چندی پیش در سفری
به لرستان با اتوبوس ، در میان راه ، مرد سالمند ولی زندهدلی روی صندلی کناریم نشست
ـ مردی آگاه و پرشور. همسفری و آشنایی ما با یکدیگر ، از سلام کردن آغاز یافت و
سپس به سان (وضع) آب و هوا کشید و از این سخن رفت که امسال همچون سالهای گذشته
نبوده و در چندین خشکسالی اخیر ، چنین برف و بارانی کمتر باریده و اینکه پدیدهی
النینو را کارشناسان در این دگرگونی آب و هوا هَنایا (مؤثر) دانستهاند.
از اینجا سخن
به جاهای دیگر کشید و او از جغرافیای آن سرزمین و رودها و اینکه سرچشمههاشان کجاست
و از کجاها میگذرد و به کجا میریزد ، از کوهها و قلههاشان و سپس از تاریخچهی نام
شهرهای آن نزدیکیها و پیشامدهای تاریخیِ هر یک و دیگر چیزها سخن راند. از ویژگیهای
هر یک از روستاهای بنام آن جاها گرفته تا از مردان تاریخی آن سرزمین به شیرینی سخن
راند و من نیک گوش میکردم و بهره میبردم.
من که از
آگاهیهای او در شگفت بودم شُوندَش (سبب) را پرسیدم. از کارهایی که کرده بود یاد
کرد و دانستم جز آنکه از بومیان آنجاست در پیشههایی که کار کرده ناچار بوده به
جاهای بسیاری در ایران سفر کند و اینست آنها را نیک شناخته و چون به تاریخ هم
دلبستگی داشته آگاهیهایی نیز از آن راه بدست آورده.
سخنان او
دلنشین بود و با گرمی و شور ویژهای سخن میراند و من لذت میبردم بویژه که بدینسان
سفر هم کوتاه مینماید. سپس زمینهی سخنمان دیگر گردید و به ایرادهایی که در کشورداری
بفراوانی هست کشید. برخی چیزها او گفت و برخی هم من گفتم. از سخنانش امیدی نمودار
نبود. سرانجام گفت : از ما که گذشته ، من دلم به حال این جوانان میسوزد که چه
خواهند کرد و زندگیشان با چه بدبختیهایی درآمیخته.
من بکوتاهی
گفتم : نباید نومید گردید. خدا به ما خرد داده. باید از آن بهره جوییم و بکوشیم
روی پای خود ایستاده ، خود به گرفتاریهامان چاره بیابیم. او هم پذیرفت ولی تو گویی
پذیرشش از روی امیدواری نبود.
سپس باز
زمینهی دیگری را گشود. سخنانی از دودستگی در دولت و اینکه سپاه پاسداران چه میکند
و به چه کارهایی دست انداخته و احمد و مصطفا خمینی را کیها و چرا کشتند و اینکه چه
شد خمینی بیکباره در جهان شناخته گردید و از پدر و برادرش گفت و اینکه تبارشان به
سیکها در هند میرسد. پولی که انگلیسها میدادهاند با دست این خانواده به طلبههاشان
میرسیده و نیز داستانی سرود از اینکه در سال 56 یا 57 آمریکاییان با خمینی در نجف
دیدار کردند و به او قولهای استواری برای رهبری کشور دادند و و کمابیش در هر یک از
آنها این عبارتها را نیز میافزود : « مدارکش هم بیرون آمده» یا « شما به این
تلویزیونهای خارجی نگاه کنید ، خواهید دریافت».
