گواهی پاکدلانه
اين در هميشه باز خواهد بود. كسانيكه زير اين عنوان چيزهايي نويسند تا توانند بسادگي كوشند و خواستشان تنها باز نمودن انديشه و فهم خودشان باشد و از ستايش بيجا و از گزافه خودداري نمايند. اگر گفته هاي ما را براست ميدارند بنام گواهي پاكدلانه و براي راه نمودن بديگران از نوشتن باز نايستند. (پیمان)
داستان من
گواهی پاکدلانه (4)
در کویی که ما در آن می زییم از هفت و هشت سال پیش هر هفته نشستی در یکی از خانه ها برپا شدی ، در آنجا زیارت عاشورا خواندندی ، از فضائل ائمه سخن راندندی ، قرآن خواندندی ، و از اینگونه کارها و چون ماه محرم سر رسیدی شور و تکان بیشتری در مجلس ایشان افتادی جنب و جوش بیشتر نشان دادندی. مرا پدری هست که به اینگونه کارها دلبستگی می دارد اینست مرا نیز به آنجا می خواند. در این زمان من هفده سال بیشتر نداشتم و جز کتاب های درسی کتاب دیگری نخوانده بودم مگر برخی رمان ها و چامه هایی از شعرا. می خواهم بگویم تا این زمان حتی یکبار هم از بیهودگی کارهای کیشی از کسی نشنیده بودم. چرا که خانواده و خویشانم کسانی اند که به این کیش می پردازند یا اگر نمی پردازند سخنی نیز در نکوهش آن نمی گویند. نیز اطرافیان و همسایگان ما بدینگونه اند. در محیط مدرسه ای نیز چنانچه شما بهتر از من میدانید ، استوار ساختن باورهای کیشی یکی از برنامه هاست. با اینحال با خود می گفتم از این کارها چه سودی در دست خواهد بود؟ پرداختن به داستانی که 1300 سال بیشتر از آن می گذرد چه معنایی دارد؟
رفتار های بیخردانه ای از ایشان میدیدم که مرا به شگفت درمی آورد : روضه خوان ذکری می خواندی و از باشندگان می خواستی آنرا تکرار کنند ، پس از تکرار خرسندی نمی دادی از حضار گله می کردی که چرا این کار را سبک می شمارند ، این بار با فریاد چنین می گفتی: « داد بزن ، صدایت به کربلا برسد» باشندگان خواست او را بکار می بستندی و نعره ها برمی آوردندی ، برخی از ایشان تا دو سه روز صداهاشان گرفته می ماندی. روزی که من نیز به اکراه در میان ایشان شدم ، در حال سینه کوفتن می بودند ، من نیز پیروی کردم چند دقیقه بعد میداندار سوی من آمد و مرا گفت :« محکمتر بزن ، دو دستی بزن» روزی دیگر یکی از ایشان شیوه سینه زدن به من می آموخت ، چنین می گفت : « دستها را که بالا می آوری پای چپ را عقب ببر و بعد از سینه کوبیدن باز یک گام جلو بیا» همیشه در انتهای مجلس ، روضه خوان گفتی : «10 بار بگو یا الله» عزاداران نیز فرمانبری کردندی و برای اینکه 10 بار ، بیشتر و کمتر نشود ، با انگشت حساب نگه داشتندی. از روزهای ششم به بعد نمایش