پرچم باهماد آزادگان

167 ـ بايد از اشرار چشم پوشي نشود

[پایگاه : شرح این داستان از پست شماره‌ی 150 آغاز شده است.]

كفيل شهرباني تبريز گزارش ميدهد كه اشرار را تعقيب كرده پرونده تشكيل داده و بدادسرا فرستاده ولي بما آگاهي ميرسد كه تاكنون كسي را از جنايتكاران اصلي تعقيب نكرده اند.

حقيقت آنست چون در اين جنايتها چند تن از كارمندان دولت دخالت كرده اند ميخواهند نگزارند حقايق بيرون افتد. شهرباني نيز بجنايتكاران اصلي نپرداخته براي رويه سازي برخي از كسان گمنام را كه دانسته نيست در جنايتها دخالت داشته اند يا نه دنبال مي كند و پس از چند بازپرسي رها مي گرداند.

اگر دولت از ما بشنود چاره‌ی اين كار جز آن نيست كه هيئتي براي بازرسي از تهران فرستاده شود. يك كار ديگر كه بسيار باينده است آنست كه ياور ضيائي كفيل شهرباني از كفالت برداشته شود. تا اينمرد بر سر كار است نه تنها بدستورهاي تهـران گوش نخـواهد داد و بقانون پروايي نخـواهد نمود در نتيجه‌ی تشبثاتي كه براي پرده كشي بجرم خود مي كند براي دولت مشكلات پديد خواهد آورد. آن تلگراف هزار كلمه اي و ديگر تلگرافات كه بتهران مي رسد نتيجه‌ی تشبثات اوست.

بهر حال آنچه نبايد بود و نخواهد بود آنست كه جنايتكاران و محركين ايشان گريبان از چنگال قانون بدر برند. در آذربايجان كسي چنين وحشيگريهايـي بياد ندارد ، و آنچـه اين لكه‌ی ننگ را از دامن آن سرزمين تاريخي تواند سترد آنست كه ببدكرداران كيفر بسزا داده شود.

ما كساني را كه از اشرار از اين راه دور شناخته ايم يكايك نام مي بريم تا بهانه براي شهرباني تبريز بازنماند و از گفتن بي نياز است كه چون اين كسان دستگير شوند و بازپرسي رود همدستان ديگر خود و محركين اصلي را نشان خواهند داد. بلكه سرچشمه‌ی شرارت شناخته گرديده داستان صدهزار ريال پول و چگونگي تقسيم آن بدست خواهد آمد.

در تبريز يكي از اشرار كه پيش افتاده و ديگران را براي تاراج كشانيده اند مير دوشاب نام پسر قره سيد بوده كه پدرش دعانويس و خودش از كارمندان اداره‌ی خواربار است. ديگري ذهني نام نوحه خوان بوده كه در ميان هوچيان تبريز از سردستگانست. ديگري پسر ميرزا يحيي واعظ بوده كه مبل و صندلي را پس از تاراج بخانه‌ی پدر او برده اند و گفته ميشود هم اكنون در آنجاست. ديگري حاجي مسيب نام چرم فروش ، ديگري سيد محمد خشكنابي كارگشاي ثبت اسناد بوده. ديگري تقي و نقي نام دو برادرند كه در بازار بدلالي مي پردازند.

اينها كسانيند كه پيش افتاده اشرار را بر سر كانون برده و يا از پشت سر ، ايشان را تشويق كرده اند. اما محركين چون در بيرون بكاري نپرداخته اند ما نيز نمي نويسيم. بايد در ميان بازرسي و بازپرسي شناخته شوند.

آنچه دانسته ايم گذشته از ديگر محركين ، نوه هاي حاجي ميرزا حسن مجتهد دامن بآتش مي زده اند. داستان شگفتيست كه حاجي ميرزا حسن با مشروطه آن دشمنيها را كرده و مايه‌ی آنهمه خونريزيها و ويرانيها شده و براي نابود كردن مشروطه خواهان دست بدامن نكولا ـ امپراتور ستمگر روس ـ زده ، و اكنون نوه‌هاي او بيش از هر خانداني از مشروطه بهره ميبرند و كمتر اداره‌ايست كه يكتن و دو تن از ايشان نباشد ـ با اينحال هنوز كينه‌ی مشروطه خواهان را از دل بيرون نكرده اند و ما چون تاريخ مشروطه چاپ كرده ايم با ما دشمن گرديده اند.

