چون در شمارهی گذشته سخني از جوكيان هند رانديم اين نوشته را از كتاب پندارها كه دربارهی آن گروهست در اينجا مي آوريم :
كساني حال جوكيان هند را دليل آورده ميگويند : جوكيان سختيهاي توانفرسايي
بخود دهند. مثلاً يكي بروي يكپا ايستد و سالها همچنان بسر برد. ديگري با يكدست از
درخت آويزان باشد و چند سال همچنان ماند. در نتيجهی اين سختيكشيها نيرويي در ايشان پديد آيد كه از
آينده آگاه باشند و ناپيدا را دانند و از
راز هر كس آگاهي دهند.
مي گويم : جوكيان از
ما دورند و ما از حال آنان نيك آگاه نيستيم. آنچه از كارهاي ايشان ميشنويم از زبان اين و آنست كه باور نتوان كرد. مردم در اينگونه
چيزها دروغ بسيار گويند و خود را فريب دهند. كساني كه در ديگر جاها دروغ
نگويند در اينجا از آن نپرهيزند. اين چيزيست كه ما بارها آزموده ايم.
از آنسو ما مي بينيم اگر جوكيان ناپيدا دانستندي يا از آينده آگاه
بودندي مردم برخورداريهاي بزرگي از ايشان كردندي. بايستي در درگاه آنان هميشه انبـوهي باشد و مردم هزارها در پيـرامون ايشان گرد آيند و از پيشگوييهاشان
سود جويند.
ديگران بمانند دولتها توانستندي سودهاي بزرگي از آنان جويند. دولت انگليس
كه سرزمين جوكيان در دست اوست[1] توانستي با پرسيدن از آنان حال ديگر دولتها را
بداند و از رازهاي نهان ايشان آگاه باشد.
در همين جنگ كه از چند سال باز ميانهی انگليس و روس و آمريكا با آلمان و ايتاليا و ژاپن
ميرود ، ما ديديم كه در سال دوم جنگ ، ژاپون كه تا آنروز بي يكسو مي بود ناگهان برزم آغاز كرد و به ماليزي و ديگر
سرزمينهاي زيردست انگليس و آمريكا تاخت برده پيشرفت بسياري كرد. انگليسيان شكستهاي
پياپي خوردند و اين كار بآنان گران افتاده در پارلمان بمستر چرچيل نخست وزير انگليس سخت
گرفتند كه نزديك بود كه بر سر همان كابينه بيفتد. مستر چرچيل چنين گفت كه گمان جنگ
و رزم بژاپن كمتر مي برده ، و اينست بسيج درستي در برابر آن نكرده بود.
در اينجا توان پرسيد : چرا مستر چرچيل نخواسته بوده از هنر جوكيان هند
سود جويد و از آهنگ ژاپن آگاه گردد و بدانسان ناگهگير نباشد؟!. بايد ديد آيا چرچيل
كوتاهي نشان داده يا داستان ناپيداداني جوكيان دروغست؟!. آيا كدام يكي از اين دو
را توان پذيرفت؟!.
امروز از آرزوهاي هر دولتي پي بردن برازهاي نهاني دولتهاي ديگر است و
چنانكه ميدانيم در راه اين كار جاسوسها ميفرستند و پولهاي گزاف بيرون مي ريزند. ما مي پرسيم : اگر داستان جوكيان راستست چه نياز بآن
پول ريختنها و رنج بردنهاست؟!. چرا اين نميكنند كه هـر دولتي يك يا چند تن از آن جوكيان را مزدور گیرد و از دانسته هاي او بهره جويد؟!. چرا
دولت انگليس از آن جوكيان در « انتلجنس سرويس» بكار نميگمارد؟!...
ما شنيده ايم بسياري از جوكيان گدايي كنند. با كارهايي شگفت نگاه مردم را
بسوي خود كشند و از آنان پول خواهند ـ همين نمونهی پستي ايشانست. يك دسته تا چه اندازه پست باشند كه در جايي همچون هندوستان
روزي خود را درنياورند و دست بسوي اين و آن يازند. آيا نتيجهی سختي كشيها اين بايستي بود؟!..
