چرا در ايران مشروطه[دمکراسی] پا
نگرفت؟.
چنانكه گفتم پنجاه و شصت سال پيش از اين گروهي از
غيرتمندان چارهی دردهاي ايران را در روان گردانيدن مشروطه ميدانستند و رنجها
كشيدند و جانفشانيها نمودند و در اين كشور بنياد مشروطه نهادند. ولي مشروطه نه
تنها بدردهاي ايران چاره نكرد خود پا نگرفت و ناانجام ماند. اكنون جاي گفتگوست كه
چرا چنين شد؟..
اين جُستارِ بسيار مهميست و تاكنون مي بايست در اين
باره جستجوها رود و كتابها نوشته شود ولي جستجويي نشده و ما مي بينيم گاهي كساني
گناه را بگردن سياست بيگانگان انداخته ميگويند آنها نگزاردند. گاهي هم كساني
بيسوادي و ناداني توده را گناهكار گرفته ميگويند مردم شايستهی مشروطه نبودند.
ليكن اينها درست نيست و از روي انديشه و بررسي نميباشد.
ما در اين باره جستجوها كردهايم و داستان در پيش ما روشنست.
راستست در ناانجام ماندن مشروطه سياست بيگانگان دخالت
داشته. راستست توده بيسوادست و آمادهی مشروطه نگرديده. ولي انگيزهی اساسي
اينها نيست. دخالت بيگانگان در بسيار كشورها بوده. مگر در فرانسه هنگامي كه شورشِ
مشروطه بود دولت هاي بزرگ اروپا براي جلوگيري از پيشرفتِ آزادي به دخالت
نپرداختند؟! مگر جنگها پيش نياوردند؟! پس چرا نتوانستند جلوگيري كنند؟. آمديم به
آماده نبودن توده ، اين راستست كه هنگامي كه در ايران جنبش مشروطه خواهي پديد آمد
انبوه مردم يكباره از آن بيگانه بودند و معني آن را هم نمي دانستند. چيزي كه هست
چون مشروطه روان گرديد مي بايست كم كم مردم بآن آشنا گردند و معنيش بدانند و
دلبستگي پيدا كنند. پس چشد كه نشد؟..
در اين باره هم سخن درازست. اگر كوتاهش خواهيم بايد گفت : مايهی ناانجامي مشروطه اين دستگاه ملايانست. راستست كه در آن جنبش
شادروانان بهبهاني و طباطبايي پيشگام گرديدند و سه تن از علماي بزرگ نجف ـ آخوند
خراساني و حاجي تهراني و حاجي شيخ مازندراني ـ پشتيبانيهاي مردانه نمودند . ولي
آنها جدا بودند. ديگران با آنها نيز كينه ورزيده و بدخواهي نشان دادند.
چنانكه ميدانيم ملايان درآن پيشامد نخست از در ايستادگي
درآمده بهمدستي دربارِ محمدعليميرزا و پشتيباني دولت تزاري روس با مشروطه خواهان
بدشمني پرداختند. بآنها نامهاي بابي و طبيعي[1] نهاده مردم نافهمِ عامي را
برآغالانيدند و در تبريز كار را بجنگ رسانيده خونها ريختند و با دست صمدخان سرانِ
آزاديخواهي را ببالاي دار فرستادند. ولي چون با همهی اينها درماندند و كاري
نتوانستند اينبار از درِ ديگر درآمدند. باين معني كه در بيرون ، گردن گزاردند و
بخاموشي گراييدند. بلكه خودشان از قانونها و اداره هاي مشروطه بسودجويي پرداختند.