همانا ميخواسته اند كسي تاريخ مشروطه را ننويسد و آن سياهكاريهاي نياي بزرگشان را بيادها نيندازد.

در تبريز از همدستان اشرار كه خودشان سند بدست داده اند آن شاعركهايند كه پياپي شعرهاي بسيار پستي سروده و چاپ كرده دامن بآتش شرارت زده اند. يكي از ايشان بيريا[1] نام ، ديگري حسين صحاف و ديگري رضا نخچوانيست. اين رضا نخچـواني آن مـرد شوريده‌مغزيست كه زمانـي بما پيـوسته بود و شعـرها مي گفت و مي فرستاد : « ما پاكدليم و پاكدينيم». ما ديديم بدبخت مغزش خارش دارد و ميخواهد پياپي قافيه بافد و بفرستد كه ما بچاپ رسانيـم. اين بود شرط كرديم كه يا از ياوه بافي دست بردارد و يا از ما كناره گيـرد. در پيشامد يكي از كتاب نويسان او بوده كه اگرچه « تقيه» كرده و نام خود را پنهان داشته ، ولي اينها او را از چنگال كيفر بسزايي رها نخواهد گردانيد.

در مراغه همه‌ی دسته ها از صوفي و شيخي و بهايي و متشرع و ديگران در تحريك اشرار دست داشته اند ولي كسانيكه شناخته هستند و سند و دليل در دست مي باشد ، يكي سيد اسماعيل مدحت ، ديگري حاجي غلامعلي توكلي ، ديگري حاجي ميرزا علي عالم ، ديگري « افتخار» شاگرد مدديان ، ديگري عزيز مجديه است.

سيد اسماعيل مدحت آن كسيست كه در تبريز روضه خوان بوده. سپس در مراغه كتابفروشي باز كرده بود و بارها از ما خواستار گرديد كه نماينده‌ی پيمان باشد و ما نپذيرفتيم. سپس در پيشامد شهريور1320 كه يك دسته در تبريز و ديگر جاها بپا برخاستند و استقلال آذربايجان ميخواستند اين در مراغه نماينده‌ی ايشان بود و در سايه‌ی همان هوچيگريها از اداره‌ی دارايي دو شعبه براي فروش كالاهاي دولتي گرفته و در اين دو سال ناگهان يكي از توانگران بزرگ مراغه گرديده. در اين پيشامد نخست او بوده كه روضه خوانها را بسر خود گرد آورده و هياهو بلند كرده.

در مراغه چنانكه شنيده ايم رئيس دادگاه از ترس يا بعلت ديگري ، پشتيباني بسيار از اين جنايتكاران مي نمايد. چنانكه تاكنون يكي از ايشان را دنبال نكرده. در آنجا نيز تنها كسان گمنام بي ارجي را دنبال كرده اند.

مراغه را كسانيكه نديده اند نخواهند دانست كه چيست و چگونه جايست. در اين شهر كوچك نه كيش هست. گذشته از اينكه هنوز دو تيرگي حيدري و نعمتي كه يادگار قرنهاي تاريك گذشته است از آن شهر برچيده نشده.

در اينجا يكي از انگيزه هاي شرارت داستان نوانخانه بوده. از چنـدي پيش در آنجا اداره‌ی فرمانداري كميسيوني برپا گردانيده و پولهاي بسياري از مردم گرفته شده بوده باين عنوان كه بينوايان را كه خانه و پناهگاهي ندارند گرد آورند و نگاهداري كنند و يك دسته از ايشان را گرد آورده در جايي در نزديكـي شهر نشيمن داده بودند. ولي چـون رسيدگي نمي كرده اند و پولها در ميانه خورده ميشده و از آنسوي آن بدبختان كه در آن نشيمن در توي چرك و آلودگي زيسته و جز خوراكهاي بدي نميخورده اند در ميانشان تيفوس پيدا شده و از آنجا بشهر سرايت كرده بوده.

اين حال بدبختي ايشان كه براي شهر نيز خطرناك مي بوده باعث شده كه آقاي ضياء مقدم كه در مراغه پيشرو آزادگان مي بود نامه اي بفرمانداري نوشته و درخواست كرده كه اداره‌ی نوانخانه را بآزادگان واگزارند و فرمانداري خواه و ناخواه اين درخواست را پذيرفته ، كه از همينجا كينه‌ی بزرگي در دلهاي باشندگان در كميسيون پيدا شده.

