3ـ آیا کسروی با هرگونه ادبیاتی دشمن است؟!
سخن کسروی ساده است ولی بگوش که؟! بگوش کسی که دچار تعصب نباشد.
او می گوید این ادبیاتی که ما داریم با حال کنونیش رویهمرفته زیانمند است. اگر از ادبیات
روستایی که خود از پیشگامان گردآوری آن بوده و شاعرانی همچون ابوحنیفهی اسکافی ،
ناصرخسرو (جز تبلیغات باطنیگریش) ، فردوسی ، پروین اعتصامی ، عارف قزوینی ، صابر و
چند تنی دیگر بگذریم ، بازمانده جز زیان سودی نمیدارند.
کسروی یکسال در بخشی از ماهنامهی پیمان گلچینی از شعرهای
فردوسی را بچاپ رسانید. شاعرانی که موضوعات پیمان را به شعر می سرودند ، شعرهاشان
را چاپ کرد. از میان یاران نزدیکش ناصر روایی و محمدباقر نیری و چند تنی دیگر ،
شاعر بودند.
شما اینها را نمیدانید و دانسته های شما ازو به چند کتابی
که ازو خوانده اید و برخی شنیده هاتان محدود است. با اینهمه بیباکی کرده می گویید
با « کل ادبیات» دشمنی میکرده و بدتر از آن اینکه «همهی کتابها» را بجز شاهنامهی
فردوسی در آتش می انداخته. ما می دانیم خواست شما از همهی کتابها ، مثلاً کتابهای
تاریخی و دانشی نیست و کتابهای شعر و کیشی است. ولی آیا همهی بینندگان شما نیز
این را می فهمند؟!.
از زبان حافظ می
گویید :
« دولت آنست که
بی خون دل آید بکنار ورنه با سعی و عمل حور و جنان اینهمه نیست
کسروی گمان کرده که حافظ دارد سعی و عمل را نفی میکنه اینجا
، در حالی که اینچنان نیست. حافظ یک نقد استدلالی بر دین کرده اینجا.»
خود می بُرید و خود میدوزید. به به چه هنری!
اگر شما جایی را نشان دادید که کسروی این بیت را آورده و
نقد کرده من همهی سخنانم را پس گرفته از شما نیز پوزش خواهم خواست. گرچه این بدان
معنی نیست که این بیت معنی والایی دارد. بوارونه است. کسروی اگر به این هم ایراد
می گرفت کار بجایی کرده بود.
باید گفت : شاهد از غیب رسید. خود آقای مشیری یک نمونه از
شعرهای حافظ را یاد کرده و ما می بینیم بس خنک است. معنی این چیست؟!. در بالا به
تلفن کننده می گوید من با شما موافق هستم که بدآموزیها صدمه میزند. اینک این هم یک
بدآموزی چرکین دیگری از حافظ!
حافظ در اینجا چه می گوید؟!.. همه میدانیم اسلام برای
نیکوکاریها پاداشهایی را نوید میدهد. براستی اگر نیکوکاری بی پاداش و همچون بدکاری
باشد کسی چرا به نیکوکاری گراید؟! یکی از پاداشها بهشت است. برخی لنگهی دوم این
شعر را چنین می خوانند : ورنه با سعی و عمل باغ جنان (= بهشت) اینهمه نیست. راستی
آنکه از حافظ جز سخنبازی و ستایشگری و ساده بازی و باده گساری و دین را به ریشخند
گرفتن کاری برنمی آمده و کوشش و نیکوکاری نیز بگوشش ناآشنا می بوده. اینست حافظ به
اسلام زباندرازی کرده چنین میگوید : اگر پاداش بی رنج بدست آید ارزشمند است. در
حالی که همه میدانند پاداش همیشه در ازای کار سودمندی باید بود. مردم کسی را که بی
جهت پاداش دهد نه عادل بلکه نادان شمارند. آیا نیکوکاری نکرده پاداش طلبیدن خود خیره
رویی نیست؟!
این همهی سخنش نیست و با آنکه آقای مشیری می کوشد معنی
دلچسبی از آن وانماید ولی جز زورگویی نمی نماید. در لنگهی دوم به خدا زبان درازی
کرده به روشنی می گوید اگر حور و جنان را مزد نیکوکاری نهاده ای کم است! یا آنکه
سعی و عمل چون زحمت بسیاری دارد مزدش باید بیشتر از اینها باشد!
