(درسهایی از گذشته برای اکنون و
آینده)
بدینسان خون این
مرد پاک بیمانند و یار غیرتمندش را ریختند و پایمال کردند. ولی کسروی چه کرده و چه
گفته بود که ملایان و بیگانگان و مجریان سیاست آنها در کشور ، برای نابودی او دست
بدست هم دادند؟.
سخنان کسروی
بسیار میباشد که در چند جمله نگنجد بلکه درخور آنست که دربارهی آن کتابهای بزرگی
نوشته شود. آنچه در اینجا میخواهیم بدان بپردازیم یک گوشهای از برخی راهنماییهای
اوست که در این کشور بدان پروایی نشد و گذشت روزگار و رویدادهای پس از آن درستی
آنها را نشان داده و ما ایرانیان چند دهسالست که میوههای تلخ این بیپروایی را میچشیم.
کسروی در نوشتههای خود به جستجوی ریشهی
گرفتاریهای ایران و دیگر کشورهای اسلامی پرداخته و راهنماییهای ارجداری در این
زمینه کرده. او علت گرفتاریهای ایران و جلوگیر پیشرفت کشور را از هزار سال باز ،
رواج خرافات و بدآموزیهای رنگارنگ و پراکندگی میان توده میدانست و بر آن بود که
نخستین پایهی کوشش سیاسی در ایران و دیگر کشورهای شرقی میباست نبرد با بدآموزیها
و خرافات باشد. ولی نبرد با پراکندگیها و بدآموزیها هم کار هرکسی نیست و نیازمند
آنست که سرمایهي بزرگی از آگاهی و دانش در دست باشد تا بتوان بیپایگی و ایرادهای
یکایک کیشها و بدآموزیها را نشان داد و حقایقی را در زمینهی دین و آیین زندگی
جایگزین آنها گرداند و از سوی دیگر چنین کوششی نیازمند دلیری و از جانگذشتگی میباشد.
کسروی مردی بود که این سرمایهی خدادادی را داشت.
کسروی سخنان خود
را با گواهیهایی که از تاریخ دور و نزدیک ایران و جهان میآورد ، استوارتر میساخت.
مثلاً ، او شُوند زبونی ایرانیان در برابر مغولان وحشی را با باریکبینی بررسی میکند
و نشان میدهد چگونه سیاست ترکان سلجوقی در رواج صوفیگری و ساختن خانقاهها در
سراسر کشور و سرگرم ساختن ایرانیان به این پندارها و بیهودهکاریها ، خوی مردانگی
و جنگجویی و دلبستگی به کشور و آزادی آن را در ایرانیان فسرد و در نتیجه ایشان بآن
آسانی به زیردستی مغول گردن گزاردند.
در بررسی شوندهای
ناکامی مشروطه در ایران ، ناآگاهی و آماده نبودن توده و کارشکنی ملایان را یاد میکند
و نشان میدهد که چگونه در دو سه سدهی اخیر ، ملایان در برابر هر پیشرفتی کارشکنی
و ایستادگی کردهاند و برآن بود که اگر گرفتاریها و بدبختیهای کنونی ایران سه علت
داشته باشد ، نخستین آنها همین کیش شیعیگری و دکان آخوندهای شیعه میباشد.
او همچنین شرح میدهد
که چگونه دولتهای اروپایی ، از خرافات و پراکندگیهای میان تودههای شرقی سودجویی
میکنند و میکوشند شرقیان را سرگرم ساخته و در نادانی نگهدارند. او برآن بود که
بسیاری از شرقشناسان ، کارکنان سیاست استعماری دولتهای اروپایی میباشند و راز
ستایش ایشان از ادبیات ، شعرهای خراباتی ، صوفیگری ، فلسفه ، باطنیگری ، پندارهای
زردشتیگری ، شیعیگری و چاپ کتابهای بدآموز دورهی مغول نیز در همین میباشد.
