پایگاه : در گفتارهای پیش چنانکه گفته بودیم از کتاب انکیزیسیون در ایران سود برده
خواست خود را با تکه های کوتاهشدهای از آن باز نمودیم. اینک گفتگو را با بهرهجویی
از کتاب « در راه سیاست» دنبال می کنیم.
ـ دستگاههای تن از جمله تنفس ، گوارش ، گردش خون ، مغز
و اعصاب و دیگرها چنانست که کارکرد درست هر یک نتیجهی کارکرد درست دیگران و
هماهنگی آنان مایهی تندرستی است. کسی که دستگاههای تنش بدینسان درست و همآهنگ
کار کند تندرست بوده و آن کس نیرو دارد و در کارهایش فرو نخواهد ماند. ولی اگر هر
کدام از دستگاهها کارش را بدرستی انجام نداد و این هماهنگی میان اندامها بهم خورد
او بیمار گردیده از نیرویش کاسته و از کار افتاده خواهد شد و اگر اینحال سختتر
گردید به مرگ او خواهد انجامید. پس تندرستی نتیجهی یگانگی و هماهنگی دستگاههای تن
، و مرگ نیز نتیجهی پراکندگی و ناهماهنگی آنهاست.
چنانکه بیماری مایهی ناتوانیست ، همچنان ناتوانی نشان
بیماریست.
در کشورها نیز همان حالست. کشورها نیز بیمار و تندرست
دارند.
در یک کشور تندرست دستگاههای سررشته داری آن ، همه با هم هماهنگ بوده و یک
خواست را ـ آسایش توده و گشایش راه پیشرفت کشور ـ دنبال می کنند. از هماهنگی و
کارکرد درست آن دستگاههاست که یک کشوری نیرومند میگردد و میتواند بکارهای بزرگ
برخیزد و گامهای بلند پیشرفت را بردارد. همچنان از پراکندگی و بهمریختگی دستگاههای
اداری یک کشور است که او بیمار و ناتوان شده در کارها درمانده میگردد و اگر این
حال دیر پاید به مرگ و نابودیش خواهد انجامید.
یک کشور درمانده ، کشوری که دستگاه آموزشی آن افراد
سودمند بحال توده را پرورش نمیدهد ، فرهنگش مغزفرسا و مفتخورپرور است و اقتصادش
مایهی پستی و بلندی بیاندازه در درآمدها میگردد ، نیروی انتظامیش ناتوان از روان
گردانیدن قانون بوده ، ادارهی داراییش از فرارهای مالیاتی جلو نمی گیرد ،
دادگستریش زیردست زورمندان است ، مجلسش جلو قانونشکنی دولتش را نمی تواند گرفت و
رویهمرفته هیچ دستگاهش با دیگری هماهنگ نیست اینها از بیماری اوست. چنین کشوری
نیروی انجام کارهای بزرگ را ندارد. ..
مگر نه آنکه از روی قانون فیزیک کار بدستیاری نیرو انجام میگیرد؟!.
مگر نه آنکه از روی قانون فیزیک کار بدستیاری نیرو انجام میگیرد؟!.
ـ نزدیک به سال 1870م انگلستان تنها با هشت هزار تن
انگلیسی بر کشور سیصد و پنجاه ملیونی هندوستان فرمانروایی می کرد و چندان بر ایشان
چیره گردیده بود که تا هشتاد سال دیگر کوششهای هندیان برای بدست آوردن استقلال خود
بجایی نرسید. آیا این در نتیجهی چه بود؟!. تاریخ نشان می دهد که انگلیسها بیش از
همه از پراکندگی (= تفرقه ، یا چنانکه گفتیم : بیماری) ایشان سود جسته بر آنان چیره
گردیدند.
آیا کشور ما در چه حالی است؟! آیا ما به انجام کارهای
تودهای تواناییم؟! آیا در سدهی گذشته پیشرفتمان متناسب با یک سد سال بوده؟!..
ایران و ژاپن کمابیش در یک زمان و نزدیک به سد سال پیش
مشروطه شدند. جای پرسشست در این مدت اگر ما تندرست بودیم چه علت داشت که امروز
همدوش ژاپنیها نباشیم؟! ـ بویژه با درآمد نفت و گازی که ما داشتهایم و آنها از
چنین داراییهای خدادادی بیبهره بوده اند.
ـ
پول نفت را میدانیم که در سد سال گذشته به صنعت و آبادی کشور کمک بسیار کرده. ولی
شما اینجا و آنجا خوانده یا شنیدهاید که نفت برای ایران زیانش بیش از سودش بوده.
دلیلهایی در دست هست که این پول در چند دههی گذشته صرف بازداشتن مردم از رشد
سیاسی گردیده بدینسان که از آن پول دولتهای خودکامه برای خفه گردانیدن آزادیخواهان
و پیش بردن خواستهای خود سود برده اند. همچنین صرف آن گردیده که بخشی از توده با
کار کم و بهرهوری اندک از آسایشی برخوردار باشند که تودههای کوشای جهان بسختی به
آن میرسند. صرف بالا رفتن یک طبقه و پایین ماندن طبقههای دیگر مردم گردیده. صرف
وارداتی گردیده که به تولید کشاورزی و صنعتی آسیبهای بزرگ زده و یک دسته از مردم
را از کارهای ارجدار بسوی کارهای بیهوده و انگلی کشانده. مایهی افزایش فساد در
ادارهها و پدید آمدن رانتها گردیده. اینها و مانندهای اینها آسیبهای پول بادآوردهی
نفت بوده.
