ـ کارنامهی کوشندگان
سیاسی ایران گواه راستی سخنان ماست. ما اینجا هفتاد سال اخیر را بدیده میگیریم :
پیشامدهای شهریور1320
تاریخ ایران را دگرگون گردانید. با افتادن رضاشاه شیرازهی کارها از هم گسیخت. دولت سستی که بر سر کار آمد از سختگیریها کاست و خود را هوادار آزادی و
دمکراسی وانمود و زبانها و قلمها را آزاد گزارد. مردم بیکباره خود را رها از هر
بندی یافتند و از اینجا یک رشته هرج و مرجهایی در کشور پدید آمد.
این همیشه بوده و خواهد
بود که در چنین هنگامهایی مردمِ بیسر و بیسامان که از پیش پا افتاده ترین معنیها
نیز ناآگاهند آزادی را بیمرز دانسته چنین دانند که به هر دلخواستهای توانند
برخاست. از اینجا خردمندان و برجستگان توده باید دست بهم داده بجلوگیری برخیزند. بفهمانند که
آزادی آنچنان که آنان پنداشته اند نیست و مرزهای خود را دارد. و بدینسان از
نابسامانیها جلو گیرند و خود پیش افتاده مردم را به رعایت قانون و نگاهداشتنش
وادارند. ولی کوشندگان ما کاری به این کارها نداشتند. همینکه خود را آزاد یافتند
به کارهایی برخاستند که زیبندهی آزادیخواهان و خردمندان نبود.
چون در زمان کوتاهی
حزبهای نوپدیدی برپا گردیده بمیدان آمدند و از آنسو روزنامه ها اجازهی چاپ یافتند
، کوشندگان آزادی یافتند که به هر سخنی و هر نمایشی برخیزند. افسوس که مرزی برای
این کارها نشناختند. سراسر دورهی 12 سالهای که به کودتای 28 مرداد 32 انجامید
ایران میدان کشاکشهای انتخاباتی و بردن فلان و آوردن بهمان کابینه و زورآزمایی
حزبها و نمایش گروههای فشار و سیاهی لشکر حزبها گردید. بدینسان از فرصت نیکی که
پیش آمده بود پرزیانترین نتیجهها بدست آمد.
کوشندگان بجای آنکه مردم
را از باورهای گمراهی که دارند بیاگاهانند و با حقایق زندگانی و معنی دمکراسی آشنا
و به ارج گزاردن بداوری خرد وادارشان گردانند و گامهایی در راه رشد سیاسی پیش برند
مردم را همچون گوسفندان به خیابانها کشانده پیاپی به راهپیمایی و « میتینگ»ها
وامیداشتند. از ایشان برای نمایش نیرو سود می بردند.
کوتاهشدهی سخن این دو نتیجه
است : یکی آنکه کوشندگان خود معنی آزادی و دمکراسی را بدرستی نفهمیده بودند و دوم
، در آن فرصت گرانبهایی که مردم می توانستند بسیار چیزهای بایسته را یاد گیرند و گامهایی
در راه شایندگی بردارند نه تنها نیروهاشان هدر رفت و امیدهاشان به نومیدی گرایید
بلکه آزادی را هم جز هرج و مرج براه انداختن ندانستند.
برای مثال حزبهایی که
پدیدار گردید بیش از همه به هواداری دو همسایهی شمالی و جنوبی (شوروی و انگلیس)
برپا گردید. روزنامه ها نیز همان هوا را بسر داشتند و میتوان گفت سیاستهای همان
حزبها را بکار می بستند و در دسته بندیهای ایشان جا می گرفتند. اینکه نیک چیست و
بد چیست و اینکه سود توده در چیست کمتر بدیده گرفته می شد. مردم را نیز گفتیم که
کاری جز پیروی نمی دانستند و در نمایشهای آنان حکم سیاهی لشکر را داشتند. بدینسان
در کوتاه زمانی بجای خرد ، احساسات فرمانروای میدان کوششها گردید و خشم و کینه و
هایهوی و دسته بندی بجای سود توده نشست.
