پرچم باهماد آزادگان

187 ـ خرده گيري بيپا و پاسخ آن


در پائيز سال 1300 كه از تبريز بتهران آمدم چون از كاركنان وزارت عدليه (از داوران) مي بودم ، از سوي آن وزارت بسفرهايي مي رفتم. چنانكه در زمستان همان سال بمازندران رفتم در بهار سال ديگر بازگشته بدماوند فرستاده شدم. در پائيز بازآمده در زمستان روانه‌ی زنجان گرديدم. پس از چندي بازگشته اين بار بقزوين رفتم. از آنجا باز آهنگ زنجان كردم. در زمستان 1302 بتهران آمده از اينجا از راه بغداد بخوزستان رفتم.[1] چهارده ماه در خوزستان درنگ داشتم و در بهار سال 1304 بتهران آمدم. در اينجا مي بودم تا در سال 1306[2] بخراسان فرستاده شدم كه چون بازگشتم از عدليه كناره جستم و بكار وكالت پرداختم. در همان سال سفري بگيلان كردم پس از بازگشت دوباره بعدليه رفتم و باز سفرهايي پيش آمد.

كوتاه سخن : هشت نه سال بدينسان ميگذرانيدم و در آنميان در ساعتهاي بيكاري ، همچون بسيار ديگران ، بخـواندن كتاب ، يا آموختـن برخـي آموختنيها مي پرداختـم. از كتابها بيشتر تاريـخ و جغـرافي را دوست مي داشتمي. سفرنامه ها بسيار ميخواندمي. از دانشها ستاره شناسي را دوست داشته گاهي بآن مي‌پرداختمي. چون چند زبانـي را از تركـي و فارسي و عربـي و انگليسي و اسپرانتـو مي دانستم و از اينسوي در سفـرها ، در هـر كجا بياد گرفتـن نيمزبان آنجا مي پرداختمي (چنانكه مازندراني و شوشتري و سمناني و برخي ديگر را ياد گرفتم) اينها مرا به « زبانشناسي» كه خود يكي از دانشهاست نزديك گردانيد كه بآن پرداخته در آن ميان زبان پهلوي را نيك ياد گرفته ، هخامنشي (يا زبان نوشته‌ی بيستون) را دنبال كردم ، باوستايي نيز زمان كمي كوشيدم. زبانهاي كهن و نو ارمني را از يك آموزگاري درس خواندم. از اين گذشته در زبانشناسي بيك زمينه‌ی نوي درآمدم ، و آن اينكه هشت هزار كمابيش نامهاي شهرها و ديه ها را گرد آورده درباره‌ی آنها بجستار و رسيدگي پرداختم و ميخواستم معني نامهاي شهرها را تا آنجا كه ميتوان ، از راه دانش بدست آورم.

اينها چند هوده اي را درپي داشت :

1) ساعتهاي بيكاريم با اين فهلش ها[3] بسر رفته مرا از رفتن بخانه هاي اين و آن و از آميزش با كسان ناشايا بازداشت.

2) اينها مرا از پرداختن بچيزهايي كه مايه‌ی فرسودگي مغز و بيكارگي خرد توانستي بود ـ از فلسفه و ادبيات و رمان نويسي و گفتارهاي بيهوده كه بروزنامه ها داده شود ـ نگهداشت و از لغزشگاههايي دورم گردانيد.

3) چون در ميان خواندن و آموختن آنچه خود دريافتمي يادداشت كردمي يك رشته كتابهايي پديد آمده كه بچاپ رسيده و هر يكي در زمينه‌ی خود از كتابهاي بنام مي باشد.