چيزي كه هست در همان حال از كارشكني و دشمني باز نايستادند. اساساً دستگاه آنها از
چند راه جلوگير پيشرفت مشروطه و دمكراسيست : نخست آنها به مردم ياد ميدهند : « شما
چكار بكارهاي كشور داريد؟!. شما بايد در انديشهی آخرت باشيد. بايد به زيارت رويد
، روضه خواني برپا گردانيد ، اگر پول داريد به علما دهيد». اينها كوتاهشدهی
آموزاكهاي آنهاست. همه مي بينيم انبوه مردم كه اختيارشان در دست اينهاست كمترين
علاقه به كشور و توده ندارند و در سخت ترين هنگامِ گرفتاري تنها درپي زيارت رفتن و
روضه خواني كردن مي باشند. همين چندماهه بهنگامي كه پيشامد آذربايجان [2] پيش آمده
هر زمان بيم جنگ و آشوب ميرفت و در سراسرِ جهان در انجمنها گفتگوي ايران بود ،
هشتاد هزار تن از مردم گذرنامه گرفته روانهی عراق شده اند. گذشته از آنهايي كه از
مرزها نهاني گذشته اند.
دوم چنانكه ديديم اينها با حكومت مشروطه و قانونها
دشمني خاصي ميكنند و بنام آنكه حكومت حق ماست ، دولت را غاصب مي شمارند و مردم را
بخودداري از دادن ماليات و نافرماني بقانونها واميدارند. در نظر آنها قانون يك چيز
تحميلي است و مردم اگر گردن نگزارند نه تنها بد نكرده اند نيك كرده اند و ثوابي
خواهند داشت.
با اينحال آيا شدنيست كه مشروطه در اين كشور پا گيرد و
ريشه دواند؟! آيا شدنيست كه اين توده بپاي ديگر توده هاي جهان برسد؟!
مشروطه چيست؟. مشروطه آنست كه يك توده در كشوري كه هستند آنجا را خانهی خود دانند و
جانبازي در راه نگهداري و كوشش بآبادي آنجا را بزرگترين بايايي[=وظیفه] براي خود
شناسند. آيا از اين توده با اين بدآموزيهاي زهرآلود چنان چيزي چشم توان داشت؟!
اين در ايران گرفتاري بزرگيست
اين در ايران گرفتاري بزرگيست. من اگر بخواهم زيانهاي اين را شرح دهم بايد
كتاب جداگانه پردازم. يك جمله ميگويم : اين توده با اين بدآموزيها نه تنها
داراي حكومت دمکراسي نخواهد بود داراي هيچگونه سر و سامان نخواهد بود و نتواند
بود. سرنوشتش همين خواري و درماندگيست كه هست.
چندي پيش آقاي دكتر ميردامادي از مشهد بتهران آمده بود و با من ديدار كرد
و با هم بگفتگو نشستيم. از سخنان دكتر يكي اين بود : در اين توده با حال كنوني ما
هرچه بكوشيم بيهوده است. اين بدآموزيها كه درميان مردمست نخواهد گزاشت هوده اي[=نتيجه
اي] بدست آيد. باين گفتهی خود دليل آورده ميگفت : در اين كشور يكي از عادت هاي
زشت آن بود كه دختر 9 ساله و ده ساله را به شوهر مي دادند. ما آمديم قانوني
گذرانديم كه دختر تا پانزده ساله نشده بشوهر ندهند ولي آيا آن قانون بكار بسته
ميشود؟ بكار بسته شدن قانون فرع آنست كه مردم سودمندش دانند و پاسش دارند. قانوني
كه مردم آن را مخالف عقيده دانسته يك چيز تحميلي مي پندارند چه پاسش خواهند داشت؟!
آن قانون را كه بايد بكار بندد؟. پدر و مادر دختر ، مردي كه خواستار است ،
ملايي كه اجراي عقد خواهد كرد ، كارمند ادارهی آمار كه اختيار شناسنامه در دست
اوست ، پاسبانان و كلانتر كوي كه نگهباني باين كارها دارند ـ اينهايند كه با آن
قانون برخورد پيدا ميكنند و بايد بكار بندند ، درحالي كه هيچ يكي از اينها باور
به آن ندارد و آن را يك چيز زوركي مي شناسند. اينست مي بينيد با بودن آن قانون
پياپي دختران نه ساله و ده ساله را بشوهر مي دهند.