خامی کوشندگان تا بدان
اندازه بود که با سیاست «کمپانی خیانت» همآواز گردیده با هر کاری که رضاشاه کرده
بود ، اگرچه از آرزوهای دیرین آزادیخواهان بوده (همچون کشیدن راه آهن ، برداشتن
چادر ، برانداختن خانخانی ، دهنشین کردن ایلها) ، مخالفت و بدگویی میکردند.
چون کوشش خود را «
سیاسی» مینامیدند به بهانه های گوناگون نبرد با آلودگیها را خوار شمرده یا در
بهترین جایگاه آن را « کار فرهنگی» دانسته از درآمدن به این زمینه باز می
ایستادند. یگانه راه رسیدن به خواست خود را بدست گرفتن حکومت
( به گفتهی خود : قوه) میدانستند و برای دست یافتن بآن به هر گونه کوشش کمرنجی
از جمله ضدیت و کارشکنی با دولتها دست مییازیدند. اساساً کوشندگان هرگز به
برنامههای بنیادی نزدیک نیامده همهی کوشششان گرد کارهای « زود بازده» میگردید.
اینها را از نوشته های
یکی از حزبهای بنامِ آن دوره و گواهی برای سخن خود می آوریم. برای آنکه برانداختن
آلودگیهای توده را یک کار فرعی ، پررنجی و اشتباه نشان دهد چنین میگوید : « تمام فنومنهاي
موجوده در اجتماع را نتيجهي وضع عوامل مادي موجود در آن اجتماع ميدانيم ، اصولاً
معتقديم كه فقر و احتياج سرچشمهي تمام اين بدبختيها است ... اين بنظر ما بزرگترين
حقيقت است زيرا ما معتقديم كه وضع زندگاني ماديِ كارگر است كه او را تا بامروز
بيسواد و شايد هم خرافي نگاهداشته». همچنین دربارهی جنبشی که ما آغاز کرده دیگران را به
همدستی میخواندیم چنین میاندیشیدند : «حزب ما يك حزب سياسي است ... و اگر بخواهد تمام
كارهاي خود را روي اين موضوعات فرعي متمركز سازد بیشک از منظور اصلي خود بدور
خواهد افتاد»
، «
اين قبيل جنبشها با جنبهي غير اساسيای كه دارند هيچگاه نميتوانند تغييرات وسيع
و كلي در سرنوشت ملل فراهم آورند و اگر هم تأثيري داشته باشند مسلماً باندازهي يك
نهضت قطعي و ملي اثر نخواهد داشت. بعلاوه براي اينكه تأثير كنند وقت زيادي را
اشغال خواهند نمود».[1]
نتیجهی
چنین دیدگاههایی آن بود که به آلودگی مردم پروایی نشد. با ارتجاع و با اندیشه های
زیانمند ایشان نبردی نرفت و چون این راه به پنداشتهی ایشان «وقت زیادی را اشغال
خواهد نمود» هیچگاه به آن نزدیک نیامدند و کوشش سیاسی را جز ضدیت کردن با دولتها
نشناختند. گاهی
که به آلودگیها (به گفتهی ایشان : خرافات) اشارههایی می رفت جز ریشخند و «هو» از
ایشان دیده نمی گردید. گمان داشتند با ریشخند و هو ارتجاع را خواهند شکست.
اینبود در دورهی محمدرضاشاه هرچه او کرد چه نیک
و چه بد ، دستههای سیاسی (درون و بیرون کشور) با آن ضدیت کردند. مثالش را گفتیم
که در آن سالها دستههایی با لایحهی انجمنهای استانی و شهرستانی (ایالتی و
ولایتی) و همچنین با حق رأیی که به زنان داده شده بود دشمنی میکردند. از « اصلاحات
ارضی» و « انقلاب سفید» به دستاویز آنکه دستور آمریکا و کندی بوده بدگویی کرده از
ارزش آن میکاستند. این هم امروز است که «هدفمندی یارانه ها» را دستور بانک جهانی
دانسته با آن (نه با شیوهی اجرایش) دشمنی میکنند. یکباره بگویند ما کارمان در هر
حال «ضدیت» است و به نیک و بد کارها کار نداریم.
