پرچم باهماد آزادگان

186 ـ بيرون از آيين سپهر چيزي نتواند بود


يكي از آشنايان مرا ديده و جلو مرا گرفته چنين ميگويد :

« در مجلسي بوديم « اطلاعات هفتگي» را مي خواندند. چيزهايي نوشته كه مخالف مطالب شماست. بعضيها كه مي خواندند بمطالب شما ايراد مي گرفتند».

مي گويم : اطلاعات هفتگي چه نوشته؟!.

مي گويد : « حكايت جوكيان را نوشته است. خواندنيست بخوانيد و پاسخ هم بنـويسيد». اين گفتـه او مـرا واداشت كه « اطلاعات هفتگـي» را بدست آورم. در آنجا در زيـر عنـوان « بچشم خود ديدم كه كودكي در آسمان قطعه قطعه شد» چنين مينويسد :
« هنـدوستان عجـايب بسيار دارد. ولـي از همـه چيـز عجيب تر كارهاي خارق العاده جوكيان و فقيران و جادوگران آنست كه قوانين مسلم طبيعي را با عمليات عجيب خود بر هم زده اند. پيش از اين هر چه در اين باب مي شنيديم باور نمي كرديم و بحقه بازي و چشم بندي تعبير مي نموديم. ولي اينك يكي از خبرنگاران فرنگي پرده اي از اين عمليات حيرت انگيز را عكس برداشته و در اين صفحه بشما نشان ميدهد. درست در اين تصاوير دقت كنيد شايد از روي آنها بتوانيد باسرار جادوگران هندي پي بريد».

سپس در زير آن نه تكه پيكره (يا تصوير) بچاپ رسانيده و در زير هر يكي جمله هايي نوشته كه از رويهمرفته آنها چنين داستاني بدست مي آيد :

يك جوكي يا جادوگر بنمايش پرداختـه در ميان تماشائيان نخست ريسمان بلندي را با سختي بگرد سر خـود مي گرداند. ناگهان ريسمان مانند چوب استواري بي آنكه بزمين تكيه داشته باشد در هوا راست مي ايستد. بفرمان جادوگر پسر بچه اي از آن چوب (يا درخت بي ريشه) بالا مي رود چندانكه از ديده ها ناپديد ميگردد. جادوگر شمشيري بدندان گرفتـه و خنده‌ی شومي بر لبانش پديدار گرديده او نيـز از آن چوب يا ريسمان بالا مي رود و او نيز از ديده ها ناپديد مي گردد. از ميان آسمان فريادهاي ناله و لابه‌ی پسر بچه بگوشها ميرسد و سپس تكه هاي تن او يكي پس از ديگري بزمين مي افتد. در همان هنگام جادوگر نيز پيدا شده و پايين آمده تكه هاي خون آلود تن پسر بچه را يكجا گرد آورده پارچه‌ی سفيدي بروي آن مي كشد. سپس دعاهايي خوانده پارچه‌ی سفيد را بلند مي گرداند و پسر بچه درست و زنده از زير آن برميخيزد. اينست كوتاهشده‌ی آن داستان.

چون آن آشنا خواهش كرده كه در پرچم پاسخ نويسيم اينست بسخناني در پايين مي پردازيم :

نخست بايد دانست داستاني كه نوشته شده ، چه راست و چه دروغ ، با نوشته هاي ما ناسازگار نيست ، ما هيچگاه نگفته ايم كه چنين نمايشهايي نشود يا نتواند شد. ماننده‌ی اين داستانها را ما از جوكيان شنيده بوديم. در ايران نيز از علي اللهيان و درويشان اينگونه كارها سر مي زند.

ابن بطوطه كه در قرن هشتم هجري بجهانگردي برخاسته و تا هندوستان و چين رفته است. در چين ماننده‌ی همين داستان را (از بالا رفتن يك پسر بچه ، و پي او رفتن شعبده باز ، و كشتن او ، و پايين انداختن تكه هاي تنش ، و سپس زنده گردانيـدن) با اندك جدايي از يكي از شعبده بازان هندي يا چيني ، در كاخ پادشاه آنجا ديده است و در سفرنامه‌ی خود مي نويسد. از اينجا بايد گفت اين نمايش تازه نيست و از قرنها ميان جوكيان شناخته مي باشد.

در ايران درويشان و علي اللهيان بدرون آتش مي روند و بي آنكه آسيبي بينند بيرون مي آيند. شمشير را بشكم خود فرو مي برند بي آنكه زياني يابند.

