پايگاه : در روزنامة پرچم بجز نوشته هاي دارندة آن ، گفتارهايي ازخوانندگان نيز چاپ ميشده. برخي از آنها گواهي پاكدلانه ( شهادت صادقانه ) بوده و زير همان عنوان بچاپ رسيده ، برخي خود شاعر يا هوادار رمان بوده اند كه با خواندن نوشته هاي پيمان و پرچم تكان خورده به بيهودگي بلكه زيانمندي آن كارها پي برده دست برداشته اند و اينست سرگذشت خود را بنام هواداري از گفته هاي پرچم در اين زمينه نوشته اند
كه زير عنوان « داوري توده » در روزنامه جا مي گرفته. جز اينها در زمينه هاي ديگري همچون بانوان ، نيكي و بدي ايلها ، خرابي وضع ادارات و علتهاي آن ، دادخواهي ستم كشيدگان ، سختي زندگاني ، خرده گيري به نوشته هاي پرچم ، خرافات و ديگر آلودگيهاي توده قلم زده اند.
كه زير عنوان « داوري توده » در روزنامه جا مي گرفته. جز اينها در زمينه هاي ديگري همچون بانوان ، نيكي و بدي ايلها ، خرابي وضع ادارات و علتهاي آن ، دادخواهي ستم كشيدگان ، سختي زندگاني ، خرده گيري به نوشته هاي پرچم ، خرافات و ديگر آلودگيهاي توده قلم زده اند.
در اين پست برخي از آنها را مي آوريم :
خودتان داوري كنيد
از آقايان طرفداران شعراي زمان مغول خواهشمند است اشعار زيرين را مطالعه و اگر توانستند آنها را بهم وفق دهند آنوقت گويندة آنها را از بزرگان بشمارند و الا حق ندارند هر هوسمندي را جزو بزرگان ايران بشمارند. آن دو شعر اينهاست :
نخست :
بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بيغمي نشايد كه نامت نهند آدمي
دوم :
در آن مدت كه ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
توضيح اينست كه گويندة اين شعرها كه سعدي است در زمان هجوم مغول مي زيسته ، مغولان چهل و چند سال اين كشور را مورد تاخت قرار داده پياپي آدم كشتند ، دخترها باسارت بردند ، خاندانها برانداختند. از سال 615 كه خود چنگيزخان به ماوراء النهر و خراسان آمد تا سال 618 قصابي مي كرد و هنگاميكه بازگشت مليونها دختران را با خود برد.
سپس تا ده سال ديگر ايران در زير پاي مغولان لگدمال مي شد كه هر زمان دستة ديگري مي آمدند و در يك جايي مي كشتند و آتش مي زدند و تاراج مي كردند و اسير مي بردند.
سپس نيز جرماغون نويين از طرف اكتاي قاآن بحكمراني اين كشور آمد كه يكرشته خونريزيهاي بيحسابي نيز در آن هنگام رخ داد. سپس هم در سال 648 هلاكو بايران آمد كه بار ديگر خونريزيهاي بسياري شد و سال 656 كه سعدي آن را سال خوشي خود شمارده سال قتل عام بغداد است ساليست كه بيش از يكمليون خون بيگناهان ريخته شده ساليست كه صدهزارها خاندان در سوگواري بوده اند.
آقاي سعدي با همة اين فجايع چهل ساله معاصر بوده و شما در يكجايي از شعرها و كتابهاي او نتوانيد يافت كه تأثري از خود نشان داده باشد و چنانكه مي بينيد سال كشتار بغداد را سال خوشي خود گرفته در اينجاست كه من مي پرسم آن شعرهاي نخست كجا و اين كجا؟!. در اينجاست كه ميخواهم هواداران اين شاعر و مانندهاي آن پاسخ دهند. در اينجاست كه شعر را بخود شاعر برگردانيده مي گويم : آقاي سعدي :
تو كز محنت ديگران بيغمي نشايد كه نامت نهند آدمي
از تبريز محمد ملك نژاد
پرچم : اين گفتار را برادر ما آقاي محمد ملك نژاد براي چاپ شدن در زير عنوان داوري توده فرستاده اند ولي چون ما بآن عنوان خاتمه داده ايم و از اينسو گفتار ايشان داراي اهميت خاصيست و شايد كساني بخواهند پاسخي دهند از چاپش خودداري نكرديم.
