ما نشان داديم كه شرقيان بايد دانشهای اروپا را گیرند ، و افزارهايي را كه برای زندگاني يا از بهر جنگ ساختهاند گيرند ، ولي در راه زندگي نبايد پيروي بآنان نمايند. نشان داديم كه اروپاييان خود در اين راه گمراهند و گزندها از آن گمراهي ميبينند و خواهند ديد. نشان داديم كه براي زندگاني آييني از روي خرد بايد بود.[1] اين سخنان بر ايشان ناگوار ميافتاد و بهياهو برميخاستند. ولي چون پاسخي نميداشتند ناگزير خاموش شدند.
اين را براي مثل ياد ميكنم و در اينجا درپي آن نيستم كه از اروپاييگري نكوهش نويسم و يا از آيين زندگي سخن رانم. اينها كارهاييست كه در جاي خود كرده شده و خواهد شد. چنانكه گفتيم اينان چون نميخواهند براستي گردن گزارند و هيچ باور نميكنند كه بالاتر از دانشهاي آنان دانشي باشد و با مغز پربادي خود را كنار ميگيرند ما ميخواهيم لغزشهاي ايشان را برخشان كشيم. ميخواهيم از آن پنداري كه گريبانگيرشان شده بكاهيم و اين بفهمانيم كه بالاتر از دانشهاي شما دانشي بس گرانمايه هست ـ دانشي كه لغزشهاي اروپاييان را باز ميكند ، دانشي كه راه خرسندي و آسايش را بمردمان ياد ميدهد.
اينان باور نميدارند كه پشت سر آن هياهوها و سرگرميها كه ايشان راست يك رشته راستيهاي بسيار گرانبهايي هست. راستيهاييكه اينان هيچ نميشناسند و بسيار بدورند ، و من براي آنكه اينان را بياگاهانم ناگزيرم مثل ديگري ياد كنم. اينان آن كسانيند كه تو گويي هيچ فهمي از خودشان ندارند و اينست هر آوازي از اروپا برخيزد پاي كوبند و دست افشانند و هنوز فراموش نشده كه چون چند كسي از شرقشناسان غرب كتابهايي دربارهی چامهسرايان ايران نوشتند و سخنان بيهوده و ننگين زمان مغولان و تركان را بنيكي ستودند در اندك زماني هزاران كسان آواز بآواز ايشان انداختند و بگفتگو و جستجو از ياوهبافيهاي زمان مغولان پرداختند و صد كتاب در اين زمينهها بچاپ رسانيدند.
كنون كسي بپرسد آيا سود آنها چه بود و چه نتيجهاي از آنها توان برداشت؟!.. ميگويند : سخنان شيوايي سرودهاند. ميگويم : بهتر است شما همين زمينه را روشن گردانيد و معني سخن را بما بازنماييد. آيا كسي همين كه سخنان شيوايي گفت بايد بزرگش شمرد و گفتههايش را نگه داشت؟!.. شما چرا بايد اين ندانيد كه سخن چيز جداگانهاي نيست. روشنتر گويم : سخن براي اينست كه آدمي اگر معنايي در دل ميدارد و ميخواهد بكسي فهماند آن را بقالب سخن ريزد و بزبان راند و بآن كس بفهماند ، و اينست جز بهنگام نياز نشايد. شما اگر نياز داريد توانيد سخن گفتن ، و اين سخن كه بهنگام افتاده اگر شيوا باشد بهتر خواهد بود و ارج بيشتر خواهد داشت. ولي اگر نيازي نباشد و بخيره زبان بسخن باز كنيد هرچه گوييد ياوه است گو كه شيوا باشد! اين خود از بدترين زيانكاريهاست كه شما چنان سخنان ياوه و بيمغزي را نگه داريد. كساني كه در روز گرفتاري توده برخاستهاند و يك سخني كه بدرد مردم بيچاره خورَد و گره از كارشان گشايد از دهانشان درنيامده ، و بهنگامي كه از مليونها خاندانها فرياد سوگواري برميخاست آنان همه دم از شادي زدهاند و بخونخواران مغول ستايشها سرودهاند دور از غيرت و مردانگي است كه شما چنان بيدرداني را نيك شماريد و گفتههاشان را نگه داريد.
شما اين را نميدانيد كه در يك توده چون سخن فراوان بود زيانها از آن زايد و انديشهها پراكنده گردد. ميگوييد اينان پند سرودهاند و آن نميدانيد كه پند سرودن كار هر كس نيست و در جايي كه مردان تردامن و بيدرد پندسرايي كنند پند از ارج افتد و ديگر كارگر نباشد. نميدانيد كه همان پندها صد زيان دربر ميدارد ، و اين نتيجهي آنهاست كه امروز بيشتر ايرانيان نيكي را تنها گفتن آن ميشناسند و هيچگاه دربند كار بستن نميباشند.
