پرچم باهماد آزادگان

174 ـ بايد خود نيك باشيم و كـردارمان را گواهـي براي گفتارمان گردانيم.


ما با راهي كه پيش گرفته ايم و كوششهايي كه مي‌كنيم بجهانيان مي گوييم : آدمي را نيازي ببديها نيست. آدمي توانـد نيـك باشد و با سرفرازي و نيكخواهـي زيد و با خوشي و آسودگي بسر برد. اين سخنيست كه بمردمان مي گوييم. پس بايد خود نيك باشيم و تا توانيـم با راستي و سرفرازي زييم و كـردارمان را گواهـي براي گفتارمان گردانيم. در پاكديني هر كسي بايد نخست بخود پردازد و خود را پاك گرداند.
(از گفته هاي دارنده‌ی پرچم ، پرچم هفتگی شماره‌ی چهارم) [گزینش عنوان بالا از ماست.]


در شهرستانها چه رفتاري مي كنند


از بروجرد آقاي آقايي مي نويسد :

من در كلاس بودم كسي بمن گفت كه رئيس آگاهي شما را ميخواهد ، چون بدفتر دبيرستان رفتم آقاي رئيس آگاهي را ديدم چون مرا ديد گفت بايد خانه‌ی شما را بازرسي نمائيم چون من از خودم اطمينان داشتم گفتم مانعي ندارد.

با هم بخانه روانه شديم. بين راه از من پرسيد كه كتابهاي شيعيگري كه برايتان آمده است كجا است. من چون چگونگي را دريافتم و دانستم چه چيز است گفتم كه من كتاب شيعيگري يك شماره دارم كه آنهم پيش خودم نيست پيش يكي از دانش آموزان است.

پس از آن بخانه وارد شد پس از جستجوي زيادي چند جلد كتاب در پيرامون رمان ـ دانستنيها ـ پندارها و يك جلد پيمان توي كتابهاي من يافت و گفت اگر كتاب شيعيگري داريد بايد همه را بمن تحويل دهيد و من با كسي كاري ندارم فقط دستور داده شده كه اين كتاب را جمع كنم. گفتم پس چرا كتابهاي ديگر را مي بريد گفت آنها را ميخوانم اگر ديدم كه كتابهاي بدي نيستند بشما پس ميدهم. گفتم كه شما نميتوانيد اينكار را كنيد. زيرا اين كتابها از زير سازمانهاي بزرگتري در تهران رد ميشود تنها براي بروجرد نيست يا خود من آنها را ننوشته ام. گفت حرف زيادي بيهوده است باز هم ميگويم من با شما كاري ندارم فقط كتاب شيعيگري بايد جمع شود و گفت كتاب شيعيگري كه نزد رفيقتان است گرفته بمن دهيد من نيز كتاب شيعيگري را باو دادم.

پس از آن گفت بآقاي صندوقي (نماينده‌ی پيشين پرچم) و آقاي گنجه اي بگوئيد بيايند و پس از پرسش از آن دو تن گفت من با شما كاري ندارم و اين سخن را نيز بكسي نگوئيد و مصالح دولت بر اين است كه كتاب شيعيگري را جمع نمايد.

اين است كه ميگويم كه اگر كتاب شيعيگري داريد آنها را تحويل دهيد كه اگر پس از اين در دست شما يا ديگري اين كتاب ديده شود آنوقت شما مسئول و بازخواست خواهيد شد.

پرچم : آيا دستور تهران اين بوده است؟ آيا كاركنان شهرباني ميتوانند بنام بازداشت كتاب ، خانه ها را جستجو كننـد؟! آيا تواننـد هـر كتابـي را خواستند بردارند و ببرند؟. اين آقاي رئيس آگاهـي چـون درويش است از كينه توزي با ما باز نمي ايستد.[1]

