نگارش منوچهر عدل [از خوي] :
همانطوريكه در ايران يكعده اي بنام پيشوايان مذهب ، ما ايرانيان را به بداخلاقي و بدبختي سوق داده اند عده اي هم بنام شاعر و فيلسوف و صوفي ، صفات برجسته و عالي باستاني ما ايرانيان را از ريشه كندند!
در نتيجه (ادبيات) كه بايد با قلم تواناي نويسندگان خود روانهاي خشن و پست را باعلاترين درجة اخلاق برساند به پست ترين درجة اخلاقي امروزه رسانيده است.
امروز كه آقاي كسروي سر منشاء سستي و پراكندگي افكار ما را نتيجة مستقيم شاعران مي داند انصافاً نمي شود حكم كرد كه حق ندارند.
ولي اعمال بد و بيروية شاعران نبايد عظمت و بزرگي گويندگان و نويسندگان بااخلاق و بااراده را نيز محو و نابود سازد.
مثلاً مسعود سعد سلمان كه ميفرمايد :
گر تو سنگي بلاي سختي كش ور نه اي سنگ بشكن و بگداز
بكم از قدر خود مشو راضي بين كه گنجشك را نگيرد باز ... الخ
درسهاي عالي شهامت و عزت نفس و علو همت ياد ما داده
وقتي كه بگوييم شاعران صد در صد باعث بدبختي ما هستند قاضي عادلي نبوده ايم. اينست هرچه زودتر لازم است وزارت فرهنگ براي حفظ شئونات نويسندگان و عالم ادبيات ايران از مردان خردمند و از اشخاص باذوق و حساس ( چون مردمان دو قسم اند 1ـ خردمندان 2ـ اشخاص حساس و با ذوق. خردمندان بهيچوجه مطيع احساسات نمي شوند و راهنماي آنها خرد آنهاست ولي اشخاص حساس اغلب علاوه از خرد خود تابع احساسات خود هستند ولي بشرط اينكه احساسات آنها علوي و پاك باشد چون عدة ديگري هم هستند كه از خرد عاري بوده ولي يك قسم احساسات غلط و ناپاكي دارند كه ما با آنها كاري نداريم) منظور از طبقة خردمندان و از طبقة اشخاص احساساتي كه داراي روح لطيف و ذوق سليم هستند انجمني تشكيل دهند و كلية كتب و ديوان نويسندگان ايران را جمع آوري و در دسترس آنها بگذارند و آنان مطالب مضر كتب مزبور را برداشته و بسوزانند و نكات اخلاقي و مطالب مفيد را باقي بگذارند. تا از احترام نياكان عالم و دانا كه بر هر ملت متمدن و باادبي لازم است قصور نكرده باشيم.
وقتي كه بگوييم شاعران صد در صد باعث بدبختي ما هستند قاضي عادلي نبوده ايم. اينست هرچه زودتر لازم است وزارت فرهنگ براي حفظ شئونات نويسندگان و عالم ادبيات ايران از مردان خردمند و از اشخاص باذوق و حساس ( چون مردمان دو قسم اند 1ـ خردمندان 2ـ اشخاص حساس و با ذوق. خردمندان بهيچوجه مطيع احساسات نمي شوند و راهنماي آنها خرد آنهاست ولي اشخاص حساس اغلب علاوه از خرد خود تابع احساسات خود هستند ولي بشرط اينكه احساسات آنها علوي و پاك باشد چون عدة ديگري هم هستند كه از خرد عاري بوده ولي يك قسم احساسات غلط و ناپاكي دارند كه ما با آنها كاري نداريم) منظور از طبقة خردمندان و از طبقة اشخاص احساساتي كه داراي روح لطيف و ذوق سليم هستند انجمني تشكيل دهند و كلية كتب و ديوان نويسندگان ايران را جمع آوري و در دسترس آنها بگذارند و آنان مطالب مضر كتب مزبور را برداشته و بسوزانند و نكات اخلاقي و مطالب مفيد را باقي بگذارند. تا از احترام نياكان عالم و دانا كه بر هر ملت متمدن و باادبي لازم است قصور نكرده باشيم.
