پرچم باهماد آزادگان

192 ـ داستان محاکمه‌ی ابوالفضل ارباب زاده

(برگی از تاریخ پاکدینی)
در سال 1337 گروهی از پذیرندگان اندیشه های شادروان احمد کسروی، شماری از کتابهای آن شادروان و ماهنامه‌هایی بنام ماههای سال (همچون دیماه) چاپ و پراکنده میکنند که هیاهوی ملایان را برمی انگیزد. بدنبال هیاهو و فشار این دسته و بشوند سیاست آن زمان دولت، برای ابوالفضل ارباب زاده پرونده ای ساخته میشود. با اینکه دادگاه نخست، وی را تبرئه میکند، لیکن درپی پژوهشخواهی دادستان، دادگاه استان مرکز، حکم برائت را شکسته و ارباب زاده را بدو سال بند و زندان محکوم میگرداند. سندی که در دوره‌ی جمهوری اسلامی، وزارت اطلاعات، از میان اسناد بایگانیهای ساواک چاپ کرده، نشاندهنده‌ی مداخله‌ی ساواک با دست وزیر دادگستری، در این پرونده میباشد.
داستان این محاکمه از آنجا آغاز میشود که در سال 1337، یکی از آزادگان بنام «ابوالفضل ارباب زاده»(1) با چند تن دیگری در شرکت سهامی چاپاک، برخی کتابهای شادوران کسروی و نیز ماهنامه‌هایی بنام ماههای سال (همچون دیماه) چاپ و پراکنده میکنند. اینها هیاهوی ملایان و گویا حاج آقا حسین بروجردی در قم را برمی انگیزد. و از آنجا که سیاست آن زمان دستگاه حکومت، بر جلوگیری از این اندیشه‌ها و خشنود نگهداشتن ملایان بوده، ساواک ارباب زاده را دنبال میکند. در دادسرا نیز برای وی و چند تن دیگر پرونده ای ساخته میشود. سرانجام پس از چند سال، دادسرا پرونده‌ی ابوالفضل ارباب زاده را بسه اتهام بدادگاه فرستاده و برای وی درخواست کیفر میکند: یکم، نشر مجله‌ی ماهانه بنامهای ماههای سال. دوم، اهانت بدین اسلام بویژه در ساتهای 25 و 26 و 27 نشریه‌ی دیماه 37 و سوم، فروش کتابهای کسروی با علم باینکه در این کتابها بمذهب رسمی کشور اهانت شده.(2)  
این پرونده و کیفرخواست دادسرا، گویا در سال 1340 بوده که بشعبه‌ی 9 دادگاه جنحه‌ی تهران بریاست دکتر ناصر وثوقی(3)، فرستاده میشود. لیکن قاضی دادگاه در زمینه‌ی هر سه اتهام ارباب زاده، بر بی پایه بودن  آنها دلیل آورده و حکم به بیگناهی وی میدهد. مجله‌ی تهران مصوّر در یکی از شماره‌های خود، خبر این حکم را پراکنده میکند.(4) با پراکنده گردیدن این آگهی، ناله و فریاد و بیم دادن ملایان آغاز میشود که یک نمونه‌ی آن گفتاریست که در شماره‌ی آذر 1340، ماهنامه‌ی «درسهایی از مکتب اسلام» در قم چاپ شده و بیشتر آگاهیهای ما نیز از روی همین گفتار است.(5) نگارنده بمتن درست (کامل) حکم دادگاه دسترسی نیافتم. اما متن این رأی، آنگونه که در همان ماهنامه با اندک افتادگی چاپ شده، بدین شرح می باشد:(6)
«اتهامات متهم سه فقره است: فقره‌ی اول، نشر مجله‌ی ماهانه باسامی ماههای سال میباشد. و فقره‌ی دوم اهانت بدین اسلام، خصوصاً در نشریه‌ی دیماه 37 صفحات 25و26و27. و بالاخره اتهام سوم، فروش کتب کسروی با علم باینکه در کتب مذکور بمذهب رسمی کشور اهانت شده، میباشد... (7)
اما در قسمت دوم (اهانت بدین اسلام)، بطوریکه ماده‌ی 13 قانون مطبوعات مینویسد: «هرکس مقاله ای مضر باساس دین مبین اسلام انتشار دهد، به یکسال تا سه سال حبس محکوم میشود».(8) اما آنچه در این رساله ها خصوصاً جزوه‌ی دی 37 صفحات 25و26و27 بررسی و مطالعه گردید، چیزیکه مضر باساس دین حنیف اسلام باشد، دیده نشد. چه منظور از اساس دین روشن است. مضافاً در همان جزوه در صفحه‌ی 34 نوشته شده: «محمد برانگیخته‌ی خدا بود، برانگیخته‌ی بزرگی بود و بت پرستی را از بین برد». و باین ترتیب نه تنها مطلبی مضر باساس دین اسلام نوشته نشده بلکه از آن تجلیل هم بعمل آمده. نتیجهً در قسمت دوم، برائت ابوالفضل ارباب زاده صادر و اعلام میگردد.