من به پاس
سالمندی او و اینکه میخواستم بدانم سرانجام چه نتیجهای خواهد گرفت و همچنین چون
سخنش گرم بود ، کمتر سخن گفته بیشتر گوش میکردم. همینکه سخنش به اینگونه
« افشاگریها» کشید و با داستان اختلاسها و بندرهای قاچاق و اینگونه سخنان در کار افتادن براه دیگری بود ، به میان سخنش درآمدم و چنین گفتم :
« افشاگریها» کشید و با داستان اختلاسها و بندرهای قاچاق و اینگونه سخنان در کار افتادن براه دیگری بود ، به میان سخنش درآمدم و چنین گفتم :
شما گفتید
جوانان ، زندگانی سختتری از ما خواهند داشت و افسوس میخوردید. همین نشان میدهد که
از این سان خشنود نیستید و آرزو میکنید بهتر گردد ولی چارهای برایش نشان ندادید
جز آنکه این رازهای سیاسی را بزبان میآورید. اکنون من از شما میپرسم : براستی
اینها چه دردی را از ما درمان خواهد کرد؟! از دانستن این رازها ـ گیریم همهی آنها
راست است ـ زندگانی جوانان بهتر خواهد
گردید؟! آیا جز اینست که اینگونه سخنان تنها گله کردن است ولی چون نام سیاست بر
خود دارد مردم گمان دارند با یادگیری اینها کوشش سیاسی میکنند ولی نمیدانند که از
گله کردن کاری ساخته نیست؟! از صد گله یک ریگ جابجا نمیشود.
اینکه دستههایی
بر سر بدست آوردن رسَد (سهم) بیشتری در حکومت ، میکوشند همچشمان سیاسی خود را
کنار زنند ، در همه جا هست ولی آیا مردم در آنجاها تماشاگرند؟! اینکه ما تنها
تماشاگریم و کاری جز گله و ناله نمیکنیم از اینست که سخت بیمار و درماندهایم. در
حالی که هر تودهای به آسایش و پیشرفت رسیده خود برخاسته و کوشیدهاند. هیچ تودهای
نبوده که دیگران آنها را به خرسندی رسانده باشند. اینها که شما میگویید و
تلویزیونهای خارجی هم بمردم چنین فهمانیدهاند که اینها سیاست است ، کدام دردمان
را چاره خواهد کرد؟! آیا درد ما این بود که نمیدانستیم تبار خمینی به کجا میرسد و
کسانی این را آشکار گردانیده و ما را از درماندگی رهانیدهاند؟!
اگر گیریم
راست بوده که یک گروه آمریکایی در نجف با خمینی دیدار کرده به او نوید پشتیبانی
دادهاند باز هم ما را از درماندگی نمیرهاند. هنگامی که تودهای چنین چیزهایی را
پس از سی و اند سال بفهمد چه هودهای (نتیجه) خواهد برد؟! تا مردم از فریبخواری
درنیایند بارها فریب خواهند خورد و هیچ بار بهتر از دیگری نخواهد بود. هر یک رنگ
دیگری خواهد داشت. باید بدانیم درماندگیمان از چیست تا راهی برای آن بیابیم. آیا
جز اینست؟!..
خاموشی جای سخنان
گرمش را گرفته بود. گوش میکرد و سخنی نمیگفت. همانا این سخنان و این پرسش آخری
برایش تازگی داشت. اینبود تکان خورد ، اندکی اندیشید و سپس گفت : راست است ، اینها
چارهی دردهای ما نیست.
من شادمان
ولی در همان حال در شگفت شدم. زیرا دیدم با آنکه بگفتهی خودش برای آگاهیهایی که اندوخته
بود و با شور و گرمی بزبان میآورد ، از تلویزیون هیچگاه دور نمیشود و از این
کانال و آن کانال اینها را شنیده بدل میسپارد ، ولی همینکه با یک پرسش ساده روبرو
و ناچار گردید به چیزی بیندیشد که پیشتر نیندیشیده بود ، بیهوده بودن چنان سخنانی
را دریافت و به راستی گردن نهاد. با همهی دلبستگیای که به فراگرفتههایش داشت از
در ستیز درنیامد. این در میان ایرانیان کم یافت میشود.
مردم ما اگر
خرد را راهنمای زندگی کنند از این سرگردانیها و نومیدیها میرهند. گرفتاری در اینست
که هر کسی که به کاری خو گرفته و مثلاً چون سالها ، هر چند گاهی دیوان حافظ باز
کرده غزلی ازو با لذت میخوانده یا به مسجد رفته پای منبر این و آن ملا مینشسته ،
همینکه بشنود این کارها سودی ندارد بلکه زیانهای بسیار از آنها پدیدار گردیده و در
هزار سال گذشته مایهی از میان برخاستن گردنفرازی و آزادگی و خردمندی از ایرانیان گردیده
و بیچارگی و ناتوانی توده نیز میوهی اینگونه کارهای بیخردانه است ، بیکبار برمیآشوبد
و بیآنکه از خردِ خود راهنمایی بخواهد درپی آزار و آسیب به شما برمیآید.