بارها مي بينيد بدختري خواستگاراني آمده. دختر را پسنديده اند ولي سال
دختر كمست. مي گويند : « آن در دست خودمانست. سجلش را درست مي كنيم». راست هم ميگويند
در دست خودشانست و با دادن ده تومان و بيست تومان شناسنامه را تغيير توانند داد.
روزي با بودن من چنين سخني رفت و من پرخاش كردم. گوينده چنين پاسخ داد : «
اي آقا ! اصل كاري عقد است كه آقا بخواند و حلال باشد. قانون مانون چيست؟! اينها
را لامذهبها بميان انداخته اند».
مردمي كه داراي چنين انديشه هايند آيا مي توان چشم داشت كه بهره از پيشرفت
يابند؟.
دكتر ميردامادي سخن از پاك و ناپاك رانده مي گفت : اين آبهاي حوضها آلوده بميكرب است و بايد از
آنها پرهيز كرد. ولي شما هرچه مي خواهيد بگوييد. مردم آنها را كُر مي دانند كه نه
تنها پاكست ، پاك كنند نيز هست.
آب سقاخانه كه شما آن را پر از ميكربهاي بيماري مي شناسيد در ديدهی مردم
شفا دهندهی بيماريهاست. بيماران از آن مي خورند كه شفا يابند.
بدكتر گفتم : يكي از آشنايان ما
در اردبيل پزشك است. اين مرد هم درس ملايي خوانده و هم دانشكدهی پزشكي را بپايان
رسانيده و اكنون كه بپزشكي مي پردازد ، چون مي خواهد آمپول بزند با دستور پزشكي
سوزن و افزار را با آلكل مي آلايد و سپس با دستور مذهب همه را در آب حوض فرو برده «
تطهير»ميكند.
دو سال پيش كه در تهران تيفوس و تيفوئيد فزوني يافت و وزارت بهداري آگهيها
پراكنده بمردم دستور ميداد كه خود را پاكيزه نگه دارند و از شپش دوري گزينند روزي
من سوار اتوبوس بودم و گفتگو بميان آمد. ناگهان يكي باد در گلو انداخته بانگ
برداشت : « اي بابا ، مگر ما مذهب نداريم. كارها دست خداست ، شپش چه كاره است؟».
ديگران همه با او هم آوازي نمودند. مانندهی اين در اتوبوس يكبار ديگر رخداد.
عادت شده زشتيش از ميان رفته.
هر كاري همانكه عادت شد زشتيش از ميان ميرود. در ايران هم اين دو تيرگي در
ميانهی دولت و مردم عادت شده و كمتر كسي زشتي آن را درمي يابد.
اگر فراموش نشده در سال 1322 چون جنگ اروپا دامنه اش بآسيا كشيده و سفر در
بيرون از ايران سختيها داشت دولت قدغن كرد كه ايرانيها بمكه نروند. در آن سال از
اين كشور شش هزار تن از راه قاچاق بمكه رفتند.
مي توان گفت كه بسياري از ايشان از قدغن دولت تحريك شده از روي باورهاي
كيشي ثواب حج آنسال را بيشتر از سالهاي ديگر پنداشتند. رشوه ها دادند ، نيرنگها
بكار بردند ، از مرزها قاچاقي گذشتند ، در راهها صد گزند و آسيب ديدند. در همانسال
بود كه در مكه ابوطالب يزدي را بعنوان آنكه مي خواسته خانهی كعبه را از ناپاكيها
بيآلايد دستگير ساختند و گردنش زدند.
با چنان حالي رفتند و بيباكانه بازگشتند و با پيشاني باز و سري فراز در
شهرهاي خود سه روز براي پذيرايي مردم نشستند و چون حاجي شده بودند ارج بيشتر
يافتند. نه كسي ايراد گرفت ، نه كسي آنها را گناهكار شمرد. بلكه چون ابوطالب كشته
شده بود حاجيها زبانشان بدولت دراز بود كه چرا باعتراض نپرداخته. بگفتهی عوام
چيزي هم دستي طلبكار شده بودند.