های دیگری دیده شدی ، در آغاز روضه خوانی چراغ ها را خاموش کردندی ، رخت ها را از تن درآوردندی و دیوانه وار به سینه زدن پرداختندی. سالداران تنها به گریه کردن بسنده کردندی. همینکه مجلس به پایان رسیدی ، بیکبار داستانهای دلسوز کربلا فراموش شدی ، اندوه و مویه بکنار شدی ، این بار به شوخی و خنده با یکدیگر پرداختندی. به خود می گفتم اینان اگر راستی را غصه دارند پس چگونه در یک نیم ساعت حالشان دگرگونه شد. همانجا فهمیدم تمام این سینه زدنها ، عقب و جلو رفتنها ، برهنه شدنها ، فریاد زدنها و بالا پایین جستن ها یک سرگرمی و نمایش هوسبازانه ای بیش نمی بوده. همیشه دین را پیش خود چیز ارجداری که سبب مهرورزی و همبستگی میانهی آدمیان است ، می دانستم ، اینجا میدیدم این نمایش ها که عنوان دین با خود داشت مایه رنجش و دشمنی می شود ، مثلاً بارها دیده میشد یکی از روضه خوانان پروای همکار دیگر خود را نکرده میکروفون بدست او نمی دهد در نتیجه ، دومی با خشم و گله مجلس را ترک کرده اینزمان گروهی بهواداری دومی زبان به نکوهش اولی باز کرده و درمیانه دو تیرگی پدید می آمد. گاهی نیز سر طبل کوبیدن درگیری پیش می آمد. از هرباره این کارها را دور از خرد می یافتم. به مادرم می گفتم خدا آدمی را خرد داده این بیهوده کاریها چه سازگاری با خرد دارد؟ « رسیدن فریاد بکربلا »یعنی چه؟ لیکن چون کم سال می بودم و دانش چندانی نداشتم گاهی به بیم افتاده به خود می گفتم : « مباد که من در اشتباهم ، مباد که ایراد از منست که کار اینان را درنمی یابم» (این همان جستاریست که می گوید اگر در میان توده ای پایه ای برای نیک و بد نباشد در نتیجه رواج نادانی ها و هایهوی بسیار خرد تیره می شود و خوی راستی پرستی دریافتش کند. در نتیجه همینست که پاکدلان به آلودگی میگرایند) باری ، در این اندیشه ها دودل می بودم. گاهی بخاطر بدگمانی به کارهای ایشان سرانجام بدی برای خود می بیوسیدم. خود را در چنگال نیروی ناشناخته ای اسیر میدیدم. بی شوند نیست که همیشه می گویم : « راهنما مرا از بند رهانید». به ادامه سرگذشت باز گردم ، پس از این داستانها از یکی از آشنایان نام کسروی را شنیدم که می گفت ضد دین است و به خدا و پیغمبر ناسپاسی کرده (پیداست که کتاب های او را نخوانده و مانند بسیاری در بارهی او از زبانها چیزهای بی پایی شنیده و همان را باور کرده) من نیز کنجکاو گشتم تا بدانم او چه می گوید. مادرم میگفت ، پدرش(پدر بزرگم) تمام کتاب های کسروی را داشتی اما پس از انقلاب 57 کسی او را لو داده بوده و کسانی بازآمدند و کتابها را یافتند و برداشتند و بردند.
