پرچم باهماد آزادگان

325ـ آسيب كيشها

چهارمين آسيب كيشهاست[1] كه هوش و بيداري مردمان را بزمانهاي بس دوري كشانيده و از پرداختن بزمان خود بازداشته. كساني را از پايگاه خود بالاتر بردن و در دين جايگاهي براي آنان باز كردن[2] و دين و رستگاري را دوستاري آنان دانستن ، گذشته از آنكه خود گمراهيست و با خداپرستي نسازد ، و گذشته از آنكه راستي و درستي و جانبازي و غيرتمندي را كه خواست دينست ،‌ در چشمها بي‌ارج مي‌نمايد اين زيان را هم با خود مي‌دارد كه هوشها را بزمانهاي بسيار دور كشانيده از زمان خود ناآگاه مي‌گزارد ، و اين يك آسيب بس بيمناكیست و چنين كساني هرگز نتوانند با ديگران همگام باشند و بيگمان پس مانند. چندي پيش از اين ما چون نوشتيم «گذشته ديگران را بوده و اكنون و آينده ما راست» و نوشتيم «بايد از گذشته چشم پوشيد» كساني ايراد گرفتند كه ما اگر از گذشته چشم پوشيم چيزي نخواهيم داشت.
مي‌گويم : اگر از گذشته چشم پوشيد خداي جاويدان يگانه را خواهيد داشت ، راستي و درستي و غيرتمندي و جانفشاني را خواهيد داشت ، اگر مردانه كوشيد آزادي و سرفرازي را خواهيد داشت. آري اين بت‌پرستيها كه دلهاي خود را با آن خوش ساخته‌ايد نخواهيد داشت ، اين كيشهاي پراكنده را نخواهيد داشت. آن را نخواهيد داشت كه مشت از دست روس خوريد و از ستم يزيد ناليد.[3] آن را نخواهيد داشت كه صد گزند از آزمندان اروپا بينيد و كينه‌ي زاده‌ي قحافه و زاده‌ي خطاب[4] را در دل جا دهيد. آن نخواهيد داشت كه يك نيم بيشتر آسيا را از دست دهيد و غم باغ فدك را خوريد.
آن نخواهيد داشت كه پس از هزار و سيصد و چهل و اند سال كه از مرگ پيغمبر اسلام گذشته و بر بنياد پايه‌ي دين او رخنه‌ها افتاده شما هنوز كشاكش و دوسخني را درباره‌ي نخستين جانشين او از دست ندهيد ، و بر سر بوبكر و عمر و علي كه هر سه مردان پاكي بودند و باهم خوش زيستند دسته‌بندي و دشمني باهم نماييد.
اين گمراهيها كمتر از پرستش لات و هُبَل نيست و زيانش بيشتر و ننگش بسيار فزونتر از آنست. آنان اين را نيز درنمي‌يابند. كساني كه بخود و زمان خود ارجي نمي‌گزارند ، آنان كه خود را جز دنباله‌ي كاروان زندگي نمي‌شناسند ، آنان كه مي‌پندارند ستم آنست كه يزيد كرده ، و گمراهي آنست كه بت‌پرستان قريش داشته‌اند ، و جانبازي آنست كه ياران پيغمبر اسلام نموده‌اند و بايستي نمايند ـ از چنين كساني چه شگفت كه اندازه‌ي زيان و بدي اين گمراهي خود را هم درنيابند و پرواي آن نكنند؟!.. چه شگفت كه بروي ما ايستند و گويند : « ما اگر از گذشته چشم پوشيم هيچي نخواهيم داشت»؟!.[5] من گاهي چيزهايي از اينها مي‌شنوم كه درمي‌مانم و نمي‌دانم چه پاسخي دهم. دو سال پيش از اين كه بتبريز رفتم كساني در آنجا گرد مرا گرفتند و گله نمودند كه چرا ارجي بكيش شيعي نمي‌گزارم و آن را بيهوده مي‌شمارم و يكي از ايشان دليلهاي بسياري مي‌سرود درباره‌ي آنكه خلافتْ امام علي بن ابيطالب را بوده و ديگران را نبوده. گفتم : بهتر بودي روزي كه پيغمبر اسلام درگذشته بود تو در مدينه بودي و در سقيفه بنزد ياران او رفتي و اين سخنان را سرودي كه يا پاسخت دادندي و يا سخنت را پذيرفتندي امروز اينها بسيار بيهوده است.
پس از هزار و سيصد سال كه خلافت چندين رنگ بخود گرفته و از خانداني بخانداني افتاده و سرانجام هيچ شده و از ميان رفته و جز نام نشاني از آن بازنمانده اينان هنوز سخن از نخستين خليفه مي‌رانند و با سوز دل دليلها بهر آن ياد مي‌كنند و بيخردانه آن را از دين (يا بگفته‌ي خود از ايمان) مي‌شمارند. در اينجاست كه مي‌گويم من نمي‌دانم چه پاسخي باينها دهم. در اينجاست كه مي‌گويم اينان از معني دين بيكبار ناآگاهند.