در مراغه كسيكه مردانگي نموده و روي دولت را سفيد گردانيده آقاي مجتهدي نوچه دهي رئيس ژاندارم بوده كه بهنگامي كه اشرار آقا ضياء را بزمين انداخته ، و بي آنكه بدانند چكار كرده پياپي مي زده اند اين مرد غيرتمند خود را با دو تن ژاندارم رسانيده و خود را بميان انداخته و بآن دو ژاندارم دستور شليك داده كه مردم پراكنده شده اند. اگر اين مردانگي او نبودي هرآيينه آقا ضياء جان بدر نبردي. ما اگرچه آقاي نوچه دهي را نمي شناسيم از سپاسگزاري در برابر مردانگي ايشان باز نمي ايستيم.

در مياندوآب سرچشمه‌ی شرارت دو تن بوده اند : يكي ميرزا حسن عرفاني ديگري شيخ موسا اردبيلي. ميرزا حسن عرفانـي جانشين مشهـدي محمـدحسن آقا و پيشواي صوفيـان آنجـاست و پيـداست كه بآزادگان چـه كينـه ها مي ورزيده. اما شيخ موسا اردبيلي : شنيدنيست كه يكدسته آخوندهايي هستند كه هر يكي « اجازه نامه» اي از يك مجتهـدي بدست آورده است و همـه ساله در مراغـه و ميـاندوآب و شاهيـن دژ و ديگـر شهـرهاي كوچك گـرديده « وجوهات شرعي جمع مي كنند». دولت كه پاسخده امنيت و آسايش بيست مليون مردمست و بايد ژاندارمري برپا كند ، شهرباني تشكيل دهد ، سپاه نگاه دارد ، ملايان مي گويند باو ماليات ندهيد. ولي خودشان كه بهيچ كاري نمي پردازند و پاسخده هيچ چيزي نيستند نمايندگان فرستاده از مردم « وجوهات شرعي» مي گيرند. راستي را شنيدنيست. راستي را دانستنيست. از همينجاست كه بآساني دست نمي توانند كشيد. از همينجاست كه با آزادگان كه پرده از روي كارشان برميدارند بدانسان دشمني ميكنند.

باري شيخ موسا بمياندوآب براي گرد آوردن « وجوهات» آمده بوده. ميرزا حسن عرفاني كه در كمين آزادگان آنجا مي بوده اين شيخ موسا را با خود همراز و همدست مي گرداند ، و اين شيخ در بالاي منبر بشورانيدن مردم وحشي مياندوآب پرداخته پياپي تحريك مي كند.

چنانكه دانسته شده اينان بيك نقشه‌ی بيمناك ديگري برخاسته كساني را بكردستان فرستاده برخي از شيخهاي تاراجگر كرد را بياري خود خوانده و خواستشان اين مي بوده كه آنان را بتاراج و تخريب كارخانه‌ی قند وادارند و بدينسان داستان را هرچه بزرگتر گردانند و اين دانسته نيست كه آيا نقشه‌ی بدنهادانه نتيجه‌ی انديشه هاي خودشان مي بوده و يا از تبريز « از كميته‌ی بزرگ» دستور بآنان داده شده بوده.
(پرچم هفتگی شماره‌ی سوم ، 12 فروردین 1323)

[1] : « بيريا » نام وزير فرهنگ حكومت پيشه وري (سال1324 تا 1325) بوده. دانسته نیست این را با او چه بستگی است. آیا این همان کس است؟