کسروی ایرادهای
بنیادی مکتب سرمایهداری در غرب و سختیها و گرفتاریهایی که مادیگری و سرمایهداری
برای آدمی پدید آورده ، یاد کرده و هشدار میدهد که علت بحرانهای مالی و رکودهایی
که هر چندگاه یکبار در اروپا و آمریکا رخ میدهد را باید در ایرادهای ریشهای این
روش جستجو کرد. او به خردهگیری بسنده نکرده و در زمینهی اقتصاد و پول و سرمایه و
کار یک رشته حقایق و اصول ارجداری را نشان میدهد که با آنها میتوان پایهي
اقتصاد و قانونگزاری در کشور را بر بنیاد درستی گزارد.
از سوی دیگر ، او یادآوری میکرد که چون
گرفتاریهای شرق با غرب جداست ، برنامههای اصلاح ایران باید با نگرش به ریشهي
گرفتاریها و نیازهای این کشور باشد و پیروی از مرامها و مکتبهای غربی همچون
کمونیسم که در برابر گرفتاریهای زندگی صنعتی و سرمایهداری غرب پدید آمدهاند ، جز
زیان هودهای برای ما نخواهد داشت. زیرا گذشته از اینکه با بودن دکان آخوندهای
شیعه و بدآموزیهای فراوان دیگر که در مغزها جای گرفته ، نه کمونیسم و نه هیچ مرام
و مکتب دیگری ، در ایران پیش نخواهد رفت ؛ چون گرفتاریها و نیازهای ما جداست ،
پیروی از آنها ، بر فرض هم که پیش روند ، نه تنها سودی نداشته بلکه بر دشواریهای
ما خواهد افزود.
او دمکراسی را
بهترین شکل حکومت دانسته و بدآموزیهای برخاسته از هزاران سال زندگی بردهوار در
سایه خودکامگی و بویژه بدآموزیهای شیعیگری و دستگاه ملایان شیعه و دعوی حکومت آنها
را بزرگترین سد پیشرفت دمکراسی در ایران میشناخت. کسروی بزرگمردی بود که در برابر
سیاست تقویت ارتجاع در ایران پس از اشغال کشور و کنارهگیری رضاشاه ، بالا افراشت
و تا پای جان ایستادگی کرد. او در سال 1323 چنین هشدار داد :
« ناچارم در اینجا یادآوری کنم که چه اعلیحضرت محمدرضاشاه و چه جناب آقای
بیات و چه هر نخستوزیر دیگری ، شاه این توده و نخستوزیر این تودهاند و این
بایندهی ایشانست که بیش از همه و پیش از همه درپی آسایش و فیروزی این توده باشند.
چه شاه و چه نخست وزیر حق ندارند توده را فراموش کنند و تنها درپی پیشرفت کار خود
باشند. این داستان ملاها امروز گرفتاری بزرگیست. اگر انگیزهی بدبختی ایران سه چیز
باشد ، یکی همینست. چه شاه و چه پارلمان و چه دولت نباید آن را آسان شمارند و
سرسری گیرند و بملایان رو دهند و مماشات کنند. اگر با ملایان مماشات خواهد شد پس
مشروطه را رها کنند و بیش از این آبروی دمکراسی را نبرند...
این کوششها که ما پاکدینان آغاز کردهایم و این نبردی که با کیش شیعی و
دیگر کیشها میکنیم بهترین کوشش و ورجاوندترین نبرد است. این کوشش را میبایست پیش
از ما دولت آغازد. افسوس که نه آغازیده و اکنون نیز بما نیز همراهی نمینمایند.
کاری را که بایستی بود خود نکردهاند و ما را نیز آزاد نمیگزارند. آیا باین چه
نامی توان داد؟. در این جملهها بیش از همه روی سخنم با شاهنشاه جوان ایرانست.
