بدا حال گروهي كه قفل بر دهان نادانان
خود نزنند.
بدا حال ناداناني كه پي بناداني خود
نبرده دم از گفتار نبندند.
اگر چه اين
موضوع با اين عنوان در آيين در آمده. ولي چون زيبندهي آن كتاب جز اختصار سخن نبود
و گفتگوهاي بسياري كه در اين باره بايستي كرد در آنجا جاي نداشت اينست كه موضوع را
دوباره عنوان كرده بار ديگر در پيرامون آن سخن ميرانيم.
از روزي كه راه
كتابها و روزنامههاي غرب بايران باز گرديده يك رشته كلمههايي در زبان فارسي پديد
آمده كه با آنكه هم در گفتارها و هم در نگارشها فراوان بكار ميرود نه تنها
شنوندگان و خوانندگان ، خود گويندگان و نويسندگان نيز معني آنها را درنمييابند.
يكي از آنها
اين كلمهي « تمدن » است كه خدا ميداند سالی چند هزار بار از قلم و زبان هواداران
اروپا ميگذرد و خود يكي از دستاويزهاي مهم ايشان است كه بهر هنگام كه دستشان از
هر جا كوتاه شد و عبارت يا عنوان ديگري پيدا نكردند دست بدامن اين كلمهي تاريك و
ناروشن زده آن را وسيلهي تاخت و نكوهش بر ايران ميسازد.