در ايران بسياري از جوانان ميپندارند كه
دانستنيها همانست كه در دبيرستانها و دانشكدهها ياد گرفتهاند. ميپندارند با
همان سرمايه در زندگاني راه روشني در پيش توانند داشت و با دانش و بينش توانند
زيست ولي اينها نه راستست.
آن جوانان بايد بدانند بسياري از دانستنيهاست كه
در دبيرستان و دانشكده نتوان آموخت. دانشمندان جهان همه نيازمندند كه چيزهاي
ديگري نيز ياد گيرند.
آنگاه اگر دبیرستانها و دانشکدههای ایرانست ، در
آنها دست بدخواهان کشور در کار است و بیش از همه بفریفتن جوانان و گمراهانیدن
ایشان کوشیده می شود.
جوانان اگر ميخواهند در زندگي راه روشني پيش
دارند و بكشور و تودهي خود سودمند باشند بايد از اين كوششهايي كه ما ميكنيم آگاه
گردند و كتابهايي كه مينويسيم بخوانند و دانستنيها را بدانند.
آن جوانان اگر دانستنيها را دانستندي آن نبودي
كه وزارت فرهنگ بافندگيهاي پوچ صوفيان را كه روزگار ، آنها را كهنه گردانيده تازه
سازد و با رنگهاي ديگر در مغزهاي ايشان جا دهد. آن نبودي كه بگفتههاي حافظ كه جز
پريشانگوييهاي زهرآلود نيست فلسفه نام داده در دانشسرا درس «فلسفهي حافظ» بگويند.
آن نبودي كه رباعيهاي خيام را كه براي سهشهاي جواني زهر كشنده است با آن هايهوي
رواج دهند.
جوانان بايد اينها را بديده گيرند و از فريبهايي
كه خوردهاند آگاه گردند. بايد كتابهاي ما را بخوانند و دانستنيهاي بسيار ارجداري
را بدانند.
ما امروز در برابر نادانيها بيك رشته نبردهاي
سختي نيازمنديم و بخش بزرگ آنها بايد با دست جوانان درسخوانده انجام يابد.
جوانان بايد بدانند كه در ايران راه كوشش «حزب»
پديد آوردن و در پیشامدها و كارها آواز بآواز ديگران انداختن و هايهوي پديد آوردن
نيست. در ايران راه كوشش نبرد با گمراهيها و نادانيهاي گوناگونيست كه گريبانگير
اين تودهي بدبخت گرديده و راه اين نبرد همينست كه ما پيش گرفتهايم.
(ماهنامهی بهمنماه 1323)
زمین لرزهی برازجان
چنانکه آگاه گردیدیم زمین لرزهای در برازجان
روی داده و هشت تن کشته و سی تن زخمی گردیده اند. خانه های سست بسیاری با این زمین
لرزهی 5/7 ریشتری ویران گردیده. سخن ما همانست که پیشتر (در هنگام زمین لرزهی
اهر و در پست شمارهی 193) نوشتیم. در ایران بدبختیها بسیار و به چارهجوییهای
ریشه داری نیاز دارند. همهی کارها را از دولت انتظار داشتن غلطست. بویژه از این
دولتها.
این پیشامد اندوهآور پیش آمده و دیگر درخور
جلوگیری نیست. برای آینده باید در اندیشهی چاره بود. مردم ما باید بدانند که با
دست روی دست گزاردن کاری پیش نخواهد رفت. بدانند که بیشتر کارها بدست خود ایشان
درست خواهد گردید. اگر دولتی به وظایف خود کار نمی بندد این مردمند که باید ایشان
را به انجام آنها وادارند. بدترین دردی که یک مردمی به آن گرفتار توانند آمد اینست
که همهی کارها را از دیگری ـ از شهرداری ، از دولت ، از بیگانگان ... ـ انتظار
بدارند و خود را توانا به انجام کارها ندانسته فراموش گردانند.