4) آگاهيها و دانشهايي اندوخته گرديده كه امروز در كوششهايي كه برخاسته ايم بسيار سودمند مي باشد. هرچه بود من بآن خواندنها و نوشتنها جز بهر گذرانيدن ساعتهاي بيكاري نپرداختم و بكتابهايي كه نوشته ام ارج بسياري نميدهم ، و بهمين شوند است كه آنهايي كه نسخه هايش پايان يافته درپي چاپ دوم نمي باشم. اين براي من مايه‌ی سرفرازي نيست كه تاريخچه‌ی شير و خورشيد را پيدا كرده ام ، يا معني « تهران» و « شميران» را بازنموده ام يا كساني را از « شهرياران گمنام» شناسانيده ام. از من بسيار ناسزاست كه باينها ارج بسيار گزارم و بخود بالم.

آنچه مرا بنوشتن اين سخنان واداشته آنست كه مي بينم كساني از آن كتابهاي من ناخشنودند و اين بآنان گران مي افتد كه چنان كتابهايي نوشته شده. بويژه كه آنها در ميان اروپائيان بنام گرديده ارج بسيار گزارده ميشود. اينان بجاي آنكـه خشنود باشنـد كه چنـد زمينه از تاريـخ و زبان ايـران روشن گردانيـده شده ، از در رشک و خشم درآمـده مي كوشند كه آن زمينه ها را بهم زنند و آن روشني را بتاريكي بازگردانند. تو گفتيي از ديدن آن نوشته ها سخت ناآسوده اند و مي كوشند تا آنها را از ارج اندازند و دل آسوده گردند.

مثلاً يكي از كتابهايي كه من نوشته ام دفترچه اي بنام « آذري يا زبان باستان آذربايجان» است. اين دفترچه داستانش آنست كه از سالها در ميانه‌ی نويسندگان ايران و عثماني كشاكشها درباره‌ی نژاد آذربايجانيان رفتي. زيرا عثمانيان آذربايجانيان را ترك شمارده تركي بودن زبان آنجا را دليل آوردندي. از اينسوي نويسندگان ايراني بخشم آمـده تنـديها كـردندي و سخنـان بيسر و بن بسيار نـوشتندي. مـن بـراي آنكـه آن كشاكش را بپايان رسانـم در آن باره بجستجوهايي پرداختم و زبان باستان آذربايجان را پيدا كرده ، با نمونه هايش نشان دادم ، و اين دفترچه كه نخست نوشته‌ی مـن در تهـران بود در اندك زمانـي در انجمنهاي دانشمندان اروپا شناختـه گرديد كه مـرا در پنـج انجمن بزرگ (كه يكي از آنها انجمن آسيايي پادشاهي لندن و ديگري آكادمي آمريكا بود) بباشندگي برگزيدند.

درباره‌ی ارج اين كتاب و هنايش آن گواهي نيك در ميانست :

انسيكلوپيدي اسلامي يكي از كتابهاي بزرگ و ارجداريست كه در سالهاي اخير در اروپا بسيجيده شده. اين كتاب كم بكم و تكه بتكه بچاپ ميرسيد و بخواستاران فرستاده ميشد. اينست در حرف الف كه واژه‌ی « آذري» را ياد كرده آنرا زبان تركي آذربايجاني دانسته و درباره‌ی آن بسخناني پرداخته و از فضولي و شعرهاي تركيش نام برده. اين بوده پنداشته‌ی شرقشناسان درباره‌ی« آذري» تا آنروز. ولي سپس كه بحرف تاء رسيده چون تا اين زمان كتاب من چاپ شده و آواز[ه‌ی] آن باروپا رسيده بود در كلمه‌ی « تبريز» بار ديگر نام « آذري» را برده و اين بار آنرا شاخه اي از زبانهاي آري (ايراني) دانسته و از كتابچه‌ی من نيز نامي برده.

كتابچه اي با اين ارج و هنايش ، بارها ديده ام فلان نويسنده ياد آن مي كند و جمله هايي مي نويسد كه پيداست از روي خشم و ناخشنوديست. از جمله يكي از ملايان عراق كه از سالهاست در ايرانست و كتابها نوشته در كتابي كه بنام « دائره المعارف الاسلاميه الاماميه» آغاز كرده بود ولي بيش از يك تكه بيرون داده نشده ، نام آن كتابچه را مي برد و بيك سخناني مي پردازد كه پيداست خواستش جز ايراد گرفتن نبوده. يك رشته جمله هايي نوشته كه من معنايي از آنها نفهميدم. فشرده‌ی گفته هايش آنست كه « فوي» نام شرقشناس ، آذربايجان را سرزمين تركان دانسته و هم او « بر وفق دلايل علمي و حسي» ريشه‌ی زبان آذري را بزبان تركي رسانيده. آنكه من نوشته ام كه آذري تركي نبوده از روي « دلائل نقلي» مي باشد.