ولی
ما در اینجا درپی شناختن سود از زیان آن نیستیم. از این گفته می خواهیم سختی
گرفتاریهای خود را بهتر دریابیم. چگونگی آنکه ما کشوری بوده ایم که چون نفتمان را
برده بما جز رسد (سهم) اندکی نمی داده اند یک گونه بدبختی داشته ایم و اکنون که آن
را داریم گونهی دیگری از بدبختی گریبانمان را گرفته. این یکی از جاهایی است که
دلسوزان کشور دلهاشان بدرد می آید و بر این گرفتاریها و آلودگیها افسوس بسیار می
خورند. ولی آنچه آشکار است آنکه یک تودهی شاینده نمیگزارد از یک همچون نعمتی چنان
میوه های زیانمندی برداشته شود.
ـ ما نباید فریب
امروز را بخوریم که کشورمان نفت و گاز دارد و از فروش آنها و پول بادآوردهاش بخشی
از هزینههای کشور را می تواند تأمین کند یا به کمک آن پول دسته هایی را در درون و
بیرون کشور بسود خود بکوششهایی وامیدارد. اینها میوهی کوششهای یکایک ایرانیان
نیست که بخود ببالیم. این گشادهدستی از آنجاست که طبیعت به ایرانیان یارانه داده
و می دهد. آن هواداران «پولکی» هم جز برای پول ، گرد ما نیستند. داستان ما با این
پولها داستان پسر ناآزمودهای است که پدر توانگرش مرده و ارثیهی هنگفتی برایش باز
گزارده و او برای آنکه آن را نگاه دارد و از بیهوده خرج شدنش جلو گیرد نخست می
باید به شایندگی خود بکوشد وگرنه از آن ارثیه او را سرانجام جز زیان نخواهد رسید.
ـ
امروز اوضاع جهان با این بحرانهای اقتصادی بیمناکتر از همیشه است و این بیشتر دامن
کشورهای ناتوان را خواهد گرفت. به کشورهای خاورمیانه بنگرید. در کمتر کشوری آرامش
و آیندهی روشنی پیش رو می بینید. این کشورها از دیدهی سیاسی و اجتماعی
ناپایدارند زیرا دمکراسی و میهنپرستی در آنها استوار نگردیده و خود از تیرههای
گوناگونی پدید آمده اند که باهم کشاکشهای دیرینه دارند و هنوز نتوانستهاند بدرستی
همزیستی کنند.
حال
ایران نیز جدا از آنها نیست. سپاس خدای را که این کشور هنوز بدامن آشوبها درنغلتیده.
وگرنه جدایی چندانی میان ما و عراق یا پاکستان و سوریه نیست. اگر به گرفتاریهای
خود نرسیم سرنوشتی که ایشان گرفتارش گردیده اند برای ما هرگز دور نخواهد بود.
نباید از دیده دور داشت که بیم آشوبهای تیرهای در کشور ما نیز میرود. این بیمی
است که نمیتوان انکارش کرد. شرایط کنونی آتش زیر خاکستر است. تیرهها و زبانهای
گوناگون و کیشهای رنگارنگ ، احساسات میهنپرستانهی سست ، نبود دمکراسی ، نبود
کوشندگان سیاسی با راهی روشن ، نقشه کشیهای بیگانگان برای گوشههای این سرزمین از
نشانههایی است که هر ایرانخواهی را بیمناک میگرداند.
فراموش
نباید کرد که پراکندگی تیرهای ، زبانی و کیشی بود که کشور بزرگی همچون شوروی را
نابود گردانید. کشوری همچون یوگوسلاوی را شش هفت تکه گردانید.
ـ
به همین علت رها گردیدن از آلودگیها باید گام نخست و مشترک کوشندگان بوده و به
تندی بیشتری انجام گیرد. امروز دیر است و فردا دیرتر خواهد بود. آلودگیها برای یک
توده همچون میکرب بیماری برای یک فرد است و از اینرو بیپروایی نمودن به آنها دور
از خرد می باشد.
ـ یک تودهای که آرزومند انجام کاریست (برای مثال از
درماندگیها جستن و پیش رفتن) باید نیروی آن را تدارک کند. ولی آیا هر که هرچه را
آرزو کرد بدست تواند آورد؟! آیا به هر کاری تواناست؟!..
نیروی یک توده از چیست؟!.. نیروی یک توده از یگانگی (اتحاد) افراد آن پدید آید. يگانگي نیز بسته بآنست كه آرمانها و انديشه هاشان يكي باشد ، و يكي بودن انديشه ها بسته بآنست كه حقايق بميان آيد و انديشه هاي پراكنده كه مغزها را پر كرده از ميان برخيزد. اینست راه نیرومندی. توده ای که هر تیره اش راه و آرمان جدای خود را دارد و اندیشه هاشان فرسنگها دور از هم می باشد یگانگیش کجاست؟!