[1] : پیداست پرچم یا داستان را ساده انگاشته و یا ساده وانموده وگرنه چنانکه در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران نیز آمده ،‌ این زمان (پایان سال 1322 و آغاز سال 1323) دولت نخستین گامها را در راه انکیزیسیون ملایی برداشته تا میدان یابی ایشان آسانتر گردد. کینه توزی رئیس آگاهی دور نیست. لیکن چنانکه دیده می شود یکماه پس از این هنگامست که دولت ساعد مراغه ای دستور بازداشت پرچم هفتگی را می دهد. از آن پس نبرد آشکار میان دولت و باهماد آزادگان درمی گیرد. زیرا آزادگان می کوشند از هر راهی توانند آواز خود را بگوشها برسانند و دولت نیز می کوشد پیاپی در راه ایشان سنگ بغلتاند. پرونده‌ی کذایی سیزده کتاب کسروی و بدادگاه کشانیدن او نیز در سال بعدی بجریان می افتد.
(پرچم هفتگی شماره‌ی سوم ، 12 فروردین 1323)


دين سبكباريست


ياد دارم در سالهاي اول پيمان نوشته بوديد « ديـن سبكباريست». مـن معني آن جمله را اكنـون مي فهمم حقيقتاً آدم كه نوشتـه هاي شما را ميخوانـد و بحقايـق آشنا مي گـردد بارهاي سنگيني از دوشش برداشتـه مي شود.

اگر بخواهم تمام احساسات خودم را در اين موضوع بياورم بايد چند صفحه را سياه گردانم. متأسفانه نه حال آنرا دارم و نه آن قلم توانايي كه بتوانم احساسات خود را بطوري كه هست مجسم گردانم.

همه چيز بكنار : آن زنجيرهايي كه ما بنام سيزده و چهارشنبه و صفر و محرم و آمد و نيامد و صبر و امثال اين خرافات بدست و پاي خود زده بوديم ، اكنون كه نوشته هاي شما آن زنجيرها را پاره گردانيده و دستها و پاها را آزاد گردانيده است من مي فهمم كه از چه قيدهاي بيجايي آزاد گرديده ام.

من نميدانم اين مردم چـرا با شما دشمني مي كنند شما كه جز خير آنها را نميخواهيـد اين دشمني چه معني دارد؟.

اين كتاب پنـدارها لايق آنست كه مكرر چاپ شود و در همه‌ی خانواده ها باشد و مخصوصاً زنها و دختـرها آنرا بخوانند.

پادكار وحشيگريهاي تبريز در تبريز

از تبريز مي نويسند : « روزنامه‌ی پرچم كه رسيد نسخه هايش دست بدست ميگردد و مـردم تشنه‌وار گرفتـه ميخواننـد. نسخـه اي تا پنجاه ريال فروختـه شده. كتاب « شيعيگري» كه نهاني يك نسخه و دو نسخه بدست مي آيد صد ريال خريدار پيدا كرده».

اينست پادكار وحشيگريهاي ملايان در آن شهر.
(پرچم هفتگی شماره‌ی چهارم ، 19 فروردین 1323)


بخش تاریخ

هميشه نگران آينده بايد بود


يكي از غفلت ها كه دامنگير مردمان ميشود آنست كه سرگرم گذشته بوده پرواي آينده كمتر ميكنند. چنين غفلتي از هر توده‌ دليل ناداني و از سوي ديگر مايه‌ی تيره بختي است.

بدانسان كه راهرو اگر روي به پشت گردانيده بخواهد راه بقهقرا پيمايد ناگهان بگودال يا چاه در ميغلتد يك توده نيز در زندگاني اگر هميشه سرگرم گذشته باشند و پياپي ياد گذشتگان را كرده بخود بالند و پرواي آينده كمتر نمايند بيگمان سزاي اين غفلت را دريافته بگودال گرفتاري در ميغلتند.

فسوسا كه امروز شرقيان دچار اين غفلت مي باشند. هر توده اي را مي بيني خود را با گذشته دلشاد ساخته پرواي آن را ندارد كه آينده چه خواهد بود.

در ايران كساني تا آن اندازه غفلت زده هستند كه مي پندارند ديگر مرداني همچون گذشتگان از اين سرزمين نخواهند برخاست و اينست همه‌ی اميد خود را بنگهداري نامهاي گذشتگان بسته آنها را « حرز امان» مي انگارند.

اين كار زيانهاي بسياري را در بر دارد. بدتر از همه آنكه در قرنهاي گذشته ايران گرفتار و خوار بوده و ده قرن كمابيش بدترين حال را داشته و اين سراسر زيانست كه امروز كه اين كشور پا بساحل رستگاري گزارده باز هم چشم بگذشته دوخته هرگز نخواهد آن خواريها و زبونيها را از خود دور گرداند.