شگفت تر آنكه روزنامه ها نيز بدولت ايراد گرفتند و يكي نبود بگويد : « كساني
كه از كشور قاچاقي رفتند و قانون را شكستند بايد كيفر يابند».
اين نمونهی ديگري از حال توده است. آيا چنين مردمي بهره از مشروطه
توانند برد؟! بيخرد آن كسانيند كه از اين توده چشم پيشرفت دارند ، بيخرد آن كسانيند
كه اين آلودگيها را مي بينند و تكاني بخود نمي دهند و بچاره نمي پردازند!
ما گاهي چيزهايي مي شنويم كه بسيار مايهی افسوست. مثلاً يك دسته در اين
انديشه اند كه سرچشمهی بدبختيهاي ايران بدي اوضاع اقتصاديست. اگر اوضاع اقتصادي
نيك شود همهی دردها چاره خواهد پذيرفت.[3] آيا اين سخن راستست؟. آيا نبايد گفت
اين كسان از شناختن دردها و بدبختيهاي توده بيگانه اند؟. آيا اين نادانيها درميان
توده از نداري و گرسنگي پديد آمده؟!. آيا آن شش هزار تن گرسنه و نادار بودند؟!.
اگر روزي حال اقتصادي ايران بهتر شد و كسي گرسنگي نكشيد آيا اين نادانيها
نيز از ميان خواهد رفت؟!
يك دستهی ديگر برآنند كه چون « تعليمات همگاني» اجرا شود و در همه جا
دبستانها برپا گردد ، مردم درسخوانده از اين نادانيها دور خواهند شد.
اينهم راست نيست. با اينحالِ توده و با اين باورهاي زهرآلود و با اين
كارشكنيهاي ملايان شما تا صد سال ديگر نخواهيد توانست در همه جا دبستان برپا
گردانيد.
آنگاه مگر درس خواندن اين نادانيها را ريشه كن ميسازد؟!. شما اگر جستجو
كنيد خواهيد ديد در همين تهران بسياري از درسخواندگان آلودهی همان
بدآموزيهايند. سه سال پيش من به قزوين رفته بودم. روزي بعدليه رفتم. دادستان و
بازپرس دينداري خود را برخ من كشيده ميگفتند : « اين قانونها تحميليست. ما
اجباراً بآنها عمل ميكنيم». دادستان ميگفت : « من هر كجا توانستم جلو قانون را ميگيرم».
اينها را ميگفتند و بخود مي باليدند.
اين درسخواندگان يا به ماديگري گراييده يكباره پشت پا بهمه چيز ميزنند يا
در چنگال بدآموزيهاي كيشي بازمانده با آنها بسر مي برند.
يك دستهی ديگر باشتباه بدتري افتاده اند. بگمان آنها توده هرچه بود بوده.
همان كه يك دستهی بافهم رشتهی كارها را بدست گرفتند آنها را راه توانند برد. اين
انديشه در ايران بسيار رواج دارد ولي بسيار غلطست. در يك توده بايد كوشيد و تا
آنجا كه تواند بود افراد را نيك گردانيد. يك تودهی درمانده و آلوده را با هيچ
زوري پيش نتوان راند. بويژه در كشور مشروطه كه بايد اختيار در دست توده باشد و
خودشان خود را راه برند.
اساساً در ايران سرچشمهی بدبختيها شناخته نشده. كساني كه دلهاشان بتوده مي سوزد و مي
خواهند كوششهايي كنند و مردم را بتكان آورده براه پيشرفت اندازند دردها را نشناخته
درمانش هم ندانسته اند. در ايران بدآموزيهاي زهرآلود گوناگون رواج يافته كه
بدتر از همه بدآموزيهاي ملايان است.
