110 سال پیش مردم بستوه آمده از
ستمها و بیکارگیهای قاجاریان جنبشی کردند که کشور را در راه دیگری انداخت. چون
فرمانروایی در سراسر جهان تا آن زمان ـ جز کشورهایی که راه دمکراسی را برگزیده
بودند ـ همیشه « مطلقه» شمرده میشد به این معنی که آنچه پادشاهان میفرمودند روان
میگردید ، اینبود نام این جنبش را در برابر « مطلقه» ، « مشروطه» گزاردند و از آن
پس برای اختیارات پادشاه قانونها و مرزهایی تعیین کردند و رشتهی کار را بدست
نمایندگان مردم سپردند.
آن جنبش مظفرالدین شاه را واداشت که بر
فرمان مشروطه دستینه گزارد و به آگاهی مردم رساند. ایران سراسر شادی و خرسندی و
خوشدلی گردید. همه جا را چراغانی کردند و آذین بستند و این کار پادشاه را « عدل
مظفر» نامیدند.
بنیادگزاران مشروطه اروپاییان بودند و
آسیاییان از ایشان گرفتند. چون این گونهی فرمانروایی بر پایهی بنیادنامهای (یا
یک رشته قانونهای بنیادی) استوار است که آن را در زبانهای اروپایی کنستیتوسیون
گویند ، اینست کنستیتوسیون در اروپا هم به معنی قانون اساسی و هم فرمانروایی مشروط
به بنیادنامه ، هردو بکار رفته است. ولی در ایران آن را تنها به معنی مشروطه
شناختند و برای آن بنیادنامه واژهی « قانون اساسی» را بکار بردند.
از آنسو چون در دمکراسی (به معنی
فرمانروایی مردم) این مردمند که نمایندگانی برمیگزینند و آنها قانونها و از جمله
قانون اساسی را میگزارند تا فرمانروایی بر پایهی آن باشد ، اینست دمکراسی و
مشروطه کمابیش به یک معنی است.
در برخی دمکراسیها قانون اساسی به
ماندن پادشاه (یا ملکه) ناخشنودی ننموده و اینست آن را مشروطهی سلطنتی نامند
(مانند بلژیک ، انگلستان و هلند و سوئد) و در برخی دیگر پادشاهی نیست و بجای آن
رئیسجمهور یا نخستوزیر کارهای کشورداری را بدست میگیرد که به این گونه
فرمانروایی جمهوری گویند. اینکه این فرمانروا (نخستوزیر یا رئیسجمهور) چگونه
برگزیده میشود در همه جا یکسان نیست.
در آن زمان که در ایران جنبش مشروطه پا
میگرفت از کشورهای آسیا ، با بودن کشورهای بزرگی همچون روسیه و ترکیه (عثمانی آن
روزگار) ، هند ، چین و ژاپن ، تنها در ترکیه و ژاپن کوششهایی برای برپا کردن
مشروطه در کار بود.
در هندوستان وضع دیگری بود : انگلیسها
برای گردانیدن کشور بزرگی مانند هندوستان (هند و پاکستان و کشمیر و بنگلادش روی
هم) چون نیاز به خود هندیان داشتند ایشان را بشوراهای قانونگزاری که خود بنیاد
گزارده بودند آموزش و راه میدادند و برخی را به لندن میفرستادند. کسانی از همین
گروه آموزش دیده در لندن بودند که در بازگشت در سال 1885 (21 سال پیش از فرمان
مشروطه در ایران) حزب کنگرهی ملی هند را با آرمان جداسری (استقلال) هندوستان بنیاد
گزاردند. کوششهای این حزب و نیز مسلم لیگ بود که جداسری هندوستان را از انگلیس در
سال 1947 بدست آورد.
در هر حال ایران در جنبش برای دست
یافتن به مشروطه ـ جز از اروپا ـ از پیشگامان در آسیا بلکه در جهان بشمار میآید.
ولی جای سد افسوس است که اکنون پس از سد و ده سال از آن جنبش بیمانند که ایرانیان
پس از یک دوره خفتگیِ دراز به آن برخاستند و با فدا نمودن هزارها جوانان و خونهای
بسیار بدست آوردند ، آنچه ما امروز داریم یک دکوری از مشروطه یا دمکراسی بیش نیست.