آنگاه اين خود ايراديست كه كساني با دانستن ناپيدا و آگاهي از آينده ،
خود سود نجويند و از گدايي بي نياز نگردند. يك جوكي اگر آينده ميداند و از
ناپيدا آگاهست چرا جاي يك گنجي را از گنجهاي نهان در زمين نشناسد و با درآوردن
آن توانگر و بي نياز نگردد؟!. چرا با نشاندادن دزدان و جايگاه دزديده شده ها
پولهاي بسيار از مردم بدست نياورد؟!. چرا با پيش بيني از گراني فلان كالا بيك داد
و ستدي برنخيزد و سود گزافي پيدا نكند؟!.
در اينجاست كه بايد گفت : درخت را از ميوه اش شناسند. يك جوكي هر
سختي بخود ميدهد بدهد ، هر كاري ميكند بكند. همانكه در پايان كارش دست بگدايي مي يازد دليل بُرنده به بيپايي و بيهودگي
كارهاي اوست.
[1] : استقلال هندوستان از انگلستان در 1947 ، سه
سال پس از زمان این گفتار بدست آمد.
يگانه شاهراه خواهد بود
يكي از خوانندگان پرچم باداره آمده چنين ميگويد :
شما مي نويسيد در ايران چهارده كيش هست. اين راه شما پانزدهم خواهد بود.
مي گويم : خواستت چيست؟!.
از اين گفته چه ميخواهي؟!.. آيا ميخواهي كه ما با چهارده كيش نكوشيم؟!. آيا ميخواهي با آنها
ننبرديم؟!. آيا ميخواهي دست روي دست گزارده باين پراكندگيها و گمراهيها تماشا كنيم؟!..
آنگاه اين ايراد را به بسيار كسان و به بسيار چيزها توان گرفت. باسلام و
به بنيادگزار آن توان گرفت ، بمشروطه و مشروطه خواهان توان گرفت. پيغمبر اسلام
ميخواست عرب را از پراكندگي باز رهاند. باو نيز توانستندي گفت : اينهم پراكندگي
ديگري خواهد شد.
پس از همهی اينها : شما
نفهميده ايد. اين چهارده كيش كه هستند و در برابر همديگر مي ايستند همه در يك
پايگاهند و همه داراي يك ارج مي باشند. چون همه بيپاست هيچيكي نميتواند آن ديگرها را از ميان برد.
ولي راه ما كه سراپا راستيست و بنياد استواري بهر خود ميدارد نشدنيست كه بآنها
فيروز نيايد ، نشدنيست كه همه را برنيندازد.
همين اكنون شما مي بينيد كه ما بيكايك آنها ايرادها گرفته ايم و پياپي
پرسشها كرده ايم و تاكنون پاسخي نتوانسته اند و همگي درمانده اند. اين از
درماندگيست كه از راه وحشيگري مي آيند ، از درماندگيست كه دست بدامن دولت زده چشم مي دارند كه دولت جلوگيري از نوشته هاي ما
كند. از درماندگيست كه گاهي اسلام و گاهي قرآن را بهانه ميسازند.
ببينيد شما تا چه اندازه پرتيد كه جدايي ميانهی سخناني كه سراپا آميغست و با دليلهايي بسيار
استوار ـ دليلهايي همسنگ
دانشها ـ توأم مي باشد با گفته هايي كه پايه اش جز پندار
نيست [نمی گزارید و] يكي ميشماريد.
شما هنوز ندانسته ايد كه
در آدمي نيرويي بنام « راستي پژوهي» هست كه از گهريترين[= اصلی ترین] نيروهاي اوست. ندانسته ايد كه هنايش آميغها در دلهاي
پاك همچون هنايش الكتريسيته در چيزهاست.
شما بدانيد : اين راه ما پانزدهم نخواهد بود. بلكه هر چهارده كيش را از ميان برده يگانه
شاهراه خواهد بود. آري يك دسته از آنانكه نيروهاي مغزيشان از كار افتاده در جلو ما
ايستاده از دشمني دست نخواهند برداشت[1]. ولي خدا ميانهی ما و آنان داوري خواهد كرد.
[1] : در اصل : از
دست دشمنی نخواهند ...
هستند كساني كه اگر شما با آنان سخن از آلودگيهاي تـوده رانيد ، و يا دربارهی كوشش و چارهجويي بهمدستي خوانيد ، بي پروايي نمايند و ريشخند دريغ ندارند. بلكـه گاهـي دلسوزانـه به پند پرداخته چنين گوينـد : « اين مردم نيك نخواهند شد ، شما در انديشهی خود باشيد». ولـي همان كسان اگر به يكيشان ماستفروشي ماست كم فروشد و يا كفشـدوزي كفش بـد دوزد در آن هنگامست كه بناله پردازد و بهر كه رسيد گله آغازد. اين يك نمونه از صدها
نادانيهاي اين توده است. اين بهترين دليلست كه انبوهي از مردم از انديشه و خرد بي
بهره بوده همچون جانوران جز با سهش نمي زيند.