اعلیحضرت درس خواندهاند و اروپا دیدهاند و از همه چیز آگاهند. چرا از سود تودهی
خود ناآگاهی مینمایند؟! چرا راهی را که توانند رفت نمیروند؟! یک واژهی « سیاست»
ما را قانع نخواهد گردانید. این واژه را وزیران بدخواه از خود تراشیده به گوش
اعلیحضرت رسانیدهاند. آن کدام سیاستست که بدبختی بیست میلیون توده را میخواهد؟
آن کدام همسایه است که با این آشکاری با ما دشمنی مینماید؟! من سیاستی نمیشناسم
که ما را به چنین زبونی و بیچارگی ناچار گرداند. اگر هم چنان سیاستی هست ما ناچار
از پذیرفتن آن نیستیم. در جهان هیچ نیرویی نیست که بتواند ما را به غوطه خوردن در
میان آلودگیهای « قرون وسطی» و بیرون نیامدن از توی آنها ناچار سازد. باز میگویم
: این عنوان را وزیران بدخواه خائن از خود ساختهاند خودشان این توده را همیشه
درمانده و بیچاره میخواهند و چنین بهانهای هم پدید آوردهاند. امروز بهترین
سیاست آنست که ما نیک شویم و سرپا بایستیم...».[1]
او در زمینههای
دین و آیین زندگی ، اقتصاد ، حقوق ، فرهنگ و سیاست حقایق بزرگی را روشن گردانده و
پایههایی را گزارده که همهی آنها در کنار هم مکتب کسروی یا «پاکدینی» را پدید میآورد.
ولی در این هفتاد
سال ، به راهنماییهای کسروی بیپروایی شد. در گذشته ، با توقیف روزنامه و مجلات
کسروی و سپس کشتن او و سختگیری بر یارانش ، ممنوع ساختن کتابها و نوشتههایش از
تندی پیشرفت « آزادگان» کاستند و نیز با پراکندن دروغهایی همچون قرآنسوزی ، پیام
کسروی به بسیاری از مردم نرسید و بدینسان شاگردان ماکیاول و ملایان از تکانی که
رواج اندیشههای کسروی میبایست در میان مردم پدیدآورد ، جلو گرفتند. در دورهی شاه
بیشتر کتابهای کسروی اجازهی چاپ نداشت. این درحالیست که دستگاه ارتجاع با آزادی
به تبلیغ بر منابر و انتشار مجلاتی همچون «مکتب اسلام» میپرداخت و بدینسان حکومت
شاه ، مار در آستین خود میپرورد.
در زمان
محمدرضاشاه ، ارتجاع از دو سو پشتیبانی یا امداد غیبی میدید. نخست خود شاه و
درباریانش که با رفیقبازی با ملایان به تقویت آنها پرداختند و دوم مخالفان شاه
نیز به این گمراهی دچار بودند که میپنداشتند « دشمن دشمن من دوست منست» و چون
تنها به برانداختن شاه از هر راهی گرچه با دروغسازی و همدست گردیدن با ملایان
مخالف شاه میکوشیدند ، ایشان نیز از سوی دیگر به ارتجاع یاری رسانیدند. اینان
چندان سرگرم برانداختن شاه بودند که شما در آن سالهای دراز هیچ کوششی از ایشان در
زمینهی آشنا ساختن مردم به دمکراسی و معنی درست آن نمیبینید. از تودهای و
مارکسیست گرفته تا ملّی و دیگران برای اینکه مبادا مردم را از خویش برنجانند ، از
ارتجاع پشتیبانی مینمودند. اینها هیچکدام نبرد با بدآموزیهای کیشها و خرافات و
فلسفه و ادبیات زهرآلود را بایسته نمیدانستند بلکه خود به برخی از آنها آلوده
بودند. نتیجهی نداشتن یک سیاست روشن برای آگاه گرداندن مردم که کسروی نخستین
پایهی کوشش سیاسی در ایران میشمارد و جلوگیری از نشر کتابهای کسروی و کوشش
هواداران او ، همان شد که در سال 57 ، تودهی فریبخوار بدانسان شوریدند ولی بهره
را کسانی بردند که به دمکراسی و آزادی کمترین پایبندی را نداشتند. به سخن دیگر شاه
را بردند ولی شاهی بازماند. نتیجهی این گمراهیهای سیاسی امروز پیش چشم ماست.
امروز پس از هفتاد
سال از شهادت کسروی ، به گذشته که مینگریم ، یادآوری کارهای حکومت شاه و برخی از
مخالفانش سودمند و عبرتآموز میباشد :
دکتر سیدعلی شایگان این حقوقدان فرنگرفتهی
ملّی ، زمانی که در سال 1326 وزیر فرهنگ دولت قوام بود ، هفته نامهی «جهان پاک»
که پاکدینان پس از شهادت کسروی ، چاپ و پراکنده میگرداندند توقیف کرد.