نیروی یک توده از چیست؟!.. نیروی یک توده از یگانگی (اتحاد) افراد آن پدید آید. يگانگي نیز بسته بآنست كه آرمانها و انديشه هاشان يكي باشد ، و يكي بودن انديشه ها بسته بآنست كه حقايق بميان آيد و انديشه هاي پراكنده كه مغزها را پر كرده از ميان برخيزد. اینست راه نیرومندی. توده ای که هر تیره اش راه و آرمان جدای خود را دارد و اندیشه هاشان فرسنگها دور از هم می باشد یگانگیش کجاست؟!
ـ نکتهی دانستنی آنکه شایندگی(رشد سیاسی) والاتر از
نیروست. بلكه ميبايد گفت : شايندگي پايهی نيروست. تودههایی بودهاند
که شکستها خورده از نیروهاشان بسیار کاسته شده ولی چون شاینده بودهاند در کوتاه
زمانی دوباره نیرومند گردیده راه پیشرفت را از سر گرفتهاند (مثال : ژاپن و آلمان
که در جنگ دوم جهانی شکست سختی خوردند و امروز نیرومندترین اقتصادهای جهان را
دارند). این از شایندگی است که فردی بر خودخواهی چیره میگردد و سود توده را از
سود خود جلوتر می گیرد. این از شایندگی یک توده است که همه یک آرمان مشترکی را
بدیده گرفته بر آن گرد آمده از پراکنده شدن جلو می گیرند. این شایندگی افراد است
که یگانگی را پدید میآورد.
ـ تودهي شما آلوده است ، پس مانده است. تودهي آلوده و پس مانده سرگذشتش جز خواري و توسري خوري نتواند بود. «مردمي كه نيك نباشند از نيكيهاي جهان بهره نتوانند يافت» اين آيين سپهر[=طبیعت] است.
ـ
شما به پیشامدهای پس از مشروطه نگاهی بیندازید. آیا در آنها چه نشانی از رشد سیاسی
می بینید؟! بکوتاهی از آنها یاد کنیم :
پس
از مشروطه نزدیک به ده سال حزبها و هوچیان چنان آشوبی در پایتخت کشور برپا کردند
که بسیاری از مردم از مشروطه و هرچه نام آزادی داشت بیزار گردیدند. چندان ناامنی
کشور را فراگرفت که مردم آرزوی بازگشت به دورهی مظفرالدینشاه کردند. چنان شد که
میتوان گفت راه پادشاهی را به سردار سپه خود مردم گشودند و نتیجهی آن بیست سال
دیکتاتوری در کشور بود.
چون
آتش جنگ جهانی دوم افروخته گردید و زبانه هایش به ایران نیز رسید فرصتی به وزیران
و سران ارتش بدخواه همان دوره داد تا همآهنگ با نقشهی پلید بیگانگان ، ارتش را
در مدت چند روز به شکست کشانده رسوایش گرداندند و درهای کشور را بروی متفقین باز
کردند.
همینکه
رضاشاه از کشور بیرون رفت هرچه بدی بود بنام او نوشته شد و نیکیهایش همه از یاد
رفت. چون زبانها و قلمها آزاد گردید ، روزنامهها و حزبها بمیدان درآمدند و تا
توانستند از آزادی به سودجوییهای پستی برخاستند و کشور را به هرج و مرج کشاندند.
سپس که متفقین از کشور بیرون می رفتند یک مشت هوسباز
و ستیزهجو از فرصت سود جسته نقشهی جدا گردانیدن آذربایجان را در سر پرورانده و
کم مانده بود به خواست شوم خود برسند. همینکه آواز جداییخواهی از آذربایجان
برخاست تو گویی جداییخواهی یک «مدی» گردیده از کردستان و مازندران و جنوب هم همان
آواز به گوشها رسید.
در
سال32 پس از سه دهه خاموشی یک خیزشی پیش آمد که مردم بسیاری خواهانش بودند ـ همان
مردمی که پیوسته این شعر و مانندهایش را بزبان داشتند : « از جان خود گذشتیم با
خون خود نوشتیم یا مرگ یا مصدق» ـ چنان
خیزشی که سراسر کشور را به لرزه درآورده و به گریختن شاه از کشور انجامیده و نزدیک
بود او را بیست و پنج سال جلوتر از پیش رو بردارد در برابر یک کودتای کم خرج [1] با
هواداران اندکشماری از اشرار ، جز یک نیم
روز بیشتر ایستادگی نتوانست و رهبر مردم دستگیر و زندانی گردیده آن خیزش بیکبار
فرو نشست.