(پرچم روزانه شمارة 191 سه شنبه 24 شهريور ماه 1321)
بانوان از خواندن افسانه ها و شعرهاي پست دوري گزينيد
نوشتة يك بانو
آقاي كسروي دارندة پرچم
در شمارة (187) آن نامه مقاله اي [كه] از طرف بانو احترام درج شده بود نظر مرا جلب و اينك من هم بنوبة خود براي تشويق خواهران گرامي بدرج چندين جملة زير مبادرت مي نمايم.
خواهران عزيزم ، اولاً بدانيد ترقي ميهن عزيز ما ( ايران) بدست جوانان بوده لازمست خواهران گرامي در تربيت اطفال خود كمال مواظبت را مبذول و با روح پاك بچه هاي خود را در مهد شهامت و شجاعت بعرصه بياورند و من بنوبة خود از دور ببانوي احترام « پاك زي » تقديم و اميدوارم ساير بانوان هم همين رويه را عادت خود قرار داده ، مخصوصاً دوشيزگان كه در دبستانها مشغول تحصيل مي باشند معناي درست معارف را كه دارندة پرچم در نامة گرامي خود شرح مي فرمايند از مد نظر دور نساخته كه اصل فرهنگ ياد گرفتن حقايق زندگاني و شناختن راه تهذيب اخلاقست و هميشه با نيت پاك و بي آلايش به تحصيلات خود ادامه دهند.
مخفي نماند كه بايد تمام دوشيزگان در موقع تحصيل متوجه اشعار و افسانه هاي موهوم باب پنجم گلستان نشده[1] و افسانه هاي بي سر و ته اميرارسلان رومي و ساير مزخرفاتي كه اغلب در دسترس دوشيزگان و بانوان است دور اندازند و دوشيزگان بايد از جوانان بوالهوسي كه ولگرد بوده و سرماية آنها بجاي دانش اشعار و موهومات ارسلان و سعدي و حافظ است و افكار و عقايدشان لكه دار كردن دامن دوشيزگان باعفت است دوري نمايند كه اولين پاية بدبختي جامعه و توده از اين راه تواند بود. همت و شهامت بانوان بايد بيشتر از مردان باشد زيرا زنان است كه مردان را تربيت و تأديب مي نمايد و بانوان بايد حتي الامكان در تربيت دختران خود بيشتر از پسران كوشند زيرا دختران است كه در آتيه هم مادر جوانان و فداكاران ميهن مي باشند.
چون من اهل مازندران ( نور ) بوده و تاكنون آذربايجان را نديده ام و از طرفي هم شجاعت و پاكي و باعفتي دوشيزگان ترك را شنيده و ديده ام خيلي بديدن آذربايجان مخصوصاً تبريز ( كه تولدگاه همسرم آقاي معراجي مي باشد ) آرزومندم زيرا شجاعت و شهامت آذربايجانيان از قديم ضرب المثل ما بوده و در تواريخ مشهور و در هر كاري پيشقدم بوده و مي باشند لذا اميدوارم در اين راه هم بانوان آذربايجاني جديت لازمه را مبذول و با روح پاك گام بگام پيش رفته و گوي سبقت را بربايند و مبارزه با كلية خرافات را اولين آرزوي خود دانسته و هميشه سرمشق خود قرار دهند.
آمل (ف) اسفندياري
(پرچم روزانه شمارة 201 سه شنبه 7 مهرماه 1321)
[1] : تا سالها وزارت فرهنگي كه پايه اش را فروغيها ، حكمتها ، دكتر غنيها و تقيزاده ها گزارده بودند گلستان سعدي ( با همان باب پنجم ننگينش ) را كتاب درسي شاگردان گردانيده بود. تأثير اعتراضهاي پيمان بر ايشان اين بود كه نخست باب پنجم را از برنامة درسي برداشتند و سپس چون مردم هم بيدار گشته لب به اعتراضهايي گشودند در چاپهاي بعدي تكه هايي را انداختند.