شبی در خانهی مادر بزرگم می بودم از دایی ام از کسروی پرسیدم گفت کتابی از او می دارم از او خواستم و او نیز داد. می دانی کدام کتاب بود؟ "گفت وشنید" زمانیکه کتاب را بدست گرفتم و خواندن آغاز کردم 10 شب بود تا انتها خواندم چنان خوش افتاده بود که باز برخی بخش ها را برای بار دوم و سوم نیز خواندم ساعت را که نگاه کردم از سه نیمه شب می گذشت ، آنشب را نیک بیاد دارم و هرگز فراموش نخواهم کرد اسفند 86 بود. در همان زمانی که می خواندم یک داغی ای را درون خود حس می کردم ، تو گفتیی پرده ای را از پیش چشمانم برداشته اند تو گفتیی از من بند بگشاده اند و از یک تنگنای سیاه خفه کننده به یک میدان روشن پهناور فرستاده اند ، تو گفتیی راحت تر نفس می کشم آنشب من راستی را که از نو متولد شدم. یک حلاوتی در من پدید آمد که به ستودن نیاید. از اینجا من با کسروی آشنا شدم. کتاب های دیگرش را از اینترنت دانلود کردم. از سایت (اس نیپس).کتابهایش از هرباره با سرشت من موافق درمی آمد. حرف هایی را که در دل می داشتم و به زبان آوردن آنها را نمی توانستم در این کتاب ها می دیدم. چنین می دانم کسروی وجدان منست. پس از این بایستهی خود دیدم که کسان و دوستانم را نیز به اینراه درآورم تا بحال 50 نفری را با کسروی آشنا کردم و کتابهایی از او برایشان فرستادم و باشد که آنها نیز به کسان دیگر معرفی کرده اند چنانکه یکی میگفت کتاب را به همسرم نیز دادم دیگری میگفت من به پدرم دادم و او نیز خواند. من این توانایی را در خود می بینم که کسانی را براه پاکدینی در آورم. همیشه در ابتدا سخن از دانش و شخصیت کسروی می رانم ، سپس به آن افزوده می گویم او راز عقب ماندگی ایران را جسته و یافته بوده و به برانداختن آنها می کوشیده ، می گویم در این راه که با رنج و گزند و دشمن تراشی فراوانی روبرو می بوده جز پیشرفت و آبروی توده را بدیده نمی گرفته. می گویم که چه او را واداشته بود تا خود را به دشواری بیاندازد پس از اینها اول کتاب شیعیگری را برایشان می فرستم که تا بحال بجز یک دو مورد مایهی بیداری و هوشیاری ایشان گشته. فراموش نمی کنم آن دوستم را که در حین خواندن کتاب به شور آمده و پروای زمان نکرده ، نیمه شب به گوشی من زنگ زده و با یک هیجان ناستودنی زبان به سپاس و تشکر باز کرده بود. پس از اینها راه رستگاری ، صوفیگری ، پیرامون اسلام و دیگر کتابها را برایشان می فرستم. تجربه به من ثابت کرده کتاب های "حافظ چه می گوید" و"پیرامون ادبیات" را باید دیرتر و پس از آشنا شدن بیشتر ایشان با کسروی برایشان بفرستم. چون یک دوباری که این کتاب ها را در همان آغاز دادم سبب دلسردی ایشان گشت. اما پس از دانستن اینکه خواست کسروی از نگاشتن این کتاب ها چیست ، آنرا به آسانی می پذیرند. این بود داستان ما و پاکدینی . . .
یک چیز را هم بگویم. از وقتیکه من تمام کتابهای کسروی را خواندم و خواست و راه او را نیک دریافتم ، لحظه ای از آرمانمان غافل نیستم ، هر روز است که نوشته های پیمان و پرچم در ذهنم رژه می رود. از همانروزست که پیوسته در شور و تکانم ، لحظه ای بی پروا نمی توانم بود ، چنان می دانم که باری به دوش دارم و آنرا باید که به مقصد رسانم ، همیشه چهرهی کسروی را روبرویم می بینم که از من متوقع است. کنون که اینها را می نویسم ، آب به دیده آورده ام به یاد پاکدلی و کوششهای جانفشانانه کسروی. همواره وفادار به آیینمان خواهم بود حتی در یک چنین جامعه ای با این همه آدم پست اندیشه و آلوده که جز در پی پول اندوزی نیستند وجز دردهای شخصی ، غمی ندارند.
حقیقتجو از ایران
پایگاه : بیشتر مردم از نیروی شگرف « راستی پژوهی» یا « راستی پرستی» آگاه نیستند ولی چنانکه کسروی بزرگ شناسانده ، آن از گرانمایه ترین خیمها در آدمی و خود مایهی بزرگترین پیشرفتهاست. نیروی این خیم بود که بر چیرگی کلیسا نخستین رخنه ها را انداخت و هم این بود که با کوششهایی که برانگیخت سرانجام سده های تاریک میانه را به گورستان تاریخ سپرد و آن دستگاه کوردل و تباهکار پاپها را بیکبار از بزرگی و فرمانروایی انداخت.