اگر
از این «ضدیت» که امروز هم در کار کوشندگان سیاسی دیده می شود و نیز برخی تئوری
پردازیها برای « براندازی» حکومت چشم پوشیم ، بیشتر ایشان مؤثرترین کوشش را آشکار
نمودن موضوعات پشت پردهی حکومت میدانند. همچنین والاترین کوشش را « تفسیر» جنب و
جوشهای سیاسی دولتهای بزرگ جهان وامینمایند. کوشش سیاسی در نزد ایشان چیزی
همردهی کار خبرگزاریها می باشد. اگر در کار و گفته هاشان باریک بینی کنید
سیاست را جز به این معنیها نمی گیرند. اینکه ما پرداختن به آلودگیهای توده را پایهای
از کوششهای سیاسی گرفته ایم در دیدهی ایشان بیراهه رفته ایم. بدیدهی ایشان آن یک
کار « اجتماعی» یا «فرهنگی» است و ربطی به سیاست ندارد.
ایشان
که برای برانداختن حکومت ملایان راه کارهایی مانند « رفراندوم» را پیش می کشند ـ
رفراندمی که مردم برای مثال بگویند ما حکومت ملایان را می خواهیم یا نه و آن را یک
بنیاد بیطرف بین المللی مانند سازمان ملل برگزار کند ـ چنین اندیشهی خامی کار « سیاسی»
است ولی پرداختن به آلودگیهای مردم ارزش گفتگو نیز ندارد! اینست منطق بیشتر
کوشندگان سیاسی ما.
بماند
آنکه برخی از ایشان را به این کوششها هوس و خودنمایی کشانده نه دلبستگی به کشور و
مردم. بماند آنکه برخی از ایشان رشتهی اندیشههاشان در دست سیاستهایی است که
یکپارچگی و بزرگی ایران و دیگر کشورها را نمی توانند برتافت و درپی جدا کردن گوشه
های این کشورهایند. اینهایند که در چنین دورهی آشفتهای پیاپی دم از « حقوق
قومیتها» می زنند.
ـ کوشش سیاسی بویژه در کشورهای شرقی پیش و بیش از همه باید پروا به تربیت
مردم کند. به آلودگیهایی که در میان مردم هست نمی توان بیپروا بود. زیرا تنها سخن
از حال نیست سخن از آینده نیز هست. اگر امروز یک دسته ای گرد آمده با کوششهای
بسیار بتوانند حکومت را بدست گیرند ، باز آن آلودگیها را سنگ راه خود خواهند یافت.
اینکه
این کوشندگان به تربیت مردم بیپروایند از دو راهست :
یکم
، دردهای تودهی خود را نمی دانند. از زیان آلودگیها و آسیبی که به کشور میرساند
ناآگاهند. دوم ، تا اندازهای زیان آنها را پذیرفته اند ولی همچون پیشینیانشان
نبرد با گمراهیها را «کار فرهنگی» ، جدا از کوششهای سیاسی و «موضوعات فرعی» و « غیر
اساسی» میشمارند.
برخی
از اینان که خود را در تنگنا ببینند برای آنکه نکوهش نشنوند ، بر بدآموزیها و
گمراهیهایی که جز زهر برای یک توده نیست ، یک نامِ « خرافات» گزارده گمان دارند
همینکه گفتند : «ما هم با خرافات مخالفیم» ، بزرگترین کوشش را کردهاند.
گرفتاریهایی
که بلای جان مردم گردیده از دیدهی ایشان نه جلوگیر پیشرفت کشور است نه جلوگیر
کوششهاشان. گمان دارند آنچه ما میگوییم همه بیهوده است و راه میانبری در میان می
باشد ـ همان که ایشان در پیش گرفته اند. می خواهند به برانداختن آنها نکوشیده به
نتیجه رسند. نتیجهای که میپندارند سرانجام راه را برای « کار فرهنگی» باز خواهد
نمود و بدینسان چارهی « خرافات» هم خواهد شد!.