بهر حال ما اندوه خود را در این پیشامد به هممیهنان
برازجانی نشان میدهیم. امیدمندیم مردم ما با حقایق زندگانی تودهای (اجتماعی)
بیشتر آشنا گردیده به نیروی تودهها آگاه گردند. بتوانند بر همبستگیهاشان بیفزایند
و خود نیرو بدست آورده کارهایی را به انجام رسانند.
با بستن دهان ایرادها از میان نخواهد برخاست
باز آگاه گردیدیم که دولت یک تارنمای دیگر (pakdini2.mihanblog.com) را که یاران ما چندی پیش برپا
گردانیده بودند بسته است. این بار چندم است که به چنین سانسوری برمیخوریم. چنانکه
پیشتر نیز گفته ایم در نوشتههای ما نه دروغ هست و نه توهین. پس « نشر اکاذیب به
قصد تشویش اذهان عمومی» جایی ندارد و بهانهی بسته شدن نمی تواند باشد. می ماند
اینکه ما با کیش شیعی دشمنیم. برآنیم که این کیش را از بنیاد برکنیم. این دشمنی
نیز از سر هوس و کینه نیست. پای 75 ملیون مردم در میانست. رستگاری ایشان در
میانست. در چنین جایی « ملاحظه»ی کسی یا چیزی را نمی توان کرد. اینها از نوشته های
ما آشکار است.
باشد که دولت رستگاری مردم و کشور را در شیعیگری
بداند. باکی نیست. اگر هر دو سو (ما و دولت) درپی حقایق هستیم و می خواهیم آنچه
راست و درست است را دنبال کنیم ، ما سخنان خود را در پیرامون شیعیگری گفته و
ایرادهای بسیار به آن کیش گرفته ایم. به سخن دیگر ، ما به وظیفهی خود کار بستهایم.
اکنون اگر دولت به سخنان ما پاسخی دارد بدهد. هم ما را از لغزش دور گرداند و هم
کسانی که نوشته های ما را می خوانند. ولی اگر پاسخی نمیدهد به آن معنی است که
ندارد. کسانی که به ایرادهای کیششان پاسخی ندارند ، باید بدانند که در راه رستگاری
نیستند. در گمراهیند. مردم هم باید این را بدانند.
می خواهیم این نکته نیک روشن گردد که ما نه به «
تشویش اذهان عمومی» پرداخته ایم و نه به کسی یا چیزی توهینی کرده ایم. در نوشته
های ما حقایق فراوانی در زمینهی زندگانی و دین و کیشها هست. ایرادهای بسیاری نیز
به کیشها و بدآموزیها گرفته ایم. آنچه گفته ایم یا راست است که در آن حال دولت باید
از کارهای ما نه تنها ناخشنودی نکند بلکه خشنود نیز باشد ، یا ناراست است ، در آن
حال هم راه آن نه بستن تارنماها بلکه آنست که خود به ایرادها پاسخ گوید یا از
اینهمه « آیت الله»ها و « حجت الاسلام» ها کسانی را وادارد که پاسخ نویسند. زیرا
اینها تنها در اندیشهی یک چند تنی نیست که دولت بخواهد با بستن دهان ایشان راه
پراکندنش را ببندد. این سخنان را سالهاست هزاران تن شنیده و پذیرفته و خود بزبان
آمده همان ایرادها را در هر جا توانسته اند به گوشها رسانیده اند.
تنها راه همانست که به آنها پاسخ داده شود.
آری ، با بستن این تارنما و آن پایگاه درد
شیعیگری درمان نخواهد گردید.
بخش تاریخ
پایگاه : دیری بود گفتارهای
ما مجالی به بخش تاریخ نمیداد. تو گفتیی این بخش را بیکبار از یاد برده ایم. اینست
کوشش میکنیم گفتارهای دیگر را تا آنجا که تواند بود کوتاهتر آوریم تا به بخش تاریخ
بیپروایی نگردد.
در پيرامون تاريخ مشروطه
تاريخ هجده سالهی آذربايجان يا داستان مشروطه
را كه بخش ببخش همراه سالهاي پيمان چاپ مي شود بارها گفته ام از بهر چه آن را
نگاشته ام.