یکی از
بایاهای ما در کوششهامان تکان دادن به خردهاست. این کار را بدستیاری پراکندن (نشر)
آمیغها (حقایق ، راستیها) انجام میدهیم. آمیغها خردها را از سستی درمیآورند و
مردمان را به اندیشیدن و رفتار و گفتار نیکو وامیدارند. آگاهیهایی که امروز به
آنها نیاز سخت داریم همان آمیغهای زندگی است.
در سفر فرصت
نشد اینها را که در زیر میآورم بگویم ولی حیف است که با شما در میان ننهم. یک
رشته از آگاهیهایی که ما از اخبار اینترنت و از تلویزیونهای فارسی زبانِ بیرون
ایران بدست میآوریم بیگمان دربایست (لازم) میباشد. زیانمند که نیست سودمند هم
هست. ولی اینجا یکی دو نکته هست که باید به آنها پروا (توجه) کرد.
نخست آنکه ، ببرخی
از کسان یا تلویزیونها (نه همهی آنها) هیچ اعتمادی نیست. اینان دربند آبرو نمیباشند
که گمان کنیم به درستی و راستی سخن خود پابندند. برخی از آن تلویزیونها را بیگانگان
میگردانند. توان پرسید : بیگانگان این پولهای هنگفت را براستی برای چه خواستی خرج
میکنند؟!. آیا دلشان بحال ما سوخته و میخواهند ما را از خواب بیدار کنند؟! آیا از دولت
بیگانه چشم نیکخواهی داشتن سادهدلی نیست.؟! بیگانه چرا دلش بما سوزد؟! بیگانه چرا
یک چیز سودمند بحال ما را سود و چیز زیانمند برای تودهی ایرانی را زیان نشان
دهد؟! چرا باید درستکاری نشان دهد؟!
این پرسش ساده
را چه پاسخی هست؟! بویژه از آنانی میپرسیم که با باشندگی(حضور) خود به ساخته شدن
برنامههای این تلویزیونها یاوری میکنند. بیگانگان همینکه دست از پشتیبانی از بدآموزیها
و زیانکاریها و آشفته گردانیدن مغزها بردارند و آسودهمان گزارند ، ما به ایشان
سپاس میگزاریم.
دربارهی
تلویزیونها و سخنرانان ایرانی نیز ، همه گواهند که رفتارها و سخنان زشتی از آنان
(نه همه شان) در این سالها دیده شده که نشان بیفرهنگیشان است. پای سخن بیفرهنگان
نشستن ننگ است.
دوم ، بیشتر
ایشان در سخن خود استوار نیستند. آنچه دیروز گفتهاند امروز وارونهاش را میگویند
و چه بسا خود نیز آن را درنمییابند. سخنرانی برای بیشتر آنان یک پیشه است که از
آن راه نان میخورند. باید هفتهای یکی دو روز در تلویزیون نمایان شوند و تر و
خشکهایی بهم بیامیزند. آیا یکی از اینها راهی بروی ایرانیان گشوده که ما بتوانیم
آن را گامهایی بسوی رشد سیاسی ، تربیت مردم و پیشرفت بشماریم؟! راهی که از رهگذر
آن برای مثال بینندگان معنی دمکراسی را نیک دانسته و در رفتار و گفتارشان هناییده
(اثر یافته) باشد؟!
اینها که راه
ایراد گرفتن را نیز نمیدانند به هر نکتهی کوچک و کم ارجی پرداخته دین و ملا و
امام و تاریخ چهل سالهی اخیر را به ریشخند میگیرند. چه کاری آسانتر از ریشخند به
دین و ملا و آشکار گردانیدن زشتکاریهای ایشان؟!. یک نگاه به روزنامهها و آگاهی از
برخی پایگاههای اینترنتی ، خوراک یکی دو سخنرانی را برایشان فراهم میآورد.
ملایان ما دینفروشند
و این کار را بدستیاری سخنفروشی میکنند. آسمان و ریسمان بهم میبافند و نان از این
راه خورده بلکه زندگی با کامرانیها بسر میدهند. این « کوشندگان سیاسی» را نیز باید
سخنفروش دانست زیرا هردو خواستشان گذران زندگی از راه سخنفروشی است.
