1ـ شعر مسئولانه یا شعر برای شعر؟
آقای مشیری از آنرو نزد ما گرامیست که در سخنانش باور خود
را فدای مصلحتش نمی کند. برای نمونه همیشه از کسروی به نیکی یاد میکند ، با اینهمه چون
در زمینه ای اندیشهی او را نادرست میداند به دلیل آوردن برمیخیزد و پروای نام و
آوازهی او را نمی کند که این نزد خرد ارجدار است. ما در ایران به چنین خویهای
ستوده ای نیاز بسیار داریم و اینست باید به پرورش آن بکوشیم. ولی دانستنی است که
دلیری باید با چشم باز باشد وگرنه از آن سود بایسته نمودار نمی گردد بلکه زیانها
از آن پدید می آید. ناآگاهانه دلیری کردن و از مرز بیباکی گذشتن رویهمرفته نکوهیده
است.
جنبش مشروطه بسیاری از خویها و آیینها را دگرگون و مردمی
کرد. یکی از آنها آداب شعر و شاعری بود. آن جنبش خردها را به تکان آورده مردمی که
هیچگاه در اندیشهی توده و کشور نبودند را به این جستار دلبسته کرد و پنجره ای که
بروی نگاهشان گشود همین سود توده و کشور بود. سران مشروطه به شعرهای ایران که از بیشتر آنها بوی صوفیگری ، جبریگری ، خراباتیگری ، چاپلوسی ، استبداد ، بیعاری و بیغیرتی
می آید بیزاری نشان میدادند و نتیجه آنکه ، شاعری و شعرخوانی نه آنکه رواجی نیافت
، از رواجش نیز کاست.
چند سالی از مشروطه نگذشته بود که در پس التیماتوم روس به
ایران در سال 1290 خورشیدی دستهای خیانتکاری در میدان سیاست بکار آغازید که
میخواست از گرمای جنبش مشروطه بکاهد و برای این خواست پلید خود رفته رفته هیاهویی
بنام ادبیات در ایران براه انداخت که اوج آن سال 1313 بود. (نک. کتاب در پیرامون «
ادبیات») پس از اینکه هیاهو به مرز دیوانگی رسید ، مردی و مردانگی و از خودگذشتگی
و بدیده داشتن سود کشور به سردی گرایید و اینبار « ادبیات» ارزشی دیگر پیدا کرد
چنانکه انجمنهای ادبی در هر شهری بنیاد یافت و هر کسی چنان میدانست که باید برای
شاعران بنام ایران جایگاههایی در دل خود برگزیند و هر یک را در جایی بالاتر یا
پایینتر از دیگران بدیده گیرد و بر سر آن با نزدیکان خود کشاکشها کند. یکی فردوسی
را برترین میدانست دیگری حافظ را و سومی جز مولوی دیگران را در جایگاههای پایینی
جا میداد.
امروز اگر شما کارتان به عامیانی بیفتد که نام کسروی را
شنیده اند خواهند گفت : کسروی با حافظ دشمن بوده است و اگر علت را جویا شوید بیش
از این گمان نمی برند که دشمنی کسروی با حافظ نیز از چنان کشاکش خنکی برخاسته یا
آنکه چون دل به شعرهای فردوسی بسته بوده از شعرهای حافظ خوشش نمی آمده. ولی ما با چنین
پاسخی قانع نمی شویم و بیجا نیست بپرسیم : راستی به چه علت کسروی با حافظ « لسان
الغیب» دشمنی می کند؟! در جایی که حافظ اینهمه هوادار از فال پرست و بیباور به فال
، دیندار و بیدین ، مسلمان و نامسلمان ، میخواره و دشمن می ، تئوکرات و سکولار ،
شاعر و آشنا به شعر دارد ، پس چرا کسروی بدانسان به او می تازد؟! به کسی که ششصد
سال پیش از او مرده چه کینه ای داشته؟!. گیریم کسروی پاس فردوسی را بسیار میداشته
و او را نخست شاعر و بلند جایگاه می شمرده. چرا باید با حافظ چنین دشمنی سرسختانه
ای کند؟!