(از گفته هاي دارندهی پرچم)
گواهي پاكدلانه
آقاي كسروي
كتاب ورجاوند بنياد كه « آموزاكهاي دربايست در زمينهی جهان و زندگي در
آن را» در بر دارد رسيد و خواندم. چون بهر فرد كه پيروي از خرد و انصاف مي نمايد باياست از راستي ها و آميغها پشتيباني كند و از نوشته ها و
آموزاكهاي خرد ناپذير بيزاري جويد بايا دانستم كه گواهي خود را در اين باره بنويسم :
هر شخص باخرد و آميغ دوستي كه بدآموزي هاي شاعران و صوفيان و خراباتيان
را با خرد و راستي پژوهي سازگار ندانسته و در دو راهي رستگاري و گمراهي در شك و
يقين سرگردان مانده است يكباره راه راست را باو نشان ميدهد و از بند و زنجيرهايي كه بدآموزيهاي شاعران و ديگران بپاي فهم و خرد او زده بيكبارگي آزاد مينمايد. آزاد مي نمايد تا بتواند از خرد و استعداد خدادادهی خود
براي بهبودي زندگي فردي و اجتماعي بهره مند شده بنتيجه برسد. اين كتاب براي جوانان
راستي پژوه و خردمند است كه گواهي دهند اين شعرها و امثال آن :
« در روز ازل هر آنچه بايست بداد غم خوردن و كوشيدن ما بيهوده است»
يا
« هر چند در احوال جهان مينگرم حاصل همه عشرتست و باقي هيچ است»
در زماني كه ملتها با جانفشاني و جهد و كوشش سرنوشت و مقدرات خود را در
دست ميگيرند بسيار نامناسب است. و برعكس بر نسل جوان لازم است اين قبيل انديشه هاي گمراه كننده را كنار گذاشته
براهنمايي خرد و پايبندي بپاكديني و آميغها خدمت بنوع و جامعه را وجههی همت قرار
داده در راه نيك بختي و سعادت خود و كشورشان بكوشند و هرگز خرد و اراده را كه
شاعران ناچيز شمرده و در زندگي و سرنوشت موثر نمي شمارند مهمل نگزارند و بدانند كه سازمان جهان
كاملاً از روي خرد و علم بنياد گزارده شده و خيلي از اسرار نهان سپهر بنيروي علم و
دانش آشكار گرديده و پيداست ما هم كه جزئي از اين سازمان هستيم بنيروي خرد و فهم بسيجيده مي باشيم و از اين نيروي خداداده توانيم آنچه
مربوط بزيستن در اين جهان و آراستن و پيراستن آن مي باشد استفاده نماييم.
نگارنده بر اثر خواندن كتاب ورجاوند بنياد و ديگر نوشته هاي دارندهی
پرچم خود را مانند كسي مي بينم كه مدتها در دل خويش با گفتهی شاعران و فلسفهی گوناگون آنها و ديگر
انديشه هاي بيپا كه از خرد دور ميباشد در نبرد بوده و بالاخره با روبرو شدن بيك
رشته آميغهاي پاكديني و خردپذير كه كتاب ورجاوند بنياد در بر دارد از شك و دو دلي
رهايي يافته و با پيروزمندي راه راست زندگي و آميغهاي آنرا در پيش گيرد و از
خداوند توانا توفيق شما و ياران را در اين راه ورجاوندي كه در پيش گرفته ايد و عدهاي از پاكدلان نيز همين راه را پذيرفته و پيروي مي نمايند خواهانم.
زاهدان ـ عبدالله توحيدي
آذري
يادآوري هاي بجا
پيشرفت اين راه ورجاوند را كه يگانه شاهراه ترقي شرق بويژه كشور ايران
است از خداي بزرگ آرزومندم. من در اين يكي دو سال كه بپاكديني گرایيده و با راه آن
آشنا گرديده ام اين راه ورجاوند را پذيرفته و كوشش خود را در اين راه دريغ نميدارم من اين
نيك فهميده ام كه هر كسي نخست بايد خود را پاك گرداند سپس بديگران پردازد من اين
نيـك فهميده ام كه
فهميدن كتابهاي پاك با يك مرتبه خواندن كافي نيست و اين است بهمـهی برادران كه تازه آشنا گرديده اند گوشزد
مي كنم كتابها را دو
يا سه بار بخوانيد.