مرا باين كار بيكاري وانداشته است. سودي نيز از آن
چشم ندارم. بلكه اگر كساني از نزديك جستجو كنند خواهند ديد زيانهاي بزرگي از آن
برده ام و مي برم و اين هنري نيست كه من تاريخنگاري كنم.
من مي بينم پاره اي مرا در شمار تاريخنگاران
ميگيرند و در ردهی ديگران جايي بالاتر و پايين تر از بهر من باز ميكنند. اين چيزيست
که نمونهی فهم و فرهنگ ايشان تواند بود و راستي جز از آن ميباشد.
آنچه كه مرا بنگاشتن اين كتاب واداشت اين بود كه
ديدم در سي سال كسي بنگارش تاريخ مشروطه برنخاست و اگر كساني چيزهايي نوشتند بسيار
نارسا بود. پاره اي نيز راستي را فداي خشنودي اين و آن كردند و كساني را كه در
جنبش آزاديخواهي در ردهی دشمنان توده بودند بمشروطه خواهي ستودند و جانبازيهاي
مردان غيرتمند را گزارده برويه كاريهاي اين و آن پرداختند. چاپلوسي و پستي نگزاشت
تاريخ درستي از آب درآورند.
كسي كه خويشتن آلودهی پستي
هاست در پستيهاي ديگران با نگاه ساده نگرد و آنها را عيب نشمارد. بلكه اگر كسي
بآنها خرده گرفت او را تندرو ميشناسد.
تاريخنگاري كه جز خوشي و آسايش خويش دربند چيز
ديگري نيست و نيك و بد را جز در ترازوي خوشيهاي خود نمي سنجد و در زندگي بيش از
اين نشناخته كه سر از توي سرها درآورد و با چاپلوسيها و شيرينزبانيها و نكتهسنجيهاي
ادبي راه بانجمن توانگران و زورمندان پيدا كند و تاريخ را نيز از بهر آن مي نگارد
كه از اين توانا و از آن توانگر ستايشهاي چاپلوسانه كند و هواداري ايشان را از
براي خود ذخيره نمايد ، چنين كسي چگونه تواند پستيهاي ديگران را دريابد و در تاريخ
خود بنگارد؟! چگونه تواند سياهكاريهاي توانايان و زورمندان را برخشان كشد و از
گزند و زيان نينديشد؟!..
كسي كه خويشتن از گردنفرازي و
ستم برنتابي و جانبازي و مرگ را خوار گرفتن فرسنگها دور است و چنان چيزهايي را
بانديشهی خود راه دادن نيز نميتواند چگونه او ميتواند بجانبازيها و دليريهاي
كساني ارج گزارد و فرومايگاني را كه از آن مردانگيها بيبهره بودند و بدغلبازي خود
را در ميان پيشروان آزادي جا داده بودند بسياهكاري ستايد.[؟!]
ما بارها آزموديم چون با كسي گفتگو ميكنيم كه
فلان مرد فلان پستي را كرده چنين ميگويد : « اي آقا! اينها هم ايراديست شما
ميگيريد؟!.. مگر او نميخواست نان بخورد؟!.. يا ميگويد : « آن روز ديگر بوده و جز
آن كار نميتوانستي كرد!»
روزي گفتگو از چاپلوسيها و گزافبافيها و دروغنويسيهاي
يك تاريخنگار زمان قاجار ميداشتم شنوندگان همگي چنين پاسخ دادند : « بيچاره مجبور
بوده. اگر آنها را نمي نوشت از دربار بيرونش ميكردند». ديدم اينان همگي برآنند كه
در راه روزي طلبيدن به هر پستي و زشتي توان برخاست. و آنگاه چاپلوسي از يك توانا و
دروغنويسي در تاريخ را چندان گناه بزرگي نميشمارند. بلكه خود ايشان هركدام باين
پستيها آلوده اند بلكه آنها را يك گونه زيركي و هنرمندي ميشناسند.