راستی آنست که کسروی با حافظ نمی جنگد ، با شعرهای او می
جنگد و برآن سر است که بیکبار ریشهی آنها را برکند. .. چرا؟!.. مگر در شعرهای
حافظ چیست که کسروی بدینسان با آنها دشمنی می ورزد؟!..
پیش از آنکه به این پرسش پاسخی بیابیم تکه هایی از سخنان او
را بعنوان پیشگفتار می آوریم :
«ما دشمني با شعرا نداريم و هرگز خواستار آن نيستيم كه كسي در ايران
شعر نگويد بلكه چنانكه در جاي ديگري گفتهايم ما باين نكته نيك پي بردهايم كه شعر
در ايران ريشه دوانيده و پيشرفت بياندازه كرده و با اينحال برافتادن بنياد شعر در
ايران كاري است نشدني و از آن سوي شعر بهرحال هنري بشمار است و اين هنر كه در
ايران پيشرفت نموده چرا بايد بكندن بنياد آن كوشيد.» (پیمان سال دوم ، شمارهی یکم ص 32 ، اینگونه
بازگشت به گفتارهای پیمان را بکوتاهی چنین خواهیم نوشت : 201032)
« شعر در ايران از دربارهاي استبدادي برخاسته و در ميخانهها پرورش
يافته و اينست كه بيشتر ابزار دست ياوهبافان و بيهودهگويان بوده. كنون در اين
زمانِ ما هم بيشتر شعرا جز بيهودهگويي نميكنند و از اين راه ريشهي هوش و خرد
خود و ديگران را ميكَنند. ...
آري من انكار ندارم كه نيكاني نيز در ميان شعرا بوده ولي اينان
بسيار كم بودهاند. نيز انكار ندارم كه شعر اگر بيتكلف درآيد چه بسا كه بر نثر
برتري پيدا كند. ولي اينگونه شعرها بس اندك ميباشد.» (202129) (پیمان سال دوم ، شمارهی دوم ، صفحهی
129)
«شعر در ايران در قرنهاي زبوني ايرانيان پيشرفت كرده و زماني بوده
كه خردها روي بپايين آمدن داشته و اينست كه چاپلوسي و بيهودهگويي و بادهپرستي و
عشقبازي و اينگونه نارواييها رايج بوده و شعرا نود و نه درصد جربزهي خود را در
اين راههاي پست بكار بردهاند. ولي در نثر چنين پیشامدي روي نداده.» (204241)
« اين ايراد را دوستان هميشه بر ما
دارند كه چرا تندي ميكنيم. بايد دانست كه نگارندهي پيمان يك مرد آلماني يا
انگليسي نيست كه در برابر پیشامدهاي ايران خونسردي نمايد. اين نگارشها از يك
ايراني است و يك ايراني چگونه ميتواند در برابر اين ناسزاييها خونسردي كند و خروش
از دل برنياورد يا زبان به نفرين و نكوهش باز نكند؟
شعر در ايران با حالي كه داشته مايهي بدبختي بوده و شعرا بمردم جز
درس چاپلوسي و هرزهگردي و هرزهگويي و بادهپرستي و بيعاري ندادهاند. اين پيش
ما روشنتر از آفتاب است كه آن داستان ننگين مغول كه در ايران روي داد يكي از
جهتهاي آن رواج شعر در اين سرزمين بوده. با اينحال چگونه ما ميتوانيم با
شعراي ياوهگو خونسردي كنيم و تندي ننماييم؟! اگر كسي خانهاش را در برابر چشمش
ويران كنند آيا ميتواند نرمي نموده و تنها به پند و اندرز بسنده كند. خروش و
فرياد از دل برنيارد؟!» (204241)
«من هم باري يك تن ايرانيم و سرفرازي ايرانيان را خواهانم. من هم
آرزومندم كه كاش شعرايي كه از ايران برخاستهاند همگي مردان بزرگواري بودند و هر
يكي از راه ديگري بنيكي تودهی ايران ميكوشيدند ولي چه بايد كرد كه چنين نبودهاند
و اگر چند تن از ايشان باندازهی عادي نيك بودهاند انبوه ديگران بياندازه بدي
داشتهاند. كنون هم با گزافبافي چارهی كار نميشود[با کارت تبریک برای خود
فرستادن!] و آن زشتيها و پستيها از ميان ديوانها و تذكرهها بيرون نميرود!