اما در قسمت سوم که نشر کتب مرحوم کسروی باشد نیز، با بررسی آنچه از کتب مذکور ضمیمه‌ی پرونده شده است، مطلبی که مضر باساس دین اسلام باشد بنظر دادگاه نرسید. بنابراین در این زمینه اتهامی بنظر دادگاه مورد پیدا نمیکند؛ و برائت متهم در این قسمت هم صادر و اعلام میشود.»
همانگونه که گفته شد، این حکم هوچیگری ملایان را برمی انگیزد که گفتار یادشده نمونه ای از آن است. در پایان این گفتار، گردانندگان ماهنامه با یادآوری پیشامد کشتن کسروی، بیشرمانه حکومت را بتکرار آن رویداد بیم میدهند: «کاری نکنید که مردم از شما مأیوس شوند؛ نگذارید با احساسات مذهبی مردم بازی کنند؛ این کار عواقب خوبی ندارد و ممکن است باز هم همان صحنه ها تکرار شود...».(9)
در پی پراکنده شدن خبر این حکم در شماره‌ی 28 مهرماه 1340 مجله‌ی تهران مصوّر، ساواک هم بجنبش می افتد. فردای آن، یکی از کارکنان این سازمان در این باره گزارشی بمقام بالایی خود میدهد و درآن میان گله و ناخرسندی مینماید که چرا این پرونده بشعبه‌ی 9 دادگاه جنحه‌ی تهران بازگشت داده شده. زیرا قاضی آن دکتر ناصر وثوقی «از سوسیالیستهای پرو پا قرص میباشد و مدتی نیز در حزب منحله‌ی توده عضویت داشته». و یادآور میشود که با این حکم دیگر نمی توان از کتابهای کسروی جلو گرفت که بدنبال آن « البته...عصبانیت طبقه‌ی روحانی برانگیخته خواهد شد». متن این سند ساواک آنگونه که مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات چاپ کرده، بدین شرح است:(10)
فرستنده: 335
(مهر) محرمانه                             (دست نوشته) خیلی فوری است
گزارش
« بطوریکه مجله تهران مصوّر مورخه 28 مهرماه در صفحه پنجم خود نقل کرده است، شعبه 9 دادگاه جنحه مرکز بریاست آقای دکتر ناصر وثوقی، کلیه نشریات و کتابهای مرحوم کسروی را برای پخش و فروش آزاد اعلام داشته و دادگاه نظر داده است که کتابهای کسروی علیه اسلام نیست.
 باتوجه باینکه دکتر ناصر وثوقی رئیس محکمه مزبور یکی از سوسیالیست های پرو پا قرص میباشد و مدتی نیز در حزب منحله توده عضویت داشته و اصولاً چون سوسیالیست ها پایبند مذهب و خداپرستی نیستند، ارجاع این پرونده بدادگاه مزبور اشتباه بوده است. ضمناً با حکمی که دادگاه صادر کرده، دیگر جلوگیری از انتشار کتابهای کسروی که اکثر آنها مخالف دین اسلام و ردّ مهدویت و شیعه گری است (مانند کتابهای شیعیگری ـ بخوانند و داوری کنند) مقدور نبوده و البته بر اثر انتشار این کتابها عصبانیت طبقه روحانی برانگیخته خواهد شد. همچنین بعرض میرساند که آقای اربابزاده مدیر انتشارات کسروی چندی پیش در ساواک تعهد سپرده است که از انتشار کتابهای کسروی خودداری نماید. اکنون با صدور حکم دادگاه این تعهد خود بخود ملغی میشود.
عین برش مقاله مزبور بپیوست تقدیم میگردد. 29/7/40».
در کناره‌ی راست این گزارش دست نوشته‌ی مقام بالا دیده میشود:
« بعرض جناب آقای نخست وزیر(11) رسید. با آقای وزیر دادگستری(12) مذاکره فرمودند. قرار شد پرونده وثوقی بدادگاه انتظامی قضات داده شود، به پرونده کسروی استیناف دهند و در آنجا حکم لغو شود. کتابها را اجازه ندهید آزاد کنند و تجدید چاپ نمایند و فعالیت کنند. 30/7/40».
«بایگانی شود».
در کناره‌ی چپ گزارش دست نوشته ای دیگر دیده میشود:
«برابر امریه تیمسار قائم مقام رفتار گردید. در پرونده چاپاک و اربابزاده بایگانی گردد. 30/7/40 بایگانی».