اينها بوده است و مي باشد و ما نيز بودن آنها را انكار نكرده ايم. سخن ما در جاي ديگر است. ما مي گوييم اگر اين نمايشها راستست و جوكيان و درويشان بسپهر (يا طبيعت) چيره هستند و ميتوانند آن را ديگر گردانند و قانونهايش بهم زنند چرا اين چيرگي خود را در جاهاي بهتر و سودمندتر بكار نميبرند؟! جوكي‌ای كه ميتواند ريسماني را چوبي گرداند ، ميتواند پسر بچه اي را بكشد و باز زنده كند ، كسي كه داراي چنين توانايي ایست پس چرا بهنرهاي بزرگتري برنميخيزد؟!. تاكنون بارها در هندوستان گراني و گرسنگي رخداده. چرا در آن هنگامها جوكيان از چيرگي خود بسپهر بهره مندي نخواسته و جلو گرسنگي و كميابي را نگرفته اند؟!.

بارها بهندوستان لشکرهاي بيگانه آمده و كشتار و تاراج كرده. چرا جوكيان بهنرنمائي نپرداخته نخواسته اند از راههايي كه مي شناختند و ديگران نميشناختند دشمنان را نابود گردانند؟!.

همين اكنون در هندوستان جنگست. ژاپنيها بآنجا تاخته اند و مي كوشند كه پيش آيند چرا جوكيان بجلوگيري از آنان نمي پردازند؟!. چرا هنرشان تنها اين بازيهاست؟!.

يك داستان تاريخي كه گواه سخن ما تواند بود داستان سيد محمد مشعشع و پسر او مولاعلي است. سيد محمد و پسرش نيز از اين هنرها نشان ميداده اند. سيد محمد كه دعوي مهديگري ميداشته « ذكري» بپيروانش ياد داده بود كه چون خواندندي بدرون آتش رفتندي ، دسته‌ی شمشير را بزمين تكيه داده با شكم خود روي نوك آن افتادندي. اينها معجزه‌ی او مي بوده. ما مي گوييم : اگر اين راست بوده كه بسيد محمد و پيروانش شمشير و آتش و ديگر چيزها آسيب نميرسانيده ايشان مي توانسته اند با همـه‌ی مردم جنـگ كنند و فيـروز درآيند و بهمه‌ی كشورها دست يابند. پس چـرا نكرده اند؟!.. چرا نتوانسته اند؟!.. چرا پس از آنهمه كوششها تنها بخوزستان دست يافته اند؟!.

از آنسوي ما ميدانيم كه پسر سيد محمد مولا علي هنگامي كه سپاه بسر بهبهان برده و دز آنجا را گرد فرو گرفته بوده ، روزي كه بآب فرو رفته و ميخواسته شناوري و آب تني كند تيراندازي او را آماج تير گردانيده و از پا انداخته است. ما ميپرسيم : اگر اينان بسپهر چيره مي بوده اند و شمشير و تير در ايشان كارگر نمي بوده پس اين تير خوردن و مردن چيست؟.

ما دليل ديگري نيز در دست ميداريم : چنانكه شنيده ايم همان جوكيان از راه اين نمايشها نان خورند. اين نمايشها را كه نشان دادند از مردم پول طلبند. ما مي گوييـم : اگـر آنان را آن چيرگي بسپهر هست پس اين گدايي چيست؟!. چـرا نميخواهنـد نـان و خـوراكِ ديگـر بهـر خـود از راههـاي « خارق العاده» بدست آورند؟!. چـرا نمي خواهند از گنجهاي نهفته كه در اينجا و آنجا در زير زمين فراوانست سود جويند؟!.

يك شعبده باز هر چه هنر مي نمايد بنمايد. همانكه در پايان كار دست باز كرد و از مردم يك ريال و دو ريال پول طلبيد همين بسست كه ما نمايشهاي او را دروغ شماريم و بهر حال ارجي نگزاريم. آنكه ميگويند « بايد درخت را از ميوه اش شناخت» در اينجاست.

اينكه نويسنده‌ی روزنامه‌ی اطلاعات مي نويسد : « قوانين مسلم طبيعي را با عمليات عجيب خود بر هم زده اند». سخن راستي نيست. كسي نخواهد توانست قانون هاي سپهر را بهم زند. در كسي چنين نيرويي نتواند بود.