سوم ، اینکه خرده
گرفتیم که اینها سخنفروشند از آنجاست که کوشندهی سیاسی نخستین بایایش(وظیفه)
تربیت مردم است! آری ، تربیت مردم. مگر « رشد سیاسی» یا بفارسی گوییم «شایندگی»
چگونه در یک توده پدید میآید؟! آیا این سخنرانیهای ایشان به شایندگی مردم میانجامد؟!
یک نشانهی شایندگی
هر تودهای آنست که فریبخوار نباشند. آیا مردم ما « هشیار و بیدار» اند؟! آری ، سیاستگران
ما در سخنرانیهاشان همیشه از این دو واژه سود جسته و میجویند ولی آیا نه آنست که سیاستگران
درپی آنند که مردم را نرنجانند بلکه چاپلوسیشان را کنند؟!
از آنسو ، کوشندگان سیاسی به کمتر چیزی که
پرداختهاند تربیت مردم بوده. مردمی که با اندیشههای زهرآلودی همچون جبریگری ،
خراباتیگری ، شیعیگری ، بهاییگری ، صوفیگری و مادیگری ، مغزهاشان سخت آشفته گردیده
نیاز به تربیت ندارند؟!. آیا نباید با این اندیشهها نبردید و آمیغها را جانشین
کرد تا دست از آنها بردارند و آمادهی کوشش شوند زیرا چنانکه گفتیم پیشرفت و بهبود
هر مردمی در زندگانی تنها بدست همان مردم فراهم میآید؟!. مردمی که دست از
گمراهیها شسته باشند.
بیشتر مردم
ما همه چیز را مفت میخواهند. اینکه برای هر خواستهای باید کوشید و رنجها برد در
مغزهای بسیاری از کسان جایی ندارد. آنها منتظر نشستهاند تا پیشامدی رخ دهد و در
این میان دگرگونیهایی حالشان را نیک گرداند. مگر فراموش کردهایم زمانی که جرج بوش
پسر ایران را تهدید به جنگ میکرد بسیاری خشنودی میکردند و چون علتش را میپرسیدیم
میگفتند : « این آخوندها روشان زیاد شده. باید روشان را کم کرد»! شما به همین یک گفته
که در دل هزاران دانشگاه دیدهی ما بود نیک بیندیشید تا دریابید که ما کجاییم و از
رشد سیاسی بیبهرهایم.
این بیماری
کشنده را که آدم میماند با چه زبانی نکوهش کند ، میتوان « گدایی رفاه» نام نهاد.
آری ما به چنان روز درماندگی گرفتار آمدهایم که خود را به هیچ کاری توانا نمیدانیم
و هر چیزی را از راه گدایی آن میخواهیم بدست آوریم. از اینرو چنانکه با ناله و گله
، خانه میخواهیم ، ماهانهی بیشتر میخواهیم ، درمان ارزان یا امنیت میخواهیم ،
همچنان رفاه را نیز میخواهیم دیگران برایمان فراهم آورند.
آنهایی که
منتظرند یک رضاشاهی دیگر در تاریخ ما نمایان گردد و کارها را براه خود اندازد نیز
دچار همین بیماریند. اینان سخن بسیار میگویند ولی اگر پایش بیفتد به کمترین کوششی
خشنودی نخواهند داد و دهها بهانه خواهند تراشید. اینکه نیکیها را باید بدست خود
پدید آوریم ، فرشتگان آسمان کاری نخواهند کرد ـ همین اندیشهی ساده را نمیدانند.
بهرحال
کوشندگان سیاسی اگر چنین تربیتی را نمیشناسند یا دربایست نمیدانند همان بهتر که
کنار روند و مردم را با بیهودهگوییها سرگرم نگردانند. آنها که میگویند مردم را
نباید با حمله به باورهاشان رنجانید ، باید بدانند که سادهترین درمانها مثلاً
درمان یک دندان پوسیده هم ، درد و رنج دارد و پس از کشیدن درد و رنج آن است که بهبود
و بازگشت تندرستی رخ مینماید. در این صد سال که از مشروطه میگذرد همهی کوشندگان
سیاسی ایران خواستهاند با بدآموزیهایی که به مغزهای مردم راه یافته مماشات کنند.
همه میدانند که این کوشندگان نتوانستهاند باری معنی مشروطه را بمردم یاد دهند.
