نوشتهی
: ن. بغداد
گفتگويي
است كه ميان يكي از پاكدينان بنام (ن) و واعظي بنام (ح) رفته و در پايان آقاي واعظ
براز كار خود اعتراف كرده است.
آقاي
شيخ ح واعظ را از كودكي ميشناسم. پدرش كفشدوز بنامي بود. خودش هم چندي بكار پدر
مشغول شده و چون سوادكي ميدارد و گاهي كتابهائي مانند جودي و جواهري و زيارتنامه
را ميخواند ، پس از چند سالي كهاز آن شهر بيرون رفتم ، در بازگشت او را ديدم
دستاري بسر بسته و جُبّه و ردائي در بر كرده خرامان راه ميرفت. در شگفت شدم : چه
شده كه كفشدوزي باين جامه درآمده؟ جويا شدم گفتند پس از مرگ پدر دكان را فروخته و
بجامهی آخوندي درآمده و اينك روضهخوان است.
يكي
دو سالي گذشت. روزي در خانه بودم كه در زدند گشودم ديدم شيخ ح است. گرچه پيشينهی
دوستي نداشتم ولي چون بخانهام آمده بود او را گرامي داشتم و با گرمي پذيرفتم.
نشسته دامنهی سخن را كشانيده بپاكديني رسانيد و گفت :
ـ
من پارهای از كتابهاي آقاي كسروي را خواندهام در همه جا خوب مينويسد. ولي دربارهی
شيعه و شيعيگري از جادهی عدالت بيرون رفته و انكار بديهيات را كرده.
ن
ـ بهائيان ميگويند : « همهی كتابهاي كسروي خوبست جز بهائيگري». صوفيان همهی كتابها
را ميستايند جر صوفيگري ، چامهسرايان نكوهش از شعر و شاعري را نميپسندند ،
ديگران بهمين ترتيب. هر دسته همهی كتابها را بجا ميدانند جز آنچه كه با باورها و
عقايد خود آنها سازش ندارد. رويهمرفتهاز اين سخنان پراكنده چنين فهميده ميشود كه
تمام كتابهاي آقاي كسروي پسنديده و بجا است.
ح
ـ آخر در باب تشيع دلايلي در دست است.
ن
ـ دلايل شما را اگر از قرآن و نهجالبلاغه و تاريخ عمومي اسلام باشد ميپذيرم.
ح
ـ تاريخ را كنار بگذار. در تاريخ دست بردهاند.
ن
ـ بسيار خوب. از دو كتاب ديگر دليل بياور
ح
ـ از همه واضحتر خطبهی شقشقيه است.
ن
ـ نخست بايد دانست كه در خطبهی نامبرده اختلاف است كه آيا از خود امام است و يا باو
نسبت دادهاند. ما چنين انگاريم كه از خود امام است. باز هم در هيچ جاي آن از آنچه
شيعيان در باب داستان غدير خم ميگويند ذكري نشده است بلكه كوتاهشدهی خطبه گلهگزاري
است. اين را گفتم و كتاب نهجالبلاغه را از كتابخانه بيرون آورده خواندم :
«
اما بعد فقد تقمصها فلان و انه لیعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي ينحدر عني
السيل و لايرقي الي الطير ...».
ديديد
در هيچ جاي اين خطبه اشاره بحق صريح خود در خلافت و يا تعيين از طرف پيغمبر ننموده
است. حتا پس از كشته شدن عثمان خلافت را با اكراه پذيرفته ميگويد : « حتي وطئي
الحسنان و شق عطفا رداي»[2] در چند جاي ديگر و در نامههاي خود كه بمعاويه فرستاده
صحت خلافت خلفاي پيشين را ميرساند و حتي در جائي از خليفهی دوم ستايش كرده ميگويد
: « لله در فلان ...».
ح ـ گرفتم كه در نهجالبلاغه اشارهی صريحي نشده باشد شايد
ديگران حذف كردهاند. ولي در قرآن كه صريحاً خطاب بپيغمبر ميگويد : « و اذا فرغت فانصب
و الي ربك فارغب». اين را چه ميگوييد؟
ن
ـ افسوس كه با دستار يك مني و ردا از زبان و دستور عرب آگاهي نداري.