(خطاب به آقاي كسروي دارندة پرچم)
با اينكه مذاهب و عقايد فيلسوفان و علماء تا اندازه اي ابهام و تاريكي عالم حياتي را برطرف ساخته و تا حدي آغاز و انجام موجوديت و حيات انساني را نشان داده است ولي با وصف اين وقتي درست در عالم خلقت و تكوين كاينات دقيق مي شويم جز سرگيجه و بهت چيزي دستگيرمان نميشود!
موجود جاندار حركت مي كند ، ميخورد ، احساسات گوناگون از خود بروز مي دهد ، جانداران ديگر را مي كشد پس از مدتي معدوم ميشود!
در اين چنين دنيا حيوانات و جانداران مختلف را تماشا مي كنيم. عده اي از حيوانات آرزويي جز خوردن و خوابيدن و اطفاء آتش شهوت ندارند!
ولي عده اي ديگر علاوه بر نيازهاي نامبرده يك نوع احتياجات باطني و خيالي دارند ولو اينكه اين نيازها هيچيك از احتياحات مادي آنها را برطرف نمي كند.
معهذا براي آنها قيمت داشته و شيرين است. آيا نه اينست كه كلية اشياء محسوسه باندازه اي كه مورد احتياج هستند ارزش پيدا مي كنند؟
موسيقي ، مذهب ، مسلك ، ادبيات ، از جهت اينكه يكي از نيازهاي باطني بشر را مرتفع ميكنند بهادار هستند.
يكنفر بيچارة درمانده موقعي كه محزون است با خواندن آواز خود را سرگرم مي كند روح او منبسط مي شود نشاط و فرح جواني احساس مي كند كسي كه دل حساس دارد از نكته هاي ظريف ادبيات لذت مي برد. وقتي كه يكنفر صاحبدل به آواز شور مي خواند :
بيستون خانقه راز و نياز است هنوز مأمن دوستي و مدفن راز است هنوز
بيستون ماند و بناهاي دگر گشت خراب كاين در خانة عشق است كه باز است هنوز
از هم و غم دنيا فارغ شده دنيا را بهشت جاويداني مي داند. آيا اين قيمت ندارد؟
چيزي كه اينطور شفاي عاجل مي بخشد ، تسكين ميدهد ، درد را ساكت مي كند ، حيات ميبخشد ، قابل ستايش نيست؟
يكنفر بيك تابلوي نقاشي نگاه مي كند و از دورنماي زيباي آن لذت مي برد ، يكنفر شاعر نيز از خواندن اين شعر مثلاً :
هر شب مه نو سوي فزوني تازد تا همچو جمال تو جمالي سازد
در چهاردهم شب كه بخود پردازد بيند كه چو تو نيست بخود بگدازد
حالتي پيدا مي كند كه اگر مبلغي ميداد و به نمايشات بزرگ مي رفت آن اندازه خوشحال نمي شد. چيزي كه انسان را در اين دنياي مجهول شاد مي كند بهادار است.
بطوريكه تمام عالميان مي دانند ايران يكي از ممالك باستاني است ، يعني از زمانهاي خيلي قديم داراي سازمان حكومتي و علم و تمدن بوده است. مثل ممالك جديد التشكيل جوان نيست.
مملكت مصر ، يونان ، ايران اين ممالك چون سابقة تاريخي دارند تمدن و علوم و صنايع اين ممالك باستاني در سرنوشت تمدن عالم دخالت داشته براي بيدار كردن و تنبه افراد اين قبيل ممالك كهنه بايد آنها را متوجه گذشتة باافتخار خود سازيم بايد نوشيروانها و اسكندرها و سقراطها و فرعونهاي باعظمت و بااقتدار را بيادشان بياوريم تا خونشان بجوشد و از پدران خود تقليد كنند.
اگر ما يكي يكي افراد برجسته و نويسندگان و نوابغ خود را ببهانة اينكه در ديوانشان يكمصرع مخالف فعاليت پيدا شده تكفيركرده و در نظر خود آنان را بيقدر و قيمت سازيم غرور ملي نخواهيم داشت.
وقتي كه ايراني اينقدر بخودش بنظر تحقير نگريست و هميشه خود را اسير و زبون و بدبخت ديد يأس او را بكلي ساقط خواهد كرد.
درست است ايران مدتها تحت نفوذ خارجيها مانده ولي باز پس از مدتي استقلال خود را برگردانيده است.