مگر يك راه چاره در پيش است و آن اينكه بدي بدان گذشته را بگوييم
و پستيها و زشتيهاي آنان را باز نماييم تا از اين سپس بدان پيدا نشوند و نيكان هم
نيكتر و بهتر گردند و براي همين منظور است كه زبان باين نكوهشها باز كردهام.
وگرنه بدگويي از چامهسرايان براي من هنري نيست من كارهاي بسيار مهمتر از آن دارم.» (202129)
اکنون روشنتر می گردد که کسروی کینه ای از شاعری که مرده و به گفتهی
خودش کارش بخدا افتاده ندارد بلکه چون مصالح توده را بدیده می گیرد میخواهد نه
تنها حافظ بلکه شاعران بیهوده گو و بدآموز دیگر را نیز بیکبار فراموش کنیم. ولی او
سخن جداگانهای نیز دربارهی حافظ دارد بدینسان :
در هياهوي اخير [که در آغاز سخن یادش کردیم] باين چند تن [خیام ،
سعدی ، مولوی و حافظ] ارج بيشتر گزارده برواج بدآموزيهاي آنان بيشتر كوشيده اند.
اينست ما نيز بآنها بيشتر ميپردازيم و بدي و زيانمندي شعرها و كتابهاشان بيشتر باز
مينماييم. [در پیرامون «ادبیات» ، پایان نشست سوم] سپس نشست چهارم را تنها به حافظ
که « کمپانی خیانت» بیش از همه به او ارج داده می پردازد ـ با این عنوان : « زيان
بدآموزيهاي حافظ از همه بيشتر بوده».
پس اکنون دانسته می شود که هَنایشهای(تأثیر) سخنان زهرآلود حافظ بر
توده است که او را به این نبرد وامیدارد. اینست آنچه هواداران حافظ باید بدانند.
اینست آنچه باید هشیارشان گرداند که شعرهای حافظ زهر کشنده است برای فرزندان این
توده.
جستار دیگری نیز هست که باید پیشگفتار سخن ما گردد. کسروی در نخستین
گفتار دراز در اینباره بنام « شعر در ایران» ، شعر را نخست از دیدهی « ادبی» می
نگرد و سپس از دیدهی « آیین زندگانی». کسانی به ایستادگی برخاسته می گویند : به
شعر که نمی توان همچون چیزهای دیگر از دیدهی آیین زندگانی نگاه کرد. شعر هنر است
و هنر را باید هنرسنج و هنرشناس بسنجد و داوری کند. این معنی را یک شعرپرستی با
کسروی در میان گزاشته که داستانش را در کتاب در پیرامون خرد ، گفتار سوم توانید
خواند :
« در سال دوم پيمان كه ما از ياوهبافيهاي
شاعران نكوهش مينوشتيم و هايهوي بزرگي در ميان ميبود ، روزي من به ديوان كشور
رفتم. يكي از كاركنان آنجا كه مردي ناپاك و از هواداران باب پنجم گلستان ميباشد ،
چنين آغاز سخن كرد : « شما چرا از شاعران بد مينويسيد؟!.. شما از شعر بدتان ميآيد
، ما خوشمان ميآيد ...» گفتم در جايي كه من از يك چيزي بدم ميآيد و شما خوشتان ،
بايد به داوري خرد بازگرديم و آن داوري هرچه باشد بپذيريم. گفت : « تازه عقل هم
كاري نميتواند كرد. شما عقلتان آنطور ميفهمد ، من عقلم اينطور». گفتم شما جدايي
ميانهي هوس با خرد نميگزاريد. اينكه كسي بنشيند و بيآنكه چيزي براي گفتن در دلش
باشد ، تنها براي آنكه با سخن بازي كند و قافيه جفت گرداند ، شعر سازد جز هوس
نتواند بود ، و هيچ خردي آن را نخواهد پسنديد. شما اگر خرد خود را به كار اندازيد
، بدي آن را خواهيد دريافت.