شيخ
ح از اين گفتهها برآشفت و با روي برافروخته و با تندي گفت : عجب؟
ن
ـ در عربي (نصب ينصب) با زبر صاد بمعني خستگی و تعب است و (نصب ینصب) با زیر صاد
بمعنی نصب و نشاندن است. در اينجا هم كه خودت با زبر صاد خواندي در قرآن هم بهمين رُويه
آمده پس معني خستگي و تعب است. از اينرو بستگي با تعيين جانشين ندارد.
چون
ديدم گفته مرا باور ندارد ، قرآن تفسير بيضاوي را كه در خانه دارم آوردم همان بود
كه گفتم. فرهنگ عربي « المنجد» را آوردم همان بود كه گفتم.
در اينجا راه دليل بر او بسته شده ناچار تاريخ را كه در
آغاز نپذيرفته بود پيش كشيده گفت :
داستان
غدير خم از همه روشنتر[است] و حتي سنيان هم بآن اشاره كردهاند.
ن
ـ داستان راست است ولي پيغمبر در آنجا چه گفته؟
ح
ـ علي را برداشته بهمه نشان داده فرمود : « من كنت مولاء فهذا علي مولاء». ما اگر پيغمبر
اسلام را قبول داريم بايد علي را هم قبول داشته باشيم.
اين
سخنان را چنان ميگفت كه تو گوئي چيره شده و مرا از ميدان بدر كرده.
ن ـ حالا فهميدم كه حتي فروع دينت را هم نميداني. رنگ از رويش
پريده ، نفس تازه كرده ، راست نشست و گفت :
چطور
، نفهميدم ، يعني شما ريش تراشيدههاي مزّلف بهتر از ما ميدانيد؟.
ن ـ اوقاتت تلخ نشود ، و از حدود نزاكت خارج نشويد. اولاً ريش
نمودار فهم و شعور نيست و الا بز هم ريش دارد. پس چرا ضربالمثل نافهمي است؟ ثانياً
زلف كه شرعاً اشكالي ندارد. مگر نه خودتان بالاي منبر ميگوئيد : روز عاشورا ليلي
زلف علياكبر را شانه كرد و بميدان فرستاد؟. ثالثاً اگر سر چَخِش[= مجادله] داري
ما را با تو كاري نيست ، و اگر مقصودت فهميدن است دليل بخواه.
ح
ـ بفرماييد.
ن
ـ نخست آنكه يكي از ابواب فقه ولاء است. دوم آنكه مادهی نهم فروع دين تولا و دهم تبرا
است. در هر دو جا ولاء و تولا را دوست داشتن و محبت معني كردهاند. پس مولا كه از
ولاء مشتق است بهمان معني دوستي است. فرهنگ (المنجد) هم حاضر است در واژهی
(المولي) ميگويد :
« المالك. السيد. العبد. المعتق. العتق. المنعم. المنعم عليه. المحب. الصاحب. الحليف. الجار. النزيل. الشريك. الابن. ابن العم. ابن الاخت. العم. الصهر. القريب. مطلقا. الولي. التابع» ديديد در هيچكدام معني امارت. خلافت. سلطنت نيست.
« المالك. السيد. العبد. المعتق. العتق. المنعم. المنعم عليه. المحب. الصاحب. الحليف. الجار. النزيل. الشريك. الابن. ابن العم. ابن الاخت. العم. الصهر. القريب. مطلقا. الولي. التابع» ديديد در هيچكدام معني امارت. خلافت. سلطنت نيست.
از
طرف ديگر بگفتهی شما پيغمبر پس از آن جمله فرموده : « اللهم والِ مَن والاء و عاد
من عاداه» يعني « خداوندا ، دوست دار كسي كه او را دوست دارد و دشمن دار كسي كه او
را دشمن دارد» اين همان خواست مرا ميرساند و اگر بگفتهی شما « مولا» بمعني جانشين
و خليفه باشد بايد خَستُوان[= معترف] شد كه پيغمبر گفته است « خداوندا خليفه كن
كسي كه او را خليفه شناسد» پيداست كه خواست پيغمبر اين نبوده وگرنه بايد تمام
شيعيان بخلافت و سلطنت برسند و دستگاه پادشاهي داشته باشند.