حال بی درنگ پس از خواندن این سند، برای خواننده این پرسش پیش می‌آید که آیا وزیر دادگستری دو نوید خود را بکار بسته؟. نگارنده نمیدانم که آیا آنچنان که در این سند آمده، برای ناصر وثوقی نیز در دادگاه انتظامی قضات پرونده سازی کرده اند یا نه. همین اندازه میدانم که شادروان وثوقی تا سالها پس از این داستان نیز در دادگستری بوده و تا مقام مستشاری دیوان کشور نیز بالا رفته تا بازنشین گردیده. اما درباره‌ی زبانی (قولی) که وزیر دادگستری درباره‌ی استیناف از رأی و شکستن آن در دادگاه استان داده، از روی آگاهی‌ای که در خردادماه سال دیگر (1341) در همان ماهنامه چاپ شده و در دسترس میباشد؛ میدانیم که وزیر دادگستری این نوید خود را بکار بسته. چه همان ماهنامه‌ی «درسهایی از مکتب اسلام» در شماره‌ی خردادماه سال 1341، آگاهی از محکومیت ابوالفضل ارباب زاده بدو سال بند و زندان در شعبه‌ی 4 دادگاه استان مرکز بریاست دکتر محسن شفاهی میدهد.(13) در شماره‌ی [باز]پسین این ماهنامه نیز (تیرماه)، بخشهایی از متن حکم محسن شفاهی و همکارانش آورده شده. نتیجه اینکه بر پایه‌ی همین اندازه آگاهیهایی که بدست آورده ام، روشن است که درپی اعلام بیگناهی ارباب زاده در دادگاه نخستین، دادستان تهران(14) بسفارش وزیر دادگستری و ساواک استیناف داده پرونده بشعبه‌ی 4 دادگاه استان مرکز بریاست محسن شفاهی فرستاده میشود و نامبرده و همکارانش نیز در 29 اسفند 1340 رأی سفارشی خود را بر محکومیت اربابزاده بدو سال بند و زندان میدهند. نگارنده بمتن درست این رأی نیز دسترس ندارم. لیکن بخشهایی از این حکم با افتادگیهایی در شماره‌ی تیرماه سال 1341 ماهنامه‌ی یادشده چاپ شده که همان را در اینجا می آورم:(15)
«...و ثانیا نسبت باتهام متهم باهانت باساس دین اسلام و مذهب جعفری در مجله دی‏ماه 37 بصراحت‏ گفتار وی در صفحات 25 ـ26 ـ27 این مجله بزه انتسابی بوی موضوع در بالا محرز است. زیرا مشارالیه در صفحه 25 مینویسد: «محمد برانگیخته خدا بود کسانیکه امروز نام آن‏ برانگیخته را میبرند اگر مقصود جستجوهای تاریخی است ما را ایرادی بر آن گفتگوها نیست ولی اگر مقصود پیش کشیدن دین او برابر پاکدینی است زهی گمراهی!.» ... (16)
 ...در صفحه 26 مینویسد: «...کنون چه رواست که کسانی بدستاویز پیروی از کوره راههایی که از شاهراه ورجاوند اسلام جدا گردیده است‏ پایبند این گمراهی باشند که جز از دین هزار و چند صد ساله دینی نپذیرند و جز از بنیادگزار اسلام برانگیخته‏ای باور ننمایند.» و در صفحه 8 مینویسد: «اگر در کیش شیعه میباشی[د]‏ کیش شیعه کجا و یکتاپرستی کجا؟» و غیره که جملات و عبارات مذکور و مکتوبه از طرف‏ متهم بشرح بالا، صریح در اهانت باساس دین اسلام و مذهب جعفری است و از مصادیق کامل‏ این معنی میباشد و دفاع متهم در مرحله بدوی در این مورد بمادهی 18 اعلامیه حقوق بشر و منشور ملل متحد وارد نیست. زیرا اعلامیه حقوق بشر و مقدمه منشور ملل متحد پروانه اهانت‏ به مقدسات دینی و مذهب صادر نکرده است و وضع آنها بمنظور حفظ صلح و احترام عقائد و مذاهب بوده و ملل را باین اصول اخلاقی دعوت کرده است و آزادی عقیده غیر از اهانت باساس‏ مذهب و عقیده و روش متخذ از طرف متهم است که مساوی با بزه انتسابی میباشد .و ثالثا در قسمت اتهام متهم بمعاونت در نشر کتب کسروی به حکایت محتویات پرونده‏ و اقاریر ضمنی متهم و حمایت وی از کتب کسروی و اهتمام مشارالیه در انتشار آثار گمراه‏کننده‏ نامبرده (آثاری که نمونه‏هایی از آنها پیوست و ضبط دادسرا است) محرز است و بنا بمراتب‏ یاد شده بزه‏های انتسابی بمتهم نامبرده در هر سه قسمت مزبور ثابت است و بادله مشروحه و جهات مذکوره دادنامه پژوهشخواسته از هرجهت مخدوش است و فسخ میشود و دادگاه‏ ابوالفضل اربابزاده متهم را از جهت اهانت باساس دین اسلام طبق ماده 13 لایحه قانون مطبوعات مصوب 10/5/34 بدو سال حبس تادیبی و از جهت معاونت‏ در نشر کتب مضلّه مخالف اساس دین حنیف اسلام طبق ماده 13 قانون مزبور با رعایت ماده 28 قانون کیفر همگانی بیکسال حبس تأدیبی و با رعایت ماده 2 ملحقه بآیین دادرسی کیفری‏ محکوم مینماید. که با توجه بماده 2 ملحقه بآیین دادرسی بعد از قطعیت حکم و با احتساب ایام بازداشت‏ گذشته مجازات اشد (دو سال حبس تأدیبی) درباره متهم نامبرده قابل اجرا خواهد بود.».