سیداحمد صدرحاجسیدجوادی[2]
نیز زمانی که در سال 1340 در دولت علی امینی دادستان تهران بود ، دستور تعقیب
ابوالفضل اربابزاده را بگناه چاپ و نشر کتابهای کسروی میدهد. چون قاضی آزادیخواه دادگاه
، دکترناصر وثوقی ، حکم برائت او را داد ، ساواک و نخست وزیر و وزیر دادگستری
مداخله و اعمال نفوذ نمودند تا در دادگاه استیناف حکم زندان او داده شود. محمدعلی
پایدار نیز که یک کتابفروشی داشت و کتابهای کسروی را چاپ میکرد ، بهمین گناه در
زمان شاه چند سالی در زندان بسر برد. (پس از انقلاب 57 هم او را برای بار دیگر با
کسان دیگری گرفته به زندان انداختند).
ساواک پیوسته
خفیهنویس به نشستهای پاکدینان میفرستاد و گام بگام ایشان را می پایید ، چاپ
کتابهای کسروی را منع و دستور جمعآوری آنها را میداد.
از سوی دیگر ،
حاج عباسقلی بازرگان پدر مهدی بازرگان یکی از بازاریانی بود که باینسو و آنسو میدوید
و بمقامات نامه مینوشت و پیگیر تعقیب و محاکمه کسروی بود ؛ پسرش نیز گفته بود
انتشار مقالات آن سالهای وی در زمینهی تطبیق مذهب با علوم نوین ، در برابر این
گفتهی کسروی بوده که «کیشها با دانشها سازگار نیست». پیداست او مقصود کسروی را از
این جمله نفهمیده بوده.
یدالله سحابی که
با خرج دولت برای آموختن دانشهای نوین به اروپا فرستاده شده بود، نتیجه تحصیلات وی
آن شده بود که کتابی بنام «خلقت انسان» مینوشت تا چگونگی زاده شدن عیسی بی داشتن
پدر و خلقت انسان در قرآن را با دانش زیست شناسی و تکامل تطبیق نماید.
محمدتقی شریعتی
مزینانی که دستگاه کوچکی برای دشمنی با کسروی در مشهد بنام «کانون نشر حقایق
اسلامی» براه انداخته بود ، پسرش برخی سخنان کسروی را میدزدید و به رنگ دیگری میانداخت
ولی با این حال دست کشیدن از کیش پدری نیز نمیتوانست و کارش این بود که برای
شوراندن مردم و برانگیختن احساسات ایشان ، سخنان خوشنمایی از کهنه و نو ، از این
جا و آنجا بردارد و در هم آمیزد و بقالب زند. ما که آن نوشتهها و سخنرانیهای علی
شریعتی را که یک چندی مردم را سرگرم و گمراه ساخته بود میخوانیم ، در آنها چیزی جز
مغالطه و درهم آمیختن بدآموزیهای شرقی و غربی نمییابیم. نتیجهی کوششهای سیاسی
اینها و دیگران همینست که دچارش میباشیم. شاه برانداخته شد ولی سرانجام رشتهی
اختیار کشور بدست ارتجاع ، که در برآغالانیدن و فریب مردم عامی استاد بود ، افتاد
و دیری نگذشت که ملایان ، خود اینها را نیز یکایک و به نوبت کنار زدند.
مهدی بازرگان در
اواخر زندگانی در دورهی جمهوری اسلامی پس از عمری تبلیغ شیعیگیری و تلاش برای
مترقی نشان دادن کیش پدری ، زمانی که نتیجهی باورها و کردارهای خود را در جلوی
دیدگان خود میدیدید، در کار خود سرگردان مانده بود تا آنجا که گفت ، هدف از بعثت
انبیاء تنها دو چیز بوده : یکی خداپرستی و عبادت و دیگری پرداختن به آخرت. میخواست
بگوید ، مذهب و آخوند را نباید در حکومت و قانونگزاری و امور دنیوی دخالت داد و
دستورهایی که در این زمینه در کیش پدری
هست باید کنار گزارد.