آنگاه که این نیرو با آزادیخواهی و دادخواهی بیامیزد ، رخدادهای بزرگی را پدید می آورد. برای نمونه به یک قانون برتری نژادی که در آمریکا روان بود و با کوششهای فراوانِ مردم آمریکا ـ چه سیاه و چه سفید ـ سرانجام فروریخت می توان اشاره کرد.
تا سال 1955 در اتوبوسها سیاهپوستان می بایست صندلی خود را به سفیدپوستان واگزارند. در آنسال زنی سیاهپوست بنام رزا پارکس که این را ستمکارانه می دانست بالا برافراشت و از پیروی آن گردن پیچید. و این نافرمانی او سرآغازی شد بر یک رشته جنبشها و کوششهایی که به برافتادن آن قانون انجامید.
نمودهای راستی پرستی را هر روز می توان دید و آنگاه که خردها از تیرگی درآید باز بیشتر و بهتر نمودار گردد.
حقایق (راستیها) نیز چون تکیهگاهشان همین خیم آدمیست نیروی شگرفی در خود دارند. سرگذشت جوانی که در بالا آمده گواه نیکی به این گفته است. آنهایی که نیرو را تنها در توپ و تانک می دانند ، درس بایسته را از تاریخ نگرفته اند : درسی که از سپر انداختن کلیسا در برابر دانشمندان پس از آنهمه دژرفتاریها و آدمسوزاندنها می توان یاد گرفت. یا پیشرفتهای شگفت مسیحیگری با همهی شکنجه و آزاری که مسیحیان دو سه قرن نخست دیدند و پاکانی از ایشان با مرگهای جانگداز روبرو گردیدند و همچنین جهانگیر گردیدن اسلام با همهی سختگیریهایی که قریشیان با محمد داشتند تا آنجا که قصد جانش کرده او را ناچار به ترک زادگاهش گردانیدند.
برای آنانکه از تاریخ نیاموخته اند ، سرگذشت این جوان فرصت دیگریست برای سنجش باورهاشان.
هم آنانکه بزورِ هزاران ساعت تبلیغ و خرج کردن ملیاردها پول می کوشند کیش پدری را در مغز فرزندان این آب و خاک زنده نگاه دارند ، به این سرگذشتها با دیدهی عبرت بنگرند. همانا بزرگترین دشمنی که ایشان در پیش رو دارند خیم گرانمایهی حقیقت پرستی و نیروی خرد در آدمیان است.
(بخش تاریخ)
در پيرامون تفك
چون در پيمان گاهي بجاي « تفنگ» « تفك» نوشته شده كساني پرسشي دربارهی آن مي نمايند در پاسخ آن پرسشهاست كه اين مقاله را در اينجا چاپ مي نماييم :
1ـ تفك يا تفنگ؟
بايد دانست كه كاف يا هاء كه بآخر نامهاي فارسي مي آيد يكي از شگفتترين كلمه هاست و معني هاي گوناگوني دارد. از جمله يكي از معني هاي آن پديد آوردن نام از صداست. بدينسان كه صدايي كه از چيزي در مي آيد « ها» يا « کاف» بر آخر آن افزوده نام آن چيز مي گردانند. مثلاً چيزي را كه صداي « غرغر» ميكند « غرغره» يا « غرغرك» مي نامند. از اينسان است كلمه هاي « سوتک» و « ترقه» و « پفك» و مانند آنها. نيز از آنسانست دو كلمهی « تفك» و « فشك». تفك در فارسي نام چوب سوراخداري بوده كه گلوله هاي گِلي در آن نهاده و با زور دميدن با آن گلوله ها شكار گنجشگ مي كرده اند و چون در اينحال صداي « تف» از آن در مي آمده آن را « تفك» مي ناميده اند. همچنين فشك چون صداي « فش» از آن در مي آيد او را « فشك» مي خوانده اند. سپس هم كه تفک هاي آهني فرنگي بايران رسيده آن را نيز با همين نام خوانده اند.