تا اینجاست داستان محاکمه‌ی ارباب زاده و آگاهیهایی که نگارنده بدست آورده ام. داوری را بخوانندگان وامیگزارم. تنها در پایان گفتار برخی هوده‌هایی که از این داستان بدست می‌آید را برمیشمارم. نخست اینکه همین داستان کوچک خود نمونه ایست که سیاست کشورداری حکومت پیشین و رفتار ساواک را با ملایان و آزادیخواهان نمایش میدهد. دیگر اینکه نگارش این داستان از یکسو گونه ای ارجشناسی از یک قاضی آزاده ـ شادروان دکتر ناصر وثوقی ـ نیز شمرده میشود که با رأی آزادانه ای که داده کار ورجاوند قضاوت را بسیاست نیالوده و از سوی دیگر بدنامی ایست که بهره‌ی چند تن قاضی (وزیر دادگستری و بویژه محسن شفاهی و همکارانش در شعبه 4 دادگاه استان مرکز) میکند. و این سزاییست برای اینها که پس از گذشت سالها و کهنه گردیدن داستان، اینبار خود در دادگاه تاریخ بداوری خوانده شده و از اینکه جایگاه والای قضاوت را آلوده‌ی سیاست گردانده بوده و گوش بسفارش و فرمان این و آن میداشته اند، بازخواست گردند.
یک ایرانی
1-   نگارنده آگاهی از سرگذشت ابوالفضل ارباب زاده ندارم. تنها از عنوان چند سندی که در مرکز اسناد مجلس نگهداری میشود، اندک آگاهی بدست می‌آید. و آن اینکه نامبرده زمانی در نیشابور میزیسته و در سال 1329 بشوند رواج پاکدینی در فشار و سختی بوده بگونه ایکه از وی در دادسرای این شهر شکایت شده بوده و کسانی بهمین دستاویز آهنگ برآغالانیدن اوباش برای کشتن وی و تاراج خانه اش را داشته اند. عنوان و شناسنامه این اسناد بدین شرح میباشند:
1)   سند با شماره‌ی بازیابی 7/1/12/459/1س و تاریخ 7/1/1329 با عنوان: نامه انجمن تبلیغات اسلامی نیشابور به ریاست دادسرای شهرستان نیشابور در شکایت از توصیفات ابوالفضل ارباب زاده مبلغ دین کسروی به اسلام.
2)   سند با شماره‌ی بازیابی 8/1/12/459/1س و تاریخ 4/4/1329 با عنوان: تلگراف ابوالفضل ارباب زاده ساکن نیشابور به نخست وزیر در شکایت از محمدرضا محقق مبنی بر تحریک چند نفر جهت قتل وی و غارت خانه اش.
3)  سند با شماره بازیابی ۱۸/۶۸/۱۱/۴/۱۷ و تاریخ 12/2/1333 با عنوان: ابوالفضل ارباب زاده (دبیر اتحادیه کشاورزان نیشابور، تقاضای پیگیری پرونده خود مبنی بر اتهامات وارده به او دال بر عضویت او در حزب توده و بهم زدن نظم عمومی و تحریک کشاورزان).

2-   ماهنامه‌ی «درسهایی از مکتب اسلام»،آذر 1340، سال سوم، شماره 10، گفتار «مردم را بدستگاه قضائی بدبین نکنید (در پیرامون حکم دادگاه جنحه تهران راجع به تبرئه‌ی طرفداران کسروی)»
3-   این قاضی باید همان شادروان دکتر ناصر وثوقی، دارنده‌ی نامه‌ی «اندیشه و هنر» و مستشار بازنشین دیوان کشور باشد. وی در سال 1301 در تهران زاده شده. از دانشگاه تهران دکترا گرفته و سالها قاضی دادگستری بوده. شادروان وثوقی در 17 آذر 1389 بدرود زندگی گفت.
4-   دیده شود: مطبوعات عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، کتاب اول مجله تهران مصور، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1379،سات 26
5-   ماهنامه‌ی «درسهایی از مکتب اسلام»،آذر 1340، سال سوم، شماره‌ی 10
6-   همان، سات 67
7-   در اینجا استدلال دادگاه در زمینه‌ی تبرئه‌ی متهم از اتهام نخست آمده بوده که ماهنامه‌ی یادشده آنرا انداخته: همانجا
8-   ماده‌ی 13 لایحه‌ی قانونی مطبوعات (مصوّب 10/5/1334): «ماده‌ی 13ـ هر كس مقاله‌اي مضر به اساس دين حنيف اسلام انتشار دهد به يك سال تا سه سال حبس تأديبي محكوم مي‌شود».
9-   همانجا، سات 71
10- یادداشت شماره‌ی 4 دیده شود.
11- نخست وزیر در این تاریخ، علی امینی بوده.
12- وزیر دادگستری کابینه‌ی علی امینی، نورالدین الموتی بوده. وی در تیرماه 1340 در سخنانی گفته بوده: «ریشه‌ی خیانت و دزدی و اعمال نفوذ را خشک میکنم.» دیده شود: روزشمار تاریخ ایران، باقر عاقلی، مجلد دوم، سات 129 
13- ماهنامه‌ی درسهایی از مکتب اسلام، خرداد 1341، سال 4، شماره‌ی 5، سات 71
14- دادستان تهران در سال 1340، احمد صدر حاج سیدجوادی بوده. دادستان تهران در سال 1337 که پرونده سازی در زمان او انجام شده را نشناختیم.