به
گمان ایشان همینکه مردم بسرشان گرد آمدند (چه از روی نویدها باشد چه به انگیزههای
دیگر) ، نیروی بسنده برای فرمانروایی فراهم می آید و آنگاه می توانند ایشان را
گوسفندوار به هر کاری وادارند.[2]
این جز گمراهی نیست که برخی کسان گمان دارند همچنانکه چای و قهوه و سوپ و چسپ و عکس و دیگر کالاهای «فوری» ساخته شده ، انقلاب نیز فوریش تواند بود.
این جز گمراهی نیست که برخی کسان گمان دارند همچنانکه چای و قهوه و سوپ و چسپ و عکس و دیگر کالاهای «فوری» ساخته شده ، انقلاب نیز فوریش تواند بود.
اگر
با ایشان به گفتگو درآیید خواهید دید بیش از این نمیگویند که باید دسته های سیاسی
دست بهم داده حکومت ملایان را براندازند و آنگاه با جدا گرفتن دین از سیاست ،
انجام انتخابات آزاد و سپس گزاردن قانونهایی که به تصویب نمایندگان مردم برسد دست
به اصلاحات زد. ولی راستی را بخواهیم این اندیشهی خامیست. زیرا نوشتن و گزاردن
قانون آسانترین کاریست که می توان کرد. دشواریها هنگامی نمایان میگردد که بروان
گردانیدن آن قانونها پرداخته شود.
روان
گردیدن قانون به نوشته شدن آن نیست. روان گردیدن قانون به خواست و آمادگی مردم نیز
هست. مردمی که با شما همراه نیستند و از اندیشه های شما ناآگاهند ، به قانونهایی
که شما بگزارید نیز بیپروایی خواهند کرد. حتا آنها را خواهند شکست. هر قانونشکنی
ای که رخ دهد یک دهان کجی به شما و باورهایتان خواهد بود. یک شکستی به شما خواهد بود.
کم نبوده اند حکومتهایی که برافتادنشان با قانونشکنیهای مردم آغازیده.
اگر
کسی درپی دیکتاتوری بود و به مردم بچشم سربازان پادگان مینگریست باز جای ایراد
چندانی نبود. گرفتاری آنجاست که با این حالی که توده دارد میخواهند کشور را با
دمکراسی راه برند.
ـ
یک چیز که در ایران اهمیت نمی دهند تربیت کردن تودهی انبوه و آماده گردانیدن
آنهاست. یک دسته درسخواندگان با اندیشه های بسیار تند (همچون هواداری از « حقوق
قومیتها») جلو افتاده می خواهند با تندروترین دسته های جهان همگام باشند ، در حالی
که تودهی انبوه از پس مانده ترین توده نیز پس تر مانده است.
این
اشتباه دیگریست که میپندارند یک دسته باید چیره شوند و دیگران را راه برند. بارها
دیده ام باشتباه خود رخت فلسفه پوشانیده میگویند : « در هر ملتی کار در دست چند
نفر است. در ایران هم باید چند نفری دست بهم داد و این توده را مثل گله های گوسفند
جلو انداخت و راه برد».
اینها
نمی دانند که اساس پیشرفت یک کشور تربیت توده است ، و در هر زمینه باید توده را
بتکان آورد و در گامهایی که بسوی پیش برداشته می شود ، آنها را نیز همراه ساخت.
در
زمینهی مشروطه نیز آنچه اهمیت دارد آنست که بکوشند و توده را شایندهی این رژیم
زندگانی گردانند ، و بهر حال باید نسبت به دمکراسی وفادار مانند.
