در شمارهی پريروز
نوشتيم : « از بدان چشم نبايد پوشيد». اين زمينه بسيار مهم است و اينك دنبالهی آن
را مينويسيم :
اگر از بدان
چشم پوشيده شود چند نتيجهی زشتي را درپي خواهد داشت ، زيرا از يكسو همان بدان جري
گرديده ترك آن بديها نخواهند گفت ، و از اين گذشته صدها كسان ديگري پيروي از آنان
خواهند نمود. از يكسو هم نيكان نوميد گرديده بنيكي كمتر خواهند گراييد.
مثلاً در
همان داستان شهريور ماه چنانكه نوشتيم يك دسته
از افسران نه تنها خود را فراموش كرده و از گام نخست جز در انديشهی گريز نبودهاند
، بيباكانه در چنان هنگام گرفتاري بسودجويي پرداخته بنادرستيهايي دست زدهاند.
چنانكه
ميگويند : آقاي سرلشكر مطبوعي فرستاده در همان هنگام از بانك 180 هزار ريال
[كمابيش بهاي يك خانهی بزرگ در تهران بوده] پول گرفته و با خود آورده و در چنان
هنگامي او و چند تن ديگر از سركردگان جز در انديشهی حمل اثاثيهی خود نبوده و
كاميونهاي سپاه را باين كار خود
تخصيص دادهاند.
ولي چند تني
از سركردگان از سرهنگ هاشمي و سرهنگ جان پولاد و ديگران غيرتمندانه بوظيفهی خود
پرداخته و در نتيجهی آن گزندها ديده و زيانها كشيدهاند. يك دسته
از افراد نظامي غيرتمند ايستادگي نشان داده و كشته شدهاند.
از مأمورين
ديگر آقاي استاندار و فرماندار و رئيس شهرباني كه وظيفه شان نگهداري شهر [تبريز]
بود همان روز نخست گريخته جان بدر بردهاند. پيداست وقتي كه
آنان نبودند كلانتريها و پاسبانان نيز نبودهاند و در چنان هنگامي شهر بيكبار بي
نگهدار مانده ، و چون بيم تاراج و آشوبهاي ديگري ميرفته دو سه تني از آقايان
محمدعلي آذر و محمدعلي اخباري ، جوانمردي نموده و بيرون آمده و براي ايمني و آسايش
بگفتگوهايي پرداختهاند. آقاي بلوري ناگزير شده رئيس شهرباني گرديده. آقاي صلحي
بجاي بازرگاني باداره كردن شهر پرداخته همچنين ديگران كه هركسي باندازهی خود
جوانمردي كرده و كارهايي را كه بگردن استاندار و فرماندار و سرشهربانيِ گريخته
بوده بعهده گرفتهاند.
آيا بايد از
اينها چشم پوشيد و آن بدان و اين نيكان را بيك ديده ديد؟!.. داستان گريز سرلشكر
محتشمي را از خراسان بشكلي ميگويند كه آدم از شنيدن آن سرافكنده ميگردد. مسئوليت
لشكر يك استان بزرگي را عهده داشته و همينكه خطر رو نمود جز در انديشهی جان و
دارايي خود نبوده و باري در آن باره هم متانتي از خود نشان نداده.
در مراغه
چنانكه نوشتيم يك يا دو روز پيش از آمدن سپاه مهاجم ، فرماندار و شهردار ، شهر را
گزارده و گريخته. رئيس شهرباني بازمانده و بروي وظيفهی خود پافشاري نموده. ولي
كلانتر گريخته و از ميان رفته و پاسبانان پراكنده شدهاند.
اين كار رئيس
شهرباني ، سيداسدالله فقري ، دليل غيرت و مردانگي اوست. با آنكه در مراغه خانه يا
زن و فرزند نداشته كه پا بستهی آنها باشد محض بنام وظيفه شناسي ايستاده و به
نگهداري شهر كوشيده ولي جاي افسوس و دريغ است كه پس از رسيدن سپاه مهاجم كشته شده.