پس از اينجا هم معني كلمهی تفك بدست مي آيد و هم دانسته ميشود كه شكل درست آن « تفك» بوده.
2ـ « تفك» در كتابها و شعرها :
تفك در آغاز رواج خود بشكل درست كلمه در كتابها و شعرها نوشته ميشده. چنانكه در شعرها در بسيار جا ما آن كلمه را مي يابيم.
محمد قلي سليم تهراني مي گويد :
تفك كو در جهان سوزي تمام است ز جوش عطسه گفتي در زكام است
همو گويد :
تفك از هر طرف افتاده بر خاك جدا از دوش گشته مار ضحاك
باز گويد :
تفك خود بر سر هم تل هزاران جهان كشمير و آن تل كوه ماران (1)
ديگري مي گويد :
تفکها اندر آن صحراي خونخوار شرار افشان همه چون شعلهی نار
ز بس دود تفنگ در آسمان شد رخ خورشيد در ظلمت نهان شد.
ديگري مي گويد :
تفك شد ز خون ساقي بزم جنگ كه در آستين داشت نقل فرنگ
ز دود تفك اندر آن بزمگاه مه نو چو ابروي خوبان سياه (2)
در لب التواريخ تأليف سيد يحيا قزويني كه در زمان شاه طهماسب يكم تأليف شده در ياد جنگ چالدران در چند جا نام تفك را برده و آنرا همچنين « تفك» مي نگارد.
نيز در زبان عربي كه كلمه را از فارسي گرفته اند آن را « تفكه» يا «تفق» نوشته « تفكات» يا « تفافيق» جمع مي بندند. همچنين فشك را « فشك» يا « فشكه» مي نگارند.
3ـ آيا «تفنگ » غلط است؟
چنانكه در جاي ديگري گفته ايم در بسيار كلمه هاي فارسي پيش از حرف باء يا حرف گاف نوني افزوده ميشود. از مثالهاي كاف يكي كلمه « سنگسر» است كه در آغاز اسلام « سگسر» خوانده مي شده و از اينجاست كه تازيان آنرا ترجمه نموده « رأس الكلب» گفته اند. سپس نوني پيش از گاف در زبانها افزوده شده كه امروز سنگسر گفته و مي نويسند. نيز كلمهی زيرك را در زبانها « زيرنگ» مي گويند. در تفك و فشك هم در زبانها نوني افزوده شده « تفنگ» و « فشنگ» گفته شده. سپس اين كلمه ها بكتابها نيز درآمده چنانكه در بسيار جاها ديده مي شود.
پس بايد گفت « تفنگ» غلط نيست ولي عاميانه است.
4ـ تفك كي بايران آمده؟
اگرچه گفتگوي ما از كلمهی تفك است ولي بيهوده نخواهد بود اگر در اينجا از تاريخچهی درآمدن تفك بايران جستجويي بنماييم. بايد دانست كه توپ پيش از تفنگ در جنگها بكار رفته و ما دربارهی آن هيچگونه آگاهي نداريم.
اما تفك تا آنجا كه ما ميدانيم نخستين بار كه نام تفك در داستان يك جنگ ايراني برده شده در داستان جنگ چالدران است كه از گفتههاي برخي مورخان چنين بر مي آيد در آن جنگ عثمانيان تفك بكار ميبرده اند و ايرانيان آنرا نداشته اند و اين يكي از علتهاي شكست ايرانيان بوده و گويا از اين جنگ و اين شكست عبرت برداشته بآماده كردن تفنگ و ياد گرفتن تفنگ اندازي پرداخته اند.
