پرچم باهماد آزادگان

217ـ ما چه مي گوييم؟..ـ4

زيانهايي كه از اين بدآموزيها برمي خيزد :

اين يك فهرست تاريخيست كه ياد كردم. اكنون همه‌ی اين ده دوازده رشته‌ بدآموزي در ايران رواج خود را دارد و مغزها آكنده از آنهاست.

بسيار كساني بي آنكه خود بدانند آلوده‌ی آن بدآموزيهايند. شما بارها خواهيد ديد كسي كه هيچ نمي داند صوفيگري چيست در ميان سخنانش انديشه هاي صوفيانه را بيرون مي ريزد. كسي كه دينداري از خود نشان مي دهد بي آنكه بفهمد گرفتار بدآموزيهاي ماديگريست.

چنانكه گفتم سرچشمه‌ی گرفتاريهاي ايرانيان اينهاست.

در اينجا فرصت گفتگوي دراز نيست ، به كوتاهي ميگويم : اين بدآموزيهاي پراكنده سه زيان بسيار بزرگ دارد :

1) اينها چون ده دوازده رشته است مردمان را از هم مي پراكند و جدايي بميان آنها مي اندازد. امروز در ايران يكي از گرفتاريها همينست : اين بهاييست ، آن شيعه است ، آن علي‌اللهيست ، آن صوفيست ... در يك كشور مي زيند و انديشه ها و آرزوهاشان يكباره جداست.

2) هر يكي از آنها داراي آموزاكهاييست كه بزيان زندگانيست :

صوفي جهان را خوار مي دارد و مردمان را بگوشه گيري و تنبلي و يا بجهانگردي و قلندري برمي انگيزد ، خراباتي كوشش و كار را نكوهيده همه را به باده خواري و خوشگذراني وامي دارد ، جبري همه‌ی نيك و بد را بگردن قضا و قدر انداخته بكار و كوشش ارجي نمي گزارد ، شيعي يگانه باياي خود را بزيارت رفتن و بكشتگان هزارساله گريستن مي شناسد ، مادّي زندگي را نبرد شمارده دزدي و كلاهبرداري و پول‌اندوزي و همه‌ی بديها را در راه سود خود سزا مي شمارد ... هر يكي از راه ديگري مردمان را از پرداختن بكار و زندگاني باز مي دارد.

3) اينها چون چند رشته بهم مي آميزد و در مغزها جا ميگيرد آنها را از كار مي اندازد. اين خود دانستنيست كه چون آموزاكهاي ناسازگارِ هم در مغزها جاي گزيد آن را از كار خواهد انداخت.

امروز در ايران يكي از بيماريهاي توده اي همينست و هزارها كسان دچار آن مي باشند. هزارها كسان چنينند كه سَهِش [=احساس]هاشان مرده است و نيك و بد و راست و كج در نزد آنها يكيست.

اينها را بكوتاهي مي شمارم و شايد كساني نخواهند پذيرفت. ولي ما دليلهاي بسيار داريم و در كتابهاي خود ياد كرده ايم و در اينجا بيك دليل از راه روانشناسي بس مي كنم.

خوانندگان اين دو مقدمه را بديده گيرند :

1) « سرچشمه‌ی كارهاي آدمي مغز اوست». شما را بهر كاري مغزتان واميدارد. مركزِ اراده مغز است.

2) « مغز تابع انديشه هاييست كه در آن جا ميگيرد». شما انديشه يا باوري را در مغز خود جا مي دهيد و مغز در زير تأثير آن شما را بكارهايي برمي انگيزد.(1)

اين دو مقدمه هر يكي بيگفتگو[= مسلم]ست و چون آنها را پهلوي هم گزاريم نتيجه اين خواهد بود : « سرچشمه‌ی كارهاي آدمي باورها و انديشه هاي اوست».

براي روشني سخن مثلي ياد مي كنم. فلان پيره زن بزيارت سقاخانه مي رود و نذر بآنجا مي برد. در حالي كه شما ريشخند مي كنيد و اگر اختيار پيدا كنيد آن سقاخانه را كنده ويران خواهيد گردانيد. چرا چنينست؟.. اين جدايي از كجاست؟.. اين جدايي از آنجاست كه در مغز آن پيره زن انديشه هاي ديگريست و در مغز شما انديشه هاي ديگري. شما اگر بآن زن هم حقايق را ياد داده بفهمانيد كه سقاخانه هيچكاره نيست ، اين سقاخانه كه هزار كسان از يك ظرف آب مي خورند نه تنها به بيماران شفا نتواند داد سالانه صدها بلكه هزارها كسان را دچار بيماري مي گرداند. اگر اين را ياد دهيد خواهيد ديد ديگر او نيز بزيارت سقاخانه نمي رود ، بلكه بايد گفت : نمي تواند رفت. ديگر اراده اي كه او را بتكان آورده بسوي سقاخانه روانه گرداند درميان نيست.

