پایگاه : چون گفتاری که در زیر می آید در زمینهی موضوعی است که امروز « ولایت فقیه» اش می خوانند ، بهتر دانستیم عنوان یکم را بدانسان که در بالاست دیگر گردانیم. عنوان اصلی گفتار همانست که در زیر آمده :
پيام بآقاي امام جمعهی تهران
چنانكـه شنيده ايم يكـي از كساني كـه از نوشته هاي ما بسيار خشمناك گرديده آقاي امامجمعهی تهرانست. شنيده ايم آقاي امام چنين گفته :« در اماميه يك مليون متر زمين دارم. آنها را مي فروشم و بساط اينها را بهم ميزنم». ما بآقاي امام پيام فرستاده مي گوييم :
بفروش زمينهاي اماميه چه نياز است؟!.. مگر ما با تفنگ و توپ و تانك پيش آمده ايم كه شما در انديشهی بسيج افزار باشيد و بپول نيازتان افتد؟!..
ما افزارمان سخن و دليلست. شما نيز توانيد در برابر ما سخن رانيد و دليل آوريد.
آقاي امام خانـوادهی شما در مشروطـه نيـز خشمناك مي بوديـد و بآزاديخـواهان خشـم مـيريختيد و دشمني ميكرديد. برادر بزرگتر شما حاجي ميرزا ابوالقاسم امامجمعه در تاريخ مشروطه ، در ميان بدخواهان آن جا براي خود باز كرده. ولي اكنون از همان مشروطه بهره ها ميجوييد و سودها مي بريد. فرزندانتان در اداره ها جاهاي بالائي گرفته اند.
بهر حال شما آقاي امام توانيد بيك كار نيكي برخيزيد ـ كاري كه نام نيك شما را در تاريخ جاويد گرداند. همان گفتگوي حكومت (كه آيا حق توده است و يا حق آقايان ملايان) بسيار بزرگست. تودهی ايران مشروطه را پذيرفته و قانون اساسي و ديگر قانونهايي كه همهی آنها حكومت را حق توده ميشناسد روان گردانيده. ولي ملايان بضد آن مي باشند و حكومت را حق خود ميدانند.
اين دو سخني مايهی دودلي و سرگرداني مردم شده. اكنون انبوهي از مردم نميدانند آيا بدولت ماليات پردازند يا نه؟.. اگر پردازند دستور آقايان ملايان را بكار نبسته اند. اگر نپردازند پس دولت از كجا پول آورده و كشور را راه برد؟!.
در اين باره سخن چندانست كه كتاب جداگانه مي بايد. در اينجا تنها بيك داستان بس ميكنم : سيدي را ميشناسم كه روضه خوان مي بود و چند سال پيش از تبريز بتهران آمد و با آنكه پسرش در تهرانست بخانهی او نرفت. زيرا كه او كارمند دولت است و پولي كه مي گيرد و خرج ميكند حرام مي باشد. در خانهی او نماز درست نمي باشد. خود اتاقي گرفت و روزها در بازار باين حجره و آن حجره ميرفت و با لابه و زاري از اين حاجي و از آن مشهدي پول ميگرفت و زندگي مي كرد.
ببينيد چه اختلال بزرگي پديد آمده. اكنون شما آقاي امام توانيد پيش افتيد و از آقايان مجتهدان و ملايان نشستي برپا گردانيد ، و اين گفتگو را بميان آورده بپرسشهايي كه ما در اين زمينه ميداريم (و در همين شماره در سات[=صفحه] 3 بچاپ رسيده)[1] پاسخ دهيد. دوباره مي گويم : اين يك كار بزرگ تاريخي خواهد بود.
براي آنكه راه سخن باز شود و رشته بدست آقايان بيايد بنوشتهی پايين مي پردازم :
بنياد كيش شيعي بر اينست كه جانشين پيغمبر (يا خليفه و سررشته دار كارهاي جهان اسلام) بايستي از سوي خدا برگزيـده شود نـه از سوي مردم. مي گوينـد : جانشين نخست كه خدا برگزيده بود امام علي بن ابيطالب مي بود. پس ازو پسرش حسن بن علي ، و پس ازو پسرش حسين بن علي ، همچنان تا امام دوازدهم كه زنده و ناپيداست.