ايرانيان در قرن چهارم سرفراز و رستگار راه زندگي را مي‌پيمودند ناگهان بلجنزاري افتادند و گام بگام حال بدتري پيدا كردند و در آن گرفتاري راهزنان و آدمكشان بلكه گرگان و درندگان بارها بر ايشان تاختند و در هر بار دسته هاي انبوهي را از پا انداختند. در اين ميان كم كم غيرتمندان نابود شدند و خواري و زبوني بر همه چيرگي يافت. فرومايگاني آنچه شايسته‌ی نام ايرانيگري نبود از خود بيرون دادند خردها سستي پذيرفت دلها پر از بيم و نوميدي گرديد. بارها غيرتمندي پديد آمده بچاره كوشيد ليكن رنج او بهدر رفت. تا خدا بر ايشان بخشوده از آن لجنزار بكنارشان رسانيد.

كنون زهي ناداني كه اين توده قدر رهايي را نشناسد و راه رستگاري پيش نگيرد. بلكه در دم لجنزار ايستاده و روي بدانسوي گردانيده همه ياد آن زمانها كند و هميشه داستان آن زشتي ها و نارواييها باز راند.

كساني تا در تاريخ بكاوش نپردازند و قرن چهارم هجري را با زمان قاجاريان باهم نسنجند اين گفته‌ها را درست در نخواهند يافت.

در اين ده قرن ايران همه گرفتار بود و همه روي به پستي و سستي داشت. اگر از همه چيز چشم بپوشيم از سستي خردها چشم نخواهيم پوشيد. در اين دوره نيك و بد را بهم درآميخته كمتر فرقي ميانه‌ی آنها ميگزاردند ، ستم را با داد بيك رشته كشيده جدا از هم نمي‌ساختند.

ما اگر داستانها از آن زمان برانيم كتاب جداگانه اي مي بايد. در اينجا بيك داستاني بسنده مينمايم تا خوانندگان بدانند كه سستي خردها در آنهنگام تا چه اندازه بوده است :

سلطان محمد سلجوقي در تاريخ معروفست. اين مرد پس از كشاكش ها با برادر خود كه در ميانه ايرانيان بينوا پايمال ميشدند و روستاها و کشتزارها ويرانه ميگرديد پادشاهي يافت و پس از سالها مرگش فرا رسيده به بستر بيماري افتاد. در آنهنگام كساني چنينش گفتند : اين بيماري از جادوگري ایست كه زن شما كرده. محمد از شنيدن اين بيدرنگ و بي بازپرس دستور داد زن را گرفته ميل بچشمهايش كشيدند و سپس در خانه‌ی تنگ و تاريكي بندش نمودند. باين هم بسنده ننموده دسته اي را از نوكران و كنيزان او را بيگناه نابود ساختند. باين هم بسنده ننموده زن كور بيچاره را ریسمان بگردن انداخته خفه نمودند. در آن هنگام كه اين بيگناه با دست دژخيمان نابود كرده ميشد محمد نيز دم واپسين را زده روي از جهان بر مي تافت.

اگر همين داستان را بسنجيم چندين بيخردي و نامردمي از آن پيداست : چرا بايستي ندانند جادوگري پنداري بيش نيست و هرگز نميتوان با دست جادو كسي را بيمار گردانيد و يا به بهبودي آورد؟! چرا بايستي ندانند كه هر كس دشمنان و بدخواهاني دارد پس نبايد بگفته‌ی اين و آن زن بينوايي را گناهكار گرفته از چشم بي بهره نمود و سپس در تنگناي زندان انداخت؟! چرا بايستي ندانند كه اگر زني گناه نموده نبايد كنيزان و نوكران او را نابود ساخت؟! آيا چنين نادانيها و نامردميها در دو قرن پيش از آن در ايران روي ميتوانستي داد؟! شگفتي در آنجاست كه چنين نامردمي كه رويداده مردم آنرا ننكوهيده اند و زبان به بدگويي و نفرين باز نكرده اند. شما در هيچ تاريخي نخواهيد ديد كه اين داستان دلگداز را ياد نموده و آن را بر سلطان محمد گناه بشمارد بلكه در همه جا ستايش او را خواهيد خواند.