در اين جا بيجا نميدانم يك چيزي يادآوري كنم آن تاريخ ميلادي است كه در
پرچم هفتگي 1943 بچاپ ميرسد. در صورتيكه 1944 بايد بود.
پرسش ـ پاسخ
پرسش :
كلمهی (پيوسته) بدو معني
بكار ميرود كدام يك درست تر است (پيوستگي) و (هميشه). كلمهی خورايان كه در شمارهی دوم پرچم بكار برده اند بچه معني و در كجا بكار
ميرود.
انديمشك ـ نوربخش
پاسخ :
« پيوسته» را بايد جز در معني ريشگي خود بكار نبرد. براي هميشه واژهی « هميشه» را مي داريم. « خورايان» را
بمعني شرق بكار مي بريم.
(پرچم هفتگی شمارهی ششم ، 2 اردیبهشت 1323)
بخش تاریخ
بايندريان
اگر تاريخ ايران را از زمان سلجوقيان تا زمان
صفويان جستجو نماييم در اين چند قرن بارها شوريدگي سخت پديد آمده و رشتهی سامان و
ايمني از هم گسيخته است. يكي از آنها زمان پادشاهي بايندريانست كه از سال 872 آغاز
شده در سال 907 با پيدايش شاه اسماعيل انجام مي يابد و در اين سي و پنجسال چندان
كشاكش و زد و خورد رخ ميدهد كه در چند صد سال رخ نبايستي داد. اين شگفت كه تاريخ
نگاران اين شوريدگي را درنيافته و چون بزمان اينان مي رسند بزبان هميشگي خود
داستان ها را سروده ميگذرند.
بايندريان كه « آق قوينلو» نيز ناميده ميشوند
يكي از خاندانهاي بنام شمرده ميشوند و بنيادگزار ايشان حسن بيك يكي از پادشاهان
نيك بوده ولي بازماندگان او خون همديگر را خوردند و در اندك زماني خانداني را بآن
بزرگي از پا انداختند و با بدترين حالي نابود شدند و در اين ميان ايرانيان آسيب و
گزند بي اندازه از دست ايشان و كسانشان يافتند.
ما تاريخ ايشان را فهرست وار ياد ميكنيم تا
دانسته شود چه سرهايي در راه هوس بر باد رفته و نمونهاي از اندازهی فهم و خرد
آنزمان در دست باشد. بايندريان بجاي بارانيان (قراقوينلويان) آمدند و اينست
سرزميني را كه آنان در دست داشتند اينان بدست آوردند كه آذربايجان و آران و عراق
عرب و دياربكر و عراق عجم و فارس باشد. خراسان از سالها در دست بازماندگان تيمور و
از بازماندهی ايران جدا بود. مازندران و گيلان را فرمانروايان بومي در دست
داشتند. در خوزستان خاندان مشعشع فرمانروايي مي نمودند.
تاريخنگاري كه تاريخ اينان را مي نگارد بايد
پياپي جملهی « كشته گرديد» را تكرار نمايد و داستان ايشان بيش از همه كشتار است.
در سال 872 حسن بيك بر جهانشاه دست يافته بنياد
فرمانروايي قراقوينلويان را برانداخت و خود جهانشاه با دسته اي از اميران كشته
گرديد.
دو پسر او محمد ميرزا و يوسف ميرزا دستگير شدند.
ابو يوسف را ميل بچشم كشيدند و محمدي كشته گرديد.
پسر ديگر او حسينعلي در تبريز بكار برخاسته لشکري
انبوه براو گرد آمد ولي چون حسن بيك آهنگ آذربايجان كرد سپاه او نايستاده پراكنده
شدند و خود حسينعلي بعراق گريخت.
حسن بيك بتبريز آمده بر تخت نشست و بنياد
پادشاهي گزاشت. ولي چون اين خبر بخراسان رسيد ابوسعيد نوهی تيمور كه اين زمان
نوبت پادشاهي خراسان با او بود بجوش افتاده در سال 873 با لشکر بسيار انبوهي روانهی
آذربايجان گرديد كه حسن بيك را بيرون كند. حسينعلي پسر جهانشاه نيز باو پيوست. حسن
بيك از در نرمي درآمده فرستادگان فرستاد و از ابوسعيد پوزش خواست ولي ابوسعيد از
در سختي درآمد و سرانجام كار به جنگ كشيد و در جنگ سپاه ابوسعيد پراكنده و خود او
دستگير افتاده كشته گرديد.