همانطوريكه يكنفر اگر خود را كوچك و ناتوان بشمارد ضعف و بيچارگي خود بخودش تلقين ميكند و در هر جامعه اي نيز اين مطلب صدق مي كند. انصافاً هم ايرانيان سابقة باعظمت و باشرافتي دارند و جا دارد بديگران بنازند.
آيا رواست با اين وصف سعدي شيرين سخن را ما ببدي ياد كرده و از كبرياء و عظمت آن بكاهيم
سعدي مي فرمايد :
سعديا حب وطن گرچه حديثي است درست نتوان مرد بسختي كه من اينجا زادم
اين يكي از ايرادهاي سركار است ولي چون سركار با همة دانش و فضيلت تان جزو طبقة خردمندان بوده و خردمندان از نازك كاريهاي ادبيات كه از دلهاي حساس تراويده است بهره ندارند اينست اگر توجه نفرموده باشيد كه اين عقيدة سعدي نيست ، بلكه اين بيت را درضمن حكايات از زبان مردان حكايت آورده است جاي شگفتي نيست
وآنگه منظور سعدي از كلمة (وطن) بمعني تماميت ايران نيست بلكه وطن مولد را در نظر گرفته است.
گذشته از اين بهر چيز خوبي اگر از طريق بدبيني و انتقاد نگاه كنيم عيبهاي زيادي مي توانيم در آن پيدا نماييم. مثلاً مي شود بخداوند كائنات بنظر انتقاد و خرده گيري نگريسته و ايراد كرد كه اگر تخم هندوانه را نيز مثل خربزه يكجا جمع مي كرد موقع خوردن راحت تر بود. يا شليل باين خوبي اگر هسته اش قدري لااقل كوچكتر بود يا اصلاً همة آن گوشت بود و هسته نداشت چقدر خوب ميشد. يا آدم بجاي اينكه دو پا داشته باشد خداوند او را مدور مي آفريد كه عوض قدم برداشتن ميغلطيد و با سرعت راه ميرفت!
آقاي كسروي ببخشيد ايرادهاي سركار چون خيلي افراطي هستيد از اين قبيل است.
حق است شعراي ما در مدح سلاطين و يال اسب امرا و زلف معشوق آنان و لهو و لعب و هزليات فوق العاده افراط كرده و از حد تجاوز كرده اند ولي آن را بايد چاره كرد يعني در ايران يك آكادمي صالح تشكيل شود و در آنجا ديوان شعرا را بازديد كنند شعرهاي بد و مضر از آن برداشته بسوزانند و چيزهاي خوب آن را باقي بگذارند.
سعدي اگر بيچارة بدبخت در مدت عمرش پاي غلطي برداشته كه امروز حواس سركار را مغشوش مي كند ديگر نفرينش نكنيم بلكه آن اثر غلط و مضر او را معدوم سازيم تا سركار شبها خوابتان ببرد.
سعدي اگر در سراسر بوستان و گلستانش جفنگ گفته باشد با گفتن اين شعر آنهم در آن موقع كافي است كه ما ايرانيها مجسمة او را ريخته و بنام او افتخار كنيم كه فرمايد :
تن آدمي شريف است بجان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت
تا آخر.
راست است ويكتور هوگوها ، ولترها ، منتسكيوها ، حكومت و طرز زندگي را عوض كردند نويسندگان ما اين سيستم نبوده اند ولي بايد دانست اين امر با كيفيت محيط فرق مي كند. در محيط ايران مسائل اجتماعي را با يك قالب ديگري گفته اند و در اروپا با قالبهاي ديگر.
آري صحيح است چون طرز زندگاني عوض شده منبعد بوجود سعديهاي آلامد احتياجي نخواهيم داشت ولي سعدي شيرازي براي ايرانيان ذيقيمت است و هميشه احترام او را حفظ خواهد كرد.
امروز ايران جوان به نظامي و سعدي و خيام احتياج ندارد بايد ويكتور هوگوها و منتسكيوها پيدا نمايد ولي اين امر را نبايد غلط معني كرد اگر يكنفر خانه و زندگي و تمام مايحتاج زندگي داشته باشد فقط بيك اتومبيل امروز نيازمند است و بگويد ديگر بخانه احتياجي ندارم منطقي نيست احتياج ندارد باين معني چون حياط دارد ديگر لازم نيست پول خود را بدهد و حياط ديگر بخرد بلكه آنچيزي كه ندارد بايد تهيه شود.