توماس هربرت نامي كه در زمان شاه عباس بزرگ بايران آمده در سفرنامهی خود مي نويسد : نخستين بار كه ايرانيان تفنگ بكار بردند هنگامي بود كه در زمان شاه طهماسب در جنگ با تركان دستهاي از پرتغاليان بياري سپاه ايران آمدند و تفنگ با خود داشتند و ايرانيان تفنگ اندازي را از اينان ياد گرفتند. مي نويسد : ولي اكنون ايرانيان در تفنگ اندازي مهارت دارند.
(1) : اين شعرها را از ديوان سليم دوست مهربان نيكوكار ما دكتر هوشي جسته و برگزيده بود. يادش بخير و روانش شاد.
(2) : اين دو تكه شعر از عالم آراي عباسي برداشته شده گويندهی آنها دانسته نيست.
(پیمان سال یکم ، شمارهی سیزدهم)
در پيرامون تفک
در شمارهی سيزدهم پيمان گفتاري در پيرامون تفک نگاشته در آنجا دربارهی شيوع بكار بردن تفک در ايران از گفتهی توماس هربرت انگليسي چنين آورديم كه نخستين بار كه ايرانيان تفک بكار بردند هنگامي بود كه در زمان شاه طهماسب در جنگ با تركان دسته اي از پرتغاليان بياري سپاه ايران آمدند و تفک با خود داشتند و ايرانيان تفک اندازي را از آنان ياد گرفتند.
پس از آن نوشته در كتاب « مآثر سلطاني» تأليف عبدالرزاقخان دنبلي باين عبارت برخورديم كه در گفتگو از ترتيب جنگ ايرانيان و مسلمانان در قرنهاي پيشين مي نگارد : « تا زمان سلطانحسين ميرزاي بايقرا ، ملاحسين كاشفي طرح تفک که در قران فرنگ داير بود بايران نمونه آورده بتدريج میساختند». (1)
از اين عبارت پيداست كه شيوع بكار بردن تفنگ در ايران پيش از زمان صفويان بوده و برخلاف گفتهی توماس هربرت ايرانيان آن را از پرتغاليان ياد نگرفته اند. ولي داستان ملاحسين كاشفي را و اينكه او نمونهی تفنگ را بايران آورده است ندانستيم. ملاحسين معروف و كتابهاي او از انوار سهيلي و روضه الشهداء در دست ماست. ولي از آن سفر او و راهآورد شگفتي كه آورده هيچگونه آگاهي نداريم. مگر خوانندگان پيمان آگاهي براي ما بفرستند.
نيز اگر خوانندگان آگاهي دارند كه نخستين بار در كدام جنگ سپاهيان ايرانيان تفنگ بكار برده اند بنگارند. زيرا با همهی اين نگارش عبدالرزاقخان از تاريخها چنين بر مي آيد كه در آغاز دوره صفوي تفک در جنگها بكار نميرفته و در جنگ چالدران تنها سپاهيان ترك تفنگ داشته اند و اين خود يكي از اسباب شكست ايرانيان بوده پس بايد ديد در كدام جنگ تفنگ اندازي از جانب ايرانيان آغاز شده.
(1) : كتاب مآثر سلطاني در تبريز چاپ شده و از كتابهايي است كه در آغاز برپا كردن نخستين چاپخانه در تبريز بعنوان نمونه چاپ كرده اند. ولي اين نسخهی آن كه ما در دست داريم خطي و نسخهی خود مؤلف است كه در آن تصرفهايي كرده. اين نسخه را آقاي خانبهادر از بصره براي ما فرستاده اند از جمله تصرفهايي كه مؤلف در نسخه كرده دربارهی عبارت متن است كه در اصل چنين نوشته : « تا زمان سلطانحسين ميرزاي بايقرا ملاحسين كاشفي اختراع تفنگ نمود» سپس آن را قلم زده و بصورتيكه ما در متن آورديم نگاشته است.
(پیمان سال یکم ، شمارهی شانزدهم)