در پيرامون رمان
1ـ
نگهدار عفت بانوان باشيد
آقاي كسروي دارندة پرچم
چون گفته هاي آن پاكمرد از يك دل پاك بيرون ريخته در دلهاي نيكمردان و نيكزنان هَناييده [= اثر كرده] است. كنون كه بانوان محترم با نگارش خود همداستاني خود را در آن نامه نشان ميدهند اينك خواستارم اجازه فرمائيد گفتار مرا نيز در آن روزنامة پرارج چاپ نمايند.
چيزيكه امروز بيش از ياوه گويي شاعران لكة چركين در دامن مردان يا بانوان مي گذارد رمانهاي عشقي است كه پي درپي از نوك قلم هر جوان سبكمغز و هوسران بر روي كاغذ يا ورق پاره چكيده بنام كتاب ادبي باين تودة بيچاره تقديم مي شود كه بيشتر جوانان اداري و دبيرستاني از دوشيزگان و پسران ، مردان و بانوان را شب و روز بخود مشغول داشته و چنان سرگرمشان كرده كه پاك از كارهاي تحصيلي و اداري و خانگي بيكارشان كرده است.[1]
كتابخانه يا كتابفروشي اي را كه بايد رمانخانه يا رمانفروش اش خواند سراغ دارم كه بيباكانه نوشته كه 500 رقم رمان بكرايه داده مي شود. كم يا زيادش كار ندارم آيا چه سودي از گفتارهاي اين گونه كتابهاي بيشرم و بي آبرو بتودة ايراني در نظر گرفته شده است. وزارت فرهنگ نيز پي درپي با تقريظ به رشحات قلم بي آزرم آنان اجازة چاپ ميدهد. خواننده چه آقا چه بانو چه دوشيزگان و چه پسران چون فلان قصة عاشقانه را خوانده دلخواهش ميشود كه بازيگران پنداري آن داستان يا عاشقان گردن كلفت آن را با چشم خود ببيند. البته [جاي] سپاسگزاري است كه وزارت فرهنگ اين وسيله را نيز برايشان مهيا و در فيلمهاي مهيج آنان را از آرمانهايشان محروم نكرده به نمايش مي گذارند. يواش يواش آقا يا بانوي رمان خوان بفكر مي افتد كه اگر يك مرتبه هم باشد خود آن رلهاي عاشق معشوق را بازي كند براي اينكه بهتر رموز عشوه و ناز را ياد گرفته است. از اينجاست كه خانه داري و بچه پروري بانوان با ناموس داري و عفت پروري آقايان رخنه پيدا كرده پردة ناموسشان دريده مي گردد. آيا اولياء انتظامات و حفظ اخلاق توده با قانونهاي منافي عفت اين وسائل تفريح و سرگرمي را به آنان دريغ گفته؟ نه بلكه براي اينكه ايشان رموز اكتسابي خود را بعمل بياورند كافه رستورانهايي همچون كرامت ، بين الملل ، جمشيدي ... ديگر از اينگونه جاهاي ناسزا را اجازه داده اند كه درهاي خود را بروي هر دوست و دشمن باز و با هنگامة اسفناك كه سرتاپا منافي عفت و ناموس است از آنان پذيرايي نمايند. دور هر ميزي شوهران عائله داري است با تني چند از زنان تردامنِ ولگرد تظاهرات بي عفتي و دين شكني خود را بآزمايش گذاشته اند. با اين فجايع خيابان ها و رستورانها و كافه هاست كه تظاهر بي پروايي را گوشزد مي نمايند و اين دفعه هم دينداري نشان مي دهند. اين معركة كوي و برزن كجا و ديندار[ي] و عفت پروري كجا؟ نبايد فراموش كرد در روزنامه ها از جمع آوري ولگردان زنان تردامن گفتگو رفت چه انگيزه چشم پوشي اولياء را بار آورده است[؟]. خدا ميداند در اين جهان پرآشوب كه بگفتة آقاي كسروي گفتگو از دفاع دليرانة استالينگراد و سباستوپول و ديگر جنگهاي خونين مي رود و خون هر شنونده بجوش مي آيد چه هنگام هوسراني و ميگساري و عشق ورزي است كه بر پيكر ناتوان و بلا كشيدة جامعة ايراني مستولي گرديده.