در چنان
هنگامي كه در شهر بيم تاراج ميرفته ، آقايان ضياء و وثوق و ديگران پيش افتادهاند
و كميسيوني برپا كردهاند و پولها براي پرداختن بپاسداران بازار از ميان خود گرد
آوردهاند. باين ترتيب آن روزهاي سخت را گذرانيدهاند تا پس از آرامش دوباره
فرماندار و ديگران برگشتهاند.
آيا بايد از
اينها چشم پوشيد؟!.. آن كساني كه اين وظيفه ناشناسي ها را كردهاند چون در مجلسي
مي نشينند بيشتر از ديگران خودستايي مينمايند و هميشه از بدي توده شكايت ميكنند.
آيا نبايد گفت : پس اين رفتار شما چيست؟!..
اگر نگوييد و
از اينان بازپرسي نكنيد گذشته از آنكه خود گستاختر گردند و همين رفتار پست را شيوهی
خود گيرند ، هزاران ديگران پيروي از ايشان نمايند ، و ديگر مرد غيرتمندي همچون
اسدالله فقري كه در راه انجام وظيفه خود را بكشتن داده پيدا نشود.
شگفت است كه
كساني ميگويند : "پس نبايستي جان خود را حفظ كنند؟! ".
بيخردي را
نگريد. اينان نميدانند كه كسي كه بكار توده مي پردازد نبايد از جان خود بترسد.
نبايد بنام نگهداري جان از وظيفه گردن پيچد.
بكسي كه
فرمانداري داده و هزاران كسان را زيردست او گردانيدهاند ، بكسي كه فرماندهي داده
و اختيار جان هزارها سپاهي را بدست او سپردهاند ، اين رتبه و جايگاه را مفت باو
نسپردهاند. اين برابر جانفشاني هاييست كه او بايد كند و اگر نياز افتاد از جان
خود نترسد. شما از يك فرد نظامي ، از يك تابين[= سرباز ساده] فداكاري ميخواهيد. در
حالي كه او هميشه زيردست است و كمترين حقوق را ميبرد. ولي خودتان با آن رتبه و آن
حقوق گزاف ، خود را مكلف بفداكاري نمي شناسيد؟..
برخي هم
ايراد ديگري گرفته ميگويند : از گفتن و نوشتن چه نتيجه تواند بود؟!.. باينها كه
كيفر نميدهند.
ميگويم :
همين نوشتن و گفتن خود يك كيفريست. بزرگترين كيفر همينست كه شما جدايي ميانهی
آنان با نيكان گزاريد و آنان را خوار داريد و از احترامشان بكاهيد. شما در نوبت
خود اين كار را بكنيد و دربند آن نباشيد كه كيفري ميدهند يا نميدهند.
امروز يك درد
بزرگي در تودهی ايران همينست. همينست كه حس نفرت از بديها و قدرداني از نيكيها
سست گرديده. ما نوشتيم كه نيك و بد از ميان رفته. كنون بايد بگوييم : حس دريافت
نيك و بد نيز از ميان رفته.
ما مي بينيم
كساني صد پستي ميكنند و باز در ميان مردم با سرفرازي زندگي مينمايند و از كسي بي
احترامي نمي بينند. از روزي كه ما بنوشتن پرچم آغاز
كرده ايم يكي از گرفتاريهاي ما همينست. مي آيند و مي گويند " از فلانكس بد
نوشته ايد خوب نشده" ، آن وقت سري تكان داده ميگويند : "دوست ماست".
يا ميگويند : "شما بد مينويسيد او هم برميدارد دشنام ميدهد". يا ميگويند
: " امروز مردم باين چيزها مقيد نيستند. شما هم خود را بزحمت نيندازيد".
اينهاست
سخناني كه هر روز ميشنويم و ما براي همهی آنها يك پاسخ داريم ، و آن اينكه آيا
ميخواهيد در اين جهان سرفراز و آزاد زندگاني كنيد و از اين ذلت و بدبختي رها گرديد
يا نه؟.. اگر نميخواهيد بيكبارگي برويد درپي خوشيهاي خود باشيد ، و اگر ميخواهيد
بايد راهش را پيدا كنيد. راه آن اين نيست كه پيش گرفته ايد.