تاريخنگاري كه اين داستان ننگين را در تاريخ خود ياد كرده (1) پياپي آن ستايش ها از سلطان محمد مي راند و « استواري دين» و « فزوني داد» او را ياد كرده « يگانه مرد درست سلجوقيان» نام مي دهد. افسوس! صد افسوس!

به تهمت جادوگري ميل بچشم همسر خود كشيدن با آنحال او را به تنگناي زندان سپردن پس از چندي ريسمان بگردنش انداختن كنيزان و چاكران او را بيگناه كشتار نمودن پس از همه‌ی اينها ديندار و دادگر بودن!

آيا ما بيهوده ميگوييم : خردها سست بوده؟! آيا كساني كه ستم بآن ننگيني را درنيافته كننده‌ی آن را دادگر و ديندار مي شماردند خرد درستي داشته اند؟!

در جهان همه‌ی كوششها بر آنست كه يك توده بد را بد دانسته از آن بيزاري جويند و نيك را نيك شناخته بسوي آن بگرايند و اين خود باعث آنست كه بدي در آن توده كمتر گردد و توانا و ناتوان همه ايمن و آسوده زيست كنند و از خرسندي بهره‌ی شايان بردارند.

گروهي كه ستمگران را بدينداري و دادگري ستايند ، كشندگان خود را فرستاده‌ی خدا انگارند ، چنگیزها و هلاكوها و تيمورها را بر صدر تاريخ نشانند بجاي نفرين بر آن نامردان كتابها در ستايش و آفرین بپردازند ، چنين گروهي با دست خود تیشه بریشه‌ی خود فرود آورده اند ، چنین گروهی خويش را آماجگاه هرگونه بدبختي و تيره روزی گردانيده اند.

نكوهش نميخواهيم. كسانيكه قرنها پيش از اين مرده و رفته اند چه جاي نكوهش بر ايشانست؟. سستي و زبوني آنان را نشان ميدهم. پستي خردها را ميرسانم. ميگويم : چنان كساني گفته ها و نگاشته‌هاي ايشان نيز سراپا خواري و زبونيست و امروز بايد از آنها دوري گزيد بايد همه را دور انداخت.

ميگويم : اي ايرانيان از آن قرنهاي زبوني چشم بپوشيد. در اين دوره‌ی آزادي خود را آلوده‌ی خواريها و زبونيهاي گذشتگان نگردانيد!

در اين زمينه سخن فراوانست و من نمي خواهم همه‌ی گفتگو را در يكجا برانم. در آن قرنها نه تنها ايران گرفتار بيگانگان و ايرانيان دچار خواري و زبوني بوده اند از سستي خردها هر كيش ناسزايي در اينجا رواج گرفته و هر زمان بدآموزيهاي ديگري پديد آمده و چون راهنمايي در ميان نبوده و كسي جلوگيري نميكرده اين نارواييها ميانه‌ی مردم پراكنده شده و همه باهم درآميخته. سخن روشنتر بگويم : در ايران در آن قرنها مسلماني باطنيگري صوفيگري شيعيگري خراباتيگري علي اللهيگري فلسفه‌ی يوناني فلسفه‌ی هندي همه بهم درآميخته و نيك و بد و راست و دروغ درهم گرديده و اينست كه آخرين تیشه را بر ريشه‌ی هوش و دانش ايرانيان فرود آورده.

كنون هم اگر ما چاره ننماييم از اين نادانيها صد زيان خواهد برخاست. از اينجاست كه مي گوييم ايرانيان بايد ديواري ميانه‌ی گذشته و آينده پديد آورند و زندگاني نوين آغاز كنند. زندگاني‌ای كه بنياد آن خردمندي و غيرتمندي باشد.

بايد از اين پس نام ايران را گرامي شمرد بلكه گرامي ترين نامش گرفت. بايد دشمنان تاريخي را هميشه با نفرين ياد كرد و آن فرومايگان نادان را كه چاپلوسيها از آن دشمنان نموده يا ستايشها نگاشته‌اند شايسته‌ی نام ايراني نشناخت آنان را نيز هميشه با نفرين ياد نمود.

كساني تا دشمنان گذشته را بنفرين ياد نكنند از دشمنان آینده ايمن نخواهند بود. توده اي تا از گمراهيهاي پيشينيان بيزاري نجويند براه رستگاري نخواهند افتاد.