چون ديدم سخن به اين استواري و روشني
را درنيافت ، به دليل ديگري پرداخته گفتم : « اين دزدها را كه ميآورند و شما
رسيدگي كرده حكم زندان ميدهيد ، اگر يكي از آن دزدان به زبان آيد و چنين گويد : «
چرا مرا به زندان ميفرستيد؟!.. اگر شما از دزدي بدتان ميآيد ، ما خوشمان ميآيد
...» آيا به او چه پاسخي خواهيد داد؟!.. اگر بگوييد قانون چنين دستور داده و او
بگويد : « تازه قانون نيز كاري نميتواند كرد ، شما قانونتان دزدي را بد ميشمارد
و ما قانونمان دزدي از دارايي توانگران و پولداران را نيك ميشناسد» در برابر اين
ايراد چه خواهيد كرد؟!.. اگر در جهان نيك و بدي نيست و يك نيرويي براي شناختن نيك
از بد در ميان نميباشد ، پس چگونه شما دزدي را بد ميشناسيد؟! با چه دليل دزدان را به زندان ميفرستيد؟! از
پاسخ اينها درمانده و به خاموشي گراييد».
آری برای این بهانه اصطلاحی هم ساخته
اند : « هنر برای هنر». [1] دیگران که با خرد خدادادی نمی توانند پذیرفت که این
راه درستی است ، در برابر ایشان ایستاده « هنر متعهد» را پیش می کشند. کسروی این
اصطلاح را بکار نمی بَرد. بجای آن « از دیدهی آیین زندگانی» سخن میرانَد. او چنین
می گوید :
«باید دانست در آیین زندگانی آن چیز را نیک میشناسند که از
هر باره نیکو باشد و هر آنچه تنها از یکباره نیکو باشد نیک نمیتوان نامید. موضوع
را با مثل روشن گردانم :
توانگری خانهای
در بیرون شهر ساخته که از نظر معماری و نقاشی از شاهکارهاست ولی پلیس آمده میگوید
: چون اینجا دور از آبادی است شاید کمینگاه دزدان بشود و ما نمیتوانیم آنجا را
زیر پاسبانی نگاه داریم. پس آن عمارت را نیک نتوان نامید. آمدیم پلیس هم ایراد
ندارد. ولی طبیب میگوید : این عمارت در جای بادگیری نهاده از جهت آیین تندرستی
بیمناک است. پس آن عمارت نیک نشد. آمدیم طبیب هم ایراد ندارد. ولی کسی که آشنا به
آیین خانهداری و صرفهجویی است میگوید : عمارت به این دوری از شهر باید
دربایستهای زندگانی را به قیمتهای گران پیدا کرد و چه بسا که هنگام شب چیزی
دربایست شود و نتوانید آن را از شهر خریداری نمود. پس عمارتی را هنگامی میتوان به
نیکی ستود که از هر نظر نیک باشد.»
(209570)
با چنین مثالهای
درخور فهم همگان ، او یادآوری می کند که شعر همینکه زیبا سروده شده یا رعایت قافیه
و وزن در آن شده یا مضمونی نو دارد کافی نیست آن را سودمند بدانیم. باید دید از
دیدهی سود و زیان به توده یا آیین زندگانی چگونه است. باید دید شعر پاسخدِهانه
(مسئولانه) سروده شده یا نه. سخن پرمغز کسروی ، « هر کاری که می کنید سود توده را
بدیده گیرید» همین معنی را میرساند.
در هر حال شعر را ناپاسخدهانه سرودن و در داوری ، تنها جهت
ادبی آن را بدیده گرفتن ، نه چیزیست که خرد که داور نیک و بد است بپذیرد. اکنون
آقای مشیری در این میان درمانده. زیرا در یک گفتار تصویری به نشانی زیر
از یکسو چنان سخن میراند که تو پنداری همان هنر برای هنر را
می خواهد زیرا میگوید : « کار شاعر در هر دوره ای مثل آینه است که ما [بدستیاری
آن] توی جامعه نگاه می کنیم ببینیم چه چیزی را منعکس می کند.» (آشکارست که از گناه
آینه سخن راندن بیمعنی است) و همچنین می گوید : « خود شاعر پروردهی زمان است.
شاگرد زمان است» (هر عیبی در شعرش می بینید ازو نیست از جامعه است : « ذهن شاعر
حساس است در جامعه نگاه می کند» و آن را همچون آینه بازمی تاباند). باور دارد که
در چنین جاهایی نباید پای خرد را بمیان آورد. باید شاعر را موجودی جدا و حساس
دانست و عیبش نکرد : « اگر بخواهیم از دید خردورزی و منطق نگاه کنیم یکی ممکنه بگه
آقا راست گفته دیگه. حافظ اینجا این مطلب را گفته.»