ايران سعدي دارد لازم نيست سعدي ديگري بار بياورد ولي ويكتور هوگو ندارد بايد تهيه نمايد.
سركار چون داغدلي از سرگرمي ايرانيان بشعر و شاعري داريد و حق هم با شماست لذا دلتان سوخته شعر و شاعري را سرمنشاء تمام بدبختي ها ميدانيد اگر سركار شليل را بحد افراط بخوريد با اينكه ميوة نافعي است شما را مريض خواهد كرد.
ادبيات مثل شليل خوردني و نافع است ولي از بس ايرانيان افراط كردند كه دلشان بهم ميخورد و حال حركت ندارند اينست سركار كه شخص عالم و فهميده و زحمت كش و دلسوز به برادران ايراني خود هستيد يكدفعه تيشه بريشة ادبيات مي گذاريد.
ملا نصرالدين روزي لب بام بود گفتند : ملا بپا مي افتي. ملا آنقدر عقب رفت كه از آنطرف بام افتاد ...
بايد سعي كنيم حتي المقدور افراط و تفريط نشود
سركار خدمت بزرگي باين خاك كرده و مي كنيد. مقام شما محترم است. ايرانيان از شما قدرداني مي كنند ولي اينكه ملاحظه ميفرماييد يك عده مخالفت مي كنند فقط براي اينست كه سركار تند مي رويد.
اگر مي خواهيد جوانان باذوق و حساس دست از مخالفت با شما شخص محترم و بزرگي بردارند لازمست دربارة ادبيات قضاوت عادلانه اي بنماييد و در حق نويسندگان بزرگ كه در نظر عامه محترم و حقاً نيز بزرگند بي احترامي روا نداشته اگر شعر بد گفته اند شعر بد آنها را معدوم سازيد نه خودشان را.
در جايي مي فرماييد كه شعر سخن است و سخن جز در موقع نياز نبايد گفت. اين خيلي صحيح است يكمقدار زيادي از شعرهاي ما فقط از بيكاري سروده شده در صورتيكه هيچ لازم نبوده بنده اين قبيل شاعران را تشبيه به زنبوران عسل كرده ام كه در كوهستان و صحراها عسل درست مي كنند و عسل آنها در نتيجة حرارت آفتاب روي خاك و كثافات مي ريزد و استفاده از آنها نمي شود. چون اغلب اشخاص باقريحه و شاعر ما مسلك نداشتند و قريحه و ذوقيات طبيعي آنها هميشه تراوش ميكرد و بيمقصد هرچه بزبانشان مي آمد مي گفتند. در نتيجه سخن را در غير موقع نياز مي آوردند. بنده با جنابعالي كاملاً موافق هستم. و براي همين است كه تقاضا دارم اين مقاله را كه با بيطرفي كامل نوشته شده در ستون داوري توده مرقوم داريد تا درست در موضوع قضاوت كرده و اگر واقعاً بنده چيزهايي را نمي دانم به حقيقت آن پي برده و با آزادگان هماهنگ گردم.
منظور بنده اينست كه سعدي و خيام اگر شعر بد گفته اند شعر بد آنها را معدوم سازيم نه خودشان را.
حالا خواهيد فرمود اگر شعر بد خيام را معدوم سازيم چيزي از او باقي نخواهد ماند! يعني تمام ديوانش سرتاسر اغوا و بدعت است ...
اگر تصادفاً يكي از شعراي ما اينطوري باشد بگذاريد نام او نيز معدوم شود.
ملاحظه فرماييد بچه را كه تازه از شير مي گيرند چقدر سخت است چون به پستان مادر مأنوس شده و يا اگر بمادر هشتاد سالة بنده بگويند نماز نخوان برايش چقدر سخت است.
همينطور باشخاص باذوق و حساس بگويند خيالات باطني شيرين خود را بدور بريز و از زيباييهاي ادبيات لذت نبر تكليف شاقي باو كرده ايم.
اين غريزة بشري است غير ممكن است كسي از لذت آن دست بردارد.
سركار از تاريخ خوب اطلاع داريد. در جنگ بين المللي كه آلمان شكست خورد ضمن غرامات جنگي آلمان از خواندن سرود مخصوص ( آلمان برتر از همه) كه آلمانيها را روح عجيب و غريبي ميبخشيد محروم شدند.