كساني از اينان چنانند كه
هرگاه كسي را ببينند در راه گردنفرازي و غيرتمندي و در سايهی اينكه از چاپلوسي و
پستي و دورويي پرهيز ميكند ، بسختي و گرسنگي تاب مي آورد ، او را خوار گيرند و
بزباني كه دارند « خشك» نام دهند و چه بسا بزبان دلسوزي و پندآموزي نكوهشهايي
كنند.
اين حال بيشتر مردم است بويژه گروه نويسنده و
داننده كه ما اندازهی گرفتاري و آلودگي آنان را در جاي خود باز كرده ايم.[1] آنان
كه براي هر پستي عذري مي شناسند و از بهر هر فرومايگي فلسفه هايي در ياد دارند و
همهی بدآموزيهاي قرنهاي گذشته را در مغز خود انباشته دارند پيداست در چه حالي
هستند و اگر تاريخي بنگارند چگونه از آب درمي آورند.
كتابي كه بنام تاريخ بيداري ايران نوشته شده
بهترين نمونه ايست كه با دست اينان چه سان تاريخ نگارش مي يابد. با آنكه اين كتاب
در سالهاي نخستين مشروطه و در پرشورترين زمان نگارش يافته است.
سخن كوتاه ميكنم من يقين كردم كه اگر كتابهايي
در تاريخ جنبش مشروطه نوشته شود بيش از همه ستايش توانگران و توانايان خواهد بود و
از جانبازان دلير كمتر گفتگويي كرده خواهد شد.
من اين را روا نشماردم كه يك دسته غيرتمنداني در
راه آزادي توده با جان و دارايي كوشش كنند و بيشتر ايشان در اين راه كشته شوند و
يا بالاي دار روند و نامهاشان نيز فراموش گردد و در تاريخ نامهاي ديگران ياد شود و
چون بيست و اند سال از اين داستانها گذشته و خود بيم آن بود كه اگر بنگارش تاريخي
در اين باره برخاسته نشود كم كم همگي آنان كه آگاهي دارند بميرند و پس از چند سالي
ديگر دسترسي بآن آگاهيها نباشد اينست از هر باره خود را ناگزير ديدم كه باين نگارش
پردازم بويژه كه چند سال پيش از آن تاريخ كوتاهي بتازي نگاشته و بچاپ رسانيده بودم
و زمينه را در دست داشتم. (2)
تاريخنوسي اگر آسان مينمايد كار بس دشواريست.
بويژه تاريخ زمان خود را نوشتن. چنين كاري لغزشگاهيست كه كمتر پايي در آن نلغزد
زيرا گاهي دوستي اين و آن و يا چشمداشت سود ، سنگ راه شده نويسنده را از راه راست
بكنار كشاند گاهي كينه و همچشمي جلو بينش او را گيرد. اين خود كار بس دشواريست كه
كسي پرواي خشم و خشنودي مردم را نكرده جز دربند راستي نباشد. من در هر گامي آن را
در پيش چشم داشته و هميشه
خود را پايیده ام. گذشته از آنكه هميشه كوشيده
ام جلو كينه و دلخواه خود را بگيرم و در هر داستاني تا توانسته ام پرسش و كاوش
بكار برده ام و چه بسا يك گفتاري را چندين بار عوض كرده ام. گاهي رخ داده كه يك
سرگذشتي را كه نوشته ام و بچاپ رسيده چون دانسته ام نادرست است بار ديگر نوشته و
از سرنو بچاپ داده ام. اما دربارهی پرهيز از هواداري اين و آن و نگراييدن بكينه و
دلخواه خود ، گمان ندارم نيازي بگفتن باشد. هر كسي كه كتاب را بخواند آشكاره خواهد
ديد كه جز درپي راستي نبودهام.