درستتر آنست که بگوییم هیچگاه درپی آن نبودهاند. هیچگاه هیچ فیروزیای بدست
نیاوردهاند جز آنکه از این مماشات ، ملایان و ارتجاع رفته رفته نیرومند و زمینهی
پیشامد ننگین بهمن 57 آماده گردیده.
چهارم ،
آنگونه سخنان و گفتارها در کانالهای تلویزیونی و پایگاههای اینترنتی اگرچه گفتیم
رازهاییست که هرچه آشکارتر شود چشمها بیناتر میگردد ولی به تنهایی جز سرگرمی و
هدر گردانیدن زمان ، پدید آوردن دلمردگی و نومیدی هودهای ندارد. بزبانی دیگر ،
گمراهیست. سرها را گرم کارهای بیهوده گردانیدن است. آب به آسیاب بدخواهان کشور
ریختن است.
کسانی که یک
عمر را با پیگیری سفر فلان وزیر و یا رئیسجمهور یک کشور به کشوری دیگر و باریک
شدن به همبستگیهای میانشان یا سرگرم شدن به اینکه کی دربارهی حکومت ما چه گفت و
یا گفتگوهای هستهای در چه مرحلهایست یا با آشکار گردیدن دارایی و حسابهای بانکیِ
بیرونِ کشورِ سرانِ کشور و شناختن همبستگیها و دسته بندیهای میانشان ، یا اینکه
کدامشان با کی خویشاوند است و یا در فلان مهمانی بیحجاب نمایان گردیده یا رخت و
اتومبیلش چه بهایی دارد ، از اینگونه داستانها را از دهانها شنیدن و دل به اینها
خوش کردن گذرانند ، یا بهای نفت و دیگر کالاها را هر روز پی گیرند و هَنایش
(تأثیر) آنها را بر اقتصاد کشور بسنجند ، بیآنکه دردهای اصلی مردم و کشور را
بدانند و به کسانی که اینها را میدانند و به چارهی آنها میکوشند دست یاری دهند ،
آن آگاهیهاشان به چه کاری خواهد آمد؟!
ما مخالف
آگاهی اندوختن نیستیم. آگاهی چشمها را بینا می گرداند. ولی تنها به اینگونه
آگاهیها بسنده کردن مانند آنست که کسانی تماشای فوتبال را ورزش بدانند و از بامداد
تا شامگاه با رفتن به ورزشگاه و تماشای مسابقات از ماهواره و تلویزیون و خواندن
روزنامههای ورزشی گمان کنند که ورزش کرده و از سودهای آن بهرهمند گردیدهاند.
یا ورزش کشور را بهبود دادهاند.
یا مانند
آنست که درهای ورزشگاه باز شود و دهها هزاران تماشاچی بیرون ریزند و سادهدلانی
پیش خود اندیشند : شگفتا! کشور ما ورزشکار بسیار دارد و هیچ نیندیشند که ورزشکار
بودن به ورزش کردن است نه به تماشا.
در اینجا یاد
داستانی افتادم که به سخن ما همبسته است. چندین سال پیش روزی جوانی از نابسامانیها
و کاستیهای پارکی که در آن نشسته بودیم افسوس میخورد و خرده ها را یکایک میگرفت؟!.
من میگفتم : باید ببینیم اینها را با چه کسانی گفتگو کنیم و چگونه میتوان راهی
برای بسامان گردانیدن این آشفتگیها بیابیم ولی او پیاپی شهرداری و پلیس را نام می برد
و میگفت : اینها بایای مردم نیست اینها بایای دولت و این ادارههاست. سپس که دید
من پافشاری میکنم که آنها اگر به بایای خود کار نبستند ما توانیم ایشان را به
انجام کارهاشان واداریم ، داد نومیدی سر داد بدینسان که : شما سادهاید و کارها
را آسان میگیرید. مگر کسی گوش به اعتراض میدهد؟!. ... تا آنکه سرانجام گفتم : شما
درست میگویی. اگر ما تنها گله کنیم کاری از پیش نخواهیم برد. ولی اگر دست به هم
دهیم و همدل گردیم و شمارمان هم هرچه بیشتر باشد بهتر توانیم هر سازمانی را به
انجام بایاهایش واداریم.