وانگهي
در روز غدير خم هزارها عرب و زبانفهم بودهاند كه بيگمان زبان تازي را صد بار
بهتر از من و شما ميدانستهاند و مقصود پيغمبر را درمييافتند و اگر راستي را
مقصود پيغمبر جانشيني و خلافت بوده باوركردني نيست كه هزاران مسلمان و اعراب كه چه
در دين و چه در زبان از ما صد درجه بالاتر بودهاند اعتنائي بگفتهی ديروز
پيغمبرشان نكرده ابوبكر را بخلافت بپذيرند؟
ميدانم
خواهيد گفت : « ارتد الناس الا اربعه». ولي اين گفته با خرد ناسازگار است. وانگهي
تاريخ ميرساند كه در اوج عظمت و قدرت و فرمانروائي بنياميه و بنيعباس ، شيعيان
سرجنبان بودند و در گوشه و كنار زمزمههائي ميكردند و از كشتن و هرگونه آزار هراس
نداشتند. آنوقت چطور ميتوان باور كرد در صدر اسلام كه آزادي بيش از اندازه بود و
مسلمانان ميتوانستند بخليفهی خود بيپروا بگويند : « لِقوّمناكَ بحد السيف» و
ميتوانستند بر خليفه شوريده او را بكشند و در جائي كه خليفه خودش بالاي منبر و در
برابر صدها مسلمان بگويد « لقد وليتَ عليكم وَلَستَ بخيركم» آنهمه مسلمانان بادين
از جانگذشته خامش نشينند و شورش براي اجراي اوامر پيغمبر خود نكنند؟. با اينكه براي انتخاب جانشين پيغمبر ميان
مهاجرين و انصار گفتگوهائي رفت و برودتي روي داد باز هم هيچكدام اشاره بداستان
غدير خم نكردند و آن را دستآويزي براي جدائي نگرفتند. اعرابي كه مرتد شده و از
دادن زكات خودداري نموده با عسکريان خليفهی اول نبرد نمودند بخوبي ميتوانستند از
اين داستان سودجوئي كنند.
اينها
همه ميرساند كه خواست پيغمبر جز اين است كه شما مدعي هستيد و راستي همانست كه اعراب
وقت فهميده و بكار بستهاند.
بالاتر
روم. ميخواهم بگويم رفتار ابوبكر و عمر را با علي ابن ابيطالب كه عنوان كردهايد و
راهي براي نان درآوردن شما روضهخوانها است سرتا پا دروغ است. منزلت و ارج امام
علي والاتر از آن بود كه كسی بتواند آن جسارتها را بنمايد؟ سرشناسي و بلندنامي علي
در ميان تمام اعراب و محبوبيت او در ميان مسلمانان عموماً بالاتر از آن بود كه
دستخوش هوا و هوس يكي دو نفر قرار گيرد و آنهمه آزار بخود و همسرش رسانند كه او
خاموش نشيند و مسلمانان هم تماشاچي باشند. اين داستانها كه در بالاي منبرها خوانده
ميشود جز توهين و كوچك کردن امام نتيجه ندارد. شرم هم خوب چيز است. در واقعهی امام
حسين كه خلافت بنياميه در اوج قدرت و توانايي بود و مسلمانان هم آن فداكاري و
خيمهاي پسنديده ياران پيغمبر را نداشتند ديديم چه هياهويي بر پا كردند و مردانه ايستادگيهايي
نمودند كه خود يكي از علل انقراض دولت بنياميه گرديد. در اينصورت چگونه ممكن است
كه پدر امام حسين آنهمه آزار و بياحترامي بیند و ياران پيغمبر خاموشي گزينند؟ چرا
خرد خودتان را بداوري نميخوانيد؟!.
شيخ
ح ـ تاب نياورده ، براي بكرسي نشاندن ادعاي خود اين بار دليل ديگري آورده گفت : امام
علي ابن ابيطالب مأمور بسكوت و تحمل بود. فرمان داشت كه شمشير از غلاف نكشد ، و از
طرف ديگر نميخواست اختلافاتي ميان مسلمانان رخ دهد.