ديگري از يك شهري نامه فرستاده و بگمان خود بر نگارشهاي من خرده گرفته و يكي از سخنانش اينست كه چگونه من نام امام علي بن ابيطالب را با دو خليفه‌ي ديگر (صديق و فاروق) در يكجا مي‌برم در جايي كه اين دو بيشتر زندگاني خود را با بت‌پرستي بسر برده‌ بودند. اين را كسي مي‌نویسد كه خود در بت‌پرستي فرو رفته است و نشيمنگاه او در يك شهر سومَناتيست.[6] ولي خود و همشهريان خود را فراموش كرده و در انديشه‌ي داستانهاي سيزده صده‌ي پيش مي‌باشد.
اگر شما در كتاب هزار و يك شب و يا در جاي ديگر چنين داستاني مي‌خواندي كه در زمانهاي باستان افسون يا دارويي بوده كه چون بر كسي مي‌دميده‌اند يا مي‌خورانيده‌اند بيكبار بيخويشتن مي‌شده كه زير پاي خود را نمي‌ديده و از هياهويي كه در پيرامونش برمي‌خاسته آگاه نمي‌گرديده و تكاني بخود نمي‌داده. ليكن در همان حال در دو فرسخي ديهي را مي‌ديده و جوش و جنب مردم آنجا را درمي‌يافته و از آنها بتكان مي‌آمده ، بيگمان چنين افسانه‌اي را باور نكردي و خود بايستي باور نكني ولي چه بايد گفت كه ما اكنون مردم را بچنان حالي ـ چنان حال شگفت و باور نكردني‌ای تماشا مي‌كنيم.
(506256)
امروز این کیشها افزار دست سیاستند
دريغا! درماندگي بدتر از اين چه باشد كه مردماني با گرفتاريهاي بس سختي روبرو هستند ، و دشمنان ريشه‌براندازي پيرامون آنان را گرفته‌اند پرواي حال و گرفتاري خود نكنند و در انديشه‌ي پيشامدها و سرگذشتهاي هزار سال پيش باشند؟!.. اگر دشمنان شرق مليونها و بليونها ليره بكار بردندي بچنين نتيجه‌اي كه همه بسود ايشانست نرسيدندي. يك دسته را چه خوشبختي بالاتر از آنكه هماوردانشان از خود و پيرامون خود ناآگاه باشند و ديده بجاهاي بس دوري دوزند؟!.. چه فيروزبختي بهتر از اينكه بر كشوري كه تاخته‌اند و تاراج مي‌كنند مردمش را با دشمنان بيگانه هيچ كاري نيست و جز بكينه‌هاي كهني كه ميان خود داشته‌اند نمي‌پردازند؟!.. بيهوده نيست كه مي‌كوشند و نمي‌گزارند اينها از ميان برخيزد. بيهوده نيست هميشه باد بر آتش اين گرفتاريها مي‌زنند.
ببينيد «دكتر جوزف» از شما چه مي‌خواهد؟.. مي‌خواهد كه شما ستمديدگي حسين را فراموش نكنيد و بكوشيد و كينه‌ي او را از پيروان يزيد (سنيان) بازجوييد[7] ، بكوشيد و با زور گريه شيعيگري را پيش بريد و شصت مليون مردم جز در پي اين كار نباشيد ـ بدينسان سرگرم شويد و هرگز يادي از فشار و ستم آزمندان اروپا بخود راه ندهيد ، آن «ترقيات محيرالعقول شيعه» كه مي‌گويد جز همين كارها نيست و خود او داستان نصیرالدين توسي را مثل آورده كه بكينه‌ي سني و شيعي خونخواران مغول را بر سر بغداد بُرد و مليونها خون بيگناهان را ريخت ، يا داستان نيرنگهاي ننگين باطنيان[8] را مي‌گويد كه در آفريقا بنياد خلافت باطنيان را گزاردند و ساليان دراز با خليفگان بغداد دشمني و كشاكش داشتندي. از شما نيز همان كارها را مي‌خواهد وگرنه كدام ترقياتي شيعه را در هند و يا جاهاي ديگري هست؟! يك دسته مردم پندارپرست كجا و ترقي كجاست؟!..