اینجا باز
ساز نومیدی نواخت و من ناچار شده پرسیدم : شاه را چه کسانی برانداختند؟! چون زمینهی
سخن روشن بود نمیتوانست بگوید : کشورهای بیگانه. زیرا در آن حال میپرسیدم : با
چه وسیلهای این کار را کردند؟! اینبود گفت : مردم. آنگاه گفتم : پس اگر به هم دست
یگانگی دهیم بسیار کارها توانیم کرد. ما همان مردمیم و اکنون تنها امید در دلهای
ما مرده و چون دلمرده گردیدهایم ، گمان داریم کاری از ما ساخته نیست. از هم دور
گردیدن و به کاری نپرداختن در ما تخم نومیدی را کاشته چندانکه تاریخ نزدیک خود را
نیز از یاد بردهایم. به سخن استوارتری درد اصلی ما پراکندگی (تفرق) است که ما را
از هم دور گردانیده.
اساساً امروز
که سمن ها (سازمان مردم نهاد یا NGO) در بسیاری
کشورها برپا می شود و مردم در آنها گرد میآیند و برای آرمانهاشان میکوشند ، برای
اینست که بجای گله و ایراد و آرزو بکوشند و کاری را به نتیجه رسانند. بجای آنکه من
و شما بنشینیم و پیاپی غر بزنیم و از دولت و شهرداری و پلیس و دادگستری بدگوییم
بهتر آنست که ببینیم از چه راهی می توانیم گرفتاری خود را از میان برداریم.
بدینسان من میخواستم آن جوان را به سمنها پروا دهم تا نومید نباشد و این بداند که
راه کوشش به برداشتن گرفتاری بسته نیست. بداند که اگر بجای نالیدن با دیگران
همدستی کند و به رفع اشکال از راهش بکوشد ، فیروز خواهد گردید و هم لذت بسیاری خواهد
داشت. این سخنها امیدمندم برای آن جوان تکانی بوده که بداند برای بدست آوردن هر چیزی
باید اندیشید و کار کرد. بداند از گله و ناله یک دانه شن نیز تکان نخورد.
بیشتر اینها
که بدینسان گله میکنند گمان دارند تنها راه بهبود اینست که ناگهان « انقلابی» شود و
بیکبار درهای رفاه و خوشبختی بروشان گشوده گردد. هرگز این سخن که هر کس باید بنیکی
خود کوشد تا شایندگی یا رشد سیاسی فراهم گردد و بهبود گام بگام بدست آید به
مغزشان راه نیافته. شایندگی از دید ایشان یک مشت آگاهیهای پراکنده را از بر کردن
است. اینکه باید در خردها و رفتارها و خویها نیز تکانی پدید آید نه چیزیست که
بگوششان رسیده باشد.
بازگردیم به
داستان سفر.
در هر حال به
آخرهای سفر رسیده بودیم و من دلخوش از این آشنایی و شنیدن سخنان دلنشین او و
شادمان از اینکه بایای خود را تا اندازهای بکار بسته بودم و تکانی در اندیشههای
او رخ داده بود. این تکان بیگمان راه را برای او روشن میگرداند و بجای تباه کردن زمان
و به آشفتهگوییهای تلویزیونهایی که کمترین اعتمادی به آنها نیست پروا کردن ، جویای
راهی برای یافتن چاره به دردهای تودهی ایرانی خواهد افتاد.
فرصتی نیافتم
که او را با کانال پاکدینی در تلگرام (@pakdini) یا
نشانیهای دیگر آشنا گردانم. تنها توانسته بودم پرسشی کنم که همانا پیشتر نشنیده
بود و با این امید که تکانی در اندیشه هایش پدید آمده باشد شادمان بودم.
با خوشی و
لبخندهای مهرآمیز از هم جدا گردیدیم.
پایگاه : کتاب ارجدار « اکنون و آینده ما راست» که از گفتارهای پیمان و دیگر گفتارهای پراکنده (از سال 1311 تا 1323) گرد آوری شده را امروز در پایگاه گزاردیم.
پایگاه : کتاب ارجدار « اکنون و آینده ما راست» که از گفتارهای پیمان و دیگر گفتارهای پراکنده (از سال 1311 تا 1323) گرد آوری شده را امروز در پایگاه گزاردیم.