آنچه ما امروز داریم ننگ دمکراسیهاست.
میدانیم کسانی به این سخن خرده
خواهند گرفت. ولی این از آن راهست که افسوسمندانه معنی دمکراسی در ایران پس از سد
و ده سال هنوز دانسته نیست. برخی نیز به این سخن خرده خواهند گرفت. خواهند گفت :
مگر دمکراسی هم معنی می خواهد؟ در همین جا (کانال و پایگاه اینترنتی) گفتارهایی
بنام « معنی مشروطه[دمکراسی] چیست؟» و « بايد معني درست مشروطه [دموكراسي] را
فهميد و بديگران هم فهمانيد» را از
روزنامهی پرچم گزاردهایم که گواه سخن ماست.
امروز شما از سد ایرانی که بپرسید :
دمکراسی به چه معنیست؟ جز یکی دو تن بیشتر معنی درست آن را بازنتوانند نمود. بیش
از این نتوانند گفت که دمکراسی مجلس قانونگزاری داشتن یا انتخابات آزاد است. یا
پادشاه و خودکامه نداشتن است. بهترین پاسخشان آنست که در دمکراسی سخن اکثریت بر
کرسی نشیند. کسانی هم دمکراسی را آزادی معنی کنند.
این جملهی آخری را شما از کسان بسیاری
توانید شنید و اگر اندکی بیشتر پرسید و جستجو کنید خواهید دریافت که معنی آزادی
را هم بدرستی نمیدانند. زیرا به گمان ایشان آزادی آنست که کسی را با شما در هیچ
زمینهای کاری نباشد یا به سخن دیگر آزادی بیمرز را میخواهند ولی نام آزادی را
میبرند. یکی نیست بپرسد : در کجای جهان آزادی بیمرز هست که شما خواهان آنید؟!
نكتهی
دردناك و تكان دهندهی ديگر آنكه اگر پرسش و پاسخ در اين زمينه را ادامه دهيد
خواهيد ديد كه جوان درسخوانده و مدركدار « عصر اطلاعات» ، ناگهان زبان گشود و چنين
گفت : « امروز باید درپی دمكراسي بود ، مشروطه كه كهنه شده».
بدينسان ميبينيد
مشروطه را جز از دمكراسي ميگيرد. يا آنكه جمهوري را از مشروطه جدا شمرده آن را «
تازه تر از مشروطه» ميشناسد. يا از آن هم بدتر مشروطه را نيازمند پادشاه ميپندارد
و بشما كه نام آن را ميبريد خرده ميگيرد كه : در اين دوره كه همهی كشورها جمهوري
شدهاند شما هنوز نام از مشروطه ميبريد؟
یک دلیل دیگر برای آنکه بدانید معنی
دمکراسی را نمیدانند اینست که اگر هوش گمارید خواهید دید کسی به روزبهِ (عید)
مشروطه پروایی نمیکند. آنهایی که نیمهی شعبان یا عید فطر را جشن میگیرند یا روز
کشتار گوسفندان را گرامی میدارند و در آن راه خودکشیها میکنند بکنار ، ایشان در
دالانهای تاریک نادانی گرفتارند. ولی بسیاری هم هستند که خود را « فرزانه» و
« فرهیخته» میدانند و در همان حال شب یلدا را جشن میگیرند ، در چهارشنبه سوری آن دیوانهبازیها را مینمایند و روز سیزدهبدر را گرامی میدارند و به اینها بسنده نکرده به مهرگان و جشن سده نیز میخواهند بپردازند زیرا اینها « یادگار نیاکان بزرگ مایند». ولی کمتر دیدهاید به روزبه مشروطه پردازند و جشن گیرند و چراغانی کنند.
« فرهیخته» میدانند و در همان حال شب یلدا را جشن میگیرند ، در چهارشنبه سوری آن دیوانهبازیها را مینمایند و روز سیزدهبدر را گرامی میدارند و به اینها بسنده نکرده به مهرگان و جشن سده نیز میخواهند بپردازند زیرا اینها « یادگار نیاکان بزرگ مایند». ولی کمتر دیدهاید به روزبه مشروطه پردازند و جشن گیرند و چراغانی کنند.