باید
به آنها گفت : گیریم حکومت را نیز بدست آوردید ، مگر با بدست آمدن حکومت کار پایان
یافته میباشد؟! توده ای که دل با شما ندارند را چگونه می خواهید به کارهایی
وادارید که خواستهی شماست ولی ایشان با بسیاری از آنها مخالف هستند؟!. میدانیم
پاسخ خواهند داد : «با قانون و حکم آن». ولی این یک اشتباه بزرگی از سوی ایشانست.
اینان
چرا عبرت نمی گیرند از قانونهایی که «جمهوری اسلامی» گزارد و نتوانست اجرا کند؟!.
چه قانونها و مقرراتی که دربارهی پوشش بانوان گزاشتند و جز برخی از آنها رعایت
نشد. چنانکه برداشتن چادر با ایستادگیهایی روبرو بوده ، بازگردانیدن آن نیز با
ایستادگیها روبروست. مگر هر قانونی را که یک مدیری یا یک حکومتی گزارد حتماً اجرا
خواهد شد؟! آیا امروز کسی به فیلتر شدن پایگاههای اینترنتی گردن می نهد؟!.
ـ
در این گفتار نشان داده شد که آلودگیهایی که به آنها دچاریم جلوگیر میهنپرستی و
دمکراسی است. از آنسو این بیگمانست که ماندگاری یک کشوری بستگی یکسره (مستقیم) به
روحیهی میهنپرستی تودهاش دارد. پیشرفتش بستگی به یگانگی آن مردم و به دریافتشان
از معنی دمکراسی و دلبستگیشان به آن دارد. زیرا این تنها دمکراسیست که نیروهای
شگرف مردم را از نهفتگی رها میگرداند و بکارهای بزرگ وامیدارد.
مردم
باید زیانهای کیشها (و هر گونه پراکندگی) را بدانند. اینکه آنها جلوگیر دمکراسی و
میهنپرستی و کوتاهسخن پیشرفت است را دریابند.
در
این کشور آنچه بیریشه است میهنپرستیست. مردم باید بدانند سرچشمهی چنین دردی
چیست. باید بدانند تا آن آلودگیها هست در این کشور میهنپرستی ریشهای نخواهد
دوانید. میهنپرستی که نبود از کوشیدنها چه سودی خواهد برخاست؟!.
همچنین
حقایق زندگانی را باید بدانند. اینها را که دانستند ، آنگاه به آرمانهای شما نزدیک
آمده خواهان اجرای قانونهایی می گردند که شما پیشنهاد خواهید کرد.
چنین
آمادگیهایی جز با تربیت (پرورش) مردم فراهم نمی گردد. برای مثال دلبسته گردانیدن
مردم به دمکراسی گونه ای از کارهای پرورشی است. در این راه باید کوششهای بسیار
رود. باید اندیشه های مردم در این زمینه تغییر یابد. همان کیشها که مانع دمکراسی
است با آنها نبردها رود. همچنین حقایق دین به معنی راست خود روشن گردد تا مردم از
کیشها دل کنند و به دمکراسی گرایند. همان برانداختن حکومت که کوشندگان آن را گام
نخست جنبش میدانند و دمادم از آن سخن میرانند جز با تربیت مردم دست یافتنی نیست.
ـ
چون در کشورهای اروپایی به کلیسا دخالت در سیاست و کشورداری نداده اند ، کوشندگان
سیاسی ما میپندارند همینکه گفتند : «دین را از سیاست جدا
میگردانیم» به دردهای ایران چاره یافتهاند. تو گویی نبرد با کیشها را چون دشوار
یافتهاند خواسته اند آن را «دور زنند» و « خیال خود را راحت کنند». ولی این زیان
دیگری است که از باورهای خام ایشان برمی خیزد.
این
نخست باری نیست که تقلید از دیگران بزیان این کشور بسر می آید. آیا ایرانیان از
حزبهایی که به تقلید اروپا در ایران ساخته شد کم زیان بردند؟!. آیا از اروپاییگری
کم زیان بردند؟!. چرا این کوشندگان نمی اندیشند که دردهای هر کشوری جداست و
درمانها نیز یکسان نتواند بود؟!.