ن
ـ بسيار خوب ، مأمور بخاموشي و بردباري بود ، فرمان داشت شمشير از نيام نكشد ، ديگران
چطور؟ آيا همهی مسلمانان اين مأموريت و فرمان را داشتند؟ در كتاب « علايلي» خواندهام
كه آن بزرگوار شبانه فاطمهی زهرا را برداشته درب خانهی يكايك مهاجرين و انصار
ميرفت و استمداد ميطلبيد. اگر اين داستان راست باشد چه شد كه ديگران شمشير نكشيدند
و ياري نكردند؟! اينكه ميگوييد امام با داشتن حق صريح ، سكوت اختيار كرد معنايش
اين است كه در اجراي اوامر پيغمبر و احقاق حق خود سستي نموده و بعقيدهی شما ركني
از اركان دين را كه (امامت) است مورد عمل قرار نداده. آيا راست است كه علي در
اجراي اوامر الهي و پيغمبر كوتاهي كرده است؟
آمديم
بر سر قسمت دوم كه ميگوئيد : « نميخواست اختلافاتي ميان مسلمانان رخ دهد» پذيرفتم
و باور كردم. ولي ميپرسم : پس شما چكار داريد پس از 1360 سال ، جدايي ميان
مسلمانان مياندازيد؟ صاحب حق خاموش بود شما چرا هياهو ميكنيد؟ بقول معروف كاسهی از
آش گرمتر؟ وانگهي داستاني راست يا دروغ 1350 سال پيش رخداده بامروز چه بستگي
دارد؟ جز جدايي و دشمني و خونريزي تا بامروز چه نتيجه داده؟ فردا و آينده هم جز
اين نتيجه نخواهد داد كه مسلمانان بروي يكديگر شمشير كشند و يكديگر را تكفير كنند
و خون يكديگر را بريزند. اين كار نه سود دنيوي دارد و نه ثواب اخروي ، هيچ
سياستي نميتواند بهتر از اين مسلمانان را پراكنده و بجان يكديگر اندازد و زبون
كند.
چون
ديگر رهي نماند باز هم گردن بدليل نگزارده گفت : آخر نميشود.
اين
آخرين تيري بود كه در تركش داشت.
ن
ـ چرا نميشود؟ شما تجربه كرديد و نشد؟ مردم بمب اتمي اختراع ميكنند. تلويزيون ميسازند.
از رفتن بكرهی ماه سخن ميرانند. ولي ما بفكر 1350 سال پيش هستيم و نخواستهايم يك
اختلاف بياساسي را از ميان برداريم. جز تيرهدلي و « تعصب اعما» [تعصب کور] علتي ندارد.
داستان شما همان داستان 1380 سال پيش اعراب است كه براي مسائل پوچ و خيالي بر سر هم
ميكوفتند و يكديگر را ميچاپيدند و بخاك و خون ميكشيدند. دين اساساً براي جلوگيري
از اختلافات و ايجاد برادري است. براي اين است كه همهی پيروان آن دين در يك راه و
يك انديشه باشند. « و اذكروا نعمـةالله عليكم اذ كنتم اعداء فألف
بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا» [6] اما وضع امروز شما درست برعكس اين آيه است.
شما برادر بوديد ولي امروزه دشمن يكديگريد.
اينجا
ديگر شيخ درمانده و دستآويزي نيافته ، پس از كمي فكر ، دستي بريش جوگندمي خود
ماليده گفت :
فلاني
راستش را بگويم من هم در اين انديشهها رفتهام و تا درجهاي با شما همراه و همرأيم
ولي برادر ، بايد نان بخوريم اگر بخواهم اين حرفها را روي منبر بزنم نانم سنگ و
آبم خشك ميشود. چند روز زندگي را بايد گذراند.
...
کانال
پاکدینی :
تکهی
بریده شدهی این گفتار اعترافهای شیخ است. چون به داستان غدیر خم بستگی ندارد
نیاوردیم. لیکن در گفتاری جدا آن را خواهیم آورد.
1ـ کاری به معنی
ولا نداریم. چنین میانگاریم که پیغمبر خواسته جانشین خود را به مردم بشناساند. میپرسیم
چرا این کار را بهنگام حج که همهی حاجیان سراسر عربستان بودند نکرد؟!. چرا چنین موضوع
مهمی را پس از پایان حج و در راه بازگشت برای کاروان همراهش به زبان آورد؟!.
2ـ میدانیم
که محمد در روزهای آخر عمرش ، اُسامه پور زید را سرکردهی لشکری گردانید که به شام
بهر جهاد روند و او چون بسیار جوان بود برخی ناخشنود بودند و لشکر از رفتن بازمیایستاد.
محمد که این دانست با همهی بیماری خود را به مسجد رسانید و دربارهی شایستگی زید
و نیز پسر جوان او اسامه سخن راند. لشکریان را دلگرم به پیروی ازو گردانید و
بدینسان لشکر را راه انداخت. هنوز لشکر یک فرودگاه نرفته بود که محمد درگذشت.
میپرسیم
جستار جانشینی جستاری بس ارجدارتر از سرکردگی یک لشکر بود. آیا نمیسزید که در
مسجد سخن از جانشین بودن علی را نیز یکبار دیگر بمیان آورد و یادآور شود؟! ـ
چنانکه شیوهی قرآن است که چیزهای ارجدار را چند بار پیاپی میگوید.
