بامداد روز آدینه پنجم آذرماه 1395 دو قطار در هفتخوان
شاهرود برخورد کرده و بدنبال آتشسوزیِ رخداده شماری از هممیهنانمان سوخته و کشته
شدند. شماری نیز زخمی شدند.
در غم خانوادههای جانباختهی این پیشامد دلهامان
پر از اندوه است.
بیگمان پیشامدهای دلگداز در همهی کشورها رخ میدهد
و ایران نیز از این قاعده بکنار نیست. لیکن برخی از آنها همچون سونامیهای ژاپن و ـ
پیش از آن ـ آسیای جنوب شرقی یا سیل و گردباد و زمینلرزه و آتشفشان بیرون از
اختیار آدمیان است و هنوز آدمی ناتوانتر از آنست که بر آنها چیره گردد.
ولی همهی رخدادهای تلخ از این رده نیست و یک
شماری از آنها نیز اختیارش در دست آدمیان است. هنوز از حادثهی شگفت و دلخراش
سرنگونی هواپیمای آلمانی و کشته شدن همهی مسافران آن که ریشه در افسردگی کمک
خلبان که بیپروا به جان 150 تن به قصد خودکشی هواپیما را بکوههای آلپ زد دو سال
نمیگذرد. از اینگونه چندان بسیار است که بشمار نمیآید.
آنچه بیشتر ارج دارد آنست که آیا میشد از آنها
پیشگیری کرد یا نه؟.
اگر میشد چرا نکردند؟ کجای کار ایراد دارد؟ آیا یک قانونشکنی
رخ داده؟ اگر چنینست قانونشکنان چه کسانیاند؟ اگر قانونشکنی رخ نداده ، چه باید
کرد تا چنین پیشامدهایی بار دیگر رخ ندهد؟ اساساً ریشهی اینگونه پیشامدها در
چیست؟ آیا مشکل از کجاست : از فرهنگ؟ تربیت؟ اقتصاد؟ مدیریت؟
رویهمرفته در کشورهایی که زندگی مردم از روی سامانست
، پیشامدهایی که از سستی کار کارکنان رخ دهد ، کمتر دیده و شنیده میشود. این از
آنجاست که دهها سال است به شناختن ریشهی پیشامدها پرداختهاند و از آنها درس گرفتهاند
و به برداشتن کاستیها کوشیدهاند. با اندیشهی « انشاءالله ، دیگر روی نخواهد داد»
به سراغ دشواریها و پیشامدهای دلگداز نروند.
سالها پیش که آقای دکتر بهرام عکاشه دربارهی زمینلرزهی
تهران و فاجعهی آن هشدار میداد و چون برای نخستین بار بود که در دلهای تهرانیان
بیم میافتاد و این گفتگوها چند ماهی پیاپی گردیده بود ، نیک در یادمان هست که در
گزارشهای رادیو و تلویزیون کسانی به آقای دکتر و برنامهسازان «پرخاش» میکردند که
چرا آرامش را از مردم گرفتهاند و مایهی نگرانیشان را فراهم کردهاند.
در ژاپن که سرزمین زمینلرزه است هر چند گاه یکبار
تمرین زمینلرزه انجام میگیرد. دانشآموزان و دیگران ، کارهای دربایست را انجام
میدهند تا روز پیشامد دچار « چه کنم؟» نگردند. ولی ما به این رویدادها با چه دیدی
مینگریم؟. تنها داستان زمینلرزه نیست. بسیاری از شما از سیگاریها شنیدهاید که
به برنامههای تندرستی رادیو و تلویزیون « پرخاش» میکنند که چرا با پخش خبرهایی
دربارهی زیانهای سیگار ، نمیگزارند یک سیگار را با « آسودگی» کشند؟! چه بسا شنیدهاید
که گفتهاند : « اَه ، باز هم خطرات سیگار! ، چرا دست برنمیدارند؟!». از کمبود آب
و صرفهجویی آن که سخن میرود نیز رفتارشان همینست.
پس چه باید کرد؟!.. اینها گفته نشود؟!.. هشدار
داده نشود ، چرا که یک گروهی در زندگی جز در اندیشهی آسودگی خود و بیدردی
نیستند؟!