خوب دقت شود نتايج پندهاي پيش روان بي اراده و قافيه سازان بي همت دورة بدبختي و ناتواني بهتر جلوه گر است كه سستي خرد و زبوني انديشة هر ايراني متظاهر مي دارد. آيا گناه بانوان عفيف چيست كه با گفتن يك بلي بلا بجان و پيكرشان راه يافته است؟ آيا بهتر نيست كه بزرگان و غيرتمندان كشور يك فكر اساسي براي جلوگيري از فساد اخلاق بنمايند و زبوني را از سرچشمه اش مداوا و معالجه نمايند يعني اين رستورانها و كافه هاي غيرت كش و عفت بربادده كشور را كه در هر كوي و برزن شماره شان دوچندان گرديده است از بين برده تا براي بي عفتان و تردامنان جايگاه ويژه در دسترس نباشد و بيش از اين دامن مردان عائله دار و بچه دار لكه دار نشده تا گوشة چشمي نيز بسوي عائله و خانوادة خود برگردانده و براي دردهاي خود و خانواده چاره انديشيده بلكه از پيش آمدهاي ننگ آور جهان عبرت گرفته و بناموس پرستي و تشكيل خانواده علاقمند گردند و عفت بانوان نگهداري شود؟
ا ـ و
پرچم : در يكي از نوشته هاي داوري توده آقاي برهاني نيز پيشنهاد كرده است كه چنانكه از زيانهاي شعر گفتگو رفت و داوري كرده شد دربارة رمان نيز چنان گفتگوهايي رود ، ما اينك آن در را با اين گفتار ( كه نويسنده اش بيجهت نام خود را پنهان ساخته) باز مي كنيم. نويسندگان ما از زيانهاي رمان و از بديهاي آن بنويسند كه برديف چاپ شود. ما خود نيز گفتارهايي در همين زمينه خواهيم نوشت.
(پرچم روزانه شمارة 205 سه شنبه 14 مهرماه 1321)
[1] : آن روزها وظيفة سرگرم كردن و بي پروا گردانيدن مردم به كشور را رمانها به عهده داشته اند ، امروز فيلمها كه بر آن پايه پديد آمده اند اين وظيفه را بعهده گرفته اند. بماند كه امروز سرگرم كردن مردم و دور نگاهداشتن ايشان از كارهاي كشوري تنها به گردن رمان و فيلم نيست. ده ها سرگرمي ديگر ترتيب داده اند كه بيشتر آنها بدستياري تلويزيون اجرا شده و همچون افيون عمل ميكند.
چون اين جستاري دامنه دارست بيش از اين در اينجا به آن نتوان پرداخت ولي در اينباره سخناني خواهيم راند.
دربارة صوفيگري
اگر ديگران پابند خيالند ما جز آنچه از ديدني و شنيدني كه قابل پذيرش خرد است نپذيريم. اگر صوفيان خود را بصيرترين مردم مي انگارند و با عالمي غير ازين عالم سر و كار دارند و دنيا را كه فعلاً دسترس است به فلسي نمي خرند در حاليكه خدا را نيز آنطور كه هست نمي شناسند ما نيز بريش دراز و آستين كوتاه آنان مي خنديم. اگر آنان دود وافور و نشئة چرس را از عالم جبروت مي پندارند ما در فكر هستيم كه ريشة آنها را ازين عالم خاكي براندازيم تا بفهمند علاقة چرس و بنگشان نيز با خاك است. آنانكه چون منِ خاك نشين مايل هستند مضرات صوفي منشي و از دنيا گذشتگي را بفهمند بشهر كرمان آيند و در نام گذاري آن كه شهر « بمن چه » مي نامم با من شركت نمايند. از آنچه در اين شهر از ضررهاي صوفيگري با چشم خود مي بينم ناگزيرم شرح دهم تا فهميده آيد كه صاحبان دلق كبود و خراباتيان خوشگذران و عياش و دوديان لاابالي و بيعار ، اين ديار را چگونه به باد فنا داده اند.