در حالي كه راستي آنست كه « فوي» يا هر كس ديگري از شرقشناسان كه آذري را تركي دانسته‌اند از اينجا بلغزش افتاده اند كه زبان امروزي آذربايجان تركيست ، و جز اين هيچ دليل ديگري نبوده و نيست. (اگر بوده و هست نشان دهند). اما من بحال امروزي آذربايجان نگاهي نكرده از راه تاريخ و دانش بجستجو پرداخته اين روشن گردانيده ام كه زبان باستان آذربايجان كه در كتابها آذري ناميده شده شاخه اي از فارسي مي بوده ، و در اين باره دليلهاي بسيار بدست آورده. نمونه هايي نيز از همان زبان ، با شعر و نثر ، بدست آورده در آن كتابچه ياد كرده ام. از روي همين دليلها بوده كه دانشمندان اروپايي نوشته هاي مرا بيچون و چرا دانسته و همگي پذيرفته اند.

ولي آن نويسنده اين را وارونه گردانيده گفته هاي « فوي» را كه هيچ دليلي جز حال كنوني آذربايجان نداشته « از روي دلائل علمـي و حسي» مي‌شمارد و نوشته هاي مرا كه همـه از روي دليل است بي دليل مي پندارد.

يك دشواري كه در اين كار هست آنست كه اينان ايرادي با زبان دانش نمي گيرند تا پاسخي داده شود. مثلاً همين آخونـد تنها بآن بس ميكنـد كـه بگـويد « فوي» آنچـه نوشتـه « بر وفق دلايل علمـي و حسي بوده» ولي آن دلایل را ياد نمي كند. نوشته هاي مرا كه از روي « دلائل نقلي» ميشمارد نمي نويسد كه چه ايرادي بآنها دارد؟!. كدام يك را نارسا مي شناسد؟!. آن نمونه هايي كه از زبان آذري نشان داده ام بآنها چه مي گويد؟!. همان جمله‌ی « دلائل نقلي» بهترين نمونه است كه ايراد گيرنده از اين زمينه ها بسيار دور است. مگر بايستي من « دلائل عقلي» آورده باشم؟!..

يكي ديگر از كتابهاي من « شهرياران گمنام» است. اين كتاب داستانش آنست كه شرقشناسان اروپا از خانواده هايي كه پس از اسلام در ايران فرمانروايي كرده اند سخن رانده چند كتابي در آن باره بانگليسي يا بفرانسه يا آلماني بچاپ رسانيده اند. ولي من ديدم لغزشهايي از ايشان رخداده. مثلاً در آذربايجان يك خانداني از ديلمان بنام سالاريان ، و ديگري از تازيان بنام رواديان بوده اند. اين دو خاندان كه از هم جدايند شرقشناسان آنها را يكي دانسته بهم آميخته بودند.

در آنروزها بشرقشناسان با ديده‌ی ديگري نگريستندي و گمان لغزش و نفهميدن بآنان نبردندي. من خواستم نشان دهم كه آنان به چه لغزشها دچارند. نشان دهم كه چون تاريخ ايرانست اگر ايرانيان خودشان بآن پردازند و همان راه جستجوي دانشمندانه‌ی اروپايي را پيش گيرند بهتر از ايشان كتابها توانند نوشت. براي اين خواست بآن كتاب پرداختم كه در سه بخش بپايان رسانيدم.