براي آزاد
زيستن و سرفراز بودن شرطهايي هست و يكي از مهمترين آنها اينست كه جدايي ميانهی
نيك و بد گزاريد و از بدان نفرت كنيد. رفيق بازي كردن و عاطفههاي
بيهوده بخرج دادن با زندگاني شرافتمندانه نخواهد ساخت.
يك دسته
هوسبازاني را كه بدنهادانه دشمني با كشور و تودهی خود ميكنند بايد بد دانست و بد
نوشت. اگر آنان دشنام دهند اين بدنهادي ديگري از آنان خواهد بود. دشنام بخود
دشنام دهنده باز گردد نه بديگران. بالاخره مگر بايد از ترس دشنام از خيانتهاي
ايشان چشم پوشيد؟!.. مگر بايد از ترس دشنام ، گردن باسارت و بدبختي داد؟!..
بهرحال شما
نخواهيد توانست در زندگاني يك قاعدهی تازه اي بگزاريد. نخواهيد توانست با طبيعت
مخالفت ورزيده بآن غلبه كنيد. اين يك قاعدهی طبيعيست كه مردمي كه جدايي ميان
نيكان و بدان نگزارند و از بدان و خيانتكاران نفرت و بيزاري ننمايند روي رستگاري
نخواهند ديد.
(پرچم روزانه
شمارهی 20 سه شنبه 28 بهمن ماه 1320)
بخش تاریخ
پایگاه
: کسروی در یکی از گفتارهایی که در زمینهی تاریخ نویسی و تاریخ مشروطه نوشته ناچار گردیده در کنار گفتگو از تاریخ برای آنکه زمینهی سخنش روشن گردد سخن از
خویهای آدمیان و دغلکاری برخی کسان بمیان آورد و سپس به زمینهی تاریخ نویسی و تاریخ
مشروطه بازگردد. چون این گفتارها نیز بسیار ارجدار است آن را در دو تکه در بخش
تاریخ در این شماره و در شماره ای دیگر خواهیم آورد. عنوان این گفتار از ماست.گفتار او در زیر می آید :
آنان كه از شايستگي بيبهرهاند در نيرنگبازي زيركيها دارند (1)
... اين رشته را بايد باز دنبال كنيم و
در شمارههاي آينده بآن باز خواهيم گشت. در اينجا بار ديگر سخن چندي در پيرامون
تاريخ مشروطه نگاشته بپاره گلههايي كه تازه رسيده است پاسخ مينگاريم و ناگزيريم
نخست گفتگويي از بيماريها و گرفتاريها دربارهي كسان بميان آوريم :
از شگفتيهاست كه كساني كه در كارهاي
سودمند درماندهاند در كارهاي بيهوده بياندازه زيرك ميباشند. شما زماني كه ميشنويد
فلان گروه ناشايستهاند كه نيك از بد و سود از زيان باز نميشناسند و راستيها را
نميتوانند دريافت شايد چنين پنداريد آنان جربزهي خدادادي ندارند و يك مشت كسان
ناتوان و بيچارهاي هستند. ولي ما آزموديم و ديديم چنان كساني به هر اندازه در
ميدان شايستگي درماندهاند در ميدان رويهكاري و خودنمايي و دغلبازي زيرك ميباشند.
همان تاريخ مشروطه كه ما دنبال ميكنيم
بهترين گواهي را در اين باره در بر دارد. آن كساني كه از دليري و مردانگي بيبهره
بودند و روز سخت[ي] هر يكي [از] اينها بگوشهاي ميخزيدند ببينيد همين كه سختي ميگذشت
با چه زيركي خود را بر سر كار ميرسانيدند و بآساني رشته را در دست ميگرفتند و در
اندك زماني جانفشانان روز سختي را كنار ميكردند.
ما بارها گفتيم و بار ديگر ميگوييم :
هوش كه با بيداريِ خرد توأم نباشد مايهي گرفتاريست. چنان هوشي جز در راه دغلبازي
بكار نرود و از آن جز زيان پديد نيايد.
ما بارها ميبينيم مردي فلان چيز را درنمييابد
و درست و نادرست آن را نميشناسد و چون گفتگو درميانست ناگزير ميشويم آن را
بازنماييم و روشن گردانيم. ولي هنوز سخن ما بپايان نرسيده چنان هوشيارانه آن را ميربايد
و عنوان خودنمايي و برتريفروشي ميگيرد كه هركس ديگري باشد از پاسخ درميماند.