آنگاه
یک دورهی بیست و پنج سالهی خودکامگی بار دیگر در ایران آغاز شد و همه به آن تن
دادند. خیزشهایی در برابر آن برخاست ولی آیا چه کردند؟! آنکه کهنه اندیشان بودند
در برابر قانونهای پیشروانه ای مانند لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی و حق
برگزیدن زنان ایستادند و آنکه نواندیشان بودند با خیزشهای چریکی که «مد» آن روز
جهان بویژه کشورهای آمریکای جنوبی بود ، باز راهی به نیک گردانیدن توده نگشودند و
نمی توانستند گشود. آنکه دسته های کوشندگان سیاسی بیرون کشور بود آنها نیز یگانه
کاری که می دانستند آن بود که « احساسات» مردم را بضد شاه برانگیزند : کارهای نیک
او را با تفسیرهای نچسبیدنی و با دست یازیدن به دروغ بنکوهند.
سپس
که پیشامدهای سال 57 رخ داد تنها از روی خشم و کینه ای که از محمدرضاشاه بدل
داشتند همهی دسته ها و حزبهایی که پایه و سرشتشان نه تنها با شیعیگری بلکه با خدا
و اسلام نیز سازگاری نداشت مردم را « همه با هم زیر پرچم امام» خواندند و با ریختن
آب به آسیاب ملایان به ایشان پادشاهی و بخود و مردم نابودی ارمغان کردند.
آمدیم
به این سی و اند سال حکومت ملایان ، در این مدت نیز کردار « کوشندگان سیاسی» از
دیده ها پنهان نمانده. پدید آوردن « جبهههای مشترک» رنگارنگ در برابر ملایان و سربرافراشتن
دهها «رهبر» که هر یک مدعیند داروی بهبود ایران در دست ایشانست ولی چون نیک
مینگرید می بینید همان راه رفته را پیمودهاند. راهی(یا بهتر است بگوییم : بیراهیای)
که پس از مشروطه برخی آزادیخواهان با این باور که « اول باید قوه بدست آورد سپس هر
کاری می توان کرد» پیموده بودند. برخی هم کارشان به رسوایی کشیده : بازگشت به «
سلطنت» و همدستی با صدام حسین دو نمونه از آنهاست. آنها هیچیک کاری به آلودگیهای
توده نداشته و ندارند و به خیال خود راههای میانبر دیگری هست و نباید خود را درگیر
چنین کوششهایی کنند.
خوب
اکنون می پرسیم ، آیا اینها را به پای ناتوانی توده نمی توان نوشت؟!. آیا اینها از
بدی و آلودگی توده نیست؟!. آیا در این سد سال گذشته ، ژاپنیها نیز به چنین
بیراهیهایی دچار بودهاند؟!
در
همهی این جوش و جنبها مردم هم یک پای پیشامدها بوده اند. کمترین گناهشان اینست که
چشم و گوش بسته پیروی از دیگران کرده اند. همین نشان بدی یک توده است. یگانه جای
خشنودی آنست که در این رسواییهای سیاسی اخیر تودهی مردم کمترین آلودگیها را داشته
اند.
اینها
برای نومید گردیدن شما سروده نمی شود. این سخنان برای آنست که زیان آلودگیها و
پراکندگیهایی که از رهگذر آنها پدید می آیند را بدیده گیریم و به آنها بیپروا
نباشیم.
ـ
گفتیم یک توده ای تا نیک نگردد از نیکیهای جهان بهرهمند نخواهد گردید. ببینید سد
و اند سال پیش مردم با مشروطه (یا دمکراسی) آشنا شدند و پس از جنبش بیمانندی به
روان گردانیدن آن کوشیدند. ولی امروز پس از یک سده بیشتر ، هنوز انبوه مردم معني دمكراسي را نميدانند. هنوز دستههاي انبوهي از دمکراسی و قانون بيزارند و از بدزباني دربارهاش خودداري نمينمايند. دستگاهي كه ما امروز به نام مشروطه ميداريم ننگي بتاريخ ماست. رضاشاه هرچه نیک و
دلسوز و خدمتگزار ، آیا اینکه هنوز کسانی آرزومند و خواهان یکی همچون او می باشند
که بیاید و ایران را نجات دهد نشانهی چیست؟!. همین بهترین نشانه است که مردم هیچ
دلبستگی به مشروطه ندارند. نشانهی آنست که معنی دمکراسی را نمی دانند.
دمکراسی
را برای نمونه گفتیم ، اقتصاد و سیاست و دیگر چیزها نیز به همین سان است. اين توده با اين آلودگيها از هيچیك از نيكيهاي جهان بهره نتواند يافت. حوضي كه پرلجن و بدبوست ، اگر با گلاب پر كنيد آن نيز گنديده و بدبو خواهد گرديد و چاره جز آن نيست كه نخست آن را از لجن پاك گردانيد.
ـ
در این کشور یکی از کارهایی که باید بود آنست که انبوه توده با حقایق جهان آشنا
گردند. یک دسته هستند که شما هر چیزی را بگویید خواهند گفت : « مگر ما اینها را
نمی دانستیم؟». ولی حقیقت اینست که این مردم بسیاری از چیزهای دانستنی را نمی
دانند. از حقایق بسیار آشکار هم ناآگاهند.
مثلاً
آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. نشدنیست که آدم کنیاک خورد و مست نگردد. نشدنیست
که کسی بیخوابی کشد و هشیاریش را از دست ندهد. همچنان نشدنیست که یک توده نیک
نباشند و از جهان نیکی ببینند. نشدنیست که یک مردم همه درپی هوسها و کینه های خود
باشند و بآسایش و سرفرازی رسند.