ولی آقای مشیری نماز و حج و دیگر عبادات را بجای نیکوکاری
یاد کرده.
جای گفتگوش اینجا نیست که دین اینها نیست. دین همان
نیکوکاریهاست. دین آنست که آدمی را آدمیگری می آموزد تا از ددان و گرگان متمایزش
سازد و برترینِ جاندارانش گرداند.
شما نیک میدانید آدمیان تا دیر زمانی چیزی جز چنگ و دندان
برای جنگیدن نداشتند. همینست سان جانوران تا امروز. ولی آدمی با پیشرفتهای دانشیای
که کرده با هر افزار پیشرفته ای و همچنین از راه فریب و نیرنگ ، به همنوع خود
بدترین ستمها را روا میدارد که جنگهای امروزی تنها یکی از آن ستمهاست. اگر
آزادیخواهان و خردمندان جهان نبودند و قانونهای خردمندانه ای روان نمی کردند ،
توانستیمی گفت که آدمیان امروزی از ددان درنده تر و بیم آورتر بودند.
اکنون نکته اینجاست که دین همانست که آدمیان را از این
سیاهکاریها بازمیدارد (نمی گوییم آنها را بیکبار از میان برمیدارد) و راه را برای
گزاردن قانونهای خردمندانه باز می کند. ولی حافظ زباندراز چه میگوید؟! او می خواهد
همهی پاداشها را نیکوکاری نکرده مفت در کنار دارد. اگر تنها این را می گفت باز
برو ایراد چندانی نبود ولی چه کند که سیاهکارست و هم زباندراز. از این شعرها او را
بشناسید :
بعزم توبه سحر گفتم استخاره كنم بهار توبه شكن مي رسد چه چاره كنم
اگر شبي بزبانم حديث توبه رود ز بي طهارتي آن را به مي غراره كنم
به خدا ایراد می گیرد که اگر پاداشها را در برابر کوشش به
نیکی میدهی ارزش چندانی ندارد. با خدا از در چانه زنی درآمده که جز بیخردی نیست.
جای صد شگفتی است که آقای مشیری چنین بیخردیای را « نقد استدلالی بر دین» مینامد.
حافظ عقلش کجا بود که نقد استدلالیش کجا باشد؟!. کسی که
اعتراف میکند :
ما را بمنع عقل مترسان و مي بيار كاين شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست
استدلال چه میداند چیست؟!
وآنگاه ، حافظ همچون دیگر جاها درپی قافیه جفت کردن و
مضمونی از خراباتیگری و جبریگری از خود نمودنست ، نه چنانکه آقای مشیری می گوید :
درپی نقد دین. زیرا خراباتی این جهان را هیچ و پوچ میداند و باور دارد که آنچه در
اینجهانست همه بیهوده است :
اي بيخبر اين شكل مجسم هيچست اين طارم و نُه سپهر ارقم هيچست
خوش باش كزين نشيمن كون و فساد وابستهی يك دميم و آن دم هيچست
جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق
باید بخوشی و کامرانی کوشید و چنانکه این خواست به آسانی
بدست نیاید باید با چنگ و چغانه و باده بدان دست یافت :
با باده نشين كه ملك محمود اينست وز چنگ شنو كه لحن داوود اينست
دي پير ميفروش كه ذكرش بخير بـاد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
و گواه دیگر این سخن بیت بعدی همان شعری است که آقای مشیری
یاد کرده :
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست
چنانکه بیت نخست آن شعر هم اینست :
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
چنانکه دیده می شود سخنش سراسر پوچی این جهان و دستگاه
آفرینش است و اینکه باید عمر ( این دم ، این مهلت پنج روزه) را تنها به خوشی
گذراند و به آسودن پرداخت و با باده و آوای چنگ آن را بسر برد. از اینجاست که شنیدن
سخن از نیکوکاری و پاداش آن او را میرنجاند و به زباندرازی برمی انگیزد.
