چنانکه گفتم : این
یک نمونهی دیگری از پستی اندیشههاست. امروز نود درصد درسخواندگان گرفتار این
دردند ، و هر یکی تنها این میخواهد که خود نامی درآورد و گردنی فرازد ، و اینست
همینکه میشنود کسی بکوشش دربارهی توده برخاسته ، همه چیز را فراموش کرده تنها
این میاندیشد که مبادا آن کس جلو افتد و بنامتر گردد و من بمانم ، و اینست رنجیده
و رو ترش کرده و زبان بریشخند میگشاید.
اگر اینان را
اندیشهها کوتاه نبودی و معنی زندگانی را فهمیدندی ، بتوده و نیکی آن بیشتر دل
بستندی و چون شنیدندی ما بکوشش دربارهی توده برخاستهایم دلشاد گردیدندی و
بهمدستی شتافتندی.
ما اروپاییان را
رستگار نمیشماریم. ولی معنی پیشرفت توده را شناختهاند و شما میبینید که چگونه
در راه توده جانفشانیها مینمایند ، چگونه
خود را در برابر توده هیچ میشمارند.
یکی از آنان که
دشمنی با پیمان مینماید در خانهی آقای صدری به چَخِش[= جدال لفظی] و پرخاش
برخاسته و در میان تندیهایش چنین میگفت : «پس آن کتاب که من نوشتهام چه بشود؟!..»
مردی که شصت سال میدارد و بنجف رفته ، و باروپا رفته ، و خود را یکی از پیشروان
میداند ، این نمونهی اندیشه و رفتار اوست که کتابی که در بیست سال پیش نوشته و
فراموش شده و از میان رفته غم آن را میخورد ولی غم تودهی بزرگی را نمیخورد و
بکوششهای دلسوزانهای که ما در راه رهایی آن میکنیم همراهی نمینماید و از در
دشمنی نیز میآید.[1] اینست ندانستن معنی زندگانی. اینست کوتاهی اندیشهها.
کسی را که خواهند
کشت و بپای دار میبرند ، تا ریسمان بگردنش بیندازند امید نبُرد و در اندیشهی چارهی
رهایی باشد. اینان ـ این کوتاهاندیشان ـ مینشینند و رو درمیآورند و چنین
میگویند : «ما نمیشویم ، کار از آنجا گذشته!» چون خودشان کاری نمیتوانند بکار
کردن دیگری هم خرسندی نمیدهند ، و ناگزیر بچنین بهانهی بسیار شومی دست مییازند ،
و در راه خودخواهی و جداسری بنابودی توده خرسندی میدهند.
بدبخت اگر یک خانهی کوچکی ، یک باغ بیارجی را از دستش گیرند صد بیتابی
نماید ، و دست بدامن هر مرد و نامرد زند
ولی دربارهی توده چنین بیپروائی از خود مینماید و چنین سخن شومی را بزبان میآورد.
اینان بودند و
دیدند که در سی سال پیش که دولت ایران ناتوان و دست بیگانگان بسوی کشور دراز میبود
، چه بیدادگریها رخ میداد ، و در راه سود دیگران چه خونها در این کشور ریخته میشد.
بدلخواه یک تن ، مردان بزرگی بسر دار میرفتند ، و در راه یک سود کوچکی هزاران زنان
و کودکان کشتار میشدند. داستان دلگداز ارومی که مینویسیم یک نمونه از آنهاست.
کسانی که آنها را
با دیده دیدهاند باز ارج آزادی کشور و نیرومندی دولت و فیروزی توده را نمیشناسند
، و در راه خودخواهی و جداسری چشم از اینها میپوشند. روی نادانی سیاه باد!
این سخنانی که ما
مینویسیم ، و این کوششها که ما بکار میبریم ، اگر یک تن اروپایی کردی ، اکنون در
شرق آوازه افتاده و هزاران و صدهزاران کسان بجوش و جنب برخاستندی ، و همه را
پذیرفتندی. یک نمونهی دیگر از پستی اندیشهها اینست.
در جهان بدترین
شکستها «شکست اندیشهای» است. چون سرچشمهی همهی کارهای آدمی اندیشهی اوست ، بدبختترین
مردم کسانیند که باندیشههای خود ارج نگزارند و خود را ناگزیر از پذیرفتن اندیشههای
بیگانگان شناسند.
گذشته از همه چیز
شرقیان دچار این شکست بودند. کشورهای شرقی هنگامی که سر برافراشته و با اروپا
روبرو گردیدند ، یک جهان نوینی با صد شکوه و نیرو در برابر دیدند ، و این بود خود
را باختند ، و خیره گردیدند ، و نتیجهی این داستان گرفتاری اروپاییگری[2] بود که
خوانندگان ما نیک میشناسند.
در هفت سال پیش ما
چون پیمان را آغاز کردیم در گام نخست با این گرفتاری شرق به نبرد پرداختیم.
کوششهای پیمان در این باره فراموش نشده ولی پیداست که بیماری ریشهکن نشده و نشانههای
آن در رفتارها و کردارها هویداست و من برای شما داستانی یاد میکنم.