تصديق مي فرماييد الفاظ در قالب هاي زيبا چطور سرنوشت بشر را تغيير مي دهد. آن سرود جز شعر ، شعر مهيج چيز ديگري نبود. معهذا آلمانيها مي پرستيدند و در اين دنياي فاني آن سرود را شفاي دل داغديدة خود مي دانستند.
(پرچم روزانه شمارة 216 آدينه 1 آبان ماه 1321)
پاسخ به آقاي منوچهر عدل
آزادگان اول دفعه ايست كه مي بينند يكي از طرفداران سعدي و مانندش ، درست با ما روبرو شده و گفتگو مي كنند از آقاي عدل كه خواستار شكافتن مطلب شده اند بسي سپاسگزاريم.
آقاي عدل بايد بداند كه آزادگان يعني آقاي كسروي ـ پرچم ـ پيمان و همينطور برعكس ـ بنابراين من كه يكي از آزادگانم [به]پاسخ ايرادهاي شما مي پردازم :
1ـ شما مي گوييد ( كسيكه خردمند است تابع ذوق و احساسات نيست شعر و شاعري ذوق و احساسات مي خواهد) البته مي دانيد كه دانشمندان روانشناسي كه هر حالت خوشي يا بدي از چيزي بكسي روي دهد آن حالت را احساسات خوانند و اين حالت نفساني خوش اگر موجب برانگيختن فعل باشد آن را ذوق خوانند و مي بينيد كه فلان از موسيقي لذت مي برد وسيله برمي انگيزاند تا بشنود و يا بشنواند ديگري ذوق دارد كه هزاران بدبخت را گرسنه گذارده بزيارت كربلا برود ميرود و ديدبان مرگ هزاران گرسنه نيز مي گردد.
كس ديگري هم از هرزه كاري و ميخوارگي خوشش مي آيد و بدون اينكه انجام اينكار را بنگرد خود را آلوده كرده و بدبخت مينمايد اينها همه از اينكار خوششان مي آيد بدون اينكه سرانجام بد و نيك آنرا در نظر بگيرند خود را آلوده مي كنند پس چنين نتيجه شد كه هر عمل نفساني كه از احساسات شخص تراوش دارد چون پايبند خرد نيست خردمندانه نيست و اگر اين احساسات را با راهنمايي خرد بفعليت آوريم خردمندانه است. بنابراين دعوت كردن شما شماره اي از اشخاص باذوق و احساساتي را براي اينكه اشعار بد را از نيك تميز دهند وقتي صورت حقيقت بخود مي گيرد كه خرد را راهنماي خود قرار دهند وگرنه هريك از آقايان دعوت شده بيخردانه تابع احساسات مخصوص بخود هستند كه ممكن است خرد از آنها بيزاري جويد.
2ـ شما مي گوييد كه (سعدي را بايد نگهداريش كنيم و كشور ما احتياج بوجود سعدي دارد بايد اشعار بدش را بسوزانيم و نام نيكش را ببدي ياد نكرده و براي اينكه فقط يك شعر در بيستون گفت مجسمه اش را برپا سازيم)
بزرگ شمردن و بزرگ خواندن فرع زحماتيست كه شخصي در رستگاري توده مي كشد. آزادگان مي گويند درخت را بايد از ميوه اش شناخت. سعدي كه از اول كتابش تا آخر مطايبات و هزلياتش چندگونه خود را جلوه داده زاهد شده ـ عالم شده ، صوفي ، مرشد ، جبري ، قدري ، ساده پرست ، ميخواره ، متملق ، چاپلوس و بدنيا خوشبين و بدبين شده ، درس هم داده ، از شما مي پرسم كه اين شخص با اين آلودگيها كه هر كدام به تنهايي توده برانداز است سزاوار نيكنامي است؟. اينمرد در باب پنجم گلستانش علانيه درس شهوت پرستي به خوانندگانش مي دهد خدا مي داند چه اندازه دختران و پسران پاك را ناپاك ساخته كه من خود چند تن از پسران و دختران را مي شناسم همين مصرعها كه بنظر شما قابل نيست آنها را از راه راست فريفته و ناپاك گردانيد. خطاهاي سعدي اينقدر است كه شعر خوب ساختنش را نمي پوشاند سعدي شعر خوب سروده و نثر نيك گفته اما در زير هر خط و هر موضوع هزاران زبوني و پراكندگي خوابيده اين چنين ماند كه كسي با هزار افساد اخلاق و امراض هاي مسري لباس نيك پوشيده و معطر و آراسته در جلو شما جلوه كند ايا شما اينشخص را دوست خواهيد داشت يا اينكه جداً دوري مي كنيد كه مبادا شما هم از بيماري او واگير شويد؟ سهل است با او سخن هم نمي گوييد و دوستان خود را نيز از او دور مي كنيد.