این
یک حقیقت آشکاریست. ولی انبوه مردم ایران آن را نمی دانند و در آرزوی اینند که
طبیعت آیین خود را تغییر دهد.
ـ
هزارها کسان هستند که پروایی بحال توده و کشور ندارند و یگانه وظیفه برای خود آن
را می دانند که پولی درآورند و با خانوادهی خود زندگی کنند و در همان حال
آرزومندند که همچون مردم فرانسه و انگلیس و روس در جهان سرفراز باشند.
هزارها
کسان هستند که شما اگر سخنی از آلودگیهای توده رانید و آنها را بکوشش و همدستی
خوانید ، ریشخند کنند. ولی اگر روزی یکی یک بدی دید (مثلاً نان کوچکتری به او
فروختند) فریاد میکشند : « پس این مردم کی اصلاح خواهند شد؟»
هزارها
کسان هستند که میهنپرستند. ولی میهنپرستی را جز آرزوهایی در دل و سخنانی بر سر
زبان نمی دانند.
اینها
توگویی میپندارند جز از مردمان دیگرند. عزیز کردههای خدایند. اینها باید نکوشند
و نتیجه برند ، نکارند و بدروند. اینها اگر در سایهی این بیپرواییها و هوسبازیها
بذلت افتادند زمین لرزیدن خواهد گرفت.
اینهاست
آنچه میگوییم : حقایق را نمی دانند. اینهاست آنچه میگوییم آیین طبیعت را نمی
شناسند.
ـ
زیانهای سهگانهی بدآموزیها را که شرح دادیم ، آن سخنان بحثهای خشک فلسفی یا
خودنماییهای نواندیشانه نبود. ما از آنها این نتیجه را می خواهیم که آلودگیها از
میان برخیزد. آنها به میکربهایی می مانند که به یک تن تندرست حمله برده او را از
پا درآورده اند. چنانکه یک پزشک وظیفه دارد میکروب بیماریها را از تن بیماران بیرون
گرداند ، همچنان پزشکان اجتماع نیز واجب دانسته اند آلودگیهای توده را ریشه کن کنند.
ـ
چنانکه گفتیم راه ریشه کن کردن آلودگیهای تودهی ما جز این نیست که در هر زمینه ای
(اخلاق ، سیاست ، تمدن ، خرد ، روان ، ادبیات ، کار و پیشه ، بازرگانی ، حزب ،
انقلاب ، دین ، تربیت ، فرهنگ ، زناشویی ، سررشته داری ، دمکراسی و مانندهای آن)
حقایق بمیان آید (چنانکه کتابهای ما به این زمینه ها می پردازد) و بدلهای مردمان
راه یابد تا گمراهیها تکان خورده و آنگاه با کوششی از میان برخیزد.
ـ
نتیجه آنکه پاکدینی یک رشته بحثهای خشک فلسفی نیست که نگارهای از آن بر کاغذ و یا
در تاریخ اندیشهی آدمی بازماند بلکه از یکسو یک رشته حقایق مسلم است که به خواست
رستگاری آدمیان و گردآوردن ایشان در یک شاهراه جهانی باز نموده شده و از سوی دیگر
یک کوشش یا بهتر گوییم یک نبردی است برای ستردن گمراهیها از صحنهی زندگانی.
ـ
بايد شالودهی زندگاني آينده راه بردن بآميغها و پيروي كردن از خردها باشد. از هر باره بايد راستيها و سود زندگاني بديده گرفته شود. امروز چنانكه دانشها پيش رفته و ما هرچه در اين جهان ميبينيم و درمييابيم ، ميكوشيم راست آن را بدست آوريم و بروي پندارهاي بيپاي گذشتگان خط ميكشيم ، همچنان بايد در كارهاي زندگي از هر چيز راست آن را بديده گيريم و آنچه راهنماي خرد است بپذيريم و دربند آيينهاي گذشتگان نباشيم. بايد هر آنچه بد است و بزيان زندگانيست به هر نام كه هست دور گردانيم.
ـ
فرهنگ در معني راست خود ياد دادن حقایق زندگانيست.
ما چنان كه در دبستان به بچگان خواندن و نوشتن ياد داده كمي از تاريخ و جغرافي و حساب و آيين تندرستي و مانند اينها را ميآموزيم كه در زندگاني بآنها نياز خواهند داشت ، بايد در يك آموزشگاه والاتر ديگري آنان را از آميغهاي گرانبهاي زندگاني آگاه گردانيم. بايد گوهر آدميگري را بآنان روشن سازيم. برگزيدگي آدمي و برتريها كه او بجانوران و ديگر آفريده ها دارد و مانند اينها را به آنان باز نماييم. بايد معني راست زندگاني توده اي و همبستگي تودهها با يكديگر و سررشته داري و كار و پيشه و زناشويي و بسيار مانند اينها را شرح دهيم. زيرا باينها نيز در زيست خود نياز خواهند داشت.