پس از آن حسينعلي در جنگي شكست يافت و دستگير
افتاد و او نيز با دست خود كشته گرديد.
ابو يوسف با آنكه ميل بچشمش كشيده بودند سپاهي
گرد آورده در فارس فرمانروايي ميكرد. در سال 874 حسن بيك پسر خود اغرلو محمد را بر
سر او فرستاد. سپس خويشتن نيز روانه گرديد. ابو يوسف بجنگ پیش آمده ولي سپاهش شكست
يافتند و خود او كشته گرديد.
بدينسان حسن بيك دشمنان را برانداخته بسامان
كارها پرداخت و چنانكه گفته ايم او يكي از پادشاهان نيكو بشمار است و چون دختر يكي
از فرمانروايان مسيحي آسياي كوچک را بزني گرفته بود از اينجا با قيصر روم و ديگر
فرمانروايان مسيحي آشنایي داشت. در زمان او جهانگرداني از اروپا بايران آمده و
دربار او را ديده اند و بنيكي ستوده اند. در اين زمان دولت عثماني تازه برپا شده و
روي به پيشرفت و نيرومندي داشت. در سال 876 حسن بيك با سپاهي آهنگ ارزنجان نموده
با پادشاه عثماني جنگ نمود. اين نخستين جنگ در تاريخ ايران و عثماني است و در اين
جنگ حسن بيك شكست يافته پسرش زينل بيك نيز كشته گرديد.
در سال 882 حسن بيك پس از ده سال پادشاهي بدرود
زندگي گفت و چون پسر او اغرلو محمد از سالها ازو روگردان شده بروم رفته بود و در
آنجا زندگي ميكرد در اين زمان او نيز در آنجا كشته گرديد.
از حسن بيك پسراني باز ماند : سلطانخليل و مقصود
بيك و يعقوب بيك و يوسف ميرزا. پس از وي سلطانخليل پادشاهي يافت ولي او از برادران
نگراني داشت. بويژه از مقصود بيك كه سخت بيمناك مي زيست. اينست در همان روزهاي
نخست با دستور او مقصود بيك كشته گرديد.
حسن بيك برادري بنام جهانگير و او پسري بنام
مراد بيك داشت. در سال 883 اين مراد بيك سپاهي در عراق گرد آورده بشورش برخاست و
بسلطانيه درآمده لشکري را كه سلطانخليل بجنگ او فرستاده بود بشكست سلطان خليل
ناگزير شده خويشتن آهنگ او كرد. سپاه مراد بيك پراكنده شده و خود او با نزديكان
بدز فيروزكوه نزد حسن چلاوي كه يك از سر جنبانان بود پناهنده گرديد. سلطانخليل
كساني بطلب ايشان فرستاد همگي بدست افتادند و همگي كشته گرديدند.
در همانسال يعقوب بيك در دياربكر بر برادر خود
شوريد و سلطانخليل بر سر او رفت و در جنگ خونين و بس سختي كه رخ داد سپاه سلطانخليل
شكست يافته و خود او برروي اسب كشته گرديد.
يعقوب بيك بپادشاهي نشست و پس از پدرش حسن بيك
دومين فرمانرواي بنام از خاندان بايندر مي باشد. در سال 885 جنگي در دياربكر ميانهی
سپاه او با بالش بيك امير الامراي شام رخ داده بالش بيك كاري از پيش نبرد و خود او
كشته گرديد.
در سال 886 بايندربيك در اصفهان شوريد و يعقوب
بيك لشکر بر سر او برد. سپاه بايندر پراكنده شده و خود او كشته گرديد.
در سال 888 شيخ حيدر پسر شيخ جنيد صفوي
بخونخواهي پدر خود كه در شيروان كشته شده بود با گروهي از درويشان صفوي و پيروان
آن خاندان آهنگ شيروان كرد. شيخ حيدر نوهی دختري حسنبيك و با خاندان بايندري
پيوستگي داشت ولي اينكار او بآرزوي تاج و تخت و خود بزيان يعقوب بيك شمرده ميشد.