در يك توده يكي از چيزهايي كه خويهاي ستوده را رواج گرداند شناختن نيك از بد ميباشد كه نيك را ارج شناسند و گرامي دارند و بد را خوار شمارند و از نكوهش باز نايستند. ولي ببينيد شما چگونه فريب ميخوريد كه مرداني را كه سراسر بدي بودهاند و خودشان بديهاي خود را بيرون ريختهاند بدينسان بزرگ ميداريد. ولي مردان دلير و بزرگي را كه در تاريخ پيدا شدهاند همه خوار ميگيريد و نامي از آنان نميبريد. ببينيد چگونه نميفهميد و بزيان خود ميكوشيد.
(510438)
یادگارهای دورهی آلودگی
... از چند سالست چاپ كردن كتابهاي كهن رواج يافته. چون چند كسي از شرقشناسان آن را كردهاند صدها كسان پيروي از ايشان مينمايند و هر يكي يك يا دو كتابي را بدست آورده با يك آب و تابي بچاپ ميرسانند. دلم ميخواهد يكي بپرسد آيا سود اينها چيست؟!. دلم ميخواهد فرصت داشتمي و چند كتابي را از آنها برگرفتمي و زشتيهاي آن را باز نمودمي تا دانسته شدي كه اينان تا چه اندازه از شناسايي نيك و بد بيبهرهاند.[2]
اينان آن نميدانند كه قرنهاي گذشته براي شرق زمان آلودگي و گرفتاري بوده و مرداني كه در آن زمانها برخاستهاند و سخناني كه سرودهاند شايستهی همان زمانها بوده. ... اين نميدانند كه از كتابهاي آنها جز زيان برنخيزد. اين نميدانند كه غربيان اگر آنها را بچاپ ميرسانند و پراكنده مينمايند براي اينست كه شرقيان را بهمان حال كه بودهاند آرزو ميدارند و تكان و پيشرفت آنان را دوست نميدارند.
(510453)
سرچشمهی بدآموزیها کجاست؟!..
كتابهايي كه از قرنهاي گذشته بويژه از زمان مغول و پس از آن بازمانده و همچنين كيشهاي گوناگون و راههاي پراكنده اي كه يادگار همان زمانهاست يك زيان بزرگي را در بر ميدارد. زيرا بدآموزيهاي آنها با اثري كه در دلها دارد و جايگير تواند بود ، هر آموزش ديگري را از اثر اندازد و سست گرداند و چنانكه نشان داديم اين يك چيز ناگزيريست و تا اينها درميانست اميدي به نيكي تودهی ايران نتوان بست.
با آيين طبيعت نبرد نتوان كرد. بدانسان كه شما نتوانيد از يكسو هرچه ميخواهيد بخوريد و از يكسو تندرست باشيد و اين در دست شما نيست هم بدانسان نتوانيد چند رشته بدآموزيها را در دل جا دهيد و با اينحال داراي انديشه و فهم درست باشيد و خون گرم داريد ، و اين نيز در دست شما نيست. شما باينها نام فلسفه يا ادبيات يا هر نام ديگري ميخواهيد بگزاريد از اثرش نخواهد كاست.
از اينجا خواهيد دانست كه آن همه دلبستگي كه شرقشناسان اروپا با اين كتابها و بدآموزيها مينمايند و كوششها در راه زنده نگه داشتن و رواج دادن آنها ميكنند بهرِ چيست و اين بدخواهان زيرك شرق چه نتيجه را ميخواهند. نيز خواهيد دانست كه آن همه ايستادگيِ ما در برابر اينها و تلاشهايي كه بكار ميبريم و هميشه يادآوري ميكنيم از چه روست و چه چيزي ما را باين برانگيخته است.
درخور شگفت است كه كساني ميروند و سالها رنج ميبرند و درس ميخوانند و دانش ميآموزند و اينها را كه از دربايستترين دانشهاست نميدانند ، و بدانسان فريب بدخواهان را خورده تيشه بريشهي خود ميزنند. در اينجاست كه بايد فهميد آدمي چه ناتوانست و چه بيچاره است. بايد فهميد كه از رستگاري چه اندازه دور است.