اين كتاب نيز در انجمنهاي دانشي اروپا ارجي پيدا كرد و ستايشها از آن نوشتند. با اينحال بارها ديده ام كساني از بودن چنين كتابي خشمناكند و درپي بهانه مي باشند كه ايرادي گيرند و يا از ارج آن بكاهند. از جمله آقاي عباس عزاوي كه يكي از نويسندگان بنام بغداد است و كتابهاي سودمند بسياري نوشته ، ايرادي باين كتاب گرفته كه پيداست جز از روي خشم نمي باشد.

چگونگي آنكه در بخش يكم « شهرياران گمنام» از ديلمان و از كارهاييكه در آغاز اسلام كرده‌اند و از خاندانهاي پادشاهي كه پديد آورده اند سخن رانده شده ، از جمله از سه خانداني از ايشان كه يكي جستانيان ، و ديگري كنگريان ، و ديگري سالاريان باشند گفتگو رفته است.

آقاي عزاوي كتابي بنام « تفضيل الاتراك علي ساير الاجناد» كه از كتابهاي كهن است بدست آورده و آنرا با ترجمه‌ی تركيش در استانبول (در سال1940) بچاپ رسانيده. در آن كتاب از ديلمان نامي برده جمله هايي بدينسان مينويسد :

« ... ان الديلم فرقتان و هما الاستانيه و اللانجيه و اما الاستانيه فهم الذين يسكنون الاوعار و الحصون و الجبال من بلاد الديلم و لم يزل و لاتهم الوهسودانيه و التي لهذه الغايه. و اما اللانجيه فانهم يسكنون صحاريها و السهل من بلادها و لم يزل ملوكهم الجستانيه و هم في تملكهم علي هذه الجمله».

معني آنكه : ديلمان بدو گروهند : يكي استانيان و ديگري لانجيان. استانيان آنانند كه در كوهستان و در دزها مي نشينند و فرمانروايانشان « وهسودانيان» مي باشند كه هنوز هستند. اما لانجيان در دشتستان و در همواريهاي آنجا مي نشينند و هنوز شاهانشان جستانيانند.

اين جمله ها هيچگونه ناسازگاري با نوشته هاي من نميدارد. جز اينكه يكي از دو خاندان پادشاهي را كه من بنام « كنکريان» ناميده ام در اين جمله « وهسودانيان» (وهسودانيه) مي نامد. اين هم از آنجاست كه از آن خاندان ، پادشاهي بنام وهسودان بن محمد بوده كه ساليان درازي فرمان رانده و كارهايي كرده و بنام گرديده. اينست گاهي خاندان را بنام او « وهسودانيان» ميخوانده اند. چنانكه گاهي نيز بنام پدر بنيادگزار خاندان كه محمـد بن مسافـر مي بوده « مسافـريان» يا « آل مسافـر» شان مي ناميـده اند. ولي نام راستشان همان « كنکريان» مي بوده. بهر حال اين يك ايرادي بنوشته هاي من نيست و نبايد بود.

ولي آقاي عزاوي اين جمله ها را با نوشته هاي من بيكبار ناسازگار پنداشته. بلكه چنين دانسته كه اين جمله ها همه‌ی نوشته هاي مرا بهم زده و رنجهاي مرا بيهوده گردانيده. زيرا در زير آن جمله‌ها در پاي صفحه حاشيه اي افزوده و چنين نوشته :

« بين المؤلف ان ملوكهم (الجستانيه) و (الوهسودانيه) و في كتب التاريخ و البلدان تدوينات عنهما. و قد جمع السيد احمد الكسروي في كتابه (شهرياران گمنام) جمله منهم و حاول ايجاد سلسله تجمعهم فلم يفلح. خصوصا بعدان علمنا من هذه الرساله ان (الوهسودانيه) و (الجستانيه) امارتان و السلطه موزعه بينهما فلم يصح مزجهما و لم يعد في الامكان التفريق و تعيين الجستانيه و الوهسودانيه و لاارجاع (آل مسافر) الي احدهما. كل هذا لم يعرف. و من ثم نري نقص التحقيقات للاستادين الفاضلين الكسروي و القزويني ...».