پیام به خوانندگان

پایگاه : ما سخنانی را در اینجا می آوریم که بیشتر آنها هفتاد سال پیش گفته شده. در این مدت کسانی که به آنها ایرادی داشته اند می توانستند پاسخ نویسند. راستی آنست که همیشه دست ایشان باز و دست هواداران پاکدینی بسته بوده. همیشه تاخت بردن به کسروی از پشتیبانی دربار و حکومتها برخوردار و دفاع ازو دچار سانسور و انکیزیسیون می شده.
اکنون هم دیر نیست. اکنون هم ما خواهانیم آنهایی که مدعی داشتن سرمایه ای در این زمینه هایند پا پیش گزارده ایرادهای خود را بنویسند.
چه این سخنان درست است چه نیست ، یک چیز همچون روز روشنست و آن اینکه این حق مردم است بدانند آنهایی که نام کسروی را  توأم با نکوهش می برند یا در آشکار و نهان به او نیش می زنند چه ایرادی به سخنانش دارند. بجای سخنان تاریک و کلی گفتن ، روشن بنویسند ایرادشان چیست.
بازی موش و گربه چرا؟! چرا مرد و مردانه پاسخ سخن را با سخن ندهند؟!..
در همین پایگاه در میان نوشته هایی که ازو آوردیم در بیست جا بیشتر ، او از همه می خواهد هرچه ایراد دارند بنویسند و خوانندگان خود می دانند که بارها در همین جا از صوفیان ، بهاییان ، ملایان ، پان ترکیستها ، هواداران فلسفه‌ی مادی و هواخواهان شعر و شاعری و کسان دیگر ایرادهایی به نوشته های پرچم گرفته شده بود که پاسخ آن را آورده ایم. پس چه نیک است که امروز که آقایان فرصت چند ده ساله داشته اند و کتابها و نوشته های او را سطر به سطر و صفحه به صفحه خوانده و ده ها « ادیب» و « دانشمند فاضل» در این کشور نان ادیبی و فاضلی می خورند قلم بدست گرفته پاسخ او را بدهند. بدینسان این پایگاه هم دیگر خواننده ای نخواهد داشت و ما نیز خواهیم دریافت که آب در هاون می کوبیم و پی کار خود را گرفته دست از نشر سخنانی که « پاسخش را داده اند» برخواهیم داشت و بدخواهان ما نیازی به حمله‌ی اینترنتی و هک کردن و اینگونه کوششها نخواهند داشت. ولی در جایی که دیده می شود پاسخ سخن را با بستن دهان می دهند ، در جاییکه ده ها پایگاه با محتوای مغزآشوب و مردم فریبی همچنان باز است و فیلتر هم نمی شود این فیلتر شدن پایگاه ما ، خود گویاتر از صد اقرار صریح به ناتوانی از پاسخ گفتن است.
خوانندگان بدانند اگر به هر علتی به این پایگاه آسیب برسد بدانسان که از دسترس دور بماند ، ما ناچاریم پایگاه دیگری از نو بسازیم. تنها نام آن را با اندک تغییری دیگر خواهیم گردانید ـ مثلاً با اعدادی که به آن بیفزاییم.
 ما سه سطری که در بالای این صفحه هست (ما دانستن اندیشه های احمد کسروی ...) را در آن پایگاه هم خواهیم نوشت و این راهی خواهد بود که خوانندگان ما بتوانند نام نوین ما را با « جستجو» بیابند. این « واژه‌ی کلیدی» میان ما و خوانندگانمان باشد.


بخش تاریخ

يك درفش يك دين
ـ2ـ

مردمي كه زير يك درفش زندگاني مينمايند بايد يك دين داشته باشند و بيك آيين زندگي نمايند.

مغولان مليونها مردان را كشتند و مليونها دختران و زنان را به اسيري بردند و صدها آبادي را ويرانه گردانيدند. آن كردند كه تا صد قرن فراموش نبايد كرد. ولي ايكاش باين خونخواريها و دديها بسنده مي نمودند و پس از آنهمه گزندها اين كشور را بحال خود مي گزاردند.

حكمراني مغول در اين كشور پتياره‌ی ديگريست كه زيان بيشتر رسانيده و ريشه‌ی ايران را كنده. بدانسان كه ما قرن سوم و چهارم را بهترين دوره‌ی تاريخ ايران شمارديم قرن هفتم و هشتم را كه زمان حكمراني مغولانست بدترين دوره‌ی آن تاريخ بايد شمرد!

كسي تا در تاريخ كاوش نكند چه خواهد دانست ايران در آن هنگام بويژه در آخرهاي قرن هفتم چه حالي را داشت. غيرتمندان بيشتر كشته گرديده و آنانكه بازمانده هر يكي بگوشه اي خزيده و خون دل مي خورد. ميدان براي بيغيرتان باز شده هر كس به پشتيباني مغول آنچه مي تواند دريغ نمي گويد. خردها فرو افتاده زبوني بر همه چيره گرديده باده خواري رواج گرفته و نابكاري آشكار گرديده.