آن نمايشها كه مي بينيم راستست كه راز آنها را نميدانيم ، ولي با دليلهايي كه ياد كرديم بيگمان ميدانيم كه بدان سان كه ما مي بينيم و در مي يابيم نيست.

يك نكته اي را كه بايد در پايان گفتار بيفزايم آنست كه اينگونه كارها بيشتر در توده هاي پس مانده و بيدانش رخ نمايد ، و كسانيكه بآنها پردازند بيشترشان تهيدست و پست و بي ارج باشند.

از اينجا بايد گفت كه اينگونه كارها ، چه يك بنيادي دارد و چه رويه كاري و چشم بنديست ، خود بيهوده و بيسود بلكه زيانمند است. ما با ديده مي بينيم كه از راه دانشها كه بنيادش بشناختن طبيعت و قانون هاي آن و پيروي از آن قانونهاست بيشتر و بهتر سود توان برد.

جدايي ميانه‌ی شعبده بازان يا جوكيان كه بگمان نويسنده‌ی اطلاعات قانونهاي طبيعت را بهـم مي زنند و هنـرهاي بيمانند نشان ميدهند با دانشمندان و هنرمندان[=صنعتگران] كه پيروي از قانونهاي طبيعت كرده بسودجويي از آنراه مي پردازند ـ جدايي ميانه‌ی هندوستان و انگلستانست. هندوستان سرزمين جوكيانست و انگلستان جايگاه دانشمندان مي باشد.

اينست ما در شرق بايد بكوشيم و اينگونه پندارها را كه در ميانست براندازيم و مردم را از آلودگي بآنها بازداريم. نه اينكه بستايش پرداخته باد بآتش پندارپرستيها زنيم.

پایگاه : در کتابی آمده که در هلند پیشگویان و طالع بینان را با برگزاری مسابقه و گزاردن جایزه برای برنده‌ی آن ، رسوا ساخته اند. این شیوه‌ی هناینده‌ایست که می توان پیش گرفت. می توان از مدعیان کارهای شگفت خواست که اگر راست می گویند با بودن کارشناسان ، هنر خود را از نزدیک نشان دهند. آن زمانست که دانسته خواهد شد آیا « قوانين مسلم طبيعي را با عمليات عجيب خود بر هم زده اند» یا نه؟
در فیلمی بنشانی زیر شما دو نمونه از چشم بندیهای سای بابا را می بینید. ولی او خود مدعی است که مردی خدایی است و اینها از معجزات اوست. باید دانست بسیاری از صوفیان و یا کسانی که خود را صوفی و درویش نخوانده ولی براستی آلوده‌ی پندارهای ایشانند ، به کارهای بیرون از آیین سپهر باور دارند. بسیاری از ایشان سای بابا را می شناسند و به مردم می شناسانند. با یادآوری کارهای شگفت جوکیان و کسانی همچون سای بابا می خواهند به انکارکنندگان معجزه بگویند : « معجزات» پیران صوفی و « کرامات» ایشان هم درست بوده و جای انکار ندارد.
http://www.youtube.com/watch?v=w-h7F2fCb6g&feature=related

دو داستاني از صوفيان

شيخ ما گفت ابوسعيد قدس سره كه ما بوقت طالب علمي به سرخس بوديم بنزد بوعلي فقيه روزي بشارستان مي درشديم لقمان سرخسي را ديديم بر تلي خاكستر نشسته و پاره بر پوستين ميدوخت و لقمان از عقلاء مجانين بوده است و در ابتداي حالت مجاهدات بسيار داشته و معاملتي با احتياط آنگاه ناگاه كشفي ببودش كه عقلش بشد چنانكه شيخ ما گفت قدس سره كه در ابتدا لقمان مردي مجتهد و با ورع بود بعد از آن جنوني در وي پديد آمد و از آن ترتيب بيفتاد گفتند لقمان آن چه بود اين چيست گفت هرچه بندگي بيش ميكردم بيش ميبايست كرد درماندم گفتم الهي پادشاهان را چـون بنده پيـر شود آزادش كنند تو پادشاهي عزيزي در بندگـي تو پيـر گشتم و آزادم كن گفت ندا شنيدم كه يا لقمان آزادت كردم ، و نشان آزادي اين بود كه عقل از وي بازگرفت شيخ ما قدس سره بسيار گفتي كه لقمان آزاد كرده‌ی خدايست از امر و نهي خويش ، شيخ ما گفت ما نزد وي شديم و وي پاره بر پوستين ميدوخت و ما بوي نگريستيم و شيخ ما چنان ايستاده بود كه سايه‌ی وي بر پوستين لقمان افتاده بود چون پاره بر آن پوستين دوخت گفت يا ابا سعيد ما ترا با اين پاره برين پوستين دوختيم پس برخاست و دست ما بگرفت و مي برد تا بخانقاه پير شهرستان و پير بوالفضل حسن در اين خانقاه بود.