آنان كه پيمان را از سال نخست آن خواندهاند
ميدانند در چهار سال پيش چه گمراهيها و چه لغزشها دربارهي شعر در ميان بود و
دستهي انبوهي ميپنداشتند همينكه در سخني وزني و قافيهاي پديد آمد آن ادبياتست و
باید آن را ارجمند شمرد و ياوهبافان زمان مغول را با آن آلودگيها بجاهاي بلندي ميرسانيدند
و گمراهي چندان بود كه براي شرح آن بايد چندين صفحه را پر ساخت. در چنان هنگامي آن
گفتارها را نوشتيم. گفتارهايي كه تاكنون مانند آنها نگارش نيافته است. پس از اين
كشاكش روزي ميبينيم جواني از شهر دوري بتهران رسيده و نزد ما آمده و چون نشسته با
يك حالي بسخن پرداخته كه تو گويي دانشمند روشندلي از يك زمينهاي كه سالها در آن
رنج كشيده گفتگو ميدارد و زبان باز كرده ميگويد : « نوشتههاي شما را خواندم
راست است بايد ادبيات را اصلاح كرد ولي بايد ديد از اين آثار كدامها نگاه داشتني و
كدامها برانداختني است اشتباه شما در اينجاست كه فرقي نميگزاريد ...»
گفتهايم كه « راستي پرستي» در نهاد آدمي
نهاده ولي چون روان بيمار بود از اين خوي ستوده بيبهره ميگردد و خودپرستي و
خودنمايي جاي آن را گيرد. يك رشته سخناني كه با دليلهاي روشن رانده بوديم هركسي كه
ميخواند اگر روانش بيمار نبود بايستي بيدرنگ بپذيرد و خرسندي نمايد ولي اين
بيچاره كه آنها را خوانده و نتوانسته بپذيرد و از زيركي و هوشياري بر آن شده كه از
اينجا عنواني براي خودفروشي پديد آورد و بدينسان يكه كاري نزد ما آمده و ميخواهد
چنين وانمايد كه ما تندرو بوديم و او لغزش ما را درست خواهد كرد و بدينسان زيركانه
آغاز سخن ميكند و اين نميگويد كه كسي كه ميخواهد نيك و بد آن آثار را جدا
گرداند اين را پيش از گفتن ما بايستي كرد وانگاه چنين كاري چگونه انجام ميگيرد؟!.
اين را براي مثل ياد كردم. بيماريهاي
رواني چندان فراوان گرديده و چندان بهم درآميخته كه هر يكي را جز با مثالهاي
گوناگون روشن نتوان ساخت. اينها چيزهاييست كه خود گرفتاران نيز آگاه آن نيستند.
بيماريهاي روان با بيماريهاي جان اين جدايي را هميشه دارد كه اين يكي بخودي خود
فهميده شود و خود بيمار نيز دريابد ولي آن يكي را جز پزشك درنيابد.
در همهي سخنها كه ما سروديم ديديم كه يك
دسته در اين انديشهاند كه از اين پيشامد بهرهبرداري كرده عنواني براي خودنمايي
پيدا كنند و چنين وانمايند كه ما تندتر ميرويم و آنان فيلسوفانه ما را بميانهروي
ميكشانند و با همهي درماندگي و ناداني در اين كار هوش و زيركي بسيار از خود مينمودند.
در همان زمينه سروده و گفتههاي پيشينيان
از ده كس بيشتر شنيديم كه ميگويند : « چرا آنها را دور بريزيم آنچه نيك است ميپذيريم
و آنچه بد است نميپذيريم» كه ما پاسخ اين را در جاي خود (از جمله در شمارهي هشت
سال سوم) هرچه روشنتر نگاشتهايم و خود سخن بسيار بيپاييست. چنين گفتهي پوچي را
با يك آب و تاب ميسرايند كه هر كه ببيند خواهد پنداشت سراينده يكي از دانشمندان
بيهمالست و سخني كه ميراند از روي سنجش و بينش ميباشد.
(408506)