بر این واپسین
گفتههای او دو ایراد وارد است : نخست اینکه ، چرا یک چنین کسی که تا این اندازه
خام و ناآگاه بوده که زیان دستگاه آخوندی و قابل اجرا نبودن دستورهای مذهب پوسیده
و باطل پدری را نمیفهمیده ، در سیاست و امور اجتماعی دخالت نموده تا در نتیجهی
آن کشور دچار چنین آسیبهایی گردد. کسی که در امور اجتماعی و سیاست دخالت میکند ،
چنین لغزشی که مایهی پشیمانی گردد از او پذیرفته نمیباشد. دوم اینکه ، این گفتههای
آخری او نشان دهندهی اینست که او هیچگاه معنی درست دین را بعنوان «شاهراه زندگی»
که رستگاری و خرسندی آدمی در این جهان بسته بآنست ، آنچنان که کسروی بما یاد داده
، نشناخت. اگر بخواهیم مقصود خود را روشن گردانیم ، باید بگوییم که انبوه مردم میپندارند
که جز از مادیگری و بیدینی یا پایبندی به کیش پوسیده و باطل موروثی ، راه دیگری
در زندگی ندارند. بدین معنی که برخی از مردم که به بیخردانه و زیانمند بودن کیش
خود پی میبرند و نمیتوانند زیر بار
دروغها و پنداربافیهای ملا و کشیش و خاخام بروند ، از آنسو منحرف گردیده و در کجراه
مادیگری و بیدینی میافتند. بازرگان هم گویا دچار این سرگردانی شده بوده. از یکسو
هودههای ناگوار اجرای کیش خود و قدرت یافتن ارتجاع را میدیده و از سوی دیگر ،
نمیتوانسته مادیگری و بیدینی را بپذیرد. در این سرگردانی پیشنهاد او اینست که از
دین تنها باید به خواندن نمازی و گرفتن روزهای و رفتن زیارتی و خواندن دعایی و
عبادتی بسنده کرد و دیگر بخشهای آن را کنار نهاد. این درحالیست که دین برای زندگی
و خرسندی و رستگاری آدمی در این جهان میباشد و این سخنان واپسین بازرگان هم لغزش
و گمراهی دیگری از او و مانندگانش میباشد. ما برآنیم در میانهی کورهراههای بیدینی
و کیشهای زیانمند ، شاهراهی هست که همان «دین پاک» میباشد و اگر ما گوهر دین را
بشناسیم و معنی درست آن را بدانیم ، از همهی این سرگردانیها و گیجیها بیرون
خواهیم آمد و خواهیم فهمید که خرافاتی نبودن و نبرد با ارتجاع ، مستلزم بیدینی و
مادیگری نیست.
امروز هم
کوشندگان سیاسی افزون بر گمراهیهای گذشته دچار گمراهیهای تازهای میباشند. اکنون
از سخنان نوی که جنبندگان سیاسی یافتهاند ، اینست که دمکراسی بستگی به کیش و باور
مردم ندارد. کلمههای تاریک و گنگ دیگری نیز همچون
«جدایی دین از حکومت» ، «خصوصی بودن امر مذهب» ، «نافرمانی مدنی» و «فدرالیزم» ؛
بر سر زبانها افتاده و هیچ اندیشهی روشنی دربارهی ریشه گرفتاریهای ایران و دیگر
کشورهای اسلامی و همسایهی ما و چارهی آنها در میان مردم و کوشندگان سیاسی دیده
نمیشود بلکه میتوان باور داشت که برخی از این کلمهها همچون فدرالیزم از سوی
بدخواهان ایران و برای از هم گسیختن شیرازهی استقلال و تمامیت این کشور بر سر
زبانها انداخته شده. برخی هم میپندارند با بدگویی و نبرد اشخاص با یکدیگر یا گله
و ناله از حکومت و مانند اینها چیزی درست میگردد.
برخی هم هنوز از
کیش باطل و سرتاپا بتپرستی خود دست بردار نیستند و میخواهند همچنان خود را و
دیگران را فریب دهند و بنام «قرائت جدید» ، پندارهای کیشی خود را بزک کرده و
نگهدارند.