پس چون شيخ ما قدس سره با پيش پير ابوالفضل حسن رحمه الله عليه شد پير ابوالفضل او را در مقابله‌ی صومعه‌ی خويش خانه اي داد و پيوسته مراقب احوال او مي بود و آنچه شرايط تهذيب اخلاق و رياضت بود ميفرمود شيخ گفت يك شب جماعت خفته بودند و در خانقاه بسته بود و درهاي شارسان بسته و ما با پير ابوالفضل بر سر صفه نشسته و سخن ميرفت در معرفت مسئله مشكل شد لقمان را ديدم كه از بالاي خانقاه درپريد و در پيش ما بنشست و آن مسئله بگفت و جواب بداد چنانكه ما را روشن شد و آن اشكال برخاست و باز برپريد و ببام بيرون شد پير ابوالفضل گفت يا باسعيد منزلت اين مرد ميبيني بر اين درگاه گفتم مي بينم گفت اقتدا را نشايد گفتم چرا گفت از آنكه علم ندارد.

پرچم : بسيار شنيدنيست كه پيغمبر اسلام كه برخاسته بود و در راه رستگاري جهانيان ميكوشيد و يك دسته از جهودان و ديگران در برابر او ايستاده كارشكنيها ميكردند و از جمله بهانه هاشان اين بود كه معجزه از او ميخواستند و مي گفتند : تو اگر راستگو مي باشي بآسمان بپر تا ما ببينيم و پيغمبريت (1) باور كنيم و او ناتواني مي نمود و مي گفت من چنين كاري نتوانم كرد. خدا بيك پيغمبري توانايي پريدن بآسمان نداده ولي بيك ديوانه‌ی خاكسترنشين هيچ كاره اي از پيروان آن پيغمبر داده بوده. در اينجاست كه بايد اندازه‌ی گزافگوئي و دروغسازي اين گروه را بدست آورد.

(1) : و قالو الن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا او ترقي في السماء

در پيرامون زبان

1ـ در فارسي (در زبان پاك نيز) جدايي ميان جمله هاي پرسشي با ديگر جمله ها نيست. مثلاً جمله‌ی « او باهواز مي آيد؟» اگر در آن نشانه‌ی پرسش (؟) را بكار نبريم دانسته نخواهد بود كه پرسش است يا جز از آن. اين خود مايه‌ی دشواري و نابساماني زبانست از اينرو پيشنهاد مي كنم واژه‌ی « آيا» را كه گاهي در آغاز جمله هاي پرسشي بكار ميرود همگاني و هميشگي گردانيـم. « آيا مرا مي‌شناسيد؟» ، « آيا اين كتاب را خوانده اي؟». هرآينه در جمله هايي كه با « كجا» ، « چند» ، «كي» و مانند اينها (كه خود نشانه‌ی پرسش هستند) مي‌آغازند به «آيا» نياز نخواهد بود مگر در جاييكه اين واژه ها در ميان جمله باشد كه باز به « آيا» نياز خواهد بود : « آيا ميدانيـد كجا رفت؟» ، « آيا ميدانيـد چنـد ساله است؟» و مانند اينها. رويهمرفتـه «آيا» ماننـد « Do» (در انگليسي) خـواهد بود با اين جدايي كه در انگليسي اگر پرسش درباره‌ی گذشته است «Did» را كه گذشته‌ی آن واژه است مي آورند «Did he go» ولي ما در هـر سان « آيا» را بـكار خواهيـم بـرد : « آيا رفت؟». نيـز «Do» در جايي كـه واژه هاي«Which ,When ,Who» باشد بكار نرود مگر اينكه اينها در ميان جمله باشند :

What is his name? , Do you know what his name is

2ـ كنـون كـه ما بروانـي و همگانـي گردانيـدن قاعده ها در زبان ميـكوشيم در واژه هـاي «چيست» ، « كيست» و مانند اينها چه بايد كنيم؟. آيا بايد بهمين سان باشند يا بجاي آنها « چه هست» و « كه هست» بكار بريم؟.