جويني داستاني از شرف الدين نام خوارزمي مي نگارد كه بايد خواند و آههاي پياپي كشيد. اين نامرد كه در جواني بدنام ميزيسته اين زمان فرصت يافته و از دربار مغول به سمت گرد آوردن ماليات بايران آمده در هر شهري از آنچه پستي و نامردي است دريغ ننموده و آتش بر خاندانها زده!

مغولان ديني از خود نداشتند و اينست كه مردم را درباره‌ی دين آزاد ميگزاردند. ولي از بيمي كه از رهگذر اسلام داشتند و از جنبش مسلمانان بيمناك ميزيستند هميشه با اسلام دشمني مينمودند و ترسايان و جهودان را كه مشتي در ايران پراكنده بودند بر مسلمانان چيرگي مي بخشيدند و از بهر آنكه مسلما[نا]ن را آلوده گردانند و ميانه‌ی آنان با اسلام تيرگي پديد آورند كارهاي زشتي را كه آن دين روا نميداشت در ميان مسلمانان رواج مي دادند.

اين بود باده خواري رواج بي اندازه گرفت. ساده بازي كه در اسلام از ننگين‌ترين گناهان است شيوع بسيار يافت. انديشه هاي ناروا پراكنده گرديد. بدگويي از دين و بيزاري از اسلام آزاد شد. بدكرداران چيرگي يافتند. زشتكاران روي به فزوني نهادند.

در اين ميان بدآموزيهايي در ايران پراكنده گرديد كه جز سياست جهانداري مغول سرچشمه‌ی ديگري نمي توان بر آنها پنداشت. يكي از آنها « جبريگري» است كه مي بينيم رواج بي اندازه داشته بدينسان كه مردم خود را در كارها بي اختيار شمرده چنين مي پنداشتند كه اختيار همه‌ی كارها در دست خداست بلكه كننده‌ی هر نيك و بدي اوست و بندگان را هيچگونه توانايي نيست. يا دل ببخت و سرنوشت بسته چنين مي انگاشتند كه هر كس را از آنچه بر سرش نوشته شده گزيري نيست و از كوشش و تلاش نتيجه در دست نخواهد بود.

اين كج انديشي زمانی در ميان مسلمانان پديد آمده ولي چون خرد آن را نمي پذيرد و آنگاه رواج آن در ميان توده اي زيانهاي بي اندازه را در بر دارد زيرا در آنحال فرقي ميانه‌ی نيكوكار و بدكردار باز نميماند و پاداش و كيفر همه بيهوده و هدر مي گردد از اينجهت پيشروان اسلام بدشمني آن برخاسته جلو پيشرفتش را گرفته بودند.

ولي در اين زمان در ايران بار ديگر رواج پيدا ميكند و آنچه ما ميدانيم مغولان برواج آن كوشيده اند و اين خود سياستي دركار حكمراني آنان بوده. زيرا ايرانيان با همه‌ی گزندهاي سختي كه ديده بودند باز مغولان بيم آن داشتند كه روزي جنبشي كرده شود و كار بر آنان سخت گردد. بويژه كه دولت اسلامي نيرومندي در شام و مصر در برابر مغولان ايستادگي مي نمود و هميشه مي غريد و ميخروشيد و هرگاه روزي آندولت پاي فراتر مي نهاد و از اينسوي در ايراني تكاني پديد مي آمد كار بر مغولان دشوار ميگرديد.

پس اين سود مغولان بود كه ايرانيان كارها را در اختيار قضا و قدر دانسته و از كوشش و تلاش پاك نوميد باشند كه از اين راه هم بر آن بيدادگريهاي دلگدازِ گذشته خرده نگيرند و دل از رهگذر آنها آسوده گردانند و هم از انديشه‌ی كوشش و جنبشي در آينده بيفتند.

فسوسا كه اين نيرنگ سياسي كار خود را كرده و ما آشكار مي بينيم كه ايرانيان بجاي آنكه مغولان را با ديده‌ی دشمن ببينند و هميشه بد آنها را بخواهند و زبان بگله و فرياد باز دارند كساني چنگيز را برانگيخته‌ی خدا شمارده آيه‌ی « اولو الامر منكم» را درباره‌ی او ياد مي كنند و كمتر كسي را مي يابيم كه ناله و فرياد كند.