هر وقت در روزنامه ها از خراب شدن دژهايي چون استالينگراد و بندرهايي چون لندن و هامبورگ بطور ارتعاش آور خبري مي بينم پس از اندك تأمل با خود مي گويم كه اين آباداني هاي با خاك يكسان پس از شش هفت سال از خاتمة جنگ نگذشته باز با جديت ساكنين كشور بحالت بهتر از اولي در خواهند آمد ولي شهرهاي مثل كرمان ايران كه از اثرات شوم صوفيگري قرنهاي متمادي ويرانست آيا بعد از شش يا هفت هزار سال ديگر بشكل يكي از شهرهاي زيباي اروپا درخواهد آمد يا نه؟
صداي خوشي در اين شهر شنيده نمي شود مگر ناله هاي گرسنگان در هر گوشه از كوچه هاي ويران و جاي بسي تعجب است كه اين ناله ها در پيش اربابان بيمروت و عياش چنان خوش آيند ميباشد كه آواز فلان آوازه خوان شهير بنزد يك اروپايي و باين سبب هيچوقت در فكر از ميان بردن اين ناله ها برنمي آيند. گراني نان و اجناس روزافزون است و ترياك و استعمال آن رو بفراواني.
من تا حال نديده ام روزنامه اي براي برانداختن آثار صوفيگري صحبتي كند جز نامة پرچم. اينستكه من نيز بدين مختصر خرابيهاي ناشي شده ازين اثر را خواستم بآن نامة گرامي تذكر دهم كه هر كه مخالف بآيين پاك آقاي كسروي راجع به صوفيگري مي باشد بشهر كرمان آيد تا از دنيا گذشته ها را در هر خانة خرابه ببيند كه چطور در مقابل آباديهاي دنيا و لذائذ آن فقط بلفظ « بمن چه » اتكاء دارند.
يكي در سر كوه متصل بكرمان سر و پا برهنه از نشئة عرق و وافور ادعاي نبوت دارد تا ديگران نان وي آرند و تن بكسب نجاري خود در ندهد و هزارها دنبال مردم گيرند و براي اسم مولا تقاضاي دو شاهي نمايند. اگر در هر شهر ايران يكي دو جا خرابات يافت شود كه بيقيدان روي بدانجا نهند شهر كرمان هر خانه اش خرابات ويرانست. زارعين و مالكين از گندم و پنبه و برنجكاري و آبياري دست برداشته فقط بكشت ترياك معتادند.
محمود صفوت دبير كرمان
(پرچم روزانه شمارة 217 يكشنبه 3 آبان ماه 1321)
اندرز به بانوان
گفتاري در شمارة 213 پرچم در تحت عنوان سير قهقرايي نوشتم باز هم ناچار شدم در آن زمينه قلمفرسايي كنم. گفته شد كه بانوان كشور ما پس از سالها گفتن و نوشتن در معايب بي[؟ با] حجابي باز هم از نو در اثر تلقينات يك عده اشخاص بيكار و حاشيه نشين دچار بدبختي شده و با چادرهاي رنگارنگ ديده مي شوند و تصور مي كنم كه تا آقايان منبرنشينان ما اين رويه را پيش گرفته اند محال است بتوان از جهالت توده جلوگيري كرد. آن آقاي واعظي كه توده را نصيحت كرده مي گويد گوش دادن براديو گناه است ، اگر هر كسي روزه نگرفت روز پنجم قتلش واجب است ، اگر انگشت كسي را نامحرم ديد واجب القتل است چه عواقب وخيمي براي اين ملت تهيه مي كند كه عاقبت آن منتهي باين مي شود دستخوش و بازيچة بيگانگان واقع شده و ما را ملت وحشي و مستعمراتي بدانند و در اثر قحطي و گرسنگي بميريم و اگر هم مرديم گفته شود اهميتي ندارد منتها يك عده مردم غير متمدن كم شده است. اينها از اثر تبليغات همان آقايان وعاظ است كه مي گويند اين دو روزة دنيا اهميت ندارد كه انسان تلاش كند. اگر از گرسنگي مرد باز هم بي اهميت است زيرا اينكه مي خواهد فردا بميرد امروز مي ميرد. همين گفتارهاست كه ما را بطرف بدبختي و بيحالي سوق داده و سرانجام آن نيز معلوم و مبرهن است و حاجت بنوشتن نيست!