و چون بیتی از حافظ یاد می کند ، همهی آن سخنان را فراموش
کرده بلکه دلیل می آورد که : « حافظ یک نقد استدلالی بر دین کرده اینجا». نتیجه
آنکه « پاسخدهانه» (مسئولانه) شعر سروده. شعر پرمغزی سروده و نه تنها جای نکوهش
ندارد بلکه باید ازو ارجشناسی شود. اینست که می گوییم آقای مشیری در میانهی این
دو راه مانده و نمیداند به کدام سو رو آورد.
به پنداشتهی آقای مشیری همین کافیست کسی
بر دین « نقد استدلالی» کند ـ چه یک مرد پاکدامنی باشد چه نباشد. آلوده زبان باشد
یا پاک زبان ـ اینست معنی آن بیت ولی « کسروی معنی را درست نفهمیده بود». چندی سخن
از جاهای دیگر میراند ولی باز در پایان گفتارش به همان هنر ناپاسخده باز می گردد
زیرا چنین می گوید : « من نمی گم کسروی یا (؟) کلنل اشتباه می کرد ولی با فرهنگ
نمی شود بدین گونه روبرو شد.»
سپس برای استوار کردن سخن خود اینبار « استدلالهای عقلی» را
نیز زیر پا می گزارد : «مرحوم کسروی ... می خواست که با استدلالهای عقلی همه چیز
را رو براه کند».
نتیجه آنکه « نقد استدلالی» (که حافظ کرده) در شعر خوبست
ولی « استدلالهای عقلی» در داوری شعر (که کسروی کرده) کاریست ناپسند!.
ولی باید بدانید شما که شعر را میدان استدلال عقلی نمی
شناسید بیش از این نمی توانید که آنچه بوده را نگاه دارید ، همیشه گرفتار بدیهای
گذشتگان باشید. بدینسان هیچ گامی بجلو نیز نمی توانید برداشت.
ایراد بزرگ دیگر به مثالی است که آقای مشیری می زنند. ایشان با چنان مثال آوردنشان ندانسته به لغزش سختی می افتند. شاعر را آینهای مینمایند که آنچه هست را نشان میدهد و اینست به او خرده ای نمی توان گرفت. در جاییکه همه میدانند اگر هم شاعر را هَنایش(تأثیر)پذیر از توده و زمانه بگیریم ، باز هم هنایشی که توده از شاعر می پذیرد را نمی توان نادیده انگاشت.
حقیقتی تاریخی که در این گفتار آمد را بار دیگر در زیر می آوریم تا خوانندگان دریابند شعر و شاعری را در چارچوب آینه دیدن تا چه اندازه اشتباه است :
« اين پيش ما روشنتر از آفتاب است كه آن داستان ننگين مغول كه در ايران روي داد يكي از جهتهاي آن رواج شعر در اين سرزمين بوده».
در اینجا فرصت آنکه به آلودگیهای شعر و شاعری که از دورهی سلجوقی رو به فزونی گزاشته بپردازیم و هنایش آن را بر دیگر پیشامدهای تاریخی یاد کنیم نیست. در این زمینه ها خوانندگان را به کتابهایی مانند حافظ چه میگوید؟ ، در پیرامون « ادبیات» و ما چه میگوییم؟ راه می نماییم. (این گفتار دنباله
دارد)
[1] : باید این نکته را یادآوری کرد
که اینجا سخن ما از هر هنری نیست. سخن ما از شعر است. « شعر سخنست و
سخن (چه نثر و چه شعر) بايد بهر معني باشد ، بايد از روي نياز باشد. سخن بي
نيازانه ياوه گوييست.». یاوه گویی نیز
زیانکاریست. ولی باید دانست هر هنری چنین نیست. مثلاً موسیقی همین که بگوش خوش
آیند باشد نیکست و بر آن زیانی بار نیست. از اینرو در چنین جاهایی هنر برای هنر که
گفته اند چون بیزیان است ایرادی به آن نیست.