اگر با اين بدآموزيها آب به آتش خشم و كينه‌ی ايران نمي پاشيدند بيگمان در قرن هفتم در ايران شورشهاي پياپي روي مي داد و كسي چه داند كه در نتيجه‌ی اين جنبش ها دست بيگانگان از اين كشور برتافته نمي گرديد؟

ولي ما آشكار مي بينيم بسياري از ايرانيان به باده گساريها و زشت كاريها پرداخته از گذشته و آينده چشم پوشيده سرگرم خوشي و كام گزاري بوده اند و باين بسنده نكرده بدستاويز جبريگري ديگران را نيز از هر انديشه باز ميداشته اند.

پیشامدهايي كه پس از مرگ سلطان ابوسعيد در ايران رويداد و كساني از ايرانيان در اين گوشه و آن گوشه بكوشش و تلاش برخاستند بخوبي نشان داد ايرانيان دليري و شيردلي را از دست نهشته اند. داستان شگفت و شيرين سربداران بهترين نمونه از بهادري ايرانيان بود و بخوبي مي رسانيد كه از اين كشور چه دليراني مي توانند برخاست. با اينحال چگونه ايرانيان در سراسر دوره‌ی حكمراني مغول جز زبوني از خود ننمودند و هيچگاه بجنبش و شورش برنخاستند؟!. آيا نه آنست كه مغولان تدبيرهايي بكار برده و جلو هرگونه جوش و جنبش ايرانيان را مي گرفته اند؟! و آنچه ما جستجو كرده ايم آن تدبيرها جز اين نبوده كه مردم را با يك رشته بدآموزيها سرگرم داشته و يكرشته پندارهاي بي پايه و مايه را در ميان آنان رواج دهند و نيز جلو باده خواري و ساده بازي و اينگونه زشتكاريها را رها كرده آزاد گزارند بلكه تا مي توانند مردم را باين پستيها و نادانيها برانگيزند.[1]

گزندهائي كه از مغولان از اين راه بايران رسيده و بدعتهاي زشتي كه يادگار زمان حكمراني ايشان است خود كتاب جداگانه مي بايد تا شرح آنها داده شود و ما در اينجا ناگزيريم كه گزارده بگذريم.

***

كساني از پادشاهان مغول در آخرهاي زمان فرمانروايي ايشان دين اسلام پذيرفتند و بدينسان ايرانيان از فشاري كه از رهگذر مسلماني از مغولان مي ديدند رهايي يافتند و بار ديگر مسلماني در ايران رونق گرفت. بلكه كيش شيعي كه امروز كيش رسمي ايران گرديده بنياد آن را از زمان مغولان مي توان پنداشت. زيرا در سايه‌ی اينكه مغولان بت پرست بودند دربند سنيگري نبودند و شيعي و سني هر دو را بيك ديده مي ديدند ، شيعيان در ايران آزادي يافته به رواج كيش خود پرداختند. سپس هم كه پادشاهان مغول مسلمان گرديدند يكي از ايشان كه سلطان محمد خدابنده باشد بكيش شيعي گراييد و سكه و خطبه بنام دوازده امام كرد و اگرچه پسر او سلطان ابوسعيد پيروي از اين كار نكرد بهرحال شيعيگري رواج بسيار يافت و روز بروز پيشرفت بيشتر مي نمود تا بدست شاه اسماعيل بر سراسر ايران چيرگي يافت.

با اينهمه ايرانيان از گزندهايي كه در آغاز فرمانروايي مغولان ديده بودند رهايي نيافته و آن بدآموزيها همچنان در نزد ايرانيان بماند و جايگير گرديد كه از اين سپس بايد بچاره‌ی آنها پرداخت.

ما چون در اينجا مجال سخن دراز نداريم اينست كه به اجمال پرداخته مي گوييم : پیشامدهاي زمان مغول و بدآموزيها و بدعت هايي كه در آن زمان و پس از آن ، روي داد ايرانيان را بحالي انداخت كه چون ما بزمان صفويان ميرسيم تو گويي خود ايرانيان هيچ كاره‌ی اين كشور نبودند. تو گويي شايستگي هيچ كاري را نداشتند. تو گويي جز به درد زيردستي و زبوني نميخوردند.