آری! این دلیلست که اینها به
گرانمایگی مشروطه یا دمکراسی پی نبردهاند. اگر پی برده بودند آن را سخت گرامی
میداشتند. کدامیک از این جشنهاست که در ارج و پرمایگی به پای روزبه مشروطه رسد؟!.
دلیلهای دیگری هست که نشان میدهد ما
از معنی درست دمکراسی بس دوریم. میدانیم بسیاری این را نیز نخواهند پذیرفت و از در
ایستادگی درخواهند آمد. ولی جای هیچ چون و چرایی نیست و آنچه گفته شد افسوسمندانه راستیهاییست
که نشانههایش در میان مردم آشکاره دیده میشود.
برای مثال شما ببینید که مردم ما به
قانونها چه اندازه بیپروایند. به گفتهی کسانی : قانونگریزند. این هم دلیلست که
به ارج مشروطه و قانون پی نبردهاند. بیشتر مردم قانونشکنی را یک افتخار
میپندارند. تو گویی سرپیچی از قانون را همسنگ دلیری و آزادگی میدانند.
مثلاً در این کشور قانونی گزاردند که هنگام
رانندگی کمربند بندند. این قانون پیش و بیش از همه برای کم کردن آسیبهای تصادفهای
رانندگی و برای تندرستی راننده و همراهانش میباشد. ولی شما به چشم خود میبینید
که به همین هم نمیخواهند گردن گزارند.
مثال دیگر آپارتماننشینی است. اگر در
یکی از این آپارتمانها از نزدیک به رفتار و گفتار ساکنان آن پروا کنید درمییابید
که هر کسی راه خود را میپوید و به قانونها پروایی ندارد. قانون تملک آپارتمانها
یا قانونی که آپارتماننشینی را بسامان میگرداند را کمتر از یک در سد مردم خواندهاند.
اگر شما آن را خواندهاید این دریافتهاید که با همهی نارساییهایی که دارد یک
قانونی است که ادارهی ساختمان را به دست واحدهای آن میسپارد و اگر همه از آن
قانون پیروی کنند کمتر میان ایشان درگیری و کشاکش خواهد بود. ولی امروز کار بجایی
کشیده که شوراهای حل اختلاف که بیشتر دعواهای آپارتمانها به آنها برده میشود دیگر
مجالی برای پرداختن به آنها ندارند و از بس شکایتها فراوان شده است به آنها نمیرسند
یا از سر باز میکنند.
ما نه تنها خود را شایندهی دمکراسی
نگردانیدهایم بلکه خودکامگی در ما ریشه دارد و به آن گرایش داریم. میپرسید
چگونه؟!.. برایتان سه نمونه میآوریم :
یکم ، هنگامی که از آشفتگی کارهای
کشور گفتگو بمیان میآید بسیار میشنوید که میگویند یک کسی همچون رضاشاه باید بیاید
و کارها را درست کند. کشور چنان بهم ریخته که جز این راهی نمانده. آیا یک مردمی که
دمکراسی را نیک شناختهاند و به برتریهایش پی بردهاند خواهان آمدن یک خودکامه میشوند؟!
دوم ، میدانید که یک خودکامه بخود نمیروید
بلکه او را « میپرورند». چه کسانی میپرورند؟ کسانی که در پیرامون اویند. نخست یک
کسی سخن چاپلوسانهای بزبان میآورد که او را خوش میافتد. سپس دیگران از هم پیشی
میجویند. خودکامه نیز رفته رفته باورش میشود که این سخنان چاپلوسانه راست است.
از آنسو چاپلوس درپی مزد است. مزد آن را که از راههای گوناگون دریافت در کارش پا
فشارتر میگردد. آنگاه در پیرامون خودکامه تنها چاپلوسان میمانند زیرا آنها که
بدین پستی تن نمیدهند را خودکامه از خود میراند یا خود ایشان بازنمیمانند.