در سال دوم پيمان كه ما گفتارها دربارهی اينها نوشتيم بسياري رنجيدگي نمودند و چون دستهاي ديگري در ميان بود يك دسته با ما دشمني نمودند و از نادانيها باز نايستادند. ولي ما يك چيزي كه ميدانستيم بد است و زيانهاي بسيار ميدارد نميتوانستيم چشم از آن پوشيم. اينست پرواي آن نادانيها نكرديم و نخواهيم كرد.
شگفتتر آنكه كساني در اينجا و آنجا نشسته و گردن كشيده و فيلسوفانه بسخن پرداخته چنين ميگويند : « اولين اشتباه پيمان همين بود كه با ادبيات مخالفت كرد و مردم را با خود دشمن گردانيد». چه زشت است كه آدمي نادان باشد و خود را بدانايي زند. يكي نميگويد تو اگر نوشتههاي پيمان را خواندهاي آنچه ايراد بآن نوشتهها ميداري بگو ، و اگر نخواندهاي پس چه جاي گفتگو از آنست؟!. چه جاي آنست كه دشمني مردم را برخ ما بكشي؟!.
يك دسته تا چه اندازه ساده درون باشند كه نينديشيد و از خود نپرسند كه اروپاييان كه دشمنان بدخواهي بهر ما ميباشند براي چه به رواج يك رشته كتابهاي كهن ما ميكوشند؟!. براي چه آن همه پولها در اين راه ميريزند؟!. اگر اينها بزيان ما نيست چه سودي ديگري به آنان دارد؟!. ببينيد چنين چيزي تواند بود كه يك توانگري در ايران بميرد و هنگام مرگ چنين سپارد كه فلان اندازه از دارايي مرا جدا كنيد و در راه چاپ كردن كتابهاي كهن كشور چين يا تبت بكار بريد؟!.[3] آخر اين توانگر را با كتابهاي يك كشور بسيار دوري چه آشنايي هست و چه سودي را از چاپ كردن و رواج دادن آنها براي خود چشم ميدارد؟!. يك چنين كاري بسادگي نتواند بود؟!.
چنانكه گفتيم اينها هر يكي به تنهايي زمينهی ارجداريست و ما در آينده باز از هر يكي سخناني خواهيم راند. ما چشم ميداريم كه خوانندگان اينها را نيك خوانند و نيك انديشند و با پاكدلي و غيرتمندي خود بما ياري كنند. دردهاي ايران اينها و مانند اينهاست. ايرانيان در فهم و انديشه بر بسياري از ديگران برتري دارند و براي پيشرفت شاياتر مي باشند و آنچه دست و پاي ايشان را بسته همين گرفتاريها و مانند اينهاست.
ما در جاي ديگر گفتهايم در بسياري از ايرانيان دو نيروي رواني كه فهم و داوري خرد باشد از كار افتاده.(4) اين سخن را ناسنجيده نگفتهايم و بسيار درست است ، و انگيزهی آن همين كتابها و بدآموزيهاست. زيرا بدانسان كه اگر كسي خوراكهاي ناسازگار هم خورَد معده آنها را هضم كردن نتواند و از كار افتد هم بدانسان اگر كسي انديشههاي گوناگون ناسازگار را در دل جا داد ناگزير فهم و خرد از جدا كردن آنها از يكديگر و شناختن راست از كج فروماند و كمكم از كار افتد. اين چيزيست كه ما بيگمان ميدانيم و هميشه دنبال خواهيم كرد.
(603149)
حال شرقیان در دهههای اخیر
اگر بخواهيم از ديدهی تاريخ سخن رانيم ، شرقيان در نتيجهی يك رشته انديشه هاي پراكندهی گوناگون ، سست و درمانده روز ميگزاردند ، و در اين ميان درهاي اروپا برويشان باز گرديد ، و نگاهي كردند و آن شهرهاي آراسته را ديدند ، بآن كاخهاي بلند تماشا كردند ، آن اختراعهاي شگفتآور را شناختند ، و آن پيشرفت و نيرومندي دولتها را دريافتند ، و بآن شدند كه راه زندگاني را از آنان ياد گيرند ، و با يك تشنگي رو بسوي كتابها و روزنامههاي ايشان آوردند و شاگرداني براي آموختن انديشههاي آنان باروپا فرستادند ، و چنين دانستند كه همينكه انديشه هاي ايشان را ياد گيرند و شيوهی زندگاني آنان را روان گردانند بپاي آنان خواهند رسيد ، و در همان هنگام به نگهداري كتابها و انديشههاي رنگارنگ كهن خود نيز دلبستگي بسيار نموده و رواج اينها را بيشتر گردانيدند ، و نتيجه آن شد كه چند رشته انديشه هاي كهن را با چند رشته انديشه هاي نوين درهم گردانيدند.