باز هم از مرحله پرت شده و بحاشيه افتادم. چكنم اين چيزهايي را كه ما مي بينيم حقيقتاً طاقت فرسا است. در اين موقع تاريك و باريك در عوض آنكه ما دست بدست يكديگر داده شهامت بخرج داده ثابت كنيم كه ما همان ايراني20 قرن پيش بوده و همان خون در عروقمان جريان دارد تازه چادر و چاقچور بسر كرده بميان مي افتيم و ثابت مي كنيم كه مردم بدانيد ما متمدن نبوده و نيستيم و ملتي هستيم نادان كه ميخواهند تمدن را جبراً بما تحميل كنند. ما از وحشي هاي جزاير افريق نيز وحشي تر بوده و اگر آنها را تربيت كردند ما نشده و نمي خواهيم هم بشويم. ما ميخواهيم بفهمانيم آن زناني را كه در معابر مي بينيم دوش بدوش مردان خود با لباس سربازي بميهن خود خدمت ميكنند[1] نيستيم در عوض فكر روزگار و بدبختي خود ، در عوض رهانيدن خودمان از چاه ضلالت و بيچارگي متوسل برمال و فالگير شده و بحمدالله هم وفور رمال و فالگير است كه روز بروز در عوض خواربار مايحتاج زندگي خود در تزايد مي بينيم و ما هم خوشوقتيم اين نعمتي كه در اثر زحمات چندين سالة پهلوي و عمالش از دست رفته بود دوباره بدست آورده ايم.
از طرف ديگر بانواني را كه در اثر بي حجابي دچار مضيقه و مخارجهاي گزاف شده اند نيز خاطرنشان مي كنم كه مقصود از بي حجابي و حجاب چيست. مقصود ما از كشف حجاب آنست كه زنان ما آزاد شده و از قيودات حجاب خود را خلاص كرده به آزادي بتوانند دوش بدوش مردان خود كمك و همراهي كرده و بار گران زندگاني را سبكتر نمايند و مثل زمان سابق بدوش مردان خود تحميل نگردند و نام ضعيفه در اثر بي دست و پايي بر ما نگذارند و هزاران محسنات ديگر كه متأسفانه اگر نوشته شود باعث اشغال چندين ستون روزنامه خواهد شد. خانمهايي كه خوشبختانه عالم و تربيت شده و داراي كمالات مادي و معنوي هستند توانسته اند در مدت كمي خود را با ساير بانوان كشورهاي خارجي برابر بدارند نيز دچار يك وسواس و مضيقة اسرافكاري شده اند كه غير قابل[؟ ، پذيرش؟] است. بانوان عزيز ما چقدر خوبست از مخارجهاي گزافي كه هر روز متحمل شده و لاكهاي ناخن ، ماتيكهاي رنگارنگ كه قيمت آنها نيز روزافزون است و خريدن پارچه هاي گرانبها و مد لباس هر ماه و هر هفته خودداري كنند. ما نمي گوييم كه از زينت هاي سادة زنانه كه مخصوص ذوق و سليقة هر خانمي است خود را بكاهند و در حقيقت تارك دنيا شوند بلكه ما مي گوييم بانوان كشور ما خوبست دو نكتة مهم را هميشه در مد نظر قرار دهند. اول آنكه خودسازي خيلي زياد و محسوس در معابر صورت خوش نداشته و زنندگي خواهد داشت. در ثاني آنكه از صورت اقتصاد خارج و مستلزم آنست كه هر روزه مخارج زياد و كمرشكني را متحمل مي شوند چنانكه خانمي را مي شناسم كه اگر لباسي يكروز پوشيد روز ديگر در مهماني نمي پوشد يا فلان توالت را روز ديگر بنحو ديگري انجام ميدهد كه اين مخارج با وضع اقتصادي اين كشور بسيار منافات دارد. قسمت دوم آنكه در اين دورة خطرناك كه آتش جنگ تمام دنيا را مشتعل ساخته و دامنة آن باين كشور دور افتاده از مرحله نيز سرايت كرده و بطوري كه مي بينيم اهريمن بدبختي و فقر و فلاكت بروي اين كشور بال و پر گشوده است سزاوار نيست كه وقت خود را بخودسازي و مخارجهاي گزاف مصروف كنيم در حالتي كه مي بينيم هر روز در جلو دكانهاي نانوايي چه ازدحامي است و چه سرنوشت شومي اين كشور را تهديد مي كند.