بدینسان از محمدرضاشاه دمکرات درسخواندهی سوئیس با سدها بار گفتن «شاهنشاه عظیمالشأن»
و یک رشته سخنبافیهای ریاکارانه و او را در ردهی میهن و خدا آوردن و آریامهرش
خواندن و سرود برایش ساختن و در سینماها بپایش برخاستن و دیگر گفتارها و کردارها
یک خودکامه ساختند. هم امروز این داستان در حال تکرار است.
سوم ، در هر کاری مردم بجای آنکه
مسئولیت خود را در آن ببینند و آستینها را بالا زنند بهانهها میآورند که از
مسئولیت بگریزند. یکی میگوید : دولت بکند دیگر! دیگری میگوید این از وظایف
شهرداریست. سومی میگوید : پس پلیس برای چه کار است؟! چهارمی میگوید دیگران اگر دست
بکار بردند من هم هستم! ، پنجمی میگوید یک تن چه کاری تواند کرد؟! همین آپارتماننشینی
اگر نارساییهای قانونش را نادیده گیریم یکی از بهترین قانونهاست ولی بیشتر مردم از
دخالت در کارهای گروهی گریزانند و همیشه رندانه میخواهند دیگران آن کارها را
بگردن گیرند و ایشان بیاسایند. آیا چنین اندیشه و رفتاری با دمکراسی سازگار است؟!
آیا مردمی که چنین اندیشهها و رفتارهایی دارند توانند بدمکراسی دست یابند؟! آیا
نه آنست که چنین مردمی خود راه را برای یک خودکامه باز میکنند که بیاید و بر
ایشان فرمان راند؟!
این مردم با این رفتارشان بزبان حال
میگویند ما شایندهی ادارهی خود نیستیم. ما یک کار را میدانیم. شارژی میپردازیم
و کاری بکار ساختمان نداریم (تازه اگر رند نباشند). اگر یک تن پیدا شود (مدیر
ساختمان) و برخلاف قانون کارها را بدلخواه پیش برد با او هم تا زمانی که سودشان
بخطر نیفتاده و رگ رشکشان به جنبش درنیامده ، کاری ندارند. میخواهد خودکامانه
بگرداند میخواهد از روی قانون ، برایشان فرقی نمیکند. زیرا هیچگاه وقت نگزارده که
قانون را بخوانند و دل نسوزاندهاند که گردانیدن کارها از روی قانون باشد ، نه از
روی خودکامگی. چه کسی وقت میگزارد که به قانون پردازد؟! کی دل میسوزاند که قانون
احترام خود را نگاه دارد و هر کسی به شکستن آن دلیری نکند؟! مگر نه آنست که باید
دلبستهی قانون باشد؟! مگر نه آنست که باید ارج و بهای قانون را بداند؟!
شما یک در هزار نمی بینید که کسی
بگوید این قانون برای آنکه ما دمکراسی را تمرین کنیم بهترین افزار است. بیایید
شایندگی خود را در این میدان نشان دهیم. ما سد ایراد به دولت میگیریم که به خواست
مردم پروایی ندارد و خودکامگی میکند ، در این میدان آزمایش که دولتی نیست ، بیایید
ما خود نیک باشیم و با هم و از روی قانون ساختمان را بگردانیم. خویهای زیانمند و
ناستوده را از خود دور گردانیم و اینجا را خانهی خود دانسته با مهربانی و یاوری
به هم کارها را پیش بریم و هم زندگی را بیکدیگر شیرین گردانیم.
مردم عادی و عامی بکنار ، اگر راهتان
به کلانتری و دادسرا بیفتد با کسانی که پیشهشان با قانون بستگی دارد سر و کار
پیدا میکنید از پلیس و بازجو و وکیل و قاضی و دیگران. اگر هوش گمارید خواهید دید
ایشان کمتر یکی پابندی سخت به قانون دارد. قانون در ایران حکم موم را دارد که به
هر شکلی که خواستند درآورند. بیجهت نیست که روز بروز بر قانونشکنی و بزهکاریها
افزوده میشود.