با اينهمه كوشش و پرهيز و راستيپژوهي باز ديده
ميشود كساني خرده هايي ميگيرند و زبان بگله و ناله باز ميكنند بلكه برخي از در
تندي درمي آيند و بدشمني و آزار برميخيزند. اينست ناچارم در اينجا بپاسخ ايشان
بپردازم :
شايد بخشي از اين گله ها بجا باشد. زيرا جنبشي
كه در يك تودهی بزرگي پديد آيد هزاران كسان در آن دست دارند و زمان بزمان كارها
رنگ نويني ميگيرد و اين نشدنيست كه يك نويسنده بتواند پیشامدها را چنانكه رخ داده
به رشتهی نگارش كشد و جنبش را بدانسان كه انجام گرفته بستايد و از همهی دست
اندركاران نام برد. در چنين كاري بايد كساني كه در آن دست داشته اند يادداشتهايي
بنگارند و هر يك آنچه را ديده و در يافته اند باز نمايند و سپس تاريخنگاري از
رويهمرفته آنها تاريخي پديد آورد كه در آن تاريخ نيز بيگمان نارساييها پديد خواهد
بود.
در پیشامد مشروطه خواهي ايرانيان كساني كه پا
درميان داشتند و جانبازي كردند بيشتر ايشان نوشتن نتوانستندي و آنان كه دانستندي
هركدام گرفتاريهايي پيدا كردند و مجال يادداشت نويسي پيدا نكردند. ديگران هم كه
ميوهچينان بودند پرهيز از آن داشتندي كه تاريخ آن جنبش براستي نگاشته شود. من كه
اكنون دست باين كار زده ام اگرچه بسياري از پیشامدها را از نزديك تماشا كرده و يا
شنيده ام ولي اين اندازه آگاهي بسيار اندك است و ناگزير از جستجو و كاوش ميباشم و
در اين باره گذشته از پرسش ها كه از اين و آن مي نمايم روزنامه ها و كتابهاي چندي را
يكايك از ديده مي گذرانم. كوتاه سخن با دشواري بسيار آگاهيهايي بدست مي آورم و خود
ميدانم كه باز چيزهاي بسياري بر من پوشيده ميماند. اين چيزيست كه من بهتر از
ديگران مي شناسم و بارها باين نارسايي نگارشهاي خود خَستوان[= معترف] شده ام. در
اينجا نيز مي نگارم كه بخشي از گله ها بجاست.
ليكن بيشتري هم بيهوده است. كساني در آن هنگام
كه جنگ و كشاكش در كار و پاي جانبازي در ميان بود خود را كنار داشته اند ولي سپس
كه زمان بهره مندي رسيده پا بميان نهاده و خود را مشروطه خواه وانموده اند و سالها
با اين نام زندگي بسر برده اند و بهمين دستاويز از ما نيز چشم دارند آنان را در
شمار جانبازان غيرتمند ياد كنيم ولي اين چشمداشت بسيار بيجاست.
يك دستهی ديگري در اين جانفشانيها پا درميان
داشته اند ولي بيش از همه تماشاچي بوده اند چيزي كه هست سپس داستانهاي گزافهآميزي
از كوشش خود ميسروده اند و كارهاي بزرگي را بنام خود ياد ميكرده اند. اين در نهاد
آدمي نهاده كه چون دروغي را چند بار باز گفت در دل خود او جايگير گردد و خويشتن
فريب خورده و آن را راست پندارد. اينان نيز همان حال را دارند و اين درنمي يابند
كه ما دسترس بآگاهيهاي راستتري داريم و مي توانيم دروغگويي ايشان را دريابيم. ما
هميشه از كساني كه ميخواهيم آگاهيها بدست بياوريم نخست او را ميآزماييم كه از آن
كسان گزافباف نباشد و آنگاه بدروغ پاي خود را بميان نياورد. و اگر گاهي دربارهی
يك آگاهي بگمان افتاديم آن را چنان مي آوريم كه دانسته شود ما بيگمان نبوده ايم.
يك جدايي ديگر اينست كه ما نيك و بد را جز در ترازوي
راستي نمي سنجيم و ديگران دسترس بآن ترازو ندارند. يكي از جهتهايي كه ما را
بنگاشتن اين تاريخ واداشته همين است كه نادانيهاي توده را برخشان كشيم و دوري
ايشان را از راستيها و فريبهايي كه از دغلكاران خورده اند روشن گردانيم. ما
ميگوييم : در آن زمان و پيش از آن خردها سست و كوتاه بوده و براي گواهي كارهايي كه
رويداده ياد ميكنيم پس چگونه مي توانيم آن كارها را براست داشته پیشامدها را
بدانساني كه ديگران درمي يافته اند در تاريخ بنگاريم.