15-  ماهنامه‌ی درسهایی از مکتب اسلام، تیر 1341، سال 4، شماره 6، سات 69و70
16- در اینجا در ماهنامه‌ی یادشده آمده که چون این بخش از رأی برخی جمله‌های ساتهای 26و27 دفتر دیماه درباره‌ی امامهای چهارم و هفتم شیعیان و برادر امام سوم، عباس بن علی، را بازگو میکند، از این رو انداخته شده است.


پایگاه : از نویسنده‌ی این گفتار سپاسگزاریم که برگی از تاریخ پاکدینی را بما نشان داده اند. سخن او بجاست که میگوید در میان چنین داستانهایی ، داورانی همچون دکتر ناصر وثوقی را از یکسو و محسن شفاهی ها ، علی امینی ها و الموتی ها را از سوی دیگر خواهیم شناخت. همچنین بدستیاری این یادآوریهاست که ارجمندی آزادگی و خواری خودفروختگی پایدار خواهد ماند.
زمان تصویب ماده‌ی 13 لایحه‌ی قانونی مطبوعات (10/5/1334) ما را بدرنگ وامی دارد. گمانمان آنست که پیش از آن قانونی برای بستن دهان و قلم مطبوعات در این زمینه نبوده. اینست پس از سرکوب آزادیخواهان در سال 32 و دیرتر ، در نخستین فرصتی که بدست آمده ، این قانون را گزاشته و بدینسان به ارتجاع و بملایان « امداد غیبی» رسانیده اند.
نکته‌ی دیگر دخالت سازمانی همچون ساواک است که استقلال قوا را که از پایه های دمکراسی می باشد بهم زده دستگاه داوری را خوار و زیردست شاه و در نتیجه بی‌ارج می گرداند. با اینهمه اگر امروز به سخنان بازماندگان آن رژیم بازگردید هرگز نخواهید دید که از قانونشکنیهای خود یادی کنند بلکه هر یکی خود را در پایبندی به دموکراسی ولتر یا منتسکیویی می شناساند.
هنوز تاریخ ایران پاسخ این پرسش را بروشنی نداده که چرا پسر رضاشاه با ملایان کنار آمد؟! ساواک شاه می گوید : « بر اثر انتشار این کتابها عصبانیت طبقه روحانی برانگیخته خواهد شد». یکی نبوده بگوید : پس یکباره بگویید کشور را بخواست روحانیان می گردانید! پیش از آنکه به عصبانیت ایشان برسیم بگو ببینیم توده‌ی « روحانی» چگونه برکشیده شدند؟! چه شد که کسانی که پیش از شهریور 20 رخت ملایی از تن بیرون آورده بودند دوباره میدان یافتند؟! اکنون هم هر یک گامی که به ملاحظه‌ی ایشان بردارید ، به ماندگاری و پا گرفتن ایشان کوشیده اید!
ما در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران نکته هایی را از تاریخ معاصر آورده و به روشن گردانیدن آن پرسش کوشیده ایم. در آنجا داستان بازگشت چادر ، کلاه پوستی ، سینه زنی ، زنجیر و قمه زنی و کوتاه سخن ، نیرو گرفتن ملایان را تا جایی که اسناد اجازه می دهد نشان داده ایم.
ما ناآگاه نیستیم که « دستهایی» می خواسته همه‌ی کارهای نیک رضاشاه را بهم زند و ایران را به پیش از روزگار مشروطه بازگرداند. ولی این را نیز می دانیم که هنوز در این زمینه تاریکیهای بسیاری هست و تاریخنویسان ایرانی باید بسیار بیش از اینها به کاوش و جستجو پرداخته به شناختن آن دستها بکوشند.
اکنون از مدعیان « سالها مبارزه با شاه» باید پرسید : آیا سالها نشر آزادانه‌ی « مکتب اسلام» با آن گفتارهایش که مردم را به دولت بدبین و دلسرد میکرد جای بدگمانی ندارد؟! آیا براستی اینهمه مماشات دولتها با شما سرچشمه در « مبارزاتتان» دارد؟!
رژیمی که به هشدارهای کسروی در زمینه‌ی دعوی حکومت ملایان گوش نمی داد ، رژیمی که به ارتجاع از هر راهی یاوری می کرد ، رژیمی که بی‌اعتنا به قانونها پر و بال آزادیخواهان را با دست ساواک و ارتجاع می بست ، آیا مار در آستین نمی‌پرورد؟!
آیا اینست وظیفه‌ی یک رژیم که تنها در اندیشه‌ی فرمانروایی خود باشد؟!.
چه پژواک برانگیزنده‌ای دارد این سخنانی که از « کتاب دولت بما پاسخ دهد» در زیر می آوریم :
« ملايان كه پياپي بدولت فشار مي آورند و شكايت مي كنند ، اگر دولت بدخواه توده و همدست ملايان نيست بايد اين پرسشها را جلو آنها گزارد و پاسخ خواهد. اگر جناب آقاي بيات (و يا هر نخست وزيري كه پس از او بيايد) دلش باين كشور بدبخت مي سوزد بايد بگشادن اين گره‌ی كور كوشد.