زيرا مي بينيم در اين زمان رشته‌ی اختيار همگي بدست ايلهاي ترك افتاده و ايرانيان بنام « تاجيك» از هر چيزي تهيدست و بركنار مي باشند. كار زبوني اينان بآنجا انجاميده كه ميرزا سلمان وزير سلطانمحمد را چون با دست امراي ترك كشتند از ايرادهايي كه برو مي گرفتند يكي اين بود : « ميرزا سلمان مرد تاجيكي است و جز رتق و فتق امور حساب و معاملات ديواني از او متوقع نبود و باو نسبت نداشت كه صاحب جيش و لشکر گشته براي خود دخل در امور سلطنت كرده باعث فتنه و فساد گردد».

كسانيكه غيرت ايرانيگري در تن خود دارند اين عبارت را كه از گفته‌ی مورخ آن زمان آورديم خوانده آههاي پياپي از دل برآورند. آن ايراني كه در لشکركشي و سپاه آرايي و شمشير زني مشهور جهان بود كنون كارش بجايي رسيده كه دخالت در كارهاي لشکري را برو گناه مي گيرند. آن شيردلي كه تا قرن چهارم هجري دليري هاي او در سراسر جهان اسلام شهرت بي اندازه داشت امروز جز دبيري و دفتر نويسي بكار ديگري شايستگي ندارد.

آيا اين تفاوت در مدت چند قرن از كجا پيدا شده؟... آيا يكمردمي از آن سرفرازي باين سرفكندگي چگونه رسيده اند؟..

هر كسي كه مي خواهد پاسخ اين پرسشها را دريابد در تاريخها كاوش كرده آن بدعتها و بدآموزيها را كه از زمان مغول و پس از آنزمان در ايران پديد آمده و خود مايه‌ی اين بدبختي ها بوده بشناسد و بر كساني كه آن زشتي ها را در ايران رواج داده اند هزارها نفرين بفرستد.
(پیمان سال دوم ، شماره‌ی هفتم ، تیر 1314)

[1] : آنچه امروز دولتهای خودکامه‌ی جهان بر سر مردمان خود می آورند ، پایه اش همین سرگرم گردانیدن ایشان به بیهوده‌کاریها و زیانکاریهاست. اینهاست که از ملیونها پلیس و سپاهی بهتر کار می کند.

سرگرم گردانیدن مردم برای آن دولتها چنان کار راهبردی و پرارجی (!) بشمار آمده و می آید که یک سرگرمی بی‌زیانی مانند فوتبال را همچون افزاری بکار می برند تا مردم را از کوششهای اجتماعی دور گردانند. زیرا اینگونه دولتها هستند که بیشتر نگران بیداری و جنبش مردمانشانند. این موضوع چندان شناخته شده است که بزبانها نیز افتاده و چنان آشکارست که هر کسی با اندک هوشداری درمی‌یابد.

در کشورهایی که سخن و قلم آزادست ، در کنار فوتبال ده ها کوشش اجتماعی و دموکراتیک نیز انجام می شود و فوتبال جلوگیر کارهای توده ای آنها نیست زیرا ایشان گامهای نخستین کوششهای توده ای و جهشهای اقتصادی را دهها و صدها سال پیش برداشته اند و چه شگفت که بسیاری از کارهای بی‌زیان ایشان برای شرقیان زیانمند افتد.

پیداست نیرنگهای دولتهای جهاندار برای گیج‌سر و درمانده نگاه داشتن توده های شرقی و جلوگیری از جنبش ایشان می‌باید پیچیده تر از دست یازیدن به چیزهایی همچون فوتبال باشد که به آسانی از پرده بیرون نیفتد. از اینرو بسیار بجاست که توده های شرقی دست از ساده دلی کشیده با هوشداری بیشتری به نغمه هایی که برایشان سروده می شود پروا کنند تا بدام نقشه های شوم آنان درنیفتند.

بهر حال این نکته درخور پرواست : در جاییکه مغول « بیابانی» سود خود را در زیان مردم گرفتار در چنگش دانسته ، چگونه می توان با ساده‌بینی به کوششهای بظاهر « فرهنگی» یا دانشی دولتهای « متمدن» غربی و جیره ‌خواران ایشان نگریست؟!..