يكي از يارانِ ما مثل زده مي گفت : شما در هندوستان مي بينيد فلان مرد در جلو گاو بخاك مي افتد ، اين كار او بشما شگفت مي افتد. ولي بهترست بانديشه ها و باورهايِ او وارسيده ببينيد در مغزش چه چيزهاست ، و در آن حال از شگفت بيرون خواهيد آمد.


ما براي بر انداختن گمراهيها بهترين راه را برگزيده ايم.

چنانكه گفتيم يك پايه‌ی كوششهاي ما نبرد با گمراهيهاست. در ايران هم مي بايست آن نبرد را پيش بريم. بويژه كه دانسته شد مايه‌ی بدبختي بيست مليون توده اينهاست. اين ما را در انديشه‌ی نبرد استوار گردانيد.

راه ما اينست كه از يكسو حقايق را ، چه درباره‌ی دين و چه درباره‌ی زندگاني ، باز مي نماييم و از يكسو بيكايك گمراهيها پرداخته بي پايي آنها را روشن مي گردانيم. باين معني كه از يكسو بر مي اندازيم و از يكسو برمي افرازيم. در حالي كه خانه هاي ناستوده‌ی سست‌پايه را ويران مي كنيم خانه هايي ستوده با پايه هاي استوار بنياد مي گزاريم.

كتابهاي « ورجاوندْ بنياد» و « در پيرامون خرد» و « راه رستگاري» در زمينه‌ی حقايق است. درباره‌ی هر يكي از گمراهيها ، از اروپاييگري ،‌ ادبيات ، شيعيگري ، صوفيگري ، بهاييگري ، مادّيگري و مانند اينها ، نيز كتابهاي جداگانه بچاپ رسيده.

ما به هر گفته اي دليل ياد مي كنيم. سخنان ما همسنگ دانشهاست. چنانكه در دانشها هيچ سخني را بي دليل نمي آورند ما نيز هيچ گفته اي بي دليل نداريم. آنگاه ما هميشه داوريِ خرد را پيش مي كشيم.

اين از آرمانهاي ماست كه جهانيان همه به يك راه درآيند ، و وسيله اي كه براي اين كار برگزيده ايم آنست كه مردمان را بداوري خرد خوانيم. ما بهمه مي گوييم : خدا بشما خرد داده كه نيك و بد و راست و كج را باز شناسيد. چرا آنرا داور نمي گردانيد؟! چرا آنرا بكار نمي اندازيد؟!

كساني به خرد نيز ايرادها دارند. ولي ما پاسخ آن را هم داده ايم. بارها ديده شده ما چون مي گوييم : «فلان سخن با خرد راست نمي آيد»بازگشته مي گويند : «خرد كه؟..». اين مي رساند كه معني خرد را هم نميدانند. ما روشن ساخته ايم كه خردها در شناختن نيك و بد و سود و زيان همه يكسانند. نمي توان گفت : خرد من يا خرد تو. ميانه‌ی خردها جدايي نيست.

اين بهترين راهست كه ما براي نبرد با گمراهيها و از ميان بردن پراكندگيها برگزيده ايم. اگر ناپاكيها و سودجوييها در ميان نبودي بايستي كمترين آزردگي بميان نيايد. بايستي اين آرمان بي هيچ ايستادگي از پيش رود.

بكسي اگر حقايق را باز نمايند و چنين گويند : «بفهم و خرد خود را داور كن»آيا باز تواند رنجيد؟! آيا باز تواند ايستادگي نمود؟!

با اين حال ما مي دانستيم كه كشاكشهايي در ميان خواهد بود. از گام نخست با كشاكش روبرو شده مي دانستيم كه هرچه جلوتر رويم سخت تر خواهد بود.

مي دانستيم تنها از روي نفهميدن و هوش ناگماردن نيست. مي دانستيم دسته هاي انبوهي از راه اينها نان مي خورند و دستگاه «آقايي» درچيده اند. مي دانستيم كه اينها با همه‌ی تواناييشان به ايستادگي ها خواهند پرداخت.