ملايان مي پندارند كه دولت تواند با زور جلو سخنان ما را بگيرد. دولت بايد بفهماند كه چنان نيرويي باو سپارده نشده ، و آنگاه جلو دليل را جز با دليل نتوان گرفت.
ما بارها شنيده ايم كه ملايان از قم و تبريز و ديگر شهرها باعليحضرت محمدرضاشاه تلگراف فرستاده از نوشته هاي ما شكايت كرده اند. در همين عاشوراي چند روز پيش ، كساني از تهران براي برآغالانيدنِ ملايانِ قم رفته بودند ، و چون اعليحضرت به قم رفته ، جلوش را گرفته شكايت و هايهويِ بسيار كرده اند.
ما پيشنهاد مي كنيم اعليحضرت در برابر شكايت ، همين پاسخ را دهند. يا بهتر از آن ، بفرمايند كه ملايان نمايندگاني فرستند تا نشستي در دربار يا در كاخ سفيد [=كاخ ابيض] برپا گردد و در اين زمينه گفتگو رود و كار يكسره گردد.
... ناچارم در اينجا يادآوري كنم كه چه اعليحضرت محمدرضاشاه و چه جناب آقاي بيات و چه هر نخست وزير ديگري ، شاه اين توده و نخست وزير اين توده اند ، و اين باينده‌ی [=وظيفه‌ی] ايشانست كه بيش از همه و پيش از همه درپي آسايش و فيروزي اين توده باشند.
چه شاه و چه نخست وزير حق ندارند توده را فراموش كنند و تنها درپيِ پيشرفتِ كار خود باشند.
اين داستان ملاها امروز گرفتاريِ بزرگيست. اگر انگيزه‌ی بدبختي ايران سه چيز باشد يكي همينست. چه شاه و چه پارلمان و چه دولت نبايد آنرا آسان شمارند و سرسري گيرند و بملايان رو دهند و مماشات كنند.
اگر با ملايان مماشات خواهد شد پس مشروطه را رها كنند و بيش از اين آبروي دموكراسي را نبرند. ...
در اين جمله ها بيش از همه روي سخنم با شاهنشاه جوان ايرانست. اعليحضرت درس خوانده اند و اروپا ديده اند و از همه چيز آگاهند. چرا از سود توده‌ی خود ناآگاهي مي نمايند؟! چرا راهي را كه توانند رفت نمي روند؟!».
اما بیاییم به « توهین به اسلام» که جز این پرونده ، در پرونده‌ی کتابهای کسروی که در زمان خود او بجریان افتاد ، دمادم این تهمت تکرار شده.
نخست باید دانست که شیعیگری جز اسلام (اسلام آغازین) است. این را کسروی در کتابهایش بویژه در شیعیگری (یا بخوانند و داوری کنند = داوری) نیک بازنموده.
آری ، ملایان پیاپی دم از اسلام می زنند ولی این جز فریب نیست. اسلام (اسلام آغازین) کجا و شیعیگری کجا؟ اگر به سخنان ملایان نیک گوش کنید و بجای واژه‌ی « اسلام» ، عبارت « دکان ملایی» را جانشین سازید تازه آن زمان معنی درست جمله بدست می آید. واژه‌ی اسلام در گفتار ایشان به جهت احترامی که آن دین داشته بکار می رود و با چنین نامی می خواهند پرده به سیاهکاریهای خود کشند.
کجا در اسلام بت‌پرستی بوده؟! ملایان با گنبدهایی که بر گور امامان و امام‌زادگان برافراشته اند و آنان را گاه پزشک و بیمارستان رایگان و همه کاره (شفا دهنده به بیماران و دردمندان) و گاه شفیع و میانجی میان خدا و مردم برای پاک گردانیدن گناهان و هموار گردانیدن راه بهشت وانموده اند ، رسماً دنباله رو ابوجهل‌ها و ابولهب‌ها می باشند.
کسروی در همان سات یکم کتاب « در پیرامون اسلام» بروشنی می نویسد :
« نخست بايد دانست اسلام دوتاست : يكي اسلامي كه پاكمرد عرب هزار و سيصد و پنجاه سال پيش بنياد نهاد و تا قرنها بر پا ميبود ، و ديگري اسلامي كه امروز هست و به رنگ هاي گوناگوني از سني و شيعي و اسماعيلي و علي اللهي و شيخي و كريمخاني و مانند اينها  نمودار گرديده . اين دو را اسلام مينامند. ولي يكي نيستند و يك باره از هم جدايند ، و بلكه آخشيج [= ضد] يكديگرند ، به دو دليل :
1) دليل جستجو : ما از آن اسلام آگاهي داشته ، نيك ميدانيم كه جز اين ميبوده. آن يك دين پاك بت شكن ميبوده و اين يك رشته كيشهاي سراپا بت پرستي و آلودگيست.