امروز شما در خود
اروپا هزاران و صدهزاران دانشمندان را توانید یافت که از بدی قانونهای «عدلیه» گله میکنند و زیانهای بسیاری از
آن میشمارند. در شرقیان آن گله بیشتر است و از خود داوران نکوهش توانید شنید.
ما در این باره بیک
کاری برخاستیم ، و آن اینکه عیبهای بزرگ قانون اروپایی را شمرده و یک قانون ساده و
آسانی بجای آن پیشنهاد کردیم.[3] ما چشم نداشتیم آن را روان گردانند و بکار بندند.
بچنین چیزی امید نبسته بودیم. آن باید با دیگر قانونهای شایندهی خود روان گردد.
ولی این خود کاریست
که کسی از شرق ایراد بقانونهای اروپا گیرد و یک قانون سادهتری بجای آنها پیشنهاد
کند. در جهان دانش و اندیشه یک چیز ارجداریست. کنون شما آن را ببینید که کسان
بسیاری آن را که میخوانند بجای خشنودی رو ترش میکنند و گاهی چنین میگویند : «یک تن
میخواهد همهی کارها را درست گرداند؟!.» در بند هیچ چیزی نیستند و همه سخنِ «یک
تن» میرانند.
یکی از آشنایان
داستان شگفتی میدارد. میگوید : با کسی آمیزش میکردم و بارها رو میداد گفتگوی پیمان
بمیان میآمد ، و من میخواستم گفتارهای مهنامه را نزد او بخوانم ، و او گوش نداده
و جلو میگرفت ، و بریشخند و بدگویی میپرداخت ، و همیشه ستایش از اروپاییان میکرد.
روزی خواستم او را رسوا کنم. گفتم : «یکی از اروپاییان کتابی نوشته و باصول
محاکمات ایرادهای بسیار گرفته. از جمله میگوید : این رسیدگی غیابی برای چیست؟!.
کسی که تمرد از دعوت محکمه کرد چرا باید او را محکوم نکنند؟.. چرا باید دوباره
بسخن او ترتیب اثر کنند؟.. همچنان به تمیز ایراد میگیرد.» بسیاری از نوشتههای
«قانون دادگری» را برایش بازگفتم. چون میپنداشت از یک نویسندهی اروپاییست خوشدلانه
گوش میداد و چهرهاش از شادی میشکفت ، و چون سخن بپایان رسید گفت : «خواهشمندم آن
کتاب را بدهید من هم بخوانم. کار اینست که این کرده .. نه مثل منفیبافیهای پیمان
شما» ، و برای استواری سخن خود شعری خواند :
«بد است خوی تو
جانا که بد همیگویند رخت که هست نکو هیچکس نگفت بد است».
آنگاه رو بمن کرده
گفت : «پیمان هم اگر میخواهد کاری کند همینها را ترجمه کند و نشر نماید تا مردم
بخوانند و بدانند. بلی آقای فلان! فرق میانهی شرقی و غربی اینست. شرقی آن منفیبافیها
را میکند و غربی باین قسم مطالب برجسته مبادرت میکند!»
میگوید : چندان صبر
کردم تا همهی سخنانش را گفت و کاملاً در تله جا گرفت ، و آن زمان
گفتم : شرمت باد! و داستان را برایش بازگفتم. باور نمیکرد و «قانون دادگری» را از کیف درآورده بدستش دادم. گفتم : من چون دیدم درد تو شخصیت است و همینکه میشنوی یک ایرانی فلان سخن را گفته نافهمیده و نااندیشیده دشمنی میکنی ، اینبود بنام یک اروپایی مطالب را عنوان
نمودم ، و دیدی که چه اشتباه کردی؟!..
گفتم : شرمت باد! و داستان را برایش بازگفتم. باور نمیکرد و «قانون دادگری» را از کیف درآورده بدستش دادم. گفتم : من چون دیدم درد تو شخصیت است و همینکه میشنوی یک ایرانی فلان سخن را گفته نافهمیده و نااندیشیده دشمنی میکنی ، اینبود بنام یک اروپایی مطالب را عنوان
نمودم ، و دیدی که چه اشتباه کردی؟!..
تا اینجاست داستان
آن آشنا. اینهاست که پستی اندیشه میشماریم. اینان اگر مردان بلند اندیشه[ای]
بودندی با خود گفتندی : «فلان شرقی که کتاب مینویسد و در برابر اروپاییان بالا میافرازد
از کارهای او مرا چه زیانی هست؟!.. بلکه این بسود منست که او چنان کوششهایی کند که
هم توده را از آلودگی رها گرداند و هم زبان ریشخند غربیان را بندد» و همگی بیاری
ما برخاستندی که هم کار بآسانی پیش رفتی و هم خود آنان در نام نیک همباز ما
بودندی.
(پیمان ـ سال ششم ـ شمارهی نهم
ص 532 - 542)
[1] : ـ این مرد ، اسدالله ممقانی وزیر
دادگستری ساعد و نام کتابش «دین و شئون» میباشد. برای آنکه او را بهتر بشناسید کتاب
دادگاه را بخوانید. ـ و
[2] : گفتارهای
سال نخست پیمان و نیز نخستین بخش کتاب ما چه میخواهیم؟ در این زمینه است. ـ و
[3] : بنگرید بکتاب
«قانون دادگری» ـ و