معني آنكه : نويسنده‌ی كتاب نشان ميدهد كه پادشاهان ديلمان يكي جستانيان و ديگري وهسودانيان مي بودند. در كتابهاي تاريخ و « البلدان» چيزهايي از ايشان آورده شده كه سيد احمد كسروي در كتاب « شهرياران گمنام» خود برخي از آنها را در يكجا گرد آورده و چنين خواسته كه يك خانداني پديد آورد كه همگـي ايشان را در آن جـا دهـد ، ولـي نتـوانسته. بويـژه پس از آنكـه مـا از نوشته هـاي هميـن كتـاب دانستيـم كــه « وهسودانيان» جز « جستانيان» مي بودند و فرمانروايي در ميان ايشان نيمه شده مي بوده كه ديگر نتوان آنها را بهم آميخت ، و همچنين نتـوان دانست جستانيان كدام ميبودند و وهسودانيان كـدام ، و « آل مسافـر» از كدام يكـي از ايشان مي بوده. هيچيكي از اينها شناخته نمي باشد. از همينجا پيداست كه جستجوهاي دو استاد ، كسروي و قزويني ، كميهاي بسيار ميدارد ...

پيداست كه استاد بغدادي كتاب مرا نيك نخوانده و تنها بيك نگاه سرسري بس كرده. پيداست كه او در آرزوي دستاويزي براي ايراد گرفتن مي بوده. وگرنه من در آن كتاب نخواسته ام كه همه‌ی پادشاهان ديلمي را در يك خاندان گرد آورم. بلكه من نيز ايشان را دو خاندان شمارده ام. يكي جستانيان كه در خود ديلمان فرمانروا ميبوده اند. ديگري كنكريان يا وهسودانيان يا « آل مسافر» كه در تارم (ميانه‌ی گيلان و زنجان) نشسته فرمان ميرانده اند. اين دو خاندان را جدا نوشتـه و داستانهاشان جداگانـه ياد كرده ام. بهـر حال هـرچـه نوشته ام دليلهاي روشن برايش آورده ام.

اينكه مي نويسد : ديگر نتوان دانست جستانيان كدام مي بودند و وهسودانيان كدام ، سخن بسيار بيجاييست. درباره‌ی اين دو خاندان در كتابهاي عربي و فارسي آگاهيهاي بسياري هست كه من آنچه بدستم رسيده در آن كتاب نوشته ام. « آل مسافر» چنانكه گفتيم همان كنکريان بوده اند و در اين باره جاي گمان ديگر نيست.

آقاي عزاوي مي بايست بشيوه‌ی دانشمندان ، بهر يكي از گفته ها يا دليلهاي آن كتاب كه ايراد دارد با زبان روشني نويسد. نه اينكه يك جمله‌ی كوتاهي را كه از كتابي بدست آورده (جمله اي كه با نوشته هاي من ناسازگار نمي باشد) عنواني سازد و چنين خواهد كه همه‌ی نوشته هاي آن كتاب را از ارج اندازد. در آن كتاب پنجاه صفحه بيشتر درباره‌ی اين دو خاندان نوشته شده. اين يك جمله چگونه تواند آنها را كه همه از روي دليلست بهم زند و بي ارج گرداند.

داستان آقاي عزاوي در اين نوشتن داستان آن داور مي باشد كه مي بيني در يك محاكمه وكيل دليلهاي گيرنده‌ی بسيار آورده و سند نشان داده ، ولي داور چون دلخواهش نيست كه دعوي را بپذيرد از همه‌ی آن دليلها چشم پوشد [و] يكباره چنين نويسد : « دعوي ثابت نيست» يا « دلايل موجه نيست» ، با اين يك جمله خود را آسوده گرداند.[4]

از همـه شگفتتـر جمله هاي ترجمـه‌ی تركـي نوشته‌ی آقاي عزاويست. زيـرا با يك لحـن سختي چنين مي نويسد : « بو اثر اورتويا چخديقدان صونرا سيد احمد كسروينون مساعيسينون بوشلوقو بوتون بوتون آنلاشيلمشتور». معني آنكه « پس از بميان آمدن اين كتاب بيهوده بودن كوششهاي سيد احمد كسروي بيكبار فهميده شده». نيك پيداست كه اين جمله از يك سهش كينه جويانه برخاسته است.