(2) دليل نتيجه : آن اسلام ، مردم پراكنده و زبون عرب را يك توده گردانيده ، به فرمانروايي نيمي از جهان رسانيد. اين اسلام توده ها را از هم مي پراكند و زبون و زيردست ميگرداند. امروز مسلمانان از خوارترين و زبونترين مردمان جهانند و در زير دست بيگانگان زيسته آن را كمي خود  نمي‌پندارند.»
پس اسلام امروزی از اسلام آغازین جداست : « آن اسلام» یک دین پاک خدایی بوده و مردمان را از بت‌پرستی رهانیده و از آنها یک توده‌ي یگانه (متحد) و نیرومند پدید آورده. ولی « این اسلام» نه یک « دین» بلکه « کیشهای» پراکنده‌ی بسیاریست که هزار سال بدشمنی یکدیگر کوشیده و خونها از همدیگر ریخته و هنوز هم بدخواه همند.  
این هر دو را اسلام می گویند. ولی آن دین کجا و این کیشها کجا؟
کسروی بارها بیپایی این کیشهای « اسلام‌نام» را نشان داده درباره‌ی هر یکی گفتارهایی نوشته. بلکه درباره‌ی شیعیگری که یکی از آنها و از بزرگترین سرچشمه های بدبختی ایرانیان است ، بیش از چهار پنج کتاب نوشته است.
پس شیعیگری جز اسلام است و اگر ایرادهایی (نه توهین) به آن کیش رفته به آن اسلام نبوده. اما خرده گیری به این اسلام ، آری ، ما به این اسلام خرده های بسیار گرفته و می گیریم. زیرا کار این دین امروز به بت‌پرستی و پراکنده ساختن مردمان از همدیگر کشیده. برای رستگاری این توده و دیگر توده های شرقی کسروی راهی جز آشکار گردانیدن حقایق و نشان دادن گمراهی کیشها ندیده و دوازده سال پیاپی در این راه کوشیده.
آمدیم که ملایان ایراد به کیششان را برنمی تابند و نه تنها آن را توهین می شمارند بلکه به داستان آب و تاب بیشتر داده آن را « توهین به اسلام» نشان می دهند.
باید دانست کسروی بزرگ چه در زندگانی و چه در نوشته هایش همیشه به پاکزبانی کوشیده و هرگز سخنش را بدشنام نیالوده. اساساً او خواستش آگاهانیدن مردمان بوده و برای چنان خواستی تنها افزاری که دارد و به آن نیاز می بیند دلیل است. شیعیگری با آنهمه ایرادها و زیانهایی که دارد دیگر چه جای دست یازیدن به ناسزا بوده؟!. در سراسر کتاب شیعیگری شما یک دشنام و ناسزا نمی یابید (داوری آن بعهده‌ی مردان بی‌یکسو) مگر اینکه کسانی هیچ دربند رستگاری مردم و سود توده نباشند یا تنها بدکان خود اندیشند و ارج را به دلخواسته های خود گزارند که در آن حال هر سخن راستی را تعبیر به دشنام و ناسزا توانند گردانید. راستی را ریشه‌ی بهانه‌جوییهای ملایان اینست که چون در برابر ایرادهای بُرنده‌ی او هیچ پاسخی ندارند بناچار دست به شلتاقکاری می‌زنند تا مردم عامی را از شنیدن سخنان او باز دارند.
« داستان ايشان داستان آن زنيست كه خوراك پختن ندانستي و هر روز خوراكهاي بد پختي ، و هر زمان كه شوهرش ايراد گرفته چنين گفتي : "چرا خوراك پختن ياد نمي گيري؟!... چرا هر روز اين خوراكهاي بسيار بد را مي پزي؟!.." زنِ دغلكار چون پاسخي نداشتي چنين بهانه گرفتي : " تو براي من پيراهن نمي خري ، شش ماهست پا برهنه ام يك جفت كفش نگرفته اي .." از اينگونه بهانه ها گرفته فريادها زده همسايگان را بسر خود گردآوردي. هرچند مرد داد زدي : " اي زن ، دعوا بر سر كفش و پيراهن نيست ، من مي گويم چرا خوراك را بد مي پزي؟ " سودي ندادي و زن دغلكار رشته‌ی بهانه را از دست نهشتي.
اينان نيز همان كار را مي كنند. خود را بپرسشهايي كه ما كرده ايم و ايرادهايي كه گرفته ايم آشنا نگردانيده بهانه هايي را كه پيدا كرده اند رها نمي كنند».
اگر گفته های ایشان راستست چرا یکی از آن « اهانت» ها را بعنوان نمونه به خواننده و یا شنونده نشان نمی دهند؟! برای آنکه فریبکار‌یهای ملایان از ‌اثر افتد آگاهی مردم از حقایق نیز بایسته است زیرا کم نیستند کسانی که معنی دشنام را نمی دانند و اینست « هر كسي از يك سخني بدش آمد نام آن دشنامست و از هرچه خوشش آمد نام آن « ادبيات» ... يا مانند اينها ميباشد».