فرنگيس معتضدي درخشان
(پرچم روزانه شمارة 218 دوشنبه 4 آبان ماه 1321)
[1] : اشاره به سربازان زن شوروي است كه آن روزها در خيابانهاي تهران ديده مي شدند.
در پيرامون رمان
آقاي كسروي من فقط رمان را اجمالاً توصيف و نتيجه اش را بازنموده در مي گذرم. داوري در اطراف آن با خوانندگان بيغرض است.
الف ـ خود رماننويس مي داند كه دروغ قالب ميزند.
ب ـ خواننده هم مي داند كه آنچه مي خواند راست نيست.
ج ـ زمينة اغلب رمانها عشق و فحشاء است كه جز تحريك دختران و پسران بعشقهاي ساختگي و ناپاك نتيجه اي در بر نمي دارد.
د ـ رمانهاي آميخته با تاريخ نيز بطوري كه خودتان سابقاً بازنموده ايد گيج كننده است زيرا خواننده نمي تواند تشخيص دهد كدام قسمت آن رمان يعني افسانه و كدام بخشش تاريخ مي باشد و درست بآن مي ماند كه شهد و شرنگ را بهم ريخته بگويند جدا گردانيد.
هـ ـ رمانهاي فعلي فرقي كه با كتاب اميرارسلان و امثالش مي دارد اينست كه مطالب آن كتابها همه خرافات و چيزهاي باور نكردني است كه عوام را خرافاتي و معتقد بچيزهاي خرد ناپذير مي كند ولي مطالب اين رمانها دختران و پسران را كه بي تجربه هستند يكسر بسوي فحشاء سوق ميدهد.
با اينهمه معايب چرا رمان نوشته و خوانده مي شود؟
1ـ شهرت طلبي و سودجويي رماننويس و هنگامي كه اجازة چاپ آن را مي گيرد زيرا نظر اين نيست كه مردم بحقايق آشنا شوند بلكه غرض نام آوري و مال اندوزي صرف از اين راه مي باشد.
2ـ رمان را بيشتر جوانان تشكيل خانواده نداده ميخوانند و اين براي آنست كه غالب مطالب آن را از نظر شهوت بدلخواه خود مي بينند. اگر از حق نگذريم باعث بدبختي بيشتر جوانان شهري همين خواندن رمان مي باشد بدليل آنكه جوانان دهاتي چون دسترسي به رمان نمي دارند از رهگذر جواني اغلب صحيح و سالم مي گذرند.
اين بر وزارت فرهنگ است كه از راه دلسوزي بحال تودة جوان از بيخ جلو چاپ و پخش رمانها را بگيرد و حتي اگر در خانه يافت شد آن را بنام قاچاق ضبط نمايد. از اين چيزهاي گمراه كننده و انديشه خراب كن است كه بايد مردم محدود و محصور باشند نه نان و آب و خوراكيها و پوشاكيها و ساير دربايستهاي زندگاني كه از انحصار آنها مردم بسختي و تنگي افتند. متأسفانه در ايران و بيشتر از ممالك جهان قضيه برعكس عمل شده و كسي بسود و زيان اين دو موضوع كه كدام بايد آزاد و كدام بايد در انحصار باشد رسيدگي نكرده است.
دامغان نيري
پرچم : وزارت فرهنگ از رمان جلوگيري نمي كند و نخواهد كرد. جلوگيري را ما بايد بكنيم. ما بايد هر رماني كه بدستمان افتاد درون بخاري بيندازيم. ما بايد دختران و پسران خود را از خواندن رمان باز داريم. هر كاري را بايد خودمان كنيم نه از دولت يا از ديگري چشم داريم. آذرماه نزديك است و جشن كتابسوزان ما امسال باشكوهتر از سالهاي ديگر خواهد بود.
(پرچم روزانه شمارة 220 پنجشنبه 7 آبانماه 1321)