چون نام دین بردیم کسانی به سخنمان ایراد خواهند گرفت. باید
دانست که دینها ، حتا تازه ترین آنها دست کم صد سالی است که دیگر براه بردن آدمیان
توانا نیستند. آن آدمیگری که نامش را بردیم از عهدهی اسلام و دیگر دینهای امروزی
ساخته نیست و اینست کسروی همهی اینها را بیدینی مینامد. ولی این همهی داستان نیست.
گوش کنید از زبان او بیاوریم.
نیاز جهان به دین (کتاب آیین بخش یکم ، سال 1311 ص20) :
« این سخن را دوباره باید گفت که مایهی گرفتاری جهان آن
کشاکش و پیکار است که میانهی آدمیان همیشه برپاست و هر کسی سود خود را در زیان
دیگران میداند. این کشاکش با آسایشِ جهان دو چیز ضد همند که هر زمان آن سختتر این
کمتر و هر زمان آن سستتر این بیشتر است.
بهترین چیزی که از سختی این کشاکش میکاهد و کمک بر آسایش
مردم میکند دین است. کاری که در این زمینه دین میکند از چیز دیگر ساخته نیست.
دشمنان دین هرچه میخواهند بگویند ما بیدینی را آزمودهایم که مایهی گرفتاری جهان
و دشمن آسایش جهانیان است.
ما نیک میدانیم که در گذشته چه زشتکاریهایی بنام دین کردهاند
، با اینهمه دین را برای جهان دربایست میدانیم و از بیدینی گریزانیم.
ما از آسیا گاهوارهی دین برخاستهایم و میدانیم که دین
چون میان گروهی رواج گرفت در گام نخستین قانونگزار است که یک رشته دستورهای سودمند
و گرانمایه را بدینداران میآموزد. در گام دوم شحنه است که اجرای آن دستورها را بیکم
و کاست در آشکار و نهان بعهده میگیرد. در گام سوم مربی است که پس از دیری که مردم
نیک از بد بازشناختند کارهای بد را نه تنها گناه بلکه ننگ هم میشمارند و کردارهای
نیکو را نه تنها ثواب بلکه مایهی نیکنامی نیز میدانند و از اینجا شرافت یا
بعبارت پارسی رادمردی در میان آن گروه پیدا میشود که پس از دین نیرومندترین عامل
نیکی جهان است. در گام چهارم قاضی است که دینداران که نیکوکاری را مایهی خشنودی
خدا و بدکرداری را باعث غضب او میدانند از بدکرداران بیزاری جسته با دیدهی توهین
در ایشان مینگرند و به نکوکاران نزدیکی جسته گرامیشان میدارند و بدینسان نیکان
پاداش نیکی و بدان کیفر بدی خود را در این جهان نیز مییابند.
همهی این آثار را از دین ، ما با دیدهی خود دیدهایم و
خشنودیم که هنوز این آثار پاک از میان نرفته و ما میتوانیم دلیلهایی بنماییم :
اینکه در شهرهای کوچک و دیههای ایران مهمان را از شناسا و
ناشناسا گرامیتر از جان میدارند ، اینکه توانگران سالانه بیش از بیست بار
میهمانی داده همسایگان و بیچیزان را دعوت میکنند ، اینکه هر کسی خوردن مال دیگری
را بدترین ننگ میشمارد ، اینکه بیچیزان و بینوایان با بیچیزی و بینوایی ساخته چشم
طمع بمال توانگران باز نمیکنند ، اینکه هر کسی دستگیری بینوایان و درماندگان را
بر خود فرض میداند ، اینکه بازرگانان و سوداگران در داد و ستد خود حاجت بنوشته و
سند پیدا نمیکنند ، اینکه درهای خانهها بیشتر زمانها باز است ، با اینهمه دزدی
بسیار کم روی میدهد ، اینکه با نبودن یتیمخانه هیچ یتیمی بیسر و سامان نمیماند
ـ همهی اینها اگر نتیجهی دین نیست پس نتیجهی چیست؟!.. آیا اینان کدام آموزگار
یا مربی جز از دین داشتهاند؟!..
ولی در شهرهای بزرگ که مردم بعادات و اندیشههای اروپایی
آلوده هستند این نکوکاریها بسیار کم شده و بجای آنها دزدی و دغلبازی و دروغگویی و
کلاهبرداری و آزمندی و خودپسندی رواج بسیار یافته است ، چرا که بیدینی از اروپا
بدین شهرها سرایت کرده!...