از آنسوي شيروانشاه نيز پدرزن يعقوب و او نيز خويشاوندي داشت. اينست چون شيروانشاه
از يعقوب بيك ياوري طلبيد او سليمان بيجن نامي را از اميران بياري وي فرستاد و در جنگي
كه رخ داد شيخ حيدر و پيروانش شكست پيدا كردند و شيخ حيدر با گروهي كشته گرديدند.
در سال 896 يعقوب بيك و برادرش يوسف ميرزا
درگذشتند. يعقوب بيك دوازده سال پادشاهي كرده با اينهمه در اين هنگام بيش از بيست
و هفت سال نداشت.
پس از وي پسرش بايسنقرميرزا پادشاهي يافت و چون
كودك بود صوفي خليل نامي از اميران رشتهی كارها را در دست گرفت و او از گام نخست
بدرفتاري آغاز كرد چنانكه در همانشب كه یعقوب درگذشته بود با دستور او ميرزا علي
پسرسلطانخليل گرفتار شده كشته گرديد.
در همان روزها مسيح ميرزا پسر حسن بيك بهمدستي
گروهي از اميران بشورش برخاسته خود را پادشاه ناميد و با صوفي خليل جنگ نموده ولي
در جنگ صوفي فيروز و مسيح ميرزا و همدستان او همگي كشته گرديدند.
محمود بيك پسر اغرلومحمد كه از اين جنگ گريخته
جان بدر برد در همدان بنياد پادشاهي گزاشت. صوفي خليل ناگزير شد بجنگ او نيز برود
و چون دو لشکر بهم رسيدند در اينجا نيز صوفي خليل فيروز درآمده محمود بيك با
همدستان خود كشته گرديدند.
با اينهمه ريشهی شورش كنده نشد و بار ديگر
سليمان بيك بيجن بشورش برخاست و چون صوفي همراه بايسنقر بجنگ او رفت كساني بايسنقر
را برداشته بسوي سليمان بردند و صوفي خليل تنها مانده كاري از پيش نبرد و سپاهش
شكست يافته خود او كشته گرديد.
همهی اين خونريزيها در يكسال رخ ميداد و هنوز
سال 896 بپايان نرسيده دستگاه صوفي خليل درچيده شد و سليمان بيك بجاي او آغاز
فرمانروايي كرد ولي ديري نگذشت كه در سال 897 آيبه سلطان بهمدستي گروهي بر او
شوريد و او در جنگ با ايشان شكست يافته بدياربكر گريخت و در آنجا دستگير افتاده
كشته گرديد.
پس از وي بايسنقر بي سرپرست مانده بشيروان نزد
پدر مادر خود رفت و آيبه سلطان و ديگران رستم بيك پسر مقصود بيك را بپادشاهي
برداشتند. در اين ميان كوسه حاجي نامي در اصفهان بشورش برخاست. رستم بيك آهنگ او
كرد و سپاه بر سر او فرستاد. كوسه حاجي شكست يافته كشته گرديد.
نيز در اين ميان سپاهي از گيلان بري و قزوين و
سلطانيه درآمده بسياري از بايندريان را بكشتند و سلطانيه را تاراج نمودند. رستم
بيك آيبه سلطان را با سپاهي بجلو ايشان فرستاد و او از دنبال گيلانيان تا رودبار و
لمسر رفته آباديها را تاراج نمود و سپاهيان بانبوهي دستگير شده كشته گرديدند و
آيبه سلطان از سرهاي ايشان مناره ها پديد آورد.
در اينهنگام از آذربايجان آگاهي شورش بايسنقر
رسيد كه بار ديگر از شيروان بيرون آمده سپاه گرد آورده بود. رستم بيك بجلوگيري او
شتافت و چون پيروان خاندان صفوي در آذربايجان و آن پيرامونها فراوان بودند چنين
خواست در اين پیشامد از ياوري آنان نيز بهره جويي نمايد و اينست سلطانعلي و
اسماعيل پسران شيخ حيدر كه پس از كشته شدن پدرشان در فارس در دز استخر بند بودند
آنان را بآذربايجان خواست و در لشکركشي با خود همراه برد. دو بار ميانهی بايسنقر
و رستم جنگ خونين رخ داد و در هر دو بايسنقر شكست يافت و در بار دوم خود او با
برادرش حسن ميرزا دستگير افتاده كشته گرديدند.