ما مي بينيم كساني در باغشاه بر گرد سر محمدعليميرزا
بوده اند و برخي از ايشان عنوان وزارت نيز داشته اند و سپس چون محمدعليميرزا
برافتاده بميان مشروطه خواهان آمده اند و مردم ايشان را گناهكار ندانسته اند بلكه
از كسان بسيار نيكشان شمارده اند. با آنكه ما اينان را سخت گناهكار ميشماريم. در
نزد ما اينان از خود محمدعليميرزا بدتر ميباشند. زيرا اينان در همهی
بدكرداريهاي او دست داشته اند و گذشته از آن دورو و فريبكار نيز بوده اند. همچنين
كسي كه در مجلس هوادار جنگ با محمدعليميرزا ميبوده و تفنگ بدست مردم ميداده ولي
در روزي كه جنگ برخاسته خودش و يارانش از خانه بيرون نيامده اند ديگران چون همه
همپايهی ايشانند گناهشان را درنمي يابند. ولي نزد ما از بدترين گناهكاران مي
باشند. نيز آنان كه پيش از افتادن محمدعليميرزا بمشروطه روي سردي نشان ميداده اند
و سپس كه او افتاده بگرمي پرداخته اند يا آنان كه يكرو بمجلس و يكرو بمحمدعليمیرزا
داشته اند ما همهی اينان را بدكاران مي شناسيم و اينكه مردم ايشان را پذيرفته و
گرامي شان داشته اند مي گوييم از نارسايي خردها بوده است.
مي بينيم كساني كه در داستان بمباردمان مجلس از
ايران بيرون رفتند در قفقاز و خاك عثماني و اروپا گردش ميكرده اند و با آنكه
ميدانسته اند تبريز ايستادگي نموده با لافي كه از آزاديخواهي ميزده اند اين
نميكرده اند بآنجا شتابند و دست بدست مجاهدان داده بكوشند و كنون اين كوتاهي را
عيب هم نمي شمارند و با پيشاني باز داستان گردشهاي خود را ياد ميكنند و آن را نيز
كوششهايي در راه مشروطه مي شمارند.
مي بينيم مردي كه در آغاز جنگهاي تبريز در آنجا
بوده و رشتهی كارها را در دست داشته با لاف مشروطه خواهي كه ميزده همينكه جنگ
برخاسته آنجا را رها كرده و جان بدر برده و تا جنگ برپا بوده در اروپا آسوده زيسته
و هرگز يادي از تبريز و ايران نكرده كه تو گويي آن جنگ و كشاكش در كشور بيگانه اي
رخ ميداده. ليكن همينكه جنگ فرونشسته و ايمني رو داده با پيشاني باز بآنجا درآمده
و بار ديگر رشتهی كارها را در دست گرفته و ما چون در كار او باريك مي شويم مي
بينيم كه از درون و بيرون شكستي بخود راه نميداده و گمان گناهكاري بخويشتن نميبرده.
روشنتر بگويم : آن كار خود را بد نمي دانسته و بگمان او ديگران بايستي رنج كشند و
با جان و دارايي كوشند و راه فرمانروايي و كامراني او را باز كنند. اين را هرگز در
نمي يافته كه او نيز بنوبت خود بايستي جانبازي كند.
مي بينيم يك دستهی انبوهي همگي اين باور را
داشته اند كه آنان جز از بهر فرمانروايي و كامراني نيستند. چه در مشروطه و چه
در خودکامگي آنان بايد فرمانروا باشند ولي همينكه روز سختي پيش مي آيد بيكبار خود
را كنار كشيده ميدان را براي رنجكشان باز کنند و این باور چندان در دلهای ایشان
جایگیر بوده که آشکاره بزبان مي آورده اند. چنانكه بسردار اسعد و ستارخان و ديگر جانبازان
خرده گرفته ميگفته اند : مگر مشروطه ميخواستيد كه خودتان وزير يا سردار بشويد؟!.