خلافت و حكومت حق اينها بوده و چون امام دوازدهم ناپيداست فقهاء و مجتهدان جانشينان اويند و حكومت حق اينها مي باشد. اينست مردم بايد فرمان از ايشان برند ، دولتي را كه هست غاصب شناسند. عنوان آقايان ملايان در دعوي حكومت اين ، و دليلشان همينست.
پيداست كه باين دعوي ايرادهايي توان گرفت. ولي ما تنها يك ايراد مي گيريم : اينكه گفته ميشود خليفه بايستي از سوي خدا برگزيده شود چيـزيست كـه ياران خـود پيغمبر از آن ناآگاه مي بوده اند و ما مـي بينيم كـه پس از مرگ آن پاكمرد ، اينان گرد هم آمده ابوبكر را كه يكي از ياران ارجمند پيغمبر مي بود بجانشيني برگزيده اند. سپس نيز عمر و پس از آن عثمان خليفه گرديده ، تا نوبت بامام علي بن ابيطالب رسيده.
از اينان گذشته ما مي بينيم خود امام علي بن ابيطالب هنگامي كه بخلافت رسيده بمعاويه كه نافرماني مي نمود نامه اي فرستاده ، و در آن نامه كه براي دليل آوردن و راستي خود را بازنمودن نوشته شده چنين ميگويد : « بمن بيعت كردند همان كساني كـه بابوبكـر و عمـر و عثمان بيعت كـرده بودند». ميگـويد : « شورا دربارهی برگزيدن خليفه حق مهاجرين و انصار است و اينان بسر هر كسي گرد آمده او را امام ناميدند خشنودي خدا نيز در آن مي باشد. كسي را نرسد كه ايراد گيرد و يا نپذيرد».
اين نامه در نهج البلاغه آورده شده در تاريخها نيز توان يافت. در اين نامه امام هيچ نمي گويد بايد خليفه را خدا برگزيند. نمي گويد مرا خدا برگزيده. نميگويد مرا پيغمبر در جاي خود نشانده. نميگويد ابوبكر و عمر و عثمان حق مرا از دستم گرفتند. بلكه آشكاره مينويسد كه شورا حق مهاجرين و انصار مي بوده كه هر كسي را برگزيدندي خشنودي خدا در آن بودي.
اين نامه ، بنياد دعوي آقايان ملايان را بر مي اندازد. ما خواستاريم آقايان نخست باين ايراد پردازند و هر پاسخي مي دارند بدهند. گفته اند : گرهي كه با ناخن توان گشاييد چرا بايد آنرا بدندان انداخت؟!. چيزي كه ميتوان پاسخ داد و با گفتگو بپايان رسانيد چه نياز برنجش و خشم دارد؟!.
از آنسو خشم و رنجش و بدگويي و دشمني نتيجه ندهد. زيرا پس از همهی آنها باز اين ايراد بسر جاي خود خواهد ماند و باز مايهی دودلي مردم خواهد بود. چاره جز پاسخ گفتن و دليل آوردن نيست.
چنانكه نوشتيم نامهی امام علي بن ابيطالب در نهج البلاغه هست. با اينحال ما جمله هايي را از آن بهمان زبان خودش در پايين مي آوريم :
« انه بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم فلم يكن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يرد و انما الشوري للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماما كان ذالك لله رضي فان خرج من امرهم بطعن او بدعه ردوه الي ما خرج منه فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين». [2]
[1] : گفتار « ما از همهی پاکدلان داوری می خواهیم ـ1» که در پست شمارهی 168 آمده.