مردم کی خواهند فهمید که همین هم که اکنون دارند
از رهگذر پول مفت نفت و گاز و فروش کانیها به بیگانگان است ، نه میوهی دسترنج و
کوششهاشان؟!. آنچه کشورهایی مانند ژاپن و آلمان را به این پایه رسانیده چیزهایی
است از جمله درستکاری ، آرمان مشترک یک توده برای بهبود زندگانی خویش و کسب آبرو
در میان دیگر کشورها ، کوشش فراوان ، همدستی مردم با یکدیگر و با دولت ، سامان ،
قانونپذیری ، مدیریت ، شور و دلبستگی به پیشرفت و بهتری و همچشمی با دیگر کشورهای
پیشرفته. (اندکی از بسیار که در اینجا فهرست توان کرد).
از هنگامی که آمارها نشان میداد کارکنان سراسر
کشورمان میانگین کار سودمند روزانهشان روزی بیست دقیقه است زمان درازی میگذرد
ولی آیا گمان میکنید تغییری کرده؟! ما در ادارهها و در کارخانهها و سازمانهامان
همان روال کمکاری و گریز از کار را میبینیم که در گذشته نیز میدیدیم. این از
دلبستگی و امید به بهتری زندگی در میان ما. بیاییم به سامان و مسئولیتپذیری.
در خرداد سال 69 که زمینلرزهی رودبار رخ داد
ساعت از دوازده شب اندکی گذشته بود. در یک گزارش تلویزیونی همان روز گفته شد که
ساعت چهار بامداد یک هواپیما برای کمک به آسیب دیدگان گسیل شد. نکتهی شنیدنی ولی
شگفت این بود که تا آن زمان گمان میداشتند کانون زمینلرزه شهر رشت است و هنوز
مسئولین نمیدانستند که کانون زمینلرزه بدرستی کجاست.
در ویدئویی که از پیشامد جانگداز برخورد قطارها در
شبکههای اجتماعی پراکنده شد ، جان بدربردگان داستانی همانند آن را شرح میدهند.
پیشامد ساعت هفت و سی و پنج دقیقه رخ داده و هلیکوپتر برای فرونشاندن آتش ساعت ده آمده! و گروه نجات چهار تن بیشتر نبوده
اند!. این یعنی چه؟ یعنی همان سرعت واکنش در داستان کمکرسانی به زمینلرزهی
رودبار در بیست و شش سال پیش.
پس این ستادهای مدیریت فاجعههای طبیعی یا هلال
احمر و دیگران برای چه پدید آمدهاند؟ کارمندانشان برای چه حقوق میگیرند؟ چرا ما
همان جایی هستیم که بیست و شش سال پیش بودیم؟!..
پاسخ به این پرسشها را کسانی آسان میگیرند. برخی
میگویند : « در آنجاها «شایستهسالاری» فرمانرواست». با اینکه همهی علت این نیست
ولی این سخن راستی است. آری در آنجاها شایسته سالاری هست. یعنی هر کسی به اندازهی
کاری که میکند و دلسوزیای که نشان میدهد و بهرهای که به مردم میرساند رشد میکند
و پله پله بالاتر میرود. ولی همین داستان در ایران تنها در گفته آسان مینماید.
در کار ، دهها چیز جلوگیر شایستهسالاری است. از این گذشته ، اینکه شایندگان یک
توده از چه ردهی فهم و دانش و آزمودگی سیاسی و دمکراسی برخوردارند با ازآنِ تودهی
دیگر میتواند جدایی آشکار بدارد.
میگویند : مدیریت که خوب باشد همهی اینها از
میان خواهد برخاست. بهرهوری کار در کشور به چندین ساعت در روز خواهد رسید. ریشهی
چنین پیشامدهایی جسته و یافته شده و از کوتاهیها چشمپوشی نخواهد شد و گناهکاران
کیفر خواهند دید. چون از کوتاهیها چشمپوشی نشود کسانی نیز نخواهند یارست که کمکاری
و سستی کنند. شایستهسالاری فرمانروا شود یک جایگاه وزارت یا استانداری یا مدیر
عاملی یا مدیر کلی بدست ناکاردانان نخواهد افتاد. کوتاهش آنکه بیکبار کشور رو به
سامان خواهد گزاشت.
ما بیگمانیم که اگر یک دستهی شایندهای سر کارها
باشند ، شیرازهی کارها چندان که امروز از هم گسسته و دهها گرفتاری که از
ناکاردانی و ناراستی پیش میآید کمتر خواهد گردید. لیکن هنگامی که نیک مینگریم میبینیم
گرفتاریهای ما ریشهدارتر از این سخنها است به این معنی که آمدن یک دستهی شاینده
به تنهایی بسنده نیست و باید تودههایی از مردم نیز گامهایی بسوی نیکی بردارند.