رستم بيك فيروزمند به تبريز بازگشت و سلطانعلي و
پيروان او همراهش بودند. ليكن پس از ديري سلطانعلي از او بيمناك شده نهاني به
اردبيل گريخت. رستم بيك سپاهي بر سر او فرستاد و سلطانعلي بجنگ ايشان بيرون آمد
ولي شكست يافته و خود او كشته گرديد.
پس ازو اسماعيل در اردبيل ماندن نتوانسته همراه
پيروان بگيلان شتافت. كارگيا ميرزاعلي پادشاه گيلان آن را پذيرفته نوازش بسيار
نمود.
رستم بيك پنجسال پادشاه بود و در سال 902 احمد
بيك پسر اغرلومحمد برو شوريد و از روم آهنگ تبريز كرد و چون اميران بسوي او
گراييدند در جنگي كه رخ داد رستم بيك شكست يافت و در بار دوم دستگير افتاد و كشته
گرديد.
پس از آن احمد بيك در تبريز بر تخت نشست و او
پيري را بنام نقطه چي اغلي از روم همراه خود آورده بود و براهنمايي او با مردم
رفتار نيكو ميكرد ولي چون از اميران بيمناك بود چند كس را از آنان گرفتار نمود و
بكشت. از اين جهت آيبه سلطان از او ترسيد و چون بنام حكمراني كرمان بيرون رفت
بهمدستي قاسم بيك فرمانرواي شيراز نافرماني نمود و چون احمد بيك در سال 903 با
سپاه بر سر ايشان رفت در جنگي كه در عراق رخ داد احمد بيك و نقطه چي اغلي هر دو
كشته گرديدند.
پس از آن رشتهی كارها پاك از هم گسيخت. آيبه
سلطان سكه بنام سلطانمرداد پسر يعقوب بيك زده و از عراق روانهی آذربايجان گرديد.
از آنسو گروهي از اميران الوندبيك پسر يوسف ميرزا را بپادشاهي برداشته ايشان نيز
روانهی آذربايجان بودند و چون با آيبه سلطان جنگ نمودند شكست يافتند. آيبه سلطان
الوند را بپادشاهي برداشته سلطانمراد را در دزي بند نمود. ليكن دررهمان هنگام دسته
اي از اميران محمدي برادر الوند را از يزد بيرون آورده در عراق پادشاه نمودند و با
جنگ بر فارس و اصفهان دست يافتند. آيبه سلطان ناگزير شد بعراق بجنگ ايشان شتابد و
در يك رشته جنگها كه رخ داد بفرجام آيبه سلطان كشته گرديد.
محمدي نيرو گرفته بآذربايجان آمد و در تبريز بر
تخت نشست و الوندبيك ناگزير شده بدياربكر بگريخت. ولي ديري نگذشت برادران آيبه
سلطان سلطانمراد را از دز بيرون آورده
بفارس بردند و در آنجا در سال 905 او را بپادشاهي برداشتند. محمدي ناچار شده بجنگ
او شتافت و در پيكاري كه رخ داد شكست يافته كشته گرديد.
پس از آن الوند دوباره بآذربايجان بازگشت و بر تخت
نشست. در اين ميان سلطانحسين نامي بعنوان نوادگي جهانشاه بكار برخاسته سپاه انبوهي
گرد آورد ولي در جنگي كه رخ داد سپاه او پراكنده شده و او خويشتن كشته گرديد.
در اين هنگام شاه اسمعيل از گيلان بيرون آمده به
بنياد پادشاهي مي كوشيد. از اينسوي الوند و سلطانمراد لشکر بر سر همديگر كشيده از
جنگ و كشاكش باز نميايستادند و رشتهی كارها از هم گسيخته مردم بينوا در زير پا
لگدمال مي شدند. در سال 907 الوند با اسماعيل جنگ كرده شكست يافت و شاه اسماعيل به
تبريز دست يافته بنياد پادشاهي نهاد. الوند زماني سرگردان بود تا در سال 909 بدرود
زندگي گفت. سلطانمراد نيز بنوبت خود با شاه اسماعيل پيكار نمود و او نيز مدتي
سرگردان بود و سرانجام در سال 920 بدست صفويان افتاده كشته گرديد.
بدينسان خانوادهی آق قوينلو برافتاد و زمانشان
بپايان رسيد. اين نمونه ايست كه در قرنهاي پيشين گاهي چه شوريدگيها در كار بوده
است.
(311702)