[2] : یکی از نتیجه های شوم پیشامدهای شهریور 20 و برافتادن رضاشاه ، برآمدن « کمپانی خیانت» (نک. کتاب دادگاه و یا افسران ما) و بکار افتادن سیاست « ارتجاع پرور» سالهای نخست دههی بیست می باشد. از میان آن پیشامدهای رنگارنگ : جنگ ، خشکسالی ، گرسنگی ، نایابی ، تیفوس ، هرج و مرج از رهگذر حزبسازیها و دیگر گرفتاریها ، از همه شومتر و زیانمندتر برای ایران ، همانا میدان دادن به ملایان و بازگردانیدن ایشان را باید دانست.
در این سالهاست که کسروی می کوشد زیان میدان یابی ایشان را به توده شناسانده دولت را نیز از بیمی که از رهگذر ایشان می رود بیاگاهاند.
هر دولتمردی که غمخوار توده بوده ولی نادانسته به ملایان نزدیک شده هواداری از ایشان را پیشهی خود ساخته بود از خواندن نوشته های پیاپی او می بایست تکان خورده بیمناکی کارش را دریابد و هرچه زودتر دست از پشتیبانی از ملایان بردارد. زیرا این چیزی جز بزیان توده و کشور کوشیدن نمی بود.
جای بسی افسوس است که کمپانی خیانت در کوتاه زمانی توانسته بود در بیشتر وزارتخانه ها و اداره ها جا گیرد و سیاست پلید خود را بکار بندد. اینبود نوشته های کسروی را که جز توده بسود « دولت» نیز می بود بضد بهره مندیهای خود یافته از پراکنده شدن روزنامه و کتابهایش جلو گرفتند.
به این نیز بسنده نکرده دمادم به نیرومندی ملایان و دستگاه ایشان کوشیدند. این پشتیبانیهای دولت به ملایان ـ یا مار در آستین پروردن ـ تا آنجا پیش رفت که همه گونه یاوری به دستگاه ملایی را جزو بایاهای خود گردانیده بود (در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران به این جستار پرداختهایم).
بدینسان نهال لرزانی که جز بدستیاری « قیم» ماندگار نمی بود از همان زمان رو به رویش و بالش گزاشت و سرانجام میوه اش همین « ولایت فقیهی» گردید که نه تنها زهرش را بکام مردم ایران بلکه بکام پشتیبانان خویش نیز ریخت.
در پيرامون گوشتخواري
منهم دو سال گوشت نخوردم
پيش از اينكه نوشتهی : « در پيرامون گوشتخواري» را تا بپايان بخوانم بخود مي گفتم كه چيزي بنويسم و بنوشتهی پرچم گواهي دهم. بآخر گفتار كه رسيدم آنجا كه نوشته بوديد : « ما دوست ميداريم از خوانندگان پرچم درين باره گفتارهائي نويسند ...» بخود بايا شمردم كه سودي را كه از نخوردن گوشت برده ام بنويسم و براي پرچم بفرستم.
دو سال و نيم پيش بنوشته هاي دكتر پوشه برخوردم و بيشتر آنها را خواندم و بدل سپردم و با خود نهادم كه ديگر بگوشت لب نزنم. درست بياد دارم اولين شبي را كه گوشت نخوردم و بخانوادهی خود گفتم كه ديگر گوشت نخواهم خورد ، گمان كردند شوخي مي كنم.
ولي كم كم بدرستي گفتارم پي بردند. از آن زمان درست تا دو سال چنين ميكردم و گوشت و خوراكيهاي نزديك بآن را از خود دور ميكردم.
در اين دو سال چه سودهائي كه بردم و اكنون از شمردن آنها چشم مي پوشم. ولي چون زندگاني خانوادگي ما در پي اين كار من رويهی ديگري بخود گرفته و پيچيده شده بود و دلتنگيهائي پيش ميآمد ناچار براي خشنودي نزديكانم ـ آنان كه مرا پرورده اند ـ و بپاس بزرگداشت آنان از خودداري كامل آن چشم پوشيدم و اكنون در هفته بيش از يكبار گوشت نمي خورم و اميدوارم روزي بتوانم گوشت را از سر سفرهی خانه ام برچينم و خوراكيهاي فراوان ديگر را جايگزين آن گردانم.