3ـ ابن اسحاق
که بازگوییهایش (روایتها) مایهی پدید آمدن کتاب سیرت ابن هِشام گردیده با اینکه
به شیعه یا هوادار خاندان علی بودن شناخته بوده ، سخنرانی بازپسینِ حج را میآورد
لیکن ما هیچ سخنی از جانشینی در آن نمیبینیم. چنین داستان ارجداری چگونه از آن
یادی نشده؟!.
4ـ پایگاه
اینترنتی زیر خطبهی شقشقیه را ساختگی میشناساند و دلیلهای فراوان برایش میآورد
:
islamtxt.net/...و.../خطبه-شقشقيه-از-همه-جهت-دروغ-است-
همچنین کسان
دیگری نه تنها آن خطبه ، بلکه بسیاری از بخشهای کتاب نهجالبلاغه را از علی نمیدانند.
گرچه ما نیازی به این نمیبینیم ولی خوانندگانی که بخواهند ، با جستجو در اینترنت
توانند این گونه جستارها را دنبال کنند.
آنچه بدیدهی
ما از همه ارجدارتر است اینکه اگر شما تاریخچهی شیعیگری را بخوانید میبینید که
شیعیگری یک جنبش سیاسی بوده و برای پیشرفت دروغهای بسیاری ساختهاند.[7] به تاریخ
که نگاه میکنیم این دو دستگی انگیزهی دودستگیهای بعدی هم شده و از آنها کیشهای
دیگری پدید آمده که آخرین آن بهاییگری است.
اینها از
یکسو اسلام را در زمان خود از نیرو انداخته و از سوی دیگر مایهی کینهها و
دشمنیهای سختی گردیده که یک نمونهی آن جنگهای ایران و عثمانی و کشته شدن صد هزاران
تن از این دو کشور و به اسیری رفتن هزاران زنان ایرانی به بازارهای صوفیا و بلگراد
و دیگر جاها بوده.
ما میپرسیم
، یک داستان هزار ساله و چیزی که گذشت زمان آن را کهن گردانیده و پوسانیده آیا ارج
آن را داشته که اینهمه خونها در گذشته ریخته شود و هنوز هم بازنایستد؟! آیا کسانی
که
« دار التقریب» اسلامی راه میاندازند و خواستشان نزدیکی مسلمانان به یکدیگر است بهتر نیست از این دستهبندیهای کودکانهی بسیار بیمآور ، بیکبار دست بردارند تا نام نیکی از ایشان در تاریخ بازماند؟!
« دار التقریب» اسلامی راه میاندازند و خواستشان نزدیکی مسلمانان به یکدیگر است بهتر نیست از این دستهبندیهای کودکانهی بسیار بیمآور ، بیکبار دست بردارند تا نام نیکی از ایشان در تاریخ بازماند؟!
[1]
: آگاه باشيد. به خدا سوگند كه فلانی[ابوبکر] خلافت را چون جامهاى بر تن كرد و نيك
میدانست كه جايگاه من[در پیشرفت اسلام] نسبت به آن چونان محور است به آسياب. ـ و
نهجالبلاغه
و ترجمهی آن را به رویههای گوناگونی نوشتهاند. در همین جمله بجای «اما بعد فقد»
، «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ» آمده. ولی معنی همانست که نوشتیم ، چندان دیگر نمیشود.
ـ و
[2]
: حتا نزدیک بود حسن و حسین له شوند و رداى من از دو سو بردرید.
[3]
: و چون آسایش يافتى با دلبستگی رو به آفریدگارت بیاور (سورهی 94/7و8) ـ و
[4]
: همه از دین بازگشتند مگر چهار تن. ـ و
[5] : به نیروی شمشیر تو را توانا گردانیدیم. ـ و
[6]
: قرآن س 3/103 : و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد زمانی را كه دشمنان يكديگر بوديد
و [با اسلام] ميان دلهاى شما دوستی انداخت تا در سایهاش با هم برادر شديد.
[7]
: کتابهای ما در این زمینه اینهاست : شیعیگری (یا بخوانند و داوری کنند ـ داوری) ،
پرسش و پاسخ ، گفت و شنید (کتاب). در این کتابها چون از تاریخچهی شیعیگری نیز سخن
بمیان آمده جستار روشنی بیشتری دارد.