3ـ « اكنون هميشگي» چنانكه نوشته ايد معني« هميشگي» و « آينده‌ی نزديك» هر دو را دارد « من بدبيرستان روم و درس خوانم» ، « فردا باهواز روم» ولي اين خود نابسامانيست يكي اينكه يك واژه در دو جا بكار ميرود. يكي اينكه در بيشتر جاها خواست گوينده يا نويسنده فهميده نشود. در مثال بالا اگر « فردا» را ننويسيم دشواري پديد خواهد آمد. در انگليسي نيز چنينست :

I go to school every day , I go to Ahwaz tomorrow.

ولي در انگليسي گاهي در جمله‌ی دومي كارواژه‌ی Will يا Shall را (كه اندك جدايي ميدارند) بكارواژه مي افزايند :

I shall (will) go to Ahwaz tonight.

در فارسي نيز كارواژه‌ی « خواستن» را بكارواژه مي افزايند « فردا باهواز خواهم رفت». كنون من مي گمانم كه براي آساني و بساماني بهتر است اين « خواست[ن]» و جدا شده هاي آن را براي آينده‌ی نزديك همگاني گردانيم كه آينده‌ی نزديك را جز با افزودن « خواستن» و جدا شده هايش پديد نياوريم.

4ـ جدايـي‌ای كـه ميانـه‌ی « شنيـدن» و « نيـوشيدن» گـزارده ايد بسيـار نيـكست. ولـي بـاز هـم « شنيدن» دو معني ميدارد « از پشت ديوار هرچه گفت شنيدم» و « از برادرم شنيدم كه شما باهواز آمده ايد» در اين معني دوم گاهي « فهميدن» را بكار برند « ديروز فهميدم كه شما آمده ايد» ولي هرآينه پيداست كه اين نادرست است و بايد براي آن واژه اي داريد.

5ـ گاهي گوييـم « حسن و حسين را زدند» و گاهي گوييـم « حسن را و حسين را زدند» كداميك درست است؟ در جمله‌ی دومي يك « را» فزونيست يا نه؟
اهواز ـ محمدعلي جزايري

پرچم :

1ـ پيشنهاد شما درباره‌ی آوردن « آيا» در جمله هاي پرسشي بجاست. بويژه در نوشتن. در گفتن ما توانيم پرسيدن را با تكان سر يا با كشيدن آواز بفهمانيم. در نوشتن كه اينها نيست بآن نشانه نياز بسيار است.[1]

2ـ « چه» و « كه» غلط نوشتـه مي شـود. راست آنهـا « چي» و « كي» است. ما نيـز در زبان « چي» و « كي» ميگوييم. پس « چيست» و « كيست» چندان نابسامان نمي باشد و تنها « الف» از ميانه افتاده است.

3ـ اينكه اكنون هميشگي بدو معني مي آيد و آن يك نابسامانيست جاي گفتگو نيست. ولي راه چاره اش آن نيست كه شما پيشنهاد كرده ايد. زيرا « خواهم رفت» كه در فارسي هست براي آينده‌ی دور است (در زبانهاي ديگر نيز چنين مي باشد) و ما نياز بداشتن آن و بكار بردنش در همان معني خودش مي داريم.

4ـ درباره‌ی اينكه « شنيدن» بدو معني بكار مي رود نوشته تان روشن نيست.

5ـ در جمله‌ی « حسن را و حسين را زدند» ، « را» فزونيست ولي آوردن آن غلط شمرده نخواهد شد.

[1] : از نخستین گفتارهای پیمان در پیرامون زبان ،‌ خوانندگان به این جستارها دلبستگی نموده و پیشنهادهایی داده اند. این پیشنهادها برخی واژه های فارسی برساخته ای برای جانشینی عربی و اروپایی آنها (همچون «کارواژه» بجای « فعل» که از پیشنهادهای خوانندگان بوده است) ، برخی واژه های نیمزبانهای بومی (همچون لری ، سرخه ای و سمنانی) که می توان در زبان فارسی بکار برد و برخی نیز درباره‌ی دستور زبان بوده.

هرچه پذیرفتنی و سودمند بوده با آهستگی و درنگ بکار گرفته شده و رفته رفته بسامان زبان نوشته ها افزوده گردیده. اینست زبان نوشته‌های پاکدینی در سالهای آخر از دیده‌ی « زبان پاک» بسامانتر گردیده.