مشروطه كه گرفته شد چرا پي كار خود نميرويد؟!.
اينها چيزهاييست كه تودهی نادان بيچاره نيز مي
پذيرفته. چنانكه آن كسان را با اين دستاويزها بخود راه داده و رشتهی كارها را
بدست ايشان سپرده. ولي خرد و راستي از آنها بيزار است. اينان اگر مشروطه را بسود
كشور ميدانستند بايستي يكدل و يكرو بياري آن برخيزند و در راه پيشرفت آن با جان و
دارايي كوشش كنند. هرگز خونهاي ايشان رنگين تر ازآن ديگران نبوده. هرگاه مشروطه
را بزيان كشور مي شناختند بايستي بيكبار از آن بيزاري كنند و هرگز رو بسوي آن
نيارند.
اگر مردان راست و ساده اي بودند بايستي اين
رفتار را پيش گيرند. اينكه نگرفته اند گواه آلودگي و نادرستي ايشان است و بيجا نيست
ما ايشان را گناهكار مي شناسيم و نميخواهيم در تاريخ مشروطه يادي از ايشان كرده
باشيم.
كسانيكه بكار توده برميخيزند
از كوچكترين گناه ايشان نبايد چشم پوشيد. كار توده بازيچهی هوس اين و
آن نتواند بودن. شما ببينيد : همين كسان كه ناداني و درماندگي تودهی ايراني را
غنيمت شمرده پس از برافتادن محمدعليميرزا رشتهی كارهاي كشور را بدست گرفتند كمي
مانده بود كه آزادي ايران فداي نادرستي و كارنداني آنان گردد. يكي از بيمناكترين
دوره هاي ايران همان ده و اند سال است كه پس از برافتادن محمدعليميرزا رشتهی
كارها در دست اينان بوده است.
كساني كه ما بدينسان گناهكار مي شناسيم چشم آن
دارند كه بپاي جانبازان برده شوند و از ايشان نيز ستايشهايي كرده شود و چون نمي
شود بگله مي آغازند.
خاندانهاي در ايران با دارايي بزرگي بمشروطه
خواهي برخاستند و در نتيجهی كوششهاي چندين ساله دارايي خود را از دست داده بينوا
گرديدند. از اينسوي كساني نيز با دست تهي بكار برخاستند و در اندك زماني دارايي
بسياري اندوختند هر دوي اينها چشم دارند نامشان در تاريخ بماند. ولي پيداست كه آن
يكي چگونه خواهد ماند و اين يكي چگونه خواهد ماند.
دوباره ميگوييم ما بنگارش اين تاريخ برخاستيم كه
اين نيكيها و بديها را از هم جدا گردانيم و پيداست كه اين گله ها را پيش بيني كرده
بوديم و زيان آن را نيز بخود هموار ساخته ايم. با اينهمه ما تا بتوانيم از پرده
دري دوري ميكنيم و نيكان را ياد كرده دربارهی بدان باين اندازه بسنده مي كنيم كه
نامي از آنان نبريم و هرگاه برديم بستايش نپردازيم.
اما گله هايي كه از روي راستي ميشود و از آن
رشته است كه ما خودمان خَستوان ميباشيم. در اين باره هر يادآوري كه بشود از
يادآورنده خشنود خواهيم بود و اميدواريم در چاپ دوم بهتر و درستتر از اين بنگاريم.
[1] : از جمله در پست شمارهی 33 این پایگاه (پراكندهانديشي
چه اثري تواند داشت؟..)
(2) : در ديباچهی تاريخ باز
نموده ام كه نخست كتابي بتازي بنام « آذربايجان في ثمانيه عشر عاما» نوشتم و در
سوريا در مهنامهی العرفان بچاپ رسيد.
(پیمان سال چهارم شمارهی شش) (406369)