بسیاری از مردم
هم دچار سرگردانی هستند و هنوز با یک نگاه سرسری و عامیانه به دشواریها مینگرند.
مثلاً میپندارند اگر این دسته بجای آن دیگری در درون این نظام ، در انتخابات
آنچنانی رشتهی اختیار را در دولت یا مجلس بدست گیرد و یا سازشی رخ دهد و
کمپانیهای بیگانه در کشور سرمایهگزاری نمایند یا اگر ایران به سازمان جهانی تجارت
بپیوندد ، اوضاع زندگی ایشان بهتر گردد و گشایشی پدید آید. درحالیکه همه این
امیدبستنها ، بیجا و پوچ میباشد. بیگمان هیچکدام از اینها با حال کنونی ، نه
تنها اوضاع زندگی آنها را بهتر نخواهد کرد ، بلکه بدتر از گذشته خواهد گردانید.
باید اندیشههای خام و سرسری را کنار نهاد و به ریشهها پرداخت و فریب تبلیغات
بدخواهان را نخورد. باید دانست که جز با رنج و
کوشش چیزی بدست نخواهد آمد. با گله گزاری و آرزوپروری و دست روی دست گزاردن تنها
در منجلاب غفلت هرچه بیشتر فرومیرویم و با سرعتی که دیگر تودهها به پیش میتازند
جبران درماندگیها هر سال دشوارتر میگردد.
در زمینههای دین
، اقتصاد ، حقوق ، حکومت ، سیاست و فرهنگ و مانند اینها در این کشور هنوز اندیشهها
روشن نمیباشد. قوانین و سازمان اقتصادی ، آموزشی ، قضائی و سیاسی کشور یک چیز شترگاوپلنگی
است که نه میتوان گفت اسلامی است و نه دمکراسی و نه سرمایهداری و نه سوسیالیستی. این درحالیست که یک حزب یا دستهی سیاسی باید
در این زمینهها اندیشه و برنامهی روشنی دارد. ما برآنیم که مکتب کسروی
دربردارندهی برنامه و حقایق استواری برای برانداختن ریشهی گرفتاریهای این کشور
است و میتوان سازمان اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و قضائی کشور را بر پایهی آنها
بنیاد گزارد ، آنچنان که کشور در راه پیشرفت افتد.
دیروز آنها که
خود را استاد فن سیاست میپنداشتند ، سخنان کسروی را دستکم گرفته و آنها را خلاف
سیاست و سادهانگارانه میخواندند ، ولی گذشت روزگار پوچمغزی و سادهانگار بودن
خود آنها را نشان داد. امروز که نتیجهی بیپروایی به راهنماییهای کسروی در جلوی
چشم همگانست ، باید از لغزشهای گذشته پند گرفت ، ریشهی گرفتاریها را شناخت و چارهی
آنها را دانست و در یک راه راستی گام برداشت. سخنان کسروی چون از بنیادها سخن میراند
همچون پایهی دانشها همیشگی است و ایرانیان درمان دردهای خود را در آنها خواهند
یافت.
از آنجا که گذشت
روزگار و رویدادهای این هفتادسال ایران و جهان ، بر درستی اندیشههای کسروی و بجا
بودن هشدارهای او ، گواهی دادهاند ، پس بیاییم نوشتههای کسروی را با باریکبینی
بخوانیم و بفهمیم و بداوری خرد بسپاریم و اگر آنها را راست یافتیم ، بکارشان
ببندیم. نخست به نیک گردانیدن خود کوشیم و آنگاه برای نیکی کشور و توده در راه
درست آن بکوشیم تا نیروی خود و سرمایههای کشور را با گام زدن در کورهراههای
سنگلاخ که پیشتر هم آزموده شدهاند ، هدر نگردانیم.
[1] : دفتر «دولت بما پاسخ دهد»
[2] : وزیر کشور
دولت موقت بازرگان و کسی که در دادگاههای نظامی زمان شاه وکالت بسیاری از ملاهای
انقلابی را پذیرفته بود.