... سخنان ديگري هست ولي جاي گفتن نيست. كوتاه سخن اينكه ميانه‌ي دين و زندگاني فاصله‌ي بسيار دوري پيدا شده و از هر راه كه درنگريم دين را ـ يا بهتر گويم كيشها را ـ با زندگاني سازشي نتواند بود. ما اگر امروز خواهيم آزاد و آبرومند زندگي كنيم و در برابر غربيان گردن افرازيم و از آنان پس نمانيم چنين زندگاني‌ای مردمان را يكدل و يكدست مي‌خواهد ولي كيشها آنها را از هم پراكنده است. دانشها پيش رفته و بسياري از رازهاي طبيعت بيرون افتاده و زندگاني بايد با آيين طبيعت و از روي دانشها باشد و ما ناگزير از رواج دادن بدانشها مي‌باشيم ليكن كيشها را با آنها سازشي نيست و از آيين طبيعت بس دور افتاده. زندگاني از مردم جانفشاني و غيرتمندي و مردانگي مي‌خواهد و اين كيشها آنان را با چيزهاي ديگري سرگرم مي‌سازد. در زندگاني همه بايد بزمان خود پرداخت و اينها مردمان را به زمانهاي بس دوري مي‌كشاند.
اين ناسازگاري‌ای كه در ميانست نتيجه‌ آن شده كه دين و زندگاني هر دو ناانجام مي‌ماند ، و تا حال اينست شرق را نه دين درستی خواهد بود و نه زندگاني آبرومندي و شرقيان از هر دو بي‌بهره خواهند گرديد. شما اگر از كساني پرسيد : « چرا شرق اين همه پس مانده و پيش نمي‌تواند رفت؟!.. چرا اين همه گرفتار است و رها نمي‌گردد؟!..» خواهند گفت : توده‌ها هميشه بيك حال نمانند و گاهي پيش روند و گاهي پس مانند ولي اين پاسخ عاميانه است و ارجي ندارد. در جهان هيچ چيزي بي‌انگيزه نتواند بود. اين گرفتاريهايِ شرق را نيز انگيزه‌هايي هست ولي سرچشمه‌ي همه‌ی آنها دو چيز است و بيگمان يكي از آن اين ناسازگاري دين با زندگاني مي‌باشد.
 (506258)

[1] : سه آسیب دیگر در کتاب در پاسخ حقیقتگو نوشته شده که در اینجا نیاوردیم.
[2] : این خود آمیغ ارجداریست و پاکدینی به آن سخت پابند است : « در دین کسی را جایگاهی نیست». اگر دین را برای مثال محمد ، پاکمرد عرب بنیاد گزارده برای بزرگی نام و جایگاه خود نبوده برای رستگاری مردمان بوده. اینست چه او و چه امامان یا امامزادگان ، چگونه جایگاهی در دین توانند داشت که شیعیگری همه گرد آن می‌چرخد؟!
[3] : اشاره به محرم سیاه سال1330ق است که روسها در تبریز آزادیخواهان را از نهانگاههاشان بیرون آورده بدار میکشیدند ، در حالی که ملایان و پیروانشان در کوچه‌ها بی‌پروا به آن کشتار ، سینه و زنجیر زده از ستم یزید می‌نالیدند. (تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان دیده شود).
[4] : زاده‌ی قحافه = ابوبکر ، زاده‌ی خطاب = عمر
[5] :‌ این داستان را از زبان پیشوایانشان در یکی از پایگاههای اینترنتی آورده‌اند که ما در اینجا بگواهی می‌آوریم :
«نقل می‌كنند كه یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستانها تا اندازه‌ای درد دین داشت و همیشه به این دروغهایی كه روی منبر گفته می‌شد اعتراض میكرد ... واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلاً باید در دکان را تخته كنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكیل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولی  قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می‌خواهم بعنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم كه در آن ، روضه‌ی دروغ نباشد و تو هم مقید باشی كه جز از كتابهای معتبر ، هیچ روضه‌ای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت كه از آن زهرماری‌ها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست ، اطاعت میشود. شب اول ... آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد.شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقید كرده بود كه جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همین طور یخ كرده بود. آقا دید عجب ، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه می‌گویند ، تصور می‌کنند که لابد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمی‌گیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد ، اخلاص نیت داشته باشد ، حالا كربلا شده بود. دید كه آبرویش میرود به فکر رفت که چه بكند؟ یواشكی و زیر چشمی به واعظ گفت یك كمی از آن زهرماری‌ها قاطی كن. ـ حماسه‌ی حسینی (شهید مطهری)»
[6] : یکي از بزرگترين بتخانه‌هاي هندوستان است.
[7] : خوانندگان پروا کنند کینه‌های تاریخی‌ای را که در قرن نوزدهم در کار فراموش شدن بوده اروپاییان با چه نیرنگبازیهایی تازه گردانیده‌اند. تخمهای کینه‌ای که ایشان آن زمانها کاشته‌اند امروز با فروش اسلحه در کشورهایی همچون عربستان ، یمن ، بحرین ، عراق و سوریا و در سالهای آینده با فروش کارخانه‌ها و ساخت و سازهای بیشمار دیگر در‌آنجاها درو خواهند کرد.
از دکتر جوزف و مسیو ماربین در کتاب داوری (شیعیگری) به گشادی سخن رانده شده و این فریبهای غربیان به آشکار افتاده.
[8] : برای آگاهی از باطنیگری کتاب راه رستگاری دیده شود.