ـ ما در نوشته هاي خود اين را باز نموده ايم كه آدمي داراي دو گوهر جان و روان ميباشد كه بديها از گوهر جاني و نيكيها از گوهر روانيست.
همچنان باز نموده ايم كه يك آدمي اگر بحال خود رها كرده شود گوهر جاني چيره بوده او را به بديها آلوده تر خواهد گردانيد. اينست بايد بحال خود رها كرده نشود و فرهيختي[=تربیت] در ميان باشد كه گوهر رواني را تواناتر گرداند.
فرهنگ در معني والاتر خود اين توانا گردانيدن روانهاست.
ـ
ما از رهگذر آموزش و پرورشِ نارسایمان آسیبهای جبران ناشدنی فراوانی می بینیم.
براستی که اگر دستگاه آموزشی کشور بیراه و گمراه باشد چه بدبختیها که ببار نیاورد.
مثلاً
ببینید امروز جوانی که به 18 سالگی رسیده و می خواهد اتومبیل براند می باید
آزمونهای گوناگونی را بگذراند. او باید هم چیزهایی را یاد گیرد و هم در رانندگی
ورزیدگی بدست آورد تا گواهینامه دریافت کرده بتواند رانندگی کند. ولی برای یاد
گرفتن شیوهی گفتگو و آمیزش (معاشرت) ، کار و پیشه و آزمودگیهای آن و همچنین برای
زناشویی و آیین آن آموزشگاهی در کار نیست و گواهینامه ای خواسته نمیشود. کم
نیستند جوانانی که همینکه سری برافراشتند هیچ کمی در خود ندیده در میان مردان
آزموده و سالمند به سخنرانیها در زمینهی راه زندگانی میپردازند یا همینکه بسال
زناشویی رسیدند بی هیچ آگاهی به آن برمیخیزند.
چنانکه
اگر هر کسی مجاز بود بیگواهینامه رانندگی کند هزاران تصادف مرگآور شگفت نمیبود
، همچنان در تودهای که حقایق زندگانی به جوانان یاد داده نمی شود ، خویهاشان
ستوده نگردیده و آیین زناشویی نیاموخته به زناشویی برمیخیزند ، سد و سی و هفت هزار طلاقی(در برابر هشتسد و نود و دو هزار زناشویی ـ آمار سال 89 ) که هر ساله رخ میدهد شگفت نخواهد بود.
آن
آموزشگاه والاتر از دبستان که در آن حقایق زندگانی و آموزاکهای بایسته باید یاد
داده شود بجای دبیرستان امروزی است. مثال بالا تنها یک نمونه از زیانهای فرهنگ
کنونیست.
ـ
اين نكته در ايران نادانسته مانده كه گرداننده و راه برندهی آدمي دانسته ها و فهميده هاي اوست. از اینجاست که نه
تنها به شنیده ها و دیدهها بلکه به اندیشهها و آنچه به مغزها راه می یابد که
سرانجام هم به کردارها میانجامد پروایی ندارند.
ـ
مردم چون باسواد گرديدند درپي خواندن خواهند بود و كتابها براي خواندن خواهند خواست. پس جاي پرسشست كه چه كتابهايي بخوانند؟.. اگر كتابهاي ما همين هاست كه هست بيگمان زيان باسوادي بيشتر از سود آن خواهد بود.
آموزش
و پرورش یا باسوادی در کشور ما به پاکی و راستکرداری دانشآموزان نمیانجامد.
رویهمرفته از رهگذر سواد ، باسوادان برتری اخلاقی به بیسوادان نمی یابند. بلکه
دیده شده زیان ایشان به کشور بیشتر از بیسوادان بوده است. اگر از اینها پیروی
کورانه دیده میشود که این بیگفتگو زیانست ولی از آنها نیز کارهای ناروای بسیار
زشت بلکه خیانت به کشور دیده شده.
ـ
یک بینشی که از بازنمودن حقایق و این کوششهای ما بدست خواهد آمد اینست که مردم
درخواهند یافت که کتاب بخودی خود نمیتواند نیک باشد. نیکی یا بدی کتاب در سودمندی
یا زیانمندی نوشتههای آنست. این نافهمی باید از میان برخیزد که کتاب را بخودی خود
نیک میپندارند. فهم همین نکته یک گامی در راه پیشرفت است.
اینکه
شایندگی (رشد سیاسی) را از «آگاهی» جدا گرفتهایم ، همین زمینه نیک نشان میدهد که
آنها دو چیز جدا از همست : امروز آگاهیهایی که مردم از راه کتاب ، سی دی ، ماهواره
یا اینترنت می اندوزند درخور سنجش با پنجاه سال پیش نیست. با اینحال دیده می شود
که کمتر کسی به نیک و بد ، سودمند و زیانمند بودن این گونه رسانهها پروا میکند.
هنوز بیشتر مردم این نکته را که برخی از اینها زیانهای خانمانبراندازی دارند هیچ
نیندیشیدهاند. مردم بمانند برجستگان توده از این اندیشه ها دورند.
ـ
این يكي از كوششهاي ماست كه از يكسو اين كتابهاي زيانمند را تا ميتوانيم از ميان ميبريم و از يكسو به پديد آوردن كتابهاي سودمند يا بي زيان در زمينهی دانش و تاريخ و حقایق زندگاني ميپردازيم.