این
بزرگترین زیانکاری است که مردم را با این حال پریشان و با این مغزهای آشفته هر
بیست و سی سال یکبار بسر خود گرد آورند و بی آنکه به پیراستن ایشان از اندیشههای
زیانمند بپردازند به کوششهای بیراهی وادارند. به کوششهایی وادارند که نتیجه ای جز
شکست و نومیدی از آنها نتواند بود. نتیجهای که جز زیان سودی ندارد. زیرا مردم
بکوششهایی برمیخیزند که از آنها چاره ای بدردهاشان نمی شود و اینست دلسرد گردیده
از هر گونه کوشش دیگری بیزار می شوند.
یک برتری نبرد با بدآموزیها بر دیگر کوششها اینست که این راهِ نیک گردیدن یک
توده است و در این راه هر گامی که برداشته شود توده و کشور از آن سود خواهد برد. در
حالی که در کوششهای دیگر ، به فرض نتیجهدار بودن ، تنها رسیدن به مقصد است که
سودی بهرهی کشور خواهد کرد.
آنهایی
که چنان پنداری را بافتهاند از آنجاست که خودشان کوشش به روشنی مغزها نمیکنند و
میپندارند کارها با گزاردن قانون و نوشتن مقررات پیش خواهد رفت.
ـ
چنانکه گفتهایم اجرای قانونها نیاز به آن دارد که اندیشههای مردم در آن زمینهها
روشنی گیرد. اروپاییان که کلیسا را از میدان سیاست دور ساخته ولی در کارهای
زندگانی آزاد گزارده اند ، از این کار سودها برده اند ولی کیشهای کنونی در ایران
نه تنها از سیاست ، بلکه باید از سراسر زندگی و اندیشهی توده بیرون روند. این
مردم از رهگذر کیشها به هزار نادانی دچارند. رهانیدن مردم از نادانیها باید از
آرمانهای بزرگ ما باشد. داستان تنها رها گردیدن از سررشته داری ملایان نیست. بلکه
نگاهداری کشور از آسیب پندارهای کیشی به زندگی مردم نیز هست. مثلاً پرداختن خمس و
زکات و رد مظالم به پایداری دکان ملایان میانجامد و با زندگی و مصالح کشور
ناسازگارست. یا داستان زیارت رفتن و گورهایی را در کشورهای بیگانه مقدس شناختن و
پول در آن کشورها خرج کردن و آنجاها را آباد گردانیدن با میهنپرستی و غیرت
ایرانیگری و خداشناسی ناسازگار است. دیگر زیانهای آنها نیز از اینگونه می باشد.
ـ
اکنون باید پرسید : آیا در این سالهای درازی که کوشندگان سیاسی در بیرون کشور
کوشیده اند شما سراغ دارید به پرورش مردم پرداخته باشند؟!. همه چیز بکنار آیا می
توانند امروز ادعا کنند که ما مردم را از معنی درست دمکراسی آگاه گردانیده ایم؟!.
آیا براستی شما چنین کوششی از ایشان سراغ دارید؟!. مردمی که در اندیشه هاشان
دگرگونی رخ نداده و مغزهاشان آکنده از آموزاکهای بیپا و زیانآور کیشهاست چگونه می
توانند در روز سختی پایداری کنند؟!. چگونه انتظار دارید میهنپرست باشند و برای
کشورشان بفداکاریها برخیزند؟!.
ما
در این گفتارها نشان دادیم که دانستن آنست که کسی یک راستی را شنیده دریابد و بدل
سپارد و هرچه بضد آنست از دل بیرون گرداند و رفتارش از روی آن راستی باشد. پس تنها شنیدن اینکه
«دمکراسی ادارهی کشور به دست مردم است» نه تنها ناقص است و معنی درست دمکراسی
نیست ، بلکه به تنهایی ، دانستن نیز بشمار نمی آید زیرا باید اندیشههای متضاد با
آن نیز از مغز بیرون رود و شنونده (و یاد گیرنده) رفتارش را با آن سازگار گرداند.