دربارهی پزشكي من خود آگاهي نميدارم كه گواهي دهم ولي شما ميتوانيد گفتارهاي دو كتاب : راه خوشبختي نوشتهی دكتر پوشه و فن دير زيستن نوشتهی گاستون دو ريل و كتابهاي ديگري را كه در اين باره نوشته شده است گواه خود بگيريد و من و چند نفر ديگر از دوستانم با خواندن آن كتابها بوده كه از گوشت روي گردانديم.
تهران ـ جواد اورازاني
يك تكه از زندگاني رضاشاه
نوشتهی پاييـن در يكـي از روزنامـه هاي تهـران زير عنـوان (شاه سابق با شما سخـن مي گويد) بچاپ رسيده و چون ما ميدانيم چنانكه در اينجا نوشته شده رضاشاه در زمان جنگهاي تبريز در قراملك بعنوان فرماندهی شصت تير نزد صمدخان مي بوده ، و همين سخنان را از گفتهی او از كسي هم شنيده ايم اينست آنها را در اينجا ميآوريم :
« من از زير هيچ كاري شانه خالي نميكردم مرا فعال ميدانستند.
روزي حاجي صمدخان با من صحبت ميكرد و گفت از محمدعليشاه تلگرافي رسيده كه « قشون روس ببهانهی آرد رسانيدن بقونسولگري ميخواهد وارد تبريز شود ، شما جلوي آنها را نگيريد و متعرض آنها نشويد». حاجي صمدخان بمن گفت من خيال دارم محلي باين تلگراف نگذارم و با قشون روس طرف شوم.
من نميتوانم زنده بمانم و قشون اجنبي را در مملكت خود ببينم.
من هم گفتم هرچه امر كنيد حاضريم و واقعاً مايل و حاضر بودم ولي باز پيغام داده بود كه بعد از ناهار بيا با تو كاري دارم. بعد از ناهار نزد حاجي صمدخان رفتم. گفت من از آن خيال منصرف شدم براي اينكـه اگر ما در مقابل اينها ايستادگي كنيم و طرف شويم خواهند گفت كه ما تبريز را در نتيجهی جنگ فتح كرديم و تبريز را صاحب خواهند شد و بعد از جنگ هم بيـرون نخواهنـد رفت لذا من ميـروم تو هم عده ات را بردار و برو و در ضمن 200 تومان پول هم بمن داد. حاجي صمدخان رفت بمراغه و منهم رفتم تهران و قشون روس هم وارد تبريز شد و بعد از جنگ بين الملل روسها از ايران خارج شدند.
از طرفي علاوه بر آنكه فعاليت و استعداد ذاتي داشتم با پيشامدهايي روبرو ميشدم كه افكار مرا تغيير ميداد از بس اعمال زشت و كارهاي خلاف مي ديدم هميشه بفكر انتقام از بد عمل ها و يا اصلاح آنها بودم من خودم را از ديگران كمتر و بي استعدادتر نميدانستم.
بعلاوه معتقد بودم كه يك ملت از هم پاشيدهی بيچاره مثل ايران را فقط اشخاصي كه در ميان اجتماع و خلق بزرگ شده اند و بروحيات آنها آشنا مي باشند ميتوانند از فلاكت و بدبختي نجات دهند. در ممالك خرابي مثل ايران اشخاصي كه در دربارها زندگي كرده و ابداً از حال مردم و عيوب اجتماع بي خبرند نميتوانند دست باصلاح بزنند براي تأييد اين مطلب مجبورم پيشامدهايي كه براي خود من در مواقع مختلفه روي ميداد شرح دهم.
