پرچم باهماد آزادگان

161 ـ خردها امروز سستي گرفته


مردان خدا آموزگار خردند و اين در سايه‌ی پيدايش ايشان است كه خردها نيرو گرفته بر جهانيان كارفرما مي شود.

يكي از فرقهاي آدميان با جانوران و چهارپايان خرد است كه آدميان دارند و جانوران ندارند. بنياد آدميگري « روان» است و يكي از نشانه هاي روان « خرد» مي باشد.

خرد چراغي است كه آفريدگار فرا راه زندگاني آدميان داشته تا در روشنايي آن راه آسوده بپيمايند. خرد چشم دل است و جانوران كه آن را ندارند چون كورانند.

ما در اينجا بستايش خرد نمي پردازيم. آنچه بايد گفت اينست كه خرد گاهي سستي مي گيرد و به پستي مي گرايد. استاد خرد آن مردان خدايي و آن آموزگاران آسماني است كه خدا بر مي انگيزد. اينست كه در هر زمان كه مرد خدايي ميانه‌ی آدميان بوده خردها نيرو گرفته و بلندي يافته و جهان حال ديگري پيدا كرده است. سپس هرچه مردم از آن زمان دورتر شده اند از نيروي خردهاي ايشان كاسته است.

ما براي اين موضوع مثالهاي بسيار از زمان خود داريم. ولي چون نيك و بد كارهاي هر زمان را مردمان آن زمان بآساني درنمي يابند و اين پس از گذشتن هر دوره ايست كه عيبهاي آن آفتابي ميشود از اينجهت بهتر مي دانيم كه نخست مثالي از زمانهاي گذشته آورده سپس بزمان خود برگرديم :


هفتصد و نود و شش سال از تاريخ هجرت مي گذرد سالهاست كه تيمور لنگ معروف در نتيجه‌ی لشکركشيهاي بسيار و تاراجها و كشتارهاي بيشمار ، فرمانروايان بومي ايران را كه بهر سو پراكنده بودند برانداخته و بسراسر اين سرزمين دست يافته است. در هر كجا نام « حضرت صاحبقران» است كه بر زبانها مي رود و بهر كجا كه صوفي يا فقيهي يا شاعري است « مكاشفه» اي ساخته يا حديثي از اينجا و آنجا بدست آورده يا قصيده اي بافته بنزد او مي شتابد و بدان دستاويز نزديكي باو مي جويد.

160 ـ نشستي در خانه‌ی آقاي كسروي


چون شادروان حبيب الله چهره نگار (كه با پسر خود آقاي حسن چهره نگار از اهواز آمده بودند) در بيمارستان بدرود زندگي گفته بود روز يكشنبه بيست و يكم اسفند نشستي در خانه‌ی آقاي كسروي بنام دلداري بآقاي حسن چهره نگار برپا گرديد.

آقاي كسروي گفت : ما را تاكنون آييني درباره‌ی راه انداختن مردگان و رفتار و پذيرايي با بازماندگان ايشان نبوده ولي از اين پس بايد بود. در يكي از بخشهاي چاپ نشده‌ی[(کتاب)ورجاوند] بنياد در اين باره سخناني هست. سپس جمله هايي را از روي نوشته اي خواند :

« پايان زندگي در اينجهان مرگست. بمرده شيون نكنيد. گريبان ندريد. بسخنان بيهوده برنخيزيد. مرده را چنان گيريد كه زنده اش بوده.
يكي چون مرده بر خويشان و همسايگان و دوستانست كه براهش اندازند و آخرين همراهي ازو ندريغند. ولي هميشه جدايي ميانه‌ی نيك و بد گزارند ، و آنچه با نيكان مي كنند با بدان سزا ندارند».