پس
بیجا نیست که میگوییم نمیتوان به آلودگیهای توده بیپروا بود. بیجا نیست که می
گوییم پیراستن توده از آلودگیها از پایهای ترین کوششهایی است که باید در کشور پی
گرفت.
آیا
کوشندگان سیاسی ما به چنین پیرایشی برخاسته اند؟!. سی و اند سال بهترین دوره از
زندگانی یک مردمی گذشت ولی به این زمینه ها نزدیک نیز نگردیدهاند.
ـ
امروز هر کسی که به پیشینهی سی و اند سالهی کوششهای سیاسی بیرون و درون کشور
بازگردد و نیک سنجیده در جستجوی علت ناکامیها برآید پیداست به «راه کار» کوشندگان
بدگمان خواهد گردید. اگر مثال حوض پرلجن را بار دیگر بیاد آوریم ، راه کوششهایی که
تاکنون پیموده شده مانند آنست که یکی گلاب ریخته و بوی حوض برنگشته دیگری بجای
آنکه به « راه کار» بدگمان گردد و بی آنکه به جستجوی علت ناکامیها برآید براهنمایی
برخاسته و چنین گفته : از گلاب سودی برنیاید ، فلان مادهی خوشبو را باید بکار
برد. و چون این را آزمودند و باز نتیجه ای بدست نیامد ، آن دیگری برخاسته و گفته
از گلاب و فلان ماده سودی برنیاید مادهی دیگری را باید آزمود. ...
ـ
چنانکه جدایی میان آموزش و پرورش را بار دیگر بدیده گیریم ، کوششهای سیاسی امروز
نه پرورش بلکه تنها آموزش است. چنانکه پیشتر نشان دادیم پرورش آنست که به نیرومندی
خرد و روان آدمی انجامد. نیرومندی خرد و روان از آنست که مغز حقایق را دانسته و
دریافته و از اندیشههای متضاد پاک باشد.
خود
کوشندگان تأکید بسیار بر « آگاهی» دارند و آن را کلید گرفتاریهای ایرانیان
میدانند. ولی ما نشان دادیم که آگاهی از رشد سیاسی جداست. گفتیم که رشد سیاسی پایهی
نیرومندی است. همچنین گفتیم آنچه ما بیشتر نیازمندش هستیم پرورش است.
شما
می بینید که زمینهی گفتگو در نشستهای کوشندگان سیاسی بیرون ایران (بیشترشان نه
همه) و گفتارهایی که از تلویزیونهاشان بگوش میرسد ، بیش از هر چیز خبرها و
گزارشهای سیاسی از ایران و دیگر کشورهای جهان و نیز تصمیمات سازمانهای جهانی و
کشورهای نیرومند می باشد. آیا شده حقایقی در پیرامون اخلاق ، تمدن ، خرد ، ادبیات
، کار و پیشه ، بازرگانی ، حزب ، انقلاب ، دین ، تربیت ، فرهنگ ، زناشویی ،
سازمانهای مردم نهاد و سرمایهی اجتماعی و مانندهای آن یاد دهند؟! یا آموزاکهایی که
بعنوان دین و عرفان و ادبیات به مغزها راه یافته و آن فرهنگ مغزفرسا را که هرآینه
سرچشمهی بدبختیهای ما ایرانیان می باشد بنکوهند؟! کوتاهش بگوییم : آیا شما دیده
اید از آلودگیهای ایرانیان سخنی بمیان آورده درپی نبرد با آنها باشند؟! آیا نه
اینست که ایشان نیز همچون بسیاری از سررشته داران کشور می کوشند سخنی در این بارهها
نگویند مبادا که بینندگان برنجند؟! بماند که برخی از ایشان خود به این آلودگیها
دچارند که آن داستان جدایی است.