ـ
از كارهايي كه بايد كرد يكي آنست كه كنگره اي براي گفتگو از دين برپا گردد. باين معني از همهي كيشها نمايندگان خواسته شود كه بيايند و گرد هم آيند و با بودن مردم دربارهي دين سخنرانيها شود و معني راست آن با دليلها باز نموده گردد كه همه شنوند و بدانند. در آن ميان نمايندگان كيشها هر دسته اي از كيش خود سخن رانند و آن را باز نمايند و دليلها ياد كنند كه راست و كجش شناخته گردد و اگر كيشي بنيادي استوار ميدارد مردم همه بدانند و بپذيرند. اين كار نتيجه هاي نيكي تواند داد. زيرا بيشتري از پيروان كيشها آگاهي چندان كه ميبايست از كيش خود ندارند و كوركورانه پيروي مينمايند و اينان از آن گفتگوها بتكان خواهند آمد. آنگاه بسياري از كيشها چندان بيپاست كه پيشروانشان از سخنراني دربارهي آنها باز خواهند ايستاد.
ـ فهم و انديشه آزاد است
كساني باين گفته هاي ما ايراد گرفته ميگويند : « عقيده آزاد است». ميگويم : ما نميدانيم شما «عقيده» به چه چيزها ميگوييد. اين واژه هم معني روشن نميدارد. آنگاه خواستتان از آزادي هم دانسته نيست.
آنچه ما ميدانيم فهم و انديشه آزاد است. باين معني هيچ كس را نتوان واداشت كه نفهمد و نينديشد يا بفلان گونه بفهمد و بينديشد. اين نشدنيست.
ما هم نميگوييم كسي نينديشد و نفهمد ، بلكه هميشه پافشاري مينماييم كه هر كسي بفهمد و بينديشد و خرد را بكار اندازد. همهی كوششهاي ما در آن زمينه است. ما بيگمانيم كه اگر مردمان بفهمند و بينديشند و خردها بكار افتد اين جداييها از ميان خواهد رفت.
اگر خواست شما از آزادي عقيده آنست كه هر كسي هر پندار غلطي را در مغز خود جا داد كسي باو ايراد نگيرد ، و ميخواهيد كه اين كيشهاي گوناگون و بدآموزيهاي درهم چنانچه هست بماند ، آن بسيار بيمعنيست. آزادي عقيده باين معني سد زيان درپي تواند داشت. از پندارها ، كردارها پديد خواهد آمد و سامان زندگي را بهم خواهد زد.
با چشم خود ميبينيد : در اين كشور يك دسته خود را از توده جدا گرفته اند و در هيچ جنبش و كوششي همگامي نمينمايند ، چرا كه بهائيند و يك رشته پندارهايي را در مغز خود جا داده اند. يك دسته مفت ميخورند و روزگار با بيكاري ميگذرانند چرا كه صوفيند و يك رشته پندارهايي در مغز ميدارند. دستهی انبوهي ماليات پرداختن بدولت را حرام و نافرماني بقانون را ثواب ميشناسند چرا كه شيعه اند و پندارهايي را بنام كيش در مغز آكنده اند ...
آيا اينها آزاد گزاردنيست؟!. . اگر اينها آزاد گزاردنيست پس چه چيز است كه آزاد گزاردني نيست؟!. .
اگر آزادي عقيده باين معنيست پس سيف القلم[2] كه زنان را ميكشت و عقيده اش آن ميبود ، يا اصغر بروجردي كه بچه ها را ميكشت ، شما چه ايرادي بايشان داشتيد؟!.. چرا آنان را بكيفر رسانيديد؟!..
میدانم خواهيد گفت : « عقيده جز عمل است». میگويم : «عمل»
نتيجهی «عقيده» ميباشد و بسيار شگفتست كه شما آنها را از هم جدا گيريد.
از اينهم ميگذريم. بسيار نيك ، عقيده آزاد است. ولي عقيده اي كه ميداريد بياييد دليلهايش بگوييد. بگوييد تا ديگران نيز بشنوند و بپذيرند و پيروي كنند. آيا نه آنست كه عقيده بايد از روي دليل باشد؟!. .
از چيزهاي شگفتي كه ما در ايران ميبينيم آنست كه در برابر هر گامي كه در راه نيكي توده برداشته ميشود ناخرسندي مي نمايند و بدينسان بهانه ميآورند. و آنگاه همان كسان مينشينند و ميگويند پس اين مملكت كي اصلاح خواهد شد؟ اين نمونهی ديگري از بيچارگي اين مردمست. ميخواهند با آلودگيهايي كه ميدارند بمانند و آنگاه آرزوي نيكي ميكنند.
ـ
یک چیز که نمی گزارد ما از آزادی گفتار و اندیشه بهرهمند گردیم همانا غلطفهمی
ایست که از معنی آزادی داریم. این برداشت که برخی کسان از معنای آزادی دارند باید
بهم خورد و شیوهی درست آن جایگزین گردد.