كيش شيعي يا بهتر گويم دستگاه ملايان در ديده‌ی ما خصوصيتي داشت. زيرا از يكسو اين دستگاه زيانش بكشور و توده بسيار بيش است. اگر مايه‌ی بدبختي ايران سه چيز باشد يكي همينست. از سوي ديگر ما مي دانستيم ملايان با آن دستگاهي كه درچيده اند تا توانند ايستادگي خواهند نمود ، و چون دليل يا منطق در ميان نيست به هايهوي و شورانيدن مردم و يا بسخنان زشت و بيهوده خواهند برخاست.

چه بدآموزيهايي در ميانست؟

شايد خوانندگان زيانهاي اين دستگاه را چندانكه هست ندانند. اينست شرح داده مي گويم :

از روي كيش شيعي دولت غاصب است. هر دولتي كه باشد حكومت در دست او غصبي است ، ماليات كه مي گيرد حرامست. تا مي توان بايد از دادن ماليات خودداري كرد. تا مي توان بايد بسربازي نرفت. اگر كسي مالي از دولت بدستش افتاد مي تواند بعنوانِ تقاص ازآنِ خود گرداند.

من بارها ديده ام كساني اينها را نمي دانند و چون ما مي گوييم به شگفت مي افتند كه چنين چيزي چگونه مي شود؟!.. راستي هم جاي شگفتست . ولي اين چيزيست كه جاي انكار نيست. اينها باورهاييست كه در دلهاي هزارها و صدهزارها كسان خوابيده است. باورهاييست كه در اين كشور بكار بسته ميشود.

در همان بازار تهران بسياري از بازرگانان هستند كه چون ماليات پرداختن بدولت را « اعانت به ِاثم» مي شناسند دو دفتر نگه ميدارند. يكي براي خودشان كه حسابِ راست را در آن مي نويسند و ديگري براي دولت كه درآن خود را زيانديده نشان ميدهند.

در اين باره داستانهايي هست كه اگر گرد آورده شود كتابي خواهد بود. من برخي را براي نمونه ياد مي كنم.

در زنجان شركتي براي كبريت سازي هست. شركاي آن تبريزيند. چند سال پيش يكي از ايشان با من بدرد دل پرداخته ميگفت : رييس شركت (حاج محمدعلي شالچي) دستور داده در كارخانه دو دفتر نگه مي دارند ـ يكي براي خودمان و ديگري براي دولت. مي گفت چند سالست در نتيجه‌ی جنگ ما سود هنگفتي مي بريم. امسال حاج محمدعلي آقا چون خودش نايبِ آقاي حاجي سيد ابوالحسن[2] است پنجاه هزار تومان[3] بعنوان خمس و مال امام جدا كرد كه بنجف بفرستد. ولي در دفتر بدولت زيان نشان دادند و نيم شاهي ماليات نپرداختند.

آقاي احمد كاوه كه چند سال پيش رئيس ماليات بر درآمد تبريز بود از آشنايان ماست. ميگفت : يك حاجي در تبريز مي بايستي سه هزار تومان بيشتر ماليات بر درآمد پردازد. نميداد و ايستادگي مينمود. من گفتم فشار آورند. شبي ديدم آمد بخانه‌ی ما و پولها را درآورد و گزاشت جلو من و گفت : « اين پولها را خودتان برداريد و هرچه مي خواهيد بكنيد. من بدولت نمي دهم. مذهب من از آن نهي كرده».

اينها حاضرند بكارمندان رشوه دهند و حاضر نيستند بدولت ماليات دهند. بارها ديده شده كارمندان را با دادن پول يا تحريكِ احساساتِ كيشي از راه مي برند و خود را از پرداخت ماليات آسوده مي سازند.

آقاي نادري كه از باهمادِ[=جمعیت ، حزب] ماست مي گفت : در گمرك پرونده اي دست من بود. يكي از بازرگانان كالايي داشت كه گمركِ آن را نمي پرداخت و بهانه مي آورد. ما مطالبه مي كرديم. روزي آن بازرگان آمد و با من چنين بسخن پرداخت : « شما كه مي دانيد اين پولها كه دولت مي گيرد حرامست ، دهنده اش گناهكارست. گيرنده اش گناهكارست. مگر شما بدين عقيده نداريد؟..»ميگفت : ديدم مي خواهد با اين حرفها مرا بفريبد و خود را از پرداخت وجه گمرك آسوده گرداند. گفتم : « آقا ببخشيد ، من از چنين ديني بيزارم».