سپس گفت يكـي از شيوه هاي بدي كه از زمانهاي باستان مانده شيون و فرياد بر سر مرده است. اين شيـون در بيابان نشينان برويه‌ی بدتري رواج دارد. در شهرها نيز از ميان نرفته. كسي كه مي ميرد زنان شيون بلند مي كنند ، فريادها مي كشند ، بسينه ميزنند ، بسخنان بيهوده اي ميپردازند. پيرمردي يا پيره زني تا زنده است از دستش بيزارند و چون ميميرد بروي مرده اش آن خودنماييها را مي كنند.

159 ـ داستان من

گواهی پاکدلانه
اين در هميشه باز خواهد بود. كسانيكه زير اين عنوان چيزهايي نويسند تا توانند بسادگي كوشند و خواستشان تنها باز نمودن انديشه و فهم خودشان باشد و از ستايش بيجا و از گزافه خودداري نمايند. اگر گفته هاي ما را براست ميدارند بنام گواهي پاكدلانه و براي راه نمودن بديگران از نوشتن باز نايستند. (پیمان)

داستان من
گواهی پاکدلانه (4)

در کویی که ما در آن می زییم از هفت و هشت سال پیش هر هفته نشستی در یکی از خانه ها برپا شدی ، در آنجا زیارت عاشورا خواندندی ، از فضائل ائمه سخن راندندی ، قرآن خواندندی ، و از اینگونه کارها و چون ماه محرم سر رسیدی شور و تکان بیشتری در مجلس ایشان افتادی جنب و جوش بیشتر نشان دادندی. مرا پدری هست که به اینگونه کارها دلبستگی می دارد اینست مرا نیز به آنجا می خواند. در این زمان من هفده سال بیشتر نداشتم و جز کتاب های درسی کتاب دیگری نخوانده بودم مگر برخی رمان ها و چامه هایی از شعرا. می خواهم بگویم تا این زمان حتی یکبار هم از بیهودگی کارهای کیشی از کسی نشنیده بودم. چرا که خانواده و خویشانم کسانی اند که به این کیش می پردازند یا اگر نمی پردازند سخنی نیز در نکوهش آن نمی گویند. نیز اطرافیان و همسایگان ما بدینگونه اند. در محیط مدرسه ای نیز چنانچه شما بهتر از من میدانید ، استوار ساختن باورهای کیشی یکی از برنامه هاست. با اینحال با خود می گفتم از این کارها چه سودی در دست خواهد بود؟ پرداختن به داستانی که 1300 سال بیشتر از آن می گذرد چه معنایی دارد؟

158 ـ چرا با آقاي كسروي دشمني مي كنند؟.


چند روز است براي انجام كاري بتهران آمده ام چون ميزبانم شيخي بود مرا با خود بنشستهاي شيخيان برد. اين گروه بنظر من مردمي فهيم و بعضي بالخصوص خيلي فاضل و دانشمندند اما نميدانم بر اثر چيست كه خود را ميفريبند در نشستهاي خود غالباً از كتاب ارشادالعوام ميخوانند و اگر در آن مطالبي برخلاف حقيقت بيابند تنها باين جهت كه در كتاب نامبرده است و البته نويسنده‌ی آن از ما آگاه تر و داناتر بوده است آنرا قبول ميكنند. چند شب قبل كه در يكي از اين مجالس بوديم و از كتاب نامبرده ميخواندند نوشته بود (ماه منشاء حيات و نور است) بعد از اينكه خواننده تمام كرد يكي از آقايان كه بنظر بنده خيلي آدم فهيم و ذهيني بود رو كرد برئيس مجلس و گفت بطوريكه علم و آلات امروزه بر ما واضح نموده است اصولاً ماه جز جسمي مرده نيست و نوري از خود ندارد بلكه كسب نور از خورشيد ميكند و حيات جانداران هم اگر بخورشيد نسبت داده شود البته سزاوارتر است پس چرا اين نسبتها را بخورشيد نداده بلكه مي فرمايند ماه را منشاء نور و حيات بايد دانست.