از
همان کودکی باید در تربیتمان این نهاده شود که هر کسی «مسئول» سخن و رفتارش است.
بداند که ازو از گفتار و رفتارش پرسیده خواهد شد و او میباید پاسخده باشد. نمی
تواند بگوید : « به خودم مربوط است».
شاید
این شیوه که در آزمونهای مدرسهها برای پاسخ غلط نمره کم نمی کنند به این رفتار
دامن زده. اگر از همان کودکی یاد می گرفتیم که نانوشته گزاردن (یا خاموشی گزیدن)
بهتر از غلط نوشتن (یا گفتن) است ، سخن نسنجیده در میانمان کمتر می گردید. امروز
افسوسمندانه دیده می شود که کمتر کسی پروای درستی و راستی گفتار و رفتارش را دارد
و دستاویزی هم که دارند « آزادی» است.
کار
بجایی رسیده که اگر به عقیدهی پوچی ایراد بگیرید کسانی بدفاع برخاسته خواهند گفت
: « هر عقیده ای محترم است» و شما را خواهند نکوهید. برخی هم میگویند : « مردم
آزادند هرچه می خواهند بگویند». بسیار دیده شده به سخن کسی ایراد که گرفته می شود
همان پاسخ را می دهند. یکی نیست بگوید : گیریم آزاد بوده گفته ، ولی مسئولیت نیک و
بد و سود و زیان سخنش با کیست؟!. .. مبادا خواستتان آنست که سخن مسئولیتی ندارد؟!.
اگر
آزادی با مسئولیت توأم گردد ، یک توده ای از آزادیِ سخن و اندیشه بهرهی بسیار
خواهند برد. زیرا در آن حال کسی باک از مخالف نداشته به آزادی سخن خواهد راند و
چون در همان حال مسئولیت نیک و بد و سود و زیان سخنش را میداند بایای خود خواهد
دانست که به سخنان خردپذیر برخیزد. اینست همه از شنیدن چنان سخنانی سودها خواهند
برد.
یک
نتیجهی دیگر آن خواهد بود که باورهای پوچ و زیانمند کاسته خواهد گردید.
بدینسان
مردمی که امروز به دلیل گردن نمی گزارند رفته رفته این خواهند دریافت که باید
سخنانشان توأم با دلیل باشد. خردها تکان خواهد خورد و مردم به پیروی از آن خو
خواهند گرفت. این هم به نوبت خود راه را برای دمکراسی هموارتر می گرداند.
با همهی اینها آزادی عقیدهای که زیر دیدهبانی گرفته نشده باز سودهایش بیش از زیانهایش می باشد و اینست ما روی آزادی عقیده پافشاری داریم. زیرا هم از خفقان جلوگیری می کند و هم بهر حال یک بخش از آسیبهایی که از رهگذر اندیشهها و سخنان نامسئولانه به یک توده ای تواند رسید هماکنون بدستیاری باور همگانی مردم و نیز قانونها جلوگیری می گردد. برای مثال اندیشهها و سخنانی که به ضد اخلاق باشد را مردم نمیپذیرند و در برابر گوینده و نویسندهی آن ایستادگی میکنند. برای یک دستهی دیگر از این نارواییها هم قانون داریم. مانند به بیم افتادن امنیت کشور و « نشر اکاذیب بقصد تشویش اذهان عمومی» که از روی آنها روزنامه یا کتابها را همین امروز هم بزیر دیده بانی می آورند. رویهمرفته باید آزادی عقیده را گرامی داشت و کوشید تا جلو زیان سخنان نامسئولانه گرفته شود.
با همهی اینها آزادی عقیدهای که زیر دیدهبانی گرفته نشده باز سودهایش بیش از زیانهایش می باشد و اینست ما روی آزادی عقیده پافشاری داریم. زیرا هم از خفقان جلوگیری می کند و هم بهر حال یک بخش از آسیبهایی که از رهگذر اندیشهها و سخنان نامسئولانه به یک توده ای تواند رسید هماکنون بدستیاری باور همگانی مردم و نیز قانونها جلوگیری می گردد. برای مثال اندیشهها و سخنانی که به ضد اخلاق باشد را مردم نمیپذیرند و در برابر گوینده و نویسندهی آن ایستادگی میکنند. برای یک دستهی دیگر از این نارواییها هم قانون داریم. مانند به بیم افتادن امنیت کشور و « نشر اکاذیب بقصد تشویش اذهان عمومی» که از روی آنها روزنامه یا کتابها را همین امروز هم بزیر دیده بانی می آورند. رویهمرفته باید آزادی عقیده را گرامی داشت و کوشید تا جلو زیان سخنان نامسئولانه گرفته شود.
(دنبالهی
این گفتار را در پست آینده پی خواهیم گرفت)
[1] : از روی بازپسین سندهایی که در مرداد
1392 دولت آمریکا پراکنده است مبلغ یک ملیون دلار به 130 تن خودفروخته پرداخت شد
تا آن کودتا به بار نشیند.
[2]
: نمونهی سیف القلم در روزگار ما سعید حنایی نامی بود که زنان چندی را در مشهد
کشت و در سال 1381 به دار آویخته شد.