اروپا از روزي كه دست باختراع گزارده و چند ماشيني پديد
آورده ، بدشمني دين برخاسته و تيشهها بر ريشهي آن عامل سترگ آسايش جهانيان فرود
آورده ، كه اكنون بيدينی يكي از ارمغانهايي است كه شرقيان اروپا رفته براي
همشهريان خود ميآورند.
بدانسان كه جوانان ناآزمودهي ما همين كه امتحاني داده از
دبستان بيرون ميآيند ، بغرور اندك دانشي كه اندوختهاند خود را در جهان ديگري
ديده و با همهي درماندگي و ناتواني ، خويشتن را بر هر كاري و هر كسي توانا و چيره
ميپندارند ، ماشينسازان مغرور اروپا ميپندارند كه رشتهي اختيار جهان بچنگ آنان
افتاده و هر كاري كه بخواهند كرده خواهد بود و خويشتن را از دين ـ آن عامل آبادي
جهان بينياز ميدانند.
اروپا در ماشينسازي استاد ولي در شناختن سود و زيان جهان
سخت درمانده است. در اين جنبش دو سه قرني اروپا كساني هم بنام فيلسوفان آزاد
انديشه شناخته شدهاند. بخوانيد نوشتههاي آنان را و ببينيد كه چه سخنان زهرناك و
بيهوده از زبان قلم بيرون ريختهاند!.. سخناني كه بنيادي جز كجانديشي ندارد ولي
براي بيزاري مردم از دين دستاويز نيكوست!..
تو گويي اينان دشمن جنس آدمي بودهاند يا به اندك آسايشي كه
مردمان داشتهاند حسد برده ، بر بهم زدن آن ميكوشيدهاند ، وگرنه فيلسوفي چرا اين
نداند كه مطالب علمي را بايد با زباني بيان نمود كه مايهي گمراهي سادهدلان
نباشد؟.. چرا نداند كه گروه انبوه جهانيان حوصلهي شنيدن هر سخني را ندارند؟!..
گيرم که كسي در كاوشهاي علمي خود بحقيقتي بر بخورد يا
چيزهايي را بگمان خود حقيقت پندارد ، آيا نبايد انديشه كند كه آسايش جهانيان
گرانمايهتر از هر چيز است و بايد كاري نكرد كه رخنه بر بنياد آن آسايش جهانيان
برسد؟!..
اگر كسي براستي در جستجوي حقيقت است ، اين ميداند كه در آن
بيابان بيپايان كه اوست ، مليونها خرد گم گشته و راه بجايي نبردهاند ـ ميداند
كه در آن بيابان شورهزارهايي است كه از دور آب مينمايد ، فريب نشانههايي كه از
دور ميبيند نخورده خويشتن و ديگران را به نابودگاه نميكشاند!..
جهان را پيش از هر چيز دين دربايست است و آسايش جهانيان
جز بدستياري دين از دشوارترين كارهاست.
آدمي آن ديوانهايست كه تا زنجير دين بگردن دارد خردمند و
هوشيار است و چون زنجير بگسست ، ديوانگي از سر ميگيرد و هيچ نيرويي جلو آسيب و
گزند او را نميگيرد. اگر فيلسوفان آزاد انديشهي اروپا اندك دانايي بحال سود و
زيان جهان داشتند ، ميدانستند كه بايد دست بزنجير اين ديوانه نزد و جهان را
گرفتار گزند و آسيب او نساخت!.. ميدانستند كه آدمی را بیدانش ماندن و پاکدل
بودن بهتر که دانش اندوختن و دزد و دغل گردیدن!..»
همین قرن بیستم با آن دو جنگ جهانی و دیگر نامردمیهایش و
این پانزده سال از سدهی بیست و یکم با همهی سختی ای که به ناداران میدهد و
جنگهایی که در میان توده های ناتوان براه انداخته گواهی بر راستیِ این سخنان است. خوانندگانی که بخواهند در اینباره بیشتر
بدانند را به کتاب دین و جهان از کسروی راهنمایی می کنیم.
(این گفتار دنباله دارد)
(این گفتار دنباله دارد)