همان مدیران نیز از میان مردم خواهند برخاست و هرچه توده نیکتر مدیرانش نیز نیکتر
و کاردانتر. مدیران از دیگر تودههای مردم جدا نیستند.
برای آنکه نقش مردم در تغییرات را روشنتر دریابیم
بعنوان نمونه به همین سخن بالا توجه کنید. اشاره شد که هنگامی که گناهکاران کیفر بینند
و شایستهسالاری فرمانروا شود ، دیگر مردم چنین رخدادهای افسوسآوری را نخواهند دید.
شما همین دو شرط را بدیده گیرید. یکمی به معنی
داشتن یک دادگستری و نیروی انتظامی بادانش ، پاک ، استوار ، کاردان و کوشاست و
دومی به آن معنی است که مردم قانونها را بدانند ، به آنها وفادار بمانند ،
قانونشکنی نکنند و برای مثال خویشی و دوستبازی را جلوتر از قانون نشمارند و بیکبار
کنار گزارند. برای زندگی بهتر هیچ راهی جز کوشش و همدستی را مؤثر ندانند (برای
مثال امامان و امامزادگان را هیچکارهی این جهان دانند و دریابند که تنها کار و
کوشش از راهش و با افزارش نتیجهای را در بر خواهد داشت). آیا میدانید برای آنکه همین
دو آرمان به نتیجه رسد چه زمینههایی باید آماده شود؟!
بخش بزرگی از گرفتاریهای ما تنها با نیک گردیدن
مردم از میان خواهد رفت. مدیران ، تنها هنگامی خوش میدرخشند که زیردستانشان کسان
شایندهای باشند.
یک مثالی بزنیم : کسانی بسیار از شما این سخن ویرانگر
را که در ادارهها نوشته یا آویخته بودند خواندهاید : « به نماز نگو کار دارم ،
به کار بگو نماز دارم». از ساعت 12 تا ساعت 14 این « ناهار و نماز» مراجعین را سرگردان
میگردانید و زمانشان را تباه میگردانید (چنانکه هنوز هم چندان فرقی نکرده). چرا
که قرار نیست کار مهمتر از نماز باشد. کار را هر زمانی میتوان کرد ، این نماز است
که نمیباید ترک گردد.
این نیمروزش است که گفتیم. از آنسو خوردن صبحانه
در اداره و کارخانهها ، بهانهی دیگری برای از کمکاریست. کار در ماه رمضان که بینیاز
از شرح است.
اکنون ما میپرسیم اگر مردم به وظایف خود آگاه
بودند و باور داشتند که کارشان برای سامان کشور و پیشرفت آن است و نباید با یک مشت
کمفروش و دغلکار همراه و همسفره گردند و از کارشان کم نگزارند ، آیا آن بدعتها
امروز روال میگردید؟!.. آیا رفتار کارکنان ادارهها با مراجعین رفتار دو هممیهن
با هم است؟!. آیا در کشورهایی که زندگی مردم بسامان است هم رفتار مردم با یکدیگر
چنین است؟!.
همین رشته را دنبال کنیم به
آلودگیهای توده همچون نیرومندیِ خوی خودخواهی ، نبود میهنپرستی ، اندیشههای
زیانمندی همچون : « دنیا دو روزه است ، فکرش را نکن ، خوب و بد خواهد گذشت» ،
«همین دم را بچسب و شاد باش» ، «هر که بر امام حسین بگرید گناهانش پاک میشود» ، «
هرچه پیش میآید ، از قسمت است» ، «در برابر سرنوشت جز تسلیم نیست چارهای» و
اندیشههای ویرانگر دیگر میرسیم که سرچشمهی وضعیتی که به آن گرفتاریم را نیک نشان
میدهد.
آیا این انتظار بجا نیست که مردم باید به جهت هممیهنانشان
شرافت کاری بدارند ، گو که بالادستان راه تباهی را برگزیدهاند؟!.. آیا این نتیجه
گیری غلط است که اگر پیروی از بدان کردهاند به آن معنیست که خود بدند؟!.. اینها
را برای آن میگوییم که گمان نکنید آنها که باعث چنین پیشامدهایی میگردند از ما
نیستند ، آنها همهی بدیها را دارند و ما همهی خوبیها را. آنها نیز ایرانی و از
مردم این سرزمینند. آنها هرچه هستند ما نیز همانیم و ما هرچه هستیم آنها نیز
همانند.
