشيده بودند. شورش يا بهمزدن يك كشور بيزمينه
نتواند بود. اين سخنان شما بسيار كودكانه است.
اكنون سخن در
آنست كه جواناني يا مرداني با آن درهمي مغزها و درماندگي انديشهها و با اين
بيمايگيها و ناآگاهيها خود را پيش مياندازند و ميخواهند بتوده رهنمايي كنند و
رشتهي سياست كشور را بدست گيرند. روزنامه مينويسند ، حزب ميسازند ، و با آن
انديشههاي بسيار كوتاه بهمسايگان نزديك[بیشتر خواست روس و انگلیس است] گرويده
همبستگي پيدا ميكنند. اين خود درد بزرگيست. از هر گوشهاش كه بنگريد درد سختيست.
من اين سخن
را بارها گفتهام : كساني كه بدي شعرهاي خيام و حافظ را نميدانند و زيانهاي
آنها را درنمييابند ميخواهند بتودهاي راه نمايند ، ميخواهند كشوري را راه
برند.
آخرين نتيجهاي
كه از اين سخنان ميگيرم آنست كه در اين كشور گرفتاريها گوناگونست و ما با همهي
آنها در نبرد ميباشيم. اين دو داستان را گفتم تا شما بدانيد كه دشمنان ما
تنها وزيران و ملايان و شاعران و رماننويسان و بهاييان و صوفيان و مردم عامي
نيستند. بلكه يك دسته دشمنان نهاني نيز ميداريم. اينها را گفتم كه شما آگاه گرديد
، نه براي آنكه نوميد شويد ، بلكه براي اينكه بنيرو افزاييد و خود را هرچه آمادهتر
گردانيد.
ما درفش
افراشتهايم و با خواست خدا اين توده را از اين گرفتاريها رها خواهيم گردانيد. اگر
دشمنان بسيارند ما نيز نيرومنديم. سرمايهي ما سرمايهي ورجاونديست.
[1] : کسانی
هم هستند که پیروی از یک آیینی را «پابند» میدانند و به آن میبالند که از این
گرفتاری رهایند و « آزادی اندیشه»ی خود را نگاه داشته اند. اگر نیک بسنجید خواست نه
از ده تنشان از « آزادی» بی بند و باریست.
[2] : پس از
هفتاد سال که از این گفتار می گذرد هنوز هم دیده می شود که حزبها و یا جمعیتهایی
در درون یا بیرون ایران درپی آنند که مردم را بدور خود جمع کرده و قوه را بدست
آورده تا پس از آن «هر کاری» که صلاح میدانند بکار بندند.
[3] : «
مبارزه با خرافات» چندان بازاری و پیش پا افتاده گردیده که بدست حکومت ملایان هم
افتاده چندانکه با چنین ادعایی به میدان درآمده گوشها را فرسودهاند. ولی نیک که
بیاد آوریم میبینیم هر سال محرم در رادیو و تلویزیون و ماهواره ، در لندن و اسلو
و نیویورک و پاریس ... در همه جا روضهخوانی و سینه زنی دارند.