پرسشهايي كه ما از ملايان كرديم
بهرحال اين دستگاه سراپا زيانست. يك دسته براي آنكه نان از دسترنج مردم
خورند چنين باورهاي سراپا زيان را در مغزهاي مردم جا مي دهند و بيست مليون توده را
گرفتار بدبختيها مي گردانند.
ما نمي بايست در برابر چنين حالي خاموشي گزينيم. نمي بايست چنان دستگاه
سراپا زياني را ببينيم و ناديده انگاريم. ما بدستگاه ملايان از راههاي ديگر
ايرادها داشتيم. اينها بخدا توهينها كردهاند باسلام آسيبها رسانيده اند. آنها
بيكسو و اين بيكسوست كه مايهی بدبختي بيست مليون مردم گرديده اند. از اينرو در
سال 1321 كه روزنامهی پرچم انتشار مي يافت در آن روزنامه پرسشهايي از ملايان
كرديم كه اينك آنها را با همان عباراتي كه بوده در پايين مي آوريم :
1) شما بحكومت و بمجلس و باين قانونها كه امروز در
ايران روانست چه مي گوييد؟.. آيا باشد يا نباشد؟.. اگر مي گوييد باشد پس چرا مي
گوييد : ماليات دادن حرامست؟.. چرا مي گوييد سرباز شدن گناهست؟.. چرا مي گوييد
حقوقي كه كاركنان دولت مي گيرند حلال نيست؟.. اگر مي گوييد نباشد پس بگوييد كه چه
بايد كرد؟.. از آشوب و ناايمني چسان جلو گرفته شود؟..
بسيار شگفتست يك پاسبان از آغاز شب تا پايان آن سرپا مي گردد و بيداري و
تنهايي بخود هموار مي گرداند و بخاندانها پاسباني مي كند كه آسوده بخوابند و شما
مي گوييد او حقوقي كه در برابر چنين كار سختي مي گيرد حرامست و خودش نيز بدوزخ خواهد
رفت. من نمي دانم چنين سخني را چگونه مي گوييد و مقصودتان چيست؟!.
2) شما مي گوييد حكومت
حق علماست. نخست چه دليلي باين ادعا داريد؟. مگر علما چه مزيتي دارا هستند كه خدا
حكومت را بدست ايشان سپارد؟.. دوم آيا شما مي توانيد امروز حكومت كنيد و كشور را
راه بريد؟ شما كه مي گوييد ادارات نباشد ، مجلس شورا نباشد ، قانونها نباشد ،
بگوييد با چه راهي مي خواهيد اين مردم را راه بريد؟.. اگر بگوييد با شريعت ، مي
پرسم آيا خواهيد توانست؟.. آيا با شريعت كشوري راه خواهد رفت؟.. از روي شريعت شما
بايد مالياتها را لغو كنيد و بجاي آن از شتر و گوسفند و گاو زكات بخواهيد ، وزارت
جنگ و سپاهها را بهم زده «باب جهاد» فقه را باجرا گزاريد ، اين دبستانها و دانشكده
ها را بهمزده همگي را بخواندن فقه و اصول واداريد. نيك بينديشيد كه آيا اينها
شدنيست؟.[4]
اگر شدنيست مردم بپذيرند و كار يكسره گردد و اين اختلاف و كارشكني كه از
سوي شماست از ميان برخيزد ، و اگر شدني نيست شما دست از مخالفت و كارشكني با دولت
برداريد.
3) بر فرض آنكه حكومت حق
شماست و شما مي توانيد آن را پيش بريد آيا يكي را از ميان خودتان برگزيده براي
فرمانروايي پيشنهاد خواهيد كرد يا همگي بهم آميخته همچون امروز بيسر و بيسامان
دخالت در كارها خواهيد داشت؟.. اگر مقصود برگزيدن يك تنست خواهشمنديم شما ملايان
تبريز كانديد خود را بما بشناسانيد.[5]
در اين پرسشها روي سخن بملايان تبريز بود. ولي هركسي مي توانست پاسخ دهد.