اینها برای آن گفته میشود که ریشهی درد را در
خودمان بجوییم و دست روی دست نگزاریم به این امید که با تغییر مدیریت (که روزی خدا
بهرهمان خواهد کرد) گرفتاریها از میان برخواهد خاست. بدانیم تا به این آلودگیها
چاره نگردد با رفتن این و آمدن آن ، کارها سامان نپذیرد.
برخی میگویند : در کشوری که اعلام شود اقتصاد برای
آدمی اهمیتی ندارد ، دیگر چه انتظاری از مردم توان داشت؟ میگوییم : این و مانند آن
را به مردمی گفته و میگویند که ناراستی و زیانمندی این سخنان را نمیفهمند. این
خود گواه راستیِ سخن ماست. این را اگر ـ برای مثال ـ به مردم فرانسه میگفتند ، آنها
دیگر یک ساعت هم پای سخن چنان گویندگانی نمینشستند. از هر سو نکوهش و بدگویی و
نفرین بود که ارمغان گوینده میگردید.
اینها از آنست که مردم پذیرای چنین سخنانیاند.
آری ، جای افسوست ولی جز این نیست. مردمی
که چنان سخنانی را بشنوند و ندانند که با همین سخنان چه بر سرشان خواهد آمد ، در
نخستین گامهای « جامعهی مدنی» اند. مردمی که دیدگاهشان به کار و اقتصاد اینگونه
باشد ، کدامشان در کار سختگیری و استواری خواهد کرد؟! هر کسی هم که کرد ، مثلاً
همان مدیری که ازو انتظار دارند کارها را بدست گیرد و با کاردانی راه برد ،
سستکاران و بیدردان و نادرستان چوب لای چرخش گزارده دلسردش گردانند یا بیکبار زیر
پایش را خالی کنند.
کوتاه سخن : پیشامدهایی که
سرچشمهاش لغزشهای آدمی باشد در همه جا هست. مهم اینست که دریابیم در هر جا چه
برخوردی با اینگونه پیشامدها دارند : آیا ریشهی پیشامدها را میجویند؟ ،
درپی جلوگیری برمیآیند؟ ، بزهکاران را بکیفر خود میرسانند؟ یا اینکه بجای کیفر
دادن ، جایگاه بلند دیگری به او میدهند؟ و یا اگر راهی برای گریز از اتهام نداشت
(حتا اتهام قتل) ، برای بستن دهان مردم به تازیانه محکومش میکنند (که چه بسا
هیچگاه بر پشتش فرود نیاید)؟ یا اگر ناچار شدند بزندانش بیندازند در خاکسپاری زنش
مرخصی میگیرد و مأمور آمار بهنگام آمارگیری او را در خانهاش مییابد؟ اینجاست که
ما چند سخنی با مسئولان داریم.
اگر اینست که تاکنون در ایران بوده ، مقصران چنین
پیشامدهایی چه ترسی از دادگستری دارند؟! چرا دزدان و بزهکاران ترس از کیفر بدارند؟
چرا پیشامدهای دلگداز نباید پیاپی رخ دهد؟ اگر آنست که چارهجویی کنند و به
بزهکار دل نسوزانند و همچون کاسترو که میگوید حکم اعدام رفیق همنبردم را که در
دادگاه محکوم به فساد مالی شده بود امضاء کردم و آنگاه گریستم ، این چنین رفتاریست
که نمیگزارد فساد گسترش یابد ، یا لغزشها بارها تکرار گردد.
ما در این پیشامد تنها یک
رویداد تازه میبینیم که اندک تغییری را نشان میدهد. در هر حادثهی دلگدازی از
جمله واژگونی اتوبوس بچههای مدرسه که از روی برنامهی وزارت آموزش و پرورش بمناطق
جنگی برده میشدند یا بچههایی که در کلاس درس در میان زبانههای آتش بخاری سوختند ،
ندیدیم کسی از سران آموزش و پرورش گناهی را بگردن بگیرد. ولی در این پیشامد برای
نخستین بار میبینیم که مدیر عامل راه آهن کشور کنارهگیری میکند.
ما آرزو بدل مانده بودیم که در سدهی بیستم که این
شیوه قاعدهی هر تودهی بافرهنگی بود ، در ایران یکبار آن را بچشم ببینیم. به دههی
دوم سدهی بیست و یکم رسیدیم و اکنون میبینیم کسی در این کار پیشگام شده است.
اگرچه این کار نباید جلوگیر بررسیهای قانونی گناهکاران
این پیشامد گردد ولی دست کم این دلیری ، ما را به جا افتادن این رسم امیدمند
میگرداند.