شعراي ما در محيط تصوف و درويشي گري و خرافات هاي كيشي تربيت شده بقول شما اشعاريكه از قريحه شان تراوش كرده با اين پندارها و خرافات ها آلوده شده ، ما نمي توانيم از آموزش زهرناكي كه اين اشعار در دل توده دارد چشم پوشي كرده فقط چون خوب گفته و سروده بگوييم نيكشان بشماريم. شما ببينيد از هنگاميكه سعدي ها شعر گفته اند تاكنون كه سعدي نامه ها در آموزشگاه ها و خانه هاي ما پخش شده ايرانيان كمر راست كرده اند؟ اگر نادري پيدا شد چون از اين آموزشها بركنار بوده پيدا شد و مي بينيد بچه زودي غروب كرد. من از شما درخواست دارم كه قدري به تاريخ ايران رجوع نماييد ديگرگونيهايي كه اين آموزش شعرا در تودة ايران ايجاد نموده بينديشيد كه بچه سان غرور ملي ما را خاموش كردند و فكر ما را خمود كردند. تمام كارها را واگذار بخدا كردند. براي ريزش گناهان چون برگ هزان قطره اشكي را در راه امام حسين كافي دانستند ، ولايت علي را حصني فمن دخل گفتند. چنگيز و تيمور خونخوار را فرستادة خدا دانستند ، نيك دقت كنيم زبوني و پراكندگي امروز ما و ديروز ما زاييدة اين افكار و اشعار پليد است.
شعر از جهت ورزيدگي در سخن كه بكار رفته نيك است نه اينكه هر آموزش بدي را كه در بر داشته باشد باز نيكش شمارده و از اثرات اين آموزش بد كه در توده روي مي نمايد چشم پوشي كنيم.
3ـ مي گوييد ( ما با نام و اشعار سعدي ها همچون كودك به پستان مادر خو گرفته ايم يكمرتبه از ما باز نگيريد شعرهاي بدشان را دور بريزيم و نام نيكشان را نگذاريم معدوم شود).
بسي جاي شگفت است كه شما دريافته ايد و اينطور مثل كودك به پستان علاقه به سعدي ها داريد كودك هنگامي كه ديد بجاي شير گوارا تلخي ترياك بكامش ميرود دوري ميكند و شما با آلودگيهاييكه سعدي و مانندش دارد مي بينيد و دوري نمي كنيد : مي بينيد دلتان نمي آيد بديهايش را قبول كنيد. شعر نيك و مهيج نيك است اشعار فردوسي را كه سراسر غرور ملي است نيكش خوانيم و شاعرش را بزرگ شماريم چه او مطلب و معني را چون ديگران براي شعر و سخن نخواسته بلكه شعر و سخن را براي معني ميخواهد.
جعفر هاشمي
پرچم ـ گفتار آقاي منوچهر عدل را كه در شمارة 216 پرچم بچاپ رسانيديم براي اين بود كه پاسخهايي داده شود اينك يك پاسخي كه داده شده. يك پاسخ ديگري نيز از آقاي امام رسيده كه چاپ خواهيم كرد.
(پرچم روزانه شمارة 221 سال يكم شنبه نهم آبانماه 1321)
داوري توده
آقاي كسروي دارندة پرچم
نگارنده از كودكي ذوق ادبي داشتم كتابهايي كه در مكتبخانه هاي قديم دروس مرا تشكيل مي داد : جودي ، حافظ ، گلستان ، مثنوي ، نصاب ابو نصر ، و غيره بود و پس از آنكه دبستان و دبيرستانها پيدا شد كتابهاي فارسي كه دانش آموزان ميخواندند مطالعه كردم بيشتر صفحات آنها هم از همان كتابهايي كه مدارس و مكاتب قديم ميخوانديم گرفته شده و رواج يافته است گمان مي كردم حقايق دنيا در بطن شعر خوابيده است و حقيقت را بايد در لفافة هزارها شعر پيدا نمود و نثر را براي اظهار حقايق كوتاه مي شمردم.