من پس از 28 سال زحمت كشيدن ، بيابان گشتن ، لرستان رفتن ، كردستان رفتن ، جنگيدن ، مصيبت كشيدن مقداري پول تهيه كرده بودم و خواستم خانه بخرم و خودم را از كرايه نشيني خلاص كنم بالاخره اين پولي كه با اينهمه خون دل جمع آوري كرده بودم دادم و زميني خريدم اين زمين مقداري از همان زميني بود كه بعداً قصر سلطنتي كردم خلاصه زمين را از دو نفر يهودي خريدم ولي دختر سعدالملك از من عرضحال داد كه رضاخان ملك مرا غصب كرده است بعد كه رسيدگي كرديم معلوم شد يك نفر از روحاني ها كه آنوقت محضر داشت و اسناد شرعي مينوشت در يك روز همان ملك را هم بدختر سعدالملك انتقال داده بود و هم بيهودي ها و قباله براي اين دو معامله با يك خط و با يك مهر و در يك روز و يك تاريخ تهيه شده بود و من كه يهودي بيچاره را در قزاقخانه حبس كرده بودم با مابقي جريان كاري نداريم كه آخوند خائن را وادار كرديم كه يكي از قباله ها را پاره كند ولي منظورم اينست كه تصور كنيد يك نفري مثل من بعد از اينهمه صدمه كشيدن هميشه با گلوله و مرگ روبرو بودن در بيابانها مشقت كشيدن مقداري پول تهيه كنم بخـواهم يك آسايش فكـر براي خـود تهيه نمايم كه اقلاً خـودم را از كرايه نشيني خلاص كنـم باين مخمصه و كثافت كاري و اينطور با مردم بي شرم روبرو شوم كسي كه دم از خداپرستي و تقوا ميزند خيانت ميكند آن هم با شخص رنج كشيده اي مثل من.
آنوقت من سرتيپ بودم و بخاطـر دارم كه گفتم اگـر خدا بمن قدرت بدهد كه ميدانم با اين اشخاص چگـونه رفتار كنم.»
پنجشنبه 3 فروردين
روز پنجشنبه سوم فروردين كه نشستي در خانهی آقاي كسروي برپا ميبود كسان انبوهي از دور و نزديك براي پرسش و جويش از پيشامدهاي مراغه و تبريز و مياندوآب گرد آمده بودند. دو بار سالن پر گرديد و تهي گرديد و سخنان بسياري رانده شد. همه افسوس ميخوردند. همه رنجيدگي نشان ميدادند.
گفته شد : جاي افسوس نيست. بدخواهان ما از اين وحشيگريها جز زيان نخواهند برد. از اين وحشيگريها دانسته شد كه پاسخي بپرسشهاي ما و ايرادهاي ريشه كن كه بكيشهاشان ميگيريم ندارند و از ناچاريست كه مردم عامي را ميشورانند و وحشيگري راه مياندازند.
آنگاه نتيجهی آن وحشيگري اين شده كه امروز در خانه ها و نشستها كه ميرويم در بيشتر آنها سخن از پيمان و پرچم و از ورجاوند بنياد است و كساني كه تاكنون باين كتابها نميپرداخته اند اكنون پرداخته اند.
آقاي كسروي گفـت : يك سود بزرگ ديگـر اين بوده كه ياران ما باستواري افزاينـد و كوشش و تلاش بيشتر گردانند. از روزي كه اين داستان رخ داده از تبريز و مراغه و ماكو و خوي و ديگر جاها نامه هايي از جوانان رسيده كه هر يكي نشان ديگري از استواري ايشانست.
اين پيشامد روشن گردانيد كه كوششهاي ده ساله بيهوده نبوده است و هودهی بس بزرگي از آن بدست آمده.
در اين نشست سرودي كه آقاي جوانبخت از هنديجان ساخته و فرستاده بود آزموده گرديد. آقاي هادي نراقي با فلوت آنرا نواختند. چنين نهاده شد كه نشستي از جوانان موسيقي شناس برپا شود و نتيجهی گفتگو را آگاهي دهند.
در اين نشست چون كسان ديگر بسيار ميبودند آيين پيمان بندي كه از پيش نهاده شده بود گزارده نگرديد. اين بود گزاردن پيمان براي كساني كه در يكم آذر نبوده اند بروز پنجشنبه 17 فروردين واگزار گرديد.
(پرچم هفتگی ، شمارهی سوم ، 12 فروردین 1323)