آقاي بلوري كه يكي از پيشگامانِ مشروطه‌خواهان بوده و خود مردِ بناميست ، مي گفت : « چند سال پيش كه در نيشابور فرماندار بودم رئيس فرهنگ خراسان آمد برود بمشهد و ميهمان من بود. چون ناهار را خورديم پرسيد اين خانه دولتيست يا خودتان اجاره كرده ايد؟. گفتم : خودم اجاره كرده ام. براي چه مي پرسيد؟.. گفت : مي خواستم بدانم اگر دولتي نيست نمازم را در اينجا بخوانم. دانسته شد آقاي رئيس فرهنگ خانه هاي دولتي را غصبي مي داند كه نماز در آن نمي توان خواند.»

آقاي جلال امامجمعه از يارانِ ماست. پارسال تابستان با همسر خود بتهران آمدند. از يكي از كارمندان دارايي چند اتاق گرفته نشيمن داشتند. مي گفت : روزي با صاحبخانه گفتگو مي كرديم ديدم در كيشي شيعي بسيار پافشار است. بمن نكوهش مي كرد كه گاهي ويُلن مي نوازم. مي گفت : حرامست. من پرسيدم شما با اين كيش خودتان چگونه كارمند دولت شده ايد؟.. چگونه حقوق مي گيريد؟. مي گفت : « من تازه از زيارت بازگشته ام. درآن باره از علماي نجف اجازه گرفتم كه باندازه‌ی حقوق ماهانه‌ی خودم تقاص كنم. با اين ترتيب رفع حرمت خواهد شد».

شگفت تر از همه داستانيست كه يكي از آشنايان بازگفته : چند سال پيش سيد روضه خواني از تبريز بتهران آمد و با آنكه پسرش در اينجا خانه و زندگي دارد بنزد او نرفت. هر چند روز در خانه‌ی كسي مي گذرانيد و روزها در بازار بحجره هاي بازرگاني مي رفت و اظهار تهيدستي نموده پولها مي گرفت.

آن آشناي ما مي گويد : من ايراد گرفته گفتم : اين رسواييست چرا بخانه‌ی پسرت نمي روي كه با آبرو زندگي كني؟ پاسخي كه بمن داد اين بود :

«پسرم كارمند دولتست و زندگانيش حرامست. من نمي خواهم نان او را بخورم».

اينهاست چند داستاني كه بعنوان نمونه ياد كردم. ببينيد كار بكجا كشيده. بيكاري و گدايي جايز است ولي كارمند دولت بودن حرام مي باشد.

مي دانم خواهند پرسيد : اين باورها را چرا دارند؟. اينها از كجا سرچشمه گرفته؟. مي گويم : در اين باره داستان دراز است. اگر مي خواهيد نيك بدانيد كتاب «داوري» را بخوانيد. كوتاه شده اش اينست كه ملايان مي گويند : پس از مرگِ پيغمبر اسلام ، خلافت يا حكومت حق دوازده امام بوده. ابوبكر و عمر و عثمان و ديگران كه خلافت كرده اند غاصب بوده اند. چون امام دوازدهم ناپديد شده ، در نبودنش ما جانشينان اوييم و حكومت حق ماست. ما بايد بمردمان فرمان رانيم ، و دستور دهيم. مردم بايد خمس و زكات را كه ماليات اسلامي بوده بما پردازند. اين دولت كه برپا شده غاصب است ، ماليات كه مي گيرد حرامست ، جنگها كه مي كند چون با اجازه‌ی علما نيست جايز نيست ، سربازان كه در آن جنگها مي ميرند مرتد از جهان رفته اند ...

اينست سرچشمه‌ی آن باورها.

شنيدنيست كه اگر دزدي شب بخانه‌ی ملايي رود و كالا و كاچالي[4] بدزدد بامدادان ملا بكلانتري خواهد رفت و پرخاشها خواهد كرد. در همان حال بعقيده‌ی او كلانتر و پاسبانان همه « عونه‌ی جور» اند و نزد خدا گناهكار مي باشند.

(دنباله‌ی این گفتار در شماره‌ی آینده خواهد آمد.)

(1) : سَهِشها يا احساسات و تأثير آنها در رفتار و كردار آدمي از اين گفتگو بيرونست.

[2] : سيد ابوالحسن اصفهاني مجتهد معروف پيش از آيت الله بروجردي

[3] : کمابیش برابر است با بهای سه خانه (نه آپارتمان) میانبها در آن زمان.

[4] : كاچال = اسباب خانه