اين را هم يادآوري كرديم. ولي هيچكس پاسخي نداد. در برابر اينها نخست ملايان تبريز
و سپس ديگران بيك رشته كارهاي بدخواهانه برخاستند كه داستانش جداست. با اينحال ما
چون بموضوع ارج مي گزاريم (و كنون هم مي گزاريم) همچنان دنبال كرديم. گذشته از
كتاب شيعيگري يا داوري كه جداگانه بچاپ رسيده و اين زمينه با گشادي بسيار درآن
نوشته شده ، در سال 1322 چون شنيده شد ملايان بدولت و شاه فشارها آورده جلوگيري از
كتابهاي ما را خواستارند ، كتابچهی جدايي در همين زمينه زير عنوان «دولت بما پاسخ
دهد»نوشته بچاپ رسانديم.
[1] : هنوز بهاییان بیکباره از بابیان جدا و شناخته نشده بودند و میان
مردم «بابی» بیشتر شناخته بود. طبیعی هم همان دهری یا به زبان امروز « مادی» و
بیدین معنی می داد.
[2] : خواست داستان جدایی خواهی دمکراتها به رهبری پیشه
وری است که در نیمهی دوم سال 1324 پیش آمد و تا یکسال ادامه داشت.
[3] : خدا میداند همین یک اندیشهی ناراست چه آسیبی به
این کشور زده. زیرا تا سالهای نخست دههی پنجاه که در سایهی افزایش بهای نفت پول
بادآوردهای سرازیر کشور گردید و توان خرید مردم بهبود یافت همان کسان در برابر هر
کوشش اصلاحطلبانه ای آن بهانهی شوم را بمیان میکشیدند. چه بسا فراخدستی
مردم در آن سالها نیز نتوانست برخی از آنان که این را بهانهی بیدردی خود ساخته
بودند بیدار کند.
[4] : با بدست گرفتن حکومت در سال 57 ملایان با زبان حال
پاسخ داده اند : ما هم خمس و زکات می گیریم ، هم مالیات بر درآمد ، هم به آن
مالیات بر ارزش افزوده می افزاییم. هم برای آنکه به جهانیان وانماییم که مرتجع
نیستیم خود را خواهان دمکراسی می نماییم و هم از در فزونیفروشی درآمده دمکراسی
غربی را نکوهیده می گوییم اسلام خود بهترین دمکراسیها را دارد.
هم پارلمان راه میاندازیم و هر یک یا دو سال یکبار نمایش
انتخابات برپا می کنیم و فخرش به جهانیان می فروشیم و هم اصل ولایت فقیه را در
قانون اساسی جا میدهیم و نامزدهای انتخاباتی یا هر مخالف دیگری را با آن چماق ساکت
می کنیم. نخست « میزان رای مردم است» می گوییم ولی هرجا که خواستیم با «شورای
نگهبان» و اگر نیاز شد با «حکم حکومتی» رای ایشان را پوچ می گردانیم. سخن از آزادی
میرانیم و فریاد «بهترین آزادیها را ما داریم» به آسمان میرسانیم ولی اگر خواستند
«برخی چیزها» بنویسند راه زهرا کاظمیها و ستار بهشتیها را پیش پایشان میگزاریم. ...
گفته شده شتر سواری دولا دولا نمیشود. ملایان می گویند
ما توانستیم و شد.
آنچه امروز بر سرمان میآید آیا نتیجهی همان شترسواری دولا دولا نیست؟!.
[5] : شما در
اینترنت هر چندگاهی به این خواهید برخورد که کسانی از زبان کسروی دروغی بدینسان
ساخته اند : مردم ایران یک حکومت به ملایان بدهکارند. شما که این نوشته یا نوشته
های مانند آن را در شیعیگری یا در جاهای دیگر خواندهاید ، ببینید چه اندازه دوری
هست میان خواست نویسنده و گفتهی آنان. جای صد افسوس است که برخی از ایشان نیز خود
را از شمار «کارشناسان» میگیرند.