در پايان دوباره مينويسم : من به « شهرياران گمنام» يا كتابهايي از همان رشته كه نوشته ام ارج بسياري نميگزارم و بآنها نمي نازم. چنين هم نيست كه اگر كسي بآن كتابها ايرادي گرفت و لغزشي را از من روشن گردانيد بمن برخورد و يا مايه‌ی دل آزردگيم باشد. دل آزردگي من از آنست كه چرا كساني از بودن چنين كتابهايي خشمناكند؟!.. چرا ميخواهند با ايرادهاي بيپا از ارج آنها بكاهند؟!.. دل آزردگي من از آنست كه برخي زمينه هايي را كه روشن گردانيده ام چرا كساني مي كوشند كه با ايرادهاي بيهوده آنها را تيره گردانند. من دوست ميدارم آنان نيز هر يكي بزمينه هاي ديگري پردازند و روشن گردانند نه آنكه روشن كرده هاي مرا بتاريكي بازگردانند.

همين كتاب آقاي عزاوي را چهار سال پيش دوست دانشمند ما آقاي محمد احمد از بصره فرستاده بودند و من دوست نمي داشتم بپاسخي پردازم. دوست نميداشتم كارهاي امروزي خود را كنار گزارده بآن فهلم. ولي چون پاسخ ندادن مايه‌ی لغزشي براي ديگران توانستي بود باين پاسخ پرداختم.
(پرچم هفتگی شماره های پنجم و ششم ، 26 فروردین و دوم اردی بهشت 1323)

[1] : چون در آن زمان لرستان هنوز از گردنکشان پاک نگردیده بود ، همانا راه کاروانرو به خوزستان امن نبوده و راه بغداد برای مسافران خوزستان آسوده‌تر می بوده ، بدانسان که از آنجا به بصره و سپس به محمره(خرمشهر) می گذشتند.

[2] : در اصل روزنامه 1307 چاپ شده که غلط است. نگاه کنید کتاب زندگانی من را.

[3] : فهلیدن (همچون فهمیدن) = سرگرم و مشغول بودن ،‌ فهلش= سرگرمی

[4] : افسوسمندانه اینگونه ایرادگیریها تا امروز نیز ادامه داشته است. چنانکه کسانی زیر عنوان « نقد» یا بررسی دست بقلم برده و بجای آنکه به روشنی بیشتر جستارهایی که کسروی پیش کشید بپردازند ، کوشیده اند آن را هرچه تاریک تر گردانند و به گفته‌ی امروزیها « نشانی غلط» دهند.

در این پایگاه در صفحه‌ی « از نوشته های دیگران ـ 1» زیر گفتار آقای مناف زاده بنام « احمد کسروی» یادداشتی نوشته ایم که در آنجا از ایرادهایی بشیوه‌ی استاد بغدادی نیز مثالهایی توان یافت.

در آنجا علت اینکه چرا بدخواهان کسروی با همه‌ی شناختگی و جایگاههای بلندی که داشتند یارای نبرد قلمی با او نبودند را روشن گردانیده ایم. استاد بغدادی به همان آزمایشی دست یازیده که پانزده بیست سال پیش از او نویسندگان دانشفروش و رشکبر ایرانی بکار زده و خود نتیجه اش را دیده بودند.

پایگاه :

1ـ در این پست جا برای بخش تاریخ نماند. جستار تاریخی ما به تیمورملک رسید که چون جای فراختری می طلبد به پست دیگر گزاردیم.

2ـ یک تارنمایی با نشانی

http://naderafshar.mihanblog.com

به نشر تکه بتکه‌ی کتاب نادرشاه پرداخته است. دلبستگان تاریخ این کتاب را خواندنی خواهند یافت.