پیشنهاد بالا درباره‌ی «آیا» نیز در نوشته های بعدی بیشتر بکار رفته.

پرسش ـ پاسخ

پرسش :

« داغ» را مردم بجاي گرم استعمال ميكنند و بچيزي كه از هم متلاشي شده باشد « داغان» ميگويند. آيا صحيح است يا خير؟.. مي توان در فارسي بكار برد يا نه؟..
اهواز ـ عبدالحميد نيكزاد

پاسخ :

« داغ » بمعني گرم سوزاننده فارسي است. در « داغ گزاردن» و « داغ دل» و مانند اينها نيز بهمان معني است. مي توان آن را در زبان پاك هم بكار برد. بلكه مي توان جدا شده ها از آن آورد.

اما « داغان» بمعني متلاشي يا پراكنده تركيست. در تركي « داغلماق» بمعني پراكندن است. در فارسي باين نيازي نيست و بايد نياورد.

بخش تاریخ

يك كار ارجدار ـ يا ترجمه‌ی تاريخ موسي خورني


روزنامه‌ی ايران كنوني كه آقاي يقيكيان هفته اي يك شماره در تهران بچاپ ميرسانند يكي از كارهاي نيكي كه آقاي يقيكيان بانجام مي رسانند ترجمه‌ی كتاب موسي خورني است كه تكه بتكه در آن روزنامه بچاپ مي رسد.

كتاب موسي خورني با آنكه تاريخ ارمنستانست تاريخ ايران نيز هست و آگاهيهاي بسياري را از پادشاهان اشكاني در بر مي دارد.

اين كتاب بزبانهاي بسياري از كشورهاي اروپايي ترجمه يافته و جاي افسوس بود كه بفارسي كه مي بايست زودتر از آنها ترجمه شود نشده بود و اكنون جاي خشنوديست كه آقاي يقيكيان اين كار باينده را بانجام مي رساند.

ما چنانكه بارها نوشته ايم بتاريخ ارج مي گزاريم. تاريخ براي شناختن جهان و چگونگي زندگاني كه يكي از خواستهاي ماست ياوري بسيار تواند كرد. گذشته از آنكه خود چيز خوشاينديست و چه بهتر كه ساعتهاي بيكاري هر كسي با اينگونه خواندنيها بسر رود.

يكي از كارهايي كه بايد بكنيم آنست كه كتابهاي تاريخي شيرين و راست نوشته و بچاپ رسانيده در دسترس زنان و مردان بگزاريم تا آنان را از پرداختن بكتابهاي زيانمند بازداريم.

بهر حال بآقاي يقيكيان از آن كارشان سپاس مي گزاريم و ما دوست مي داريم آن را جداگانه هم بچاپ رسانند. ولـي بايـد يادآوري كنيـم كه روزنامـه شان با غلطهـاي بسيار بچـاپ مـي رسد. آنـگاه جملـه هاي ترجمـه نيــز بشيـوه‌ی گفتار نويسي روزنامه هاست. در حاليكه براي كتاب شيوه‌ی بهتر ديگري بايد بود. بويژه براي كتاب ارجداري همچون كتاب موسس خورناتسي.

موسي خورني (يا موسس خورناتسي) كتاب ديگري در جغرافي دارد كه چند صفحه اش درباره‌ی ايرانست و جغرافي كشور ايران را در زمان ساسانيان نشان ميدهد. يكي از شرقشناسان آلماني ماركوارت نام ، آن چند صفحه را گرفته و در پيرامونش بجستجوهاي دانشمندانه پرداخته و كتابي بنام « ايرانشهر» پديد آورده كه بچاپ رسيده و خود يكي از كتابهاييست كه بايد بفارسي ترجمه شود و بچاپ رسد. ما اميدمنديم جوانان بجاي رمان نوشتن و يا گفتارهاي بيهوده براي روزنامه ها فرستادن باينگونه كارهاي سودمند پردازند.

ما در حال آنكه از رمان بد مي گوييم و ميخواهيم جوانان بآن نپردازند اين هم ميخواهيم كه آنان هوش و جربزه‌ی خدادادي خود را در كارهاي سودمند بكار برند و بجاي رمان بدانش پردازند.
(پرچم هفتگی شماره‌ي پنجم ، 29 فروردین 1323)