ايرانيان اگر بازمانده هاي قرنهاي زبوني را پايمال نسازند از زبوني ايمن نخواهند گرديد! كساني كه در دور مغول برخاسته اند و در برابر آن خونخواريها همه خرسندي نموده اند بايد بازمانده‌هاي شوم آنان را پايمال ساخت! آنانكه در زمان تيمور زيسته و بر آن پليديها خرده نگرفته اند بايد نشان از ايشان باز نگزاشت.

آن كساني كه آن بدبختي ها را با ديده ديده و يا از نزديك شنيده اند و خون آنان بجوش نيامده از خرد و مردمي دور بوده اند و هر آنچه گفته و نگاشته اند و هر كيش يا فلسفه اي از خود بيادگار گزارده‌اند در اين دوره‌ی فيروزي بايد همه را از ميان برداشت.

ما را از گذشته دو چيز بس : غيرت ايرانيگري دين مسلماني! از اين گذشته هرچه هست بايد زير پا انداخت.

آن غيرت ايرانيگري كه درفش هخامنشيان را تا آنسوي رود دانوب كشانيد. آن غيرتي كه در برابر آرزوي جهانگيري روميان سدهاي آهنين پديد آورد. آن غيرتي كه در برابر عرب خونين ترين ميدانها را برپا ساخت و تنها با نيروي خدايي اسلام بود كه برابري نتوانست. آن غيرتي كه دستگاه شوم بني اميه را در چيد. آن غيرتي كه يعقوب ليث و جلال الدين خوارزمشاه و شمس الدين خطيب و شاه منصور پديد آورد. آن غيرتي كه شاه عباس و نادر را برانگيخت. آن غيرتي كه امروز اين دوره‌ی آزادي و فيروزي را بروي ما گشاده.

از دين اسلام نيز جز سرچشمه‌ی آنرا نميخواهيم و هرگز به پندار هاي ديگران و كشمكشهاي بيجاي اين و آن نخواهيم پرداخت.[1]

اينست توشه هايي كه بايد براي راه آينده برداشت.

(1) : الامام عمادالدين محمدبن حامد الاصفهاني
(پیمان ، سال دوم شماره‌ی دهم ، ص 622) (210622)

[1] : کسروی را دشمن اسلام شناسانده اند. ولی او دشمن سرچشمه و بنیاد اسلام نمی بود. زیرا بنیاد دینها همه یکی است و او نیز هوادار دین (به معنی راست خود) می باشد. او با بیدینیهایی که بنام اسلام رواج دارد به نبرد برخاسته.

اساساً کسروی را کمتر شناخته اند. کسانی نزدیک نیامده از همان دور با خواندن (بلکه با شنیدن) تکه هایی از نوشته‌ی او درباره‌ی اندیشه هایش بداوری برخاسته اند.

این را تنها درباره‌ی مردم عادی نمی گوییم. نویسندگان و مردان بنام این توده نیز نخوانده و ندانسته داوریهای پرتی ازو کرده اند. سخنان او تازه است و اینست مانند هر چیز تازه ای دریافتش نیازمند باریک بینانه خواندن و حوصله و اندیشه بکار بردن است.

درباره‌ی اسلام می بایست سخنان بسیاری رانده می شد تا زمینه نیک روشن می گردید. اینست کسروی در چندین کتاب به این زمینه پرداخت : پس از آنکه معنی دین و نیاز آدمی به آن و بیپایی مادیگری را بدرستی روشن ساخته و از اینکه دین می باید با نیازهای زمان و همچنین با دانش و خرد سازگار باشد سخن رانده ، به کیشها (و همچنین آنهایی که بنام اسلام برپاست) پرداخته به برانداختن آنها کوشیده است. از اینجا کسانی این را دشمنی با اسلام شمارده اند.

نوشته های او در پیرامون دین ، اسلام و کیشها اینهاست : کتابهای در پاسخ حقیقتگو ، ما چه میخواهیم؟ ، راه رستگاری ، در پیرامون اسلام ، شیعیگری (داوری) ، گفت و شنید ، پرسش و پاسخ ، در پاسخ بدخواهان ، دین و جهان ، دین و دانش ، بهاییگری ، صوفیگری و دهها گفتار دیگر در پیمان و پرچم.