ـ
از سنجش حال کشورمان با دیگر کشورها می توانیم دریافت که تودهی ما سخت درمانده و
ناتوانست. این ناتوانی را گفتیم نشان بیماری است. نشان دادیم که آلودگیها در یک
توده همچون میکروبهای بیماری در تن یک فرد توده را بیمار میگرداند. گفتیم برجستهترین
گامی که برای رستگاری ایرانیان باید برداشت پاک گردیدن از این آلودگیهای ریشه دار
میباشد.
اکنون
باید گفت : دسته های سیاسی با وارونهکوشیهای خود داروهای نابجا به بیماری این
توده نوشته و دادهاند. اینکه این بیمار روز بروز حالش بدتر گردیده از آنجاست که
دردش را تشخیص نداده به او همه گونه دارویی خورانیده اند. از آنجاست که خود بیمار
از داروهای جوراجور و سرگشتگی از درمان به نومیدی گراییده که این از هر درد دیگری
بدتر است. این دردی است که بیش از همه بکار بیگانگان می آید. نومیدی در یک توده
برای آنان بجای هزاران سپاهی و جنگ افزارهای پیشرفته کارگر می باشد.
ـ
در دویست سال گذشته «داروها»یی به تن رنجور ایران «تجویز» شده که برای بدست آوردنش
تلاشها رفته و چه بسیار کسان که سر در این راه باخته اند ولی افسوس که به بهبود یا
نیک گردیدن او نینجامیده. اگر گاهی نشانههای بیماری کاهش نشان داده یا تا دیری
پدیدار نگردیده نه از آنرو بوده که آن داروها درمان توانسته بلکه از آنروست که
آنها از عوارض بیماری کاسته.
اینها
داروها و درمانهایی بوده که به آلودگیهای توده هیچ کارگر نیفتاده یا کمتر کارگر
افتاده (مثال
: مدرسه سازی). برخی از آنها همچون دمکراسی داروی بسیار نیروده و سودمندی بوده ولی
تا گرفتاریهای دیگر پا برجاست سود چندانی از آن بدست نمی آید ، چنانکه نیامده.
همان مثال حوض پرلجنی است که خواستهاند با گلاب پُرش کنند.
برخی
از آن داروها نیز همچون دوپینگ بوده است. بدینسان که در کوتاه زمان یک نیرومندی
ساختگی را پدیدار گردانیده چندان که بیمار و پیرامونیانش گمان بهبود بردهاند در
حالی که ریشهی بیماری و درد بجای خود باز می ماند. « انقلاب» سال 57 یکی از آن
نمونه هاست. از کشور در بیرون یک تحول و تکاپویی نمایان گردید ولی در درون همان
دردها و گرفتاریها باز ماند.
ببینید
برداشتن چادر ، آزاد گردیدن چاپاکها (مطبوعات) و حزبها پس از شهریور بیست ، ملی
شدن نفت ، حق برگزیدن که به زنان داده شد یا دستگاه آموزشی کشور را بروز گردانیدن
، اینها را نمی توان گفت که هیچ اثری نداشته و ندارد. ولی چنانکه پیشتر نشان دادیم
اینها به نیک گردیدن یک توده نمی انجامد. بلکه برخی از آنها مانند آزادی چاپاکها و
حزبها اگر پیش از پاک گردیدن توده از آلودگیها و خویهای ناستوده رخ دهد و زیر دیدهبانی
(کنترل) نیاید چه بسا نتیجهی وارونه نیز بدهد.
(دنبالهی این گفتار را در پست آینده پی خواهیم
گرفت)
[1]
: از دفتر پاسخ به پاسخِ آقای جهاندار (1325)
[2]
: در کتاب زندگانی من در داستان دوسخنی تنقیدیون و دستهی شیخ محمد خیابانی غلط
بودن این اندیشه آشکار گردیده. در سد سال گذشته بجز خیابانی کسانی همچون میرزا
کوچکخان و کلنل محمدتقیخان پسیان و بیشتر حزبها ، رهبران جنبشهای مسلحانه در
سالهای بازپسین رژیم شاه و پادشاهیخواهان امروزی به این لغزش دچار بوده و هستند.