اين بود كه هميشه دنبال كتابهاي شعري را گرفتم. و خواندم بيشتر آنچه كتابهاي شعري نوشته اند تا بجايي كه خودم هم قريحة شعر گويي پيدا كردم ولي بيشتر اوقات كه از روي تعمق در شعرهاي برجستة آنها غور مي كردم آنچه بيشتر تجسس مي نمودم بحقايقي كه لازمة زندگاني و محتاج اليه بسر و نظم و عالم است كمتر بر ميخوردم ، و بيشتر قسمتهايي كه يأس آور است از قبيل بيپايي زندگاني ، جبر و قضا و قدر ، و مهمل گذاشتن دنيا و عشق ورزي « با شيئي غير معلوم» مورد بحث آنها است تا اينكه از چندي پيش بخواندن نگارشات روزنامة پرچم كه صد در صد آن نشر حقايق و لب مطالب مورد احتياج دنيا و آخرت است خو گرفتم و بيپايي شعر را كه مورد شك خودم واقع شده بود دريافتم. آنچه در حوصله [؟] و افكار خودم از اثرات شعر و شاعري رسم شده بود شستم مانند جواني [كه] از روي شهوت و مستي شبي را در آغوش زن فريبنده اي بسر برده و صبح چشم گشوده پشيمان و مورد تنفر و انزجار وجدان خود واقع شده باشد ديگر از زيبايي بيجاي سجع و قافيه ـ تشبيهات و استعارات جناس و لف [و] نشر ـ معما و بديهه ـ هزل و مطايبه ـ اغراق ـ و حسن طلب و هزاران القابي كه بنام صنايع شعري و ادبيات ناميده مي شود بيزارم. سخن و گفتار اگر راست و حقيقت است بايد مانند نگارشات پيمان و پرچم خالص و عريان باشد اگر دروغ و بيپا است با آرايش و پيرايش مصنوعي راست و درست نمي شود.
متأسفانه در چند سالة اخير در ايران مقام عظمتي براي شعرا [بـ]ويژه خيام در نظر خاص و عام قائل شدند و اشعار سراسر زيان آنها را رواج دادند و بقدري ستودند كه در افواه و اذهان مانند نقش در سنگ جاي گرفته خدا مي داند چه زيانهايي نصيب توده شده همين يك رباعي را كه بنام خيام مسجل و رواج است :
تا بتواني خدمت رندان ميكن بنياد نماز و روزه ويران ميكن
بشنو سخن راست ز خيام عمر مي ميخور و ره ميزن و احسان ميكن
بايد سنجيد و ديد كه آيا فساد آن چه اندازه است. ستايش خدا را نكردن ، مي خوردن ـ راهزدن ـ دزدي ـ رشوه گرفتن ـ خيانت در امانت ـ تقصير و جنايت همة اينها را با چند شاهي يا بيشتر احسان از بين مي برند و خود را تبرئه مي نمايند و بروح گوينده رحمت مي فرستند كه ما را از قيد انتظام باطني خلاص نموده است.
قزوين ص نصري
پرچم : راست است كه در سالهاي اخير ، بدخواهاني ( يا بزبان امروزه گويم : خائناني) براي افزودن به بدبختي ايرانيان يك هياهوي بزرگي دربارة شاعران برانگيختند و هزاران كساني را از جوانان و ديگران آلوده گردانيدند ، ولي سپاس خدا را كه نگزاشت آن بدخواهان بآرزوي خود رسند و ما را فيروزمند گردانيد كه بدينسان تيشه بريشة همة بدآموزيها مي زنيم و از هر سو پاكدلان بهمراهي ما مي شتابند. اين داوريها كه ما در پرچم بچاپ مي رسانيم هر يكي گواه ديگري بفيروزي حقايق است. خدا را سپاس! خدا را سپاس!
(پرچم روزانه شمارة 222 سال يكم يكشنبه دهم آبانماه 1321)