ما نارسایی و ناتوانی و عیبهای مردم
را از پندارها و کیشها و خویهایی که دارند ، از باورهای بیپا و رفتارهایی که بدان
دچارند مینکوهیم ولی راستی آنست که این نکوهیدنها بیشتر برای آنست که بدانند تا
از اینها دست نکشند روی خرسندی و خوشی را نخواهند دید. از این راه نیست که گناه را
از ایشان بدانیم.
دربارهی مشروطه ما نیک آگاهیم که از
زمان جنبش مشروطه تا فرمانروایی رضاشاه کسانی برای آنکه معنی درست مشروطه را به
مردم بفهمانند و با جلوگیرهای آن نبردند نبود. یک مثال آن روزنامهها در یک کشور
است و مثال دوم حزبها. این دو در ایران هیچیک به دمکراسی و رواج آن نپرداختهاند.
پس از آن در زمان دو شاه پهلوی و سپس در جمهوری اسلامی همیشه کوشیده شد که مردم از
دمکراسی چیزی یاد نگیرند و جلوگیرهای پیشرفت آن را ندانند و اینکه چه شد مشروطه
ناانجام ماند را نفهمند. کسی به تاریخ مشروطه پروایی نکند و آن را دارای ارج و بها
نداند.
ما نیک آگاهیم که در کتابهای درسی
راهنمایی و دبیرستان یک مشروطهی آبکی با تفسیرهای گمراه کننده گنجانیده بودند و
چندان پروایی نمیکردند. اکنون هم جز این نیست. مانند آن بود که از پیشامد رژی سخن
میرانند. نه ستایشی نه بزرگداشتی نه بها دادنی ، نه شرح تأثیر آن بر زندگانی مردم
و گامهایی که در راه پیشرفت برداشته شد. در این میان اگر ما سخنانی که (برای مثال)
دربارهی حافظ یا مولوی گفته و نوشتهاند را با آن بسنجیم داستان فیل و فنجان
میگردد. بیپروایی دولتها به تاریخ مشروطه و قهرمانان آن و چیزهایی که در کتابهای درسی
تاریخ یا دیگر کتابها نوشتهاند و همچنین بیپروایی به جشن مشروطه داستانیست که هر کس
باریکبینی از آن درمییابد که هیچ دلبستگی به یاد دادن دمکراسی به مردم در میان
سیاستگران نبوده و نیست.
خود دولت را نیز میبینیم که دمکراسی
را انتخابات میشناساند و از اینکه از آغاز « انقلاب» تاکنون دهها انتخابات برگزار
کرده بخود میبالد و دمکراسی در ایران را بهترین دمکراسی در جهان وامینماید!
هنگامی نیاز بود کسی برخیزد و بگوید :
«مجلس در رأس امور است». سالها مردم را با این سخن فریفتند. تا آنکه مردم رئیسجمهوری
را برگزیدند که روزی به مجلس درآمد و گفت : امروز مجلس در رأس امور نیست. سپس سوار
هواپیما شد و به سفر بیرون از کشور رفت. هیچکس از نمایندگان مجلس به این سخن
اعتراضی نکرد. اگر یک کشور دمکراتی بود ، آیا رئیسجمهور بیباک و سبکمغزی چون او
را میگزاردند بر سر کار بماند؟!
بهر حال ما این روز را از آنجا که
یادآور جنبشِ ورجاوندِ مشروطه بوده به همهی ایرانیان خجستهباد میگوییم. این از
آن راهست که به گرانمایگی دمکراسی و برتری آن بر دیگر گونههای فرمانروایی بیشتر
پروا شود.
ولی اگر راستی را بخواهیم بگفتهی یکی
از یاران باید رخت سیاه در این روز بپوشیم و سوگوار بودن خود را به همه بنماییم.
این را نیز بیفزاییم که فرمان مشروطه
در سیزدهم مرداد 1285 بیرون آمد و ما نمیخواهیم کاری کنیم که بیگانگان را جای
خردهگیری باشد و از آنسو به حقیقت و تاریخ پابندیم و نباید پیروی از اشتباه
دیگران کنیم. اینست هر سال روز سیزدهم مرداد را روزبه میگیریم.