شرقيان در اينجا با دو ناآگاهي بزرگي دچار ميبودند : نخست آنكه گمراهي اروپا را درنمي يافتند. دوم آنكه نميدانستند كه اگر ميخواهند بپاي اروپاييان برسند و راه زندگي را از ايشان ياد گيرند بايد آموختههاي پراكندهی كهن خود را نگه ندارند ، وگرنه بپاي آنان هم نخواهند رسيد.
اينان نميدانند كه هر سخني كه يك كسي بشنود و بدل سپارد ، چه بنام دين ، و چه بنام فلسفه ، و چه بنام دانش ، و چه به هر نام ديگري كه باشد ـ در رفتار و كردار او كارگر خواهد بود.
نميدانند كه انديشههاي ناسازگار ، يكديگر را سست گرداند و از كار اندازد.
نميدانند كه سرچشمهی همهی كارهاي آدمي مغز اوست ، و آن را بايد از انديشههاي بيهوده پيراسته داشت.
ببينيد با چه فشاري ، آموزاكهاي پريشان و بيپاي قرنهاي گذشته را رواج ميدهند.
ببينيد با چه شتابي به تباه گردانيدن مغزهاي جوانان ميكوشند.
ببينيد چگونه با دست خود تيشه بريشهی توده ميزنند.[5]
همين بودن چند رشته انديشه و درهم آميختن آنها دو زيان بس بزرگي را پديد آورده. زيرا از يكسو نيروي فهم و خرد را بيكاره گردانيده است. انبوهي از مردم آنچه ميشنوند معني درست آن را نمي فهمند و از هر كدام بيك معني تاريكي بس ميكنند. نيز بكارهايي كه برميخيزند نتيجهاي از آن بانديشه نميگيرند. ما اين سخن را چند بار نوشتهايم و دليلها برايش آوردهايم و در اينجا ميگوييم : انگيزهی آن بيش از همه اين انديشههاي گوناگون و درهم ميباشد.
(611617)
[1] : بیش از همه اشاره به نوشتارهایی است که پیمان بنام در پاسخ حقیقتگو در سال پنجم نوشت و اکنون در کتابی بهمین نام گرد آمده.
[2] : گرفتاری تودهای را دریابید که چنین کسانی بزرگان ، « ادبا» و « پژوهشگران» او میباشند!
[3] : اشارهايست به « اوقاف گيب» (E.J.W. Gibb Memorial Trust). اوقاف گیب چیست؟ انگلیسیان چنین وانموده اند که یک دانشمند شرقشناس انگلیسی بنام گیب که به نوشتن ادبیات ترک می کوشیده پس از مرگ از خود دارایی هنگفتی بجا گزارده بوده و مادر او برای زنده ماندن نامش این دارایی را وقف چاپ کتابهای کهن فارسی ، عربی و ترکی کرده. این اوقاف پرفسور براون را بریاست برگزید. برخی گفته اند مادر گیب نخست می خواست تنها کتابهای ترکی کهن را بچاپ رساند این براون بود که چون فارسی را دوست میداشت چاپ کتابهای فارسی را به کتابهای ترکی افزود. (برای کتابهای عربی هم یک داستانی توانند ساخت). باید پرسید : چرا این مادر برای زنده ماندن نام پسرش یک بیمارستانی را در ترکیه بنیاد نگزاشت؟! در همان انگلستان هم اگر بیمارستانی یا سازمان نیکوکارانهی دیگری را بنیاد مینهاد ، نام فرزندش جاودانه میگردید. براي شرح بيشتر نگاه كنيد به كتاب در پيرامون« ادبيات»
(4) : شمارهی چهارم سال پنجم ديده شود.(پ)
[5] : کافیست ما کتابهایی را که پرفسور براون و شاگردش نیکلسون و جانشینان ایشان همچون آربری و دکتر اسمیت و نیز کسانی مانند محمد قزوینی بیاری هم یا هریک به تنهایی چاپ کرده اند بدیده گیریم تا روشن گردد براستی براون و نیکلسون و همدستانشان از انگلستان و قزوینی و دیگران از فرانسه در مدت سی سال (کمابیش) چه شماری از اینگونه کتابها را چاپ کرده به ایرانیان « ارمغان» داشتهاند. بماند آنهایی که در ایران بدست دانشوران ایرانی « تصحیح» و بسرمایهی خود یا بدست وزارت فرهنگ چاپ میگردیده. این بدخواهیها از چند سال پیش از مشروطه آغاز یافته و در همان زمانی که این نوشتار نوشته شده شمار چشمگیری از آنها از چاپ بیرون می آمده.