ملایان بجای اینکه از خرده گیریهای کسروی بزرگ خشنود شده و از اینکه کسی برای نخستین بار دلیرانه قد برافراشته و زیانهای کیششان را بیادها آورده سپاسها گزارند و خرسندانه دست از آن بردارند ، به خرده های او با دروغ‌پردازی و کینه جویی برخورد کرده اند. در زیر سه نمونه می آوریم تا دژگفتاریهاشان شناخته گردد.
یکی از آنها چنین می نویسد :
اما زشت ترين اقدام كسروي اسائه‌ی ادب به ساحت مقدس ائمه‌ی شيعه (ع) بالاخص نسبت به امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. گرچه او از هيچ توهيني نسبت به مقدسات شيعه واهمه‌اي نداشت ...
دیگری نوشته :
« بخوانند و داوري كنند» ... اين كتاب ، همان كتاب مشهور « شيعيگري» است كه سراپا هتاكي و توهين به مذهب تشيع و امامان و عالمان شيعه مي‌باشد.
خمینی نیز در یادداشت « بخوانید و بکار بندید» درباره‌ی کسروی و نوشته‌هایش گفته :
تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب ... آنهمه جسارتها کرد ...
همو در کتاب کشف الاسرار خود ، از کتابهای کسروی با عنوان « این اوراق ننگین ، این مظاهر جنایت ، ... این ناسزاهای به مقدسات مذهبی» یاد می کند.
باز یادآور می شویم که در سراسر آن کتاب به هیچکس« توهین» نشده. مگر آنکه خرده گیری به برخی کسان تلخ افتاده و بجای آنکه دلیری کنند و با پذیرفتن حقایق و بازگشتن از گمراهی و به رستگاری دیگران کوشیدن از خود نام نیک بیادگار گزارند ، آنها را « توهین» شمارده اند و چون ملایان و مردم عامی هر دو از معنی توهین و دشنام ناآگاهند در زیر گفتاری از کسروی در این زمینه را برای روشنی موضوع می آوریم. او با افسوس می گوید در ایران دشنام را نیز باید معنی کرد :
« فسوسا اينان نميدانند كه « دشنام» آن ناميست كه بدروغ و براي توهين (نه براي فهمانيدن يك معنايي) ، بكسي گفته شود. نميدانند كه هر جمله اي يا نامي كه بكسي برميخورد دشنام نيست. مثلاً كلمه‌ی « دزد» بهر كسي گفته شود باو خواهد برخورد. ولي اين كلمه در همه جا دشنام نيست. آري اگر كسي آبرومند و درستكار است و شما بدروغ و براي توهين او را « دزد» خوانيد دشنام داده ايد و او را سزد كه از دست شما بدادخواهي برخيزد. ولي اگر كسي كالاي شما را دزديده است و شما ميخواهيد اينكار او را بفهمانيد و ميگوييد : « اين دزد است و كالاي مرا دزديده است» اين دشنام شمرده نخواهد بود. اگر چنان بودي كه بهر كسي « دزد» گفتند دشنام باشد پس بايستي « ادعانامه» ها كه در ديوانهاي جنايي خوانده ميشود یا حكمهايي كه دادگاهها ميدهند دشنامنامه ناميده گردد».

یادداشت دوم پایگاه : پس از نشر سند بالا ، یکی از خوانندگان خاطره‌ای از ارباب زاده بیاد آورده بدینسان باز نمود : برای آنکه او را بترسانند تا دست از چاپ کتابهای کسروی بشوید و همچنین جلو ماهنامه های آزادگان را بگیرند ، « شعبان بی‌مخ» را به لاتبازی برانگیخته بودند که جلو ارباب زاده را گرفته بوده و داد می زده : « هر کی به امام زمان بی‌احترامی کند شکمش را سفره می کنم ...».

همانا اینها جز آموزاکهای ساواک نبوده.

سالروز فرمان مشروطه خجسته باد
پایگاه : یکی از خوانندگان یادداشت زیر را نوشته که به مناسبت روز تاریخی مشروطه (13 مرداد) در پایین می آوریم.
« رنجیده میشوم از اینکه میبینم مردم به هر عنوان بیهوده ای  شادیها کرده و به هم تبریک ها می گویند، آن دیوانه بازی ها را در چهار شنبه سوری در می آورند، در شبهای قدر به جوش و تکان می افتند، برای شب یلدا بساط ها می گسترند و . . . اما سالروز صدور فرمان مشروطه را ، آن همه جانبازی ها و حماسه ها ی مردانه را از یادها انداخته و ارجی بدان نمی گزارند
 به پیروی از کسروی 13 مرداد را( و نه 14 مرداد را) جشن مشروطه میگیریم و به کوشندگان گمنام و کشتگان آن جنبش درود میفرستیم.»

 افسوسمندانه امسال نتوانستیم همچون پارسال گفتاری در این زمینه بیاوریم. با اینهمه گفتار پارسال همچنان تازه و امروزی است و خوانندگان توانند به آن بازگردند(پست شماره‌ی 145). 


جا دارد  یاد آوری کنیم که یکی از دلبستگان به پاکدینی  تاریخ مشروطه‌ی ایران را گفتار به گفتار در پستهای  پایگاه خود  به نشانی زیر می آورد :